1. مراقبت خانه حضرت
در کتابهای تاریخی آمده است که نخستین اقدام پس از شهادت حضرت از ناحیه خلیفه وقت، مراقبت شدید خانه اش بود تا از وضعیت فرزندش آگاه گردند. احمد بن عبیدالله از قول پدر خویش می گوید: خلیفه پس از وفات حضرت عده ای را برای تفتیش و بازرسی به خانه امام فرستاد و آنها دقیقاً به بازرسی و تفتیش اتاقها پرداخته، هرچه در آنجا یافتند مهر کرده و به جست و جوی حضرت حجت (علیه السلام) پرداختند و از او اطلاعی پیدا نکردند. آنگاه زنان ماهری را به منزل حضرت فرستادند تا همه کنیزان را مورد آزمایش قرار دهند و اگر هر کدام از آنها حامله بود به دستگاه اطلاع دهند. در این میان برخی گزارش دادند که یک کنیز آثار حمل دارد. آن کنیز را در حجره ای جای داده، عزیز خادم و یارانش و چند زن را جهت آن کنیز مأموریت دادند تا مراقب او باشند و پس از دو سال فهمیدند که آن زن حامله نیست.(1)از این خبر به دست می آید که آگاهی یافتن از حضرت حجت چه قدر برای دستگاه مهم بوده است که پس از شهادت ابن الرضا و پیش از انجام هر امر به مراقبت از خانه حضرت اقدام کرده است تا خبری از او پیدا کنند و هنگامی که مأیوس می شود همه کنیزان را بازرسی می کند تا آثار حمل را در آنها مشخص کند. پس با چنین وضعیت اسفباری چگونه حضور امام (علیه السلام) در میان مردم ممکن باشد و بدین جهت است که در زمان حیات پدر نیز جز افراد موثق کسی حضرت را ملاقات نکرده است.
2. نماز حضرت حجت بر بدن پدرش
آنچه برای ما مسلم است اینکه امام زمان (علیه السلام) بر بدن مبارک پدر خویش نماز گزارده است و عموی خویش را از این کار بازداشته است. در خبری که ابوالادیان در مورد آگاهی یافتن از شهادت حضرت عسکری (علیه السلام) از زبان خودش نقل می کند و گفت و گویی که میان او با حضرت انجام گرفته است، چنین آمده است. ابوالادیان می گوید پس از اطلاع از شهادت حضرت از او پرسیدم: ای سرور من، وقتی چنین امری واقع شود چه کسی امام و حجت بعد از شماست؟امام فرمود: هر کس که جواب نامه های مرا از شما طلب کند او قائم بعد از من است.
به امام گفتم: مرا بیشتر راهنمایی کنید.
فرمود: هر کس که بر من نماز بگزارد او قائم بعد از من است.
به امام عرض کردم: باز بیشتر راهنماییم کنید.
امام فرمود: هر کس به شما اطلاع دهد که داخل همیان چیست او امام و قائم بعد از من است.
ابوالادیان می گوید هیبت و عظمت امام مانع شد که از او بپرسم که در همیان چیست و بعد از این گفت و گو به مدائن رفتم شدم و جواب نامه را دریافت کردم و پس از مدتی به سوی سامرا روانه شدم. پس از پانزده روز همان طور که امام وعده داده بود به سامرا رسیدم و منزل حضرت را در حال مصیبت و بدن شریفش را در مکان غسل یافتم. در این هنگام شیعیان وارد می شدند و به جعفر بن علی، برادر حضرت عسکری، تسلیت می گفتند و برای امامت به او تهنیت می گفتند.
ابوالادیان می گوید من با خود گفتم اگر جعفر امام مردم است پس امامت امری باطل است چرا که من جعفر را می شناختم که شرب خمر می کرد و قمار می نمود و طنبور می نواخت. ولی خودم نیز نزد او رفتم و به او تسلیت و تهنیت گفتم. اما او هیچ سؤالی از من نپرسید. در این هنگام عقید، خادم حضرت، از منزل خارج شده، به جعفر گفت: ای سرور من، برادرت کفن شده است پس برخیز و بر او نماز گزار.
با این کلام جعفر داخل منزل شد و شیعیان دورش را گرفتند. پس وقتی داخل صحن منزل شدیم، حضرت را در حالی یافتیم که بر بدن مبارکش کفن پوشیده شده بود. آنگاه جعفر بن علی جلو ایستاد تا بر برادر خویش نماز بگزارد. وقتی آماده نماز شد و خواست تکبیر بگوید ناگهان کودکی گندمگون، پیچیده موی و گشاده دندان وارد شد و ردای عمویش را کشیده، به او گفت: ای عمو، من سزاوارتر از شما هستم که بر پدرم نماز بخوانم. در این هنگام جعفر خود را عقب کشیده، و عقب تر ایستاد در حالی که رنگش همواره متغیر می شد. سپس آن کودک بر حضرت نماز گزارد و آن جناب را در کنار پدرش دفن نمود. آنگاه آن طفل رو به من کرد و گفت: ای بصری، جواب نامه هایی که با توست تسلیم کن و من چنین کردم و با خود گفتم که اکنون دو نشانه از آن نشانه ها که پدرش وعده داده بود تحقق یافت. ولی یک علامت دیگر باقی مانده است.
او می گوید در همین حال حاجز وشا برای اتمام حجت بر امام نبودن جعفر به او خطاب کرد و گفت: ای سرورم، این طفل که بوده است؟
جعفر گفت: قسم به خدا من هرگز ندیده ام و او را نمی شناسم.
ابوالادیان می گوید: ما نشسته بودیم که عده ای از قم آمده بودند و از حضرت عسکری (علیه السلام) سؤال نمودند و فهمیدند که امامشان به رحمت حق رفته است. آنها سؤال کردند: ما به که تسلیت بگوییم یعنی امامت با چه فردی است؟ مردم آنها را به سوی جعفر بن علی راهنمایی کردند و آنها نزد او رفته و بر او سلام کرده، به او تعزیت گفتند و همچنین برای امر امامت به او تبریک و تهینت گفتند و آنگاه گفتند: ای امام با ما اموال و نامه هایی است شما بگویید که نامه ها از کیست؟ و اموال چه مقدار است؟
در این هنگام جعفر از جایش برخاست و گفت که مردم از ما تقاضای علم غیب می کنند.
ابوالادیان می گوید پس از این ماجرا خادمی وارد مجلس شد و گفت نزد شما نامه های فلان افراد است و در همیان هزار دینار است که ده دینار آن روکش طلا دارد. پس شیعیان نامه ها و اموال را به آن خادم دادند و گفتند: هر کس تو را به سوی ما فرستاده است تا اینها را از ما بگیری، امام ماست.(2)
نکته های این خبر
1. وعده هایی که امام در مورد خبر رحلتش و امامت پس او به ابوالادیان داده بود به همان صورت تحقق پذیرفت.2. نکته دیگری که در اینجا شایان توجه است اینکه امام مهدی (علیه السلام) بر بدن پدر خویش نماز گزارد نه جعفر کذاب.
3. اینکه شیعیان قمی با درخواست تسلیم نامه که از ناحیه خادم منزل انجام شده بود و با بیان محتوای همیان از سوی او، فهمیدند که جعفر امام آنها نیست. چرا که امام باید علم غیب بداند و او از چنین علمی برخوردار نیست. پس امام همان شخصی است که به اسامی نویسندگان نامه و به محتوای همیان علم دارد.
3. نماز ابوعیسی بن متوکل بر حضرت
ابوعیسی متوکل از جانب معتمد، خلیفه وقت، مأموریت یافت که بر جنازه حضرت نماز بخواند و او پس از شهادت گرفتن بر طبیعی بودن مرگ حضرت از عباسیان و سپاهیان و قاضیان و علما و فقها، دستور داده که کفن حضرت را بپوشانند و سپس مشغول نماز شد و با انجام پنج تکبیر نماز را اقامه کرد. سپس دستور داد که جنازه حضرت را تکان دهند و در کنار قبر پدرش دفن نمایند.نکته های روایت
1. از آنچه در نماز حضرت حجت (علیه السلام) بر بدن پدر بزرگوارش در درون منزلشان نقل کردیم و علمای شیعه هم این نظر را تأیید نموده اند، برمی آید که این نماز، نماز دیگری است که بر بدن حضرت خوانده شده است نه نماز اول، چرا که مسلماً حضرت قائم بر بدن پدرش نماز گزارده است.2. از این خبر برگرفته می شود که ابوعیسی دستور داد که امام را در کنار پدرش در سامرا دفن کنند ولی در روایتی که از ابوالادیان نقل کردیم آمده بود که حضرت حجت (علیه السلام) پدر خویش را در کنار جدش دفن کرد.
مسلم است که عمل دفن بیش از یک بار صورت نپذیرفته است. پس احتمال می رود که پس از آنکه ابوعیسی متوکل دستور داد که بدن حضرت را در کنار پدرش دفن نمایند، خود حضرت متوجه تدفین پدر شده ولی دیگران از این امر مطلع نگردیده اند و احتمال دیگر این است که بگوییم که امام در این امر حضور فیزیکی نداشته است. چرا که دشمن در تعقیب او بوده است و جاسوسان در همه مکانها به دنبالش می گشتند.
4. حضور جعفر در خانه خلیفه و نقشه او
جعفر کذاب پس از آنکه فهمید او جایی در میان علویان و شیعیان ندارد تصمیم گرفت نزد دشمن برادر و برادرزاده خویش برود و او را تحریک کند تا برادرزاده اش را به چنگ آورده، نابود کند تا او به مراد و مقصود وهمی خویش برسد.پس از اینکه خلیفه از این رویداد مطلع شد به جاسوسان خویش دستور داد تا مادر حضرت را دستگیر کرده، به هر نحوی فرزندش را از او مطالبه نمایند. جاسوسان به منزل ابن الرضا (علیه السلام) ریخته و همسرش را دستگیر کردند و نشانی حضرت حجت را از او خواستار شدند. او با انکار چنین مطالبی ادعا کرد که هم اکنون حامله است تا بدین وسیله دشمن از موقعیت امام عصر (علیه السلام) مطلع نگردد. آنگاه او را به ابن ابی الشواب قاضی تسلیم کردند و او در حبس دشمن بود تا در جریان قیام صاحب الزنج، آنها به دفع شورش او مشغول می شوند و از مادر حضرت غافل می گردند و او آزاد می شود.(3)
از اینجا روشن می شود که مکر و حیله جعفر کذاب سبب شد که دشمن بار دیگر از خانه حضرت تجسس کند و موجبات آزار و اذیت خانواده امام را فراهم آورده، همسرش را دستگیر نماید تا شاید بدین طریق اطلاعی از جایگاه حضرت بیابد. باز در کمال الدین آمده است که دشمنان به خانه حضرت یورش بردند و جعفر کذاب نیز در میان آنها بود و همگی به چپاول و غارت مشغول شدند و آنچه می خواستند بردند. در این میان حضرت از جلو آنها از در خارج شد در حالیکه هیچ کس او را ندیده بود.(4)
5. استمداد جعفر از خلیفه برای تحویل گرفتن وجوهات شرعیه
در کمال الدین آمده است که شماری از علویان از قم به سوی سامرا حرکت کردند در حالی که با آنها اموال بسیاری بود. وقتی به سامرا رسیدند سراغ امام خویش را گرفتند به آنها اطلاع داده شد که امام از دنیا رفته است و وقتی از وارث و امام بعد از او سؤال کردند، به آنها گفتند که امام عصر برادرش جعفر است. وقتی نشانی او را خواستار شدند گفتند که او با شکوه و جلال از سامرا خارج شده و به سوی دجله رفته است و آنجا مشغول شرب خمر است و اطراف او خوانندگان صف زده اند. قمی ها پس از شنیدن این سخنان دانستند که او نمی تواند امام باشد؛ چرا که این کردارها از صفات امام نیست و لذا تصمیم بعضی از آنها بر این شد که این اموال را به اصحاب امام عسکری (علیه السلام) دهند و به قم برگردند. در این میان ابوالعباس محمد بن جعفر حمیری قمی به دوستانش گفت: مدتی توقف کنید تا این شخص -جعفر- از کارش منصرف شود و به شهر بازگردد و ما او را در این جهت می آزماییم.پس از اینکه جعفر از عیاشی فارغ شد آنها بر او وارد شدند و پس از سلام کردن، گفتند ما از قم آمده ایم و با ما جماعتی از شیعه و غیر شیعه است و اموال زیادی را به همراه آوردیم تا به خدمت امام زمان خود تقدیم کنیم. جعفر گفت آن اموال کجاست آنها را به من واگذارید. شیعیان از این کار استنکاف ورزیده، گفتند در مورد این اموال سرّی است که باید بر ما آشکار گردد و سپس به شما تسلیم شود.
جعفر از آنها خواست که بگویند چه سرّی در آن اموال است؟
آنها گفتند این اموال از عده ای از شیعیان جمع شده است که آنها را در داخل همیانها قرار داده اند و بر او مهر نهاده اند؛ وقتی ما بر حضرت عسکری وارد می شدیم او نشانه های اموال و اسامی افراد را برای ما بیان می کرد آنگاه ما آنها را به او تحویل می دادیم. جعفر که توان چنین کاری نداشت آنها را متهم نمود که: شما دروغ می گویید و چیزی را به برادرم نسبت می دهید که توان انجام آن را نداشته است؛ چرا که این عمل از امور غیبی است و کسی جز خداوند علم غیب ندارد.
وقتی که شیعیان این کلام جعفر را شنیدند به یکدیگر نگریستند. سپس جعفر به آنگاه گفت که اموال را نزد من بگذارید و بروید.
شیعیان در جوابش گفتند ما نمایندگان صاحب این اموال هستیم و آنها را تسلیم نخواهیم کرد مگر با نشانه هایی که برادرت آن نشانه ها را بر ما اقامه می کرد. پس اگر تو امام هستی برای ما برهان بیاور و الا ما آنها را به صاحبانشان باز می گردانیم تا خودشان تصمیم بگیرند.
وقتی جعفر کذاب از آنها قطع امید کرد نزد خلیفه رفت و از او کمک جست. خلیفه شیعیان را حاضر نمود و به آنها دستور داد که اموال را به جعفر تحویل دهند. شیعیان به خلیفه همان سخنانی را گوشزد کردند که به جعفر گفته بودند.
او پرسید آن علاماتی که حضرت عسکری (علیه السلام) اقامه می کرد چه بود؟
آنها گفتند که وی وصف اموال و اسامی صاحبان آن را ذکر می نمود آنگاه ما آنها را به او تحویل می دادیم. حالا اگر او قدرت بر چنین کاری دارد ما این اموال را به او می سپاریم. ما بارها خدمتش می رسیدم و اینها نشانه هایمان بود و حال که او به رحمت خدا رفته است، اگر این مرد صاحب الامر است باید برای ما آن نشانه ها را اقامه کند و الا ما آن اموال را به صاحبانش باز می گردانیم.
جعفر که چاره ای در حضور خلیفه نداشت، به او گفت: اینها قومی کذاب هستند که بر برادرم کذب می بندند.
خلیفه در جوابش گفت: این افراد رسولان و سفیران مردم هستند و بر رسول وظیفه ای جز ابلاغ رسالت نیست. جعفر از این کلام خلیفه شگفت زده شد و پاسخی نداشت که بدهد. پس از این جریان خلیفه دستور داد که آنها را بدرقه کنند تا از شهر خارج شوند و بر آنها نگهبانانی سپرد که آنها را از شهر خارج کنند. چون آنها از شهر خارج شدند و از چشم ناظران خلیفه دور گشتند جوانی زیباروی آنها را صدا زد و با نام بردن اسمشان به آنها گفت مولایتان را اجابت کنید. آنها گفتند: آیا شما مولا و سرور ما هستید؟
آن جوان گفت: معاذ الله، من خادم مولای شما هستم. پس بیایید تا به خدمت او برسید. آنها به سوی شهر آمده، به منزل حضرت عسکری (علیه السلام) داخل شدند و ملاحظه کردند که فرزند حضرت در آنجا نشسته است چون ماه تابان. بر او سلام کردند و پس از پاسخ سلام به آنها، علامتهای اموال و اسامی صاحبانش را برای شیعیان باز گفت و آنها پس از این معرفت و پی بردن به امام زمانشان به سجده افتادند و از آن حضرت سؤالات متعددی نمودند و جواب گرفتند. سپس اموال را تحویل ولی الله دادند و امام به آنها دستور داد که از این پس هیچ مالی را به سامرا نفرستند؛ چرا که امام شخصی را در بغداد به وکالت خویش نصب می کند تا آنها اموال را تحویل او دهند و توقیعات به واسطه او صادر شود. آنها از نزد حضرت خداحافظی کردند؛ در این هنگام حضرت صاحب الامر به ابی العباس محمد بن جعفر قمی حمیری مقداری از حنوط و کفن داد و برای او دعا نمود. آنها می گویند وقتی به همدان رسیدیم ابوالعباس از دار دنیا رفت و از آن به بعد اموال را به بغداد می بردیم و به نواب منصوب حضرت می سپردیم و توقیعات هم از جانب آنها خارج می شد.
نکته های این روایت
1. جعفر به قدری عیاش و متجاهر به فسق بود که در روزهای نخست شهادت برادرش از فسق باز نایستاد و شیعیان قمی در حالی با او آشنا شدند که در حال خوشگذرانی در کنار دجله بود و بدین سان آنها فهمیدند که امامت با شرب خمر و نشستن در کنار آوازه خوانان جمع نمی شود.2. جعفر امامت را ابزاری برای کسب وجهه و مال می دانست و لذا در بدو آشنایی با آنها از ایشان خواست که اموال را تسلیم او کنند و وقتی آنها از او تقاضای نشانی کردند آنها را به کذب متهم کرد.
3. هنگامی که جعفر از آنها قطع امید کرد نزد خلیفه شتافت تا به سبب قدرت کذایی او به آن اموال دست بیازد که خلیفه هم در این باب نتوانست برای او کاری کند؛ چرا که تسلیم سخنان منطقی شیعیان شده بود.
4. خلیفه پس از این رویداد به آنها دستور داد که از شهر خارج شوند و افرادی را مأمور این کار کرد. در لوای این امر احتمالاتی است: یکی اینکه خلیفه می اندیشید که اگر آنها در شهر بمانند به هر حال اموال کلانی را به امام وقت می رسانند و او صاحب مکنت و توان می گردد و این برای دستگاه خلافت پذیرفتنی نبود.
احتمال دیگر این است که اگر آنها بیشتر در شهر می ماندند مردم شهر نیز از فسق و فجور جعفر باخبر می شدند و درصدد بودند که امام راستین خویش را بشناسند که خلیفه رغبتی به انجام آن نداشت بلکه خود بر خلاف آن عمل می کرد.
5. حضرت حجت (علیه السلام) زمینه دیدار آنها را فراهم آورد و به آنها فهماند که امام پس از حضرت عسکری (علیه السلام) خود اوست و آنگاه آنها اموال را به حضرتش تحویل دادند.
6. حضرت به شیعیان دستور داد که دیگر هیچ مالی را به سامرا نفرستند، چرا که سامرا محل امنی برای شیعیان و محبان اهل بیت نبود و به آنها فرمود که نمایندگانی در بغداد معرفی می کند تا به آنها مراجعه کرده، اموال و نامه ها را به آنها تحویل بدهند و توقیعات هم از ناحیه آنها صادر می شود. یعنی امام به طریقی به آنها هشدار داده است که دیگر چنین دیداری صورت نمی گیرد و شیعیان باید برای غیبت امام خویش آماده باشند و تنها از طریق نواب حضرت می توانند با او در ارتباط باشند.
6. رشوه دادن جعفر به خلیفه
جعفر کذاب به هر حیلتی متوسل شد نتوانست امامت خویش را بر مردم تحمیل کند و از این راه صاحب وجهه و مقام مکنتی شود. لذا درصدد برآمد تا با خلیفه همدم شود و اگر او اراده کند می تواند نقش مهمی در این باره ایفا نماید و جعفر را به مقصود خویش برساند. بدین وسیله دستگاه خلافت نیز می توانست براحتی و بدون هیچ مزاحمتی به جنایت و ظلم خویش ادامه دهد. به این منظور جعفر پس از مرگ برادرش بیست هزار دینار برای خلیفه می فرستد و به او می گوید ای خلیفه از شما می خواهم که مرتبه و منزلت برادرم حسن را به من عطا کنی.خلیفه که خیلی خوب با چهره اش آشنا بود گفت: ای جعفر بدان براستی که منزلت برادرت به واسطه ما و از جانب ما نبوده است. زیرا آن منزلت به قدرت خدای لایزال عطا شده است در حالی که ما همواره در انحطاط منزلت و مقام او سعی داشته ایم و لکن خداوند عزوجل از این امر ابا کرد و هر روز بر منزلت و مقام او افزود و این به واسطه خصال نیکوی او چون صیانت نفس، نیکویی، سکوت، دانش و عبادتی عظیم بود.
ای جعفر، بدان اگر تو نزد شیعیان برادرت به منزلت و مقام او باشی پس تو را حاجت و نیازی به ما نیست و اگر نزد آنها چنین منزلتی نداری و در تو صفات برادرت موجود نیست ما نمی توانیم تو را در این امر کمکی بنماییم و کمک ما تو را بی نیاز نخواهد کرد.(5)
نکته ها
1. جعفر کذاب فکر می کرد امامت منصبی است برای دستیابی به پول و ثروت و مقام، و چون به هیچ طریقی نمی توانست به این مقام دست یابد بیست هزار دینار برای خلیفه فرستاد تا خلیفه او را در این مسئله یاری کند. زهی خیال باطل.2. در جواب خلیفه به جعفر نهفته است که معتمد کاملاً می دانست امامت یک منصب دنیوی نیست بلکه مقامی الهی است و خودش اعتراف کرده است که هر چه آنها بر ضد حضرت تلاش کرده اند خداوند بر مقام و منزلت او افزوده است. چرا که این وعده حق است که یریدون لیطفؤوا نورالله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون(6) کافران اراده می کنند که نور حق را با دهان و سخنان خویش خاموش نمایند ولی خداوند بر فروغ نور خویش خواهد افزود گرچه کافران را خوش نیاید.
3. نکته شایان توجه و تأمل این است که معتمد جعفر را از این خیال باطل برحذر داشته، به او فهمانده است که چنین منصب و منزلتی را در سر خویش نپروراند؛ چرا که یاری آنها هیچ تأثیری در این امر نمی گذارد و وضعیت را عوض نخواهد کرد.
7. استمداد جعفر از عبیدالله خاقان برای به دست آوردن این منصب
با اینکه خلیفه او را از این خیال واهی بازداشته است ولی جعفر از هیچ تلاش و کوششی در این راه فروگزار نکرده، به هر حشیشی متوسل شده است تا شاید راه مناسبی برای دستیابی به این مقام باشد و لکن هر بار رسواتر از گذشته می شده است. ولی دست از خیال خویش نمی کشید و به حدی در این راه تلاش کرد که مسلمانان از او تبری جسته و به او لقب کذاب دادند.او روزی نزد عبیدالله بن خاقان حاضر شد و به او گفت که مقام و مرتبه برادرم را به من عطا کن و در قبال این خدمت سالیانه بیست هزار دینار برای تو هدیه می فرستم.
عبیدالله او را از این کار منع کرد و به او گفت: ای احمق، سلطان شمشیر خویش را کشیده بود تا کسانی را که فکر می کردند پدر و برادر تو امامان آنها هستند، از این کار منع کند ولی این کار برای او محقق نشد. ای احمق، اگر تو نزد شیعیان پدر و برادرت به عنوان امام آنها هستی نیازی به مقام و مرتبه نداری. و هیچ نیازی نداری که خلیفه وقت یا غیر از او تو را منزلت امامت عطا نماید و اگر چنین مقامی نزد آنها نداری بدان که هیچ گاه به آن نخواهی رسید. سپس او را تحقیر و تضعیف کرد از او خواست که خارج شود و دیگر هیچ وقت به او اذن ورود نداد تا اینکه او از دنیا رفت.(7)
در ذیل این اخبار شایان توجه است که معتمد و عبیدالله بن خاقان و احمد بن عبیدالله کاملاً به مقام و منزلت ائمه معصومین (علیه السلام) وقوف و آگاهی داشتند و شناخت آنها از ائمه از دیگر مردمان بیشتر بود. ولی با این همه دنیای دون و پست به آنها اجازه نداد که بدین حقیقت، عملاً اعتراف کنند و راهی را در پیش گیرند که مایه نجات خود آنها و دیگر مسلمانان شود و با اینکه خود خلیفه و وزیرش در عظمت این خاندان و در منزلت امام عسکری (علیه السلام) کلمات بلندی گفته اند، هیچ گاه خبث باطنیشان آنها را از ظلم و ستم به ائمه (علیه السلام) باز نداشت و حتی سالها پس از مرگ امام حسن (علیه السلام) در جست و جوی فرزندش بودند که هیچ گاه به این آرزوی واهی خویش نرسیدند.
8. جعفر و تصرف اموال برادرش
جعفر کذاب که از همه جا وامانده بود مدعی شد که او یگانه وارث برادر خویش است و لذا از دولت استمداد کرد تا اموال حضرت را در اختیارش بگذارد و اگر دولت در امر امامت و در تسلیم اموال شیعیان قمی به او، نتوانست به یاریش برخیزد در اینجا جبران کرد. قاضی اموالش را میان او و مادرش که وصی حضرت عسکری (علیه السلام) بود تقسیم کرد. البته بعد از آنکه وصایت مادر حضرت عسکری نزد قاضی به اثبات رسید چنین تقسیمی صورت پذیرفت.(8)9. ادعای امامت جعفر در نامه اش به شیعیان
یکی دیگر از مواردی که جعفر دست به حیله زد آن وقتی بود که طی نامه ای به شیعیان نوشت که او امام بعد از حسن بن علی (علیه السلام) است و علم حلال و حرام خداوند نزد اوست. احمد بن اسحاق اشعری قمی گوید: روزی عده ای از شیعیان نزد من آمدند و اعلام کردند که جعفر به آنها نامه نوشته است و در آن نامه به معرفی خویش پرداخته است و به آنها اعلام نموده است که او قیم و ولی بعد از برادر خویش است و علم حلال و حرام خداوند نزد اوست و آنچه مردم بدان نیاز دارند و حقایق علوم مختلف نزد اوست.احمد بن اسحاق این نامه را از شیعیان گرفته، پس از مطالعه آن، نامه ای به حضرت صاحب الزمان نوشت و نامه جعفر را نیز داخل همان نامه گذاشت و برای حضرت فرستاد.
احمد می گوید پس از مدتی نامه ای از طرف صاحب الامر (علیه السلام) به دستم رسید که در آن نامه به معرفی عمویش پرداخت. متن نامه چنین است:
بسم الله الرحمن الرحیم. نامه شما به دستم رسید. خداوند تو را حفظ کند. البته نامه ای که ضمیمه نامه ات بود، نیز به دستم رسید و من به خطاهای لفظی و معنایی که در آن وجود داشت آگاه شدم و اگر شما در نامه جعفر تدبر می نمودی آنچه من بر آن واقف شدم شما بر آن آگاه می شدی.
و پس از حمد و ثنای الهی چنین فرمود: خداوند ابایی از حق ندارد تا اینکه آن را به اتمام و کمال برساند و ابایی از باطل ندارد مگر اینکه آن را به نابودی بکشاند و خداوند بر من شاهد است بر آنچه برای شما ذکر می کنم و او گواه من بر شماست در سخنان من، روزی که همه جمع گشتیم و هیچ شک و ریبی در آن نیست و خداوند سؤال می کند از همه ما از آنچه در آن اختلاف ورزیدیم و دچار تفرقه شدیم.
ای احمد، بدان که خداوند برای نویسنده نامه، برگیرنده نامه و برتو و برهیچ یک از بندگانش، امامتی فرض نکرده و اطاعت از او را واجب نداشته است و من برای شما جملاتی را بیان می کنم که ان شاء الله برای شما کفایت خواهد نمود و حقیقت برای شما روشن خواهد شد ان شاء الله.
آنگاه حضرت در این نامه مفصل به حقیقت خلقت پرداخت و پس از بیان مسئله، به بعثت انبیا و حکمت آن پرداخت و آنگاه به رسالت خاتم الانبیا نگریست و پس از بیان بعثت او، به ولایت و وصایت اوصیا پرداخته، آنها را به عنوان حجتهای خدا معرفی نمود تا مردم حق را از باطل و علم را از جهل باز شناسند.
پس از بیان طویلی درباره خلقت و رسالت انبیا و ارسال اولیا (علیه السلام)، حضرت به ادعای جعفر کذاب اشاره کرد و چنین فرمود:
این مبطل و مدعی (جعفر) با ادعاهای واهیش، بر خداوند دروغ بسته است و من نمی دانم در چه حالتی است و با چه وضعیتی به حقیقت ادعای خویش امید دارد. آیا او در دین خدا فقیه است؟ قسم به خدا او حلال را از حرام باز نمی شناسد و بین صواب و خطا فرقی قایل نیست. او به حق و باطل علم ندارد تا قدرت تمیز آنها را داشته باشد، محکم را از متشابه تمیز نمی دهد و حدود و ثغور نماز و وقت آن را نمی داند. آیا او عالم و پرهیزکار است؟ خداوند شاهد و گواه است که او چهل روز نماز واجبش را ترک کرده است بدین خیال که به قدرت سحر و جادو دست پیدا کند و شاید این خبر به شما رسیده باشد که نزد او ظروف شراب و خمر موجود و آثار معصیت و عصیان او نسبت به خداوند مشهود است. اگر برای او آیتی است، پس آیتی بیاورد و اگر برایش حجتی است به اقامه حجت بپردازد و اگر او را دلالت و برهانی است پس آن دلالت و برهان را ذکر نماید.
آنگاه به آیات اول تا ششم سوره احقاف اشاره کرد، سپس به احمد بن اسحاق چنین نوشت: از این ظالم آنچه برایت نوشتم سؤال کن و او را امتحان نما و از او آیات قرآن سؤال کن تا تفسیرش نماید و از نماز سؤال کن تا حدود و ثغور آن و واجباتش را برایت بیان نماید تا به قدر و ارزش او پی ببری و برایت روشن گردد که او چه قدر ضعیف و ناقص است و خداوند حسیب اوست. خداوند حق را بر اهلش حفظ می کند و آن را در مقر و جایگاهش مستقر می گرداند و خداوند ابا دارد که امامت در دو برادر مستقر شود بعد از امامت حسن و حسین (علیها السلام) و وقتی خداوند به ما اذن در سخن بدهد. حق ظاهر می شود و باطل از بین می رود و به سوی خدا مایل و راغبم در کفایت امر و صنع جمیل و ولایت نیکویش و حسبنا الله نعم الوکیل و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین (9)
چند نکته
1. حضرت در آغاز کلامش به اشکالات املایی نامه جعفر اشاره می کند و به احمد می فهماند که میزان سواد و علم او به چه اندازه است و این اشکالات به قدری فاحش بود که اگر احمد هم بدان توجه می کرد، بدان می رسید.2. حضرت صریحاً بیان می کند که نویسنده نامه یعنی جعفر در ادعایش کاذب است و خداوند او را امام قرار ندانده است و اطاعت از او بر هیچ کس واجب نیست.
3. حضرت عمویش را شخص مبطل، مدعی و مبدع معرفی می کند و به خدا سوگند یاد می کند که او نه تنها حلال را از حرام تشخیص نمی دهد و فرق میان محکم و متشابه را نمی داند بلکه حد نماز و وقت آن را نمی شناسد.
4. امام (علیه السلام) به فاسق بودن و متجاهر به فسق بودن جعفر اشاره کرده، می گوید او چهل شبانه روز نماز واجب را ترک کرده تا به شعبده و سحر دست یابد و او را فرد میگسار و عصیانگر معرفی می کند.
5. امام از احمد بن اسحاق می خواهد جعفر را آزمون کند و از حلال و حرام خدا و از تفسیر قرآن و حتی از واجبات نماز پرسش کند که او این را هم نمی داند.
6. امام در رد ادعای جعفر می فرماید بعد از حسن و حسین (علیه السلام) امامت هیچ گاه در دو برادر مستقر نشده و نخواهد شد. با توجه و تأمل در نامه صریح و پر محتوای حضرت برای هر منصفی روشن خواهد شد که جعفر چه قدر از راه حق منحرف است که صاحب الامر (علیه السلام) پرده از عیوب او بر می دارد تا مردم این مدعی دروغین را بشناسند و به او رو نیاورند.
جعفر از دید پدرش
باید گفت که این چهره خبیث نزد پدر خویش نیز جایگاهی نداشته است. در تاریخ آمده است که در بدو تولدش همه اعضای خانواده خوشحال به نظر می رسیدند جز امام هادی (علیه السلام). زنی از حضرت علت این امر را پرسید، در پاسخش فرمودند: آرام باش بزودی او عده کثیری را گمراه خواهد کرد.(10)باز حضرت به اصحابش دستور می دهد که از معاشرت با جعفر اجتناب کنند؛ چرا که او از دین خارج شده و زیر بار فرمان من نیست. حضرت می فرماید: از فرزندم جعفر دوری ورزید چرا که او به منزله فرزند نوح است که خداوند درباره او می گوید: یا نوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح (11) ای نوح، این شخص نیست چرا که فرد ناشایسته ای است.(12)
10. قایلان به مهدویت حضرت عسکری
یکی از حوادثی که بعد از شهادت حضرت رخ داد پیدایش کسانی است که قایل شدند حضرت حسن بن علی (علیه السلام) از دنیا نرفته بلکه زنده و باقی، و مهدی زمانه است.
شیخ طوسی(ره) پس از بیان این قول به رد آن می پردازد و می گوید که یقیناً حضرت عسکری (علیه السلام) از دنیا رفته است و دلیل این مطلب هم اخبار چندی است که درباره شهادت حضرت ذکر کردیم.(13)
در کمال الدین شیخ صدوق(ره) آمده است که واقفیه مدعی غیبت حضرت عسکری هستند؛ چرا که آنها اصل غیبت را قبول دارند ولی در مصداقش جاهل هستند و می گویند که حسن بن علی (علیه السلام) مهدی زمانه است. پس وقتی وفات او صحیح باشد قول آنها باطل می شود و سپس اخبار صحیحه ای نقل می کند که درباره فوت حضرت وارد شده و می گوید این اخبار دلالت دارد که غیبت در فرزند او واقع می شود نه در حضرت عسکری.(14)
در کتاب غیبت شیخ طوسی و در کمال الدین شیخ صدوق دهها حدیث درباره شهادت حضرت و به تبع آن منتفی بودن حیات ایشان وجود دارد که ما به ذکر برخی از آنها پرداختیم.
همچنین در کمال الدین و دیگر کتب، صدها حدیث وارد شده که مهدی زمانه دوازدهمین امام است و او همنام و هم کنیه رسول خدا (صلی الله علیه و اله) است، در کمال الدین در باب وقوع غیبت و اینکه قائم آل محمد حضرت حجت (علیه السلام) است از پیامبر اکرم و از یازده امام روایات بسیاری وارد شده که ما به ذکر چند نمونه می پردازیم.
حضرت حسین بن علی (علیه السلام) فرمودند: قائم این امت نهمین فرزند من است. او صاحب غیبت، و کسی است که میراث او را تقسیم می کنند در حالی که زنده است.(15)
بخش اخیر این روایت اشاره دارد به عملکرد جعفر که مال برادرش را به عنوان وارث او، میان خودش و مادر حضرت حجت تقسیم کرد.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: کسی که به جمیع ائمه (علیهم السلام) اقرار کند و حضرت مهدی (علیه السلام) را انکار نماید، مثل شخصی است که جمیع انبیا را قبول کرده و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) و نبوتش را انکار نماید.
آنگاه به حضرت گفته شد یابن رسول الله، مهدی امت چه کسی است؟
حضرت فرمود: پنجمین امام بعد از امام هفتم، مهدی زمانه است. او از شما غایب می شود و ذکر نام او برای شما حلال نباشد.
از حضرت علی النقی (علیه السلام) سؤال شد امام و جانشین بعد از حسن بن علی (علیه السلام) چه کسی است؟
حضرت گریه شدیدی نمود و سپس فرمود: بعد از حسن بن علی (علیه السلام) فرزندش قائم بالحق المنتظر امام است. پس، از حضرت سؤال شد چرا او قائم نامیده شد؟ فرمود: زیرا او قیام می کند بعد از آنکه ذکری از او به میان نمی آید و بعد از آنکه قایلان به امامتش مرتد گشته اند. سؤال شد چرا او را منتظر می خوانند؟ حضرت فرمود: به دلیل اینکه غیبت طولانی است که در آن زمان مخلصان انتظار ظهور او را می کشند و شک کنندگان او را انکار می کنند و منکران ذکر او را به سخریه می گیرند و در آن زمان موقعیت شناسان به تکذیبش می پردازند و تعجیل کنندگان در امر ظهور هلاک می گردند و حق باوران در آن زمان نجات پیدا می کنند.(16) از مجموع این اخبار به دست می آید که قول به مهدویت حضرت عسکری (علیه السلام) صحیح نبوده است. البته باید متذکر شد که این عده پس از مدتی منقرض شده اند.
11. قایلان به زنده شدن حضرت پس از مرگش
در غیبت شیخ (ره) آمده است که برخی قایل شدند که حضرت پس از مرگش زنده می شود و او قائم و صاحب الامر است و تمسک آنها به قول امام صادق (علیه السلام) است که فرمود او را قائم می گویند چون او قیام می کند بعد از مرگش.(17)باید گفت که این قول هم چون قول پیشین باطل است. چرا که اخبار رحلت حسن بن علی (علیه السلام) زیاد است. همان گونه که ذکر شد. نیازی به تکرار آن نیست. همچنین بر طبق اخبار چندی که به برخی از آنها اشاره نمودیم مهدی امت و صاحب الامر، دوازدهمین وصی پیامبر (صلی الله علیه و آله) است.
شیخ(ره) به تالی فاسد این قول اشاره می کند و می گوید لازمه این قول آن است که زمین بدون حجت باشد و این خلاف لطف حضرت حق تعالی است و از حضرت صادق (علیه السلام) سؤال شد اتبقی الارض بغیر امام؟ فقال: لو بقیت الارض بغیر امام ساعه لساخت
آیا زمین بدون امام می ماند؟ حضرت در جواب فرمود: اگر زمین ساعتی بدون امام باقی بماند اهلش را فرو می برد.(18)
ما می گوییم مراد حضرت صادق (علیه السلام) از سخن انما سمی القائم لانه یقوم بعد ما یموت که این عده بدان تمسک کردند، این است که او قیام می کند پس از اینکه ذکر نامش در میان مردم فراموش شده است. و شاهد مدعای ما کلام حضرت است که در وجه تسمیه قائم چنین می فرماید: لانه یقوم بعد موت ذکره و ارتداد اکثر القائلین بامامته یعنی او قائم نامیده شد، چرا که پس از فراموشی ذکر و نام او در میان مردم و پس از مرتد گشتن اکثر قایلان به امامتش، قیام می کند.(19)
باز شیخ در غیبت اشاره می کند که این عده نیز منقرض شدند و اثری از آنها نیست.(20)
12. قایلان به فترت
شیخ (ره) می گوید پس از امام عسکری (علیه السلام) عده ای به فترت و خالی بودن زمان از امام عصر قایل شدند. ولی این قول با ادله عقلی و نقلی باطل است. اما ادله نقلی زیاد است مثل همین حدیث امام که فرمود: اگر زمین ساعتی بدون امام باقی بماند اهلش را فرو خواهد برد. اما دلیل عقلی این است که ائمه رسولان ظاهری و هدایتگران واقعی هستند و خداوند آنها را فرستاده است تا ما را به سوی حق راهنمایی و ارشاد کنند و اگر در دوره ای از زمان امام نباشد نقض غرض می شود که چنین امری عقلاً صحیح نیست. البته قایلان به فترت هم منقرض شده اند، همان طور که شیخ اشاره کرده است.(21)13. قایلان به ختم امامت
یکی از نظرهایی که پس از امام عسکری (علیه السلام) ابراز شد است، این است که امامت پس از او منقطع شده است، همان طور که رسالت منقطع گردیده است.(22)ولی شیخ جواب می دهد که با ادله عقلی و نقلی که تا به حال ذکر کردیم، فساد این قول ظاهر می شود. چرا که اولاً ائمه معصومین بنابر روایات بسیار زیادی، دوازده نفر هستند و دوازدهمین آنها حضرت مهدی صاحب الامر (علیه السلام) است و ثانیاً زمین هیچ گاه از حجت خدا خالی نخواهد ماند؛ کما اینکه از ائمه معصومین (علیه السلام) نقل شده است.
باز شیخ می گوید قایلان به ختم امامت نیز منقرض گشته اند.(23)
پی نوشت ها :
1. کمال الدین، ج1، ص 43.
2. کمال الدین، ج2، ص 475.
3. کمال الدین، ج2، ص 476.
4. همان، ج2، ص 473.
5. کمال الدین، ج2، ص 479.
6. سوره «صف»، آیه 8.
7. کمال الدین، ج1، ص 44.
8. کمال الدین، ج1، ص 43.
9. بحارالانوار، ج50، ص 288 و احتجاج، ج2، ص 279.
10. کشف الغمه، ج3، ص 175.
11. سوره «هود»، آیه 46.
12. امام مهدی (ع)، ص 244.
13. الغیبه، ص 130.
14. کمال الدین، ج1، ص 40.
15. همان، ج1، ص 317.
16. الغیبه، ص 131.
17. همان، ص 132.
18. الغیبه، ص 132.
19. کمال الدین، ج2، ص 378.
20. الغیبه، ص 133.
21. الغیبه، ص 133.
22 و 23. الغیبه، ص 135.