کلیسای جدید و نظام جهانی سرمایه داری
نویسنده: محمد مددپورتعالیم انجیل در باب آرامش و صلح و قناعت و منع حرص و طمع با هیچ نظام اقتصادی به اندازه ی نظام اقتصادی روستایی - کشاورزی سازگار نبود و آموزشهای اناجیل در باب نحوه ی زندگی منجر به گرایش مردم به خلوت گزینی و زندگی درویشی در آرامش روستایی می شد. فئودالیسم و تیولداری که بر اثر حمله ی اقوام بربر در قرون وسطی شکل می گرفت، این مسأله را تشدید کرد. فقه مسیحی با تأکید بیشتر بر نظام اقتصادی مبتنی بر کشاورزی در روستا تکوین یافت. فرهنگ رهبانی و دیرنشینی این فقه را از قرون ششم و هفتم به بعد تقویت می کرد و در این بین کلیسا خود به صورت زمیندار بزرگی در آمده بود و کشاورزان بسیاری بر روی زمین های کلیسا برای تأمین هزینه های فعالیت های دینی و غیر دینی کار می کردند و طبیعتاً برخلاف تعالیم انجیل، ظلم و جور کُنت ها و دوکها و لُردها در کنار این نظام توجیه می شد که به تبع آن دهقانان از سوی کلیسا به عدم مقاومت در برابر ظلم و جور اربابان دعوت می شدند. اما تفکر و آدابی که با انقلاب رُنسانس ظهور کرد و تحرک تجاری و سوداگرانه و اخلاق مبتنی بر سود و منفعت بورژوازی که از این تفکر نشأت می گرفت با نظام روستایی قرون وسطی و فرهنگ مسیحی- اشرافی آن که آداب و رسوم شوالیه گری را می پروراند سازگار نبود. به این لحاظ، تحولات فکری برای تغییر وضع لازم می نمود. اقتصاد جدید سوداگری بر دو اصل ضد اخلاقی یعنی حرص و حسد استوار بود. دو اصلی که حداقل هزار سال مورد تحدید و تفسیق قرار گرفته بود. از این روح سرمایه داری با سنت های قرون وسطایی همخوانی نداشت و نهضت اصلاح دینی پروتستانتیسم وظیفه ی تجدید نظر و تطبیق و تأویل انجیل بر اساس سوداگری را به عهده گرفت. لذا گرایش سرمایه داران در قرون شانزدهم و هفدهم و حتی قرون بعد به جریان پروتستانتیسم بی وجه نبود. آئین پروتستان با مقابله با کلیسا و اعتراض و طغیان بر برخی از مقدسات سنّتی دینی، وحدت دستگاه دینی را از میان برد و جهان بینی سنّتی قرون وسطایی را به تباهی کشید.
کالونیست ها، بخشی از تشریفات دینی و عبادات رسمی را رها کردند و از رهبانیت و فقر روی گرداندند و در عوض می گفتند باید به عبادت قلبی و تصفیه ی باطن و تهذیب اخلاق پرداخت. به عقیده ی ایشان نباید با رهبانیت از امیال جسمانی و منافع دنیوی رست، بلکه باید خردمندانه به این امور پرداخت. اینان با حمایت از اقتصاد پولی و دنیا داری سوداگران پروتستان، زمینه ی تحکیم اقتصاد جدید را آماده می ساخت. طبقه ی سوداگر نیز برای رهایی از قیود نظام زمینداری و اشرافیت قرون وسطی از قیام پروتستانتیسم حمایت کرد.« ماکس وبر» و دیگران روشن کرده اند که آئین کالون و سرمایه داری از آغاز با یکدیگر روابط متقابلی داشته اند. یکی از نمونه های روابط آنکه سوداگران به مرکزی که کالون در ژنو بر پا کرد، پیوستند و آئین کالون نیز با همه اقتدار به افزایش قدرت سوداگران کمک می کرد. بیش از همه ی کانونهایی که این آئین در آنها رواج یافت، مراکز بازرگانی وقت اروپا بود.
سرمایه دار لیبرال پروتستان تنها ایمان را کافی می دانست و با خیال راحت به بهره کشی ناروا و بیدادگری اجتماعی خود ادامه می داد. بنابراین کالونیسم نظام اجتماعی را از آرامش ظاهری آسودگی از گناه برخوردار می ساخت و بهره کشی بیرحمانه سرمایه داران را تسهیل می کرد. اتحاد کالونیسم و سرمایه دار تا سالبه شدن به انتفای موضوع دوام آورد. در این مقام کشیش پروتستان، زحمتکشان و کارگران را همان طوری که کلیسای کاتولیک در قرون وسطی کشاورزان را دعوت به عدم مقاومت کرده بود، به عشق و دوستی نسبت به سرمایه دار استثمارگر می خواند و آن را لازمه ی مسیحی و مؤمن بودن می دانست. البته در این بین کاتولیک ها برای اینکه از قافله عقب نمانند، تحولات جدید را بالاجبار می پذیرفتند و نوید دیگری برای مؤمنان جدید می شمردند. در اینجا دیگر در تقسیم ثروت ثروتمندان میان فقیران خبری نبود. مذاهب دیگری هم که کلیسا از آن به «فرقه» یعنی را فضی و مرتد تعبیر می کرد، اکنون در مسأله سرمایه داری کاملاً با آنها اشتراک عقیده داشت.
راکفلر میلیاردر بزرگ آمریکایی عضو یکی از این فرقه های مسیحی به نام تعمیدیان بود. وی سالهای سال کشیشی موسوم به «بیلی ساندی» را در خدمت خود نگاه داشت. این کشیش به همه ی شهرهایی که در آنجا اعتصاب می شد می رفت و به نام انجیل از کارگران می خواست که بر رنج های خود شکیبا باشند و از ارباب خویش اطاعت کنند و لب به اعتراض نگشایند. بدیهی است که راکفلر از فعالیت های این کشیش بسیار راضی بود. (1) در تمام چهار قرن بعد از رنسانس کلیسا با ندای انجیل عشق به همنوع و رحم و شفقت و عدم مقاومت، در معانی تحریف شده به کار گرفته بود. این نحو موضعگیری کلیسا با سرمایه داری که به صورت سنت درآمده بود، به حوادث دهه ی شصت و هفتاد انجامید که سالهای تحولات جدید در کلیسای کاتولیک بود.
کلیسای جدید و جنگ و جهاد
تکوین کلیسا بعد از معراج حضرت مسیح(ع) بر اساس محبت و دوستی میان همنوع و نفی خشونت و مبارزه ی مسلحانه چون سنتی موجب غفلت روحانیت مسیح (ع) در استفاده از حربه ی جهاد در مبارزه علیه ستمگران و جائران شد. درحالی که در انجیل ها فقراتی تلویحاً مسیحیان را به جنگ و جهاد دعوت می کند: « من نه برای آوردن صلح بلکه برای آوردن شمشیر آمده ام.» (2) به علاوه انجیل ها و به طور کلی کتب وصایای جدید (اعمال رسولان، رسالات پولس و مکاشفان یوحنا) اگرچه الباً به صلح و عدم مقاومت در برابر صاحبان قدرت دعوت کرده اند، هیچ گاه اصول و احکام وصایای قدیم (تورات) را منسوخ اعلام نکرده اند. در حالی که وصایای قدیم، پر از دعوت به جهاد و جنگ و موعظه هایی است که به موجب آنها باید نه تنها دشمنان بلکه کسانی را هم که به نحو دیگری می اندیشند و یا اعتقادات دیگری دارند به سختی سرکوب کرد.(3) برای نمونه فقراتی از تورات را ذیلاً می آوریم:«خدایان ایشان را سجده منما و آنها را عبادت مکن و موافق کارهای ایشان مکن البته آنها را منهدم ساز و بت های ایشان را بشکن.» (4) « و دشمنان خود را تعاقب خواهید کرد و ایشان پیش روی شما از شمشیر خواهند افتاد. (5) «اگر شمشیر براق خود را تیز کنم و قصاص را به دست خود گیرم، آنگاه از دشمنان خود انتقام خواهم کشید و به خصمان خود مکافات خواهم رساند. تیرهای خود را از خون مست خواهم ساخت و شمشیر من گوشت را خواهد خورد؛ از خون کشتگان و اسیران».(6)
به هر تقدیر کلیسای کاتولیک هر گونه مبارزه میان مسیحیان داخل کلیسا را از ظالم و مظلوم رد و به محبت و دوستی و عشق میان آنها دعوت می کرد. مسیحیت اولیه که هنوز به صورت دین قانونی دولتی درنیامده است، دست به سوی اسلحه برای مبارزه حتی با پاگانیسم و شرک نبرد. همان طوری که گفتیم با مبارزه ای منفی و اعتقادی با امپراتوری روم به جدال پرداخت. اما با رسمیت دین عیسوی و سیطره ی قطعی آن در امپراتوری، کسانی که اعتقاد به مسیحیت نداشتند، نظیر فرق رافضی (Heresies) مورد تعقیب قرار می گرفتند. با ظهور جنگ های صلیبی خارجی و داخلی و تأسیس دادگاه های تفتیش عقاید به نحوی با استناد به انجیل مبارزه ی به صورت جهاد مسلحانه با کفار و مرتدان رسمیت یافت.(7)
نهضت رنسانس و انقلاب اومانیستی در غرب در این اعتقاد کلیسا تحولی ایجاد نکرد. پروتستانها که انجیل را بر اساس فرهنگ جدید تفسیر می کردند، در عرصه ی سیاست خواستار قدرت مطلق دولت سوداگر بودند و از حق الهی فرمانروا سخن می گفتند. زیرا از یک سو به نیروی فرمانروایان بر دستگاه های کلیسای کاتولیک غلبه کرده و از سوی دیگر با چنین دستاویزی کلیسای کاتولیک را که از حق الهی پاپ دم می زد به ناتوانی می کشانیدند. بنابراین رهبران این آیین جدید برای تأیید نظر سیاسی خود از آراء پولس رسول که مبنی بر لزوم اطاعت کورکورانه بود سود می جستند.
لوتر برخلاف کالون با آن که مستقیماً با دولت و سیاست سروکار نداشت، در این باره چنین نوشت: « هیچ مسیحی نمی تواند به مخالفت فرمانروای خود - خوب یا بد - برخیزد، بلکه به هر گونه بیدادگر تن در می دهد. کتاب مقدس در این باره صراحت دارد: « خدا فرمان داده است که در همه ی امور مشروع از کلانتران اطاعت کنیم و در هیچ مورد به هیچ علت به مقاومت مثبت نپردازیم. کلانتر کوچک باید از کلانتر بزرگ اطاعت نماید. و وظیفه ی انسان متعارف صرفاً به فرمان کلانتران بوده است. خدای متعال حکام ما را دیوانه گردانیده است اما به ما فرمان داده است که فرمان ایشان بریم و هر کس که مقاومت ورزد لعن خواهد شد.(8)
لوتر در سال 1520 گفت: « من همواره در جانب کسی خواهم بود که شورش را تحمل کند، هرچند که چنین کاری ظالمانه باشد و با کسی مخالفت خواهم کرد که سر به شورش بردارد، هر چند که چنین کاری عادلانه باشد. اگر در مقابل فرمان صریح خدا سخن از حقوق خود بگوییم، هم از تقوی دور است و هم از منطق.(9)
کالوین که با سرمایه داری و نظام سوداگری توافق بیشتری دارد، در این عرصه از لوتر تندتر می رود و موضوع لزوم اطاعت کردن را با نظم و تفضیل بیان می کند: « فرمان امیر تا آنجا که صریحاً مخالف مشیت الهی نباشد، مطاع است، رعیت باید به همه ی اوامر او را بی چون و چرا گردن بنهد و در برابر بیدادگریها فقط به خدا متوسل شود و مجازات بیدادگران را به خدا واگذارد.» (10)
نکته ی اساسی که باید بدان توجه کرد این است که کلمات فوق تنها در حوزه ی کلیسای پروتستان معنی داشت. یعنی پروتستان بر ضد پروتستان نباید بجنگد ولی جایز است با فِرَق دیگر، به ویژه کاتولیک ها جنگ نماید.(11)
در این باب لوتر می نویسد: « همان طوری که ما راهزنان را با شمشیر و آدمکشان را با طناب دار و مرتدین را با آتش کیفر می دهیم چرا به این معلمان شوم و خانه خراب کن دینی یعنی پاپها و کاردینالها و اسقف ها و به همه ی آن خیل بدکاره رومی با همه ی سلاحهایی که در اختیار داریم حمله نبریم و دست های خود را در خون ایشان نشوییم.(12)
لوتر وقتی سرایت جنگ و جهاد بر ضد فرمانروایان پروتستان را دید سخنش را تغییر داد و گفت: « من معتقد نیستم که انجیل را به اعمال زور و خونریزی به مردم تحمیل کنم. با کلام بود که دنیای کفر مغلوب شد و با کلام است که کلیسا تا به حال خود را سر پا نگاه داشته است و باز هم نگاه خواهد داشت. همان گونه که قدرت کلیسا بدون اعمال زور به دست آمده است، همان گونه نیز جبهه ی ضد مسیح (ع) بی آنکه نیازی به زور باشد خود به خود ساقط خواهد شد.»
بنابراین لوتر حق انقلاب را از مردم مؤمن یک جامعه (به عنوان اعضای کلیسا) در تفکر دینی جدید گرفته است، درحالی که اندیشه های غیر دینی به نظریه ی حق انقلاب عمومی می رسیدند. با همین حق انقلاب عمومی بر اساس عدالت همگانی بود که نظریه ی حق الهی پادشاهان که حافظ ظاهر دینی بود خاموشی گرفت و انقلاب فرانسه جامعه ی غربی را یکسره از تابعیت ظاهر و باطن دینی آزاد کرد و به تبع آن سوداگری موفق به شکست نظام فئودال و زمینداری که مبتنی بر عقاید کلیسای قرون وسطی بود گردید. طبق نظریه ی حق انقلاب که منبعث از نظریه ی قراردادهای اجتماعی (13) و حقوق طبیعی بود. مردم حق دارند بر علیه دولتی که حقوق فرد را پایمال می کند، انقلاب کنند و آن را سرنگون سازند. در اینجا دیگر صحبت از عضو بودن در کلیسا نبود تا انقلاب بر ضد اعضای کلیسای دیگر مشروعیت داشته باشد.
با آغاز بحران عمومی اروپا و ورود فرهنگ غرب به مرحله ی تمدنی و غلبه ی نظریه های کلکتیویستی صورتی دیگر از انقلاب از سوی سوسیالیست ها و مارکس مطرح شد که در صد سال اخیر در بسیاری از نقاط منشأ اثر بوده ولی به تدریج تاب و توان خود را به جهت بی توجهی به معنویتی که بشر تشنه ی آن است از دست داده است. و درحقیقت امروز بشر به انقلابی معنوی نیاز دارد و مارکسیسم به این نیاز نمی تواند پاسخ دهد، از این روست که بسیاری از مسیحیان حق طلب، ضمن حفظ معنویت دینی، سعی در پذیرش جهاد و جنگ مسلحانه و حق انقلاب بر علیه ثروتمندان و اغنیای جائر ظاهراً مسیحی دارند و این حکایت از اجتهاد و تفسیری جدید برخلاف تفسیرهای ملی و محلی دوره ی جدید می کند.(14)
اشاره داشتیم که دوره ی و متأخر مسیحیت (15) (در عصر فرهنگ جدید) پس از انقلاب فرانسه آغاز شد. در این دوره فعالیتهای کلیسا در محدوده ی منافع ملی (اعم از سیاست و جنگ و طبقات) خود حکایتی دیگر دارد که فقراتی از آن را اشاره وار بیان می کنیم:
اساساً کلیسای ملی (16) پس از نهضت ناسیونالیسم شکل گرفت، در این دوره گرچه کلیساهای کاتولیک جدید هنوز بر اساس تصمیمات مرکز یعنی رم، سازماندهی می شدند، اما عملاً صحبت از کلیسای اسپانیا و پرتقال و فرانسه و انگلیس و غیره بود و گاه نیز از فرقه های خارج از (17) کلیسا که براساس منافع ملی تکوین یافته بودند سخن به میان می آمد.
شاید بهترین زمان برای فعالیت کلیسای ملی را از جنگ جهانی اول به بعد بتوان ملاحظه کرد (گرچه کلیسا از عصر استعمار به فعالیت در محدوده ی ملی پرداخته بودند.) برای مثال از جنگ جهانی اول (18- 1914) یاد می کنیم. در این زمان واحدهای نظامی کلیه ی کشورهای متخاصم، کشیشانی برای جمع آوری صدقات داشتند. برخی از این کشورها به وسیله ی کشیشان می کوشیدند تا آلمانی ها را قانع کنند که فرانسوی دشمن خداست و فرانسوی نیز علیه ایتالیایی چنین می گفت. برادری، عدم مقاومت، رحمت و شفقت اناجیل در عرصه ی جنگ بین الملل فراموش شده بود و همه در کشتار از یکدیگر گوی سبقت را می ربودند. البته این یک طرف قضیه بود. همانجایی که کلیساییان از کفار خارجی سخن می گفتند، ستمدیدگان و تهیدستان را که در زیر فشار ارباب اقتصاد و سیاست ملی کمرشان خم شده بود طبق سنت دو هزار ساله ی بی ثروت کلیسا دعوت به صلح و عدم مقاومت و خشونت می کردند و شفقت و دوستی و محبت میان طبقات ظالم و مظلوم را لازم می شمردند.
با خاتمه ی جنگ اول پرخاشهای کلیساهای ملی به یکدیگر کاهش یافت ولی در مسأله ی دوم تغییری حاصل نشد. با آغاز جنگ دوم، ناسیونالیزه شدن کلیسا دوباره شدت یافت. کلیساها در این زمان باز با منافع ملی سروکار پیدا کردند و این بار این مسأله شامل حال کلیسای مرکزی کاتولیک یعنی واتیکان نیز می شد. این کلیسا در سال 1929 با حکومت فاشیستی موسولینی و در سال 1932 با حکومت نازی هیتلری قراردادی منعقد ساخت و در حمله ی دولت ایتالیا به کشور ضعیف اتیوپی و کشتار مردم فقیر این کشور هیچ فعالیت مثبتی انجام نداد. مبلغ هنگفتی به دولت ایتالیا قرض داد و در این مدت روحانیان کاتولیک به رو به راه کردن فکر سربازان مشغول بودند و برای ایشان موعظه می کردند که جنگ با حبشه یک جنگ مقدس است (18) و اُسقفان انجیل به دست سربازان را تشویق می کردند تا با حبشی های تقریباً بی اسلحه بجنگند و یک قوم بی دفاع را به بند کشند. اسقف اعظم میلان در یکی از موعظه های خویش گفت: پرچم ایتالیا صلیب عیسی (ع) را پیروزمندانه به سرزمین حبشه می برد، و راه را برای هیأتهای مذهبی کلیسا باز می کند.
بدین ترتیب کلیسای واتیکان که داعیه ی مسیحیت اصیل را دارد بار دیگر اصول انجیل و عشق به همنوع را به طاق نسیان سپرد(19). در این زمان در آلمان هیتلری نیز بعضی از روحانیان ادعاهای استعماری آلمان را به بهانه ی لزوم اشاعه ی انجیل توجیه می کردند.
فیشر کشیش آلمانی پروتستان مذهب اتریشی الاصل تحت عنوان ندای کلیسای مسیحی در جنگ آلمانی ها برای آزادی، با استناد به انجیل چنین می نویسد: « مسیح می خواهد که ناجی تمام دنیا باشد، وظیفه ی جوانان این است که به تمام دنیا بروند و همه ی ملل عالم را تعلیم بدهند و انجیل را به تمام گوشهای کَر، برسانند.» (20)
در پایان جنگ پس از بلوک بندی وسیعتر جهان به شرق و غرب، از گرایش های ناسیونالیستی و دشمنی طبیعی با مارکسیسم (بلوک شرق) از یک سو، و عدالت اجتماعی کلیسای کاتولیک، آن را به آلتی برای حفظ منافع جهانی بلوک غرب تبدیل کرد، تا ظالم و مظلوم این بلوک را دعوت به صلح و محبت نماید. اما دیگر این شعار کارآیی خود را از دست داده و به حربه ی بی خاصیتی مبدل شده است. در حقیقت طلب انقلاب معنوی و معنویت انقلابی است که این حربه را از کار انداخته است و پیدایی الهیات رهایی بخش متأثر از کلمات و سیره ی عیسی (ع) و مؤمنان حقیقی مسیحی نشانه هایی از ظهور این حقیقت بود.
پی نوشت ها :
1- مفهوم انجیل ها، کَری ولف، ترجمه ی محمد قاضی، ص 67.
2- متی، باب 10 بند 34.
3- مسلمین در اسلام نیز هم به مبارزه با کفار و هم مبارزه با اهل بغی و ظلمه ای که غاصب حکومت حقند دعوت شده اند.
4- سفر خروج، باب 23، بند 24.
5- سفر لاویان، باب 26، بند 8.
6- سفر تثنیه، باب 33، بندهای 42- 41.
7- رساله ی پولس رسول به غلاطیان. نامه ی دوم پطرس فصل 2 بند 17 و 19 انجیل یوحنا باب 15 بند 6.
8- تاریخ اندیشه ی اجتماعی، بارنزوبکر، ترجمه ی جواد یوسفیان، علی اصغر مجیدی، ص 129.
9- همانجا، ص 130.
10- همانجا، ص 132.
11- در اینجا نیز سنت نفی جهاد در کلیسا حفظ شده و فقط در خدمت نظام دیگر قرار گرفته و انقلاب بورژوازی و فرهنگ جدید علیه مسیحیت و فرهنگ سنتی مسیحی و فئودالیسم مبتنی بر آن، به صورت دینی توجیه شده است.
12- مفهوم انجیل ها، کَری ولف، محمد قاضی، ص 133.
13- نظریه ی قراردادهای اجتماعی از سوی هوکر روحانی انگلیسی و آلتوسیوس حقوقدان آلمانی در آغاز سده ی هفدهم، طرح گردید و سپس هابز، پوفندرف، اسپینوزا، سیدنی، لاک، روسو، کانت و فیشته آن را بسط دادند.
14- همان طوری که ملاحظه شد بسیاری از تحولاتی که در مسیحیت به وقوع پیوست در عصر تفکر جهانی مسیحی رخ داد نه در عصر شخصی شدن این دیانت. ولی اکنون در پایان تاریخ غرب جریاناتی به وقوع می پیوندند که دوباره به مسیحیت صورت غیر شخصی و جهانی می دهد.
15- منظور، عصر پس از نهضت اصلاح و نهضت ضد اصلاح دینی است که تمام نزاعها از صورت دینی خارج می شود و دولت لائیک (غیر دینی) دموکراسی برای اولین بار با انقلاب فرانسه شکل می گیرد.
16- قبلاً به نظریه ی توین بی در این باب اشاره کردیم.
17- فرقه های رافضی که قبلاً به آنها اشاره کردیم. از آنجا که این فِرَق با کلیسای جدید، واجد یک باطن هستند، همچون تعمیدیان و مُرمن ها با استناد به انجیل، به کار بردن اسلحه و و مقاومت در برابر دشمنان و ثروتمندان استثمارگر را منع می کنند و درحقیقت به دنبال تأمین منافع خود هستند.
18- از آنجا که کلیسای حبشه، کلیسای شرقی بود، بهانه ی خوبی به کلیسای کاتولیک رومی برای قلع و قمع آن به دست می داد.
19- همان سنتی که اعضای ظالم و مظلوم یک خانواده و یک کلیسا باید به هم عشق بورزند. البته این عشق ورزیدن یک جانبه خواهد بود آن هم از طرف مظلوم نسبت به ظالم، مظلومان باید ظالمان و جائران را ببخشند و عفو کنند و فقط به خدا متوسل شوند.
20- رجوع شود به انجیل متی باب 28 بند 19 کلمات انجیلی چنین است: « پس بروید و همه ی ملّت ها را شاگرد من سازید.»