اسطوره های شکارچیان

دورانی که در آن انسان ها تحول زیست شناختی خود را به کمال رساندند، یکی از طولانی ترین و سازنده ترین دوران های تاریخ آنها است. این مردمان اولیه هنوز به کشاورزی دست نیافته بودند. آنها نمی توانستند غذای خود را بکارند
سه‌شنبه، 15 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اسطوره های شکارچیان
 اسطوره های شکارچیان

نویسنده: کارن آرمسترانگ
مترجم: عبّاس مخبر


 
دوران کهن سنگی: اسطوره شناسی شکارگران (حدود 20000 تا 8000 ق م)
دورانی که در آن انسان ها تحول زیست شناختی خود را به کمال رساندند، یکی از طولانی ترین و سازنده ترین دوران های تاریخ آنها است. این مردمان اولیه هنوز به کشاورزی دست نیافته بودند. آنها نمی توانستند غذای خود را بکارند و پرورش دهند و کاملاً به شکار و گردآوری وابسته بودند. اسطوره برای بقای آنها همان قدر ضرورت داشت که سلاح هایی که ساخته و مهارت هایی که کسب کرده بودند تا شکار خود را بکشند و تا حدی بر محیط خود کنترل داشته باشند. مردان و زنان دوران کهن سنگی نیز مانند نئاندرتال ها نمی توانستند اسطوره های خود را مکتوب کنند، اما این داستان ها در درک انسان ها از خودشان و گرفتاری های شان آن قدر اهمیت داشتند که به صورت تکه پاره در اسطوره های فرهنگ های باسواد بعدی برجای ماندند. همچنین می توانیم درباره ی تجربه و دل مشغولی های این انسان های اولیه، از بومیانی از قبیل پیگمی ها، یا بومیان استرالیا مطالب زیادی بیاموزیم؛ اقوامی که مانند مردمان دوران کهن سنگی در اجتماعات شکارگر زندگی می کنند و هنوز به انقلاب کشاورزی نرسیده اند.
برای این مردمان بومی طبیعی است که با اسطوره و نماد بیندیشند، زیرا قوم شناسان و انسان شناسان بر این نظرند که آنها بر حضور یک بعد معنوی در زندگی روزمره ی خود کاملاً آگاهی دارند. تجربه ای که آن را قدسی یا آسمانی می نامیم، برای مردان و زنان ساکن در جوامع شهری و صنعتی، در بهترین حالت، واقعیتی دور از دسترس است، اما به عنوان مثال برای استرالیایی ها، نه تنها امری بدیهی، بلکه واقعی تر از دنیای مادی است. «زمان رؤیا» که استرالیایی ها آن را در خواب و لحظات مکاشفه تجربه می کنند، پدیده ای بی زمان و «هر زمان» است. زمینه ای پایدار بر زندگی معمولی است که زیر سیطره ی مرگ، ناپایداری، توالی بی پایان رویدادها، و چرخه ی فصول قرار دارد. زمان رؤیا، میراث اجداد است؛ موجوداتی نیرومند و کهن الگویی که مهارت های لازم برای زندگی از قبیل شکار، جنگ، سکس، بافندگی و سبدسازی را به انسان ها آموختند. بنابراین، آنچه مردان و زنان فانی را در پیوند با زمان رویا قرار می دهد، فعالیت های قدسی است و نه عرفی. به عنوان مثال هنگامی که یک استرالیایی به شکار می رود، رفتاری چنان نزدیک به نخستین شکارچی در پیش می گیرد که حس می کند کاملاً با او یگانه شده، و در آن دنیای کهن الگویی نیرومند قرار گرفته است. تنها هنگامی که این وحدت عرفانی با زمان رویا را تجربه می کند، زندگی اش معنادار می شود. پس از مدتی از این غنای اولیه فاصله می گیرد و وارد دنیای زمان می شود. دنیایی که در آن می ترسد بلعیده شود و همه ی کارهایی که انجام می دهد در سراب نیستی مدفون گردد. (1)
دنیای معنوی چنان واقعیت بلاواسطه و متقاعد کننده ای است که مردمان بومی عقیده دارند روزگاری بیشتر در دسترس انسان ها بوده است. در هر فرهنگی با اسطوره ای از یک بهشت گم شده روبه رو می شویم که در آن انسان ها تمامی نزدیک و روزمره با ملکوت می زیستند. آنها نامیرا بودند و هماهنگ با یکدیگر با حیوانات و طبیعت زندگی می کردند. در مرکز این جهان، درخت یا کوه یا دیرکی وجود داشت که زمین و آسمان را به هم مرتبط می کرد و مردم به آسانی می توانستند از آن بالا بروند و به قلمرو خدایان وارد شوند. سپس یک فاجعه اتفاق می افتاد: کوه فرومی ریخت، درخت قطع می شد، و رسیدن به آسمان دشوارتر. داستان عصر زرین که اسطوره ای بسیار کهن و تقریباً جهانی است، هیچ گاه قصد نشستن به جای گزارشی تاریخی را نداشته است. این اسطوره از نوعی تجربه ی نیرومند قدسی سرچشمه می گیرد که برای انسان ها امری طبیعی است و عطش آنها برای دستیابی به واقعیتی را بیان می کند که محسوس اما خارج از دسترس است. اغلب ادیان و اسطوره های جوامع کهن، آکنده از آرزوی رسیدن به بهشت گم شده است. (2) به هر روی، اسطوره صرفاً تمرینی در غم دورماندگی نبود. هدف اصلی اش این بود که به مردم نشان دهد چگونه می توانند به این دنیای کهن الگویی باز گردند؛ نه تنها در لحظات جذبه ی مکاشفه، بلکه هنگامی که تکالیف معمول و روزمره ی زندگی را انجام می دهند.
امروزه ما امر دینی را از امر دنیوی تفکیک می کنیم. برای شکارگران دوران کهن سنگی چنین رویکردی غیرقابل درک بود، زیرا هیچ امری را دنیوی نمی دانستند. هر آن چیزی را که آنها می دیدند یا تجربه می کردند با شفافیت، همتای ملکوتی خود را نشان می داد. هر چیزی، هر چقدر هم پست می توانست تجسم امر قدسی باشد. (3) هر کاری که می کردند آئینی دینی بود که آنها را در ارتباط با خدایان قرار می داد. معمولی ترین اعمال، مناسکی بود که موجب می شد این موجودات فانی در دنیای بی زمان «هر زمان» مشارکت جویند. برای ما انسان های مدرن، یک نماد، اساساً جدا از واقعیت نادیده ای است که توجه ما را به خود معطوف می کند، اما واژه ای یونانی Symballein به معنای «روی هم ریختن» است: دو شیئی که تاکنون جدا از هم بوده اند، جدایی ناپذیر می شوند ــ مانند آب لیمو و شکر در شربت آبلیمو. بنابراین، درباره ی هر شیء زمینی که به تأمل می نشستید، در حضور همتای آسمانی آن بودید. این حس مشارکت در ملکوت، یکی از ارکان جهان بینی اسطوره ای بود: هدف یک اسطوره آن بود که مردم را نسبت به آن بعد معنوی که گرداگردشان را فراگرفته و بخشی طبیعی از زندگی بود آگاه تر کند.
نخستین اسطوره ها به مردم یاد دادند که از خلال دنیای محسوس، واقعیتی را ببینند که به نظر می رسید چیزی دیگر (4) را تجسم می بخشد. اما این امر به جهش ایمان نیاز نداشت، زیرا به نظر می رسید که در این مرحله میان امر قدسی و امر دنیوی، شکافی ماوراءطبیعی وجود ندارد. هنگامی که این مردم اولیه به یک سنگ نگاه می کردند، آنچه می دیدند یک صخره ی ساکن و بی روح نبود. تجسمی از قدرت، ماندگاری، استواری و شیوه ی مطلقی از هستی بود که با وضعیت آسیب پذیر بشری کاملاً تفاوت داشت. نفس دیگر بودگی اش آن را به امری مقدس بدل می کرد. در دنیای باستان یک سنگ نشان دهنده ی یک امر قدسی مشترک بود. و باز هم یک درخت که قادر بود بی هر تلاشی خود را از نو بسازد، تناسخ می یافت و زنده بودن معجزه آسایی را که از مردان و زنان فانی دریغ شده بود نمایان می ساخت. هنگامی که هاله ی ماه را نظاره می کردند، نمونه ی دیگری از قدرت قدسی بازآفرینی (5) را می دیدند که گواهی بود بر قانون خشن و بخشنده، ترسناک و تسلی بخش. درختان، سنگ ها و اجرام آسمانی، هیچ گاه خود پرستیده نمی شدند، بلکه تکریم و احترام می شدند چون تجلیات نیرویی پنهان بودند که حضور نیرومندش در همه ی پدیده های طبیعی دیده می شد، و اشارت هایی به یک واقعیت قدرتمندتر دیگر بود.
پاره ای از نخستین اسطوره ها که احتمالاً به دوران کهن سنگی بازمی گردند با آسمان مرتبط بودند که به نظر می رسد نخستین تصور از ملکوت را در ذهن مردم پدید آورده باشد. هنگامی که به آسمان خیره می شدند که بی انتها، دور از دست و کاملاً جدا از زندگی حقیر آنها بود، تجربه ای دینی را از سر می گذراندند. (6) آسمان بر بالای سر آنها گسترده بود، با عظمتی غیرقابل تصور، دسترس ناپذیر و ازلی. آسمان گوهر تعالی بود و دیگربودگی. انسان ها هیچ کاری نمی توانستند بکنند که بر آن تأثیر بگذارد. نمایش بی پایان تندرها، خسوف و کسوف ها، طوفان ها، غروب ها، رنگین کمان ها و شهاب های اش، از بعد فعال و بی پایان دیگری سخن می گفت که حیات پویای خاص خود را داشت. تأمل در باب آسمان مردم را غرق ترس و شادی می کرد. آسمان آنها را مجذوب و مدفوع می کرد. به نوشته ی مورخ بزرگ دین ردولف اوتو، آسمان به صرف ماهیت اش، امری ملکوتی بود. آسمان فی نفسه و بدون حضور هر گونه خدای تخیلی در پشت آن، رازی ترسناک و جذاب بود. (7)
این موضوع ما را با یکی از ارکان ضروری آگاهی اسطوره ای و دینی آشنا می کند. در عصر شکاک ما غالباً فرض بر این است که مردم به این دلیل مذهبی هستند که از خدایی که می پرستندش چیزی می خواهند. آنها سعی می کنند این قدرت ها در کنار خود نگاه دارند. آنها طول عمر، سلامت و نامیرایی می خواهند، و فکر می کنند می توانند خدایان را ترغیب کنند که این خواسته ها را برآورده سازند. اما در واقع این امر قدسی اولیه نشان می دهد که پرستش ضرورتاً دستور عملی برای خدمت رسانی به خود ندارد. مردم از آسمان چیزی نمی خواستند و به خوبی می دانستند که به هیچ وجه نمی توانند بر آن تأثیر بگذارند. از نخستین دوران ها تجربه ی ما از دنیای مان عمیقاً رازآمیز بوده است. این تجربه ما را در موقعیتی از ترس و حیرت قرار می دهد که گوهر پرستش است. بعدها مردم اسرائیل واژه ی قادوش (8) را که در اصل به معنای «جدا، و دیگر» بود به معنای قدسی به کار گرفتند. تجربه ی تعالی ناب، فی نفسه عمیقاً رضایت بخش بود. این تجربه با آنها از نوعی وجود سخن می گفت که بسیار تعالی یافته تر از تجربه ی خود آنها بود، و آنها را به لحاظ عاطفی و تخیلی به خلسه ای فراسوی شرایط محدودشان می برد. قابل تصور نبود که بتوان آسمان را «ترغیب» کرد تا اراده ی انسان های حقیر و ضعیف را به اجرا درآورد.
سالیانی دراز پس از دوران کهن سنگی نیز آسمان همچنان نماد امر قدسی باقی ماند. اما یکی از همان تحولات اولیه نشان داد که اسطوره ناکام خواهد ماند اگر از واقعیتی صحبت کند که بیش از حد متعالی و فرادست باشد. اسطوره ای که این امکان را ایجاد نکند که مردم به نوعی در امر قدسی مشارکت جویند، به دوردست ها می رود و در آگاهی آنها رنگ می بازد. در مقطعی از زمان که دقیقاً نمی دانیم چه هنگام بوده است، مردم در مناطق مختلف جهان شروع به تشخص بخشیدن به آسمان کردند. آنها درباره ی «خدای آسمان» یا «خدای متعال» داستان هایی ساختند که به تنهایی آسمان و زمین را از هیچ پدید آورده است. این یکتاپرستی قطعاً به دوران کهن سنگی بازمی گردد. پیش از آن که شروع به پرستش شماری از خدایان کنند، مردم در بسیاری از بخش های جهان فقط یک خدای متعال را می شناختند که جهان را خلق کرده بود و از راه دور امور انسانی را اداره می کرد.
تقریباً همه ی مجمع های خدایان، خدای آسمان خاص خود را دارند. انسان شناسان نیز او را در میان قبایلی از قبیل پیگماها، استرالیایی ها و فوجیایی ها یافته اند. (9) او علت اولیه ی همه چیز و فرمانروای آسمان و زمین است. هرگز در نگاره ها به نمایش درنیامده و معبد یا کاهنی ندارد، زیرا برای یک کیش انسانی بیش از حد متعالی است. مردم در نیایش خود به سوی این خدای متعال می روند، زیرا باور دارند که او آنها را نظاره می کند و کارهای نادرست شان را مجازات خواهد کرد. با این همه از زندگی روزمره ی آنها غایب است. اعضای قبیله می گویند او وصف ناپذیر است و نمی تواند با دنیای انسان ها داد وستدی داشته باشد. آنها ممکن است در مواقع بحران به او رجوع کنند، اما در غیر این صورت غایب است و غالباً گفته می شود که «رفته» یا «غیب» شده است.
خدایان آسمان بین النهرین باستان، خدایان ودایی، یونانی و کنعانی، جملگی به این شیوه اهمیت خود را از دست داده اند. در همه ی اسطوره های این اقوام، خدای متعال، در بهترین حالت چهره ای سایه سان و بی قدرت است و در مقابل خدایان پویاتر، جالب تر و در دسترس تری از قبیل ایندره، انلیل و بعل، در حاشیه قرار می گیرد. درباره ی نحوه ی عزل این خدای متعال نیز داستان هایی پرداخته شده است: به عنوان مثال اورانوس، خدای آسمان یونانیان به دست پسرش کرونوس اخته شد. این ماجرا در اسطوره ای بازگو می شود که به طرز هولناکی ناتوانی این آفریدگاران را تصویر می کند. آنها چنان از زندگی معمولی انسان ها دور شدند که کاملاً در حاشیه قرار گرفتند. مردم در هر باران سیل آسایی، قدرت قدسی بعل را تجربه می کردند؛ هر زمان که در چنگ خشم متعالی یک نبرد اسیر می شدند، نیروی ایندره را احساس می کردند. اما خدایان کهن آسمان به هیچ وجه با زندگی مردم تماسی نداشتند. این تحول آغازین روشن می سازد که اسطوره ها چنانچه بر امور ماوراءطبیعی متمرکز شوند، توفیقی حاصل نخواهند کرد؛ تنها در صورتی زنده می مانند که معطوف به امور انسانی باشند.
اسطوره های شکارچیان
توضیح تصویر: کرونوس، پدرش خدای آسمان یونانیان را اخته کرد.
سرگذشت خدای آسمان یک سوء برداشت متداول دیگر را نیز به ما یادآور می شود. غالباً این طور فرض می شود که اسطوره های اولیه، در دنیای پیشاعلمی، اطلاعاتی درباره ی منشاء کیهان در اختیار مردم می گذاشته اند. داستان خدای آسمان، دقیقاً این نوع فرضیه پردازی را نمایندگی می کرد، اما این اسطوره با ناکامی روبه رو شد، زیرا با زندگی معمولی مردم ارتباطی نداشت، درباره ماهیت انسانی شان به آنها چیزی نمی گفت، و به آنها کمک نمی کرد تا مشکلات دیرپای خود را حل کنند. مرگ خدایان آسمان کمک می کند تا بفهمیم چرا آفریدگاری که یهودیان، مسیحیان و مسلمانان پرستش می کردند، از زندگی بسیاری از مردم در غرب کنار گذاشته شده اند. اسطوره نمی تواند اطلاعاتی درباره ی واقعیت امور ارائه دهد، بلکه در وهله ی اول راهنمایی برای رفتار است. حقیقت اش تنها در کوران عمل آئینی یا اخلاقی آشکار خواهد شد. اگر به گونه ای دنبال شود که گویی صرفاً فرضیه ای روشنفکرانه است، به دوردست ها می رود و باورناپذیر می شود.
خدایان متعال ممکن است تنزل رتبه پیدا کرده باشند، اما آسمان هیچ گاه از یادآوری قدرت قدسی خود به مردم بازنایستاده است. ارتفاع همچنان به مثابه نماد اسطوره ای ملکوتی برجای مانده است ــ بازمانده ای از معنویت دوران کهن سنگی. در اسطوره شناسی و عرفان، مردان و زنان مرتباً به آسمان می روند، و آئین ها و شگردهایی از تعالی و تمرکز را طراحی می کنند که به آنها امکان می دهد این داستان های عروج را عملی سازند و به وضعیت والاتری از آگاهی دست یابند. حکیمان ادعا می کنند که سطوح مختلف دنیای آسمانی را طی کرده و به سپهر ملکوت رسیده اند. گفته می شود کسانی که یوگا می کنند در هوا به پرواز درمی آیند؛ عارفان نیز در هوا پرواز می کنند و پیامبران از کوه های بلند صعود می کنند و وارد وجه متعالی تری از هست می شوند. (10) وقتی مردم آرزوی عروجی را در سر می پروردند که آسمان آن را نمایندگی می کرد، احساس می کردند که می توانند از ضعف شرایط انسانی بگریزند و به قلمروهای فراسو گام نهند. به این دلیل که در اساطیر، کوه ها غالباً مقدس اند: آنها در میان راه آسمان و زمین، مکانی بودند که مردانی چون موسی می توانستند با خدای خود دیدار کنند. اسطوره های مربوط به پرواز و عروج که در همه ی فرهنگ ها دیده می شود، بیان گر میلی همگانی به بالا رفتن و رها شدن از قید شرایط انسانی اند. این اسطوره ها را نباید تحت اللفظی قرائت کرد. وقتی روایت عروج عیسی (ع) به آسمان را می خوانیم، منظور آن نیست که او را چرخان در استراتوسفر(11) تصور کنیم. وقتی حضرت محمد (ص) از مکه به اورشلیم پرواز می کند و سپس از نردبانی به عرش اعلا می رود، درمی یابیم که او وارد سطح تازه ای از قلمرو معنوی شده است. وقتی حضرت الیاس (ع) در گردونه ای آتشین به آسمان عروج می کند، در واقع ضعف شرایط انسانی را پشت سر گذاشته و وارد قلمروی قدسی شده است که فراسوی تجربه ی زمینی ما قرار دارد.
پژوهشگران عقیده دارند که نخستین اسطوره های عروج به دوران کهن سنگی بازمی گردند، و با شمن ها مرتبط اند که عاملان دینی بلند مرتبه ی جوامع شکارگر بودند. شمن ها که مکاشفه ها و رؤیاهای شان آداب و رسوم شکار را تعیین می کرد، و به این کار معنایی معنوی می بخشیدند، استادان خلسه و جذبه بودند. شکار فعالیتی فوق العاده خطرناک بود. شکارچیان می بایست قبیله ی خود را برای چندین روز ترک می کردند، امنیت غار خود را رها می کردند، و جان شان را به خطر می انداختند تا برای قبیله غذا تهیه کنند. اما این کار صرفاً به یک سلسله اقدامات عملی محدود نمی شد، و مانند سایر فعالیت ها یک بعد متعالی نیز داشت. شمن نیز به جستجو می پرداخت، اما جستجوی او معنوی بود. تصور بر این بود که او قدرت دارد بدن خود را ترک گوید و به صورت روح در دنیای آسمانی سفر کند. هنگامی که به خلسه فرومی رفت، در هوا شناور می شد و به خاطر مردم اش با خدایان به گفتگو می نشست.
در غار ــ معابد دوران کهن سنگی لاسکو در فرانسه و آلتامیرا در اسپانیا، نقاشی هایی می بینیم که شکار را نشان می دهند. در کنار حیوانات و شکارچیان، مردانی نیز به ماسک های پرنده به نشانه ی پرواز دیده می شوند که احتمالاً شمن ها بوده اند. حتی امروز در جوامع شکارگر از سیبری تا تیرا دل فوئگو، شمن ها عقیده دارند که وقتی به خلسه می روند، به آسمان عروج و با خدایان گفتگو می کنند؛ کاری که همه ی انسان ها مدت ها پیش در عصر طلایی می کرده اند. شمن ها در زمینه ی شگردهای خلسه آموزش های ویژه می بینند. گاهی اوقات در دوران بلوغ دچار پریشانی های روانی می شوند که نشانه ی جدایی از آگاهی قدیم و بازیابی قدرت هایی است که به نخستین انسان ها داده شده اما از دست رفته اند. در گردهمایی های آئینی خاص، شمن همراه با نواختن طبل ها و رقص به خلسه فرومی رود. غالباً از یک درخت یا دیرک که نماد درخت، کوه، یا نردبامی است که روزگاری آسمان و زمین را به هم می پیوسته است، صعود می کند.(12) یکی از شمن های مدرن، سفر خود را به آسمان از طریق اعماق زمین به شرح زیر توصیف می کند:
وقتی مردم آواز می خوانند من می رقصم. من وارد زمین می شوم. وارد مکانی می شوم شبیه به جایی که مردم از آن آب می نوشند. به سفری دور می روم، بسیار دور... وقتی ظاهر می شوم در حال صعودم. از ریسمان ها بالا می آیم، ریسمان هایی که آن جا در جنوب قرار دارند... و وقتی به پیشگاه خدایان وارد می شوید باید خود را کوچک کنید... در آن جا کاری را می کنید که باید بکنید. سپس به جایی بازمی گردید که همه هستند. (13)
جستجوی شمن نیز مانند سفر خطرناک شکار، نوعی رویارویی با مرگ است. وقتی به اجتماع خود بازگردد، روح اش هنوز به بدن اش بازنگشته و باید توسط همکاران اش به زندگی بازگردانده شود. «آنها سر شما را می گیرند و به گونه های تان سیلی می زنند. به این ترتیب است که شما درباره زنده می شوید. دوستان، اگر آنها این کار را نکند شما می میرید... شما می میرید و مرده اید.» (14)

پی نوشت ها :

1. Huston Smith, The Illustrated World Religions, A Guide to our Wisdom Traditions (San Francisco, 1991) ,235.
2. Mircea Elaide, Myths ,Dreams and Mysteries, The Encounter between contemporary Faiths and Arabaic Realities (trans. Philip Mairet, London, 1960) , 59- 60.
3. Ibid.,74.
4. Mircea Eliade ,Patterns in Comparative Religion (trans. Rosemary Sheed,London, 1958) ,216-19;267-72.
5. Ibid., 156-85.
6. Eliade, Patterns in comparative Religion, 38- 58.
7. Rudolf Otto, The Idea of the Holy, An Inquiry into the non-rational factor in the idea of the divine and its relation to the rational (trans. John Harvey, Oxford, 1923) ,5- 41.
8. qaddosh.
9. Elaide, Myths, Dreams and Mysteries, 172-8 ; Wilhelm Schmidt, The Origin of the Idea of God (New York, 1912) , passim.
10. Elaide, .Patterns in Comparative Religion, 99- 108.
11. یکی از لایه های جوّ زمین.
12. Elaide, Myths ,Dreams and Mysteries, 54-86.
13. Joseph Campbell with Bill Moyers, The Power of Myth (New York ,1988) ,87.
14. Ibid.

منبع: آرمسترانگ، کارن، (1390)، تاریخ مختصر اسطوره، عبّاس مخبر، تهران، نشر مرکز، چاپ اول 1390.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط