آنجا که بحث تصوف فرقه ای مطرح می شود، مهمّی مورد توجه خرقه پوشان فرقه ساز قرار می گیرد که ضرورت آن موجب می شود به هر نوع ممکن ثابت کنند:
سلمان، کمیل بن زیاد، اویس قرنی- علیهم السلام- و حسن بصری از ناحیه ی علی بن ابیطالب- سلام الله علیهما- (1)
ابراهیم ادهم نیز از حضرت علی بن الحسین (2)- علیه السلام-
بایزید بسطامی از حضرت امام صادق- علیه السلام- (3)
شقیق بلخی از حضرت امام موسی کاظم- علیه السلام- (4)
معروف بن فیروزان کرخی از امام رضا- علیه السلام- (5) مأمور به ارشاد و هدایت خلق بوده اند.
علامه ی طباطبایی معتقد است: «در میان یاران و شاگردان علی- علیه السلام- سلمان فارسی، اویس، کمیل بن زیاد، رشید هجری و میثم تمار که عامه ی عرفا ایشان را پس از علی (ع) در رأس سلسله هایی قرار داده اند» یعنی چنین ادعایی مربوط به این طایفه است ریشه حقیقی ندارد. مهمّ تر می نویسد: «بایزید بسطامی، معروف کرخی و جنید بغدادی تظاهر به عرفان تصوف می نمودند» (6).
به هر حال آنچه در این زمینه قابل اعتناء است دانستن این مهمّ می باشد، بدانیم هیچکدام از صوفیانی که به این ترتیب اشاره کرده اند برای ادعای خود مأخذی ذکر ننموده، مگر ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه که می نویسد: «بیشتر صوفیانی که به عنوان پیر طریقت شناخته می شوند خرقه خود را به علی انتساب داده اند» (7). و این نه به لحاظ تأیید اتصال رشته هایی است که به علی امیرالمؤمنین می پیوندند؛ بل اشاره به موقعیت استثنائی آن حضرت می باشد که تمامی وابستگان به اسلام کوشیده اند انتساب خود را به باب حقیقت محمدیه مطرح کرده، در حقیقت مسلمانی خویش را ثابت کنند.
در این صورت اثبات حدیث خرقه که متأسفانه با توجیهاتی خنک، تنها سند اتصال کرسی نامه ها به علی بن ابیطالب است را نمی شود با سه چهار مقاله ی امثال آقای سید حسین نصر، پذیرفته به عنوان سند مشروعیت، ادعای اتصال فرقه ها به معصوم قبول کرد. هر چند خوشبختانه علاوه بر اینکه درباره ی خرقه ی تحقیقی به نام «جامه ی زهد» در دست داریم، آقای سید عباس وعیدی بهشهری نیز تحقیقات فشرده ی جامعی تحت نام و عنوان «خرقه صوفیان» نموده، در دسترس علاقمندان به عرفان بدون خرقه، و تصوف با قصه های خرقه که «حدیث خرقه» را ساخته است قرار داده، ادعای اتصال کرسی نامه های موجود فرق صوفیه را که با طرح «حدیث خرقه» مشروعیت داده اند، مهمّ تر بر اساس برداشت های فرقه ای و استنباط های سلیقه ای «خرقه را نمادی از انتقال تعالیم روحانی و موهبتی خاص [دانسته اند] که با عمل ولایت ربط دارد» (8) دقیقاً بررسی کرده، طرح این که خرقه «نمادی است از انتقال قدرت معنوی که موجب می شود مرید بتواند از مرتبه عادی آگاهی فراتر رود» (8) را غوغاسالاری صوفیه (9) دانسته، که نه تنها برای اثبات آن دلیل و برهان عقلی و نقلی ندارند، بل با شواهد ضد آن مواجهیم.
و عجیب است آنهایی که جهت تشیع سازی تصوف دست و پائی می زنند، مقاله ها به دست می آورند و در جراید به چاپ می رسانند تا گفته باشند، پوشیدن و انتقال خرقه کاملاً با تشیع پیوند داشته، «عنصر مهمّ مشترک میان تصوف و تشیع را روشن می کند» (10).
مدعیان، این ادعای سلیقه ای بی پایه و اساس در اسلام را به حدیث مشهور «کسا» ربط داده مستند می سازند. «عبایی» را که پیامبر اکرم بر سر جمع اهل کسا افکنده اند «خرقه» خوانده، گفته اند: «نمادی است از انتقال ولایت کلی پیامبر در شکل ولایت جزئی» (11). در صورتی که ولایت اهل «کسا» عیناً ولایت پیامبر اکرم صاحب «کسا» بوده است. نمی تواند آنگاه که به معصوم مربوط می شود ولایت جزئی از کلی باشد.
به هر حال آنچه را باید پیرامون چنین موضوعاتی حساس، مورد دقت و توجه قرار دارد، نظریاتی است که پیرامون چنین ادعائی ارائه داده گفته اند: «امام در تشیع نقشی محوری دارد» ولی در تصوف که خرقه به آن مربوط می شود «تنها بُعد معنوی» را داراست و به همین لحاظ «امام راهبر معنوی است که تقریباً شبیه عملکرد شیخ و پیر در تصوف است» (12) و اینکه «نقش و عملکرد ولایی او [امام] به عنوان راهنمائی معنوی، مانند شیخ و پیر در تصوف». (13) می باشد.
البته باید توجه داشته باشیم اینگونه توجیحات، تعمیم دهنده ی موقعیت حقیقی محوری امام- علیه السلام- است که در عصر ما توسط صوفیه به نوع های مختلف با استناد به نظریه سید حیدر آملی که بدون استوار بودن بر دلیل نقلی و عقلی بیان کرده رائج نموده اند «قطب و امام دو واژه اند با یک معنی که هر دو به یک شخص دلالت دارد» (14) که البته اگر قطب عنوان و مخصوص امام باشد- که غیر از این نیست- چون امام مثل و نظیری جز امام ندارد، استنباطی صحیح و اسلامی است؛ ولی اگر گفته شود: «باور به امام به عنوان قطب عالم امکان با مفهوم قطب در تصوف تقریباً یکسان است» (15) می گوئیم همان واژه ی تقریباً در متن بالا که گویای استنباط و سلیقه شخصی است کار را خراب می کند. زیرا چنین ادعائی که معصوم با غیرمعصوم در کنار هم با یک موقعیت قرار می گیرند با «تقریباً» ثابت نمی شود.
به هرحال این عناوین که در انحصار پیامبر و امام می باشد، جهت ساخت و ساز چنین دعاوی به انسان هائی نظیر معروف بن فیروزان کرخی، جنید بغدادی، ابوبکر شبلی، نعمت الله کرمانی و افرادی نظیر اینان که شجره ساز فرق صوفیه بوده اند مربوط شده است. به همین اعتبار، شناسائی کامل چنین افراد قصه ساز که در تصوف فرقه ای با آب و تابی ورای سهم و شخصیت آنها از ایشان یاد شده، انسان را وادار می کند تا بپذیرد اینان در حالی که به شکل انسان هستند از آب و خاک دیگرند، و این در تأمین منظور فرقه داران تصوف که می خواهند عوام های گمنامی را با عرشیان خاک نشین هم شأن سازند بسیار مؤثر و مفید است.
علاوه تکرار آنچه زندگینامه آنها را تدوین کرده، تفهیم کننده ی این حقیقت است که نه تنها برتری بر نوع خود که از ابناء بشرند نداشته اند، بل در خیلی موارد در حد انسان های مهذب که به فضیلتی حقیقی مزین بوده اند نیستند؛ در حقیقت قصه هاست که موجب شده پشت ویترین تاریخ گذاشته شوند، جذب مشتری نموده، بازار تصوف فرقه ای را در مقابل اسلام ناب محمدی رونق دهند.
به لحاظ چنین منظوری جزئیات پیچیده و نامفهوم بل گنگ زندگی معروف کرخی، رئیس المشایخ تصوف فرقه ای را که حلقه ی اتصال دهنده ی صاحبان داستان های ساختگی به وجود نازنین حضرت علی بن موسی الرضا- علیه السلام- می باشد، را مورد توجه قرار داده، به مقدار گزارش تاریخ حقایق مربوط به زندگی او را که زیر آوار سلیقه ها دفن شده بیرون کشیده تا «سیه رو شود هر که درش غش باشد».
ناگفته نماند هیچ اصراری نیست خواننده ای که به فرقه ای وابسته است بدون تعصب خام و جاهلانه، حتی لعن و نفرین بر نویسنده آنچه از تاریخ استخراج شده، رساله حاضر را تدوین نموده است بپذیرد،
زیرا نتیجه ی تعمقِ بدون غرض مرض آور به آنچه جهت خواننده ی عزیز به قید تحریر درآمده، در سرنوشت اعتقادی او که به بیراهه افتاده است یا در مسیر کج راهه قرارش داده اند مؤثر خواهد بود. و مسلماً اگر امروز از کنار این گونه رسائل تذکردهنده بی تفاوت بگذرد، روزگاری به ضرر و زیان این بی توجهی پی خواهد برد. که امیدواریم برای جبران مافات دیر نباشد.
بت پرستی ها ز توحیدت فکند
جان غافل گشت مهجور و نژند
باز ای گمگشته ره بیدار شو
رو به سوی درگه دلدار شو
از همه بیگانه شو تا آشنا
گر در آن قیوم جسم و جان ما
پینوشتها:
1- تمامی کتبی که درباره ی فرقه های صوفیه نوشته شده به این موضوع اشاره کرده اند.
2- ولایت نامه ملاسلطان: 240.
3- مرآت الحق: 120.
4- ولایت نامه ملاسلطان: 240.
5- رهبران طریقت و عرفان+ داستان عشق پیران+ پیران طریقت+ تذکره الاولیاء.
6- شیعه در اسلام با تصحیح آقای محمد علی کوشا: 151- 152.
7- علی امام همگان از دکتر محمد سجاد تهرانی: 102 به نقل از شرح نهج البلاغه.
8- هشمهری: 1386/1/26، ص 21 مقاله سید حسین نصر.
9- کتابی به این نام را که در همین زمینه نوشته شده است مطالعه کنید.
10- همشهری با مشخصاتی که نقل شد: 21 ستون/ 3.
11- همان مأخذ پیشین: 21 ستون/ 2.
12- همان مأخذ ماقبل: 21 ستون/ 2.
13- مقاله آقای سید حسین نصر در همشهری 1386/1/26: 21 ستون/ 3.
14- همان مأخذ ماقبل.
منبع: عمادی، مهدی، (1387)، معروف کرخی ناموس تصوف، تهران، نشر راه نیکان، چاپ اول.
/ج