ترجمه و تحقیق: منیژه عبداللهی و حسین کیانی
پرستش جن و فرشتگان
اعراب، تنها به نوعی فیتیش [پرستی] که عبارت باشد از پرستش موجودات طبیعت از انسان و حیوان و نبات و جماد، اکتفا نکردند. دامنه ی اعتقاد آن ها به فراتر از طبیعت نیز کشیده شد و موجوداتی چون جن و فرشتگان را در برگرفت. شاهدی بر این قول، گفتار ابن کلبی ست که می گوید: «بنو مُلَیح از قبیله ی خزاعه-که عشیره ی طلحه ی طلحات بودند-جن پرست بوده اند (1)».و در مورد آنان آیه ی: انَّ الذین تدعون من دون اللهِ عبادٌ امثالکم فادعوهم فلیستَجیبُوا لکُم ان کنتم صادقین (2)(در حقیقت کسانی را که به جای خدا می خوانید، بندگانی امثال شما هستند. پس آن ها را [در گرفتاری ها] بخوانید، اگر راست می گویید باید شما را اجابت کنند) نازل شده است. و نیز آیات زیادی درباره ی جن و پرستش آن آمده است از آن جمله است: ... بل کانوا یَعبُدونَ الجنَّ اکثُرُهم بهم مومنون (3). (جنّیان را می پرستیدند؛ بیش ترشان به آن ها اعتقاد داشتند) و وجَعَلوا للهِ شُرَکاءَ الجن (4) (و برای خداوند شریکانی از جن قرار دادند ...) و یَومَ یحشُرُهم جمیعاً یا معشَر الجنَّ قدِ استکثرتم من الانس (5). (و [یاد کن] روزی را که همه ی آنان را گرد می آورد [و می فرماید:] ای گروه جنّیان از آدمیان [پیروان] فراوان یافتید).
در موارد دیگر، همراه با روایت تفسیرها، اخباری [در این مورد] وجود دارد که خالی از فایده نیست، چنان که در تفسیر آیه ی: و انَّهُ کان رجالٌ مِنَ الانس یعوذون برجالٍ مِنَ الجِن فزادوهم رَهَقا (6). (و مردانی از آدمیان به مردانی از جن پناه می بردند و بر سرکشی آن ها می افزودند)، مطالب زیادی ذکر شده است.
امّا شاهد درباره ی پرستش فرشتگان سخن مردی از اهل قریش است که خطاب به رسول گفت: «ما فرشتگان را می پرستیم که دختران خدا هستند (7)».
و خداوند تعالی می فرماید: «و یَومَ یَحشُرُهم جمیعاً ثُمَّ یقول للملائکَهِ اهؤُلاء ایّاکُم کانوا یَعبدون (8). (و یاد کن روزی را که همه ی آنان را محشور می کند، آن گاه به فرشتگان می فرماید: آیا این ها بودند که شما را می پرستیدند؟).
و نیز: و یَومَ یَحشُرُهم و ما یَعبُدُونَ مِن دونِ اللهِ فیقولُ ءَانتُم اَضلَلتُم عبادی هؤلاء اَم هُم ضَلّوا السَّبیل. (9) (و روزی که آنان را با آن چه به جای خدا می پرستیدند، محشور می کند، پس می فرماید: آیا شما این بندگان مرا به بی راهه کشاندید یا خود گمراه شدند؟).
در این جا به همین مقدار از آیات به عنوان نشانه هایی از پرستش فرشتگان بسنده می کنیم. هم چنین پیش از این مروری داشتیم به پرستش ستارگان که آن ها را، هم چون جن و فرشتگان، از جمله ی نیروهای مافوق طبیعت می پنداشتند و پرستش این موجودات یا از روی خواست و میل بوده زیرا- به زعم آنان-حرکات جهان هستی بر اساس حرکات این موجودات است و آن ها اداره ی امور جهان را بر عهده دارند؛ و یا پرستش آنان از روی ناچاری و با کراهت بوده است، زیرا از خشم یا از شر ارواح شریر می ترسیده اند. در هر حال، حتی تا امروز هم جن یا عفریت در جان بسیاری از مردم، رعب و ترس می افکند!
پدیده های طبیعی
پدیده های طبیعی، ترس و رعب در دل ها می افکند، از این رو در مورد پرستش واقع می شده است. گفته شده است، گروهی از اقوام عرب برق را می پرستیدند. مطابق آن چه در السیره آمده، آنان از قبیله ی «بنوعدی» بودند و به عنوان «البارق» نامیده می شدند، زیرا از برق متابعت می کردند (10). هم چنین از آن جا که در شبه جزیره باران دیریاب بوده است، آیین های متعددی برای طلب باران اجرا می شده است. لامنس می گوید:از همین دست است گفته هایی که درباره ی نماز باران و ویژگی و اهمیتی که بعضی طایفه های عرب در زمان خشک سالی و هنگام طلب باران، برای آن قائل بودند و این ویژگی و مزیت به طور معمول به کسی تعلّق می گرفت که گوینده ی این گفته ها [دعاهای مربوط به باران] بود و خانه ی [مقدس] قبیله و گنبد آن را حفظ می کرد. و خانه ی قبیله و گنبد آن، در این دعاهای فراگیر جایگاه والایی داشت (11).
در صحیح بخاری از عبیدالله نقل شده است که از ابن عباس شنید که می گوید:
در طول دوران جاهلیت، بحث و مجادله درباره ی اجداد و سلسله انساب و مویه و زاری و سوگ داشتن درگذشتگان (النیاحه) رواج داشت و سومی را فراموش کرد که بگوید. سپس سفیان گفت: می گویند که آن سوی طلب باران از ستارگان [انواء] است (12).
آلوسی در کتابش ذکر کرده است که در میان عادت های عرب برای طلب باران، هنگامی که زمین خشک می شد و آسمان بخیلی می کرد، نشانه هایی دیده می شود (13).
اشاره به این مطلب خالی از فایده نیست که گروهی در دوران اسلام اضافه کردن واژه ی قزح را به قوس نهی می کردند. از ابن عباس نقل شده که گفت: «نگویید قوس قزح، زیرا قزح نام شیطان است و بگویید قوس الله (14)». و از عبارت های یاقوت می توان این نکته را دریافت که قزح، نامی ست که بر کوه مزدلفه در حجاز اطلاق می شده است (15). و در قاموس فیروزآبادی آمده است که قزح نام فرشته ی موکل بر ابرهاست (16). پس اگر تصور کنیم که قزح یکی از خدایان متعدد اعراب جاهلی ست، چندان دور نرفته ایم. و نیز عجیب نیست که قزح خدای توفان (العواصف) باشد، اگرچه بر اساس قول نولدکه شعایر و آیین های آن گسترش نیافته است. اما باید به این نکته توجه کرد که تمام ویژگی هایی آن را در اواخر عهد جاهلی از میان رفته است و تنها آن بخشی به جا مانده است که «ادومیون» آن را می پرستیدند (17) پس شگفت نیست که انسان باران را که راز حیات آدمیان است، شایسته ی پرستش بداند. به همین دلیل اسمیت معتقد است که آتش های که قبیله ی قریش در مزدلفه برمی افروخته اند (18)، به نشانه ی تقدس خدای قزح بوده است (19).
آتش
آتش خدای قزح ما را به این نکته رهنمون می شود که پرستش آتش در میان برخی از قبایل عرب، امری ناشناخته نبوده است و بعضی از مردمان آن را می پرستیده اند. چنان که بر اساس نظر آلوسی، پرستش آتش به صورتی پراکنده و متفرق از جانب ایرانیان و مجوسان به اعراب سرایت کرد (20). ابن قتیبه می گوید مجوسی گری در میان قبیله ی تمیم رواج داشته است و نام کسانی از آنان را که به آن گرویده بودند، برمی شمارد (21). در کتاب الحیوان جاحظ، شرحی مفصل و اطلاعات زیادی درباره ی آتش آمده است. هم چنین در نهایه الارب از نویری در مورد آتش و نام ها و پرستندگان آن و آتشکده ها روایت هایی نقل شد که در این جا نیازی به برشمردن همه ی آن ها نیست. از میان آتش های متعددی که نزد اعراب رایج بوده است تنها به سه دسته (22) اشاره می شود: آتش استسقاء (نارالاستسقاء)، آتش پیمان (نارالتحالف) و، نارالحرتین به این ترتیب:در مواردی خاص اعراب گیاهانی (23) را که به سرعت آتش می گرفتند، بر دم گاوها می بسته اند و آن ها را به بالای کوهی صعب می کشاندند. در نظر آنان، این عمل موجب نزول باران می شد و آن را آتش استقساء می گفتند که با ضجه و تضرع و دعا همراه می شد.
نوع دوم، آتش پیمان بود و هیچ پیمانی میان آن ها بسته نمی شد مگر در برابر چنین آتشی که گوگرد و نمک را نیز به درون آن می ریختند [تا آن را تیزتر نشان دهند.] ابوعبیده بر اساس آن چه در کتاب «ایمان العرب فی الجاهلیه» آمده، می گوید:
در جاهلیت کهن، هنگام قسم خوردن و پیمان بستن، آتشی بر می افروختند و تا حد سوختن به آن نزدیک می شدند. سپس سودمندی های آتش را بر می شمردند و دعا می کردند نقض کننده ی قسم و بر هم زننده ی پیمان، از آن منافع محروم بماند. سپس در برابر آتش با یکدیگر دست می دادند و می گفتند: «الدم الدم الهدم الهدم، به این معنی که خون ما خون شماست و نابودی ما نابودی شماست. الهدم به معنای بنای ویران شده است، به عبارت دیگر، آن چه از شما ویران شود، و هر کار شما که فروگذاشته و خراب شود، گویی از آن ما نابود شده است و آن خونی که از شما ریخته شود، گویی خون ماست که ریخته شده، یاری شما بر ما واجب است تا درجه ای که گویی خودمان را یاری می دهیم. و تا زمانی که حق تعالی، اسلام را میان آنان آورد، به آن [رسمی] که به ارث برده بودند، رفتار می کردند. چنان که در پیمانی که میان حضرت رسول و انصار بسته شد، رسول صلوات الله و سلامه علیه، گفت: الدم الدم و الهدم الهدم.
و چه بسا [دو طرف پیمان] به آتش چنان نزدیک می شدند که پوست آن ها شعله و تابش آتش را حس می کرد یا حتی نزدیک بود که آتش بگیرند. در این حالت آن کسی را که حقوق [پیمان با] آتش را نادیده بگیرد، می ترساندند و او را به از دست دادن منافع آتش و محروم شدن از سودمندی های آن، بیم می داده اند که در این صورت زندگی او بسیار مشقت بار می شد و حیاتش با حرمان و رنج درمی آمیخت. شخصی که قیم یا برپا دارنده ی این آتش بود، مُهوَل نامیده می شد. چنان که در شعر برخی شاعران هم آمده است، از آن جمله کمیت می گوید:
«کمهوله (24) ما اوقد المحلفون لدی الحافلین ما هوّ لوا ...» و اوس بن حجر در باب گوری) که بر بلندی کوه ایستاده است می گوید:
اذا استقبلته الشمس صد بوجهه
کما صد عن نارالمهول حالف
(هنگامی که خورشید بر او می تابد، روی برمی گرداند، چنان که عهدکننده و قسم خورنده از آتش مهول رو برمی گرداند).
از عادت های آنان یکی این بود که هنگام پیمان بستن، دست هایشان را با خون می شستند (25)».
با این همه نارالحرتین که خالد بن سنان آن را فرو نشاند (26) و ظاهراً مهم ترین آتش عرب بوده است که در سرزمین بنی عبس واقع شده بود، در کل با افسانه ها و یاوه های بسیار همراه شده است. چنین گمان می کرده اند که از آن شعله ای گسترده و بزرگ گردن می کشد و تا مسافتی نزدیک به سه یا چهار میل را زیر نفوذ خود می گیرد و هرچه در این محدوده عبور کند، سوزانده می شود. تا این که خالد بن سنان، از هر خاندانِ قبیله ی بنی عبس مردی را فراخواند و با آنان به سمت آن آتش حرکت کرد. سپس از آن آتش گردنی هم چون گردن شتر خارج شد و آنان را در میان گرفت. گفتند: «قسم به خدا بزرگان بنی عبس تا آخر زمان نابود شدند». خالد گفت: «نه هرگز چنین نیست» و شروع کرد با شمشیر به آن گردن ضربه زدن و می گفت: «دور[شو]، دور [شو] همه ی نعمت ها را خدا داده است و من بنده ی خدا، خالد بن سنان هستم». و هم چنان بر آن آتش ضربه وارد می آورد تا آن که بازگشت. سپس به دنبال آن شتافت و آن همراهان نیز به دنبال خالد روان شدند. گویی آن آتش اژدهایی بود و تمام سنگ های آتش زنه را در اختیار داشت و سرانجام به قعر گودالی فرو رفت و به سرعت در آن خزید. خالد به دنبال او به گودال رفت و پسر عموی او گفت: دیگر هرگز خالد را نخواهیم دید که از این گودال خارج شود... اما خالد در حالی که از عرق کاملاً خیس شده بود، از آن جا بیرون آمد. در مورد این آتش شاعری گفته است:
کنار الحرّتین لها زفیر
تصم مسامع الرل السمیع (27)
(هم چون آتش حرتین زفیری دارد که گوش مرد شنوا را کر می کند).
شیوع این داستان خرافی در میان اعراب چندان عجیب نیست. حتی برخی از قبایل بربر که در مصر سکنی گزیدند، می پنداشتند که این خالد بن سنان پیامبر بوده است. این گروه در فسطاط مصر در اطراف کعب بن یسار بن ضبه العبسی گرد آمدند و می پنداشتند که او فرزند همان خالد بن سنان است، که به سوی آنان فرستاده شده است (28).
هم چنین گفته است که این خالد وقتی زمان مرگش نزدیک شد، گفته است: وقتی مرا دفن کردید، بعد از سه روز بر مزار من حاضر شوید. شتری دم بریده را خواهید دید که بر گرد قبر من طواف می دهد. همین که او را دیدید، قبرم را بشکافید تا راز تمام هستی و آن چه را که تا قیامت موجود خواهد شد، به شما اطلاع دهم. هم چنین گمان برده اند که دختر او هنگامی که بر پیامبر اکرم وارد شد شنید که می گوید: «قل هو الله احد» گفت: پدرم این سوره را تلاوت می کرد. حکایت کنندگان حتی از این هم پیش تر رفته اند و در ادامه گفته اند که پیامبر جواب داد: پدر این دختر، پیامبری ست که قومش او را نابود کردند و ردایش را زیر پای آن دختر گسترد (29).
و نیز گفته می شود: به نظر اهل یمن، در میان آنان آتشی بوده است که میان آن ها وقتی اختلافی پیش می آمد، داوری می کرد به این ترتیب که ظالم را فرو می خورد [و می سوزاند] اما به مظلوم آسیبی نمی رساند (30). ... پس از نقل این داستان ها، آیا تردیدی بر جا می ماند که آتش در میان برخی از اعراب جاهلی، تقدیس می شده است؟
داستان آتش به اشاره به «المحرق» کشانده می شود که مطابق نظر یاقوت، بتی از آن بکربن وائل و سایر افراد قبیله ی ربیعه، در سلمان بوده است و از هر طایفه ای از قبیله ی ربیعه پسری را به آن بت اختصاص داده بودند. (31) این روایت ولهاوزن را بر آن داشت که معتقد شود قربان کردن انسان ها در برابر آتش در شبه جزیره رواج داشته، است. نولدکه در مورد موجودیت این [بت] تردید دارد (32). در هر حال، اعرابی هستند که با نام این بت، نامیده شده اند. از آن جمله عمرو بن هند به لقب محرق (33) نامیده می شد، امّا الضبی در علّت این نام گذاری می گوید که او کبوتران صحرایی را می سوزاند (34).
معروف بودن عمرو بن هند به لقب المحرق چندان ناشناخته و غریب نبوده است. چنان که ابوالفرج در این مورد داستانی روایت کرده است که او در اثر حادثه ای، سوگند یاد کرد که صد مرد از قبیله ی بنی حنظله را بسوزاند، از این رو فرمان داد سنگرها و شیارهایی در زمین حفر کنند و در آن ها آتش برافروخت و آن بیچارگان را در آن ها انداخت (35).
پی نوشت ها :
1. کتاب الاصنام، ص 34.
2. سوره ی 7، آیه ی 194.
3. سوره ی 34، آیه ی 41.
4. سوره ی 6، آیه ی 100.
5. سوره ی 6، آیه ی 128.
6. سوره ی 72، آیه ی 6.
7. السیره ، ص 189 و نیز ص 236-237.
8. سوره ی 34، آیه ی 40.
9. سوره ی 25، آیه ی 17.
10. السیره، ص 67.
11. مجله المشرق، ج37، ع 2، ص 238.
12. صحیح البخاری، ج4، ص 221.
13. الآلوسی، بلوغ الارب فی معرفه احوال العرب، ج2، ص 301.
14. معجم البلدان، ج4، ص 86 و النویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج1، ص 90.
15. معجم البلدان، ج4، ص 520.
16. الفیروزآبادی، القاموس، ج1، ص 264.
17. Enc.of Religion، ج1، ص 661.
18. ر.ک. معجم البلدان، ج4، ص 85 و Enc.of Rel، ج1، ص 669.
19. Religion of the Semites، ص 342.
20. الآلوسی، ج2، ص 233.
21. کتاب المعارف لابن قتیبه. «دانشمندان می گویند دین مجوس در میان بعضی از عراب بحرین رواج داشته است»، ابن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج1، ص 438، (یادداشت نویسنده).
22. به جز سه آتش یاد شده، آتش های دیگری نیز در میان اعراب به صورت نمادین یا آیینی، مورد توجه بوده است. یکی از آتش های معروف عرب نارالقری که به ویژه در زمستان و برای دعوت یا هدایت مهمانان به طعام برافروخته می شده است و در مواردی دستمایه های شاعران در مدیحه پردازی و یا خودستایی بوده است:
قومّ اذا استنبح الاضیاف کلبهم
قالوا لاُمَهُمُ بُولِی علی النار
از دیگر آتش ها، آتش جنگ (نارالحرب) بوده است که نارالاهبه و الانذار نیز نامیده می شد و در مواردی که اعلام جنگ می شد بر کوه ها برافروخته می شد و به معنی فراخواندن برای شرکت در جنگ بوده است:
لهُ ناران نارٌ قریّ و حرب
تری کلتَیهما ذات التهاب
هم چنین است آتشی که در پشت سر مسافر برمی افروختند و آن را نارالزائر یا نار المسافر یا نارالطرد می نامیدند و چه بسا در پشت سر مسافری که به بازگشت او تمایل نداشتند و به امید که رفتن او همیشگی باشد، برافروخته می شد. این معنی درست خلاف آب پایدن پشت سر مسافری ست که بازگشت او را طلب می کرده اند. بشار در این بیت به این آیین اشاره می کند:
صحوت و او قدت للجهل ناراً
وَرَدَّ علیک الصَّبا ما استعارا
(جاحظ، الحیوان، ج5، ص 474).
و نیز در لسان العرب در ذیل «وقد» جمله ی «ابعدالله دار فلان و اوقد ناره اثره» به عنوان یکی از مثال های رایج عرب ذکر شده است که بر وجود این آتش در میان اعراب، دلالت دارد. آتش دیگری به نام «نارالسلامه» نیز برخلاف نارالزائر وجود داشته که به هنگام بازگشت مسافر و به گونه ای اعلام شادی از حضور او برافروخته می شده است:
یا سُلَیمی اوقدی النّارا
ان من تهوین قد زارا
نویری در نهایه العرب (ج1، ص 115-109) از چند آتش دیگر نیز نام به میان آورده است. از جمله: نارالغدر، نارالصید، نارالاسد، نارالسلیم، نارالفداء، نارالوشم. (برای اطلاعات بیش تر مراجعه شود به کتاب الحیوان، ج5، ص 481-466 و موسوعه اساطیر العرب، ص 265-263).
23. در کتاب الحیوان، ج5، ص 468 نام این دو گیاه السلع و العُشر ذکر شده است که اولی گونه ای درختچه ی خاردار است و دومی درختی ست که صمغ تولید می کند. عرب ها این آیین را تسلیع می نامیدند، (و نیز رجوع فرمایید به لسان العرب، ماده ی سلع و عشر).
24. در متن کتاب «کهوله» ثبت شده است، به قیاس تصحیح شد.
25. النجیری، ایمان العرب فی الجاهلیه، ص 29-31 و نیز ر.ک. الجاحظ، الحیوان، ج3، ص 6.
26. ر.ک. الکامل فی التاریخ، ج1، ص 270.
27. النویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج1، ص 106-110.
28. معجم البلدان، ج3، ص 193.
29. الاصبهانی، الراغب، محاضرات الادبا، ج2، ص 278.
30. السیره، ص 17.
31. معجم البلدان، ج4، ص 425.
32. R.Smith, Religion of the Smites، ص 364.
33. عمروبن هند (هند نام مادرش است) فرزند منذر بن ماء السماء است که پس از کشته شدن پدرش در جنگ با غسانیان، جانشین وی گردید. عمرو بت پرستی سرکش و مستبد بود به همین سبب شاعران بسیاری او را هجو کرده اند. در روزگاری وی حیره مرکز شکوفایی ادبی بود. گویند عمروبن کلثوم به عنوان اعاده ی حیثیت، عمروبن هند را که به مادرش توهین کرده بود، بکشت، (شوقی ضیف، تاریخ ادبی عرب، ص 54، ترجمه ی فارسی).
34. الضبی، امثال العرب، ص 68.
35. الاغانی، ج19، ص 129.