ترجمه و تحقیق: منیژه عبداللهی و حسین کیانی
اِساف و نائِله
از برخی منابعی که در دست است می توان نتیجه گرفت که قبل از آن که کاهن خزاعی بت ها را به داخل شبه جزیره بیاورد و عقاید بت پرستی را ابداع کند، قبیله ی جرهم مجسمه هایی خدای گونه داشته اند و گویا در آن جا دو بت بوده است، به نام های اِساف و نائله؛ روایت می گوید که اساف و نائله [زن و مردی] از قبیله ی جرهم بوده اند که به حج آمده بودند و قبلاً در بلاد یمن به یکدیگر عشق می ورزیدند، آن ها به درون خانه ی کعبه رفتند و غفلت مردم را دریافتند و در آن جا خلوت کردند و گناه ورزیدند، پس به صورت سنگ مسخ شدند...، سپس مردم آن ها را بیرون راندند و در برابر کعبه نهادند تا مایه ی عبرت شوند و چون مدّتی طولانی از نصب آن ها گذشت، همراه با پرستش سایر بت ها آن دو نیز مورد پرستش قرار گرفتند. یکی از آن ها در کنار کعبه نهاده شده بود و دیگری در محل چاه زمزم قرار داشت. مردم قریش که آن را که به دیوار کعبه چسبیده بود به نزد آن دیگری بردند برای آن ها قربانی می کردند و خزاعه و قریش و نیز عرب هایی که بعدها به حج می آمدند، آن ها را پرستش می کردند. (1)این دو بت اگر در زمان ابن لُحَی در اطراف کعبه برپا بوده اند، به این معنی ست که آن ها پیش از آورده شدن هُبَل و سایر بت ها، در اطراف کعبه قرار داشته اند (2).
روایات دیگر حکایت از آن دارد که اساف و نائله هم چون سایر بت ها از بلقاء حمل می شده اند. زیدان می نویسد:
گفته شده است که آن ها دو بت بوده اند ... عمرو بن لُحی آن ها را به همراه سایر بت ها از بلقاء آورد و در سر چاه زمزم در کعبه قرار داد، سپس یکی از آن ها را بر صفا و دیگری را بر مروه قرار داد. چه بسا این دو بت به علاوه ی هبل، بت هایی سه گانه را تشکیل می داده اند و بت های سه گانه نزد بت پرستان در زمان های دور شایع بوده است و اغلب این سه گانه ها به این ترتیب بوده است که از زنی و مردی و پسری تشکیل می شده است و شبیه به این سه گانه ها نزد مصری های قدیم و کلدانی ها و سایر اقوام، بسیار زیاد است. (3)
ظاهراً قصه ی آن دو بت در میان اعراب جاهلی نقل می شده است، چنان که از عایشه شنیده شده است که گفت: ما پیوسته می شنیدیم که اساف و نائله زن و مردی از جرهم بوده اند که در کعبه کاری پلید انجام دادند و خداوند آن ها را به صورت سنگ مسخ کرد (4). هم چنین از نوشته ی ازرقی دریافته می شود که آن ها با جامه های پوشانده شده بوده اند که هرگاه کهنه می شده است، جامه ی تازه ای به آن ها پوشانده می شده (5). و از دیگر داستان هایی شبیه به اساف و نائله، چنین ذکر شده است که مردی به نام اجأبن عبدالحی، عاشق زنی از قوم خود شد که به او سلمی می گفتند و آن زن دایه ای داشت که العوجاء نام داشت و آن دو در خانه ی آن دایه یکدیگر را ملاقات می کردند و هنگامی که مردم از کار آن ها مطلع شدند، گریختند؛ سلمی در کوهی که به نام او نامیده شد، به قتل رسید و اجأ نیز بر کوه دیگری که آن نیز به نام او نامیده شد، کشته شد و العوجاء در بیابانی میان دو کوه به قتل رسید که آن مکان به نام او نامیده شد (6).
خلاصه آن که اساف و نائله دو مجسمه ی سنگی متعلق به قبیله ی جرهم بوده اند و داستان می کوشد برای وجود آن ها سبب و علت بیابد و اگر چنان باشد که آن ها [به واقع] مردی و زنی بوده اند، عشق به عنوان موضوعی برای تشدید پیوند و استحکام وابستگی میان آن ها بروز می کند تا آن جا که افسانه آن ها را به صورت سنگ در آن مکان ترسناک، مسخ می کند تا هم نشانه ای برای حرمت آن مکان و هم وسیله ای برای عبرت مردم گردد. این داستان شباهت بسیاری دارد به قصه ای که درباره ی مردی و زنی نقل شده که به صورت دو چوب خشک در مزاری که به یک ولیّ و مرد خدا منسوب است، یافته شدند. آن مزار در جایی مرتفع در کنار دریای مدیترانه و در شمال یافا قرار داشت و آن ها در حالتی بودند که به امرِ منکر و گناهی در حرم آن مزار متهم شده بوده اند. به دنبال این داستان ها روایاتی که از ادراک دینی و احساس مذهبی نسبت به اولیاء و کرامت های آن ها لبریز است، ساخته می شود، تا از این گروه اولیاء و مزارات آن ها هیبت و احترام در دل مردم ظاهر شود.
دو غزال مکّه
اگر اساف و نائله دو تمثال یا دو بت سنگی به صورت انسان بوده اند، قبیله ی جرهم هم چنین پیکره ای طلایی از دو غزال داشته اند ... از طبیعت این دو غزال و شعایر و آیین های مربوط به آن ها اطلاع چندانی در دست نیست. و همه ی آن چه که در کتاب السیره و اخبار مکه- که دومی بیش تر است-آمده، آن است که:زمانی که قبیله ی خزاعه، قبیله ی جرهم را از مکّه بیرون می کرد، عمرو بن الحارث بن مضاض الجرهمی، مجسمه ی دو غزال را از کعبه بیرون آورد که از جنس طلا بودند، سپس او و یکی از پسرانش در شبی تاریک محل چشمه ی زمزم که آب آن فروخشکیده بود (؟)! حفر کردند و در آن جا دو غزال را با اشیاء دیگری دفن کردند (7) تا آن که به فرمان عبدالمطلب چاه را در همان محل حفر کردند (8) و دو غزال را یافتند. علاوه بر آن، شمشیرها و زره هایی نیز در همان محل یافتند و هنگامی که قریش از این گنج نصیبی برای خود خواست، عبدالمطب با چوبه های قرعه کشی [القداح] در برابر هبل تفأل زد (9)- چنان که بعد خواهیم دید-پس چوبه های مربوط به دو غزال به نام کعبه درآمد و چوبه های مربوط به شمشیرها و زره ها برای عبدالمطلب درآمد که با آن ها در خانه ی کعبه را تزیین کرد، و گمان می رود که آن اولین زیور زرینی بود که خانه ی کعبه به آن آراسته شد. (10)
خدایانی به صورت حیوانات
بحث غزال ها این پرسش را مطرح می کند که آیا می توان میان آن ها و گوساله ی زرّین اسراییلی ها که با آن یهوه را در معابد شمال فلسطین می پرستیدند، تشابهی یافت و نیز داستان افعی مسی که گفته می شد آن را موسی خود ساخته بود (11) و بنی اسرائیل برای آن قربانی می کردند پیوندی با دو غزال مذکور دارد؟ هم چنین این بحث، این گفته را یادآوری می کند که، اعراب خدایانی داشته اند که نام حیوانات بر آنان نهاده شده بود، اگرچه این نام ها اندک است. در کتاب «التاج» می بینیم که «اشهل» نام بتی بوده است و بنی عبدالاشهل طایفه ای از اعراب بوده اند؛ آیا می توان بر همین اساس از نام عبدالاسد نتیجه گرفت که در میان آن ها خدایی به نام این حیوان [یعنی اسد] بوده است؟ از این قبیل در کتاب های لغت، واژه ی «العوف» از اسامی شیر دانسته شده است؛ زیرا «یتعَّوفُ باللیل» یعنی در شب می گردد و شکار می کند. هم چنین العوف به معنی گرگ نیز ثبت شده است در قاموس فیروزآبادی آمده که العوف به معنی صنم است. این واژه معنی های دیگری نیز دارد، از جمله: پرنده، خروس، و نیز حظّ (بخت، اقبال، طالع...) و غیره.نولدکه می گوید:
عوف اختصاصاً به معنی تفأل نیز آمده است و [به این ترتیب] ممکن است اسم این خدا، به معنی پرنده نبوده است، بلکه به معنی فالی در پیوند یا متعلق به پرنده، بوده است و در این حالت ممکن است عوف مترادف با سعد بوده باشد. (12)
بت های قوم نوح
برخی از بت های قوم نوح (13)، به صورت حیوان بوده است؛ زیدان می گوید: «وَدّ به صورت مرد و سُواع به صورت زن و یَغوث به صورت شیر و یَعوق به صورت اسب و نسر به صورت کرکس بوده است (14)».و این بت آخر [نسر] به شیوه ی زبان آرامی به «نشرا» معروف بوده است و تلمود و بعضی متون موثق سریانی آن را خدایی عربی دانسته اند (15). از کتاب الاصنام-چنان که گذشت- دریافته می شود که قوم حَمیَر آن را می پرستیده اند، اما ابن کلبی نشنیده است که حمیر به نام این بت نامیده شده باشد و نیز نامی از او در اشعار حمیر و اشعار هیچ کدام از طوایف عرب نیامده است (16)، اما یاقوت می گوید که اخطل در ابیاتی از آن یاد کرده است:
امّا و دماء مائراتٍ تَخالُها
علی قنّه العزی و بالنسر عَندَما (17)
(سوگند به خون هایی ریخته شده بر فراز سر عزّی و نسر که می پنداری خون سیاوشان است).
این بت در سرزمین سبا قرار داشت و قوم حمیر و سایر پیروانش آن را عبادت می کردند تا آن که ذونواس آن قوم را یهودی کرد (18).
جرجی زیدان در جایی که از یغوث سخن به میان آورده، می گوید:
مطابق تفسیر مخشری، این بت بر صورت شیر است و عمروبن لحی آن را از جده در ساحل دریا، به مکّه منتقل کرده است. پس اگر از خارج به جزیره العرب آورده شده باشد، به احتمال زیاد از حبشه یا مصر آمده، زیرا جده محل ورود مسافران این نواحی به داخل حجاز است. در میان خدایان مصری خدایی یافته ایم که به صورت شیر یا شیر ماده است که «تغنوت» نامیده شده است. تشابه ظاهری میان این لفظ و لفظ یغوث آشکار است؛ به ویژه اگر در نظر بگیریم که قوم عرب مکتوب های خود را بدون نقطه می نوشتند پس اگر تغنوت بدون نقطه نوشته شود، میان آن و میان یغوث یا ثغنوث یا تعوث، اشتباهی بیش خواهد آمد و از این اشتباهات حتی بعد از تدوین تاریخ در اوایل تمدن اسلامی نیز به وجود آمده است. چنان که برخی مورخان امپراتور روم را که با هارون الرشید جنگید، یعفور و گروهی دیگر نعفور و برخی نقفور نامیده اند، حال آن که به صورت صحیح این کلمه از اصل رومی Nicephorus گرفته شده است؛ آیا از حکم عقل دور است که شبیه این گونه اشتباهات در عصر جاهلی روی داده باشد؟ چنان که بر همین اساس نام قایین به قابیل و شاول به طالوت و جلیات به جالوت و قورح به قارون، تحول یافته است. (19)
یعبوب
یعبوب، بتی از آن قبیله ی طیء [تیره ی جدیله] بوده است که بعد از آن که قبیله ی بنی اسد، بتی را که اوّل ساخته بودند از آن ها گرفتند، یعبوب را عبادت می کردند و در این مورد عبید می گوید:فتبدلوا یعبوب بعداللهم
صنماً، فقروا یا جدیل و اعذبوا
(آن ها یعبوب را به جای بت خویش پرستیدند؛ پس ای جدیل [از این به بعد] در فقر بمانید و آزار ببینید).
و محقق کتاب الاصنام در تعلیقات ذیل صفحه ی 63 در مورد این معبود می نویسد:
چه بسا این بت به صورت اسب بوده باشد، زیرا یعبوب در لغت به معنی اسب بلند سریع است، یا اسبی نژاده که در دویدن و تاخت کردن نرم و راحت است یا در حرکت مسافت طولانی طی می کند و اسب های مشهوری به این نام نامیده شده اند که در کتاب انساب الخیل ابن کلبی، دیده شده است.
خدایان مکان ها
ذوالشَّریاعراب، بت هایی داشتند که به نام مکان های معین نامیده شده بودند که معروف ترین آن ها دو بت است: ذوالشری و ذوالخلصه.
از مکانی که بت اوّل، به آن منتسب است، اطلاع دقیقی در دست نیست. اما مناطقی که با نام الشری نامیده شده، بسیار است. از آن جمله یکی آن است که یاقوت در معجم البلدان ذکر کرده است:
«الشری که در شعر ملیح الهذلی آمده است، محلی ست در مکّه».
و در همان صفحه آمده است: «الشری وادیی ست در عرفه در یک منزلی میان کبکب و نعمان(20)».
شناخت همه ی مکان هایی که نام خود را به این خدایان داده اند، بسیار دشوار است، به ویژه از آن جهت که دوران عبادت آن ها به روزگاران اجداد کهن برمی گردد؛ بسی کهن تر از زمانی که کسانی از قوم بنی الحارث بن یَشکُر آن را می پرستیدند. در کتاب الاصنام آمده است:
بنی حارث بن یشکربن مبشر از قوم اَزد، بتی داشتند که به آن ذوالشری می گفتند و یکی از سران عرب درباره ی او می گوید:
اذن لحللنا حول مادون ذی الشری
و شَجَّ العِدی منا خمیسٌ عرمرم (21)
(آن گاه در حوالی ذوالشری فرود آمدیم و لشکری انبوه از ما، دشمن را در هم کوبید).
آشکار است، مکان هایی که این نام بر آن ها نهاده شده است، عموماً پرنعمت و شبیه به واحه ها بوده اند و جاهایی با این شرایط در سرزمین های خشک نظیر عربستان، بعید نیست که مراکز عبادت شوند. ابن هشام در ادامه ی داستان اسلام آوردن طُفَیل بن عمرو آورده است که ذوالشری بتی متعلق به «دوس» بوده است و «الحنا» قرقگاه یا حرم متعلق به آن بود که باریکه ای آب از کوه در آن جا می ریخته است (22) و بر اساس آن چه از قصه آشکار می شود، مردم در آن غسل می کرده اند و طفیل که مسلمان شده بود، از طرف رسول خدا به آن جا آمد و به نزد همسرش رفت و به او گفت: از من دور شو، من دیگر از آن تو نیستم و تو نیز دیگر از آن من نیستی و اسلام میان ما جدایی افکنده است. پس زن خواست که از دین طفیل پیروی کند، و طفیل به او گفت: در این صورت به «الحنا» مکان ذوالشری برو و در آن جا خود را تطهیر کن. زن به او گفت: تو را به جان پدر و مادرم قسم می دهم، آیا نمی ترسی که بت به فرزندمان آسیب رساند؟ گفت: نه، من سلامت او را ضمانت می کنم، پس زن رفت و غسل کرد و بازگشت، سپس طفیل اسلام را بر او عرضه کرد و مسلمان شد (23).
با توجه به منابعی که در اختیار داریم نام حقیقی بت ذوالشری و ویژگی های اصلی آن بر ما پوشیده است. شاید این خدا همان «خدای آفتاب» باشد که نبطی ها آن را می پرستیده اند. اگر ذوالشری به Dusares خدای بزرگ آنان تعبیر شود (24). در این صورت در میان اعراب جاهلی متاخر، جایگاه رفیعی نداشته است. «شیخو» از ذوالشری چنین یاد کرده است:
«نبطی ها خورشید را با عبادتی ویژه می پرستیدند و در پایتخت خود «سلع» یا petra معبد بزرگی برای بزرگ داشت آن برپا کرده بودند. هم چنین آن ها خورشید را با نام ذوالشری نیز می خواندند که به معنی خدای تابان است. این اسم بارها در کتیبه های «عیون موسی»، و «مداین صالح» و «طور سینا» تکرار شده است. اما این که از ذوالشری خورشید اراده شود، امری روشن است که از قول استرابون نیز تاکید می شود که نبطی ها خورشید را می پرستیده اند و عید آن را در 25 کانون اوّل قرار داده بودند، چنان که از کتاب قدیس اپیفانیوس «عهد الهرطقات» [عصر بدبینی] نیز می توان این نکته را دریافت. و مکسیموس اهل صور نکته ای اضافه می کند که نبطی ها بتی داشتند [به نام] ذوالشری و آن سنگی سیاه مکعب شکل، به بلندی چهارم قدم و عرض دو قدم بوده است(25)».
هم چنین نولدکه ذکر می کند:
«نقش های نبطی و سایر نقش های قبیله های مجاور، و نیز اسامی هم چون عبد ذی الشری و تیم ذی الشری، که به این خدا نسبت داده شده است، همگی بر وجود آن دلالت دارند؛ چنان که اسم عبد ذی الشری در میان افراد قبیله ی «دوس» نیز معروف بوده است».
بعضی از مؤلفان یونانی مطالبی درباره این خدا ذکر کرده اند که اهم اطلاعات آن ها همان است که در مورد پترا، مرکز دولت نبطیان که این خدا در آن جا عبادت می شد، ذکر شده است و این که خدا بر شکل سنگ سیاه چهارگوشی است که طولش به چهار قدم و عرض به دو قدم می رسیده است و در برابرش قربانی می کردند و خون های قربانی بر آن ریخته می شد و در زیر آن پایه ای از جنس طلا بوده است چنان که معبد او نیز از طلاها و سایر هدیه هایی که به عنوان نذر به او اهدا می شد، می درخشیده است(26)».
ذوالخَلَصه
از داستان های در مورد ذوالخلصه برمی آید که این بت در بلاد عربی مکانی رفیع، برتر از پایگاه ذوالشری داشته است و چه بسا هم چشمی و رقابتی میان آن و میان رفیع ترین مکان مذهبی یعنی خانه و حرم مکّه در جریان بوده است، زیرا برای ذوالخلصه نیز حج می گذارند و هدایایی تقدیم می کرده اند. در تاج العروس آمده که به معبد آن کعبه ی یمانیه گفته می شده است و هم چنین کعبه ی شامی نیز نامیده شده است زیرا درِ آن را مقابل شام قرار داده بودند (27) و در بعضی منابع آن را کعبه الیمامه نیز می گفته اند (28). پیامبر در حدیثی به این بت پرداخته است، به این ترتیب که طایفه ای از عرب به جاهلیت برگشتند و مرتد شدند و به عبادت بت ها روی آوردند، چنان که زنان بنی دوس در اطراف ذو الخلصه طواف می دادند. از این رو در این حدیث پیامبر گفته است: تا زمانی که کفل های زنان قبیله ی دوس [برای طواف] در اطراف ذوالخلصه به جنبش می آید، آخر الزمان برپا نمی شود (29). آرای متقدمان در مورد اسم و مکان این بت با یکدیگر اختلاف دارد، برخی می گویند: قوم خثعم خانه ای داشت که در آن بتی بود که الخلصه نامیده می شد (30)، هم چنین گفته شده است ذوالخلصه خود نام بتی بوده است (31)، و کسی دیگر می گوید که ذوالخلصه در مسیر میان مکّه و یمن تباله در هفت منزلی مکّه قرار داشت (32)، در منطقه ای که امروز عسیر خوانده می شود (33) و ارزقی می گوید: «عمرو بن لحی «خلصه» را در قسمت پایین مکّه نصب کرد (34)». چنان که ملاحظه می شود ارزقی به کلمه خلصه، «ذو» را نیفزوده و نیز برای آن مکان معینی در نظر نگرفته است. یاقوت می گوید: «خلصه از قریه های مکّه در وادی مر الظهران بوده است(35)». و ظهران وادیی در نزدیکی مکّه بود و «مر» نام قریه ای بود که به الظهران ترکیب شده و سپس به «مر الظهران» معروف شده است (36). و الزبیدی که این اختلافات را در نظر داشتند، بعد از ذکر حدیث منقول از پیامبر (ص) می گوید:از سیاق عبارات برمی آید که این صنم، غیر از آنی است که جریر آن را منهدم کرد، زیرا قبیله ی دوس که خاندان ابوهریره است، از قبیله ی اَزد بوده اند و با قبیله های خَثعَم و بَجِیلَه از بنی قیس و انساب آن ها متفاوت است و نیز سرزمین های متفاوتی دارند. سپس نظر می دهد که ذوالخلصه همان بتی بوده است که عمرو بن لحی در قسمت پایین مکه نصب کرد. (37)
هیچ کس به امکان وجود دو صنم یا دو پیکره یا بیش تر در مکان های گوناگون برای این خدا، اشاره ای نکرده است و البته این تصور بعید نیست. پس در این صورت عبادت آن در غیر از یک مکان واحد، پذیرفتنی می نماید.
واقعیت این است که از ویژگی های حقیقی ذوالشَّری که منطبق باشد بر آن خدایی که به قول کلبی یادآور مروه البیضاء سنگی نگارین و منقش به تاج بوده (38)، اطلاع و آگاهی روشنی در دست نیست. اگر ذوالخلصه همان بتی که عمروبن لحی در قسمت پایین مکه نصب کرد، همان بتی که بر آن گردن بندها می پوشاندند و به آن گندم و جو هدیه می دادند و بر آن شیر می ریختند و برایش قربانی می کردند و تخم شترمرغ [به عنوان قلاده و گردن بند] به آن می آویختند (39) نباشد، پس می تواند مره که در تباله بوده است، بتی دیگر باشد. پیش از این گذشت، که گویا در برابر ذوالخلصه با چوبه های قرعه کشی [قداح] فال می زده اند و مردی که گفته می شود امرؤالقیس بوده است، [وقتی نتیجه ی قرعه کشی مطابق میل او در نیامد] چوبه هایش را شکست و آن ها را بر صورت بت زد و از آن پس هرگز در برابر آن بخت آزمایی نکرد تا آن گاه که اسلام آمد.
و پیامبر جَریر بن عبدالله را به سوی آن فرستاد و او افراد بنی احمس از قبیله ی بجیله را با خود برد و پرده داران ذوالخلصه را بکشت و با قبایل [پرستنده ی آن] جنگید و بر آن ها پیروز شد، سپس بنیان بت را ویران کرد و آن را آتش زد. در این مورد زنی از قبیله ی خثعم در این مورد سرود:
و بنو امامه بالولیه (40) صُرّعوا
ثملاً یعالج کلهم انبوبا
جاءوا لبیضتهم فلاقوا دونها
اسداً تقب الی السیوف قبیبا
قَسَّم بین نسوه خثعم
فتیان أحمس قسمه تشعیبا (41)
(بنی امامه در «ولیه» بی هوش بر زمین افکنده شدند در حالی که همگی نیزه ور بودند. اینان برای پاسداری پایه و پایگاه خویش آمدند، اما در برابر آن شیرانی بودند که در برابر شمشیرها قد برافراشته بودند. جوانان حَمَس در میان زنان خَثعَم خاکساری و مذلت را چنان تقسیم کردند که همگی زنان از آن مذلت بهره مند شدند).
ذوالکفَّین و ذوالرِّجل
این دو بت چنان که از اسامی آن ها برمی آید، هم چون ذوالخلصه و ذوالشری به مکانی خاص منسوب نبودند، بلکه منتسب به اعضای بدن انسان بودند. ذوالکفلین بتی متعلق به دوس بود که بنی منهب بن دوس رسید و سپس آن را طفیل بن عمرو دَوسی سوزاند و چنین سرود:یا ذوالکفلین لستُ من عبادکا
میلادنا اکبر من میلادکا
انی حشوت النار فی فؤادکا (42)
(ای ذوالکفلین، من از پرستندگان تو نیستم، نژاد ما برتر از نژاد توست و من [همانی ام] که اندرون قلبت را آتش زد).
زبیدی در مورد ذوالرجل، چیزی بر این گفته نیفزوده است جز آن که آن بتی حجازی بوده است (43) و شیخو آن را همراه با ذوالشری و ذوالخلصه، ذات السلام (44) خوانده است. [و این نام غیرمرسوم نیست، زیرا] گاه قوم عرب خدایان خود را با اسم های معنا می نامیدند- و ما نمی دانیم به چه علت- هم چون مَناه، مَناف، جَدّ، سَعد، کسری، رُضی، وَدّ.
وَدّ
بعد از آن که خالد بن ولید، در غزوه ی تبوک «ود» را شکست، یکی از شاهدان آن را چنین توصیف می کند:مجسمه ی مردی بود که از تمام مردان بزرگ تر بود و با دو جامه ی فاخر پوشانده شده بود، یکی را هم چون ازار [بر میان بسته] و دیگری چون ردا [بر دوش داشت] و شمشیری داشت که بر میان بسته بود و کمانی حمل می کرد و در برابر او حربه ای [جنگ افزار یا نیزه ای] بود که بر آن پرچمی بود و تیردانی که در آن تیر بود. (45)
آن چه در نگاه نخست توجّه محقق را در این توصیف جلب می کند، شباهتی شگفت است که میان ود و اروس Eros یونانی مشاهده می شود که- اگرچه هومر از او ذکری به میان نیاورده- خدای عشق در اساطیر یونانی ست و از قدیمی ترین و زیباترین خدایان یونانی ست که با قدرتی که او داشت، خدایان و پهلوانان یونانی را توان مقاومت در برابر او نبود و از موارد شگفت آن است که این خدا نیز کمان و تیر حمل می کرد(46).
و آیا [کلمه ی] ود در عربی معنایی به جز عشق دارد؟ و از اسم خدا و شکل ظاهری آن (بزرگ تر از همه ی مردان) و نیز حمل تیر و کمان، آشکار می شود که وجوه شباهت نزدیکی میان این دو خدا (یعنی اروس و ود) وجود دارد. نابغه ی ذبیانی در قصیده ی خود «بانت سعاد» موارد متعددی به آن نظر دارد: «اکمل من یمشی علی قدم» و آن چه بعد از آن نقل شده است:
حیاک «وَد» فان لا یَحِلُّ لنا
لهوَ النساء و ان الدین قد عزما (47)
(درود بر تو باد ای وَد، برای ما لهو و لعب با زنان روا نیست و دین چنین فرمان داده است).
و زیدان میان این خدا و یکی از پادشاهان یا خدایان مصری یا فینیقی شباهتی می بیند و می گوید: «نمی توانیم نظر قطعی در این مورد بدهیم، از اوصاف او برمی آید که خدایی شگفت بوده است (48)».
پی نوشت ها :
1. کتاب الاصنام، ص 9، 29.
2. تاریخ ابن خلدون، ج1، ص 15.
3. زیدان، انساب العرب القدماء، ص 40.
4. السیره، ص 54.
5. اخبار مکّه، ص 75.
6. معجم البلدان، ج1، ص 142 و البدایه و النهایه، ج2، ص 191.
7. اخبار مکه، ص 51-53.
8. تفصیل ماجرا از این قرار است که عبدالمطلب بعد از وفات مطلب عموی خود، منصب رفادت و سقایت کعبه را عهده دار شد، ولی انجام این دو کار به ویژه سقایت برای وی دشوار بود، زیرا چاه زمزم در آن زمان خشکیده بود و او مجبور بود آب مورد نیاز حج گزاران را از چاه های اطراف فراهم آورد و در حوضچه هایی نزدیک کعبه ذخیره کند و در موسم حج میان زایران تقسیم کند. از این رو آرزو داشت چاه زمزم را که مُضاض جرهمی چند قرن پیش از آن پُر کرده بود، دیگر بار حفر کند. گفته می شود ضمن رؤیایی محل زمزم بر عبدالمطلب مکشوف شد و او به کمک حارث فرزند خود به جست و جوی زمزم پرداخت و آن را یافت. پس از حفر چاه و رسیدن به آب، دو آهوی طلا و شمشیرهای مضاض جرهمی پدیدار شد و داستان به همان گونه که در کتاب روایت شده است به قرعه زدن میان عبدالمطلب و قریش و خانه ی کعبه، ختم یافت، (رجوع کنید به زندگانی محمد(ص)، ص 146 و هم چنین مراجعه کنید به ص 222 همین کتاب).
9. اگرچه مطلب فوق در بسیاری از منابع کهن ذکر شده، مطابق عقیده ی غالب علمای شیعه ی امامیه، همه ی اجداد حضرت پیامبر موحد بوده اند و از آیین و رسوم شرک، دوری جسته اند و مبرا بوده اند.
10. السیره، ص 94.
11. Enc of Religion and Eth...، ج7، ص 39.
12. همان، ج1، ص 663.
13. سوره ی 71، آیه ی23.
14. انساب العرب القدماء، ص 39.
15. Enc of Reiligion and Eth...، ج1، ص 664.
16. کتاب الاصنام، ص 11.
17. معجم البلدان، ج4، ص 781.
18. همان، ج3، ص 268.
19. انساب العرب القدماء، ص 41.
20. معجم البلدان، ج3، ص 268.
21. کتاب الاصنام، ص 37-38.
22. السیره، ص 253.
23. برای اصل این قصه ی طولانی، ر.ک، السیره، ص 252-255.
24. Enc of Islam، ج1، ص 965.
25. النصرانیه و آدابها بین عرب الجاهلیه، (بخش نخست)، ص 9.
26. Enc of Religion and Ethi...، ج1، ص 663.
27. در این که به آن بت خانه «کعبه الشامیه» بگویند، اختلاف است؛ زیرا آن چه مشهور است فقط به بیت الحرام کعبه الشامیه می گفته اند (ر.ک. اخبار مکّه (ترجمه ی فارسی)، ص 288).
28. تاج العروس، ج4، ص 389.
29. مسند ابن حنبل، ج2، ص 271.
30. لسان العرب، ج8، ص 295.
31. تاج العروس، ج4، ص 389.
32. کتاب الاصنام، ص 34-35.
33. Enc of Religion and Eth...، ج1، ص 663.
34. اخبار مکّه، ص 78.
35. معجم البلدان، ج2، ص 463.
36. همان، ج3، ص 581.
37. تاج العروس، ج4، ص 382.
38. کتاب الاصنام، ص 34.
39. اخبار مکّه، ص 78.
40. به بت خانه ی ذوالخلصه «ولیه» می گفته اند که مشتق از ولی و به معنی دوست دار و یاری دهنده است، (ر.ک: اخبار مکه، (ترجمه ی فارسی)، ص 288).
41. کتاب الاصنام، ص 36.
42. همان، ص 37.
43. تاج العروس، ج7، ص 340.
44. الأب لویس شیخو، النصرانیه و آدابها بین عرب الجاهلیه، ص 12.
45. کتاب الاصنام، ص 56.
46. Enc.Britanica، ج9، ص 753.
47. در کتاب «العقد الثمین فی دواوین العشراء الجاهلیین»- حیاک ربی- ثبت شده، اما نظر نولدکه آن است که-حیاک ود- بوده است. (ج1، ص 662: Enc. or Rel. and Eth)، هم چنین یاقوت در معجم البلدان ج4، ص 913، و نیز الکلبی در صفحه ی 10 و کتاب الاصنام- حیاک ود- ثبت کرده اند. (یادداشت نویسنده)
48. انساب العرب القدماء، ص 41.