ترجمه و تحقیق: منیژه عبداللهی و حسین کیانی
مطابق روایت طبری، ابلیس در رأس فرشتگانی قرار داشته است که خداوند قبل از آدم آن ها را برای جنگ با طایفه ی جن به زمین فرستاد (1).
و در اخبار مطابق قول قزوینی آمده است که ابلیس زمانی که سپاه فرشتگان بر زمین آمدند، کودک بود و چون فرشتگان گروه جن را شکست دادند و پراکنده کردند، جمعی از آنان را اسیر کردند و ابلیس در میان اسرا بود و با فرشتگان و در جمع فرشتگان بالید و بزرگ شد (2) تا آن که بر آنان سیادت یافت... تا آن جا که داستان عصیان او پیش آمد....
در روایت طبری، ابلیس را می یابیم که فرشته ای پرهیزکار بود که به موجودی به نام شیطان رجیم تبدیل شد و سپس در روایت قزوینی درمی یابیم که او در اصل شیطان بوده است... تا مرتبه ی فرشتگان بالا رفته است، پس چون موجودی لعنت شده از اوج بهشت به دوزخ زمین رانده شده است و این [تغییر و دگرگونی] چندان جای شگفتنی نیست و می دانید که یک جن وقتی تقوا بورزد و به طور کلی نیک و خیر محض شود، می تواند به مقام فرشتگان انتقال یابد یا برعکس [فرشتگانی از مقام خود سقوط کنند] هم چون ماجرایی که بر هاروت و ماروت، حادث شد.
در قرآن مجید دو آیه وجود دارد که می توان بر اساس یکی از آن دو استدلال کرد که ابلیس فرشته ای از فرشتگان خداوند بوده است: «و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لآدم سجدوا الا ابلیس ابی و استکبر و کان من الکافرین(3)». (و چون فرشتگان را فرمودیم: برای آدم سجده کنید، پس به جز ابلیس که سرباز زد و کبر ورزید و از کافران شد، [همه] به سجده افتادند).
و در آیه ی دوم به این امر که ابلیس از گروه جن بوده است، تصریح شده است: «و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس کان من الجن (4)». (و [یاد کن] هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: آدم را سجده کنید، پس [همه]- جز ابلیس- سجده کردند، که از [گروه] جن بود و از فرمان پروردگارش سرپیچید...).
این دو آیه ی [شریفه] را به همین صورت که هستند و بدون هیچ تأویلی در نظر می گیریم و فقط به این موضوع اشاره می کنیم که کل اختلاف آرا در مورد ابلیس به همین دو آیه منتهی می شود. با این حال کسانی که گفته اند ابلیس از گروه جن است مشهورتر و در اکثریت هستند. بیضاوی می گوید: «فرشته عصیان نمی کند، اما ابلیس که عصیان کرد، اصل او از طایفه ی جن است (5)». و مسعودی می گوید: «حق تعالی جن را از آتش سموم آفرید و همسرش را از او، چنان که حواء را از آدم آفرید و جن با همسرش هم خوابه شد و او بار گرفت (6)».
الدمیری می گوید:
بر اساس قول مشهور کلیه ی طایفه ی جن از نسل ابلیس هستند، به همین جهت می توان استدلال کرد که ابلیس از جنس ملایکه نیست، زیرا فرشتگان به آن دلیل که در میان آن ها جنس مؤنث وجود ندارد فرزند نمی آورند(7).
سرکشی و قیام ابلیس
داستان غضب خداوند بر ابلیس، در کبر ورزیدن ابلیس و برتر دانستن عنصر آتش (که مؤید آن است که او در صفوف طایفه ی جن قرار دارد) بر خاک و گل بوی ناک، خلاصه می شود و به این ترتیب پیکاری روحی میان نسل ابلیس و نسل دشمن او یعنی آدم آغاز می شود. ابلیس از همان آغاز از خداوند خواسته بود که او را تا روزی که آدمیان برنگیخته خواهند شد، مهلت دهد تا آن ها را از راه باز دارد و گمراه کند؛ و بر زبانش چنین جاری شده بود: «قال رب بما اغویتنی لاُزَیَّنَنَّ لهم فی الارض و لاغوینهم اجمعین(8)»، (گفت: پروردگارا به سبب آن که مرا گمراه ساختی، من [هم گناهانشان را] در زمین برایشان می آرایم و همه را گمراه خواهم ساخت).با همه ی این احوال می بینیم که هم نام ابلیس و هم داستان عصیان او، هر دو از حکایت هایی ست که اعراب از سرزمین های دیگر وارد کرده اند و مدرک و بینه ای در دست نداریم که نشانی از اصالت [عربی] آن داشته باشد. النووی می گوید:
کنیه ی ابلیس، ابومره است و میان دانشمندان در این مورد اختلاف است که آیا او از طایفه ای از ملایکه است که به آنان جن گفته می شود یا اصولاً از گروه ملایکه نیست، و نیز درباره ی اسم او که آیا نامی عجمی ست یا عربی نیز اختلاف است. (9)
و در کتاب الدمیری آمده که نام او به عبری عزازییل است (10).... در کل می توان گفت آن چه در متون عربی درباره ی ابلیس نوشته شده، نشان می دهد که اعراب می دانسته اند که لفظ ابلیس و هر آن چه به آن مربوط می شود، بیگانه است.
لانگ دان (Longdon) در کتابش، اساطیر سامی، به این نکته اشاره کرده است. مطابق نظر او، اسطوره ی اسلامی عصیان ابلیس علیه خالق آن، از قصه ی مسیحی- یهودی ذکر شده در اسفار آدم و حوا، بهره مند شده است.
ریشه ی کلمه
لانگ دان هم چنین معتقد است که خود کلمه ی ابلیس در عربی از کلمه ی یونانی Diabolos به معنی شیطان Devil به عاریت گرفته شده است (11). از همین گونه است نظریه ی نولدکه که معتقد است کلمه ی جن به اصطلاحات دینی در برخی زبان های سامی تعلّق دارد و [می گوید] اگر توجّه شود، جمع این کلمه (جِنّان (12)) بسیار شبیه است به کلمه ی حبشی Ganen که به همان معنی ست و به همین ترتیب نظر می دهد که کلمه ی شیطان در زبان عربی به عاریت گرفته شده است و کاملاً با شیطان حبشی که خود از Satan عبری گرفته شده، منطبق است (13).فتنه انگیزی ابلیس برای بشر
این چنین است که ابلیس کرسی خود را بر آب نهاده است، و از آن جا شیاطین را برای فریفتن بشر ارسال می دارد. در نزد او والامقام ترین شیطان ها، آن هایی هستند که بیش ترین فتنه ایجاد کرده باشند و گویا جدایی افکندن میان دو زوج برای او امری پسندیده و محبوب به شمار می رود (14). او هم چنین کسانی را که از فتنه انگیزی در میان بشر ناتوانند به سختی مجازات می کند. در کتاب «اَکام المرجان فی احکام الجان» آمده است:ابلیس کرسی(15) خود را بر آب نهاده است، و بر هر انسان دو شیطان می گمارد و یک سال به آن ها مهلت می دهد. اگر نتوانستند در این مدت آن انسان را بفریبند، دست ها و پاهای آن ها را قطع می کند و بر صلیب می کشاندشان، سپس دو شیطان دیگر بر آن انسان برمی گمارد(16).
فرزندان ابلیس
پنج شیطان قدرتمند وجود دارد که همه گناهان را، صغیره و کبیره، برای آدمی زینت می دهند و مطابق نظر مجاهد این پنج تن، فرزندان ابلیس هستند. او می گوید:ابلیس پنج پسر دارد: ثبر، اعور، مبسوط، داسم، زلنبور، ثبر موکل و دارنده ی مصیبت هاست و مردمان را به هلاکت می افکند و آنان را به گریبان چاک دادن وامی دارد. اعور موکل بر زناست و مرمان را به ارتکاب زنا فرامی خواند و آن را در نظرشان زینت می دهد... مبسوط، موکل بر دروغ است، داسم در میان دو زوج قرار می گیرد و میان آن ها دشمنی می افکند... و اما زلنبور موکل بر بازار است و به سبب وجود او بازاریان و سوداگران همواره در دشمنی با یکدیگر به سر می برند (17).
شکارگاه ابلیس، زنان
از جمله خبرهای لطیفی که به پیامبر نسبت داده شده- از قول ابی امامه- نقل شده است که می گفت:ابلیس آن گاه که به زمین فرود آمد، گفت: خداوندا مرا راندی و فرو افکندی، پس اینکه خانه ای برای من [در زمین] قرار ده، گفت: حمام... گفت: مجلسی برایم قرار ده، گفت بازارها و محل جمع شدن مردم و چهارسوها و زیرگذرها... گفت: برایم غذایی معین کن، گفت: هر آن چه که نام خداوند بر آن ذکر نشده باشد... گفت: نوشیدنی برایم مهیا کن، گفت: تمام مسکرات... گفت: اذان گویی برایم قرار ده، گفت: ساز و نوا (مزامیر) گفت: برایم مکتوبی قرار ده، گفت: شعر، گفت: برایم خطی قرار ده، گفت: خال کوبی... گفت: حدیث و سخنی برایم معین کن، گفت: دروغ... گفت: برایم شکارگاهی قرار ده، گفت: زنان... (18).
غیلان و سعالی
بر اساس نظر قزوینی:غول، مشهورترین موجود شیطان گونه است و چنین پنداشته اند حیوانی زشت و غیرطبیعی و ناقص است که طبیعت بر آن تسلطی نداشته است [به صورت غیرطبیعی و برخلاف طبیعت موجود شده است] و از آن جا که منفرد و تنهاست، با هیچ کس انس نمی گیرد و وحشی صفت است، بیابان های برهوت را می جوید و با شکل انسان و چهارپایان تناسب دارد. او متعرض مسافرانی می شود که به تنهایی در شب و یا در خلوت گاه ها حرکت می کنند، و [چون مسافر او را می بیند] می پندارد که انسان است، پس مسافر را از راه خود باز می دارد(19).
جاحظ قبل از قزوینی غول را تعریف کرده است و می گوید:
غول، نام هر موجودی است که متعرض مسافران می شود و در شکل ها و پوشش های گوناگون جلوه می کند، خواه ماده باشد یا نر، اما عقیده ی اکثریت بر آن است که غول ماده است (20).
و الدمیری می گوید:
غول، با ضمه [حرف نخست] مفرد واژه ی غیلان است و آن، گونه ای از جن و شیطان است و گفته می شود و از جادوگران آن هاست.
و از جوهری نقل کرده که می گوید:
غول از نوع سعالی ست و جمع آن اغوال و غیلان است و هر آن چه انسان را بفریبد و او را به هلاک افکند، غول است و واژه ی تَغَوَّل به معنی تَلَوُّن است و در عربی گفته می شود: تغولت المرأه، یعنی آن زن متلون و دگرگون گشت، و گفته می شود: غالته الغول، یعنی در مهلکه افتاده است (21).
مسعودی می گوید:
اعراب در مورد غول ها و غول زدگی، داستان های جالبی دارند، زیرا به گمان آنان غول در خلوت ها به نزد مردمان می آید و چیزهایی بر آنان می خواند و در شکل های گوناگون به افراد خاصی ظاهر می شود. آنان با او سخن می گویند و چه بسا با او همخوابگی دارند. در اشعار اعراب در این مورد، زیاد گفت و گو شده است (22).
و گمان برده می شود که پاهای او [شبیه به] پاهای گورخر است و وقتی در بیابان ها با او رو به رو می شدند، چنین می سرودند:
یا رجل عیر انهقی نهیقاً
لن نترک السبسب و الطریقا
(ای موجود با پای گورخر، [هم چون الاغ] صدا کن و شیهه بزن، ما هرگز راه خود را ترک نمی کنیم [و به راهی که تو می خوانی، نخواهیم آمد]).
و در واقع، غول در شب ها و خلوت گاه، بر مردمان ظاهر می شود و آنان را به این پندار که او انسانی ست [که راه را می داند] به دنبال او می روند و به این ترتیب آنان را از راهی که در پیش داشتند، منحرف می نماید و در بیابان سرگردان می کند(23).
غول در نزد اعراب مشهور بود و همه آن را می شناختند، به همین جهت به خاطر درخواست او از راه خود منحرف نمی شدند و آن شعری را که در بالا گفتیم می خواندند و غول از آنان می گریخت و به دل صحرا یا بالای کوه پناه می برد(24).
از شگفتی ها درباره ی غول آن است که اگر فقط یک ضربه به او نواخته شود، می میرد اما اگر زننده برای وارد آوردن ضربه ی دیگر به او روی آورد، [یعنی دو ضربه به او بزند] در این صورت او نمی میرد. در این مورد شاعر گفته است:
فثنَّیتُ و المقدار و یحرس اهله
فلیت یمینی قبل ذلک شُلّت (25)
(آن را [ضربه] را به دو رساندم در حالی که همان مقدار [کافی بود تا] مردم را محفوظ بدارد، ای کاش دستم قبل از آن خشک شده بود).
اما سعلاه، به نظر نمی رسد تفاوت چندانی با غول داشته باشد. جاحفظ می گوید: «سعلاه اسمی است که بر یک غول ماده اطلاق می شود، او به شکل های گوناگون در می آید تا مسافران را گمراه سازد. در مورد علّت این امر گفته اند که یا برای سرگرمی ست و یا این که انسان را می ترساند تا عقل او را دگرگون کند(26)».
به گمان «دمیری»، سعلاه خبیث ترین نوع از غول هاست و نقل می کند که سعلاه ها جادوگران طایفه ی جن هستند (27). و از قول سهیلی می گوید: «سعلاه موجودی ست که در روز بر مردم ظاهر می شود و غول موجودی ست که در شب بر مردم ظاهر می شود (28)» اما به نظر قزوینی، سعلاه نوعی از شیاطین است که با غول تفاوت دارد و این نوع بیش تر در بیشه ها یافت می شود و اگر بر انسانی غلبه کند، او را به بازی می گیرد و با او می رقصد؛ به همان صورتی که گربه با موش رفتار می کند... و گفته می شود که:
گرگ سعلاه را شکار می کند، در این حالت فریاد کمک خواهی سر می دهد، اما مردم می دانند که آن فریاد سعلاه است و به یاری اش نمی شتابند تا گرگ او را بخورد (29).
این نکته را نمی توان دریافت که چگونه گرگ قادر است موجودی را شکار کند که به همان گونه که گربه با موش بازی می کند، انسان را به بازی می گیرد و این در حالی ست که انسان قادر است خود گرگ را شکار کند!
از جمله مطالبی که «ابن منظور» ذکر کرده آن است که سعلاه جادوگر جن است، که مطابق با نظر الدمیری ست، با این تفاوت که او اشاره می کند که سعلاه همان غول است که در شعر اعراب آمده است(30)، [یعنی غول را با سعلاه یکی می داند].
شکل پذیری و تغییر چهره ی غول ها و شیاطین
به همان گونه که فرشتگان می توانند به صورت های گوناگون جلوه کنند، غول ها و سایر جن ها نیز می توانند به شکل های مختلف درآیند. چنان که کعب بن زهیر تلون و تغییرپذیری غول را به عنوان مثال برای دگرگون شدن «سعاد» [معشوق شاعر] در شعر آورده است:و ما تَزالُ علی حالٍ تَکون بها
کما تَلَوَّن فی أثوابِها الغولُ
(پیوسته در حال دگرگون شدن است، به همان ترتیبی که غول در جامه های متنوع دگرگون می شود).
چنین پنداشته شده که طایفه ی جن و شیاطین و غول ها، می توانند به هر صورتی که بخواهند ظاهر شوند مگر غول؛ که می تواند خود را به صورت ین و با پوشش زنانه درآورد، اما نمی تواند پاهایش را هم چون پاهای الاغ است، تغییر دهد (31). شبلی می گوید:
بی تردید جن ها می توانند به صورت های گوناگون انسان و چهارپایان درآیند، می توانند شکل مار و عقرب به خود گیرند یا به گونه ی شتر، گاو، گوسفند، اسب، استر و حمار و حتی پرندگان جلوه کنند. هم چنین جن ها می توانند به صورت انسان درآیند. از مواردی که شیطان به هیأت آدمی جلوه کرد، زمانی بود که قریش می خواست به سمت بدر حرکت کنند و او در هیأت سراقه بن مالک بن جعشم به نزد آنان آمد، هم چنین روایت شده است: «وقتی که قریش در دارالندوه اجتماع کرده بودند تا در مورد امر محمّد(ص) تصمیم بگیرند که آیا او را به قتل رسانند یا به حبس افکنند یا تبعید کنند، شیطان به صورت شیخی نجدی بر آنان وارد شد (32)».
ویک بار دیگر نیز به همین ترتیب و در صورت شیخ نجدی، بر قریش جلوه کرده بود و آن هنگامی بود که در مورد رکن دچار اختلاف شده بودند و سرانجام به محمّد(ص) رو آوردند(33).
صدای خروس
جن به همان گونه که (به اعتقاد اعراب) اکثراً به صورت نهان از چشم ها[ی سایرین] بر کسانی جلوه می کند، در مواردی نیز در هیأت برخی جانوران آشکار می شود. از ابوهریره روایت شده که از قول پیامبر می گوید:اگر صدای خروس شنیدید، از فضل خدا چیزی بخواهید زیرا او فرشته ای را دیده است. و اگر صدای بانگ الاغ شنیدید، به خدا پناه جویید، زیرا او شیطان را دیده است...(34).
میدان های جنگ جن ها
چنان که ذکر کردیم، جن ها، مراتب گوناگونی دارند، برخی از آن ها غذا نمی خورند و نمی خوابند و فرزند به دنیا نمی آورند و گروهی برعکس آنان با همه ی اسباب حیات به زندگی خود ادامه می دهند، حتی برای بقا با یکدیگر منازعه و جنگ می کنند، اسمیت می گوید: «در بسیاری از اساطیر اعراب، گردبادها شکل ظاهری و مرئی از معرکه ها و میدان های جنگ دو گروه جن هستند(35)».ابلیس و بحث مذکر بودن و مؤنث بودن آن
ابلیس پنج فرزند دارد، علاوه بر آن، تمام شیاطین از نسل او هستند، چنان که تمام انسان ها از نسل آدم محسوب می شوند. در قرآن آمده است: «أفتتخذونه و ذریته اولیاء من دونی... (36)»، (... او و نسلش را به جای من دوستان خود می گیرید...) با این همه، کسی به عنوان همسر ابلیس معرفی نشده است و اگر گفته شود که همسر ابلیس از خود ابلیس پدید آمد به همان صورتی که حوا از آدم به وجود آمد، می بایست در مورد او نیز هم چون حوا خبرهای زیادی می داشتیم.با این حال گفته شده که طایفه ی جن، مذکر و مؤنث دارد (برخلاف ملایکه) و به همین دلیل توالد و تناسل دارند و فرزند به دنیا می آورند... و از جمله گفته های جالب آن است که گفته اند خود ابلیس به تنهایی دارای اعضای زنانه و مردانه است و آن دو در ران او قرار دارند... و به این وسیله فرزند می زاید و هر روز از او ده بیضه خارج می شود که در هر کدام هفتاد شیطان نر و ماده وجود دارد (37).
همسر ابلیس
[گویندگان] به آن چه گفته شد اکتفا نکرده اند، بلکه روایت می کنند که خداوند تعالی به ابلیس گفت: هیچ نسلی از آدمیزاده نیافریده ام، مگر آن که همانند آن را برای تو قرار دادم و هیچ فرزند آدمی متولد نمی شود، مگر آن که شیطانی با او قرین شده است... و به همین ترتیب حدیثی از پیامبر نقل می کنند که خداوند تعالی آن گاه که خواست برای ابلیس همسر و فرزندان خلق کند، خشم را بر او افکند، پس شراره ای از آتش [غضب] او بیرون جهید و از آن همسر ابلیس را بیافرید(38).تابعان و قرناء [قرین ها: ارواح]
تمامی آن چه درباره ی جن گفته شد، در این جمله می گنجد که آن مخلوقی پنهان است که برای فتنه انگیزی و فریفتن مردم به کار گرفته شده است و به همان ترتیبی که بر هر انسانی فرشته ای گماشته شده است، قرین و همراهی از شیطان نیز با اوست.در حدیثی از قول عایشه نقل شده که پیامبر شبی از نزد او بیرون رفت و سپس بازگشت. پس غیرت و حسد بر چهره ی عایشه نقش زد. پیامبر گفت: ای عایشه، تو را چه می شود؟ آیا حسادت می کنی؟ و عایشه پاسخ می دهد: مرا چه می شود؟ [چگونه می تواند شخصی] چون من بر چون تویی غیرت و حسد نورزد؟ پس رسول گفت: پس آیا شیطانت، وجود تو را در بر گرفته است؟ عایشه پرسید: مگر با من شیطان است؟ گفت: بله، و با هر انسانی شیطانی ست. پرسید: ای رسول خدا با تو نیز؟ رسول خدا پاسخ داد: بله... اما پروردگار عزّ و جلّ، مرا در مقابله با آن کمک می دهد(39).
اعراب جاهلی بر این امر اجماع دارند که هر انسانی قرینی از شیطان دارد چنان که گذشت [گمان برده می شد] عمرو بن لحی کاهن دارای «رئی» بوده است، هم چنین سایر کاهنان نیز تابعه های خود را برای برخی مقاصد و چاره گری ها مسخر کرده بودند، به همین دلیل بود که مردم قریش می پنداشتند محمّد(ص) نیز صاحب رئی است و به پیامبر(ص) می گفتند که آماده هستند تا برای او درمان و یا تعویذ درخواست کنند! و شاید مشهورترین این تابعه ها و قرین ها [قرناء] آن هایی باشند که شعر را بر زبان شاعران طراز اول القا می کردند و به عنوان «شیاطین الشعرا» مشهور بودند.
پی نوشت ها :
1. تفسیرالطبری، ج1، ص 153.
2. عجایب المخلوقات، ص 368.
3. سوره ی 2، آیه ی 34.
4. سوره ی 18، آیه ی 50.
5. انوارالتنزیل، ج1، ص 565.
6. مروج الذهب، ج3، ص 320.
7. حیاه الحیوان الکبری، ج1، ص 191.
8. سوره ی 15، آیه ی 390.
9. الدمیری، ج1، ص 191.
10. همان.
11. Langdon، ص 355-354.
12. این واژه جمعِ اسم «جان» است.
13. Enc.of Religion and Ethicth، ج1، ص 666.
14. آکام المرجان فی احکام الجان، ص 175.
15. در متن کتاب کلمه ی «عرش» به کار رفته است.
16. همان، ص 176.
17. عجائب المخلوقات، ص 368.
18. همان.
19. همان،ص 370.
20. البیان و التبیین، ج6، ص 48.
21. حیاه الحیوان الکبری، ج2، ص 167.
22. مروج الذهب، ج3، ص 314.
23. ر.ک. حیاه الحیوان الکبری، ج2، ص 167.
24. مروج الذهب، ج3، ص 315-316.
25. البیان و التبیین، ج6، ص 72.
26. همان، ص 48.
27. حیاه الحیوان الکبری، ج2، ص 18 و 168.
28. همان، ج2، ص 20.
29. القزوینی، ص 370-371.
30. لسان العرب، ج7، ص 418.
31. البیان و التبیین، ج6، ص 68.
32. آکام المرجان فی احکام الجان، ص 18-19.
33. همان، ص 187.
34. همان، ص 193.
35. Smith: Rel. of the Semites
36. سوره ی 18، آیه ی 50.
37. حیاه الحیوان الکبری، ج1، ص 192.
38. همان، ج1، ص 192.
39. آکام المرجان فی احکام الجان، ص 26.