اساطیر بودائی

بدان سان که تعالیم بودا تحول فلسفی اوپانیشادها است اساطیر آن نیز متأثر از روایات و سنت های سرزمینی است که نظریه بودا برای نخستین بار در آن مورد آموزش قرار گرفت. در توجه به اساطیر بودائی باید روایات مربوط به
يکشنبه، 18 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اساطیر بودائی
اساطیر بودائی

نویسنده: ورونیکا ایونس
مترجم: باجلان فرخی



 

بدان سان که تعالیم بودا تحول فلسفی اوپانیشادها است اساطیر آن نیز متأثر از روایات و سنت های سرزمینی است که نظریه بودا برای نخستین بار در آن مورد آموزش قرار گرفت. در توجه به اساطیر بودائی باید روایات مربوط به خاستگاه تاریخی و آسمان بودا و نیز روایاتی را که بودا را در شمار تجلی خدایان پیشین قرار می دهد و با اعتقادات هندی پیوند دارد مورد بررسی قرار داد. بدان سان که پیش از این دیدیم آئین بودا در برخورد با آئین کهن هند و با آن به رقابت پرداخت و این ویژگی و تغییرات ناشی از آن اساطیر بودائی را پیچیده تر کرد.

زندگی های پیشین بودا

بسیاری از داستان های زندگی های پیشین بودا برگرفته شده از جنگ داستان های موسوم به جاتکه(1) و گویای تکامل تدریجی بودا و جنبه اخلاقی روح او از تجسمی به تجسم دیگر است. بودا در نخستین تجسم خود در این کتاب به هیأت برهمنی جوان به نام مگه(2) پدیدار می شود که در دیدار از شهر دیپه وتی با دختری جوان که هفت گل نیلوفر آبی در دست دارد سخن می گوید. بودا از این دختر می پرسد گل برای کیست؟ و دختر می گوید بر آن است که گل ها را به سرور دیپنکره فدیه دهد؛ دختر پنج گل را به پانصد سکه خریداری و دو گل دیگر را دوستی به او پیشکش کرده است. مگه از نیت او خشنود و خود نیز که جویای روشن شدگی است از دختر می خواهد که پنج گل نیلوفر را بدو به پانصد سکه بفروشد؛ و دختر بدان شرط که مگه با او ازدواج کند می پذیرد مگه پس از دیدار شکوه بودای کهن، دیپنکره، و شنیدن موعظه او بر آن می شود که خود بودیستوه (بُدی ستوه) گردد. در این روایت دیپنکره پیش از این آمد مگه را پیشگوئی کرده است.
بودا در یکی از زندگی های پیشین دیگر بودیستوئی است که به هیأت خرگوشی فرزانه و زاهد نمایان می شود. خرگوش به هنگام روزه داری می اندیشد اگر گدائی بر او بگذرد و از او چیزی بخواهد گوشت تن خود را بدو خواهد داد. خرگوش در این اندیشه بود که تخت سَکرَه(3) (سکاراه – ایندرا) داغ شد و سکره شگفت زده از رویدادی که در زمین رخ داد بود به منظور آزمون خرگوش به زمین نزول کرد. سکره به هیأت گدائی درآمد و از خرگوش چیزی برای خوردن خواست. خرگوش به خود تکانی داد و پوست خود را بی آنکه آسیبی ببیند افکند و خود را در آتش افکند. سکره بی درنگ آتش را خاموش و او را گفت که به منظور آزمون از او چیزی خواسته است. پس سکره به یادبود قربانی که به او تقدیم شده بود کوهی را فشرد و با عصاره کوه تصویری از خرگوش را بر ماه نقش زد.
بودیستوه در زندگی دیگر به هیأت چنَدنتَه(4) یا فیلی سپید با شش دندان و داشتن دو همسر تجسم می یابد. یکی از زنان چندنته که زنی حسود است آرزو می کند که در زندگی آینده به هیأت شهبانوئی انسان زاده شود. و با شهریار بنارس ازدواج می کند. و از او می خواهد که صیادان قلمرو خویش را فرا خواند. شهریار صیادان را فرا می خواند و ملکه از صیادان می خواهد فیلی سفید را که شش دندان دارد صید و دندان های فیل را برای او آورند. یکی از این صیادان به نام سونوتاره(5)، چندنته را در دام خود که چاله ئی است گرفتار و او را با تیر مجروح می سازد. چندنته از صیاد علت صید و کشتن خویش را می پرسد و صیاد از تمنای ملکه بنارس با او سخن می گوید. چندنته با آگاه شدن از علت سرنوشت خویش خود را به صیاد تسلیم می کند و بدو کمک می کند تا دندان های او را از ریشه برکند، اما صیاد بریدن دندان ها را ناممکن می یابد. چندنته اره را به خرطوم می گیرد و خود دندان هایش را می برد و در برکه ئی از خون خود می افتد و می میرد؛ و ملکه نیز با شنیدن ماجرای صید چندنته می میرد.
بودیستوه در یکی از زندگی های خویش به هیأت کاهنی از دودمان شهریاری یسه پانی(6) شهریار بنارس تجسم می یابد. بودیستوه به سبب قضاوتی درست در مورد کالکه(7) مورد دشمنی او قرار می گیرد. کالکه که از محبوبیت بودیستوه نزد شهریار بیمناک است از شاه می خواهد که از او انجام کاری ناممکن را بخواهد و به خاطر انجام ندادن آن او را محکوم به مرگ نماید. یسه پانی از بودیستوه می خواهد طی یک شب برای او باغی زیبا بنا کند.
آن شب بودیستوه در حالی که بیدار است و به خواست شهریار می اندیشد سکره بر او نمایان و بدو می گوید که صبح فردا باغ شهریار آماده است. صبح فردا بودیستوه باغ را مهیا می بیند و شهریار را خبر می کند سکره در باغ یسه یانی دریاچه ئی با هفت سنگ گران بها، کاخی در درون دریاچه و گوهری که با شکوه قصر برابری می کرد پدید آورده بود. یسه یانی خشنود از داشتن کاهنی مورد حمایت خدایان او را به دوستی و مشاوری خویش برگزید و کالکه را محکوم به مرگ کرد.
بودیستوه در زندگی دیگر مَهاسَتوه(8) نام دارد و پسر شهریار ثروتمند مَهاراتا(9) است. روزی مهاستوه و دو برادر او در راه خویش در جنگل ماده ببری را با توله هایش می بینند. ماده ببر چندان گرسنه و ناتوان است که نمی تواند روی پای خود بایستد. مهاستوه بر آن می شود که خود را قربانی کند و گوشت خود را به ماده ببر دهد. مهاستوه در برابر ماده ببر دراز می کشد و از او می خواهد او را بدرد تا از زندگی رها و به روشن شدگی دست یابد. ماده ببر چندان ضعیف است که او را یارای دریدن مهاستوه نیست؛ پس مهاستوده گلوی خود را با تیغ می برد و ماده ببر با دیدن خون شروع به خوردن می کند.
در داستانی مشابه داستان مهاستوه زاهدی است که زندگی خویش را به خاطر هنر صبور بودن قربانی می کند. روزی شهریاری که در زندگانی پیشین خویش دشمن زاهد بوده است با همسران خویش از جنگلی که زاهد ساکن آن است عبور می کنند. شهریار برای رفع خستگی می خوابد و زنان او با شنیدن خبر زاهدی که در آن نزدیکی است و حتی خدایان برای شنیدن کلام او نزد زاهد می آیند، به دیدار زاهد می روند. زنان شهریار چندان در شنیدن موعظه های زاهد غرق می شوند که صدای شهریار را که آنان را به نام می خواند نمی شنوند. شهریار به جایگاه زاهد راه می یابد و زنان را صدا می زند و باز زنان صدای او را نمی شنوند. شهریار خشمگین و بر سر زنان خویش فریاد می زند و زاهد او را به صبور بودن فرا می خواند. شهریار خشمگین تیغ می کشد و زاهد را تکه تکه می کند، زاهد درد خویش را تحمل می کند بی آن که ناله ئی از او بر خیزد.

تولد بودا

مهامایا(10) شهبانوی شهر سودودانا(11) شهریار کپله وتو(12) شبی به خواب دید که فیلی سفید در بطن اش جای گرفت. باردار شد و بطن او به هیأت درجی بلورین درآمد. نیاز به اندیشیدن به خویش مهامایا را به جنگل کشانید و در جنگل در زیر درختی از پهلو زائید. کودک به هنگام زاده شدن کاملاً هوشیار و چنان چون خورشید می درخشید. کودک شروع به جست و خیز کرد و به هر جا گام می نهاد از رد پای او گل نیلوفری سر بر می آورد. کودک به چهار جهت اصلی نگریست، به چهار جهت غیر اصلی نگریست به بالا نگریست و به زمین، و خدایان و انسان ها را دید که او را به بزرگی پذیرفتند. هفت گام به جانب شمال برداشت و از پس هر گامش گل نیلوفری سر برآورد. آشیته(13) فرزانه هیمالیا تولد او را تهنیت گفت و او را به سکانده(14) پسر اَگنی تشبیه کرد. پیشگویان گفتند یا امپراتوری بزرگ می شود و یا همه چیز
را رها می کند و بودا می شود. او را سیدرته(15) نام نهادند و در ضیافتی که به افتخار تولد او برپا شد هشت هزار از خویشاوندان او و یک صد و هشت برهمن شرکت جستند و یک صد زن مادر تعمیدی او شدند.
مهامایا از شادمانی سرشار شد و دو سال بعد از تولد سیدرته مرد و خواهر او زن دیگر سودودانا کودک را بزرگ کرد.

روزگار کودکی

سیدرته چنان که پدر او می خواست برای شهریاری پرورش یافت. کودکی دانا بود که به فنون نظامی علاقه نداشت. دوستان دوران کودکی او پسر عمویش دیودته(16) و برادرخوانده اش آننده(17) بودند. آننده در آینده دوست بزرگ او شد و دیودته که با او سرشتی ناهمانند داشت رقیب او شد. دیووته هیچ وقت سیدرته را به خاطر مراقبتی که از یک پرنده مجروح صید دیودته به عمل آورد و دیودته می خواست با این صید توجه بزرگ ترها از جلب کند نبخشید. تمان کوشش سودودانا آن بود که سیدرته را از دنیای بیرون از کاخ دور سازد چرا که پیشگویان سرنوشت او را پیشگوئی کرده و او را رغیبی به بودا شدن پسر خود نبود. سودودانا برای پسر خویش سه کاخ ساخت و با محصور کردن این کاخ ها آنها را از دنیای بیرون جدا ساخت.

ازدواج

وقتی سیدرته به سن ازدواج رسید یاشودره(18) دختر دنداپانی(19) را برای او خواستگاری کردند؛ و دنداپانی از سیدرته خواست توانائی های خود را در جنگاوری نشان دهد. پس میان سیدرته، دیودته و سوندرنند(20) مسابقه ئی ترتیب داده شد و این سه برای پیروزی و گزیدن یاشودره به همسری به رقابت پرداختند. دیودته با ورود به میدان مسابقه فیل سپیدی را به یک تیر کشت، سوندرنند فیل را به کنار دروازه شهر پرتاب کرد و سیدرته فیل را به ضربه پا به فاصله دو فرسنگی حد فاصل باروها و خندق پیرامون شهر پرتاب کرد. مسابقه که ترکیبی از آزمون نیروی تنی و فکری بود آغاز شد: سیدرته در مسابقه اسبدوانی، گردونه، موسیقی، از برخوانی، ریاضیات و سخنوری به مقام اول دست یافت و دیودته در تیر اندازی کشتی و شمشیر بازی برنده شد و داوران دیودته را برنده مسابقه اعلام کردند. همه را گمان بر آن بود که یاشودره دیودته را به همسری بر می گزیند، اما از آنجا که یاشودره در زندگی پیشین سیدرته نیز همسر او بود حلقه گل رابه گردن سیدرته افکند و او را برگزید.
به روایتی دیگر پانصد شهدخت را گرد آوردند تا سیدرته از آن میان شهدختی را به همسری برگزیند. شهریار سودودانا فرزند را گوهرهائی داد تا جواهرات را به تناسب ترجیح خویش به شهدهخت ها دهد. سیدرته هر شهدخت را گوهری هدیه داد و هنگامی که یاشودره فرا رسید گوهری نمانده بود. پس سیدرته انگشتری نشاندار را به شودره داد و این نشانی از نامزدی آنان شد.
سیدرته و عروس جوان او روزگار را به خوشی سپری می کردند. سودودانا با گذشت سالها بیمناک تر می شد و هم بدین دلیل و برای دور داشتن سیدرته از آشنا شدن با بیماری و مرگ او را به گونه ئی در طبقه بالائی کاخ خویش محبوس و از جهان بیرون بریده بود. سودودانا همه اسباب شادمانی را برای پسر و جانشین خویش فراهم ساخته بود تا سیدرته با لذات دینوی سرگرم باشد. و بدین سان بویستوده در این مرحله از زندگی خویش در شادکامی و بی خبری از دنیای بیرون از کاخ به سر می برد و از آن چه برای روشن شدگی او ضروری بود به دور بود.

چهار نشانه

پس از چندی دِوایان (دیوان) بر آن شدند که بودیستوه سیدرته در این دوره از زندگانی به کار اصلی خویش روی آورد و چنین بود که جهان پر از اندیشه ظهور بودا شد. سیدرته را اشتیاق رها کردن و دیدار شهر فرا گرفت و از پدر خود خواست همراه گردونه رانی به نام چَندکه(21) به سیر و گشت در شهر پردازد. پس سودودانا فرمان داد خیابان ها و معابر شهر
را تمیز و آذین بستند و از کارگزاران خویش خواست پیران را از مسیر سیدرته دور سازند. اما دوایان را تدبیرهائی دیگر بود. یکی از دوایان به هیأت پیری فرتوت درآمد و بر گذرگاه سیدرته ایستاد. سیدرته از دیدار پیر فرتوت شگفت زده شد، و این بدان علت بود که تا به آن روز کسی از پیری با او سخن نگفته بود. پس از پرسش بسیار از چندکه، سرانجام گردونه ران ماجرای انجام انسان و به پیری رسیدن همه انسان ها را برای سیدرته باز گفت. پس از این ماجرا سیدرته سه بار دیگر با چندکه به سیر و گشت در شهر پرداخت و هر با یکی از خدایان بر سر راه او قرار گرفت تا او را از سرشت حقیقت زندگانی آگاه و سیدرته را از این طریق دانا سازند. در دومین دیدار از شهر سیدرته مردی بی امید و بیمار را دید، در سومین دیدار گروهی را دید که مرده ئی را در تابوت حمل می کردند، و سرانجام رهرو و راهبی آرام و خویشتندار را دید. پس سیدرته آگاه شد که آنچه زاده شود می میرد؛ همه بیمار می شوند، و سرانجام خود او نیز روزی پس از بیماری می میرد. سیدرته دریافت راه رهائی در رها کردن کوره راه زندگی است و او نیز باید از اندوه دنیا رها شود.
پس از این ماجرا همسر او یاشودره برای او پسری زائید که راهوله(22) نام گرفت. سنت چنین است که هر بودا پیش از رها کردن دنیا صاحب پسری شود و تولد راهوله نشانی از فرا رسیدن زمان جدائی بود. سیدرته پدر را از نیت خویش مبنی بر رها کردن شهریاری و کاخ آگاه کرد و سودودانا وحشت زده سیدرته را در کاخ زندانی و همه وسایل دلبستگی به زندگی را برای او فراهم ساخت تا او را از بودا شدن باز دارد. اما هیچ یک از این کارها سیدرته را از رها کردن دنیا بازنداشت. شبی که سیدرته عزم ترک کاخ شهریاری را داشت جشن و سروری بزرگ در کاخ بر پا بود. دیوان پاسداران و نگهبانان را به زیاده نوشی واداشتند و در نیمه جشن همه به خوابی عمیق فرو رفتند.
تنها سیدرته بیدار بود. سیدرته نفرت زده مردان و زنانی را که با وضعی ژولیده در شرایطی شرمبار قرار داشتند و دهانشان به گفت و گو گشوده بود نگاه کرد. به خوابگاه یاشودره رفت به زن و پسر خود چشم دوخت و خوابگاه را پشت سر نهاد.

در راه روشن شدگی

دیوان(23)، سیدرته را در پا بر جا بودن در عزم خویش یاری کردند. سیدرته به دروازه های کاخ رسید، قفل دروازه ها گشوده و پاسداران و دروازه بانان به خواب رفتند و صدای پای کنتکه(24)، اسب سیدرته، را نشنیدند. بدین سان هشیاری های سودودانا بی اثر ماند و سیدرته همراه گردونه ران خویش چندکه از کاخ گریخت. به رود انومه(25) (نامور) رسیدند و سیدرته از چندکه خواست به کاخ سودودانا باز گردد. سیدرته خود را از همه جواهرات شاهی و نماد شاهپوری جدا ساخت، موی بلند خویش را برید و آن را به گردونه ران وفادار خویش داد و از او خواست به کپله وتو باز گردد. چندکه گریان پای سرود خود را بوسید و کنتکه پاهایش را لیسید. پس گردونه ران بر اسب نشست و به کپله وتو بازگشت و بیش از آن که راهی دراز را طی کند کنتکه از اندوه مرد. هنگامی که گردونه ران با پیام سیدرته و موی و گوهرهای او به کپله وتو بازگشت سوگواری بزرگی در کاخ برپا شد و یاشودره وفادار به همسر خویش مویش را برید و راهبه شد.
سیدرته به جستجو حقیقت روان شد و خدایان او را در این راه یاری کردند. خدائی به هیأت صیادی نمایان شد و لباس خود را با او عوض کرد، خدائی دیگر به هیأت سلمانی نمایان شد و سر او را تراشید و سیدرته به هیأتی درآمد که چنان چون رهروی ساده بود. سیدرته پس از چند روز در ویسالی(26) به سیصد شاگرد و مرید آرره کلمه(27) فرزانه بزرگ پیوست. مطالعاتش را نزد کلمه به پایان برد و پس از آن در کلاس درس فلسفه رودراکه(28) شرکت جست و سرانجام بدین نتیجه رسید که دانش موجب روشن شدگی نیست. سیدرته و پنج شاگرد دیگر به تمرین ریاضت پرداختند. سیدرته رهبری پنج شاگرد را به عهده گرفت و چندان در این کار پیش رفتند که به اسکلتی مانند شدند و سیدرته بدین نتیجه رسید که ریاضت نیز چون دانش به روشن شدگی نمی انجامد و سبب آزار روح از طریق تن می شود. سیدرته پنج شاگرد خویش رها کرد و به شنا کردن و شستشو در رودی پرداخت و چندان ضعیف بود که نزدیک بود غرق شود؛ دوائی از فراز یک درخت دستش را به سوی سیدرته دراز کرد و او را از غرق شدن رهانید. پس سیدرته به جستجوی غذا برآمد. ظرفی که سیدرته پس از ریاضت در آن غذا خورد توسط ناگائی ربوده شد و آن را به قلمرو زیرین برد، اما سکره (ایندرا) به هیأت گارودا درآمد و ظرف را به آسمان برد.
پس سیدرته هفت سال به جستجوی روشن شدگی سرگردان شد. هر روز سودودانا پیامبرانی نزد سیدرته می فرستاد و از او تمنا می کرد که باز گردد، اما سیدرته از بازگشت سر باز زد و سرانجام به روشن شدگی دست یافت.

روشن شدگی

سیدرته از بازگشت به خانه دوری گزید اما هنوز پس از هفت سال آوارگی به روشن شدگی نرسیده بود. اکنون سی و پنج سال از عمر سیدرته سپری شده بود. سیدرته به کشور مَگده(29) رسید و بر آن شد که آخرین تلاش خویش را برای دستیابی به روشن شدگی به کار گیرد. نزدیک شهر اوروویلا(30) به حالت چهار زانو زیر درخت روشنی که همزاد او بود نشست و بر آن شد تا روشن شدن هم در آن حالت بماند.
پس از آن که بودا به حالت چهار زانو به نگرش پرداخت خدایان در آسمان خشنود و پرندگان در آسمان شادمان به پرواز آمدند. ارواح اهریمنی آشفته شدند و سرور آنان ماره بر آن شد که سیدرته را آشفته سازد. پس ماره سیدرته را خبر داد که رقیب او دیودته بر تخت شاهی نشسته است و سیدرته آرام ماند. مارَه بارانی هولناک و پس از آن بارانی از زوبین، تیغ، تیر، خرسنگ و آتش بر سیدرته باریدن گرفت و سیدرته آرام ماند. پس سرانجام سه دختر خویش ناخشنودی، لذت و تشنگی را بر او گماشت تا او را بفریبند اما سیدرته آنان را از خود دور کرد. اغوای دختران ماره تمام شب ادامه داشت و سیدرته در برابر آنان مقاومت کرد.
و سرانجام سیدرته پس از هفت روز روزه و نگرش به روشن شدگی دست یافت و بودا شد. پس بودا از زیر درخت بدی (31)(درخت روشن شدگی) برخاست، بر مارَه پیروز و سرور سه جهان شد.

موعظه

بودا اینک بر دو راهه آموزش راه رستگاری به همه مردمان - و جستجوی رهائی خود قرار گرفته بود. برهما از بودا خواست که راه رستگاری را به مردمان نشان دهد و ماره که در بازداشتن بودا از روشن شدگی شکست یافته بود او را به رهائی خود به تنهائی ترغیب می کرد. پس بودا بر آن شد که بماند و به مردمان آموزش دهد. دو بازرگانی که پس از روشن شدگی نخستین غذای خود را با آنان خورده بود نخستین شاگردان او شدند. بودا بر آن شد که به جستجوی آموزگاران پیشین خویش بپردازد. باید از گنگ می گذشت و او را پولی نبود و زورقبان حاضر نشد به بهای «گذشتن از اقیانوس زندگی» او را از رود بگذراند. پس بودا به پرواز آمد و از رود گذشت.
آموزگاران پیشین بودا مرده بودند؛ اما پنج شاگرد پیشین او در باغ گوزن در نزدیکی بنارس هنوز به ریاضت مشغول بودند. شاگردان بودا را دیدند و خاموش ماندند چرا که بودا آنان را رها کرده بود. با نزدیک شدن بودا شاگردان برخاستند و بدو احترام نهادند اما او را بودا ننامیدند. با این همه بودا چهار حقیقت مقدس را و راه هشتگانه را که نتیجه روشن شدگی او بود بدانان آموزش داد. با آن که بودا از طریق روشن شدگی ناگهانی به آئین خود (ذَمه)(32) دست یافت اما یافته های بودا حاصل زندگی های پیشین او در مقام بودیستوه و حاصل تجربه بود. چهار حقیقت عالی(33) یعنی تولد، پیری، بیماری و مرگ همه رنج و زمینی اند. زنجیر زندگی هم از خواستن و کام بر می خیزد و رها شدن از کام موجب رهائی است. راه رهائی از کام در پیروی از راه عالی هشتگانه است. هشت راه عالی عبارتند از: راستی و درستی در شناخت (آزاد شدن از سراب، مایا) راستی و درستی در اندیشه درست؛ راستی و درستی در گفتار؛ راستی و درستی در کردار؛ راستی و درستی در زیستن؛ راستی و درستی در کوشش؛ راستی و درستی در آگاهی و سرانجام راستی و درستی در یکدلی یعنی رو کردن به نگرش، و (به هر پله نگرش دل سپردن) نگرش درست به همه رازهای زندگی.
می گویند از آن گاه که بودا ذمه را برای نخستین بار در باغ گوزن تفسیر کرد چرخ آئین به گردش درآمد. آنچه بودا از آن سخن می گوید آشکار است و خلاف نظریه ئی است که طی آن از بودا به عنوان نهمین تجلی ویشنو یاد می شود؛ چرا که بودا برای دستیابی به روشن شدگی نه ریاضت را توصیه می کند و نه پیروی از نفس را. با آن که این بخش از آئین و زندگانی بودا با اساطیر پیوندی ندارد اما خاستگاه بودائی است.
پس از به گردش درآمدن چرخ آئین نخست پنج شاگرد پیشین بودا به کیش او گرویدند و در پی آن بسیاری راه آنان گرفتند و معجزات بودا در دیگرگون کردن مردمان و فرا خواندن آنان به آئین ذمه پدیدار شد. میان پیروان بودا پانصد راهزن بودند که راهزنی رها کردند و به او گرویدند. می گویند در سریواستی هزاران نفر پس از دیدن معجزه پرواز بودا و نورافشانی او آئین ذمه را پذیرفتند و شهریار بم بساره(34) و صد و بیست هزار نفر از رعایای او نیز چنین کردند.
بودا بدان سان که وعده داده بود و به دعوت پسرش راهوله به کپله وتو بازگشت. سودودانا بازگشت فرزند را پیروزی خواند، اما بودا پیش از آن که به دیدار خویشان برود نان خود را در کپله وتو گدائی کرد و پدر از این کار که آنان را دون شأن دودمان خود می دانست دچار وحشت شد. بودا پدر را پیام داد که دیگر در شمار شهریاران نیست و سرنوشت او نه تابع تولد او که در دست خود اوست. سودودانا پس از شنیدن کلام بودا به آئین ذمه گروید و همسر و مادر رضاعی او پرجاپتی نیز چنین کردند.
بودا شب زفاف آننده با او سخن گفت و آننده عروس خود رها کرد و کاسه به دست به دریوزگی رفت چرا که بزرگ ترین شادمانی هر فرد به گفته آن سرور رسیدن به نیروانه(35) است و رها کردن و بریدن از همه چیز در این راه نخستین گام است. راهوله نیز به آئین ذمه گروید و از پدر خود بودائی بودن را به میراث برد. پس بودا به آسمان سی و سوم صعود کرد و مادر خود را نیز به آئین ذمه فرا خواند، گویند بودا سه ماه در آسمان بود و در آنجا موجب آرامش خدایان بود. بودا از آسمان همراه با سکره (ایندرا) و بسیاری از خدایان به زمین بازگشت و بسیاری از برهنمان مقدم او را گرامی داشتند و بسیاری شهریاران در برابر وی سر تعظیم فرود آوردند.

مخالفت با بودا

پیروزی درخشان بودا در آموزش آئین ذمه دشمنان بسیاری را برای او پدید آورد که مهم ترین آنان دیودته رقیب دوران خردسالی او بود. دیودته که از بودا و گسترش آئین او نفرت داشت بر آن شد که بودا را نابود کند از آنجا که دیوته به تنهائی یارای برابری با بودا را نداشت به جستجوی همدستانی برآمد و با شاهپور اجاسات(36) پسر شهریار بم بساره همداستان شد. دیودته، اجاسات خادمی را برای کشتن بودا برگزید؛ و نقش او چنان بود که پس از کشته شدن بودا دو تن از خادمان دیگر قاتل را بکشند، چهار تن از خادمان دیگر آن دو آدم را بکشند، هشت تن از خادمان دیگر آن چهار خادم را بکشند، شانزده خادم دیگر آن هشت خادم را بکشند و خود سرانجام شانزده خادم نهائی را هلاک سازد.
اما دیودته شکست یافت و سی و یک خادم اجاسات با دیدار بودا و شنیدن سخنان او به ائین ذمه گرویدند. دیودته خرسنگی بزرگ را از بالای کوه به جانب بودا غلتانید و خرسنگ غلتید و غلتید و هنگامی که به بودا رسید دو پاره شد و در دو جانب او قرار گرفت پس دیودته فیلی مست به نام مالاگیری(37) را هنگامی که بودا صدقه دریوزه می کرد به جانب او رها کرد. بودا در برابر چشمان وحشت زده آننده آرام ماند و فیل نزدیک و نزدیک تر شد و سرانجام در برابر بودا به زانو درآمد و سر بر پای او نهاد. پس از این ماجرا همه یاران دیودته به بودا گرویدند و دیودته از نومیدی بیمار شد. وقتی دیودته از بستر بیماری برخاست همه پنداشتند که از کرده خود پشیمان و به آئین ذمه می گرود. دیودته به دیدار بودا رفت و هنگامی که به درگاه محل اقامت او رسید زمین دهان گشود ودیودته در کام شعله هائی فرو رفت که از زمین زبانه می کشید.

آرزوی مردن

سیدرته پس از رسیدن به بودائی چهل و پنج سال به آموزش آئین ذمه پرداخت. روزی ماره دیگر بار بدو نزدیک و او را تشویق کرد که موعظه را رها کند و با رها کردن مردمان خود به نیروانه برود. بودا را یارای آن بود که روزگاری دراز و در حد یک عصر زنده بماند؛ و ماره وقتی شنید بودا تنها سه ماه دیگر زنده می ماند در شگفت شد. هم در این دم زمین لرزید و ساعقه ایندرا جهان را لرزانید. آننده نزد سرور خود شتافت و از علت لرزیدن جهان پرسید، و بودا او را گفت شوق به زیستن را از دست داده است. پس بودا به حالت تمرکز یوگائی درآمد و بازمانده نیروی زیستن را از خود دور کرد، و نیروی تنی او، او را از قیود شدن آزاد ساخت.
پس بودا در آخرین سفر خود به کوسیناره(38) در سرزمین مله(39) رفت. پس به بیشه ئی از درختان سال که در آن فصل غرق گل بودند رسید و در آنجا برای آخرین بار بر زمین آرمید. آننده شهریاران، بزرگان و برهمنانی را که در همسایگی سالستان بودند به دیدار بودا فرا خواند و همه بر بالین بودا حاضر شدند. بودا با همه حاضران به مهر سخن گفت و آننده و دیگر مریدان خویش را به آرامش دعوت کرد و آنان را از زاری بازداشت؛ و از آنان خواست که جویای رهائی خود باشید. پس چشم بر هم نهاد و مرد.
با ورود روان بودا به نیروانه زمین لرزید و همه جا را تاریکی فرا گرفت، آسمان ها به نوری شگفت روشن شد و آذرخشی آسمان را در نوردید. بادها بر فراز زمین وزیدن گرفتند و رودها جوشیدند. ناگه ها، یکشه ها و گندهروه ها اندوهگین خم شدند؛ و خدایان که از این نشانه ها آگاه بودند شادمان گشتند. شش روز تن بودا بدان حالت بود و روز هفتم تن او را بر توده ئی هیزم نهادند، آتش بر افروخته نشد و سر انجام به هنگامی که خدایان خواستند هیزم آتش گرفت؛ آنچه از تن او بازماند چنان چون دانه هائی از مروارید بود. مروارید ها را به هشت قسمت تقسیم کردند و آن را بین امیران و شهریاران همسایه قسمت کردند.

کیهان شناسی و خدایان آئین بودا

آئین بودا نظام فلسفی دقیق و کیشی بزرگ بود. با گذشت زمان بسیاری از اعتقادات کهن به این آئین راه یافتند و نو و کهنه با هم ترکیب شد. آئین بودای عوام ترکیبی است از مهایانه(40)، اعتقاد به خدایان هند و جهان شناسی آن.
جهان بودائی چکره واله(41) نام دارد و از سه بخش فراز، پیرامون وزیر کوه مرو تشکیل یافته است. بخش زیرین صد و سی و شش دوزخ را در خود جای داده و هر دوزخ خاص گروهی خاص از گناهکاران است. ناسزاگویان به بودا و ذمه به دوزخ آویسی(42)، ژرف ترین دوزخ فرستاده می شوند. ارواح پس از طی دوره ئی در یکی از این دوزخ ها دوباره زاده می شوند و هر دوره حداقل برابر پانصد سال دوزخی و هر روز دوزخی برابر پنجاه سال زمینی است. قسمت پیرامون کوه مرو جایگاه حیوانات، اشباح (پرته ها(43) – موجودات آواره ئی که از گرسنگی و تشنگی رنج می برند)، اهریمنان و انسان ها است. پیرامون قله کوه مرو بهشت و آسمان چهار شهریار بزرگ: دریتشتره، پاسدار شرق؛ ویردکه، پاسدار جنوب؛ ویروپکشه، پاسدار غرب وکبرا یا ویسروانه پاسدار شمال قرار دارند. بر فراز این آسمان، آسمان و بهشت سکره (ایندرا) و سی و سه خدای آن قرار دارد. برفراز این آسمان ها در قله کوه مرو بیست و چهار آسمان دیگر یکی بر فراز دیگری، همه به نور خود روشن، قرار دارند. شش آسمان از این شمار جایگاه لذت برندگان از احساس و شعور و بیست آسمان دیگر چینه لوکه ها(44) (قلمروهای نگرش مجرد) و آروپه لوکه ها(45) (جهان های بی شکل) جایگاه انسان هائی چون بودایان و ارهت ها(46) است.
اغلب خدایان هند و به تناسب اعتقاد عامه به آئین بودا راه یافته و غالباً نقش دیگری را به عهده گرفته اند. ایندرا (سکره) هنوز شهریار خدایان و یمه، ذمه راجه (درمه راجه) نام دارد و فرمانروای دوزخ ها است. اما شیوا و پاراواتی غالباً مها کامه و مها کالی(47) نامیده می شوند و به مقام دربانی بودا تنزل یافته اند؛ کبرا، جمباله(48) نام دارد و پاسدار بوداست. خدا بانوان بودائی غالباً دارای شخصیتی تندخویند: سیویته(49) و شاکتی(50) از نظر خشونت دورگه و کالی را به یاد می آورند. تارا خدابانوئی است که غالباً او را نیایش می کنند و به هنگام تهدید به رنگ زرد، سرخ یا آبی و به هنگام دوستی و آرامش به رنگ سبز یا سفید پدیدار می شود. کوروکولا(51) و چونده(52) دو خدا بانوی خشن دیگرند که به تناسب رفتار و روح تماشاچی بر آنان با سلاح یا به هیأت خیرخواهانه نمایان می شوند. هریتی(53) زن کبرا پانصد اهریمن را شیر می دهد و خدابانوئی پیوسته باردار است. اوشس (اوشا) خدا بانوی شبگیر دارای همانندی است که ماریشی(54) نام دارد و بر خلاف اوشس خدابانوئی ترسبار و چون شیوا میان دو ابروی خود دارای چشم سومی است، با سه چهره زشت و مخوف و ده دست تهدیدکننده. آرام ترین خدابانوان بودائی سَرسَوَتی خدابانوی آموزش و پراجنه(55) برترین خدابانو و خدابانوی دانش است. خدایان بودائی نیز در خشنونت و ترسباری بر شیوا پیشی می گیرند: یَمه نَتکه(56) همراه مَنجوشری(57)، همسر سوسوتی و چون شیوا گردن بندی از جمجمه مردمان بر گردن و دارای چندین سر و دست است. خدائی دیگر به نام تریلو کیوه ویجانه(58) دارای چهار سر و چهار دست ترسبار و در روایتی شیوا را لگدمال می کند. [این خدایان و خدابانوان بعد از بودا به آئین او راه یافته اند].

پی نوشت ها :

1- Jataka
2- Mega
3- Sakara
4- Chandanta
5- Sonuttra
6- Yasapani
7- Kalka
8- Mahasattva
9- Maharatha
10- Mahmaya
11- Suddhodana
12- Kapilavastu
13- Asita
14- Skanda
15- Siddhartha
16- Devadatta
17- Ananda
18- Yasodhara
19- Dandapani
20- Sundarnand
21- Chandaka
22- Rahula
23- دوا یا دیو هند همپای خدا است.
24- Kantaka
25- Anumeh
26- Vaisali
27- Arara Kalama
28- Rudraka
29- Magadha
30- Uruvela
31- Bodhi
32- پیروان بودا آئین او را ذمه می نامند ذمه از ریشه ذر یعنی بردن و در برداشتن و در آئین بودا به معنی واقعیت و عامل موثر به کار رفته است.
33- [چهار حقیقت عالی عبارتند از: 1- رنج (زاده شدن، بیماری، پیری و مرگ) 2- خاستگاه رنج (تشنگی کام و تشنگی به هستی) 3- رهائی از رنج (فرونشاندن تشنگی با رها کردن آن)، 4- راه رهائی از رنج (راه هشتگانه عالی) ---> تاریخ فلسفه دکتر محمود هومن جلد اول و بوداع پاشائی از انتشارات طهوری و مروارید].
34- Bimbisara
35- Nirvana عالی ترین مرحله کمال هستی به هنگام داخل شدن روان در آرامشی سعادتمندانه که بر فراز رنج ها و شادی های جهان قرار دارد. در چنین مقامی چرخ زایش پایان می یابد و دیگر چیزی برای انجام دادن نیست. نگ تاریخ فلسفه دکتر محمود هومن، بوداع پاشائی.
36- Ajasat
37- Malagiri
38- Kusinagara
39- Malla
40- Mahayana
41- Chakravala
42- Avici
43- Preta
44- Chyana Lokas
45- Arupa Lokas
46- Arhat
47- Mahakali
48- Jambhala
49- Sivaite
50- Shakti
51- Kuru Kulla
52- Cunda
53- Hariti
54- Marishi
55- Prajna
56- Yamantaka
57- Manjusri
58- Trailo Kyva Vijaya

منبع مقاله: ایونس، ورونیکا؛ (1373)، شناخت اساطیر هند، باجلان فرخی، تهران: انتشارات اساطیر، چاپ دوم: 1381.

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.