نویسنده: ورونیکا ایونس
مترجم: باجلان فرخی
مترجم: باجلان فرخی
بسیاری از شخصیت های مهابهاراته (مهابارته) دارای خاستگاه خدائی و گروهی نیمه خدایانی هستند که با قهرمانی های خود به آسمان ایندرا راه می یابند. برخی از قهرمانان این حماسه در کارزار از سلاح خدایان بهره می جویند و بدین سان نماینده خدایانند. ریشی ها و اهریمنان این حماسه بسیار و ماجراهای آن ترکیبی از اسطوره های هند است که طی قرن ها شکل می گیرد و در بردارنده عناصر ودائی و ترکیبی برابر از اعتقادات بعدی ویشنوئیسم و شیوائیسم است.
مهابهاراته گویای اندیشه محافظه کار هندی و گاه ناهمخوانی اندیشه های موجود در برخی از جنبه های اساطیر هند است. مثلاً وقتی قهرمانی اسطوره ئی چون کریشنا تجلی خدا، یا مستقیماً پسر خدا یا نیمه خدا پنداشته می شود و نماینده خدا و تحت حمایت خدایان قرار دارد گاه موجودی شکست ناپذیر و مقتدرتر از خدایان قلمداد می شود.
این حماسه با شرحی از شجره نامه راوی آن ویاسه آغاز می گردد. مادر ویاسه در این روایت حوری است که ساتیاواتی(1) نام دارد. ساتیاواتی مورد اغوای ریشی پاراساره(2) قرار می گیرد و این ریشی در برابر هم بستری با او بوی تن او را که بوی ماهی است و آن را از مادر گرفتار نفرین و ماهی شده خویش به ارث برده است زایل و بکارت او را بدو باز می گرداند.
ویاسه نهانی زاده و بزرگ شد. شهریار سانتانو با دیدار ساتیاواتی به عشق او گرفتار آمد. شهریار سانتانو، بدان سان که خواندید پیش از این با گنگا، که برای زادن واسوس (بهیشما) به هیأت زنی میرا در آمده بود، ازدواج کرد و گنگا همه پسران خود مگر بهیشما وارث سانتانو را کشت و ناپدید شد. شهریار پیر را بعد از دیدار ساتیاواتی آرامی نبود. و پدر ساتیاواتی به شرطی به ازدواج دخترش با سانتانو رضایت می داد که فرزندان ساتیاواتی وارث تاج و تخت سانتانو شوند. بهیشما با آگاهی از دلدادگی پدر از ادعای خود به تاج و تخت چشم پوشید و سوگند خورد نه ازدواج کند و نه پدر فرزندی شود.
بدین سان سانتانو با ساتیاواتی ازدواج کرد و از او صاحب دو پسر شد، اما سانتانوی پیر پیش از آن که دو پسرش به سن بیست سالگی برسند درگذشت. با مرگ شهریار سانتانو پسر بزرگ تر ساتیاواتی، چیترانگاد(3) بر تخت سلطنت نشست اما در جنگ با گندهروه ئی شهریار که او نیز چیترانگاد نام داشت، به دست او کشته شد. دومین پسر ساتیاواتی، ویچی تراویریه(4) به تخت شهریاری نشست و با دو دختری که بهیشما به او معرفی نمود یعنی اَم بی که(5) و اَم بالی که(6) ازدواج کرد. این شهریار نیز پیش از آن که صاحب فرزندی شود از بیماری باریکی (سل) مرد و از خود وارثی به جای نگذاشت.
در آن روزگار رسم بر این بود که اگر مردی بی فرزند می مرد نزدیک ترین خویش مرد وظیفه داشت بیوه او را صاحب پسری نماید و این فرزند همانا فرزند فرد مرده پنداشته می شد. رواج این سنت بدان دلیل بود که بدان سان که پیش از این دیدیم مرد بی پسر به قلمرو پیتری ها راهی نداشت. ساتیاواتی از بهیشما خواست وظیفه خود را نسبت به برادر خود انجام دهد و اَم بی که و اَم بالی که را بارور سازد اما بهیشما در بند سوگند خود مبنی بر دوری جستن از ازدواج و پدر فرزندی شدن از اینکار سر باز زد. ساتیاواتی نخستین پسر نهانی خویش و یا سه را به یاد آورد و با احضار او به کاخ از او خواست اَم بی که و اَم بالی که را بارور سازد. ویاسه پذیرفت و اَم بی که و اَم بالی که وقتی به سودای نزدیکی با بهیشمای خوش سیما با ویاسه ی زاهد ژولیده موی رو به رو شدند دچار وحشت شدند. اَم بی که وحشت زده چشمان خود را پست و پس از بارداری پسری کور زاد زائید که دری تاراشتره(7) نام گرفت. عکس العمل اَم بالی که در دیدار ویاسه وحشت و رنگ پریدگی بود و چنین شد که پس از بارداری پسری بی رنگ (پاندو)(8) زائید. از آنجا که هیچ یک از این تلاش ها با موفقیت همراه نبود ساتیاواتی از اَم بی که خواست دیگر بار از ویاسه باردار شود، اما اَم بی که تمرد نمود و ندیمه خویش را جانشین خویش نمود. سومین پسر نتیجه آمیزش با ویاسه که ویدورهَ(9) نام یافت در واقع تجلی دَرمه بود.
بهیشما نیابت سلطنت را در دوره خردسالی این سه پسر به عهده گرفت و آنان را تحت سرپرستی خود بزرگ نمود. وقتی زمان بر تخت نشستن پاندو فرا رسید پاندو با دو زن ازدواج کرد. نخستین زن کونتی یا پریته(10) دختر حوری و یک برهمن و خواهر واسودِوه پدر کریشنا بود. کونتی به سبب پرهیزکاری و زهد توسط فرزانه عارف دِرواسه از موهبتی برخوردار شده بود که طی آن می توانست پنج پسر از هر یک از خدایان که می خواست بارور شود. کونتی با نیایش خورشید از سوریا صاحب پسری شد که کارنه نام داشت. کونتی زایش این پسر را پنهان کرد و بعد از تولد او این پسر را به رود آسوه(11) افکند و این نوزاد از این رود به رود جمنا (یمی) و از آنجا به گنگ راه یافت. گنگا این نوزاد را یافت و پرستاری او را به رادها (رادا) و شوهر او اَدهیراته(12) ارابه ران دری تاراشترا وانهاد. دومین زن پاندو مَدری(13) خواهر شهریار مَدَرس(14) بود.
می گویند پاندو به گناه برهمن کشی آلوده بود: ماجرا چنین بود که پاندو روزی به هنگام شکار یک ریشی برهمن و همسر او را از دور در شکارگاه به جای یک جفت گوزن گرفت و آنان را کشت. ریشی به هنگام مردن پاندو را نفرین کرد که نتواند با همسران خود جفت شود و هم در آن دم پیش بینی کرد که پاندو به دست یکی از زنان خویش کشته می شود. کونتی با برخورداری از موهبت در واسه صاحب فرزندانی دیگر شد و چنین بود که با نیایش دَرمه، یودیشتهیرا (یودیشتی)، با نیایش وایو، بهیما و با نیایش ایندرا، آرجونا از او تولد یافت. کونتی موهبت بارور شدن از خدایان را به مدری بخشید و مَدری با نیایش اشوین ها دوقلوئی زائید که آنان را ناکولا(15) و سهادوا نام نهاد و از این طریق ناکولا و سَهادِوا(16) نوه سوریا شدند. چنین بود تا روزی که پاندو با همسر خود مَدری در جنگلی به سیر و گشت مشغول بود تحت تاثیر زیبائی طبیعت قرار گرفت و نفرین ریشی را فراموش کرد. پاندو، مَدری را در جنگل در آغوش کشید و هم بدین دلیل بر زمین افتاد و مرد و پیش بینی ریشی به واقعیت پیوست.
دری تاراشترای کور اکنون به نیابت پنج برادرزاده خویش که به دودمان پاندوا شهرت داشتند به شهریاری پرداخت؛ و پنج برادرزاده او و صد فرزند خودش کوراداها، منسوب به کور و نیای خانواده، تحت سرپرستی بهیشما قرار گرفتند. دری تاراشترا در نقش پاسدار دودمان پاندوا به برادرزادگان خود مهر می ورزید و پسران او به ویژه پسر بزرگ او دوریودانا(17) به عموزادان خود حسادت می ورزیدند. دری تاراشترا، یودیشتهرا (یودشتی) را به جانشینی خود برگزید و این حسادت عمیق تر شد. با بزرگ شدن و پیشرفت پسران رقابت بیشتر شد. برهمنی به نام درونه(18) به دربار آمد و پس از به تماشا نهادن مهارت ها جنگی خویش به سمت مربی نظامی پسران منصوب شد و آرجونا به زودی استعداد خود را در کاربرد سلاح نشان داد.
در پایان این دوره آموزش نظامی از جانب درونه مسابقه ئی ترتیب داده شد و پاندواها و به ویژه ارجونا مهارتی بیش از دیگران از خود نشان دادند. مسابقه با جنگ تن به تن با گرز بین دوریودانا و بهیما ادامه یافت و به سبب جدی شدن نبرد در ونه ناچار شد آنان را از یکدیگر جدا سازد. یکی از تماشاچیان مسابقه خواستار نبرد تن به تن با ارجونا شد و این تماشاچی همانا کارنه بود که تنها کونتی می دانست پسر سوریا است. کارنه از طبقه کشتِریه به هیأت برهمنان درآمده و فنون نظامی را از پرسورام تجلی ویشنو که هدف او متواضع نمودن کشتِریه بود فرا گرفته بود. پرسورام با آگاه شدن از نیرنگ کارنه او را نفرین کرد که سرانجام بر اثر کاربرد خطای یک اسلحه شکست یافته و کشته شود. چنان که دیدیم پدر خوانده کارنه ارابه ران بود و بدین دلیل نبرد او با ارجونا نخست پذیرفته نشد، چرا که شاهپورها تنها باید با امیرزادگان بجنگند. اما در ویودانا که از موفقیت ارجونا خشمگین بود بر آن شد که به کارنه فرصت دهد تا پاندوائی را شکست دهد. بدین دلیل در ویودانا پدر خود دری تاراشترا را تشویق کرد که امیری قلمرو آنگه(19) را به کارنه دهد. در این مجلس پدرخوانده ارابه ران کارنه به فرزند خود تهنیت گفت و او را در آغوش کشید؛ و بهیما، کارنه را به سبب داشتن تبار پست توهین کرد. کارنه که می دانست پسر سوریا است از این توهین خشمگین و نبردی هولناک و عمومی آغاز شد، و در ویودانا به حمایت از کارنه برخاست و گفت که تبار قهرمانان همیشه ناشناخته است و گاه قهرمانی از تبار خدایان و رفتار آنان شریف است و هر امیرزاده ئی می تواند با کارنه بجنگد.
آموزش شاهپوران اینک پایان یافته بود و در ونه از شاگردان خویش خواستار هدیه پایان کار شد. درونه به سبب دشمنی دیرین با شهریار دروپاد(20) که روزگاری او را تحقیر کرده بود از شاگردان خویش خواستار به بند کشیدن دروپاد شد. دودمان کوراوا در شکست دادن دروپاد توفیقی نیافت اما ارجونا با یاری برادران خود دروپاد را شکست داد و به بند کشید. درونه پیروز در برابر رهائی دروپاد خواستار نیمی از قلمرو فرمانروائی او شد و در وپاد به ناچار خواست درونه را پذیرفت. دروپاد سرشار از نفرت از درونه به سرزمین خویش بازگشت، دروپاد به زاری به درگاه برهما متوسل شد و برهما بدو پسری ارزانی داشت که کشنده درونه بود و نیز بدو دختری عنایت کرد که همسر ارجونا شد. پسر دریشتادیومنه(21) و دختر دراوپادی(22) نام گرفت.
رقابت میان دودمان پاندوا و کوراوا بالا گرفت و هنگامی که یودیشتهیرا را به سن جلوس بر بخت هاستِناپور(23) رسید این دشمن به اوج خود رسید. دوریودانا که همیشه مورد محبت دری تاراشترا بود پدر را تشویق کرد که اجازه دهد خود بر تخت بنشیند و از او خواست با توطئه کشتن پاندواها و به آتش کشیدن کاخ آنان موافقت نماید. پاندواها به هنگام توسط عموی خویش و یدورا (پسر سوم ویاسه و تجلی درمه) از این توطئه آگاه و با مادر خود کونتی به جنگل گریختند و در آن جا برای نهان شدن به هیأت برهمنان در آمدند.
برادران پاندوا روزی در جنگل خبر یافتند که به منظور یافتن شوهر مناسب برای دراوپادی مسابقه تیراندازی ترتیب داده شده و آنکو برنده شود داماد شهریار دروپاد می شود. شهریار دروپاد پذیرفته بود که ارجونا با دیگر برادران خود در آتش سوخته اند و هم بدین دلیل با یاد ارجونا مسابقه ترتیب داده و بر آن بود که دختر خود را به بهتری کماندار شوهر دهد. برادران پاندوا بر آن شدند که در این مسابقه شرکت جویند و شاهد تیراندازی صد شاهپور دور و نزدیک و از آن شمار دوریودانا باشند. هدف تیراندازی حلقه ئی تنگ بود که کمانداران باید پنج تیر پیاپی را از درون آن عبور می دادند. شاهپور و امیرزاده ئی یکی پس از دیگری قدم پیش نهاد و شکست یافت. سرانجام کارنه که اکنون شهریار انگه بود گام پیش نهاد و برنده شد؛ اما دراوپادی به وصلت با او تن نداد و گفت حاضر نیست همسر فرزند یک ارابه ران باشد. و دیگر بار کارنه که نمی توانست ثابت کند پسر سوریا است مورد تحقیر قرار گرفت و از این ماجرا کناره گرفت.
اکنون در برابر چشمان شگفت زده تماشاچیان برهمنی ژولیده موی گام پیش نهاد و بدون تاخیر پنج تیر از کمان رها و تیرها را از درون حلقه گذر داد. دراوپادی و پدرش برهمن زاهد را برنده شناختند و امیرزادگان خشمگین و معترض مجلس را برآشفتند. زاهد پیروز اکنون هویت خویش را برای دروپاد آشکار و شهریار را شادمان ساخت. دیگر برادران پاندوا نیز لباس مبدل از تن به در کردند و با پیوستن به آرجونا امیرزادگان و شاهپوران خشمگین را وادار به فرار ساختند.
آرجونا به جنگل نزد مادر خود بازگشت و بدو گفت که برنده جایزه ئی ارزنده شده است و مادر بیش از آن که بداند جایزه چیست از او خواست برادران خود را در استفاده از این جایزه سهیم سازد. ارجونا که نمی توانست با خواست مادر خود مخالفت کند پذیرفت و چنین بود که دروپادی به همسری پنج برادر درآمد و قرار بر آن شد که هر دو روز یک بار زن یکی از برادران باشد.
دوریودانا و کارنه که در هنگامه نبرد در دربار دروپاد، آرجونا و بهیشما را شناخته بودند در بازگشت دیده ها را گزارش کردند. کارنه در آرزوی یکسره کردن کار برادران پاندوا در نبرد، و دوریودانا خواستار اجرای توطئه ئی دیگر بود. درونه نقشه آنان را رد کرد و پیشنهاد سازش داد: بر طبق این سازش دودمان پاندوا به رسمیت شناخته می شد و قلمرو فرمانروائی به دو قسمت تقسیم می شد. پند درونه پذیرفته شد و برادران پاندوا دعوت بازگشت به خانه را پذیرفتند و دیگر بار چنین به نظر می رسید که صلح و آرامش بازگشته است.
دودمان پاندوا شهری جدید به نام ایندراپرشتا و کاخی شگفت انگیز بنا کردند که کف پوش آن از بلوری به زلالی آب بود و کورواها را به دیدار شهر و کاخ خویش دعوت کردند. درویودانا کاخ شکوهمند پاندواها را بازدید کرد و به هنگام گردش در کاخ استخری را با کف پوش کاخ اشتباه گرفت و در آب افتاد. دراوپادی به درویودانا خندید و درویودانا شرمنده و خشمگین بازگشت و توطئه ئی تازه علیه دودمان پاندوا و دراوپادی طرح کرد. خشم در ویودانا با انجام مراسم قربانی اسب توسط یودیشتهیرا، که نماد قدرت جهانی بود، به اوج خود رسید.
در ویودانا مسابقه قماری ترتیب داد و از یودیشتهرا خواست که در این بازی شرکت جوید یودیشتهرا پذیرفت و درویودانا از عموی حیله گر و طاس باز خویش ساکونی(24) که نرادی قوی بود یاری جست. در بازی که انجام شد یودیشتهرا باخت، و در بازی دیگری، درویودانا بر سر قلمرو خود با او قمار کرد و با باختن یودیشتهرا قلمرو فرمانروائی او، همه ثروت، خودش، برادرانش و دراوپادی را تصاحب کرد. پس درویودانا برادر خویش دوساسانا(25) را فرا خواند و از او خواست که دراوپادی را در برابر تخت او حاضر سازد. درویودانا، دراوپادی را کنیز خود خواند و دوساسانا موی او را کشید و شروع به عریان کردن او کرد. دراوپادی با فریادی بلند چنان چون صدای خدابانو دورگه به فغان آمد و خدایان را به یاری خواند، و فریاد زد که موی خود را نخواهد آراست تا هنگامی که آن را با خون درویودانا و دوساسانا تدهین کند. هم در این دم شهریار دری تاراشترا صدای زوزه شغال و عرعر خری را شنید و دریافت که پایان کار کوراواها نزدیک است. دری تاراشتره بیمناک از دراوپادی طلب بخشش کرد و از او خواست تمنائی از او نماید تا آن را برآورد. پس دراوپادی از او خواست او و شوهرش را آزاد سازند.
درویودانا که از آزادی پاندواها بیم داشت به تردید پدر خندید و آزادی آنان را منوط به پیروزی آنان در انجام آخرین بازی با طاس کرد. بازنده همراه یاران خویش دوازده سال در جنگل عزلت می گزید و سیزده سال را در شهری گمنام می زیست و اگر پس از سیزده سال کسی در آن شهر او را می شناخت ناچار بود دوازده سال دیگر در جنگل عزلت گزیند. یودیشتهرا که طالب آزادی خود به طلب کوراواها نبود بازی قمار را پذیرفت – و دیگر بار باخت.
طی دوره تبعید در جنگل پاندواها با حوادث بسیاری رودررو شدند و طی این ماجراها با کریشنا دوست و با او متحد و خواهر کریشنا با آرجونا ازدواج کرد. پاندواها سیزده سال تبعید در یک شهر را به پایان بردند و کسی آنان را نشناخت. پس کریشنا را در نقش رسول خویش نزد دوریودانا فرستادند و از او خواستار صلح و قلمرو فرمانروائی خود شدند. دوریودانا که در این مدت متحدانی یافته و سپاه او قدرتمندتر شده بود تقاضای صلح پاندواها را نشانی از ضعف پنداشت و از پاسخ دادن بدانان دوری جست. دوریودانا حتی به کریشنا حمله برد و کریشنا در حالت جنگ و گریز نزد دودمان پاندوا بازگشت.
دودمان پاندوا به ناچار نبرد را برگزید. کریشنا خویشاوند هر دو گروه بود و هم بدین دلیل هر دو دودمان خواستار اتحاد با او بودند. کریشنا دو دودمان را گفت هر کدام که بخواهند می توانند یا با کریشنای غیرمسلح متحد باشند یا سپاهی عظیم را به جای او برگزینند؛ آرجونا اتحاد با کریشنا را برگزید و دوریودانا سپاه عظیم را کونتی از پسر بزرگ خویش کارنه خواست از حمایت از دوریودانا و نبرد با پنج برادر خویش (برادران پاندوا) دست بردارد؛ و کارنه مادر را گفت که شناخت والدین حقیقی او بسیار به تاخیر افتاده است و ناچار است به خاطر حفظ قلمرو شاهی خویش در کنار دوریودانا بماند؛ و نیز وعده داد که تنها با آرجونا بجنگد و از نبرد با دیگر برادران خود، خودداری کند. دو سپاه در کوروکشتره(26) رو در روی یکدیگر قرار گرفتند.
هر دو دودمان از این جنگ بیمناک بودند. بهیشما، درونه و کارنه جانب سپاه دوریودانا را گرفتند و با آن که می دانستند کار آنان درست نیست ناچار شدند به پیروی از قانون درمه بدین کار تن دهند. آرجونا نیز از این جنگ بیزار و ناچار بود با پرورندگان خویش و معلم خود به نبرد برخیزد و خون هزاران بی گناه را نادیده بگیرد. کریشنا بعدها در بهاگاوات گیتا(27) به هیأت ویشنو نمایان و نشان می دهد که کار آرجونا پیروی از درمه است و: وظیفه سربازان جنگیدن است و نادیده گرفتن احساسات فردی خویش.
فرماندهی سپاه پاندوا را دریشتادیومنه برادر دراوپادی که مقدر بود درونه را بکشد بر عهده گرفت؛ و فرماندهی سپاه کوراوا به بهیشما پسر گنگا که به نفرینی میرا شده بود بر عهده گرفت. جنگ را پایان نبود، چرا که بهشیما شکست ناپذیر بود. یودیشتهرا و برادران او به اردوگاه کوراوا و دیدار بهیشما رفتند و با آگاهی از این که بهیشما خواستار پایان جنگ بود از او پرسیدند چگونه مغلوب می شود؟ بهیشما بدانان گفت: که خدا، انسان و جانوران را یارای شکست او نیست و تنها از نبرد با زنان و خواجگان بیمناک است. بهیشما از نبرد با آرجونا یا کریشنا استقبال کرد، اما کریشنا که سوگند خورده بود از نبرد مستقیم بپرهیزد تنها راندن ارابه آرجونا را به عهده گرفت؛ و بدین سان وظیفه کشتن بهیشما به آرجونا واگذار شد. در میدان نبرد نخست خواجه ئی با بهیشما به نبرد پرداخت و قهرمان بزرگ هنگامی که به حرکات خواجه می خندید ارجونا با انبوهی از تیرهای پیاپی او را بر خاک افکند. بهیشما را به اردوگاه کوراوا بردند و بهیشما چند روز بعد بر اثر زخم تیرهای ارجونا و به سبب نبرد با یک خواجه در نبردگاه مرد.
پس فرماندهی سپاه کوراوا به درونه واگذار شد و شش روز نبرد به فرماندهی او ادامه یافت. در پنجمین روز نبرد درونه دشمن دیرین خویش دروپاد را کشت: در ششمین روز نبرد پاندواها شایع کردند که پسر درونه آسواتمان مرده است. آسواتمان خاستگاه ضعف درونه بود: که پیشگویان گفته بودند تا بدان گاه که آسواتمان زنده است درونه نیز زنده می ماند. درونه با آن که پاندواها یکی بعد از دیگری مرگ آسواتمان را فریاد می زدند شایعه را قبول نکرد و گفت در صورتی این خبر را می پذیرد که خبر را از دهان یودیشتهرا بشنود؛ چرا که او پسر درمه بود و او را یارای دروغ گفتن نبود. بهیما فیلی را آسواتمان نام نهاد و او را کشت و هنگامی که درونه از یودیشتهرا از درستی و نادرستی خبر مرگ آسواتمان پرسید پسر درمه پاسخ داد آسواتمان به دست بهیما کشته شده است و زیر لب گفت آسواتمان همانا فیل است. درونه با شنیدن این خبر از نبرد بازماند و هم در این دم برادر دراوپادی، دریشتادیومنه فرمان سرنوشت را اجرا و درونه را کشت.
پس از درونه کارنه فرماندهی سپاه کوراوا را به عهده گرفت. کارنه پسر سوریا بود و می توانست برادران پاندوا را نابود سازد اما از آنجا که به مادر خود وعده داده بود از کشتن برادران خود بپرهیزد از این کار دوری جست. در دومین روز نبرد آرجونا و کارنه به نبرد تن به تن پرداختند. هر دو قهرمان از سلاح خدایان در نبرد استفاده کردند. آرجونا به سبب نیایش و زاری به درگاه خدایان در هیمالیا به سلاح ایندرا، وارونا، یمه، کبرا و شیوا مجهز شده بود. کارنه به هنگام زاده شدن با سلاح و زره متولد شد و بعدها زره خود را به ایندرا داد و از او زوبینی گرفت که ضربه آن هر پهلوانی را به خاک هلاک می افکند. به هنگام نبرد تن به تن آرجونا و کارنه فوجی از ماران گزنده و پرندگان تیز چنگال به سیاه آرجونا یورش آوردند و سپاه او به طریقی حمله را دفع کرد. سرانجام کارنه زوبین ایندرا را برکشید و آن را به جانب آرجونا پرتاب کرد؛ اما کارنه فراموش کرده بود که آرجونا پسر ایندرا است و سلاح پدر بر او کارگر نیست. می گویند آرجونا روزگاری ماری را زخمی کرده بود و هم بدان دلیل آن مار زوبین پرتابی از جانب کارنه را شتابی دو برابر داد. و می گویند هم در آن دم که زوبین به جای آن که بر گلوگاه آرجونا بنشیند بر نیمتاج او فرود آمد. با موثر نیفتادن زوبین بر ارجونا، کارنه دریافت که پیشگوئی مرگ او تحقق یافته- و با به کار بردن سلاحی به خطا زمان مرگ او فرا رسیده است. زمین دهان گشوده و ارابه کارنه را بلعید و هم در آن دم که ارابه فرو می رفت کارنه به تلاش نجات جان خویش از ارابه به جانبی پرید. رسم جنگاوری به آرجونای گردونه سوار حکم می کرد که از حمله به جنگجوی پیاده بپرهیزد؛ اما از آنجا که دراوپادی در حضور کارنه مورد توهین قرار گرفته و کارنه خاموش مانده بود؛ آرجونا رسم جنگاوری را نادیده گرفت و هم در آن دم کارنه را از پای افکند. با مرگ کارنه، سوریا در مرگ پسر خویش رنگ باخت و با پریدگی رنگ خورشید تمام طبیعت غمین شد.
با مرگ کارنه تردید و ترس سپاه کوراوا را فرا گرفت اما دوریودانا از پذیرش شکست سرباز زد و با بهره گرفتن از طلسمی که آن را از اهریمنان گرفته بود و به یاری آن
می توانست در زیر آب زندگی کند، در ژرفای دریاچه ئی پنهان شد. با گرز دوریودانا فرماندهی سپاه او را عموی طاسباز او ساکونی به عهده گرفت و او نیز به دست جوان ترین پاندوا یعنی شادِوا(28) کشته شد. فرمانده دیگر به دست یودیشتهرا کشته شد و نود و نه برادر دوریودانا به دست بهیما هلاک شدند. سربازان کوراوا همه کشته شدند و تنها چهار تن از کوراواها زنده ماند: پسر درونه، آسواتمان، کرتیا(29)، کرتیاوَرِمن(30) و درویودانا.
سرانجام یودیشتهرا مخفی گاه دوریودانا را یافت. اما دوریودانا از بیرون آمدن از دریاچه دوری جست و یودیشتهرا را گفت بر آن است که همه قلمرو شهریاری را بدو واگذارد و خود برای نیایش در هیمالیا که با برادران پاندوا به نبرد تن به تن بپردازد. دوریودانا با بهیما به نبرد تن به تن پرداخت؛ سلاحی که این دو پهلوان با آن می جنگیدند گرز بود و بالاراما به عنوان یاور دوریودانا انتخاب شد. پس از نبردی وحشتناک سرانجام بهیما ران دوریودانا را با گرز شکست و این همان رانی بود که دوریودانا، دراوپادی را به هنگام اسارت بر آن نشانده بود. دوریودانا بر زمین افتاد و در حالی که بهیما پیرامون او می رقصید سر او را با لگد، لگدکوب کرد. چنین کاری خلاف رسم جنگاوری بود و هم بدین دلیل یودیشتهرا از کار بهیما خشمگین شد و نزدیک بود فرمان دهد، از آنجا که دوریودانا شهریار و کار بهیما خلاف رسم جنگاوری بود، بهیما را گردن بزنند. بالاراما و کریشنا به ستیزه پرداختند که بالاراما حامی کوراواها و کریشنا حامی دودمان پاندوا بود. بالاراما بر این اعتقاد بود که رقص بهیما بر بالین شهریار مجروح خلاف رسم جنگاوری و ضربه زدن به پای او نیز خلاف قانون جنگ تن به تن یعنی ضربه نزدن از شکم به پائین است و کریشنا بر این عقیده بود که دوریودانا در طاسبازی تقلب کرده و بهیما سوگند خورده بود که ران او را که دراوپادی را به زور بر آن نشسته بود بشکند.
بالاراما در سودای انتقال نبود اما دوریودانا که هنوز زنده بود از آسواتمان پسر درونه خواست که انتقام مرگ پدر را از دودمان پاندوا بگیرد و اردوگاه آنان را به هنگامی که در خوابند به آتش بکشد. آن شب آسواتمان همراه کرتیا و کرتیاورمن عازم اردوگاه پاندوا شدند. هیولائی ترسبار راه را بر آنان بست و آنان با هیولا به نبرد پرداختند و سرانجام دریافتند که
هیولا کسی جز خداوندگار شیوا نیست. آسواتمان با برافروختن آتش قربانی خود را در آتش افکند و خشم شیوا را فرونشانید. شیوا به تن آسواتمان درآمد و آسواتمان عازم اردوگاه برادران پاندوا شد؛ آسواتمان پس از یافتن قاتل پدر خویش دریشتایومنه سر از تن او جدا کرد و پس از یافتن پنج پسر دراو پادی که فرزندان پنج برادر پاندوا بودند به اشتباه به جای پدران آنان را سر برید و سر آنان را نزد دوریودانا برد. اما برادران پاندوا که آن شب را در اردوگاه خالی کوراوا به سر بردند به سلامت جستند و دوریودانا با دیدار سر فرزندان آنان وحشت زده در گذشت.
برادران پاندوا به هاستیناپور بازگشتند و با دلجوئی از دری تاراشتره با او آشتی کردند. یودیشتهرا بر تخت سلطنت نشست و پس از انجام مراسم قربانی کردن اسب با فرزانگی به سلطنت پرداخت و صلح را به ارمغان آورد. اما دری تاراشتره که یارای فراموش کردن مرگ درویودانا را نداشت و پیوسته با بهیما در ستیزه بود سرانجام روزی به عنوان آشتی کردن با بهیما به روی او آغوش گشود و هنگامی که بهیما به جانب او رفت با ضربه ئی قاتل پسر خویش را از پای درآورد. پس دری تاراشترا و همسر او گندهری(31) همراه کونتی در جنگل عزلت گزیدند و در سال بعد در آتش سوزی جنگل مردند.
برادران پاندوا پریشان و غمگین شدند و یودیشتهرا از سلطنت کناره گرفت. برادران پاندوا همراه دراوپادی عازم سفری طولانی به هیمالیا و کوه مرو شدند. به سخن دیگر آنان زائران مرگ و عازم بهشت ایندرا در کوه مرو شدند؛ و سگی که آنان را از هاستیناپور همراهی کرده بود نیز همراه آنان شد و پاندواها یکی پس از دیگری در طول سفر مردند و یودیشهرا مرگ آنان را ناشی از گناهانی دانست که در زندگی مرتکب شده بودند: خطای دراوپادی آن بود که به آرجونا بیش از سایر برادران عشق می ورزید، مرگ شادِواناشی از غرور بی حد بود، ناکولا به زیبائی خود می بالید، آرجونا بدان سبب که لاف می زد او را یارای آن است که دشمنان خویش را در یک روز هلاک کند؛ و بهیما بدان دلیل به مقصد نرسید که به گفته یودیشتهرا از دشمنان خویش نفرت داشت و چنین حالی خلاف قانون دَرمه و رسم جنگاوری بود.
پس یودیشتهرا سرانجام تنها به دروازه بهشت ایندرا رسید. تنها همراه او اکنون سگی بود که او را از هاستیناپور تا دروازه بهشت همراهی کرده بود. ایندرا پهلوان را درود فرستاد و از او خواست وارد بهشت شود. یودیشتهرا از ورود به بهشت خودداری کرد و ایندرا را گفت تا بدان زمان که اطمینان نیابد که برادران او و همسر مهربان آنان دراوپادی در بهشت جای دارند او را یاری ورود به تنهائی به بهشت نیست. ایندرا خبر داد که ارواح آنان را در بهشت جای دارند. یودیشتهرا دیگر بار گفت تا بدان گاه که سگ او نتواند به بهشت درآید او را یارای ورود به بهشت ایندرا نیست. ایندرا او را گفت که سگ را به بهشت راهی نیست. یودیشتهرا گفت نمی تواند سگ خود را رها کند و باید پاداش و وفاداری او را بدهد. پس سگ به هیأت پدر او درمه خدای وظیفه، اخلاق و دین درآمد و به بهشت وارد شد؛ (و به روایتی این سگ در شمار سگان یمه درآمد تا راهنمای مردگان باشد.) یودیشتهرا اکنون از دروازه بهشت ایندرا گذشت و با وحشت بسیار در بهشت ایندرا نه نشانی از برادران و همسر خویش که درویودانا را نشسته بر تخت و کوراواها را پیرامون او یافت. یودیشتهرا غمین بازگشت چرا که او را یارای ماندن در بهشتی که جای دشمنان او بود، نبود.
پس یودیشتهرا به دوزخ انتقال یافت. آنجا همه وحشت بود، برگ درختانش از آتش، کوره راه هایش پوشیده از تیغ؛ سرزمین تاریکی بود و برکه های خون انباشته از اجسادی که طعمه پرندگان مخوف بود. یودیشتهرا آنجا ناظر دوزخ های بسیار و شکنجه های بی انتها بود: بوی سوختن لاشه مردمان مشامش را آزار می داد و فغان و زاری دوزخیان گوشش را می آزرد. هم در آن دم فغان و زاری همسر و برادران خویش را شنید و بر آن شد که در دوزخ بماند و رنج آنان را تسکین دهد. پس به صدای بلند نیتش را در ماندن در دوزخ بر زبان راند و هم در آن دم همه چیز دیگرگون و آشکار شد که آنچه دیده است همانا مایا(32)، یا سرابی وحشتبار بود که برای آزمودن او پدید آمده بود.
پس یودیشتهرا را به گنگ رهنمون شدند تا آنجا غسل کند و تن میرای خویش را رها کند. یودیشتهرا در شمار نامیرایان درآمد و مقدم او را در سورگ یا شهر بهشتی ایندرا گرامی داشتند. یودیشتهرا در بهشت سورگ به کریشنا، برادران و همسر خویش دراوپاری پیوست.
رهروان حقیقی درمه از دو دودمان پاندوا و کوراوا همه در بهشت سورگ گرد آمده بودند: دری تاراشتره به هیأت شهریار گندهروه ها؛ کارنه پسر سوریا؛ پاندوو و کونتی پدر و مادر پاندواها؛ بهیشما، پسر گنگا همراه برادرش واسوها پیرامون تخت ایندرا؛ و درونه و پهلوانانی که در میدان نبرد بر خاک افتاده بودند همه در بهشت سورگ بودند و این نبود مگر بر اثر هنر و فضیلت آنان، رفتار و گفتارشان و صبوری آنان در تحمل رنج و درد.
پی نوشت ها :
1- Satyavati
2- Parasara
3- Chitranada
4- Vichitravirya
5- Ambika
6- Ambalika
7- Dhritarashtra
8- Pandu
9- Vidura
10- Prita
11- Aswa
12- Adhiratha
13- Madri
14- Madras
15- Nakula
16- Sahadeva
17- Dyryodhana
18- Drona
19- Anga
20- Drupada
21- Dhrishta Dyumna
22- Draupadi
23- Hastiapur
24- Sakuni
25- Dussasana
26- Kurukshetra
27- Bhagavad Gita
28- Shadeva
29- Krita
30- Kritavarman
31- Gandhari
32- Maya