دانش و فناوری، و رشد اقتصادی

بررسی‌های تاریخی نشان دهنده‌ی این است که نابرابری‌های اقتصادی میان جوامع مختلف به حدتی که امروزه شاهد آن هستیم تاحدودی پدیده‌ای نوظهور است و تنها کم‌تر از سی‌صد سال از عمر آن می‌گذرد. در اواسط قرن هفدهم میلادی
شنبه، 24 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دانش و فناوری، و رشد اقتصادی
دانش و فناوری، و رشد اقتصادی

 

تألیف و ترجمه: حمید وثیق زاده انصاری
منبع:راسخون



 
بررسی‌های تاریخی نشان دهنده‌ی این است که نابرابری‌های اقتصادی میان جوامع مختلف به حدتی که امروزه شاهد آن هستیم تاحدودی پدیده‌ای نوظهور است و تنها کم‌تر از سی‌صد سال از عمر آن می‌گذرد. در اواسط قرن هفدهم میلادی تفاوت چندانی میان متوسطِ رفاه مادی ساکنان اروپای شمالی با متوسط رفاه مادی چینیان یا حتی ساکنان رُم و یونان باستان وجود نداشت. تنها اقلیتی کوچک از مردم دارای درآمدی بودند که به میزان محسوسی از حداقل لازم برای معیشت بیش‌تر بود و برگزیدگان هر ملت دلیل و انگیزه‌ی چندانی برای رشک ورزیدن به درآمدهای سرآمدان دیگر ملت‌ها نداشتند. اما درست در محدوده‌ی زمانی شروع قرن نوزدهم میلادی معلوم شد که، برخلاف دیگر نقاط جهان، در اروپا اقلیتی با درآمدهایی که به نحو قابل ملاحظه‌ای بالاتر از حداقل معیشت جامعه بود در حال نضج گرفتن و بزرگ شدن است. این روی‌داد تا حدودی ناشی از این واقعیت بود که علم و فناوری در اروپا سریع‌تر از علم و فناوری در سایر نقاط جهان رشد نمود. افزایش کارخانه‌ها و ماشین‌های مورد استفاده‌ای که با استفاده‌ی گسترده از علم مکانیک کار می‌کردند انقلاب صنعتی نام گرفت. فرایند رشد و تغییر در زندگی مادی جامعه، در سده‌ی نوزدهم میلادی شتاب پیدا کرد و در قرن بیستم این شتاب ادامه یافت. از این دوره‌ی بی‌سابقه‌ی رشد بلند مدت اقتصادی که سبب شده است غرب به نحو آشکاری ثروت‌مندتر و نیرومندتر از سایر بخش‌های جهان شود گاه توسط مورخین به عنوان معجزه‌ی غرب نام برده می‌شود. اما با توصیف تنهای این دوره با عنوان یک دوره‌ی بلند مدت رشد اقتصادی، در بیان ابعاد واقعیِ آن حق مطلب ادا نشده است. در فاصله‌ای زمانی از اواسط قرن هجدهم میلادی تاکنون، درآمد سرانه کشورهای پیش‌رفته‌ی صنعتی ده برابر شده است. جمعیت اروپا پنج برابر و جمعیت کشور امریکا هشتاد برابر شده است. مرگ و میر کودکان بسیار کاهش یافته است و متوسطِ امید به زندگی دو برابر شده است. در این دوره دیگر قحطی و گرسنگی در این مناطق دیده نمی‌شود و بیماری‌های قتّال و همه‌گیر ریشه‌کن شده است. تولید مواد غذایی که تا قبل از این در برخی از کشورها نود درصد از نیروی کار را مشغول می‌داشت اکنون تنها با مشغول داشتن کم‌تر از پنج درصد از نیروی کار انجام می‌شود. شهرنشینی قرن نوزدهم همراه با فناوری‌های در حالِ تکامل ارتقای بهداشت محیط، ساختمان، ارتباطات، توزیع نیرو، و سایر خدمات آغاز گردید و گسترش پیدا کرد. شهرنشینی و افزایش درآمدها منجر شد به تغییر استانداردهای تندرستی و زندگی، الگوهای کاری، ارزش‌ها، و سایر جنبه‌های زندگی شخصی، خانوادگی و اجتماعی.
دانش و فناوری، و رشد اقتصادی

ممکن است تصور کنید که تاریخ‌نگارانِ اقتصاد، مدت‌هاست که به بررسی علل و دلایل معجزه‌ی غرب پرداخته‌اند، در حالی که این پدیده آن‌گونه که شایسته و بایسته است مورد بررسی دقیق قرار نگرفته است. این رشد اقتصادی حادث برای غرب یک پدیده‌ی بارز غیر قابل انکار است که برای جوامعی که خواهان رشد اقتصادی هستند ریشه‌یابی سرچشمه و منشأ این رشد و توسعه امری لازم است و البته این به معنای پی‌روی کورکورانه از غرب نیست بلکه بیش‌تر باید در پی‌گیری رشدی با دید باز لحاظ شود. باید اذعان نمود که چنین ریشه‌یابی جامعی تاکنون حتی از طرف مورخین غربی صورت نگرفته است. تاکنون برای تبیینِ معجزه‌ی رشد اقتصادی غرب توضیحات عامه پسند گوناگونی ارائه شده است. برخی آن را به امپریالیسم نسبت می‌دهند. اما این نمی‌تواند درست باشد زیرا بسیاری از کشورهایی که از نظر اقتصادی بسیار موفق هستند قبل از توسل به شیوه‌های امپریالیستی به مدارج ترقی دست یافته‌اند، و کشورهای بسیار ثروت‌مندی مثل نروژ و سویس هرگز دارای سیاست‌های امپریالیستی نبوده‌اند. تازه برعکس، برخی از کشورهایی که امپریالیست‌های قدرت‌مندی بوده‌اند، مثل اسپانیا و پرتقال، به سرعت به رکود اقتصادی دچار شدند. بنا بر برخی نظریه‌های دیگر، ثروت به دارا بودن منابع طبیعی مربوط می‌شود. اما این نیز نمی‌تواند درست باشد زیرا این گونه منابع جز با فراهم بودن دانش و وسایل به کارگیری آن منابع به دارایی‌های اقتصادی تبدیل نخواهد شد. ساکنان قاره‌ی امریکای شمالی پیش از ورودِ کریستوف کلمب به آن قاره، همان منابعی را در اختیار داشتند که اکنون ساکنان فعلی این قاره در اختیار دارند. ژاپن که دارای منابعی طبیعی بسیار کم‌تر از اندونزی، مکزیک یا حتی روسیه است در کسب ثروت بسیار موفق‌تر از آن‌ها بوده است. تاریخ جدید کشور-شهرهایی مثل هونگ کونگ، سنگاپور، و ونیز (که تنها منبع طبیعی‌اش مانداب‌هایی است که شهر بر آن بنا شده است) دلایلی که منابع طبیعی را عمده می‌کنند بی‌اعتبار می‌سازد. معتبر شناختن این گونه فرضیه‌ها بعضاً دارای آثار تأسف‌باری بر خط‌مشی‌های دولت‌ها در برخی از کشورهای درحال توسعه بوده است. تأکید بر عواملی که اعتبار آن‌ها قطعیت ندارد و مشکوک است سبب انحراف توجه از تغییرات ساختاری‌ای شده است که امکان دارد راه‌یابی به رشد، به ویژه در روند دست‌یابی به فناوری‌های پیش‌رفته، را امکان‌پذیر نماید. فناوری به صورتی که عمدتاً در غرب گسترش پیدا کرده است ابتدائاً و عمدتاً در حوزه‌ی اقتصادی تحول پیدا کرد و بیش‌تر تنها به عنوان نتیجه‌ی نیازهای اقتصادی و به عنوان حاصلِ مؤسسات اقتصادی مورد ملاحظه قرار گرفته است.
علم، برعکسِ فناوری، دارای خاستگاه پیچیده‌تری است و مشکل بتوان آن را نتیجه‌ی بلاقید اوضاع اقتصادی تلقی نمود. علم، برای مدتی طولانی، عملاً سهم کوچکی در رشد اقتصادی و تکامل تکنولوژیِ صنعتی داشت. هنگامی که کارل مارکس (1883-1818) در اواسط قرن نوزدهم میلادی آثار خود را می‌نوشت «نیروهای تولیدی عظیم» که او آن‌ها را در حالِ کار مشاهده می‌کرد ابتدا به وسیله‌ی کارگرانی که در صنایع اشتغال داشتند پدید آمده بود، و مردمی که امروز آنان را «دانشمند» می‌خوانیم بخشی بسیار کوچک از این نیروها را تشکیل می‌دادند و نقشی بسیار کوچک در تولید برای آن‌ها در نظر گرفته شده بود. ذکاوت و مهارت مکانیکی که ابزارها و ماشین‌های دقیقِ کارخانه‌ها و آزمایشگاه‌های قرون هجدهم و نوزدهم را تولید می‌کرد بیش از آن که حاصل علم بوده باشد نتیجه‌ی صنایع ساعت‌سازی و تراش و صیقل دادن عدسی‌ها و امثال این امور بود. با این حال، از حدود سال 1880 میلادی به بعد، فناوری صنعتی به میزان قابل توجهی به منابع علمی خارج از صنعت وابسته شد. در این دوران، کوشش‌هایی که به منظور تطبیق دادن پدیده‌های تجربی و آزمایشیِ طبیعی با بنیان‌های نظری دانش به عمل می‌آمد، به ثمر می‌رسید. دسترسی به این بنیان‌ها بدون کسب آموزش‌های ویژه امکان نداشت. مهندسان صنعتی که این آموزش‌ها را دیده بودند تبدیل شدند به انتقال‌دهندگان و استفاده‌کنندگانِ روش‌ها و دانش‌های علمی. به علاوه، در سراسر قرن نوزدهم، صنعت، به ایجاد آزمایشگاه‌هایی می‌پرداخت که قادر به گسترش دادنِ بنیان‌های نظری علم بودند. اگرچه علمِ غربی به عنوان نهادی خارج از حوزه‌ی اقتصاد پا گرفت اما پیش‌رفت آن در سراسر قرن بیستم میلادی از تکنولوژی صنعتی و اقتصاد غربی جدایی‌ناپذیر بود. برای تبیین معجزه‌ی اقتصادی غرب و رابطه‌ی آن با علم، ابتدا لازم است برخی از دلایل موفقیت علم به صورتی که در غرب نضج گرفت و واقعاً شایستگی لقب معجزه دارد را بررسی نماییم. یکی از این دلایل این است که این علم در قیاس با علم در دیگر فرهنگ‌ها، برای پرده برداشتن از رازهای طبیعت، فعالیت‌های سازمان‌یافته‌تری را صورت داده و منابع عظیم‌تری را به کار گرفته است. تا مدتی مدید پس از آن که ماشین چاپ در اواخر قرن پانزدهم میلادی به کار گرفته شد، انجام تحقیقات علمی هنوز عمدتاً فعالیتی غیرمتمرکز و حتی فعالیتی فردی بود. در این وضعیت، دانشمندانِ گوشه‌گزین، گاه از سرِ اتفاق، کشفیات خود را به صورت چاپی یا به صورت دست‌نوشته به یک‌دیگر منتقل می‌کردند. علم غربی در اوایل کار، پدیده‌ای محدود به یک مکان نبود. حوزه‌های آن از لهستانِ کوپرنیک تا دانمارکِ تیکوبراهه تا ایتالیایِ گالیله تا بوهِمِ کپلر تا فرانسه‌ی دکارت و لاوّازیه تا انگلستانِ بویل و نیوتون وسعت داشت. نخستین دست‌آوردهای علمِ غربی در اخترشناسی متمرکز بود. تشکیل یک انجمن علمی مهم که موضوع آن از اخترشناسی فراتر می‌رفت در قرن هفدهم میلادی اتفاق افتاد. انجمن سلطنتی لندن برای پیش‌برد علوم طبیعی تشکیل شد تا گزارش‌های علمی کسانی که تحقیقات علمی انجام می‌دادند را مورد بحث قرار دهد. بسیاری از این نوع انجمن‌ها در قرون هفدهم و هجدهم تشکیل شد و به این ترتیب شبکه‌ای از دانشمندان اروپایی پایه‌گذاری شد که نه تنها با یک‌دیگر به تبادل اطلاعات می‌پرداختند که حتی با دانشمندانی امریکایی چون بنجامین فرانکلین در آن سوی اقیانوس‌ها، که به تجربه دریافته بود که آذرخش، تخلیه‌ی الکتریکی است اطلاعات مبادله می‌کردند. این انجمن‌ها و مجله‌هایی که منتشر می‌کردند توأماً موجب انتقال و اشاعه‌ی تحقیقات جدید و ارزیابی و تفکیک آن‌ها به منظور قبول در مجموعه‌ی قوانینِ پذیرفته شده‌ی علمی می‌شدند. مباحثه‌های صورت گرفته در این انجمن‌ها موجب تنظیم برنامه‌ی کاری برای آن زمان شد و به عنوان شاخصی برای تحقیقات جدید و تمایز دانشمندان از یک‌دیگر به کار رفت. مشکلی که آن انجمن‌ها حل نکردند مسأله‌ی امرار معاش دانشمندان بود. مثلاً در سال 1695 میلادی، ایزاک نیوتون در کیمبریج دارای پیش‌رفت دانشگاهی محدودی بود زیرا دستورات کلیسا را نپذیرفته بود. حکومت بریتانیا برای این که در مقابل خدمات علمی نیوتون به او پاداشی بدهد تا وسیله‌ی گذران زندگی او باشد به او سِمَتی خارج از جامعه‌ی علمی داد و او را به عنوان رئیس ضراب‌خانه منصوب نمود.
دانش و فناوری، و رشد اقتصادی

هرچند اندیشه‌ی گرد هم آوردن دانشمندان برای انجامِ تحقیقاتِ هدایت شده در مؤسسه‌ای که با ابزارهای آزمایشگاهی و کتاب‌خانه‌ایِ مناسب مجهز شده باشد به طور موفقیت‌آمیزی در نیمه‌ی اول قرن پانزدهم میلادی به وسیله‌ی شاهزاده‌ی پرتقالی، هِنریِ دریانورد، جامه‌ی عمل پوشیده بود، اما این اندیشه، عملاً در اوایل قرن نوزدهم بود که عمومیت پیدا نمود. در لندن، سِر جوزف بنکز، کُنت رامفورد و بعضی از دیگر اعضای انجمن سلطنتی در سال 1799 میلادی انستیتوی سلطنتی را تشکیل دادند. این انستیتو به عنوان آزمایشگاه، در خدمت دانشمندان بود تا با یک‌دیگر در آن جا کار کنند و آموزش دهند. مایکل فارادی، که یک قرن پس از نیوتون کار می‌کرد، در انستیتوی سلطنتی به موفقیت کاملی دست پیدا کرد و در همان جا القاء الکترومغناطیسی را کشف کرد. مؤسسه‌های مشابهی نیز در جاهای دیگر تأسیس شد. در 1795، فرانسویان مدرسه‌ی پُلی‌تکنیک را تأسیس کردند. در امریکا در سال 1847 مدرسه‌ی علمی شفیلد توسط دانشگاه یِیل بنیان‌گذاری شد و مؤسسه‌ی تکنولوژی ماساچوست (ام آی تی) نیز در 1865 افتتاح شد. به این ترتیب، علم به تدریج مؤسسه‌های تحقیقاتی و آموزشی خود را ساخت و پژوهش‌گرانِ موفق توانستند به عنوان کارمندانی که شغلشان رسمیت داشت و قابل ارتقا بود حقوق دریافت دارند.
علم در غرب، تا هنگام رسیدن به ابتدای قرن نوزدهم میلادی، به رشته‌هایی تخصصی منقسم شد که عمدتاً عبارت بودند از ریاضیات، اخترشناسی، فیزیک، شیمی، زمین‌شناسی، گیاه‌شناسی، جانورشناسی، و مطالعات پزشکی در حوزه‌ی تشریح و فیزیولوژی. برخی از این رشته‌ها، مثل فیزیک، به تخصص‌های جزئی‌تری نیز تقسیم شدند. علم در غرب تبدیل شده بود به نهادی با هدفی جامع، که عبارت از تشریح و تبیین پدیده‌های طبیعی بود، که در آن تقسیمِ کاری در رشته‌های تخصصی برای پی‌گیری اهدافی فرعی، و نیز شبکه‌های اطلاعاتی برای تبادل اطلاعات بین اعضا درباره‌ی پیش‌رفت‌ها، وجود داشت، و یک نظام دقیقِ بررسی بر آن حاکم بود که وظیفه‌اش ارزش‌یابی کارهای جدید و فیصله دادن به اختلافات بود و دارای مراکزی رسمی برای آموزش و پژوهش، همراه با مجموعه‌ای از جایزه‌ها بود که در هر رشته یا حرفه به کارهایی اهدا می‌شد که ارزشمند شمرده می‌شدند. عامل بنیادی‌ای که انسجام جامعه‌ی علمی را حفظ می‌کرد عبارت بود از پذیرش معیاری واحد برای حقیقت علمی بر مبنای مشاهده، منطق، تجربه و قابلیت تکرار تجربه. این معیار به دانشمندان امکان می‌داد که یافته‌های آزمایشگاه‌های دیگر، حتی آن‌هایی که مربوط به رشته‌های دیگر بودند، را مورد استفاده قرار دهند. و به پیشه‌وران، بازرگانان، صنعت‌گران و بقیه‌ی مردم که کار می‌کردند نیز این امکان را می‌داد که کشفیات علمی را در فعالیت‌های روزمره‌ی خود به کار گیرند. البته نشو و نمای علم غربی تنها به خاطر سازمان‌دهی و گستره‌ی آن نبود بلکه این علم از میراث فکری قابل توجهی نیز بهره می‌گرفت که از تمدن‌های پیشین بر جای مانده بود: یک الفبای آوایی، یک نظامِ شمارش عربی یا هندی که شامل صفر ابداعی مسلمانان به عنوان عدد بود، ریاضیاتی که در بر گیرنده‌ی هندسه و جبر بود، و آیین‌هایی که به دخالت ارواح در طبیعت اصالت نمی‌دادند. اما غرب هم صرفاً میراث‌خوار بی‌کاره‌ای نبود و تا آغاز قرن هجدهم آثارِ خود را به میراث فکری تمدن‌های دیگر افزوده بود. به عنوان مثال، حساب دیفرانسیل و انتگرال، سهم بزرگی از غربِ این دوره در مشارکت در تمدن بشری بود. نمونه‌ای دیگر از مشارکت غرب، که شاید بنیادی‌ترین مورد هم باشد، تکامل روشِ علمی بود که از زمان گالیله دربرگیرنده‌ی شکل پالایش شده‌ای از تجربه‌گری سیستماتیک بود. دانشمندان و مخترعان هلینیستی، اسلامی و چینی دریافته بودند که لازم است آزمایش را برای آزمودن و تأیید اندیشه‌ها به کار گیرند. اما شکل اعلای این تجربه و آزمایش‌گرایی با کارهای گالیله، مثلاً در مورد سطح شیب‌دار، آغاز شد. در چنین آزمایش‌هایی، شرایط آزمایش به طور مرتب تغییر داده می‌شد تا این تغییر شرایط، چگونگی کارکرد طبیعت را روشن سازد. در همین راستا به آزمایش‌های نیوتون نیز می‌توان اشاره کرد که مثلاً در آن‌ها پدیده‌های ایده‌آل، مثلاً حرکت در خلأ، برای تشریح پدیده‌های واقعی به کار گرفته می‌شد.
بدون انجام آزمایش‌های نظام‌دار، پیش‌رفت در عرصه‌ی علم و فناوری، آهسته و نامنظم خواهد بود، که نمونه‌ی آن اصلاحات طرح گاوآهن بود که درحقیقت حاصل اختراعات مهمی بود که همگی در جوامعی صورت وقوع به خود گرفتند که عمدتاً به کشاورزی می‌پرداختند، اما این اختراعات صدها سال دور از یک‌دیگر به انجام رسیدند. کسی را پیش از عصر علم سراغ نداریم که کوشیده باشد به بهبود طرح‌های گاوآهن از طریق مقایسه‌ی طرح‌های مختلف خیش و اثر هر کدام از آن‌ها در انواع خاک بپردازد. هم‌چنین می‌دانیم که رومیان باستان سیمان را می‌شناختند اما تنها در اواخر قرن نوزدهم میلادی بود که شیمی‌دانان از طریق آزمایش و با تغییر منظم اجزای تشکیل دهنده‌ی سیمان، به بررسی قابلیت استفاده‌ی آن در ساختمان‌سازی پرداختند. سپس در طول چند دهه، سیمان و بتُن مسلح، ماده‌ای شد که در غرب از نظر وزنی بیش‌ترین استفاده از آن در ساختمان‌سازی به عمل می‌آمد.
احتمالاً بتوان گفت حائز اهمیت‌ترین نکته‌ی قابل ذکر در مورد علم و فناوری در غرب این باشد که این دو، به طور کامل با یک‌دیگر مرتبط بودند. در تمدن‌های دیگر، فناوری‌هایی که از نظر اقتصادی مفید بودند ارتباط بسیار اندکی با خِرَد اخترشناسان، طالع‌بینان، فیلسوفان، ریاضی‌دانان، و سایر دانشمندان داشتند و گاهی حتی به کلی با آن‌ها بی‌ارتباط بودند. این اندیشمندان عملاً چیزی برای عرضه کردن به کشاورزان، دریانوردان، آهنگران و پیشه‌ورانِ دیگر، که فناوری‌های مورد استفاده‌ی خود را در سنت‌های استادکاری خود متحول کرده بودند، نداشتند. در حقیقت، متفکران، غالباً خود را در دنیای انتزاعی اندیشه‌ها محبوس می‌کردند تا حتی‌الامکان آلوده به عالم ناقص و فانی بیرون نشوند. اما در غرب، روش‌های تجربی‌ای که دانشمندان پیش می‌گرفتند، راه گریزی برای آن‌ها نگذاشته بود و ایجاب می‌کرد که با دنیای واقعی درآمیزند. در این منطقه، دانشمندان به علتِ همین درگیر بودن با دنیای بیرون و توانائیشان برای تبدیل دانش علمی به تولید اقتصادی بود که سرانجام به موفقیت‌های بزرگ فناورانه نائل شدند. نمود بارز این نوع نگرش به علم و تکنولوژی و اقتصاد هم‌اکنون نیز در مقایسه بین سیستم‌های آموزشی کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه ملاحظه می‌شود که در حالی که سیستم آموزشی و دانشگاهی آنان کاملاً در خدمت پیش‌رفت تکنولوژی و اقتصاد جامعه‌اشان است در اینان هنوز فواصل عمیقی بین دانشگاه و صنعت و بازارشان وجود دارد.
یکی از ضروریات آشکار رشد و توسعه‌ی اقتصادی، عبارت است از توانایی شکل دادن به تکنولوژی مولد، متناسب با نیازهای محلی. مردم و نهادهایی که از تکنولوژی بهره می‌گیرند باید فارغ از این که تکنولوژی چه منشأ و مبنایی دارد بتوانند آن را درک کنند و به کارش گیرند و بازده اقتصادیش را ارزیابی نمایند. ژاپن که غالباً به عنوان نخستین کشور غیرغربی تلقی می‌شود که توانسته است با دستاوردهایِ اقتصادی غرب رقابت کند نمونه‌ی آموزنده‌ای از کاربرد مناسب فناوری توسط نهادهاست. نخستین مراحل مدرن‌سازی ژاپن که در اواخر دهه‌ی 1860 میلادی آغاز شد بر اصلاحات کشاورزی تأکید داشت. ژاپن، نخست، فناوری‌هایش را از امریکا، که کشوری بود که تکنولوژی سرمایه‌بر در آن رواج داشت و به حداکثر رساندن بازدهِ هر کارگر در آن مورد توجه بود، اقتباس نمود. اما ژاپنی‌ها به زودی دریافتند که تکنیک‌های مناسب در امریکا، که کشوری با زمین‌های فراوان است، برای اقتصاد ژاپن که نیروی کار در آن فراوان است اما زمین کافی در دسترس ندارد مناسب نیست. از این رو به تکنولوژی‌های دیگری روی آوردند و این بار فناوری‌های اروپای غربی را اقتباس کردند که بیش‌تر کاربَر بودند و می‌توانستند بهره‌وری زمین را در ژاپن، که در آن‌جا زمین کم‌ترین منبع محسوب می‌شود، به حداکثر برسانند. در صنایع کارخانه‌ای نیز ژاپن آن تکنولوژی‌هایی را از غرب اقتباس کرد که با اقتصاد ژاپن که از نظر کارگر غنی و از نظر سرمایه فقیر بود انطباق داشتند. کارخانه‌های ژاپن اغلب ماشین ابزارهای دست دوم، و نه دست اول، را خریدند. هر جا که ممکن بود ژاپنی‌ها کار را جانشین سرمایه کردند و تکنولوژی‌های خارجی را تا جایی که ممکن بود در راستای شیوه‌ی کاربر به کار گرفتند. به عنوان نمونه، کارخانه‌های نساجی، نوبت‌های کار را اضافه کردند و کار بیش‌تری صرف تعمیر و نگهداری ماشین ابزار نمودند تا عمر آن‌ها را طولانی‌تر کنند. هنگامی که ژاپنی‌ها یک شبکه‌ی راه آهن می‌ساختند طول مدتی که کارگران برای هر مایل صرف می‌کردند دو برابر و نیم زمانی بود که امریکائیان صرف کرده بودند.
مشابهت‌های توسعه‌ی صنعت در ژاپن و امریکا که توسعه‌ی صنعتی‌اش چند دهه زودتر اتفاق افتاد غالباً نادیده انگاشته شده است. امریکا مانند ژاپن در آغاز به اقتباس تکنولوژی، ابتدائاً از انگلستان، پرداخت. فرایند صنعتی کردن در ایالت‌های نیوانگلند، نیویورک، پنسیلوانیا، و دِلاوِر آغاز شد که مناطقی بودند که مانند ژاپن از نظر باسوادی و آموزش رسمی دارای وضعیت مطلوبی بودند. امریکا نیز مانند ژاپن تکنولوژی‌هایی را که اقتباس کرده بود به اجبار بومی‌سازی کرد. با این حال از آن جا که امریکا دارای منابع طبیعی فراوانی بود اقتباس‌هایش بیش‌تر در زمینه‌ی به‌کارگیری تکنولوژی‌هایی بود که مستلزم مصرف منابع بود و کم‌تر کاربَر بودند. اروپائیانی که در نیمه‌ی قرن نوزدهم میلادی از امریکا دیدن کرده‌اند امریکائیان را به خاطر اِسراف در مصرف منابع طبیعی مورد انتقاد قرار داده‌اند. تکنیک‌های کشاورزی امریکا، حاصل‌خیزی خاک را غالباً به سرعت تباه می‌کرد اما چون زمین‌های بسیار زیادی در دسترس بود آن زیان‌ها قابل تحمل بود. امریکائیان ماشین ابزارهایی را برای چوب‌بری اختراع کردند که از نظر بریتانیایی‌ها بسیار مُسرفانه بودند، اما در آن زمان برای کشوری که دارای جنگل‌های بسیار انبوه بود از نظر اقتصادی مقرون به صرفه بودند.
در اواخر قرن نوزدهم میلادی، بنگاه‌های تولیدی خصوصی در آلمان و امریکا آزمایش‌گاه‌هایی برای کشف محصولات جدید و روش‌های جدید تولیدی تأسیس کردند. ویلیام هنری پِرکین، شیمی‌دان انگلیسی (1837-1907) در سال 1856، آنیلین ارغوانی را که نخستین رنگِ قابل استفاده در صنعت و استخراج شده از قطرانِ زغال سنگ بود، کشف کرد. او در سال بعد کارخانه‌ای برای تولید این محصول بنیان گذاشت. این کشف، نه تنها پایه‌گذار شاخه‌ای اصلی در علم شیمی، که سرآغاز گامی بلند در صنایع شیمیایی بود. پرکین به کار خود ادامه داد و موفقیت‌های بیش‌تری به دست آورد، اما هیچ کس نمی‌توانست به تنهایی تمام کارهای مربوط به تحول در شیمی مشتقات قطران زغال سنگ را انجام دهد. موفقیت مورد نظر، نیازمند نوآوری‌های نهادی بود. تنها هنگامی که صنعت‌گران آلمانی، که در رشته‌ی شیمی فعالیت داشتند، اقدام به تأسیس آزمایشگاه‌های متعدد تحقیقاتی برای بررسی‌های منظم و سازمان یافته نمودند، در فاصله‌ی سال‌های 1890 تا 1914، صنایع مهمی در رابطه با رنگ‌های قطران زغال سنگ پا گرفت. موفقیت‌های آزمایش‌گاه‌های آلمان، الهام‌بخش تأسیس آزمایش‌گاه‌های تحقیقاتیِ شرکت جنرال الکتریک در امریکا شد. هنگامی که جنرال الکتریک در سال 1892 بنیان‌گذاری شد ابتدا به چارلز استاینمنتز، پناهنده‌ی سیاسی هوشمند آلمانی که مهندس برق و ریاضی‌دان و مخترع بود (1865-1923)، متکی بود که در جنرال الکتریک به عنوان مخترعِ مقیم فعالیت می‌کرد. با این حال در سال 1900 میلادی، هنگامی که آزمایش‌گاه‌های جدید آلمان مواد پیش‌رفته‌ای برای فیلامان‌های لامپ برق تولید کردند، جنرال الکتریک، ویلیز ویتنی (1868-1958) را که استاد شیمی در انستیتو تکنولوژی ماساچوست بود استخدام کرد تا یک آزمایش‌گاه رسمی را به راه اندازد. در نیمه‌ی اول قرن بیستم میلادی تعدادِ آزمایش‌گاه‌های تحقیقاتی متعلق به بنگاه‌های تولیدیِ بخش خصوصی افزایش پیدا کرد. این آزمایشگاه‌ها مؤسسه‌هایی را به وجود آوردند که مشارکتی جدی در رشد و توسعه‌ی علوم پایه و فناوری داشتند.
دانش و فناوری، و رشد اقتصادی


بهترین راه‌هایی که به پیش‌رفت تکنولوژیکی می‌انجامد اغلب بی نام و نشان است. در اقتصادهای مبتنی بر بازار آزاد، عمده‌ترین کسب و کارهای خصوصی آن‌هایی بوده‌اند که در آن‌ها خودِ آن کسب و کارها مرجع مستقل تصمیم‌گیری برای گسترش مرزهای تکنولوژیکی شده‌اند. هیچ فردی یا نهادی به تنهایی قدرت وِتو کردنِ یک اقدام اکتشافی را به طور یک‌جانبه ندارد. در این رابطه، اهمیت تمرکز تصمیم‌گیری را می‌توان به عنوان نمونه در موفقیت کامپیوترهای شخصی به عیان ملاحظه کرد که در آن، تولیدکنندگان اصلیِ کامپیوتر در امریکا در ابتدا تولید آن را رد کرده بودند. نمونه‌ی دیگر، صدور اتوموبیل‌های ژاپنی به امریکا بود که یک شرکت ژاپنی آغاز کرد و این عمل را بر خلاف توصیه‌ی دولت ژاپن انجام داد. البته حق به جانب دولت ژاپن بود زیرا نخستین اتوموبیل‌هایی که صادر شدند چندان مورد استقبال خریداران امریکایی قرار نگرفت زیرا برای استفاده‌ی ژاپنی‌ها طراحی شده بودند. با وجود این، شرکت صادر کننده فهمید که بازار امریکا خواستار چه نوع اتوموبیلی است و اقدامات اصلاحی را صورت داد. این رَویّه را شرکت‌های ژاپنی دیگر نیز دنبال کردند و سودهای کلانی هم به دست آوردند. با توجه به این که نوآوری‌های علمی، تکنولوژیکی و تجاری با عدم اطمینان‌هایی همراه هستند یک اقتصاد کارآمد باید میان اجرای بی‌خطرترین پروژه‌ها و تشویق هر اندیشه‌ی مدعی، توازن برقرار نماید. اندیشه‌های مدعی‌ای از این نوع، در غالب موارد، مدتی طولانی حتی پس از این که امید موفقیت را از دست داده‌اند هم‌چنان پابرجا هستند. اقتصادهای مبتنی بر بازار، صرف نظر از موفقیت مالی خود، تاکنون در برقراری موازنه‌ی مورد نیاز و تبدیل دانش علمی و تکنولوژیکی به کالاها و خدماتِ سودمند، بسیار موفق بوده‌اند. با وجود این، معمولاً لازم است امید اولیه‌ی تصمیم‌گیرندگان به نیل به موفقیت‌های کلان با قرار گرفتنشان در معرض شکست‌های هولناک تعدیل شود تا اختیار و آزادیِ به اجرا درآوردن پروژه‌های نوآورانه امری عملی شود. توجهِ عامه معمولاً به موفقیت‌های استثنایی و گاه به گاهِ نوآوری‌ها جلب می‌شود، اما سرمایه‌گذارِ دوراندیش و کاردان، همواره در اندیشه‌ی دادگاه‌های ورشکستگی است که شکست خوردگان را از صحنه محو می‌کنند. در غرب، هرچند که اقدامات نوآورانه غالباً توسط بنگاه‌های تولیدی باسابقه انجام می‌شود اما نوآوری‌های بسیاری نیز توسط بنگاه‌های تولیدی جدید به بازار عرضه می‌گردد. گاهی این بنگاه‌ها اصلاً به همین منظور تأسیس شده‌اند یا کاملاً جای‌گزین بنگاه‌های تولیدیِ باسابقه شده‌اند. اهمیت نقش بنگاه‌های تولیدیِ جدید در نوآوری‌ها، نه تنها مشارکت مستقیم آن‌ها در نوآوری که به خاطر این نیز بود که وجود آن‌ها بنگاه‌های باسابقه را به طور ضمنی تهدید می‌نمود چرا که برخلاف آن‌ها، بنگاه‌های باسابقه ممکن بود خود را ملزم به پذیرش ریسک‌های نوآوری‌های جدید نبینند. اما همه‌ی این‌ها در برابر مشکلات کشورهای سوسیالیستی و کم‌تر توسعه یافته ناچیز بود زیرا آزادی به راه انداختن بنگاه‌های تولیدی جدید در کشورهای سوسیالیستی بسیار محدود بوده است و در بسیاری از کشورهای کم‌تر توسعه یافته نیز، که راه‌اندازی یک کسب و کار تجاری موکول به کسب اجازه از مراجع متعدد دولتی است، انجام این کار با موانعی جدی روبه‌روست.
دولت‌ها در کشورهای غربی، علاوه بر انجام تحقیق و توسعه‌ای که به طور معمول بنگاه‌های اقتصادی و تولیدی صورت می‌دهند، منابع متعدد دیگری را نیز که در دهه‌های اخیر سودمند تشخیص داده شده‌اند ایجاد کرده‌اند. این منابع به ویژه در حوزه‌هایی است که بازارها انگیزه‌های کافی برای آن‌ها فراهم نکرده‌اند. منابع مالی دولتی، به طور ویژه در تحقیقاتی، مثل تحقیق در فیزیک ذرات، که هزینه‌های آن‌ها بی‌نهایت زیاد است سهم بسیار مهمی دارد. دولت‌ها هم‌چنین به پژوهش در زمینه‌هایی مانند تندرستیِ عمومی، پزشکی پیش‌گیری، بیماری‌های کمیاب و ایمنی کمک می‌کنند. این زمینه‌ها از جمله مواردی هستند که در آن‌ها هدف دارای ابعادی جهانی است اما بخش خصوصی در آن‌ها امیدی به موفقیت مالی ندارد. تحقیقاتی که مورد حمایت دولت‌هاست هم در آزمایشگاه‌های دولتی انجام می‌شود و هم در آزمایشگاه‌های خصوصی. دانشگاه‌ها نیز مراکزی هستند که فعالیت‌های پژوهشی، هم علمی و هم تکنولوژیکی، در آن‌ها صورت می‌گیرد. هزینه‌های این پژوهش‌ها از محل دریافت مالیات‌ها تأمین می‌شود. میزان این‌گونه تحقیقات، از زمان جنگ دوم جهانی به بعد، رو به افزایش بوده است. رشد و توسعه‌ی اقتصادی غرب با رشد تجارت و با گسترش بازارها مشخص شده است. در تجارت، بخشی از این رشد با بهبود تکنولوژیکی کشتی‌ها و با ابداع راه آهن مرتبط بود و این‌ها درواقع نوآوری‌هایی بود که هزینه‌ها و مخاطرات حمل و نقل را کاهش دادند. همین که تجارتِ محصولات منطقه‌ای امکان‌پذیر شد تولیدکنندگان توانستند به بازارهایی دسترسی پیدا کنند که بزرگی آن‌ها سرمایه‌گذاری در تکنولوژی‌های دارای تولید انبوه را توجیه می‌کرد. مثلاً ابداع کشتی‌های سردخانه‌دار این امکان را به اروپا، که جمعیتش رو به افزایش بود، داد که محصولات ساخت خود را در مقابل گوشت آرژانتین، استرالیا و امریکا معامله کند. و در همین اواخر، بزرگ شدن بازارهای بین‌المللی، به سازندگان امکان داده است که محصولاتی متنوع‌تر و منطبق با نیازهای خاص کشورها یا گروه‌های ویژه‌ی خریداران به بازار عرضه کنند و این کار از نظر اقتصادی نیز برایشان به صرفه باشد. این روند را می‌توان در بازارهای متفاوتی مانند بازار اتوموبیل، پوشاک، غذاهای ساخته شده، و الکترونیک مشاهده کرد.
در دهه‌های اخیر، اختلاف فاحشی بین عمل‌کرد رشد کشورهایی که در بازارهای آزاد بین‌المللی فعالانه رقابت دارند با کشورهایی به چشم می‌خورد که با اتخاذ سیاست بازرگانیِ دقیقاً تنظیم شده‌ای سیاست جانشینیِ واردات با محصولات داخلی مشابه را پی‌گرفته‌اند. در این راستا اهمیت بازارهای بین‌المللی بیش‌تر به چشم می‌خورد. در این مورد که چرا مشارکت فعال در بازرگانی بین‌المللی تا این حد با رشد و توسعه‌ی اقتصادی مرتبط به نظر می‌رسد اتفاق نظر وجود ندارد. تحلیل‌های محتمل در این رابطه عبارتند از: اقتصادی بودن، انگیزه‌های رقابتی قوی‌تر، وجود اقتصادهای متکی بر تخصص، و عدم دخالت‌های زیان‌بار دولت‌های کشورهایی که در صادرات موفق هستند. یک نمونه‌ی جالب و ویژه از تخصصی کردن در کالاسازی غربی، افزایش صنعتگرانی بوده است که تنها قطعات ترکیب کننده و اجزای مجموعه‌ها را به ویژه برای صنایع اتوموبیل، برق و الکترونیک می‌سازند. غالباً این‌گونه است که سازندگانِ صاحب‌نام تجاری، تنها در طراحی، بازاریابی و بعضاً ساخت آن محصولات نهایی‌ای تخصص دارند که اجزای تشکیل‌دهنده‌ی آن‌ها را پیمان‌کاران جزء تولید می‌کنند. ازاین‌رو، پیش‌رفت‌های تکنولوژیکی که به‌وسیله‌ی مهندسانِ امریکایی، آلمانی یا ژاپنی صورت می‌پذیرد از طریق پیمان‌کاران جزء، نه تنها در این سرزمین‌ها، بلکه در مکزیک، کره جنوبی، تایوان، سنگاپور و کشورهای دیگر هم اشتغال ایجاد می‌نماید. شبکه‌های پیمان‌کاریِ جزء، با عملیاتی که به صورت حاد و جدی به حمل و نقل، ارتباطات و تسهیلاتِ پردازشِ داده‌ها مرتبط است، یعنی کارهایی که در سال 1800 میلادی قابل تصور نبودند، به صورت شبکه‌های بازرگانی بین‌المللی نیز عمل می‌کنند. از آن‌جا که شبکه‌های بازرگانی، فاقد یک مرجع قدرت هستند توان آن‌ها، در اقتصادهای مبتنی بر بازار، برای انجام فعالیت‌های کارآمدِ سازمان‌دهی، تا مدت زیادی پس از این‌که معجزه‌ی غرب آغاز شد ناشناخته مانده بود. این عدم وجود یک قدرت مرکزی برای سازمانِ بسیار موفقِ اقتصادهای غربی در تشابه و به موازات عدم وجود یک قدرت عالی مرکزی برای سازمان علمی در آن‌جا بود که با وجود عدم تمرکز، نهاد مؤثری شده بود که کار هزاران دانشمندِ متخصص و مؤسسه‌های بسیار متنوع تحقیقاتی را هماهنگ می‌ساخت. تمرکز زدایی به‌ویژه با رشد و توسعه‌ی اقتصادی مرتبط است، اما جوامع پیش‌رفته‌ی صنعتی به علاوه از آزادی عملی فارغ از کنترل سیاسی در حوزه‌های مختلف اجتماعی نظیر هنر، ادبیات، موسیقی، و ... برخوردار بودند. این آزادی عمل، با آزادی عمل در حوزه‌ی اقتصاد قابل قیاس است.
طرح و برقراری جریانِ متغیری از تصمیماتِ دارایِ وابستگی‌های متقابل در زمینه‌ی تولید و مصرف که رفاه انسان را به حداکثر ممکن می‌رساند مسأله‌ای اساسی در کنترل هر نظام اقتصادی‌ای است. اندکی پس از آغاز قرن دوازدهم میلادی، بازرگانی تنظیم نشده‌ی مبتنی بر بازار به تدریج در اقتصادهای اروپای غربی جای خود را باز کرد. این اقتصادها تا قبل از این، به طور سنتی از سوی حکومت‌ها، اصناف و کلیسای کاتولیک کنترل می‌شدند. پس از گذشت قرن‌ها، فرایند طولانی ایجاد شاخه‌های جدید بازرگانی (شامل بازرگانی بین‌المللی) که خارج از حیطه‌ی اختیار آن مقامات باشد و روند جدایی کامل از آن مقامات در این زمینه‌ها، به‌نتیجه رسید. قبلاً مقامات به‌طور سنتی، قیمت‌ها و دستمزدها را علناً به‌گونه‌ای تنظیم می‌کردند تا آن‌ها را برطبق معیارهایی که ناگزیر ذهنی بودند منصفانه نگاه دارند. رشد آهسته‌ی بازرگانیِ تنظیم نشده‌ی مبتنی بر بازار، به‌تدریج و بیش از پیش، این اقتصادها را از طریق تبدیل قیمت‌ها و دست‌مزدها به ابزارهایی که از نظر اخلاقی خنثی هستند و عرضه و تقاضای کالاها و خدمات را هم‌زمان می‌سازند تجدید سازمان کرد. این اقدام دارای پیامدهایی در سازمان و توسعه‌ی اقتصادهای غربی بود که چندان به آن‌ها پی برده نشد تا این‌که آدام اسمیت (1723-1790) آن‌ها را در نیمه‌ی دوم قرن هجدهم میلادی مورد بررسی قرار داد. پدیدارترین سازمان‌های آن زمان عبارت بودند از دولت‌ها، ارتش‌ها، و کلیسای کاتولیک، که همه دارای سلسله مراتب بودند. برای بسیاری از ناظران در آن زمان، اندیشه‌ی سازمان‌دهی، فقط سلسله مراتب قدرت را به ذهن می‌آورد و فقدان آن‌را با بی‌نظمی مساوی می‌انگاشتند. مردم عاجز بودند ببینند که اقتصادهای مبتنی بر بازار آزاد، از طریق سازوکارهای تمرکززدایی، به الگوهای جدیدی از تخصصی کردن و گسترش و کارایی سازمان، که از نظر تاریخی بی‌سابقه است، دست یافته‌اند. هنگامی که ماکس وبر، جامعه‌شناس بزرگ آلمانی (1864-1930)، اثر پیش‌گامانه‌ی خود درباره‌ی سازمان و سازمان‌دهی را در اوایل قرن بیستم نوشت قدرت سازمان‌دهی بازارها به طور گسترده‌ای توسط دانشمندان علوم اجتماعی شناخته شده بود. با این وجود، از دید برخی افراد، بوروکراسی به صورت جای‌گزینی ماندگار دیده می‌شد که ممکن بود منجر به بازگشت به دوران شکست خورده‌ی گذشته شود، دورانی که در آن، قیمت‌ها و دستمزدهای به اصطلاح عادلانه که سوسیالیست‌ها و بسیاری از دیگر کسان آن‌ها را جذاب یافته بودند مورد توجه بودند. عمل‌کرد تطبیقی اقتصادهای سوسیالیستی و مبتنی بر بازار آزاد در نود سال گذشته، که سرانجام به بروز تغییرات بزرگ و ناگهانی در اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی انجامید حاکی از آن است که در عقیده‌ی مبتنی بر برابری نکته‌ی مهمی نادیده انگاشته شده است و آن عدالت به معنای برخورداری بر مبنای شایستگی است. بازرگانی مبتنی بر بازار را می‌توان فی‌نفسه به‌وسیله‌ی کارگزاران حکومت، اتحادیه‌های کارگری، مشتریان، سرمایه‌گذاران یا هر گروه یا مجموعه افراد دیگری هدایت و تنظیم کرد. با این حال، در تاریخ غرب، ابداع بازرگانیِ مبتنی بر بازار از کوشش‌های بازرگانانی حاصل شد که در چارچوب یک نهاد غربی خاص، که بنگاه‌های بازرگانی و تولیدکننده بود، عمل می‌کردند. آنان در این بنگاه‌ها از طریق نوآوری در محصولات، تولید و توزیع، با یک‌دیگر رقابت می‌کردند. موفقیت این اقتصادها در جذب تکنولوژی، فقط نتیجه‌ی بازارهای تنظیم نشده نیست بلکه هم‌چنین حاصل بازارهایی است که در آن‌ها بنگاه‌های تولیدی‌ای که می‌توانند اندیشه های جدید را سریع‌تر از رقبایشان به بازار عرضه کنند سود بیش‌تری به چنگ می‌آورند.
دانش و فناوری، و رشد اقتصادی


همان‌طور که قبلاً دیدیم، ابداع و نوآوری در موضوع رقابت، راهی پرمخاطره است، و بنگاه‌هایی که بر مبنای سود و زیان‌های منتج از نوآوری‌هایی که حاصل آن‌ها غیر قابل پیش‌بینی است به فعالیت ادامه می‌دهند یا از بین می‌روند یا دارای سازمان‌های اداری دولتی بسیار متفاوتی هستند، و این موضوع را در تحولات حادث بر اتحاد شوروی و اروپای شرقی شاهد بودیم. کاهش فاصله‌ی اقتصادی این کشورها با کشورهای پیش‌رفته‌ی صنعتی، شدیداً نیاز به نوآوری سریع در محصولات، تولید و سازمان‌دهی داشت. این که با این تحولات در این کشورها، درواقع شناختِ نیاز به تکیه‌ی بیش‌تر بر بازارها افزایش یافته است نشان‌دهنده‌ی این است که قبلاً در آن‌ها آگاهی کافی‌ای در مورد نیاز حیاتی در زمینه‌ی اجازه دادن به بنگاه‌های تولیدی که در محصولات، شیوه‌های تولید و سازماندهی دست به نوآوری بزنند وجود نداشته است.
در جستجوی علت موفقیت اقتصادی کشورهای پیش‌رفته‌ی صنعتی، عقیده بر این است که توسعه‌ی بلندمدت اقتصادی، با پیش‌رفت تکنولوژی هم‌گام بوده است و هیچ‌کدام برای مدتی طولانی بدونِ دیگری اتفاق نیفتاده است. اما درحالی‌که توسعه‌های اقتصادی و تکنولوژیکی با یک‌دیگر درآمیخته‌اند و جدایی‌ناپذیرند، هیچ قانون ساده‌ی طبیعی وجود ندارد که نشان دهد که تکنولوژی سبب توسعه‌ی اقتصادی است یا توسعه‌ی اقتصادی عامل پیش‌رفت تکنولوژی بوده است. گسترش بازارها می‌تواند به تقسیم کار مؤثرتر منجر شود و تخصصی کردن کار را ممکن سازد بدون این که هیچ‌گونه نوآوری‌های تکنولوژیکی محسوسی را ارائه دهد. کلید حل مشکل عبارت است از فعالیت‌های متقابل مردم و مؤسسه‌های اقتصادی، رشد بازارها و تکنولوژی. در پایان جنگ دوم جهانی، بسیاری از دانشمندان و سیاست‌گذاران معتقد بودند که آینده‌ی تمامی ملت‌ها با سوسیالیسم، یا حداقل با شکل‌هایی دیگر از اقتصاد برنامه‌ریزی شده، همراه است. علاوه بر این، نهادهای باسابقه‌ترِ بازارهای غربی نیز برچسب ارتباط با استعمار را داشتند. بنابراین تنها معدودی از کشورهای درحال توسعه راه ملت‌های پیش‌رفته‌ی صنعتی را برگزیدند و حتی دولت‌های این کشورها هم در امور اقتصادی نقشی فعال‌تر از آن‌چه آدام اسمیت تجویز کرده بود برعهده گرفتند. این معدود کشورها عبارت بودند از تایوان، کره جنوبی، هونگ کنگ، و سنگاپور، که برخی از نمونه‌های موفقیت اقتصادی در قرن بیستم هستند. کسی نمی‌تواند تضمین کند که کشورهای دیگر با پی‌گیری سیاستی مشابه، به همین میزان و به همین خوبی عمل کنند. ولی هم‌چنان که ما چهل سال تجربه‌ی رژیم‌های سوسیالیست و خلقی را در اروپای شرقی، آسیا، افریقا، و آمریکای جنوبی بررسی می‌کنیم به این معتقد می‌شویم که برای این که بدون تقلید، احتمالِ موفقیت وجود داشته باشد، پیروزی عقیده بر تجربه لازم است. علم، که دیگر غربی نیست، با گام‌های شتابان مرزهای دانش را به عقب می‌راند. چون دانش، به‌وجود آورنده‌ی منابع اقتصادی است و چون دانش عموماً به صورت نمایی رشد می‌کند پیش‌رفت‌های آینده‌ی رفاه بشر می‌تواند دست‌کم به همان شکل که در دویست سال پیش رخ داده است شگفت‌آور باشد. علم هم‌چنین می‌تواند نقش باز هم عمده‌تری در رفع مشکلاتی داشته باشد که ریشه‌های آن‌ها بسیار عمیق است مثل آلودگی محیط زیست و رشد جمعیت. اما این نقش را تنها در قالب مؤسسه‌هایی حتی‌الامکان کارآتر و دارای انگیزه‌های فردی بیش‌تر می‌تواند ایفا کند. اطلاعات افشا شده نشان می‌دهند که آلودگی صنعتی در اروپای شرقی قبل از فروپاشی کمونیسم بسیار بیش‌تر از اروپای غربی بوده است. با درنظر گرفتن چشم‌انداز قوی رشد بازرگانی و بازارهای بین‌المللی، رشد و توسعه‌ی بیش‌تر کشورهای صنعتی فاصله‌ی اقتصادی میان کشورهای تابع بازار آزاد و کشورهای روگردان از بازار آزاد را بیش‌تر خواهد کرد. فاصله‌های اقتصادی، هم‌اکنون فشارهای سیاسی و اجتماعی شدیدی را در کشورهای درحال توسعه به‌وجود آورده‌اند به‌ویژه با درنظر گرفتن این‌که برخی از کشورهای درحال توسعه عملاً نشان داده‌اند که این فاصله‌ها را می‌توان از بین برد. کشورهای درحال توسعه باید دست به اقدامات مؤثری در جهت کاهش فاصله‌ی خود با کشورهای پیش‌رفته‌ی صنعتی بزنند وگرنه احتمالاً دچار پیامدهای ناشی از نارضایتی عمومی مردم خود خواهند شد.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط