عقیده «هزاره خوشبختی» نزد انجیلی های بنیاد گرا

بنیادگرایی انجیلی و اصول اعتقادات آن ریشه های عمیقی در انگلستان و آمریکا دارد و بیانگر رابطه ی گرم و صمیمانه ی بنیادگرایان انجیلی با یهودیان است. در این میان، صهیونیست های مسیحی یک طرف و صهیونیست های یهودی
سه‌شنبه، 3 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عقیده «هزاره خوشبختی» نزد انجیلی های بنیاد گرا
عقیده «هزاره خوشبختی» نزد انجیلی های بنیاد گرا

نوسینده: محمود النجیری
مترجمان: رضا عباسپور، قبس زعفرانی



 
بنیادگرایی انجیلی و اصول اعتقادات آن ریشه های عمیقی در انگلستان و آمریکا دارد و بیانگر رابطه ی گرم و صمیمانه ی بنیادگرایان انجیلی با یهودیان است. در این میان، صهیونیست های مسیحی یک طرف و صهیونیست های یهودی طرف دیگر این جریان قرار دارند. اصطلاح صهیونیسم مسیحی، برای بسیاری از تحصیل کرده ها و آکادمیک ها، جدید است، اما واقعیت دردناکی است که، در قرن شانزده و هفده، انگلستان شاهد نشو و نمای آن بود. بدین ترتیب می توان گفت، با این که پیش از صهیونیسم یهودی پای به عرصه ی وجود گذاشت- که در اواخر قرن گذشته با آن آشنا شدیم - با این حال، همیشه در مقابل آن سر فرود می آورد.
در این میان، جنبش اصلاح مذهبی پروتستان تأثیر به سزایی بر جنبش بنیادگرایی گذاشت. چون روحانیون کلیسای اصلاح طلب، خواهان بازگشت به عهد قدیم و تفسیر ظاهری آن شده بودند و در پی آن، کتاب مقدس در دست رس عامه ی مردم قرار گرفته بود، درحالی که تا پیش از این خواندن و تفسیر آن فقطمختص کلیسا بود. به همین منظور، بسیاری از این افراد به مطالعه و تفسیر کتاب مقدس، بر وفق دیدگاه های خویش، روی آوردند و در این تفسیر ها علاوه بر این که هر دو عهد کتاب را مد نظر قرار می دادند، به تفاسیر سمبلیک و مبهم نیز روی آوردند.
این باعث شد، عقاید بنیادگرایی، اعتقاداتی جدید، در تاریخ کلیسای غرب تلقی شود و یهود در آن- از دشمنان خداوند و مسیح و نفرین شدگان- به ملّت مبارک و برگزیده ی خداوند مبدّل شوند. گذشته ها فراموش شود و مملکت اسرائیل، در تورات، به دولت اسرائیل، در فلسطین، تبدیل شود. همان گونه که تاریخ جای گزین آینده شد و پیش گویی های کتاب ها به واقعیت های سیاسی و رویاها به حقایق و تئوری ها تبدیل شدند و سود و منفعت دنیا مقدس، امری مذهبی و لاهوتی شد.
براساس آنچه «ریجنیا شریف»، در کتاب «تأثیر ارزش های صهیونیسم غیر یهودی بر اندیشه ی غرب»، می گوید:
«اروپای پیش از اصلاح مذهبی، یهود را ملِّت برگزیده ی خداوند-که خداوند برای ایشان بازگشت به سرزمین مقدّس را، مقرّر کرده باشد-به شمار نمی آورد و اگر یهودی ای برای امر برگزیده می شد، آن امر لعن و نفرین بود و یهود کافر و مرتد و قاتل مسیح به شمار آورده می شدند و هیچ علاقه ای به بازگرداندن شکوه گذشته نژاد عبری وجود نداشت، همان گونه که، هیچ امیدی به احیای دوباره ی روحی یا قومی یهود یا کوچک ترین نظری در تملک فلسطین به دست ایشان، وجود نداشت. در قرون وسطی، اصلاً صهیونیسم غیر یهودی، در اروپا، موجودیتی نداشت و اسرائیل صرفاً نام یکی از ادیان زمین بود و هیچ اندیشه ای وجود نداشت که برای اسرائیل خصوصیات و صفات قومی در نظر گیرد».(1)
آثار بر جای مانده از این افکار و اندیشه ها، که در اروپا منتشر شده بود، بسیار وحشتناک و مخوف بودند. دعوت ها وخواسته هایی، جهت آغاز جنگ های صلیبی جدید، برای «آزاد ساختن» فلسطین سر بر آورد، از جمله در دانمارک «هالگر پولی» پادشاهان اروپا را تحریک و تشویق کرد که برای آزاد ساختن فلسطین و قدس، از دست کافران (مسلمانان) و اسکان یهود، (وارثان اصلی و مشروع این سرزمین!!) در آن، حمله ی صلیبی جدیدی تدارک ببینند.
در سال 1649، عریضه ی ذیل، از سوی «جوانا و کارتریت»، دو بنیادگرای انجیلی، به دولت انگلستان فرستاده شد:
«باشد که ملّت انگلستان و ساکنان سرزمین های اطراف آن، اوّلین کسانی باشند که پسران و دختران اسرائیل را، بر کشتی های خویش حمل کنند و به سرزمینی که به اجدادشان، ابراهیم و اسحاق و یعقوب، وعده داده شده بود و میراث ابدیشان می باشد، بازگردانده شوند».
به این ترتیب، دومین طرح و برنامه ی بنیادگرایی پروتستانی از آغاز، جهت مهاجرت دادن یهود به فلسطین، اجرا شد تا مطابق پیش گویی های وارده، در تورات دولتی، برای اسکان ایشان در آن جا تدابیری اتخاذ شود. در این باره «شافتسبری»، مُبلَّغ بنیادگرای بریتانیایی، می گوید:
«شام را با پالمرسن، وزیر امور خارجه ی انگلستان، صرف کردم. وقتی تنها شدیم با او، درباره ی برنامه ها و طرح های خویش، جهت اسکان یهود، در فلسطین، سخن گفتم. به نظر می رسید، به مذاق او خوش آمده باشد. در این باره از من سؤالاتی کرد و وعده داد، در این خصوص تأمل کند. عنایت و توجه الهی، چقدر زیبا و دل انگیز است! به ویژه آن که با ادوات بشری نیز همراه شود. خداوند پالمرسن را برگزیده بود تا وسیله ی خیر برای ملّت قدیمی اش شود و وفا داری خویش را به میراثشان ابراز و به حقوق ایشان اعتراف کند. به نظر می رسد، بیش از این ها در این راه باید سعی و تلاش کند. اگر چه انگیزه ی مذهبی اش شرافتمندانه است، امّا او چندان قدرتمند نیست. مجبورم از ابعاد سیاسی، مادی، تجاری و بازرگانی (استعماری)با او بحث و گفت و گو بپردازم، چون او به سان آقایش بر قدس نمی گرید و نمی خواهد این شهر به شکوه و جلال گذشته اش باز گردد». (2)
از این جا بود که «همکاری» میان بنیادگرایان و سیاستمداران آغاز شد و اهداف و منافع آن ها، در یک نقطه، با یکدیگر تلاقی کرد و بدین طریق آن ها خواستند، هر یک به اهداف خویش برسند. همسر پالمرسن، در این باره، به یکی از دوستان خود می گوید:
«عوامل تندروی مذهبی، در کنار ما ایستاده اند و شما می دانید، قدرت پیروان آن ها، در این کشور، چقدر است. آن ها مصمم هستند، قدس و سراسر فلسطین، برای یهود باقی بماند و یهود به آن جا بازگردند. تمام تلاش آن ها بر بازگرداندن یهود متمرکز شده است» (3).
امّا «ویلیام هسلر»، بنیادگرای انجیلی، وابسته سفارت بریتانیا، در اتریش که بر آموزه های انجیلی و صهیونیسم مذهبی پرورش یافته بود، به خوبی توانست، با توجه به موقعیت شغلی خویش، به عنوان یک دیپلمات، علایق مذهبی و سیاسی و سهیونیستی را یک جا گرد آورد. از این گذشته، او حلقه ی ارتباط میان صهیونیسم انجیلی پروتستانی و صهیونیسم یهودی بود. وی کتاب خویش «بازگشت یهود به فلسطین» را، در سال 1894، دو سال پیش از انتشار کتاب «دولت یهود» هرتزل منتشر کرد و هنگامی که کتاب هرتزل منتشر شد و هسلرآن را مطالعه کرد، خواهان دیدار با نویسنده اش شد. در سال 1896، ملاقات میان دو قطب بنیادگرایی صهیونیستی، یکی مذهبی و دیگری سیاسی، یکی مسیحی و دیگری یهودی صورت گرفت. هرتزل پیرامون این و دیدار در خاطراتش می گوید:
«ویلیام هسلر- آن مرد محترم، وابسته سفارت انگلستان- در این جا دیدارم آمد، دو دست بسیار حساس داشت، دارای محاسنی بلند و سفید بود. او علاقه بسیاری به راه حل پیش نهادی من، برای حل مسئله ی یهود نشان داد و حرکت مرا، نقطه ی تحول پیش گویی ها به شمار آورد، خود او نیز دو سال پیش آن را پیش گویی کرده بود...» (4).
اگر انگلستان، نقش اساسی، در برپایی و تأسیس اسرائیل، مملکت جدید خداوند، از طریق وعده بالفور، در سال 1917، و سیاست قیمومیت بر فلسطین داشت و در این مذهب و سیاست را با هم آمیخت، آمریکا نیز نقش کمتری از انگلستان نداشت، این کشور، اوّلین کشوری بود که دولت بنیادگرای صهیونیستی را به رسمیت شناخت و در تمام ابعاد و زمینه ها از آن حمایت کرد. از جمله مهم ترین ریاست جمهوری که، پیشینه های تورانی با خود حمل می کرد و این پیشینه ها نقشی اساسی و مهم در زندگی و سیاست های او داشت، «ترومن» بور، او خود تورات را خوانده بود و در آن تحقیق و تفحص کرده بود و به عنوان یکی از دانش آموخته های تورات، به توجیه تاریخی تأسیس وطنی قومی برای یهود پرداخت. وی معتقد بود که وعده ی 1917 بالفور، امید و آرزوهای دیرینه ی ملّت یهود را محقق ساخت. داستان زندگی خصوصی ترومن و شخصیت او مملو از اقتباس ها و اشارات تورانی است که نشان می دهد، آموزه های یهودیت مسیحی تا چه اندازه در وجود او رسوخ کرده بود.
«ترومن» از جمله تعمیدی هایی بود که به شدّت به ایده ی برانگیختگی و تأسیس مجدد مملکت قدیمی و یهودی خداوند اعتقاد داشت و معروف است که علاقه خاصی به مزمور 137 از مزامیر داوود داشت که با این سخن آغاز می شد: «بر رودهای بابل نشسته بودیم و چون به یاد صهیون افتادیم، به گریه افتادیم». ترومن اعتراف می کند که هر گاه داستان فرود آمدن وصایای دهگانه را در سینا خوانده است، احساسی عجیب سراسر وجود او را فراگرفته و تصریح کرده است: «موسی اصول و مبادی اساسی قوانین این امّت (یهود) رادر کوه سینا دریافت کرده است.»
هنگامی که «ادی جاکوبسون»، ترومن را به حاضران انستیتو لاهوتی یهود معرفی کرد، او را شخصیتی توصیف کرد که به خلق دولت اسرائیل کمک بسیار کرده بود. ترومن در پاسخ به این توصیف به ایده ی همیشگی صهیونیسم بنیادگرا پیرامون تعمید و برانگیختگی استناد جست و گفت: «منظور شما از این سخن چیست که به خلق یهود کمک کرد؟ من کورش هستم، من کورش هستم. چه کسی می تواند، کورش را فراموش کند، همو که یهود را از تبعیدگاهشان در بابل به قدس باز گرداند؟» (5).
این فقط ترومن نیست که چنین سخن می گوید. تورات نزد مسیحیان آمریکا بیش از هر کتاب دیگری منبع ایمان و اعتقادات است. زبان و تصورات و تخیلات و توجیهات اخلاقی و مبارزات بشری این کتاب، بخشی جدایی ناپذیر از شخصیت آمریکایی است و پیامبران، پادشاهان، بت پرستان و عامّه مردم (که قرن ها پیش، در اسرائیل قدیم، زندگی می کرده اند)، دوباره برخاسته اند تا آمریکا، نقش های تاریخی خود را- چه در روزهای درخشان و تابناک و چه در تنگناها و بحران ها- ایفا کند.
این تربیت دوران کودکی، در منزل و مدرسه است که باعث می شود، مسیحیان، در وجدان و تخیلات خویش درگذشته ای تورانی به سر برند و فرهنگ تورات بخش اصلی و جدایی ناپذیر فرهنگ ایشان را تشکیل دهد. به گونه ای که احیای عهد قدیم و تمسک به آن، عنوان یک عقیده و تاریخ و فرهنگ تلقی شود، (نه یک اسطوره و میراث مردمی) و سرانجام علایق و جریان های مذهبی جدیدی را در میان طوایف پروتستانی به وجود آورد، مانند: طایفه ی تدبیری ها و پیورتن ها.
بنابراین جای تعجب نیست، که آمریکای بنیادگرا، خود را در آغوش اسرائیل بنیادگرا بیندازد، همچنین میراث روحی و معنوی مشترک بین رؤسای جمهوری و نمایندگان مجلس سنا و نمایندگان مردم و نیز یهودیان بنیادگرای آمریکا و بنیادگرایان مسیحی انجیلی باعث شود، این رابطه ی گرم و صمیمانه جدایی ناپذیر باشد. بنابراین می توان گفت، این رابطه صرفا از ائتلاف استراتژیک یا نظام امپریالیستی نشئت نمی گیرد، بلکه الهام مشترکی است که از آیات و آموزه های تورات گرفته شده است.
این جاست که محرک اصلی مجلس نمایندگان آمریکا، در حمایت از اسرائیل غاصب، مشخص می شود. این حمایت آن قدر وسیع و گسترده است که فراتر از فشار لابی معروف یهود است. «توماس جی لین» نماینده ی مجلس نمایندگان آمریکا، در سال 1944، از این رابطه چنین تعبیر می کند:
«برای این که یهود مملکت خداوند را بنا کنند، نباید به عنوان اقلیتی عاجز و ناتوان در میان سایر ملل پراکنده شوند و همان گونه که پیامبران بشارت داده اند، باید دولتی داشته باشند تا در آن کار کنند و سیستم اجتماعی خویش را آن چنان متحول کنند که نمونه و الگوی تمام جهانیان باشد و ملل دیگر از آن درس بگیرند» (6).
«کابوت لودج»، رئیس هیئت روابط خارجی کنگره، در سخنرانی خود، در بوستون، در 1922، پیرامون «روح تعصّب در قبال مسئله ی فلسطین» چنین گفت:
«به نظر من، این بسیار خوب و تحسین برانگیز است که ملّت یهود، در سراسر جهان، برای افراد هم کیش خویش (که تمایل به بازگشت به سرزمینی دارند که مهد آن ها بود و برای هزاران سال در آن به سر می بردند. وطنی قومی- ملی بنا کنند. من هرگز نمی توانم، تصور کنم. قدس و فلسطین زیر سلطه ی محمّدی ها (مسلمانان) باشد. باقی ماندن قدس و فلسطین- که برای یهود مقدّس است و سرزمینی که برای تمام ملل بزرگ مسیحی غرب مقدّس به شمار می آید- در دست ترک ها (مسلمانان) برای سال های سال، چون لکه ی ننگی است بر پیشانی تمدن، که باید آن را پاک کرد» (7).
و از آن جا که این تدین بنیادگرایانه، از ابتدا با طمع ورزی و چشم داشت های سیاسی درآمیخت. بنابراین، دروغ، تحریف و تزویر زیادی نیز در آن وارد شد و باعث انکار، حقوق و موجودیت و تمدن دیگران گردید. این بی توجهی به حقوق دیگران، مسیحیان شرقی را (که در فلسطین، در امنیت کامل، در کنار مسلمانان و «یهودیان» به سر می برند) نیر در برگرفتو این بنیادگرایان هنگامی که هر آنچه می خواستند، در فلسطین کردند، دست به توجیه کرده های خویش زدند و اعراب را مردمانی احمق و کودن و تنبل (سمبل «قبایل بدوی و صحرانشین» و ناتوان در استفاده ی از زمین و کنترل امورکشور) توصیف کردند و وعده ی «بازگشت» یهود را به این سرزمین، تنها راه «حل» مشکلات ایشان به شمار آوردند.
با توجه به این اعتقادات بنیادگرایانه صهیونیستی «جان ویلیام راش»، ژئولوژیست معروف، در سال 1988، چنین نوشت:
«تاکنون هیچ ملتی نتوانسته است، کشوری در فلسطین بر پا کند و در این کشور وحدت یا روح ملی به وجود آورد. قبایل فقیری که از عناصر و عوامل مختلف تشکیل شده اند، در این سرزمین مستأجر و صاحبان «موقت» زمین به شمار می آیند. آن ها به انتظار شایستگانی هستند تا زمین را برای همیشه تملک کنند» (8) و «مانیر تزهاگن»، بنیادگرای آمریکایی، می گوید:
«اعراب فلسطین هیچ گاه به موهبت های طبیعی دست نخواهند یافت و یهودیان همیشه در رأس هرم باقی خواهند ماند. یهود خواهان تشکیل دولتی با حاکمیت خویش در فلسطین هستند تا وطن قومی ایشان را بنا کند نه این که در این کشور اتحادیه فدرال دروغین عربی- یهودی برقرار باشد. یهودی هر قدر تحت فشار و ظلم و ستم باشد، در نهایت پیروز است و صدای ضعیفش به گوش جهانیان خواهد رسید و اعراب را تهدید خواهد کرد و اگر در این راه حامیان منطقه ای و برومی خویش را از دست بدهد، بازکسان دیگری را در اروپا و آمریکا به خدمت خواهد گرفت تا به مدح و ستایش او بپردازند و او همان گونه که بود و هست، باقی خواهد ماند. یهود در شرق اقامت خواهند کرد تا افکار راکد اعراب را از بین ببرند، افکاری که فراتر از اصول و مبادی خشک محمّد (9)، اصول و مبادی دیگری را نمی بیند» (10).
اسرائیل نزد این بنیادگرایان، بخشی از رسالت سفیدپوستان، برای آزاد سازی و مدرنیته کردن شرق عقب مانده است. به همین دلیل از ارتکاب وحشیانه ترین جرایم حتی در خود آمریکا نیز ترس و واهمه ندارند. در آمریکا کلیسای پروتستانی پیورتانی (Puritans or England) سرخپوستان، ساکنان اصلی آمریکا، را به مجمع الجزایر کارائیب تبعید کرد تا به بردگان آفریقا ملحق شوند. حتی از ایرلندی های تبعیدی و زندانی، چون بهایم و چهارپایان، برای انجام کارهای سخت و سنگین استفاده کرد.
بنیادگرایان انجیلی، که دیدگاه های مذهبی خاص خویش را دارند، اکنون برای اسرائیل اموالی جمع آوری می کنند تا به تخریب مسجدالاقصی و برپایی هیکل سلیمان اختصاص یابد و همان اعتقادات و اندیشه هایی را دنبال کنند که اجدادشان به آن پای بند بودند. آن ها گمان می کنند، راه بر حق و شجاعت و دلیری این است که سرخپوستان را قتل عام و تمام آمریکا را تصرف کنند و چون سراسر آمریکا را به چنگ آوردند، برای ایجاد چنین نظامی در جای دیگر جهان یعنی فلسطین، اقدام کنند. «صهیون جدید»- رویای شهرک نشینان-همان صهوین قدیم یعنی فلسطین شد و از آن جا که برخی از شهرک نشینان مسیحی قتل عام و کشتار سرخپوستان را صواب یافتند، بنابراین مسیحیان نیز کمک مالی به صهیونیست ها را بر حق دانستند تا از آن ها برای قتل عام و کشتار فلسطینی ها استفاده شود» (11).
در میان دویست طایفه ی پروتستانی موجود در آمریکا، که پیروان آن ها به صد و هشتاد میلیون نفر می رسد، طایفه ی تدبیر ها (Indispen Sotionalism)، که بیش از چهل میلیون نفر پیرو دارد، در پذیرش اصول و مبادی صهیونیسم، راه افراط را پیش گرفته است و کلیساهای آن به کلیساهای پروتستانی انگلوساکسون سفید (W.A.S.P)، که خلاصه ی عبارت «White Anglo Saxon Protestant»است، شهرت یافته اند، این طایفه شخصیت های سیاسی، اقتصادی، مطبوعاتی تبلیغاتی، نظامی و تربیتی جامعه آمریکا را در بر دارد. اکثر بنیاد گرایان تابع این کلیسا، که در جنوب آمریکا ساکن هستند، نژاد پرستی خویش را آشکار بیان می کنند و معتقدند، برتری ایشان بر سیاهپوستان، سرخپوستان، کاتولیک ها و چینی ها، ژاپنی ها، هندوها و مسلمانان در پوست سفید آن هاست.
این بنیادگرایان انجیلی، خود را از یهود نیز برتر می دانند، چون ایشان به مسیح ایمان دارند، در حالی که یهود به مسیح ایمان ندارند. بنابراین، رنگ سفید پوست یهود، آن ها را با بنیادگرایان انجیلی برابر نمی کند، همان گونه که این موضوع در مورد مسیحیان سیاهپوست نیز صدق می کند. امّا از آن جهت که یهود در برنامه ها و طرح های بنیاد گرایان، برای فرجام جهان و بازگشت مسیح نقش اساسی دارند،بنابراین، برای ایشان اهمیت می یابند.
این جنبش های بنیادگراد ادّعا می کنند، با احیای متون توازونی و انجیلی و خارج ساختن آن ها از قید و بند حاکمیت سنتی کلیسا، عملیات اصلاح و بازنگری مذهبی را اجرا می کنند، به ویژه آن که در گذشته تفسیر و فهم این متون فقط به مردان کلیسا اختصاص داشت. این جنبش ابعاد سیاسی و منفعت جویانه برای گروه هایی داشت که تحقق منافع خویش را، در پس این متون، پنهان می ساختند. بنابراین، هنگامی که تأیید و حمایت از اسرائیل مد نظر ایشان بود، آن را در قالب دین بیان می کردند. و هنگامی که ایجاد آشوب و بلوا در میان مسلمانان و آواره ساختن ساکنان این کشورها و محو هویت آن ها مدّ نظر بود، برای آن توجیهات مذهبی می آوردند و هنگامی که ترویج و گسترش و دامن زدن به جنگ ها باعث رونق بازار فروش تسلیحات ایشان می شد، خواهان آغاز جنگ مقدّس می شدند!!
افکار و اندیشه های بنیادگرایانه، خاصّ گروهی محدود از افراطی ها و تندروها نیست، بلکه عقیده ی یک ملّت را تشکیل می دهد. این باعث شد، بسیاری از نظرسنجی های به عمل آمده، در دهه ی هفتاد، آمریکا را «زاده ی بنیادگرایی» یا «انجیلییسم» بنامند و این تعبیری بود که «گیل کیپل» آشکارا آن را به کار برد، بی آن که افراد قرار گرفته در این توصیف، خود را از این توصیفات مبرّا کنند. در سال 1978، در نظر سنجی مجله ی «مسیحیت امروز»، مشخص شد، 22% آمریکایی ها خود را «انجیلی»، 35% پروتستانی لیبرال، 30% کاتولیک، 4% غیر مسیحی و 9% لائیک به شمار می آورند. همین نظر سنجی را، مؤسسه ی گالوپ، در سال 1986 انجام داد؛ نتایج به دست آمده نشان داد؛ 33% آمریکایی ها یعنی 58 میلیون نفر خود را انجیلی معرفی کرده اند، آن هم زمانی که کلیساهای لیبرال تلاش می کردند، خود را حامی و برآورنده ی خواست اقلیت ها و گروه های محروم اقتصادی و سیاسی معرفی کنند. بنابراین، ملاحظه می کنیم این رقابت نتایجی معکوس به همراه داشت، طوایف انجیلی، با این که چنین شعارهایی سر نمی دادند، موفق شدند، بخش گسترده ای از اقشار مختلف جامعه را به خود جذب کنند و شکست و عقب نشینی کلیساهای لیبرالیستی را آشکار سازند. (12)
بدین ترتیب، آمریکا به خاستگاه بنیادگرایان، آن هم نه فقط بنیادگرایی مسیحی که بنیادگرایی یهودی تبدیل شد و یهودیان افراطی و متعصبی، در این کشور سر برآوردند که از ارتکاب وحشیانه ترین جنایت ها، در حق اعراب و مسلمانان واهمه نداشتند. آن ها با دو تابعیت و حفظ گذرنامه های آمریکایی با حرص و ولع خواهان اقامت و سکونت در مناطق عربی و اشغالی سال 1967 م شدند و سازمان هایی بنیان نهادند که در کفر و الحاد وحشیگری در جهان بی همتا بود. یکی از معروف ترین این سازمان ها و جنبش ها، جنبش بنیادگرا-صهوینستی کاخ و رهبر قاتل آن «مائیرکاهانا» و از افراد برجسته آن «گولد اشتاین» عامل قتل عام و کشتار حرم ابراهیمی، در سال 1414 هـ ق است. و آمریکا لحظه ای تردید نمی کند، از این که مبادا این عمل، عملی جنایتکارانه و این سازمان، سازمانی تروریستی و غیر قانونی معرفی شود از اسرائیل در این راه حمایت نکند! و عجیب این است که برای تجاوزات این سازمان و سایر تجاوزات اسرائیلی علیه اعراب، توجهی بنیادگرایانه دست و پا می کند و عجیب تر آن که وقتی تصمیمات و قرارهای اسرائیلی با قوانین و معاهدات بین المللی تناقض پیدا می کند، قوانین اسرائیلی باید مورد احترام قرار گیرند، چون منعکس کننده ی خواست و اراده ی الهی هستند، در حالی که قوانین بین المللی منعکس کننده ی خواست و اراده ی بشری می باشند و اگر در خواسته ها و اراده ها، تناقض حاصل شود، باید مقابل خواست و اراده ی الهی سر فرود آورد. (13)
اما زمانی تعجب ما زایل خواهد شد که متوجه شویم، بنیادگرایان مسیحی آمریکا اعتقاد دارند، بنیادگرایان یهودی که باران بمب و دینامیت بر سر مسجد الاقصی می ریزند تا آن را از بین ببرند و نابود کنند، کماندوهایی دلیر و قهرمان هستند و هنگامی که یک اسرائیلی بنیادگرا مسجدالاقصی را، در سال 1969، آتش زد، ایالات متحده، از حق «و تو» علیه محکوم شدن این جنایت، از طرف شورای امنیت، استفاده کرد و وقتی یک اسرائیلی، با سلاح سرد و با خونسردی کامل، هشت کارگر فلسطینی را، در سال 1990، اطراف تا آویو به قتل رساند، باز هم ایالات متحده، ازحق و تو علیه محکومیت این جنایت استفاده کرد و زمانی که جنایت وحشیانه ی مسجد الاقصی به وقوع پیوست و طی آن 21 نمازگزار کشته و بیش از صد و پنجاه نفر زخمی شدند، ایالات متحده از محکوم کردن این جنایت سرباز زد و ماه ها تلاش کرد، از صدور قطعنامه ی شورای امنیت، جهت محکوم کردن کشتار حرم ابراهیمی، در رمضان سال 1414 جلوگیری کند و پس از تجاوز شارون، به کرانه باختری، در ماه مه سال 2002، که با استفاده از تمام تجهیزات و تسلیحات سبک و سنگین به اردوگاه جنین صورت گرفت و این اردوگاه را بر سر ساکنان آن ویران کرد و به کشته شدن صدها تن زیر چرخ و زنجیر توپ و تانک ها انجامید، ایالات متحده، از تشکیل هیئت تحقیق و تفحص، پیرامون این جنایت، جلوگیری کرد و فقط به این بسنده کرد که شورای امنیت، با صدور قطعنامه ای، خواهان تشکیل هیئت حقیقت یاب شود. ب این حال، اسرائیل از ایه هیئت استقبال نکرد و آن را به منطقه ی جنایت راه نداد تا مبادا پرده از روی جنایاتش برداشته شود.
اسرائیل، از دید خود و از دید صهیونیسم مسیحی، تصمیم گیرنده ی اصلی آمریکاست و از آن جا که برتر از تمام انسان هاست! بنابراین، مجازات و محکومیت و قوانین بین المللی شامل حال آن نمی شود. حوزه ی عمل و فعالیت بنیادگرایان مسیحی حد و مرزی نمی شناسد. آن ها تلاش می کنند، از تمام امکانات دولت، برای حمایت از اسرائیل و تبرک آن به نام دیت استفاده کنند. از جمله ی این افراد می توان به «ایوانز»، یهودی آمریکایی، اشاره کرد که به «سبب یاری و کمک رسانی به ملتش» به مسیحیت در آمد و فیلم تلویزیونی یک ساعته ای به نام «اسرائیل کلید نجات آمریکا» را ساخت. وی در این فیلم به نقش اسرائیل، در سرنوشت سیاسی ایالات متحده، اشاره دارد و آن را نقشی اساسی و جوهری بیان می کند. با این که فیلم آشکارا به مسائلی سیاسی پرداخته است، اما ایوانز و صهیونیست های هم دستش آن را فیلمی مذهبی توصیف می کنند تا امکان پخش رایگان آن، از ایستگاه های تلویزیونی محلی، که در بیش از 25 ایالات وجود دارد و شبکه های مسیحی فراهم شود.
در این فیلم، «ایوانز» به چندین نکته ی سیاسی مهم اشاره می کند که به اهمیت اسرائیل، برای ایالات متحده مرتبط است: «اگر اسرائیل از مناطقی که گفته می شود، غیر قانونی آن را تصرف کرده، خارج شود و یا عقب نشینی کند، خداوند اسرائیل و ایالات متحده را از بین خواهد برد». ایوانز فیلم خود را با بیان این درخواست از مسیحیان به پایان می رساند که برای حمایت، هر چه بیش تر، از دوست و یار و یاور آمریکا، در آن نقطه از جهان، باید «اطلاعیه تبرک اسرائیل» را امضا کنند و برای تغییر نظر مالیات دهندگان و پاسخ مثبت دادن به خواسته های سر سام آور اسرائیل و به منظور قانع کردن امریکا جهن انتقال سفارتش به قدس، این فیلم بارها و بارها پخش شد (14).
هنگامی که یهود، در فلسطین، یکپارچگی قدس و پایتخت ابدی بودن این شهر را اعلام کرد و در پی آن سیزده کشور جهان به این تصمیم اعتراض کردند و سفارتخانه های خویش را از قدس به تل اویو منتقل ساختند و یهودیزه شدن این شهر مقدس را رد کردند، بنیادگرایان مسیحی، به سرعت «سازمان سفارتخانه ی جهان مسیحیت» را، در سال 1980م، در قدس تأسیس کردند، در پاسخ به اعتراض این کشور ها و در حمایت از اشغالگری و تجاوز کوشیدند، شعبه هایی برای آن، در سراسر جهان، دایر کنند.
اما چرا بنیادگرایان مسیحی دست به چنین اعمالی می زنند؟ آیا این از عشق بی شائبه و خالصانه آن ها نسبت به یهود نشئت می گیرد؟
بی شک چنین نیست. محرک اصلی این بنیادگرایان، اعتقادات خاص و پیش گویی های توراتی ایشان است که براساس آن فرضیه و تئوری، بازگشت یهود به سرزمین موعود و برپایی مملکت صهیون را ساخته اند تا مقدمه و سرآغاز دومین بازگشت مسیح در آخر الزمان باشد که به عصر هزاره ی خوشبختی معروف است. در این عصر مسیح (ع) پس از غلبه بر مملکت شر و ایمان آوردن یک سوم یهود به او، مملکت خداوند را در زمین بر پا و این مملکت تحت حاکمیت و رهبری مسیح هزار سال حکومت خواهد کرد.
عقیده ی هزاره، عقیده ی جدیدی نیست، چون دوره های مختلف تاریخ بشری شاهد آن بوده است، به ویژه وقتی مصایب و بلایا را فرا گیرد. مثلا بسیاری از غربی ها پس از جنگ جهانی دوم منتظر ظهور مسیح بودند. این مسئله در جنگ دوم خیلج (فارس) نیز به وقوع پیوست. به گونه ای که برخی از رهبران بنیادگرای غرب این جنگ را آغاز تخریب و نابودی جهان و بازگشت دوباره مسیح تلقی کردند. این عقیده، در قرون وسطی، وقتی جنگ های مذهبی سراسر اروپا را در نور دیده بود، نیز مورد استفاده قرار گرفت و هنگامی که اروپا جنگ های صلیبی خویش را، بر مشرق اسلامی، آغاز کرد، این اسطوره ی وحشتناک ترویج شد که آن ها برانگیخته شده اند تا با دست زدن به چنین حملات وحشیانه ای، قدس را «آزاد» کنند و مسیح در بیت المقدس ظهور کند.
این عقیده (عقیده ی عصر هزاره ی خوشبختی) بنیادگرایان مسیحی، در گذشته عقیده ی سر و غیر علنی طوایف و اقلیت های خاصّی بود و بر اثر همین اعتقادات، در معرض ظلم و ستم کلیسای روم قرار می گرفتند، زیرا کلیسا این عقیده را بدعت، نوآوری و کفر به شمار می آورد و سنت آگوستین این عقیده را بدعت، نوآوری و کفر به شمار می آورد و سنت آگوستین این عقیده را عقیده ای واقعی نمی دانست،بلکه عقیده ای مجازی و حالت روحی خاصی توصیف می کرد که کلیسا، در طول تاریخ خود، آن را پشت سر گذاشته است. امّا بنیادگرایان مسیحی به حقایق تاریخ و جغرافیا و خلقت اعتقاد ندارند. در این زمینه، «گریس هالسل»، نویسنده ی انجیلی آمریکایی، به نقل از یکی از بنیادگرایان مسیحی می گوید: «وقتی خداوند جهان و هستی را خلق کرد، برکت را به یهود بخشید، از این رو یهود برتر از سایر انسان ها هستند و با غیر یهودیان تفاوت دارند. خداوند از ازل مقدّر فرمود، یهود مالک سرزمین مقدّس باشند و این موضوع را قطعی کرد و تمام این سرزمین را به یهود بخشید» و در تأیید سخنان خویش، به آیاتی از کتاب مقدس استناد جست که می گوید: «این سرزمین را از رود مصر یا رود بزرگ، تا رود فرات، به سلاله ی شما بخشیدم».
برای تأکید این واقعیت که عقیده ی احمقانه و سبک سرانه صهیونیسم، از ابتدا در میان بنیادگرایان انجیلی وجود داشته است، به سخنان «لرد ملنر» اشاره می کنیم:
«اگر اعراب در ادعاهای خویش بر فلسطین پافشاری کنند و بگویند، این کشور یکی از کشورهای عربی منطقه است، به سان کشورهایی که در بین النهرین و یا جزیرة العرب وجود دارند، به نظر من، آن ها به ستیزه جویی و مبارزه با حقایق تاریخ و اصول و مبادی مهمی پرداخته اند که اصول و مبادی مقدسی به شمار می آیند. به هیچ عنوان نمی توان فلسطین را با دیگر کشورهای عربی مقایسه کرد. در این زمان آینده فلسطین را، فعال و انفعالات موقت و احساسات اعراب تعیین نمی کند» (15).
بنیادگرایان فقط به زبان، فرهنگ، نام ها و داستان های عهد قدیم تر تمسک نمی جویند، بلکه این کتاب را نمونه ی آسمانی دولت ملی و قوانین آن را راهنما و دلیلی آشکار برای انسان ها می دانند که باید از آن پیروی کرد و در صورت سرپیچی و تخلف، مجازات عیان و آنی است. این یکی از محرک های اصلی پیورتانی های بنیادگرا بود تا از دولت انگلستان بخواهند، تورات را قانون اساسی و منبع و مرجع قوانین انگلستان معرفی کند.
پیورتن های آمریکا اعتقاد دارند، میان ایشان و یهودیان اسرائیل، در فلسطین عامل مشترکی وجود دارد که این دو را به یکدیگر نزدیک می کند و آن اقدام پیورتن ها در تأسیس آمریکا، قدس جدید تلقی کردن این کشور و احیای بیداری بزرگ مذهبی در قاره ی جدید بود؛ به سان یهودیان اسرائیل که قدس جدید و مملکت خداوند را، در سرزمین فلسطین، تأسیس کردند و با مهاجرت یهود و شهرک سازی و شهرک نشینی و استعمار در آن توانستند، یهود را در آن جا گرد آورند.

پی نوشت ها :

1. صهونیسم غیر یهودی، ریجینا شریف، مجله ی المعرفه، ش 96، کویت، 1406.
2. صهیونیسم غیر یهودی، همان، ص 116.
3. همان، ص 118.
4. صهیونیسم غیر یهودی، همان، ص 147.
5. صهیونیسم غیر یهودی، همان، ص 215.
6. صهیونیسم غیر یهودی، همان، ص 218.
7. همان، ص 221.
8. صهیونیسم غیر یهودی، همان، ص 137.
9.منظور پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد (ص) می باشد.
10. صهیونیسم غیر یهودی، همان، ص 249.
11. پیش گویی و سیاست، همان، ص 117.
12. یوم الله: جنبش های بنیادگرای معاصر در ادیان سه گانه، گیل کیپل، دار قرطبه، قبرس، 1412، ص 117 و 123.
13. بنیادگرایی انجیلی یا مسیحیت صهیونیستی و مسئله ی آمریکا، محمد السماک، مرکز تحقیقات العالم اسلامی، مالتا، 1411، ص 124.
14. پیش گویی و سیاست، همان، ص 193.
15. مسیحیت غیر صهیونیستی، همان، ص 150.

منبع: نجیری، محمود؛ (1387)؛ آرمگدون؛ ترجمه رضا عباسپور و قبس زعفرانی؛ تهران؛ نشر هلال.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.