سخنران: دکتر عبدالله نصری
این جلسه به مناسبت سالگرد شهادت استاد مطهری برگزار شده است. عزیزان عموماً در باب اندیشه ها و تفکرات مرحوم مطهری، مطالب بسیاری را شنیده اند. من در این جلسه ای که در خدمت شما هستم، می خواهم به یک پرسش اساسی و مبنایی پاسخ بگوییم. آن هم این است که چرا مطهری، مطهری شد؟ اگر امروز مطهری را به عنوان یک متفکر بزرگ می شناسیم و برای ایشان جایگاه خاصی در تاریخ تفکر اسلامی به ویژه تفکر معاصر قائل هستیم، به چه دلیل است؟ در واقع ما می خواهیم به کالبد شکافی شخصیت او از نظر علمی و فکری و ابعاد گوناگون بپردازیم. به اعتقاد بنده در اینجا چند مسئله را باید مطرح کرد تا بتوان به این پرسش پاسخ داد.اولین مسئله این است که مطهری شخصیتی بود که فکر را جدی می گرفت. جدی گرفتن تفکر و تابع لوازم آن بودن، یک مؤلفه ی بسیار مهمی است. ممکن است به ظاهر تصور کنیم که کسانی تفکر را جدی می گیرند، اما هنگامی که دقت کنیم که آیا به لوازم تفکر پایبند هستند یا نه، آن موقع در می یابیم که این افراد تفکر را جدی گرفته اند یا نه. کسی که می خواهد تفکر را جدی بگیرد، باید قید بسیاری از مسائل را بزند، حتی بعداً اشاره خواهم کرد چه بسا در برخی جوامع، نظیر جامعه ی کنونی ما، باید هزینه های بسیاری را هم بپردازد. ما هیچ وقت فراموش نمی کنیم ایام کوتاهی را که مرحوم مطهری در زمان انقلاب در قید حیات بودند و در کنار مسئولیت بسیار مهمی که داشتند، یعنی ریاست شورای عالی انقلاب که منصب سیاسی مهمی بود، شاهد بودیم که ایشان بسیار به دنبال این امر بودند که جامعه هر چه سریع تر شکل بگیرد و این مسئولیت را به سرعت رها کنند و بروند سراغ کارهای علمی و فکری و قبلی خودشان. کسی که تفکر را جدی می گیرد، یک چنین مشخصه ای دارد. قید پست و منصب و خیلی چیزهایی که آفت تفکر هستند را می زند. این نکته ای است که متأسفانه ما در بسیاری از افراد و اشخاصی که داعیه ی تفکر دارند، نمی بینیم.
نکته ی دیگر این است که چون برای شخصیتی مثل مطهری، تفکر مهم بود و با تفکر مواجهه ی جدی داشت، بر این باور بود که باید به اندیشه ها و تفکرات مختلف و متکثر توجه بکند. او پنجره ی ذهنش را به روی اندیشه ها و تفکرات گوناگون نبسته بود. بسیاری هستند که خودشان را اهل فکر می دانند، اما پنجره ی ذهن خودشان را در مقابل اندیشه ها و تفکرات دیگر باز نمی گذارند.
قبل از اینکه اندیشه های دیگران را مطالعه بکنند، حکم صادر می کنند یا آن قدر برای اندیشه و تفکر خودشان اصالت قائل می شوند که گویی دیگران هیچ اندیشه و تفکری ندارند و معتقدند که فقط کسی که در یک جامعه ی خاص، یک آموزش های خاصی را دیده - حالا چه در حوزه، چه در دانشگاه- فقط آن تفکر درست است و تفکر دیگران، تفکر درستی نیست.
نمونه ی بارز این مسأله، مواجهه ای است که بسیاری از افراد جامعه ی ما با تفکر و فلسفه ی غرب دارند. شخصیتی مثل مطهری، اساساً چنین مواجهه ای را نداشت. او اندیشه های دیگران و تفکرات دیگران را مطالعه می کرد و معتقد هم بود باید اندیشه های متفکران غربی را دقیق مطالعه کرد و حتی اعتقاد راسخ داشت که ما باید آثار متفکران غربی را با ترجمه های دقیق و ترجمه های صحیح مطالعه بکنیم. من هیچ گاه فراموش نمی کنم یک بار که در دهه ی پنجاه در خدمت ایشان بودم، بحث از آثار افلاطون و ارسطو شد، ایشان به من فرمودند که من به آقای احمد آرام گفته ام که زبان یونانی یاد بگیرد تا آثار افلاطون و ارسطو را مستقیماً از زبان یونانی برای ما ترجمه کند تا با ترجمه های غیر مستقیم آثار این متفکران مواجه نشویم. در اینجا شما ملاحظه می کنید که مطالعه ی اندیشه های فیلسوفان غربی تا چه حد برای مطهری اهمیت داشت. این مسأله از این جهت برای شخصیتی مثل مطهری اهمیت پیدا می کند که یک پیش فرض اساسی دارد. وی غیر از اینکه تفکر را جدی می گیرد، بر این باور است که خداوند تمامی اندیشه های صحیح را به ما عنایت نکرده است. دیگران هم می توانند بهره هایی از اندیشه ها و تفکرات صحیح داشته باشند. شما این پیش فرض را دست کم نگیرید. بسیاری از کسانی که مواجهه ی درستی با اندیشه ها و تفکرات غربی ندارند و با کمال تأسف باید بگویم؛ اکثراً هم کسانی هستند که مطالعات دقیقی در باب متفکران غربی ندارند، مطابق مد روز و مد جامعه یا به نحو سطحی سخن می گویند. آنها گاهی به گونه ای حرف می زنند که گویی بر آرای بسیاری از متفکران غربی تسلط دارند. خب این شیوه، شیوه ای است که در واقع باید بگویم ضد تفکر یا آفت فکر است و شخصیتی همچون مطهری، اساساً به چنین مواجهه ای اعتقاد نداشت. حتی ایشان بارها - شاید بعضی از عزیزان شنیده باشند - در سال های آخر عمرشان، یکی از متون اصلی آثار هگل را با مرحوم عنایت که به زبان انگلیسی مسلط بودند، مطالعه می کردند؛ یعنی تا این حد مقید بودند که با متن اصلی یک فیلسوف مواجه شوند.
حال این پرسش مطرح می شود که شخصیتی همچون مطهری چرا و چگونه واقعاً به این مقام و مرتبت رسید؟ شاید در پاسخ بتوان اذعان کرد که ذهن مرحوم مطهری، ذهنی مسئله یاب بود. ذهنیت برخی بزرگان اهل علم ذهنی شبهه یاب است. ذهن شبهه یاب با ذهن مسئله یاب تفاوت بسیار دارد. گاهی در مواجهه با اندیشه های دیگران این گونه برخورد می کنیم که تمام حرف های حق و درست نزد ماست و دیگران هم اگر یک حرف هایی زدند، شبهات و اشکالاتی را مطرح کرده اند که ما باید این اشکالات و شبهات را پاسخ بگوییم. اما در طرف مقابل، گاهش یک متفکر ما هنگام مواجهه با اندیشمندان دیگر می خواهد مسئله پیدا کند و وقتی به مطالعه ی آرای آن متفکر می پردازد، ابتدا با پرسش ها و مسائل آن متفکر آشنا می شود، بعد به ارزیابی و تجزیه و تحلیل و نقد می پردازد. این که ذهنی دنبال مسئله باشد، لازمه ی تفکر است و از لوازم دیگر آن، این است که فراغ بالی برای شخصیت باشد که آثار و اندیشه های گوناگونی را مطالعه و تحقیق کند تا بعد بتواند مسائل جدیدی را پیدا بکند.
از این نکته می خواهم این نتیجه را بگیرم که گاهی برخی به طرح این اشکال می پردازند که مطهری اگر با فلسفه ی غرب مواجهه پیدا کرد، آیا با یکی از زبان های بیگانه آشنا بود؟ خب ایشان با متونی آشنایی داشت که با زبان فارسی و عربی ترجمه شده بودند و به طور طبیعی اگر با متون اصلی آشنایی داشتند، بهتر بود، اما در اینجا این نکته مهم است که وقتی ایشان با آرای یک فیلسوف غربی - به عنوان مثال کانت - مواجه می شد، نمی خواست اثری در باب کانت بنویسد، بلکه در صدد بود مسائل مورد توجه آن فیلسوف را به تجزیه و تحلیل کند و با ریشه یابی افکار آن فیلسوف به لوازم نظریه ی او بپردازد؛ یعنی به عنوان یک متفکر با آن فیلسوف مواجه می شد، نه به عنوان یک محقق یا مورخ تاریخ فلسفه که بخواهد صرفاً آرای یک فیلسوف را گزارش کند. او در صدد طرح این مسأله بود که فیلسوفی نظیر کانت، چه مسائلی را مطرح می کند و اگر کانت برخی از مسائل را در معرفت شناسی خودش مطرح می کند، آیا به عنوان مثال به ایدئالیسم می رسد یا نمی رسد؟ آیا می تواند با این مبانی از ایدئالیسم دفاع کند یا نمی تواند؟ این مسئله ای است که برای وی در مقام یک متفکر مطرح شد. پس در مواجهه با اندیشمند دیگر به دنبال شناخت مسائل وی بود.
نکته ی دیگری که در تفکر ایشان حائز اهمیت است، این مسئله است که مطهری به هنگام مواجهه با اندیشه های گوناگون، در وهله ی نخست به تحلیل مفاهیم می پرداخت؛ زیرا هنگامی که مفهومی مطرح می شود، این پرسش را به دنبال دارد که این مفهوم به چه معناست؟ امروز در جامعه ی خودمان برخی مفاهیم را به کار می بریم، بی آنکه از ابتدا تعریف درستی از این مفاهیم ارائه بدهیم. مثلاً از آزادی، لیبرالیسم، سکولاریسم، و امثالهم استفاده می کنیم، بی آنکه به ارائه تعریفی دقیق در باب آنها بپردازیم. گاهی ملاحظه می کنیم فرد منتقد اساساً توجه نمی کند که در برخی مکتب های غربی، چه چرخش ها و چه تحولاتی ایجاد شده است. ما دیگر امروز یک تعریف از لیبرالیسم نداریم. انواع و اقسام لیبرالیسم ها پدید آمده است. یا یک تعریف از دموکراسی وجود ندارد، بلکه انواع و اقسام دموکراسی ها پدید آمده است. شما در مقام منتقد لیبرالیسم یا دموکراسی، در صدد نقد کدام متفکر یا کدام تقریر هستید؟ چرا کلی گویی می کنید؟ چرا از ابتدا مشخص نمی کنید این تفکر، این مفهوم را به کار برده است و در واقع مراد خود را از این مفهوم و وجه افتراق خود را با سایرین اشکار ساخته است. حالا بیاییم بررسی کنیم و تجزیه و تحلیل بکنیم، ببینیم این درست است یا درست نیست. کلی گویی بیهوده نکنیم. متأسفانه یک آفت تفکر در جامعه ی ما همین کلی گویی است. فرضاً شما می بینید که کسی در خصوص یک نقد آزادی در تفکر مغرب زمین مشخص کند که آرای کدام فیلسوف را می خواهد مطرح بکند، یک دفعه کلی گویی می کند که مثلاً آزادی غربی مساوی با بی بندو باری است. چنین چیزی، نه تفکر است و نه نقد. این برداشت سطحی است و مواجهه ی اندیشمندانه با موضوع نیست. هر مواجهه ای باید از مبنایی محکم برخوردار باشد. آقای مطهری همواره از این تقید برخوردار بود که وقتی با مفاهیم گوناگون مواجه می شد، در ابتدا تحلیل مفهومی می کرد و حتی گاهی در مباحث تخصصی فلسفه نه تنها به تعریف و تحلیل یک مفهوم می پرداخت، بلکه به تاریخچه و تحولات آن نیز اشاره می کرد. به عنوان مثال اگر شما به بحث های ا یشان در باب وجود ذهنی بنگرید، ملاحظه می کنید که به سیر تاریخی این مسئله هم توجه دارد؛ یعنی از یک نوع نگاه تاریخی و تحلیل تطور مفهوم برخوردار است. کسی که تفکر را جدی می گیرد، این گون با اندیشه ها و آرای مختلف مواجهه پیدا می کند.
نکته ی دیگری که باید به آن در اینجا توجه کرد، این است که شخصیتی مثل مطهری، از قبل به طرح های پژوهشی و تحقیقاتی خودش می اندیشید و تأثیر آنها را در جامعه در نظر داشت. ایشان برای هر کدام از فعالیت هایش - حتی برای هر سخنرانی - یک طرح پژوهشی را دنبال می کرد. آقای دکتر سید حسین نصر- که به هر جهت شخصیت با ارزشی هستند- در یک مصاحبه ای در سال گذشته مطرح ساختند که مرحوم مطهری به جای اینکه منبر بروند، بهتر بود حواشی کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم را تکمیل می کردند. ایشان هم منبر می رفت و سخنرانی می کرد و هم به حاشیه نویسی بر کتاب اصول فلسفه اهتمام داشتند جلد اول اصول فلسفه در تاریخ 32 منتشر شد.
حاشیه نویسی بر جلد دوم و سوم سال 1334 به اتمام می رسد. جلد چهارم باقی می ماند. جلد پنجم هم 1350 منتشر می شود؛ که بعد اشاره خواهم کرد که چرا این جلد چهارم باقی می ماند. نکته ای که مهم است، این است که یک کسی مثل مرحوم مطهری، حتی اگر می خواسته مجموعه سخنرانی هایی را در یک مسجد بیان کند، برای وی این، یک پروژه ی تحقیقاتی بود. یک منبر معمولی و متعارف نبود. بحث های جهان بینی توحیدی را که ایشان مطرح کرد، من دقیقاً یادم است که این بحث های ایشان، بحث هایی بود که در چند جلسه در یکی از مساجد مهم تهران مطرح شد. حالا تا چه رسد بحث های دیگری که ایشان در انجمن مهندسان و انجمن پزشکان داشت. اگر شما نگاهی به کتاب عدل الهی که کتاب بسیار مهمی است و ایشان نظریه پردازی کرده تا کتاب مسئله حجاب و برخی آثار دیگر ایشان بیاندازید، ملاحظه خواهید کرد اینها از ابتدا مجموعه ای سخنرانی ها بودند که به قصد تأثیر عمومی ارائه شده اند و اصلاً یک نکته ی جالب توجه این است که ایشان بسیار مقید بود قبل از اینکه مطلبی را بنویسد، این مطلب را بیان کند و حتی گاهی وقت ها در کلاس های درس، این مطلب را تدریس بکند تا مورد نقد و انتقاد و بررسی قرار بگیرد، تا بعدها مطلبشان را حک و اصلاح و تکمیل کنند و به صورت یک کتاب در بیاورند. تازه بعد از اینکه آن کتاب هم در می آمد، ما می بینیم که این کتاب در چاپ های بعدی مجدداً مورد تجدید نظر قرار می گیرد. چاپ نخست کتاب علل گرایش به مادی گری، با چاپ های بعدی قابل مقایسه نیست. کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران و عدل الهی هم به همین ترتیب هستند. ملاحظه می کنیم که ایشان دائماً بر روی این پروژه ی فکری خودشان کار می کنند.
نکته ی دیگر در این زمینه، این است که ایشان وقتی یک پروژه ی فکری به ذهنش خطور می کرد، طرح اجمالی ایشان بر اثر مطالعات و پژوهش های گوناگون ادامه پیدا می کرد و بسط می یافت. به عنوان مثال، کتاب انسان کامل. در ابتدا در نیمه ی شعبان در مراسمی که انجمن مهندسان و پزشکان برگزار شد، سخنرانی کردند. بنده هم در آن جلسه حضور داشتم. مدت زمانی حدود یکی - دو سالی گذشت، سپس همین سخنرانی، به صورت مجموعه ای از مباحث مطرح شد و تحت عنوان انسان کامل منتشر گردید و شاهد این امر بود که ایشان مباحث آن جلسه را چگونه شرح و بسط دادند. این شرح و تفصیل به خاطر یک طرح تحقیقاتی و یک پروژه ی فکری قبلی است. اکثر آثار استاد مطهری، به همین صورت است.
پس از انتشار کتاب نظام حقوق زن در اسلام، ما بارها از ایشان خواستیم که جلد دوم این اثر را نیز به نگارش در آورند. ایشان به این منظور ابتدا در مسجد ارک تهران جلسه سخنرانی کردند که این سخنرانی های ایشان با سخنرانی های بسیاری از اشخاص اصلاً قابل مقایسه نبوده است. منبری به آن معنایی که بعضی ها در ذهنشان دارند، اصلاً این گونه نبوده است. یک طرح تحقیقاتی بوده که یک محقق از پیش کار کرده بود و در عرصه ی عمومی به طرح آن می پرداخت. اتفاقاً یکی از جهاتی که ایشان مطالب خودشان را در سخنرانی های عمومی مطرح می کرد، این بود که دیگران بیایند نقد کنند، پرسش هایی را مطرح کنند، تا ایشان با معضلات بحث آشنا شوند. تنها متخصص ها نباید درباره ی این مطالب نظر بدهند. توده ی مردم هم گاهی سؤالاتی و مسائلی دارند که آنها می توانند این پروژه ی فکری را تکمیل کنند. ایشان بر این باور بودند که اگر تفکری می خواهد رشد و بالندگی پیدا کند، باید در معرض نقد و تحلیل و بررسی دیگران هم قرار بگیرد، نه اینکه فکر کند که به مطلبی رسیده ام و این مطلب من هم مو لای درزش نمی رود. خالی از اشکال است و هیچ نقدی هم بر آن وارد نیست. شما افراد بسیاری را می بینید که پس از نگارش یک کتاب، تا آخر عمرشان هیچ تجدید نظری در آن نمی کنند، چون این کتاب ثمره ی یک پروژه ی فکری از جانب ایشان نیست. در یک مقطعی، چیزی برایشان اهمیت پیدا کرده، این تألیف را انجام دادند و بعداً هم رها کردند و رفتند؛ ولی مطهری به همه ی آثارش به عنوان یک پروژه ی فکری نگاه می کرد و برای آن دائم یادداشت بر می داشت که بتواند به موقع مناسب آن را تکمیل کند.
نکته ی دیگر این است که شما وقتی با اندیشه ها و تفکرات دیگران مواجه می شوید، به ویژه اندیشه های متفکران غربی، یک موقع در حاشیه ی این اندیشه ها حرکت می کنید، مثل بسیاری از شخصیت های فکری ما، که بسیار هم برای ما عزیزند، اما این افراد با فردی مثل مطهری متفاوتند که در حاشیه ی اندیشه ها حرکت نمی کند. افرادی که در حاشیه حرکت می کنند، حداکثر می خواهند ببینند که اشکالی یا شبهه ای وجود دارد و آنها می خواهند به آن پاسخ بدهند، اما کسی که در متن اندیشه های متفکران غربی حرکت می کند، به دنبال این است که شاید مطلبی پیدا بکند که این مطلب به ذهن او یا متفکران و فیلسوفان اسلامی خطور نکرده باشد و او باید به آن نکته توجه دقیق داشته باشد. وقتی کسی مثل مطهری در متن این اندیشه ها حرکت می کند، یک تحول بنیادین را در فلسفه ی ما به وجود می آورد. در حال حاضر بسیاری به غلط تصور می کنند به خاطر اینکه مبانی فکری مطهری، صدرایی بوده است، ایشان چیزی اضافه بر اندیشه های ملاصدرا نداشته است. در حالی که برخی اندیشه های فلسفی ایشان کاملاً جدید است و آنها را نمی توان در آثار صدرا یافت. متأسفانه کسی به این نکته توجه نکرده است. وقتی مطهری به مطالعه ی فلسفه ی غرب می پردازد، متوجه می شود که از دکارت، به ویژه کانت به بعد، در فلسفه ی غرب و در تفکر غربی، مسئله معرفت شناسی، یک مسئله مهم تلقی می شود. لذا ایشان و علامه ی طباطبایی اولین افرادی هستند که در تاریخ تفکر فلسفی ما وقتی کتاب اصول فلسفه را می نویسند، بحث خود را با معرفت شناسی آغاز می کنند. در حالی که نه ملاصدرا و نه سبزواری، نه سایر حکمای پس از صدرا و نه حتی علامه رد بدایه و نهایه، مباحث خود را با معرفت شناسی آغاز نمی کند، در حالی که در اصول فلسفه و روش رئالیسم، بحث فلسفه اصلاً از معرفت شناسی شروع می شود. این نشانه ی چیست؟ قطعاً متأثر از خواندن صرف شفا، نجات و اشارات نیست. نتیجه ی آن است که آثار فیلسوفان غربی را مطالعه کرده و متوجه شده که اینها از یک نقطه ی خوبی شروع کرده اند و لذا در تفکر خودش از این نقطه آغاز می کند و یک تحول بنیادین در تاریخ فلسفه ی معاصر ما به وجود می آورد. وقتی متفکری با تفکرات دیگران مواجه می شود، باید ببینیم که آیا در حاشیه حرکت می کند یا در متن. مثل مطهری در متن حرکت می کند. در عین حال وقتی که با متفکران دیگر مواجه می شود، حال می خواهد دکارت باشد، یا کانت یا ملاصدرا و یا سبزواری، استقلال فکری خودش را دارد.
چند سال پیش مقاله ای در خصوص علامه ی طباطبایی و مطهری نوشتم و در آنجا مطرح ساختم که مطهری علی رغم احترامی که به استادش علامه ی طباطبایی می گذارد، اما با او اختلاف نظر دارد و وی را نقد می کند. این مجموعه نقدها را که جمع کردم، به یک مقاله تبدیل شد؛ یعنی یک مورد یا دو مورد نیست. البته این مسأله از یک نکته ی تربیتی هم برخوردار است که شاگرد هیچ وقت وابستگی فکری به استاد خودش پیدا نکنند، استقلال فکری اش محفوظ باشد؛ لذا شخصیتی مثل علامه ی طباطبایی هم هیچ وقت ناراحت نمی شود که شاگردی مانند مطهری نقدهایی را مکتوب می کند. هیچ نگران نمی شود. این آزادگی آن بزرگ مرد بوده است و آزادگی مطهری بوده است و شیوه ی تعلیم و تربیتی بوده که در حوزه های ما حاکم بوده است. حال می خواهم بگوییم که شما تصور نکنید که یک شخصیتی مثل مطهری فقط نقد مثلاً دکارت یا کانت و راسل می کند که انصافاً هم نقدهایش بسیار جدی است. این نگرش نقادانه بسیار با این نگاه متفاوت است که از اول بنای ما بر این باید باشد که بله، یک حرف هایی زده اند، حرف های بی ربطی هم زده اند، حالا ما باید جوابشان را بدهیم. این روش، روش مرحوم مطهری نبوده است. متأسفانه در جامعه ما امروزه مرزها معلوم نیست، پزشک ما تاریخ فلسفه می نویسد، تاریخ کلام می نویسد، تاریخ منطق می نویسد و وارد مباحث و حوزه هایی می شود که استادان فلسفه و منطق جرأت گام زدن در آن وادیها را ندارند. رسانه های ما هم بدون توجه به شأن علمی افراد برایشان بزرگداشت هم می گیرند و از آثارشان رو نمایی می کنند و از این داستان ها درست می کنند، نتیجه اش هم این می شود که یک دفعه یک آقایی در رسانه کل فلسفه ی تحلیلی غرب را - که یک آدمی باید عمر بگذارد تا چند تا شخصیتش را بشناسد - با یکی دو جمله، زیر سؤال می برد. برای اینکه متأسفانه مرزهای تخصصی درهم کوبیده شده است. مرحوم مطهری اصلاً این نوع نگاه را نداشت. برای اینکه متفکر اصیلی بود. گفتم ایشان حتی مقید بود که آثار افلاطون و ارسطو از زبان یونانی به فارسی ترجمه بشود که ما با این اندیشه ها مواجهه ی درست پیدا بکنیم.
نکته ی دیگری که باز بسیار مهم است، این است که شخصیتی مثل آقای مطهری با اصحاب اندیشه تعامل داشت. فقط با یک صنف خاص ارتباط نداشت. بنده اعتقاد دارم که اگر ایشان به دلایلی ناگزیر شد که در دهه ی سی به تهران بیاید، یکی از توفیقات الهی بود که نصیب ایشان شده است. برای اینکه ایشان وارد دانشگاه شد. وارد یک فضای فکری دیگری شد و با صاحبان اندیشه های گوناگون مواجه شد. کسانی که حتی اختلاف فکری مبنایی با ایشان داشتند و ایشان با این افراد تعامل پیدا کرد، تعامل با این افراد پیدا کرد و به گفتگوی با آنها نشست. نه تنها در دانشگاه حتی در خارج از دانشگاه هم همین است. به گفتگو و بحث می پرداخت. این گونه نبود که بگوید به فرض من فقط باید با یک گروه خاصی - فرضاً متدینین ارتباط برقرار کنم یا با هم صنف های خودم ارتباط برقرار کنم. نه، همین که ایشان در انجمن اسلامی مهندسان و انجمن اسلامی پزشکان رفت. حتی با کسانی که تفکرشان، تفکر دینی نبود، مواجهه پیدا کرد. می خواست ببیند که مسائل اینها چیست؟ نوع نگاه اینها چیست؟ وقتی که فرد اندیشمند با دیگران تعامل پیدا می کند، نظام ذهنی اش و تفکرش یک سویه نمی شود. اندیشه ها و تفکرات گوناگون ذهنش مثل سدی می شود که از جویبارها و نهرهای مختلف، آب های مختلف وارد آن می شود. حتی ایشان بسیار مقید بودند که با شخصیت هایی که از خارج به ایران می آمدند، دیدار و گفتگو داشته باشند و برای ما خیلی جالب بود که گاهی وقت ها از ایشان سؤال می کردیم که مثلاً فلان شخصیت را که شما با او مواجهه پیدا کردید، او را چگونه ارزیابی می کنید؟ در پاسخ، در یک جمله چه تحلیل دقیق و عمیقی از آن شخصیت می کردند.
نکته ی دیگری که بسیار هم مهم است، استقلال فکری آقای مطهری است. متفکر اصیل، استقلال فکری دارد. متفکر اصیل، متناسب با اوضاع و احوال جامعه یا صنف خودش یا مقتضیاتی که زمانه اش اقتضا می کند، سخن نمی گوید. آنچه را که حق می داند، بیان می کند. حتی ممکن است که در شرایطی در یک جوامعی مثل جوامع ما، یک هزینه ای داشته باشد. چرا؟ برای اینکه ما کمتر این تربیت فکری را پیدا کرده ایم که خودمان را در معرض اندیشه های دیگران قرار بدهیم؛ و این نکته هم نکته ی اساسی است که چون فرهنگ نقد در جامعه ی ما رواج ندارد، لذا مواجهه ی ما با متفکران خودمان هم، گاهی وقت ها با نگاه نقادانه نیست. مخصوصاً در مورد معاصرین. اگر دقت کنید گاهی وقت ها، مجالس بزرگداشتی که برای بعضی از شخصیت ها می گیریم، این مجلس ترحیم زمان حیات است. به جای اینکه اندیشه هایش را نقد کنیم که او پاسخ بگوید یا در زمان باقیمانده ی حیاتش، اگر اندیشه هایش در معرض نقد قرار می گیرد، بتواند آنها را اصلاح کند، فقط تمجید می کنیم و به او قداست می بخشیم. در حالی که شما اگر نگاه بکنید، در خصوص بسیاری از متفکرین غربی، بیشترین نقدها در زمان حیاتشان بوده است. ما چند متفکر خودمان را در زمان حیاتش نقدش می کنیم؟! چون فرهنگش را نداریم. چون فکر می کنیم فقط باید اگر یک کسی را پذیرفتیم. مقدسش کنیم. قداست برایش ببخشیم و اتفاقاً به خود او هم آسیب می زنیم. در حالی که اگر این فرهنگ نقد باشد، آن متفکر هم به خودش می آید، اندیشه هایش را اصلاح می کند، دگرگون و متحول می کند. خب این نکته ی مهمی است و یک کسی مثل مطهری اساساً مبنایش این بود که اندیشه ها و آرای خودش را در معرض نقد قرار بدهد. وقتی ایشان بحث حرکت و زمان را در حوزه مطرح می کند، در این بحث از برخی شخصیت های بزرگ فلسفی زمان خودش می خواهد حضور پیدا کنند. از این جهت که اگر نقدی به نظرشان می رسد، بیان کنند.
اینکه گفتم ما باید تجزیه و تحلیل بکنیم که مطهری چرا مطهری شد؟ و چرا خیلی ها مطهری نمی شوند؟ و این نتیجه را بگیریم که اگر می خواهیم در جامعه کسانی مثل مطهری و مطهری ها پیدا بشوند، چه باید بکنیم؟ اعتقاد بنده این است که ما باید روی این محورها تأکید داشته باشیم و در عین حال آن نکته هم که بسیار مهم است، این است که کاری بکنیم که افرادی که مستقل فکر می کنند، برای این استقلال فکری هزینه نپردازند. اگر حرفشان را می پذیریم، بپذیریم. نمی پذیریم هم، نقد بکنیم. البته هیچ عاملی باعث نمی شود که استقلال فکری متفکر اصیل از میان برود. او هر هزینه ای هم که شده می پردازد. چون دنبال جاه و مقام و شهرت و مرید پیدا کردن نیست. متفکر اصیل استقلال دارد. حرفش را می زند، مطلبش را بیان می کند، وقتی کتاب مسئله حجاب ایشان منتشر شده بود، من از یک شخصیت روحانی سؤال کردم. گفتم: شما این اثر را مطالعه کردید یا نه؟ نظرتان چیست؟ ایشان هم گفت: بله، روشنفکر بازی در آورده است. یعنی کتاب مسئله حجاب مطهری را برخی نمی پذیرفتند و تحمل نمی کردند. البته او متفکری اصیل بود. اندیشه اش را بیان کرد وحتی یکی از شاگردانش که نقدی بر این اندیشه ها مطرح ساخت، بسیار محترمانه پاسخ داد که این پاسخ ها هم امروزه خوشبختانه جزء مجموعه آثارشان منتشر شده است. ما باید به این استقلال فکری توجه بسیار داشته باشیم.
نکته ی دیگری که می خواهم بگویم، این است که انصاف علمی از نظر مطهری بسیار مهم بود. هنگامی که کتاب دو قرن سکوت توسط استاد فقید دکتر عبدالحسین زرین کوب به نگارش در آمد، این کتاب البته مورد نقد ایشان قرار گرفت. مرحوم مطهری هم در کتاب خدمات متقابل اسلام این کتاب را نقد کردند. البته خود مرحوم دکتر زرین کوب هم در تاریخ مردم ایران، وقتی به بررسی منابع تاریخی می پردازد، به این کتاب خودش که می رسد، خیلی منصفانه بیان می کند و می گوید این اثر را در زمانی نوشتم که به باستان گرایی گرایش داشتم. ایشان بعدها خودش را در این کتاب تجدید نظر می کند. استاد مطهری در عین حال که این کتاب را نقد کردند، بارها که با ایشان در مورد دکتر زرین کوب صحبت می شد، بسیار از مرحوم دکتر زرین کوب تجلیل می کردند و حتی در بعضی از آثارشان هم من دیدم که کتاب کارنامه ی اسلام زرین کوب را می ستودند حتی وقتی قرار بر این شد که حسینیه ارشاد، دو کتاب در خصوص پیامبر به مناسبت آغاز پانزدهمین قرن بعثت منتشر کند، از جمله کسانی که مطهری تقاضا کرد که در این مجموعه مقاله بنویسد، دکتر زرین کوب بود. آنجا نگفت چون با او اختلاف نظر دارم، اینجا هم مثلاً دیگر مقاله برای چه بگیرم؟! کسی که مثلاً فرض کنید آن حرف ها را زده و حتی وقتی که کتاب بیست و سه سال منتشر شد. مطهری از زرین کوب خواست که نقدی بر این کتاب بنویسد که زرین کوب هم به ایشان می گوید که من یک کتابی در مورد نهج البلاغه می نویسم و در آنجا سعی می کنم به برخی از این مسائل بپردازم که این کتاب نوشته می شود ولی متأسفانه در آغاز انقلاب در دفتر کار ایشان گم می شود و فقط یک فصلی از آن در باب سید رضی باقی می ماند که در کتاب دفتر ایام زرین کوب منتشر شده است. مرادم این است که اگر یک شخصیتی مثل مطهری در یک جایی اختلاف نظری با زرین کوب دارد، در ده جای دیگری که اگر می بیند که وجوه اشتراک دارد، بر آن وجوه اشتراک تکیه می کند. یک شخصیت فکری را به خاطر یک اختلاف نظر که در یک بحث علمی با او دارد، به کلی طرد نمی کند، بلکه حتی در مسیر حرکت خودش، از این شخصیت استفاه می کند. درعین حال که حرمت گذاری هم می کند. این شیوه، شیوه ای است که یک متفکر باید داشته باشد. البته من در اینجا نمی خواهم بگویم مطهری مطلق است. نمی خواهم بگویم فوق چون و چرا که هیچ شخصیت غیر معصومی را لازم نیست ما مقدس بکنیم. بحث من در این است که آن ممیزات، آن ویژگی هایی که مطهری داشته، ما باید بر اینها تکیه بکنیم. بر این مختصات تکیه بکنیم تا بتوانیم پاسخ این سؤال را پیدا کنیم که چرا مطهری، مطهری شد؟! بعد می توانیم این محورها را که در تحلیل شخصیت ایشان به عنوان یک مطالعه ی موردی بررسی کردیم، به عنوان شاخص هایی در نظر بگیریم که در نظام آموزشی خودمان مورد استفاده قرار دهیم؛ یعنی سعی بکنیم افرادی را رشد بدهیم که این ممیزات و این ویژگی ها را داشته باشند. البته کسی که می خواهد امر تعلیم و تربیت را به عهده بگیرد، از قبل باید این ممیزات را داشته باشد و این اصول را بپذیرد. لازمه ی اینکه ما با تفکر و اندیشه های برخی متفکران غربی اختلاف نظر داریم - که به حق هم هست - این نیست که هر کسی چه اینکه تخصصی داشته باشد، چه نداشته باشد، به متفکران غربی و اندیشه های غربی حمله کند. اجازه بدهیم که کسانی که اهلش هستند و صاحب نظرند، وارد این میدان بشوند و تجزیه و تحلیل کنند و درعین حال این احتمال را هم بدهیم که شاید دیگران هم یک اندیشه های درستی داشته باشند که چه بسا ما نداشته ایم. ما باید از آن اندیشه ها استفاده کنیم. نه اینکه از ابتدا به حذف بپردازیم که البته تفکر هیچ گاه حذف نمی شود. اگر مواجهه ی درستی با این اندیشه ها صورت بگیرد، یعنی آنها نقد و تحلیل شوند، قطعاً مسیری را برای اندیشه های دیگر باز می کنند. اگر ما تفکری را نقد و تحلیل کنیم، راه را برای تفکر بهتر و بالاتری باز می کنیم تا اینکه خدای نخواسته چشممان را ببندیم و بعد هم ناسزا بگوییم یا کسانی که تخصصی ندارند، وارد این میدان بشوند. فردی مثل مطهری هنگامی که می خواهد به نقد هگل بپردازد، تلاش می کند، زحمت می کشد، در حد توان خودش مطاله می کند تا بتواند یک یا دو مسئله را پاسخ بگوید؛ و این نکته که چرا جلد چهارم اصول فلسفه و روش رئالیسم در زمان حیات ایشان منتشر نشد، جهت اش این بود. گه گاه هم که از ایشان سؤال می شد، می فرمودند: «مسائلی هست که هنوز حل نشده» و ما متوجه شدیم که ایشان یک بار، یک هفته استاد بزرگوارشان علامه ی طباطبایی را از قم به منزل خود در تهران می آورند و در طول هفته در باب مسئله ماده و صورت، و قوه و فعل بحث و گفتگو می کنند. در عین حال، مطالبی که علامه بیان می کند، ایشان را خیلی قانع نمی کند. بعد نتیجه این می شود که آقای مطهری بیش از بیست سال در مورد این مسئله ماده و صورت، و قوه و فعل، تأمل می کند تا آخر به یک رأی جدیدی می رسد. اگر در تاریخ تفکر ما یک دیدگاه، دیدگاه ابن سینا است که از ارسطو گرفته شده است، یک دیدگاه هم دیدگاه سهروردی است. در این زمینه دیدگاه سوم و نظر سوم برای مطهری است. در این بحث ایشان نظریه پردازی کرده، یک عمر این مسئله، مسئله ای بوده که در ذهنش بوده و خیلی هم مسئله ی مهمی است که وقتی مثلاً خود من تجزیه و تحلیل می کردم که چگونه ایشان به این رأی جدید رسیده، متوجه شدم که ایشان در مورد همین مسئله رابطه ی ماده و صورت، لااقل حدود دوازده پرسش را مطرح می کند که بنده می خواهم بگویم در هیچ یک از کتاب های فیلسوفان اسلامی وجود ندارد. که این طوری پرسش ها را مطرح بکنند. او این پرسش ها را مطرح می کند و بعد شروع می کند یکی یکی به این پرسش ها جواب دادن. بعد با پاسخی که به این پرسش ها می دهد، متوجه می شود که بعضی از متفکران اسلامی و فیلسوفان، این پرسش را درست مطرح نکرده اند یا اگر این پرسش مطرح بوده، پاسخ درستی به این پرسش نداده اند یا در جایی درگیر یک مغالطه بوده اند. ایشان در طرح مسائل خود نگاه نمی کنند که دیگران چه پاسخی داده اند و حتی می بینیم پاسخ هایی را که دیگران داده اند از نو مطرح می کند و مورد نقد و تحلیل قرار می دهد. نمی گوید چون ملاصدرا این را گفته، پس درست است، تمام است. باز از نو مطرح می کند و تجزیه و تحلیل می کند تا ببیند پاسخ اینها درست است یا درست نیست. یا یک برهانی را فیلسوفان ما مطرح می کنند، ایشان ابتدا این برهان را تجزیه وتحلیل می کند، پایه های دقیق این برهان را مشخص می کند مثل برهان وصل و فصل، قوه و فعل. اینها را تجزیه و تحلیل می کند. بعد می گوید: حالا من می خواهم ببینم این پایه ها یکی یکی درست است یا درست نیست. ببینیم که در کدام یک از این پایه ها فلان فیلسوف ما یا متفکر ما اشتباه یا خطا کرده است. چنین کاری را ایشان انجام می دهد.
نکته ی آخر این است که ایشان به مدیریت خیلی اعتقاد داشت. حتی اعتقاد داشت که ما عبادت خودمان را هم باید مدیریت کنیم و می خواهم بگویم که ایشان ذهن خودش را بسیار خوب مدیریت می کرد. شما ببینید وقتی انسان به یادداشت های ایشان نگاه می کند، می بیند که چقدر اینها دقیق است. کتابی را خوانده، دقیق خوانده است. چقدر جدی خوانده است. در کنار این مطالعه ای که از این اثر کرده، چقدر سؤال برایش مطرح شده است. اینها را مطرح کرده و این سؤالات را نگه داشته که پاسخ بدهد یا در طرح بحث های دیگری که مطرح می کند، بحث های مکتوبی که مطرح می کند، باز شروع می کند و می بیند که بحثی که از یک نقطه ای شروع می شود، می خواهد به یک نقطه ای ختم بشود. انگار این بحث دارد مدیریت می شود. حتی در نوشتار خودش، شما نظم منطقی می بینید که این نشانگر مدیریت ذهن و حتی مدیریت قلم ایشان است.
منبع : مقالات منتخب از نشریات گوناگون.