نویسنده : حبیبالله تدینی
واقعیت این است که هیچکس به اندازهی براون در خدمت بابیگری و بهاییگری نبوده است و به اندازهی او فرقهی ضاله و منحرف بهاییت را نمیشناسد. او در نوشتههای خود تمام علمای اصولی و رهبران ملی و مستقل ایران را مورد اهانت قرار میدهد. ولی فدایی و مخلص فراماسونرهای ایرانی نظیر «تقیزاده، میرزا ملکمخان، پیرزاده، میرزا یحیی دولتآبادی و رؤسای ازلی و بهایی» است. جمعآوری کتب و متون بهاییت به منظور تصحیح، چاپ، تدوین و انتشار آنها، فعالیتی بود که براون تا آخر عمر خود ادامه داد و هر بهایی که کتابی مینوشت برای ادوارد براون در دانشگاه کمبریج میفرستاد.
براون با کمک مالی سازمان جاسوسی انگلیس این کتب را چاپ و توزیع میکرد. براون آمده بود توان بهاییت را برای حفظ منافع انگلستان بسنجد، برای همین پس از ایران به «قبرس» و «عکا» میرود و با «یحیی صبح ازل» و «میرزا حسینعلی نوری» ملاقات میکند و دولت انگلستان را متقاعد مینماید که از بهاییان حمایت نماید و هم اوست که مقدمات اعطای لقب «سر» و نشان «نایت هود» را برای «عباس افندی» فراهم میکند.[1]
مجلهی «جمعیت آسیایی پادشاهی انگلستان» پس از مرگ عباس افندی در سال 1922م. به قلم ادوارد براون، مرگ «سِر عباس افندی» - نوکر استعمار و حامی تشکیل دولت یهودی در فلسطین- را ضایعهای بزرگ برای بشریت دانسته و مینویسد: «مرگ «عبدالبها» ایران را از زبدهترین فرزندان خویش و شرق را از شخصیت ممتاز و فوقالعادهای محروم نمود.»
اکثر محققین حتی افرادی نظیر «کسروی»، «ذبیحالله منصوری» و «مجتبی مینوی» تقویت فرقهگرایی و تفرقهافکنی و تحکیم بنای پوسیدهی بهاییت را از اهداف اصلی توجه براون به ایران میدانند. کسروی در صفحهی 121 کتاب بهاییگری مینویسد: «چاپ کتابهای بهاییان توسط ادوارد براون گرچه در قالب دلسوزی برای تاریخ ایران انجام شده است ولی انگیزهی نهایی او حمایت و پشتیبانی از ازل، بابیان و بهاییان بوده است.»
«ذبیح الله منصوری» مینویسد: «هدف براون در ایران صرفاً تحقیق در مورد بهاییان نبوده است، بلکه تبلیغ بهاییت بوده است. او در سفرنامهاش تمام فکر و ذکرش بابیها و بهاییها بود لکن با زرنگی و رندی فعالیت تبلیغی خود را، فعالیت تحقیقاتی نشان داده است.»[2]
«مجتبی مینوی» -که از دوستان صمیمی براون است- در کتاب «نقد حال» مینویسد: «اهمیت فرقهی بابیت و بهاییت برای براون به قدری زیاد بود که حدود نیمی از نوشتههای مفصل براون به بهاییان اختصاص دارد.» مینوی ادامه میدهد: «تحقیق و تتبع در مورد فرقههای مذهبی ایران برای ادوارد براون به قدری مهم بود که چندین کتاب و مقالهی مستقل در خصوص اسماعیلیه، حروفیه، شیخیه، بابیه، ازلیه و بهاییت نوشت و منتشر نمود. همچنین اکثر کتب بهاییت را میخرید و چاپ و تدوین مینمود.»[3]
«دنیس راس» - دوست قدیمی براون- هم میگوید: «براون در کتب تاریخ ادبیات ایران و سفرنامهی خود به مناسبتهای مختلف به شرح حال بهاییان پرداخته است. از سال 1887م. که براون به ایران وارد شد، همواره با اقلیتهای زرتشتی، بهاییت، اسماعیلیه، شیخیه و دراویش حشر و نشر داشت.»
در واقع براون وظیفه داشت کار ناتمام جاسوسان قبلی انگلستان یعنی «مانکجی لیمجی هوشنگ هاتریا» و «دو گوبینو» فرانسوی و سایر جاسوسان ایرانی و انگلیسی مأمور از طرف «لرد کرزن» را تکمیل و زمینهی انعقاد قرارداد ننگین 1919م. «وثوق الدوله» را فراهم نمایند. این مأموران قصد داشتند با تضعیف اسلام و تشیع و تقویت فرقههای منحرف و مزدور، ایران را تحت الحمایه و مستعمرهی انگلستان نمایند.
این جاسوسان بسیار شبیه به هم عمل میکردند. به عنوان نمونه مانکجی هاتریا قبل از براون در سال 1270ه.ق./ 1854م. در بغداد با «میرزا حسینعلی نوری» به عنوان «معاون صبح ازل» دیدار کرده و این ارتباط تا 1890م. با سران بهاییت به خصوص «ابوالفضل گلپایگانی» - مبلغ مشهور بهاییان- ادامه داشت. مانکجی هم مثل براون به کرمان علاقهای خاص داشت و در ماهان کرمان با شیخیه و دراویش نعمتاللهی رابطهای عمیق برقرار کرد و از «رحمت علیشاه» - قطب نعمتاللهی لقب «درویش فانی» را گرفت.
مانکجی زرتشتی و براون مسیحی - دو جاسوس انگلیسی- در نامههای خود به دراویش، از لقب طریقتی «درویش فانی» و «مظهر علی» استفاده میکردند. مانکجی هم مثل براون به کتابهای خطی، آثار باستانی و اشیای عتیقهی ایران و قاچاق آن به خارج کشور علاقهی بسیاری داشت و مانند براون، ضدشیعه و ضدعلمای اصولی و مراجع شیعه و حامی و طرفدار فرقههای ضداسلام و منحرف بود.
از رفتارهای عجیب براون، توجه نکردن او به یهودیان و مسیحیان ایرانی است؛ به نحوی که هیچ مطلبی دربارهی این دو اقلیت دینی و آزادی عمل پیروان این دو دین در ایران ننوشته است. در حالی که براون مسیحی باید در ایران بیشتر به سراغ هممسلکان مسیحی خود میرفت و دربارهی آنان کتاب مینوشت. به نظر میرسد مسیحیان ایرانی بسیار با شرفتر و با غیرتتر از بهاییان و دراویش بودهاند و به راحتی تن به همکاری با جاسوسی مثل براون نمیدادهاند و شاید براون اگر در مورد مسیحیان و یهودیان در ایران دست به قلم میبرد، باید به آزادی عمل آنان و برخورد خوب اسلام با این دو اقلیت اعتراف میکرد؛ از این رو اصلاً به این دو اقلیت دینی نپرداخته است.
به طور کلی انگلستان در همان دورانی که «حسینعلی نوری» معاون برادر کوچکتر خود «یحیی نوری» بود، متوجه قابلیتهای وی در جاسوسی و ضدیت با اسلام شد. بدین سبب از این عنصر بیغیرت و بیوطن حمایت نمود و پس از ظاهر شدن بهاییت، جاسوسان خود و جریان شوم فراماسونری را به او نزدیک کرد.
از سال 1887م. نیز که بهاییت رقبای خود را از میدان بیرون نمود و سرپل مناسبی ایجاد کرد، ادوارد براون را برای تقویت این شجرهی ملعونه به ایران فرستاد. براون با ذرهبین بهایی یابی وارد ایران شد و همه جا در جستوجوی بهاییان بود و به هر شهری که وارد میشد، سران بهاییت را میشناخت و به سراغ آنها میرفت. براون به قدری با بابیان و بهاییان محشور بود که قسمت اعظم سفرنامهاش به بابیها، بهاییها و سایر فرقههای منحرف اختصاص دارد و بهتر بود نام سفرنامهی خود را «یکسال در میان فرقههای ضداسلام» میگذاشت.
او در ابتدای ورود به ایران[4] در تبریز به سراغ محل اعدام «علی محمد باب» میرود و در سفرنامه برای او مرثیهسرایی میکند. براون در سفرنامهی خود مینویسد: «من در تهران به قدری علاقهمند به ملاقات با بهاییها بودم که با یک گفتار بیموقع، معلم خود «میرزا اسدالله سبزواری» را که روابطی با بابیه داشت، از خود رنجاندم.»
البته براون در تهران با بهاییانی رابطه داشت که زیر پر و بال ماسونها زندگی میکردند و صلاح نبود براون به نام آنها -که بعضاً از شاهزادگان عیاش قاجار بودند- اشاره کند. وی در قم با دو برادر به نام «آقا محسن» و «آقا محمد صادق» توسط نفر ثالثی رابطه میگیرد که رابطهاش را با آقا محسن که بهایی بوده است، ادامه میدهد.
او در طول مسافرت به خصوص در تبریز، زنجان، اصفهان، یزد و کرمان اول به سراغ بابیها و بهاییها میرود و به رسم ادب بر سر مزار کشتگان بابی و بهایی حاضر میشود و از آنان به خصوص «علی محمد باب»، «قره العین»، «میرزا حسین» و «میرزا حسن اصفهانی» و غیره به عنوان «قهرمانان برجسته» و «شهید» تعریف و تمجید مینماید.
براون در صفحههای 269 و270 سفرنامهی خود مطلبی آورده که کاملاً بر جاسوس بودن او صحه میگذارد؛ چون او تصریح میکند که قبل از سفر به شیراز جاسوس دیگری تصادفاً!!! به او ملحق میشود و بر فعالیت اطلاعاتی و جاسوسی خود و رابطه با فرد مهمی که به صورت مستعار او را «میرزا محمد» مینامد، مواجه میشود. بد نیست به بخش کوچکی از نوشتهی براون در این مورد اشاره شود.
براون مینویسد: «به محض اینکه من وارد شیراز شدم تصمیم گرفتم بدون اینکه توجه کسی را جلب نمایم خود را با آن بابی که مقیم شیراز بود مربوط نمایم. آن شخص در شیراز شغل نسبتاً مهمی داشت ولی من نمیتوانم به نام واقعی و شغل او اشاره کنم و او را میرزا محمد میخوانم که این سطور برای او تولید زحمت نکند.»
وی قبل از ورود به یزد، رهبر زرتشتیان و رئیس بهاییان را میشناسد و ابتدا به سراغ آنان میرود و از ذکر نام بهاییانی که در یزد به ملاقات آنان رفته است، خودداری میکند و بزرگ بهاییان را به نام «سید میم» معرفی میکند. ارتباط او با بهاییان در اصفهان بسیار مشکوکتر به نظر میرسد. براون تلاش بسیاری میکند خود را به قبر دو نفر از بهاییان معدوم برساند و سعی دارد از دو تاجر رباخوار و زمیندار که توسط «ظل السلطان» اعدام شدهاند، امامزاده بسازد.
وی مخفیانه بر مزار «میرزا حسین» و «میرزا حسن بهایی» که بهاییان آنان را «سلطان الشهدا» و «محبوب الشهدا» لقب دادهاند، حاضر میشود و به یک فرد بهایی مبلغی میدهد که برای این دو، زیارتنامه بخواند و در نهایت دو عدد سنگریزه به عنوان تبرک از مزار این دو زالوی رباخوار بر میدارد.
براون در سفرنامهی خود با ابراز تنفر از «ناصرالدین شاه» و علمای اصفهان، آنان را ظالم و قدار و پیروان فرقهی ضالهی بهاییت را که به نیابت از روس و انگلیس، سه جنگ داخلی به کشور تحمیل نموده و موجبات سقوط «امیرکبیر» را فراهم کردهاند و ترورهای متعددی به دست ناپاک آنان صورت گرفته، مظلوم و محترم میخواند.
اگر مطالب کتاب «نورین نیرین اشراق خاوری» و زیارتنامههایی را که بها و عباس افندی برای این دو تاجر رباخوار نوشتهاند، مطالعه نماییم و به رفتار زائر انگلیسی قبر آنان، یعنی ادوارد براون توجه کنیم در مییابیم که استعمار انگلیس سعی داشته با تحریک احساسات مردم و فریب عامه برای این دو برادر که به ظاهر از سادات زوارهی اصفهان بودهاند؛ در آینده زیارتگاهی ساخته و مردم را متوجه بهاییت نماید.
با توجه به اینکه این دو برادر بهایی توسط نیروهای دولتی گردن زده شدند و اجازهی دفن اجساد به اقوام آنان داده نشد. سران فرقهی ضالهی بهاییت و اربابان انگلیسی آنان سعی کردند با مظلوم نمایی و نوشتن زیارتنامه و زیارت قبر آنان به تبلیغ بهاییت بپردازند.
براون در معرفی این دو برادر معدوم بهایی هیچ اشارهای به رباخواری و ثروت اندوزی این دو تاجر که ملبس به لباس روحانیت هم بودهاند، نکرده و سعی نموده از آنان چهرههای خیرخواه و سخاوتمند ارائه دهد در حالی که این دو در قحطی 1288ﻫ.ق. با سوء استفاده از فقر مردم، املاک زیادی را ضبط کردند.
آنان هیچ تشخص علمی و انسانی نداشتند، تنها فرق این دو با سایر معدومین بهایی این بود که دختر عمویشان همسر عباس افندی بود. این جاسوس هیچ اشارهای به این موضوع نکرده که «سیدحسین» و «سیدحسن نهری»[5] تعداد زیادی از فقرا و نیازمندان را مورد تبلیغ قرار داده و از آیین تشیع منصرف کردهاند و املاک زیادی از مسلمین را در قبال نزول پول و بهرهی وام ضبط کردهاند.
به طور کلی فعالیتهای ادوارد براون در خصوص بابیگری و بهاییت نشانگر این مطلب است که انگلستان وی را به عنوان احیاگر فرقهی ضالهی بهاییت مبلغ مسلکی که پیامبر آن ایرانی است و برای ایرانیان بهترین دین است، به ایران فرستاده است.
آنچه از نوشتههای براون استنباط میشود این است که او و بسیاری از مأموران انگلیسی فکر کردهاند بهاییت میتواند با حمایتهای استعمارگران و جریان شوم فراماسونری به دین جدید ایرانیان مبدل شود، از این رو سعی نمودند ضمن تبلیغ این فرقه، متون آنان را نیز تصحیح و باب طبع استعمارگران تدوین و منتشر نمایند. بنابراین جمعآوری کتب بابیان و بهاییان توسط براون و چاپ و انتشار آنها و اعزام «جان فرابی» به «حیفا» و قالب کردن این مسیحی انگلیسی به عنوان یکی از ایادی «امرالله» و نوشتن کتاب «خلق جدید» و «صنع بدیع» او در همین راستا تحلیل پذیر است.
لازم به ذکر است جان فرابی نیز مثل براون فارغ التحصیل دانشگاه کمبریج بوده که به دروغ بهایی شده و در سال 1973م. در انگلستان با ایمان به دیانت مسیحی مرده است و به رسم مسیحیت در انگلستان دفن شده است ولی هنوز بهاییان کم اطلاع او را بهایی و از ایادی امرالله میدانند در حالی که بعضی محققان، «جان فرابی»، «روحیه ماکسول» و «حسن موقر بالیوزی» را قاتل «شوقی افندی» میدانند.
همکاران براون، حامیان بهاییت؛
به نظر میرسد مأموریت براون در راستای مأموریت «لرد کرزن» در عقد قرارداد ننگین 1919م. طراحی شده است، زیرا لرد کرزن در کتاب «ایران و مسئلهی ایران» توجه خاصی به فرقههای ضداسلام به خصوص بابیه داشته است. همچنین قبل از ادوارد براون، «نیکلا» و «دوگوبینو»ی فرانسوی که هر دو مدتی وزیر مختار فرانسه در ایران بودهاند، دربارهی بابیت و بهاییت کار کرده بودند. برخی محققین نوشتهاند، نیکلا به دروغ به مسلک بابیه پیوست و کنت دو گوبینو در رشد و ترقی دادن بابیان با لرد کرزن انگلیسی کاملاً همفکر و همکار بود.نیکلا پس از اینکه مدعی گردید بابی شده است، سرگذشت «علی محمد باب» و فعالیتهای بابیان را به رشتهی تحریر درآورد. ولی کتاب «مذاهب و فلسفهی آسیای وسطی» اثر «گوبینو» که بخش عمدهی آن در معرفی بابیت و بهاییت است، بیشترین تأثیر را در مطالعات براون داشته است.
به جرئت میتوان ادعا کرد اگر تلاشهای گوبینوی فرانسوی و ادوارد براون انگلیسی نبود. بهاییت نیز مانند شیخیه، اسماعیلیه و ... کم رونق و مبانی سست بهاییها افسانه و حکایات بچهگانه میشد. زیرا این فرقهی منحرف مثل اسماعیلیه و شیخیه به بدنهی شجرهی طیبهی اسلام وصل نیست و اگر کمکهای مادی و معنوی شیاطین فراماسونر نبود، زودتر خشک و پژمرده میشد. به علاوه متون اصلی بابیت و بهاییت بسیار ضعیفتر و غیرعلمیتر از سایر مسلکهای دروغین میباشد.
یکی دیگر از حامیان بهاییت در کمبریج، «نیکلسون» - جانشین براون در کمبریج- است. او تا پایان عمر در تقویت فرقههای ضداسلام به خصوص بهاییت و دراویش به راه براون ادامه داد و چاپخانهی دانشگاه را رایگان در اختیار بهاییت قرار داد. «سر ادوارد دنیس راس» -کشیش زادهی سیاسیکار و معاند اسلام- نیز از دوستان و همکاران صمیمی براون بود و در تقویت و تبلیغ بهاییت تلاش زیادی کرد.
افزون بر مستشرقین و چهرههای علمی مرتبط با براون، بعضی مستشاران اداری، نظامی و سیاسی نظیر «ژوزف رابینو»، «جرج چرچیل»، «الن چارلز ترات» و غیره نیز ادامه دهندهی راه ادوارد براون بوده و در تقویت فرقهی ضالهی بهاییت سعی و تلاش زیادی داشتهاند. این افراد و نیروهای زیادی که از غرب همراه آنان به ایران آمده بودند از تمامی امکانات خارجی و داخلی برای تقویت فرقههای ضداسلام و تضعیف اسلام فقاهتی استفاده میکردند.
به عنوان مثال ژوزف رابینو -دوست صمیمی و همکار جاسوس براون از یهودیان فرانسه- حدود 18 سال در ایران اقامت داشته و اولین رئیس بانک شاهنشاهی انگلیس در تهران بوده است و افزون بر اختلاس و خیانت مالی، کمک زیادی به فرقهی ضالهی بهاییت نموده است. ژوزف، جاسوسی تمام عیار بود و اطلاعات نظامی صفحات شمالی کشور را مکتوب و در اختیار وزارت جنگ انگلیس قرار میداد.
«جرج چرچیل» که از سال 1907م. دبیر شرقی سفارت انگلیس در ایران بود و رابطهای مرموز و سّری با براون داشت، همان راه براون را طی کرد و جاسوسی خود را در پوشش ادبیات ایران انجام داد. او به قدری ظریف و مخفی از فرقهها حمایت میکرد که خیلی معروف نیست ولی با تمام اقشار رابطه داشت و فارسی را خوب مینوشت و صحبت میکرد و هزاران بیت شعر حفظ بود.
وی مانند استادش ادوارد براون مقدار زیادی از نفایس، عتیقهها و کتابهای قدیمی ایران را گردآورد و به انگلستان منتقل نمود. به طور کلی همکاران و همراهان ادوارد براون اکثراً فراماسونر و سرسپردگان فرقهی ضالهی بهاییت و معاند با اسلام ناب محمدی بودند. به قول محقق گران قدر «سیدمجید پورطباطبایی»: «براون مأمور مخفی حاکم بزرگ برای ترویج و تقویت بهاییت بوده است.»
آقای «انجوی شیرازی» مینویسد: «بعضی براون را مستشرقی ایران دوست و ادیب میدانند ولی مردم از باطن شیطانی کارهای او آگاه نیستند. باطن کار او ترویج و تبلیغ فرقهها به خصوص بهاییت بود.»
آقای «محمود- محمود» در کتاب «روابط سیاسی ایران و انگلیس» مینویسد: «براون در قالب برادری ماسونی و جاسوسی برای سازمان اطلاعاتی انگلیس شبکهی منظمی ایجاد نموده بود و هرجا کار همکارانش گره میخورد به حل مشکل میپرداخت. پس از اینکه تقیزاده و دوستان ماسون او ترور آیتالله «بهبهانی» و اعدام «شیخ فضلالله» را تأیید کردند، مورد تکفیر «آخوند خراسانی» و آیتالله «عبدالله مازندرانی» قرار گرفتند. براون برای شفاعت از تقیزاده و نواب، نامهای چاپلوسانه به آخوند خراسانی نوشت و تقیزاده دوباره به ایران برگشت و به مدارج بالای حکومتی رسید.»
آقای «شفیعی کدکنی» در مقدمهی ترجمهی کتاب «تصوف نیکلسون» مینویسد: «اگر مستشرقی بگوید ماست سفید است فکر میکنم یا میخواهد سفیدی ماست را بگیرد و یا در صدد تثبیت سیاهی است.»
به طور کلی غربیها هر جا اسم فرقهی ضالهی بهاییت را میشنوند، براون را متخصص این فرقه میدانند، زیرا براون عمر خود را در خدمت به بابیت و بهاییت صرف کرد. براون کتابهای بهاییان و بعضی فرق دیگر را با صندوق مخصوص، توسط پست رسمی انگلستان به کمبریج میبرد و با چاپ و تدوین، آنها را ماندگار میکرد. همچنین حتی پس از مرگ براون شاگردان و جانشین او از جمله نیکلسون در خدمت بهاییت بودند.
براون در زمان حیات خود 68 نسخه از کتب شیخیه، بابیه و بهاییت را جمعآوری و بعضی از آنها را تصحیح و چاپ نمود که میتوان به کتاب «نقطه الکاف»، «تاریخ جدید بابیه»، «خاطرات شورش بابیان زنجان» و مقالهی «سیاح» نوشتهی «عباس افندی» اشاره کرد. همچنین آقای براون در مجلهی «انجمن سلطنتی آسیایی» و نشریهی «دانشگاه کمبریج» مقالههای متعددی در دفاع و تبلیغ بابیت و بهاییت چاپ و منتشر نموده است.
البته براون در سایر کتب خود نظیر «تاریخ ادبیات» و «سفرنامه» و غیره نیز به مناسبتهای مختلف به معرفی و تبلیغ فرقهی ضالهی بهاییت پرداخته است. براون به موازات تبلیغ و ترویج فرقهگرایی در تضعیف اسلام ناب و تشیع بسیار کوشا بوده است؛ او با «علامه مجلسی» بسیار کینه توزانه برخورد میکند و از علمای اصولی، نظیر «شیخ قربانعلی زنجانی» و غیره با لفظ یاغی یاد میکند.
از چهرههای فاسدی چون «علی محمد باب»، «حسینعلی بها» و «قره العین» به نیکی یاد میکند و با مظلوم نمایی به تبلیغ آنان میپردازد. او قره العین را جزو زنان نادر روزگار دانسته و به توجیه روابط نامشروع او با بابیه و ترک شوهر و فرزندانش میپردازد. براون و سلف ناصالحش –گوبینو- مقابلهی قره العین با علما و مراجع و مخالفت او با حجاب را مورد ستایش قرار میدهند و برای قتل او مرثیهسرایی میکنند.
او در ایران مثل تمامی غربیها از تودهی مردم شیعه گریزان بود و با شاهزادگان فاسد قاجار و حاکمان ظالم و صاحبان قدرت و ثروت حشر و نشر داشت و به ندرت از مظالم و جنایات حاکم کرمان، یزد و غیره سخنی به میان میآورد.
براون تا سال 1926م. (1304ه.ش.) با ایران ارتباط داشت و با کمک سفارت انگلیس و مستشاران غربی و دوستان فراماسونر خود مثل تقیزاده، عیسی صدیق و اقطاب دراویش و سران بهاییان سرگرم جمعآوری کتب خطی، قدیمی و اشیای نفیس و عتیقه بود.
حتی پس از مرگ او در سال 1926م. شاگردان فراماسونر او کماکان به تقویت فرقههای منحرف به خصوص بهاییت پرداختند و در حال حاضر نیز همچنان شاهد نفوذ استعماری این جاسوس بزرگ انگلیسی و شاگردان منحرف او در محیطهای دانشگاهی کشور هستیم و ناچاریم نام او را بر خیابانی در غرب دانشگاه تهران تحمل کنیم. به امید روزی که نام این جاسوس تفرقه افکن از خیابان ذکر شده حذف شود.
پینوشتها:
[1]. لازم به ذکر است میرزا یحیی نوری جزو حقوق بگیران انگلیس بوده و انگلستان بیمیل به ازلیها نبوده است، به علاوه آخرین رییس ازلیها میرزا یحیی دولت آبادی یکی از دوستان صمیمی براون بوده است ولی براون برای تداوم تفرقه افکنی میان شیعیان، بها و پسرش عباس افندی را ترجیح میدهد گرچه اختلافات صوری و ظاهری هم بهواسطهی انتشار کتاب «نقطه الکاف» و جوابیهی بهاییان با کتاب «کشف الغطاء» میان براون و عباس افندی وجود داشت به نحوی که معمولآً ملاقاتهای براون، تقیزاده و سایر نوکران انگلیسی با عباس افندی غیرعلنی برگزار میشد.
«محمود زرقانی» -منشی عباس افندی- بدگویی برضد براون را مصلحتی میداند و مدعی است براون در دیدارهای مکررش نسبت به عباس افندی اظهار خضوع مینمود و هنگام رفتن دست وی را میبوسید و هرگاه با هم مواجه میشدند با محبت و رأفت برخورد میکردند و حرفهایی که در غیاب هم میزدند به زبان نمیآوردند و لذا جنگ زرگری حیلهای برای مستقل جلوه دادن رییس بهاییان بود به علاوه جمیع نسخه های کتاب کشفالغطاء که مایههای ضدانگلیسی داشت قبل از فتح فلسطین توسط عباس افندی جمع شد و فرقهی ضالهی بهاییت این جنگ زرگری را هم جایز ندانست.
[2]. برگرفته از کتاب سیری در سفرنامهها نوشته فواد فاروقی
[3]. کتاب نقد حال نوشته مجتبی مینوی صفحه 404
[4]. براون از مرز عثمانی وارد ایران شده است. او از خوی به تبریز، زنجان، قزوین، تهران، قم، کاشان، اصفهان، شیراز و از آنجا به یزد و کرمان رفت، حدود دو ماه در کرمان ماند و دوستان زیادی از میان بابیهای کرمان پیدا کرد. در این شهر بیمار شد و به تریاک روی آورد که شرح تریاکی شدن خود را آورده است و سرانجام از کرمان به تهران آمده و پس از سپردن محمولهیقاچاق خود به پست رسمی انگلستان در تهران که شامل کتب خطی و اشیای عتیقه بود، از راه دریای خزر عازم انگلستان شده برگشت.
[5]. میرزا حسین متولد 1251 و میرزا حسن متولد 1352 فرزندان میرزا ابراهیم نهری بهایی در اصفهان متولد شدند و در سال 1296 ﻫ.ق با دستگاه ظل السلطان درگیر شدند و پس از دستگیری ظل السلطان و علما کوشیدند این دو برادر را به اسلام باز گردانند ولی سماجت آنان در تبلیغ بهاییت و ثروت اندوزی از راه حرام موجب شد ظل السطان سر از بدنشان جدا کند. بها آنان را سلطان الشهدا و محبوب الشهدا نامید و عباس افندی در زیارتنامهای مفصل آنها را با شهدای کربلا مقایسه کرد و به فرزندانشان قول داد روزی بقعه و بارگاهی عظیم بر مزار آنان ساخته خواهد شد. رؤسای فرقهی ضاله به قدری برای این دو بهایی بیارزش، تبلیغ کردند که جاسوس انگلیسی –براون- راهی مزار این دو بهایی منفور شد.
/ج