نسبت اخلاق و زیبایی

اخلاقیون کوشش می کنند تا اثبات کنند که روح هم برای خود زیبایی ها دارد و این کوششی بسیار به جاست. روح یک انسان عادل، عارف، عالم فداکار در راه مصالح بشری، و روح کسی که بر خودخواهی غلبه کرده است، بسیار
چهارشنبه، 11 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نسبت اخلاق و زیبایی
نسبت اخلاق و زیبایی

نویسنده: علامه محمد تقی جعفری




 
اخلاقیون کوشش می کنند تا اثبات کنند که روح هم برای خود زیبایی ها دارد و این کوششی بسیار به جاست. روح یک انسان عادل، عارف، عالم فداکار در راه مصالح بشری، و روح کسی که بر خودخواهی غلبه کرده است، بسیار زیباست. بعضی از دانشمندان مغرب زمین اکراه دارند از آن که درباره ی زیبایی این گونه بیندیشند. آن ها می گویند که این مسائل در حیطه ی اخلاق است و باید در محدوده ی علم اخلاق بررسی شود، نه در زیبا شناسی. جواب ما هم این است که: «با حذف زیبایی های والا و معقول، زیبایی را خشک و بی روح نکنید.»
در امر زیبایی اعم از محسوس یا معقول عنصر بسیار مهم لذت، درون ذاتی است و هر انسان منصفی می پذیرد که اگر از دریافت زیبایی های محسوس برای انسان لذتی محسوس ایجاد شود، به همان اندازه و چه بسا بیش تر، دریافت زیبایی های معقول، لذت معقول به همراه دارد. گاهی حیرت انسان در برابر زیباییِ روح یک انسان رشد یافته تا آن جا بالا می رود که محال است در زیبایی های محسوس به آن حد برسد. همان گونه که چشم یک انسان لایق از تماشای آسمان لاجوردین سیر نخواهد شد، زیباییِ وجدان یک انسان پاک و مصفا، شما را بیش از آن مبهوت و مستغرق در زیبایی خود خواهد کرد.
آن کسی که این معنا را درک نمی کند، ما را نیز با او کاری نیست، رهایش کنید. ابن سینا می گوید:
... وَ لِذلِکَ فَانَّ ما یَشتَمِلَ عَلَیهِ هذَا الفَنُّ ضُحکَةٌ للمُغَفَّلِ عِبرَةٌ لِلمُحصِّلِ فَمَن سَمِعَهُ فَاشمَأزَّ عَنهُ فَلیتَّهِم نَفسَهُ لَعَلَّها لا تُنَاسِبُهُ وَ کُلٌّ مُیَسَّرٌ لِما خُلِق (1)
«آن چه در این فن گنجانیده شده... به نظر اهل تحصیل، درس عبرت است. پس هر کس که بشنود و لذت نبرد و مشمئز شود، خود را ملامت کند که شایسته ی آن نیست. ، هر کس آن طور که خلقتش اقتضا دارد، باید حرکت کند.»
اگر کسی بگوید که ما زیبای معقول را در نمی یابیم، ما را با او سخنی نیست. شخصی که یرقان دارد، باید که رنگ ها را زرد ببیند و هیچ راهی هم نیست، نه اصرار او منطقی است ونه استدلال های شما بر او مؤثر خواهد افتاد.
در امر زیبایی، لذت مشخصی که معلول دریافت زیبایی است، عنصر بسیار مهمی است، مگر آن جا که دیگر لذت به فوق لذت انتقال یافته است. چنان که در مباحث، زیبایی ها را باید به محسوس و معقول و فوق معقول تقسیم کرد و در برابر هر یک از این سه، لذتی را متناسب با آن مقام باید تصور کرد: لذت محسوس، لذت معقول و لذتی فوق معقول. لذت فوق معقول آن جاست که انسانی به فتح قله ی بسیار مرتفع کمال انسانی نایل می شود و از آن جا بی نهایت را شهود می کند که این دیگر غیر قابل وصف است.
ای مرغ سحر عشق زپروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را که خبر شد خبری باز نیامد

«سعدی»
دریافت آن جمال فوق معقول، طوری است که درک می شود، اما غیر قابل بیان است:
آستین بر روی و نقشی در میان افکنده ای
خویشتن تنها و شوری در جهان افکنده ای

خود نهان چون غنچه و آشوب استیلای عشق
در نهاد بلبلِ فریاد خوان افکنده ای

هیچ نقاشی نمی بیند که نقشی بر کشد
وان که دید از حیرتش کلک از بنان افکنده ای

این مطلبی است کاملاً درست. چنین جمالی مثلاً اگر برای علی بن ابیطالب (علیه السلام) و انبیاء(علیهم السلام) درک نشده بود، این همه انبساط و شکوفاییِ فوق العاده در زندگیشان دیده نمی شد. این انبسالط ناشی از ده تا پرتقال، یک قصر، یا چهار متر کت و شلوار و ریاست و جاه طلبی و شهرت پرستی نیست. این انبساط، علی بن ابی طالب (علیه السلام) را به خلوت انس با خدا می کشاند: «اللّهُمَ اِنَّکَ أنَسُ الأنِسِینَ». که زیباییِ این انس، فوق زیبایی های معقول است.
اما چرا غربی ها اخلاق را از زیبایی جدا می کنند و چرا در نزد ما این چنین نیست؟ البته وقتی می گوییم غربی ها، منظور مطلق آنان نیست، چرا که آن ها نیز مردانی دارند که حق ارزش ها را خوب به جا می آورند و به اخلاق و زیباییِ معقول احترام می گذارند.
یکی از علل عمده ی جدایی اخلاق از زیبایی در اکثر فضای معرفتیِ دنیای غرب، مسأله ی سودپرستی آنان است. اگر اخلاق، حضور خود را در زیبایی حفظ می کرد و پای بندی بود، مانع ورود ولنگاری در عرضه ی زیبایی ها بود، و غربی ها چه سودهای زیبایی صوریِ گسیخته از اخلاق نبردند و این جدایی تنها منحصر در امر زیبایی نیست. آن ها از زیباییِ بریده از اخلاق همان استفاده را کردند که از اقتصاد بریده از اخلاق، از سیاست بریده از اخلاق، از علم بریده از اخلاق و... با آن زندگی سرخوشانه و سودجویانه که هدف تفکر غربی در دنیاست، چطور امکان داشت که اخلاق را نیز از زمره ی زیبایی ها بدانند؟ پیوند بین اخلاق و زیبایی، این محتوا را با خود داشت که دیگر نمی شد شاهد کتمان حقیقت از سوی زیبایی باشیم. با این پیوند، زیبایی بی محتوا، درست همسان سراب می شد و این، یعنی نفی زندگی سرخوشانه و سودجویانه که برای غرب قابل تصور نیست.
ارتباط بین زیبایی محسوس و معقول را در این مثال بهتر می توان دریافت: فرض کنید کسی به شما خیانت کرده باشد. مثلاً قاتل پدرتان، در عین حال صورتی بسیار زیبا داشته باشد. آیا باز هم شما از دیدن او لذت می برید؟ خیر. البته امکان دارد که ذهن انسان دچار این تجرید شود که بالاخره این چشم و ابرو و این اندام زیباست، ولو قاتل پدر من باشد. لفظ زیبایی در این جا نباید ما را به اشتباه بیندازد. شکی نیست که در وجود آن شخص، آن تناسب اندام و هماهنگی اجزاء که لازمه ی زیبایی است وجود دارد، اما وقتی انسان احساس می کند که درون این انسان، در پس نقاب ظاهر، آن همه زشتی و پلیدی وجود دارد، دیگر آن زیباییِ ظاهری لذتی ایجاد نمی کند و در حد همان نمود و پرده ی نگارین متوقف می شود. وقتی از آن نمود به درون خود باز گردید که از درون خود برای آن زیبایی تصدیق بگیرید و نتیجتاً احساس لذت کنید، می بینید که درون شما احساس زیبایی نکرده است. حتی گاهی زشتی معنا به خصوص در کبر و امثال آن آن قدر شدید است که می گوید:
گر ماه شوی برآسمان کم نگرم
گر سرو شوی به بوستان کم گذرم

گر مایه ی جان شوی به هیچت نخرم
یادت نکنم دیگر و نامت نبرم

می گوید: اگر مایه جان هم شوی، تو را به هیچ نمی خرم. چرا؟ زیرا از تو بوی کبر می آید. این جا دیگر مطلب خیلی از زیبایی فراتر رفته است. در برابر مایه ی جان، زیبایی چه ارزشی می تواند داشته باشد؟ باید شخصیّتی باقی بماند که از زیبایی لذت ببرد. آن جا که کسی شخصیّت خودش را پاره پاره و متلاشی می بیند، دیگر چه جای ادراک و احساس زیبایی و لذت است؟
داستانی به یادم آمد که اتفاقاً در یکی از رمان های متعلق به همین آقایان خوانده ام: جوانی سخت دلباخته ی دختری شده بود، تند و بی حساب. اما پیش از آن که بتواند ازدواج کند، جنگی واقع شد که آن جوان می بایست در آن شرکت کند. نامه ای به او (به دختر) نوشت با این مضمون: «عزیزم، من به تو عشق می ورزم و می خواهم که در کنار تو باشم اما با بقای شخصیّتم، همان شخصیّتی که به تو عشق می ورزد. من برای عشق خودم به تو خیلی ارزش قایلم، زیرا با شخصیت خود به تو عشق می ورزم. اکنون که هنگام دفاع از میهن است، همان شخصیّت به من می گوید من باید به جبهه بروم و از جان های جامعه ای که من و تو در آن زندگی کرده ایم دفاع کنم. اگر پیروز شدیم و من زنده ماندم، باز خواهم گشت و با هم ازدواج خواهیم کرد.»
اصولاً کشش ما نسبت به زیبایی، بدان جا منتهی می گردد که یا او جزئی از شخصیّت من شود و یا من جزئی از شخصیّت او. مثلاً وجود مقدس خداوند که حقیقت مطلق است، این منم که باید جزئی از جلوه های او باشم، شعاعی از خورشید وجودش باشم، اما اگر چیزی با روح من سنخیتی نداشت، چگونه جزء شخصیّت من شود و بالعکس؟ تحقیقات غربی ها در باب زیبایی هرگز به این عمق نمی رسد.
مثلاً اریک نیوتن انصافاً خوب به میدان می آید، اما در بحبوحه ی بیان مبانیِ فلسفیِ آن، گاهی بحث را ناقص می گذارد و از آن می جهد... اگر چه مباحث لطیفی دارد بسیار شیرین، و از آن جمله مطلبی دارد که اگر چه خارج از بحث است، اما سخت به کار شما می آید. می گوید:
«دیگر از نمونه های طبیعی کره ی کامل، حباب صابون است که شکل کروی خود را مدیون اراده ی طبیعت است بر این که حداکثر حجم هوارا در حداقل سطح گنجایش جای دهد. مسلماً از مشاهده ی کرات کامل و مارپیچ های لگاریتمی، خشنودی ملایمی نصیب انسان می گردد.
این دو پدیده، هم به خوبی در میدان عملِ ابزارهای اندازه گیری دانشمند قرار دارند و هم در حیطه ی شهود هنرمند. لیکن این گونه نمودارهای هندسی ساده، از سر رحمت پروردگاری به ندرت در طبیعت یافت می شوند . برای تشخیص این مطلب کافی است که یک وجب از زمین گلزار نزدیک خانه مان را مورد بازدید قرار دهیم تا خود را درمیان دنیایی از تناسبات گوناگون رنگ و صورت که توجیه آن ها کلاً دور از دسترس تواناییِ ریاضیات است بیابیم. حتی برای آن ریاضی دانی که حباب صابون را تبدیل به یک رابطه ی ساده ی ریاضی کرده است، به مجرد آن که دو تا از این حباب ها به هم پیوسته شوند، مشکلی بزرگ به وجود می آید. زیرا او باید تغییر شکل وارد برآن دو کره ی کامل را که بر اثر پیدا شدن سطح مشترکی در میانشان به وجود آمده است، بررسی کند. در این حال، البته رابطه ی ریاضی پیچیده تر می شود ولی هنوز برای ریاضی دان ما قابل نظارت و محاسبه است، به شرط آن که اخلال گری چون جریانات هوا را که بر جدار نازک حباب صابون فشارهای همه جانبه وارد می آورند، نادیده انگارد. اگر سه حباب صابون به هم متصل شوند، کار محاسبه و رابطه سازی را بر ریاضی دان ما باز هم دشوارتر می کنند و چون شماره ی حباب های به هم پیوسته به پنج برسد، آدمی مبهوت و عاجز برجای می ماند. با این حال، طبیعت به ندرت نیروی خود را برای ایجاد تماشاگهی به سادگی یک خوشه ی پنج حبابی تلف می سازد.
بانوی خانه داری که بازوهای خود را در توده ای متشکل از ده ها هزار حباب صابون فرو می برد و به جای آن که با کمال احتیاط از وارد آوردن هر نوع فشار جزئی که موجب برهم زدن فشار سطح خارجی آن ها گردد بپرهیزد، با کمال شهامت پیراهن شوهر خود را در میان توده ی حباب ها به حرکت در می آورد، یک سلسله جنبش های ناپایدار به وجود می آورد که اگر چه هنوز هم در زیر قوانین ریاضی قرار دارند، لیکن ریاضی دانی را که بخواهد ضابطه های آن جنبش ها را تعیین کند، با شتابی بیش تر از معمول رهسپار مرگی زودتر از معمول می سازد». (2)
از این مطلب نغز و مهم می توانیم این نتیجه را بگیریم که ما در میان نویسندگانی قرار گرفته ایم که اغلب مانند آن بانوی خانه که با یک حرکت دادن پیراهن شوهرش در طشت، هزاران اَشکال و اوضاع را به هم می ریزد، با حقایق والای زیباییِ محسوس و معقول بازی می کنند.
برگردیم به مسأله ی جدایی اخلاق از زیبایی در غرب، که گفتیم در نزد آن ها اخلاق نه فقط از زیبایی، بلکه از همه چیز، فرهنگ، حقوق... و سیاست جداست. درباره ی سیاست، من تعبیری از یکی از نویسندگان فلسفی سیاسی غرب دیده ام که ذکر آن در این جا بی مناسبت نیست. او می گوید: «نه این که سیاستمدار اخلاق نداشته باشد، نه، او نیز اخلاق دارد، اما در هنگام کار سیاسی، به اخلاق می گوید شما تشریف ببرید و کنار بایستید و فقط تماشاگر باشید. جلو نیایید که من کار دارم!» تعبیر زیبایی است.
چگونه می توان زیبایی ها یی محسوس و معقول را از یکدیگر جدا کرد؟ چرا نگاه کردن مکرر در این آسمان لاجوردین برای ما ملال آور نیست؟ در دریا نیز وقتی انسان با کشتی از ساحل دور می شود، آن جا که حد و مرزها از افق چشم ناپدید می شوند و انسان در محیط بی حد و مرز واقع می شود، آن جا که حدّ و مرزها از افق چشم ناپدید می شوند و انسان در محیط بی حد و مرز واقع می شود، آن احساس بیکرانگی، بسیار لذت بخش است. چرا؟ زیرا انسان سریعاً از یک زیبایی ظاهری به یک زیبایی معقول انتقال می یابد و به استقلال می رسد. همین طور در برابر آسمان. اخلاق که فقط به معنای خوش برخورد بودن نیست، اخلاق عبارت است از شکوفایی و انبساط حقیقت در درون و ذات آدمی.
از علامات رشد انسان، آن است که تا بتواند همه چیز را آن چنان که هست ببیند و نگذارد که تصنع ها در درونش ریشه بگیرد و در شناخت او دخالت کند. ابر، ابر است. آسمان، آسمان است. زشت، زشت است و زیبا، زیباست. مولوی می گوید:
چیست این کوزه ی تن محصور ما
واندر آن آب حواس شور ما

ای خداوند این خم و کوزه ی مرا
در پذیر از فضل الله اشتری

کوزه ای با پنج لوله، پنج حس
پاک دار این آب را از هر نجس

تا شود زین کوزه منفذ سوی بحر
تا بگیرد کوزه ی ما خوی بحر

ای خدا بنمای تو هر چیز را
آن چنان که هست در خدعه (3)سرا

«مولوی»
می گوید: «خدایا، در این دنیای فریبا، هر چیز را آن چنان که هست نشان بده»، زیرا که وجود خود ما در دریافت زیبایی ها دخالت دارد.
عبارتی از لائوتسه نقل شده است: «ما در نمایشنامه ی بزرگ هستی، هم بازیگریم و هم تماشاگر.» بازیگری ما یعنی آن که دریای معرفت هستی وقتی می خواهد به ظرف وجود ما وارد شود، از کانال هایی عبور می کند که آن جا به طور محسوس و نامحسوس دستکاری می شود. مثل این که شما سه استکان بگذارید: طرف راست آب داغ، طرف چپ آن سرد و در وسط آب نیم گرم. اگر اول انگشت را در آب سرد ببرید، آن گاه در آب نیمه گرم، گرم و داغ است؛ اما اگر اول انگشت را در آب داغ ببرید و بعد در آب نیم گرم، احساس سردی خواهید کرد. آیا این بازیگری تا کجا می تواند تقلیل پیدا کند؟ تا صفر!
عده ای به ما می گفتند که با ایجاد آزمایشگاه های دقیق تر، این بازیگری ها از بین می رود، اما اگر درست دقت کنیم، می بینیم که این چنین نیست. آزمایشگاه ها چه چیز را نشان می دهند؟ واقعیّت را؟ خیر، آن ها هم واقعیّت را نشان نمی دهند. آن ها نشان دهنده ی واقعیت ها با دستکاری از ناحیه ی خصوصیت خودشان هستند که به آن، در اصطلاح «کیفیت پذیری از ناحیه ی علت» می گویند. مثلاً در این اطاق، میزان الحراره درجه ی هجده را نشان می دهد. اما به هر چه دست بزنیم، حرارتی خاص خود دارد. کاغذ حرارتی خاص دارد، پشم حرارتی دیگر و فلزات... هر کدام بنا بر خصوصیات ذاتیِ خودشان، حرارتی را نشان می دهند، یکی سرد و دیگری گرم. حالا کدام یک از آن ها راست می گوید؟ کدام دستگاه آزمایش است که این کیفیت پذیری را نداشته باشد و بدون تأثر خاص، آن چه را که دریافت می کند به ما نشان دهد؟ آن ها که می گویند با دقیق تر شدن آزمایشگاه ها به جایی می رسیم که دیگر بازیگری ها در شناخت ما دخالتی نداشته باشند، آرزویی دارند که عملی نخواهد شد. اما دو چیز است که ما در ادراک آن بازیگری نداریم، چون واسطه ی ادراک نداریم: «خود و خداوند»، زیرا دریافت در این جا حضوری است، یعنی
دریافت مستقیم و بی واسطه. اگر بشر در مسیر رشد و تعالیِ خویش حرکت کند، به جایی می رسد که بدون کوچک ترین بازیگری، خدا و ذات خویش را دریافت می کند.

دو عامل جدایی زیبایی از اخلاق در غرب

برآن سود پرستی که گفتیم، دو عامل دیگر را نیز باید اضافه کرد که به جداییِ زیبایی از اخلاق در غرب منجر شده است:
عامل اول حس گرایی افراطی است که بر مبنای آن کوشیدند وجود هر چیز، و از جمله زیبایی را در محسوسات ختم کنند؛ از محسوس سؤال برانگیزند و پاسخش را نیز در محسوس بجویند... و در این جا روشن است که چون اخلاق، شکوفاییِ حقیقت در روح آدمی است و جنبه ی معنوی دارد، لاجرم با این حس گرایی مفرط کنار نمی آید.
عامل دوم که به نظر قوی تر و عمیق تر می آید، آن است که اگر صفات متعالی اخلاقی از زیبایی ها محسوب می شد، لاجرم با رجوع به تکیه گاه این صفات عالی که ذات مقدس خدای متعال است، بار دیگر پای دین و مذهب به میان می آمد، و این پلی بود که آنان هنگام عبور خراب کرده بودند... و این گونه، اخلاق از زیبایی جدایی گرفت.
پس از این جدایی، کاملاً مورد انتظار بود که غربی ها در تعریف زیبایی نیز متوقف شوند و حقیقت این است که هیچ کدام از تعاریف آنان از زیبایی قانع کننده نیست و تنها از عهده ی پاسخگویی به سؤالات اولیه بر می آیند. مثلاً اگر بپرسی «چرا این رنگ آبیِ روشن خوشایند است؟» جواب خواهند داد: «به خاطر آسمان لاجوردین»، اما در برابر این سؤال که «زیبایی آسمان از کجاست؟» دیگر جواب ندارند.
شما اگر بگویید: «من این زیبایی محسوس را درک می کنم و لذت می برم»، در خود لفظ و مفهوم «لذت»، بطلان حس گرایی نهفته است. مثالی که پیش از این نیز عرض کرده ام، مطلب را روشن تر می کند: «اگر در فضایی بسیار زیبا، در پیش چشمان شما جنایتی (قتل پدر) واقع شود، هر گاه که شما با آن منظره روبه رو شوید، آن جنایت در خاطرتان تداعی می شود و دیگر از آن زیبایی محسوس لذت نخواهید برد. بالعکس، به خرابه هایی که زمانی محبوب خویش را در آن جا دیده اید، احساس دلبستگی شدید می کنید و به طور کلی با دیدن هر منظره ی زیبا، نمودی از زیباییِ معشوق خود را شهود می کنید و شما را به وجد می آورد، تا آن جا که برای عاشق، همه چیز زیبا می نماید.
ابوالقاسم لاهوتی کرمانشاهی می گوید:
ای لاله تو همرنگ رخ یار منی
وی غنچه تو چون دهان دلدار منی

ای ماه اگر تو هم شکر خنده کنی
گویم چو نگار شهد گفتار منی

پس اگر درک این زیبایی محسوس به درک آن زیبایی معقول منتهی نشود همان گونه که از سقراط نقل شده است شما خواب می بینید. اصلاً این دو را نمی توان از یکدیگر جدا کرد. اخلاق نیز که عبارت است از شکوفاییِ حقیقت در درون آدمی، امری است مربوط به زیبایی های معقول روح... و اصلاً حقیقت زیبایی نیز امری معقول است، اگر نه، همان طور که پیش از این نیز پرسیدیم: جامع مشترک بین آبشار و بچه شیر وحشی که تازه متولد شده است چیست که هر دو زیبا به نظر می آیند؟ آسمان و امواج دریا، چه خویشاوندی با یکدیگر دارند که هر دورا زیبا می نامیم؟ قله ی دماوند و شب مهتاب هر دو زیبا هستند؛ جامع مشترک آن ها در امر زیبایی چیست؟ اگر در مقابل بشر، پنج سؤال با عظمت مطرح باشد، یکی هم این است. این سؤال هیچ راه حلی ندارد، جز آن که به جمال مطلق ارتباط پیدا کند. می گویند: «این ها مسائل متافیزیکی است و از بحث ما خارج!» و بدین ترتیب حقیقتی را که در درون خود شهود می نمایند، کتمان می کنند. لاجرم چون گروه هایی از انسان ها در غرب، به گسیختگیِ معنوی دچار شدند، اخلاق از همه چیز و نیز از زیبایی جدا شد.

پی نوشت ها :

(1) الاشارات و التنبیهات، ابن سینا، آخر نمط مهم، انتشارات نصر، ص 459.
(2) معنی زیبایی، اریک نیوتن، ترجمه ی پرویز مرزبان ، انتشارات شرکت علمی و فرهنگی.
(3) خدعه = فریب.

منبع: جعفری، محمد تقی، (1389)، زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام، تهران، انتشارات مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.