«سرّ به معنای پنهان و در مقابل علن است. و مراد هر آن چیزی است که در باطن و پنهان از جریان طبیعی این جهان مادی باشد. خواه از نظر احکام و وظایف خاص برای بندگان مخصوص و مقرب پروردگار متعال و خواه از نظر اعمال و برنامه سلوک که جهت خاصی پیدا می کند. خواه در اقوال باشد یا در افعال، و خواه از نظر حالات مخصوصی که در خلال سلوک برای سالک پدید می آید، و خواه از نظر واردات غیبی که متوجه او می شود، و در اعتقادات یا معارف الهی یا حالات معنوی نورانی.
پس تمام این مراحل و امور از مصادیق اسرار حساب شده و ازجریان های طبیعی مادی بیرون بوده و سالک راه حق و عالم نور می باید از اظهار و افشای آن ها بپرهیزد.» (1)
در کتاب شرح منازل السائرین، اصحاب سرّ به سه دسته تقسیم شده و هر طبقه جداگانه شرح داده شد اند، که ما به بیان دو گروه آن ها بسنده می کنیم:
«طبقه اول: گروهی هستند که همت هایشان عالی است و قصدهایشان خالص است وسلوکشان صحیح و درست گشته و برای ایشان رسمی دانسته نشده است، آنان هر کجا باشند از ذخیره های الهی هستند.
طبقه دوم: گروهی هستند که به منزلی اشاره می کنند. حال آن که در غیر آن هستند. ایشان گروهی ساده اما در مرتبه ای والا هستند و اهل تمکین و استقامتند، خود را از مقام رفیعشان به منازل مردم تنزل داده اند. اظهار می کنند که در منازل عامه اند حال آن که در مقام خاصه الخاصه می باشند. اینان خود را به سطح عقل مردم تنزل داده اند و با ایشان به قدر فهمشان سخن می گویند، با مردم هم چون خود ایشان رفتار می کنند و کاری که نزد مردم غریب و ناخوشایند باشد انجام نمی دهند. مردم می پندارند که ایشان مثل خودشانند. هر کس آنان را نزد خود می بیند، حال آن که آنان کسی را نزد خود نمی یابند.
امری را به گونه ای نشان می دهند و آنان بر غیر آن می باشند. شانی را آشکار می سازند حال آن که بر غیرآنند. (یعنی اظهار می کنند اهل ظاهرند و به علم ظاهر برای دستیابی به پاداش الهی عمل می کنند و حظّ و بهره ای از علم باطن ندارند. حال آن که مطلب عکس آن است.)
اینان میان غیرتی بر خود هستند که ایشان را می پوشاند. (یعنی بر خود غیرت می ورزند و لذا خود و احوال خویش را از مردم پوشیده می دارند.) و ادبی در ایشان که باعث می شود در زیّ علمای رسوم آیند و این ادب در پیشگاه الهی آنان را از گفتن شطح و طامات و افشای اسرار و اظهار معرفت الله مصونشان می دارد. ظرافت و نزاهت وپاکی ای که ایشان را مهذب می گرداند.» (2)
کتمان اسرار و بلکه کتمان گوهر خود از چشم اغیار، یکی از آداب سلوک و یکی از اسرار عارفان است، و عارف متناسب با سعه عرفانیش از آن بهره ها می برد. کتمان از جنبه های مختلف از جمله در گفتار، در همنشینی با مردم، در اوراد و اذکار و در واردات و مکاشفات و حالات از لوازمات سیر و سلوک است و آن به گونه ای است که اطرافیان از بلندای معرفت و دریادلی وجود آن ها و تجلیات الهی درهستی شان هرگز بویی نمی برند و درکی ندارند.
این بحث با مقوله ملامتیان و بعضی مباحث فرقه های درویشی نباید خلط شود، که اینجا سخن از کتمان عارفانه است که در اثر آن بسیاری از مشکلات و بلاها از پیش صاحبان اسرار برداشته می شود و ترک آن موجب کثرت فتنه ها و مصائب و موانع می گردد.
برای کتمان سرّ عارفان دلایل مختلفی وجود دارد که اینک به بعضی از آن ها اشاره می کنیم.
1- ترک هوای، لذت گمنامی
پیامبر اکرم (ص) در این باره می فرمایند:«همانا هلاکت به پیروی از هوای نفس و دوستی مدح و ثنا است و بنده ای حقیقت ایمان را به کمال نرساند تا این که معروف نبودن نزد او از معروف بودن و کم داشتن او از بسیار داشتن محبوب تر باشد.» (3)
پس اگر بنده در طول عمرش تنها در همین یک خصلت با نفسش مبارزه کند سرگرم همان خواهد بود و برای پرداختن به غیر آن فراغت نمی یابد.
آری! گرفتار شدن در قید و بندها و در دام هلاکت افتادن با مدح و ذم ها و اشتغال قلب و فکر، همه و همه در گمنامی، مهارشدنی تر است و اخلاص نیز دست یافتنی تر.
امام صادق علیه السلام در این باره می فرماید:
«بنده، بنده خالص خدای متعال نمی گردد مگر این که مدح و ذم مردم نزد او یکسان گردد چرا که ممدوح خدا به ذم مخلوق، مذموم نمی شود و مذموم خدا نیز به مدح کسی ممدوح نمی شود.» (4)
و برای آن که شهود حضرت حق را آن به آن، درک و باور کرده و خود به شهود پروردگارش بنشیند همین کلام خدا کافی است که:
اَوَلَم یَکفِ بِرَبکَ اَنه علی کُلِّ شیءٍ شهید (5)
2- سینه سینا می طلبد
خداوند متعال می فرماید:اِنَّ اللهِ یامُرُکم اَن تُوَدُّا الامانات الی اهلها (6)
خداوند امر می کند شما را به این که ادا کنید امانات را به اهل آن.
و نزد صاحبان بصیرت، امانت فقط اموال و متاع های دنیوی نیست که اسرار الهی و حقایق معارف، اولی ترند به امانت بودن در نزد صاحبانشان، پس مبادا که اسرار الهی بر سینه ای که گنجایش آن را ندارد، بی بها بازگو شود.
و این همان رویه پیامبر اکرم (ص) است که می فرمایند:
نَحنُ معاشِر الانبیاء نُکَلِّم النّاس عَلی قدر عُقُولِهم (7)
ما طایفه پیغمبران سخن می گوییم با مردم به اندازه عقل های ایشان و امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند:
بَلِ اند مَجْتُ علی مکنون علم لَو بُحْتُ بِهِ لاضْطَرَبْتم اضطراب الارضیهِ فی الطویّ البَعیده (8)
اسراری در دل نهفته دارم که اگر آشکار کنم لرزه بر اندامتان افتد، چونان که طناب فروشده در چاه می لرزد.
و جای دیگر آن جناب به کمیل بن زیاد یم فرماید:
اِن هُهنا لعلماً جماً، لَو وَجَدتُ لها حمله
یعنی در این جا - و اشاره به سینه مبارک خود فرمودند - هر آینه علوم بسیاری است که ای کاش می یافتم برای آن اهلی. (9)
ظرفیت
کتمان اسرار یکی از وجوه کتمان است که در روایات نیز بدان تصریح شده و علت تاکید بر آن، این مطلب است که درک اسرار عارفان برای فهم انسان های عادی ممکن نیست و مهم تر آن که هر کسی ظرفیت آموختن و استفاده صحیح را ندارد.«مروی است که معمر بن خلاد که به خدمت امام باقر علیه السلام عرض کردم: گمان می برم از برای من در نزد شما منزلتی است. فرمود: بلی، عرض کردم: مرا در نزد شما حاجتی است. فرمود: چه چیز است آن حاجت؟ عرض کردم: اسم اعظم را به من تعلیم کن، فرمود: طاقت داری؟ عرض کردم: بلی، پس مرا داخل حجره ای کرد و دست مبارک خود را بر زمین گذاشت، دیدم حجره تاریک شد و رگ های بدن من به لرزه درآمد، پس فرمود: چه می گویی،طاقت داری؟ عرض کردم: نه. پس دست مبارک خود را برداشت و حجره به حال اول برگشت.» (10)
امام باقر علیه السلام فرمود:
«حدیث ما صعب و مستصعب است آن را تحمیل نتوان کرد جز فرشته مقرب خدا یا پیامبر مرسل یا بنده مؤمنی که خداوند قلب او را به ایمان آزموده باشد، پس هرگاه از حدیث آل محمد «علیهم السلام» چیزی شنیدید که دل هاتان در برابر آن نرم شد و آنرا شناختید، بپذیرید و آنچه دلهاتان از آن گریزان بود و بدان انکار داشتید آن را به خدا و رسول(ص) و امام قائم علیهم السلام بازگردانید و جز این نیست که هلاکت آن است که یکی از شما مطلبی برای او حدیث شود پس آن را تحمل نکند و می گوید: به خدا سوگند چنین نیست و انکار همان کفر است ...» (11)
و نیز از جابر نقل نموده اند:
«هفتاد هزار حدیث از امام باقر علیه السلام روایت دارم که هرگز از آن به کسی روایت نکرده و نخواهم کرد.» (12)
روزی جابر به آن حضرت عرض کرد که بر من بار عظیمی از اسرار حدیث خود بار نموده ای که هرگز از آن به کسی روایت نکنم و گاه می بینم که آن اسرار در سینه من به جوش آید و حالتی شبیه جنون به من دست می دهد، آن حضرت فرمودند:
«هرگاه این حالت تو را روی دهد به صحرا رو، زمین را حفر کن و سر خود را در آن جا بگذار و بگو حَدّثنی محمد بن علی کذا و کذا» (13)
«بهترین کلام و شیرین تر آن در کام من همان نسبت عبودیت است که می گویی اشهد ان محمداً عبده و رسوله» (14)
و استفاده نابجا از اسرار و قدرت ها یعنی مشغول شدن به نعمت و غافل شدن از صاحب خانه، مشغول شدن به نقش و نگار و غافل شدن از نقش نگار، مشغول شدن در منیت و غافل شدن از الوهیت اوست!
و اللهِ ان اَحبّ اصحابی الیّ اَورعُهُم و اَفقُهُم و َ اکتُمُهم لِحدیثنا (15)
3- حجاب راه
و شاید یکی دیگر از جنبه ها و خطرات آموختن اسرار و آشنا شدن با اوراد و اذکار و احوالات عرفانی و علوم معنوی به کسی که تطهیر نشده و صافی و خالص نیست و گنجایش آن را ندارد؛ حجابی است که در اثر فراگیری آن علوم وحقایق در درونش به وجود می آید که به قول امام خمینی (ره):«هیچ حجابی عظیم تر از حجاب علم توحید نیست.»
شیخ محمد بهاری، عارف بزرگ، در اصناف مغرورین، به این گروه از سالکان اشاره می کند و می فرماید:
«و فرقه دیگر هستند تهذیب اخلاق کرده و تصفیه نفس از لوث کدورات نموده و نفس را از شواغل و علائق دنیویه استخلاص فرموده و طمع خود را از خلق به سوی حق گردانیده و رحمت و شفقت بر عباد، او را بر هدایت و ارشاد واداشته؛ الا این که بعد از این همه، شیطان بر او راه پیدا کرده و دعوت خفیّه نموده، کم کم این مطلب را در او نموده تا قوی گردیده. پس برای مردم در الفاظ و عبارات و حرکات، متظاهر و ظاهرساز گردیده، عوام الناس هم او را تلقی به قبول نموده اند به طوری که اختیار اموال و انفس را به او واگذار نموده و خودشان را از جمله خدم و عبید او می دانند، در این هنگام لذت شهوات بر او غالب شود از سَر شروع به تلذ ذات ترک کرده می نماید به خیال این که شیطان را دیگر بر او راهی نیست، هیهات هیهات اگر سالک مسلک نجات بود از کید شیطان مامون نمی شد.» (16)
و این حجاب، خیلی راحت سالک را در هم می پیچید و نابود می کند چرا که لذت ها و حظوظی که این عوالم است، مدعی را بر آن می دارد که شنیده هایش همان داشته هایش است و همین، بدبختی و فلاکت به بار می آورد و چه بسا از اوج عزت به حضیض ذلت می کشاند.
و چقدر این مساله ضلالت بار و گریه و وحشت آور است که پیامبر (ص) چنین هشدار می دهند:
لا تَعقلوا الجَواهِر علی اعناق الخنازیر (17)
نیاویزید جواهر حقایق و اسرار معارف را در گردن های خنازیر(خوکان) جُهّال که قابل آن اسرار و حقایق نیستند.
آری و این چنین است که سینه عارف، صندوق اسرار می شود (18) و ملاک بزرگی اسرار، کتمان آن. (19) و این چنین است که کتمان سرّ ارزش جهاد را پیدا می کند. (20) و موفقیت آمیزترین اعمال آن می شود که مستور در پرده کتمان باشد. (21) تا آن جا که امام سجاد علیه السلام دوست میدارد که از گوشت بازویش فدا کند تا شیعیان حقیقی اش کتمان را بیاموزند. (22)
همه این ها برای آن است که اسرار حق و رموز ربوبی و احوالات و و اردات قلبی عاشقانه عارفان در دفینه سینه شان نهان بماند و به دست راهزنان غارت نشود.
و از این رو سید الاولیاء و العرفا، علی علیه السلام به میثم تمار می فرماید:
و فی الصد لباباتٌ اذاضاق لها صدری
تکت الارض بالکفِّ و ابدیتُ لها سری
فمهما تنبت الارض فذاک النَّبتُ من بذری (23)
یا میثم در سینه من علومی هست که زمانی که سینه ام از آن تنگ می آید، زمین را با دست می شکافم و سرّم را در آن جا بیان می کنم، شاید زمین از بذر من گیاهی برویاند.
و امام حسین علیه السلام می فرمایند:
ما عُبِدَ اللهِ شی ءٍ احَبَّ الیه مِنَ الخَباء (24)
خداوند عبادت نشده به چیزی دوست داشتنی تر از کتمان سر.
آری محمد (ص) و آل محمد (ع) معادن حکمه الله و حفظه سرّ الله (25) هستند و خداوند آن ها را انتخاب کرد تا جزو وَ ارتَضاکُم لِغَبه و َ اختارکسم لِسِرِّه (26) باشند.
4- خطرات
تفاوت مراتب انسان ها
خواجه نصیرالدین طوسی در اوصاف الاشراف مراتب توحید و عرفان را به مراتب معرفت آتش تشبیه می کند و می گوید:«مرتبه اول معرفت آتش این است که بپذیریم در عالم وجود، جوهری است که اجسام را از بین می برد و آن جوهر نامش آتش است و نظیر این مرتبه از مراتب معرفت خداوند، معرفت کسانی است که دین محمدی را تصدیق می کنند حتی بدون علم و اطلاع کافی از مبانی عقلی و کلامی آن.
مرتبه دوم از مراتب معرفت آتش، معرفت کسانی است که دودی مشاهده می کنند و عقل آنها حکم می کند به این که اثر بدون موثر و علت بدون معلول محقق نمی شود. پس یقین کند به مؤثر و نظیر این مرتبه از مراتب توحید و عرفان معرفت کسانی است که اطلاع بر مبانی عقلی و کلامی اعتقادات خود دارند.
مرتبه سوم، معرفت کسانی است که گرمی آتش را سبب مجاورت و قرب آن احساس می کنند و اموری را که به آن نورانی می شوند درک می کنند و نظیر این مرتبه از مراتب توحید و عرفان، معرفت خلّص مؤمنین است که دل هایشان به خداوند مطمئن شده و شهود می کنند که خداوند نور آسمان ها و زمین است:
الله نورُ السمواتِ وَ الارض (27)
و مرتبه چهارم از مراتب معرفت آتش، معرفت کسانی است که محترق باشند در آن و جمله هستی شان در آتش متلاشی شده باشد به گونه ای که هیچ اثری از هویت آن ها باقی نمانده باشد و نظیر این مرتبه از مراتب توحید و عرفان، معرفت کسانی است که مقام آن ها فنای در توحید است و نظرشان محو جمال و جلال الهی است. به گونه ای که کمال اخلاص، که نفی صفات از آن ذات مقدس است، برایشان حاصل می شود و در شعاع جلال و جمال مستغرق و مستهلک می گردن دو از همه چیز خود، حتی از انیت و تعیّن و ذوات خود و حتی از توحید و عرفان خود جز او را نبینند و جز او را عبد نباشند.» (28)
و البته این تشبهی بود که به ذهن آسان شود و بدیهی است حتی در چنین تشبیهی در هر مرتبه هزاران و بلکه به تعداد نفوس خلائق مراتب هست، لذا فرمود:
لا یُکَلِّفُ اللهُ نَفساً الّا وُسعَها
خداوند کسی را جز به اندازه وسعتش تکلیف نمی کند (29)
یکی از وجوه کتمان اسرار به خاطر همین تفاوت مراتب است. چون هر کسی در خور درک و معرفت خود خداجوست و در نهاد خود خدایی دارد و این درک برای هر کسی در سعه وجودی اوست. برای همین با هر قشر و طبقه ای باید حدیث از همان زبان گفت و چون اکثریت ما انسان ها در برابر ظهور خورشید حق، شب پره هایی کور بیشتر نیستیم و با شب پره از خورشید گفتن هلاکت آور است.
کفر و الحاد
اگر کتمان سرّ نباشد و عارف بخواهد آن چه را که در قلبش می ریزند فاش کند، برای حاسدان و طاعنان و منحرفان سبب ضلالت و انحراف و حسادت بیشتر می شود، مانند قرآن که شفا بخش قلوب مؤمنین است، اما در دل ها و قلب های ظلمانی اثر ضلالت و کفر به وجود می آورد و باعث خسران ابدی می شود.حقایق و لطایف علم خود را پنهان می دارم تا نبینند صاحبان جهل حق را، پس به فتنه و ضلالت بیفتند و پیش گرفت در این باب جدم علی ابن ابیطالب بر امام حسین و پیش از او نیز به امام حسن این را وصیت کرده بود. ای بسا جواهر و حقایق علومی که اگر اظهار کنم آن ها را، می گویند که تو بت پرستی.(30)
در کافی نیز از امام باقر علیه السلام روایت است که فرمود:
«در تورات نوشته از جمله چیزهایی که خداوند با موسی علیه السلام راز گفت این بود که ای موسی راز پنهان مرا در باطن خود پوشیده دار و در آشکارت از سوی من با دشمنم و دشمن خودت از میان آفریدگانم مدارا و سازگاری را اظهار کن و با اظهار راز پوشیده من نزد آنان برای من سب و ناسزا را مخر که در این صورت با دشمن من و خودت در ناسزا گفتن به من شریک خواهی بود.» (31)
آری! کتمان سرّ باعث خواهد شد که چه بسا مردم حقیقت و در نتیجه خود خدا را انکار نکنند و از راه منحرف نشوند و آن که سرّ الهی را فاش کند و مردم را به انکار حقایق و گمراهی بکشاند، در عقوبت آن ها شریک و بلکه خودمجرم اصلی است.
در روایتی دیگر ابوبصیر از حضرت صادق علیه السلام سؤال می کند آی می توان خدا را در قیامت دید؟ حضرت می فرمایند:
«در این دنیا هم می توان دید، همان طور که در این مجلس خودت خدا را دیدی، ابوبصیر عرض می کند: یابن رسول الله اجازه می فرمایید این را برای دیگران نقل کنم؟ حضرت می فرمایند: نقل مکن زیرا مردم نتوانند حقیقت آن را ادراک نمایند و لهذا گمراه می شوند.» (32)
همین طور از ابن عباس مروی است که می گفت:
«اگر بیان کنم تفسیر این آیه شریفه را که الذی خَلق سَبع السَّموات و مِن الارض مِثلُهنَّ یَتنَزَلُ الَامرَ بَینَهُنَّ سنگسارم می کنید و یا میگویید ابن عباس کافر است.» (33)
تفاوت مراتب مؤمنان
اما کتمان سر، فقط برای کسانی که بهانه جو هستند هلاکت آور نیست، بلکه برای مؤمنان نیز خطرآفرینی می کند و این به خاطر همان تفاوت درجات و ادراکات معنوی است. مثلاً ببینید ابوذر از صحابه خاص امیرالمونین علیه السلام است به طوری که حضرت درباره ایشان می فرماید:«ابوذر علم چندی ضبط کرده که اکثر مردم از حمل آن عاجز بودند و گره ای بر آن زد که هیچ از آن بیرون نیاید.» (34)
این که امیرالمومنین علی علیه السلام کسی را با این ویژگی از علوم و معارف و قدرت کتمان توصیف می کند امری عادی نیست. اما همین اباذر وقتی در برابر سلمان قرار می گیرد دارای درک و معرفتی متفاوت با سلمان است.
«نقل می کنند روزی ابوذر به دیدن سلمان رفت و دیگی در منزل او بر سر بار بود، در اثنای صحبت با یکدیگر دیگ سرنگون شد و هیچ از مرق و جربی آن بر زمین نریخت. ابوذر از این معنا بسیار تعجب نموده، سلمان دوباره دیگ را بر سر بار گذاشت و مشغول صحبت گردید. باز دیگ سرنگون شد و هیچ از مرق و چربی آن بر زمین نریخت، تعجب ابوذر زیادتر شد، وحشت زده از خانه سلمان بیرون آمد و در شگفتی این حا تفکر نمود، ناگاه بیرون از خانه سلمان با امیرالمؤمنین ملاقات نمود، و حضرت فرمود: چرا از خانه سلمان بیرون آمدی و سبب وحشت تو چیست؟ عرض کرد: چنین امری از سلمان مشاهده نمودم و به ین سبب متعجب و متحیر گردیدم. فرمود: ای اباذر اگر سلمان تو را خبر دهد از آن چه که می داند خواهی گفت خدا رحمت کند کشنده سلمان را.»
و به روایت شیخ مفید چون آن حضرت به نزد سلمان آمد فرمود:
«ای سلمان مدارا کن با مصاحب خود و ظاهر ساز در نزد او چیزی را که تاب نیاورد.» (35)
آری و علتش این است که مراتب در عرفان و درک توحید و احوالات و ادراکات قلبی متفاوت است و هر کس در آن پله ای که ایستاده تحمل درجات بالاتر را ندارد.
امام باقر علیه السلام این تفاوت مراتب را این گونه بیان می فرمایند:
«از برای مؤمنان منازل و درجاتی است، بعضی بر یک درجه، بعضی بر دو درجه، بعضی بر سه درجه، بعضی بر چهار درجه، بعضی بر پنج درجه، بعضی بر شش درجه، بعضی بر هفت درجه، و هرگاه به صاحب یک درجه، دو درجه، و به صاحب دو درجه، سه درجه و به صاحب سه درجه، چهاردرجه و به صاحب چهار درجه، پنج درجه و به صاحب پنج درجه، شش درجه، و به صاحب شش درجه، هفت درجه می دادند، نمی توانست قابل و حامل اسرار درجات مافوق شود.» (36)
و شاید اشاره به همین معنی است، آن چه جبرئیل در شب معراج به پیامبر گفت:
لو دنوت انمله لاحترقت (37)
اگر به قدر سرانگشتی نزدیک شوم هر آینه می سوزم.
کشف اسرار و عقوبت آن
امام صادق علیه السلام نیز در حدیثی ضمن بیان تفاوت مراتب مؤمنان بر لزوم بیان اسرار الهیدرخور فهم هر گروه تاکید کرده و می فرمایند:
«ای عبدالعزیز! ایمان ده درجه دارد مثل نردبان، که باید از آن پله پله یکی پس از یگری بالا رفت. نباید کسی که دارای دو درجه از ایمان است، به آن که دارای یک درجه است ایمان است بگوید تو دارای منزلت و مقامی از ایمان نمی باشی! و همین طور درجه به درجه تا برسد به درجه دهم. و نبادی تو ساقط کنی و از ارزش بیندازی آن کس را که پایین تر از توست، که در این صورت ساقط می کند و از ارزش می اندازد تو را آن کس که بالاتر از توست.
و چون نگریستی، کسی را که پایین تر از توس، باید وی را با رفق و ملایمت به سوی خود بالا بری و بر او تحمیل ننمایی گفتاری و ملبی را که طاقت آن را نداشته باشد، که در ین صورت او را خواهی شکست، وکسی که مؤمنی را بشکند، برعهده اوست زخم بندی و التیام شکستگی استخوان هایش.»(38)
در روح مجرد در توضیح این حدیث این چنین آمده است:
«جبر به معنی شکسته بندی است و جابر به جبار به شکسته بند می گویند. یعنی کسی که موجب شگستگی و ضعف و تردید و شک در ایمان مؤمنی گردد، بواسطه القاء مطالب سنگین توحیدی و اسرار الهیه که وی طاقت تحمل و ادراکش را نداشته باشد. برعهده اوست که جبران کند و آن قدر رنج و زحمت بر خود تحمل نماید تا رفع شبهه گردد، وگرنه در روز بازپسین، وی را قاتل یا جارح به حساب آورده و مطالبه دیه از او می کنند.»
باری! و کوتاه سخن آن که جرم حسین منصور حلّاج کشف اسرار الهی بود و این جرمی است عظیم همچنان که حافظ می گوید:
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
پس:
و استَعینوُا عَلی حوائِجِکُم بالکِتمان (39)
تا این جا اشاره ای کردیم به بحث کتمان که از لوازم، دقائق و لطایف سیرعارفان است. اینک لازم است که نکاتی نیز به این بحث اضافه شود:
الف) تقدیر الهی
باید دقت کنیم که وقتی می گوییم کتمان از ملزومات سیره عارفان است، به این معنی نیست که اگر بزرگی در زمان حیاتش به عنوان عارف یا صاحب مقام شناخته می شود الزاماً به خاطر قصورش در امر کتمان باشد، بلکه گاه خواست الهی بر این است که گوهری، همیشه در صدف پنهان نماند تا درخش و روشنایی اش از آن ها که عطش و شوق طلب در وجودشان موج می زند دستگیری کند. یعنی بعضی از این خزائن نهان، تا آخر همان طور می مانند و وجودشان همان گوهر نابی است که هیچ کس از درخشش آن خبردار نمی شود و بعضی هم فقط توسط خواص شناخته می شوند. و برای بعضی دیگر لطف و کرم خدا بر این قرار می گیرد که با خواست خود، آن ها را به سایر بندگانش بشناساند، از این رو در زندگی بعضی از بزرگان می بینیم که به صورت ناخواسته و نه از جانب خودشان، شناخته می شوند و بعد افراد مستعد کم کم دور آن ها را می گیرند و طلب درس می کنند. و عجبا که معمولاً آنچه از بزرگان بدست دیگران می رسد از طرف همین شاگردان است.مثلاً د رمورد آیت الله قاضی، احوالات و افکار عرفانی آن ابر مرد عرفان تا حدود سن 63 سالگی، پوشیده بود تا این که قضیه طی الارض ایشان به مشهد باعث شناخته شدنشان می شود.
و وقتی عده ای برای این که از ایشان استفاده کنند سراغشان می آیند، باز هم استنکاف می کنند و سرانجام مجبور می شوند که سر تسلیم در برابر تقدیر سپرده تا بزرگانی چون علامه طباطبایی، کشمیری، حداد و ... از این دامن، آسمانی شوند.
در مورد آیت الله انصاری نیز با وجود این که ایشان رفقا و فت و آمدی داشتند، اما ظهور شخصیت عرفانی و شروع روند تربیت شاگردان مکتب عرفانیشان توسط آیت الله شیخ حسنعلی نجابت بود. آیت الله آقای قاضی ایشان را پس از خود، سراغ آیت الله انصاری فرستادند و بعد از این که آقای نجابت خدمت آقای انصاری می رسد و اصرار می کند،آقای انصاری شناخته می شوند. البته تا مدت ها استنکاف می کنند و زیر بار نمی روند. اما این جا هم تسلیم، زیباترین پیام عبودیت را می رساند.
بزن هر آنچه می زنی رضای من رضای تو
ب) تربیت شاگرد
نکته بعدی که باید به آن توجه کنیم این است که بسیاری از بروزات آن دسته از بزرگان که در زمان حیاتشان شناخته می شوند مسائلی است که شاگردان سلوکی آن ها می بینند، می شنوند یا متوجه می شوند و این ها معمولاً بعد از رحلتشان فاش می شود و این هم دلیل بر عدم کتمان نیست. ممکن است عارفی برای سیر دادن عرفانی شاگردان خود گاهی یک سری بروزات اعم از قولی، فعلی، فکری و یا حالی داشته باشد و آن در جهت هدایت گری و پرورش شاگرد باشد، یعنی استاد تشخیص می دهد که شاگردی برای رشد و سیر خود از آن مرحله ای که هست، باید عوالمی را ببیند یا حقایقی را بشنود و یا وارداتی را درک کند که همه متناسب با ظرفیت معنوی شاگرد خواهد بود البته اگر استاد، استاد باشد و شاگرد، شاگرد.بنابراین اگر می بینیم در زندگی عرفای بزرگی که به کتمان معروفند کرامات، خوارق عادت و یا بروزات خاصی دیده می شود ممکن است در این راستا باشد آن هم درحد نوادر و محدود. اما به صورت کلی اصل در این است که:
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
ج) نمی از یَم
و آخرین مساله ای که باید به آن توجه کرد این است که گاهی بعضی از بزرگان در زمان حیاتشان تا حدودی شناخته می شوند و حتی احوالاتی هم از آنان نقل می شود اما باید کتمان هر بزرگی را به نسبت بزرگی و عظمت حقیقی اش سنجید. مثلاً در مورد آقای قاضی این گونه است که ایشان علی رغم مخالفانی که در زمان حیاتشان داشتند، حداقل در نزد عده ای هر چند محدود شناخته شده بودند و یا عوالمی از ایشان دیده شده بود، اما باید دید تمام آن چه گفته اند و دیده اند و شنیده اند در برابر عظمت آن اقیانوس بی پایان قطره ای می شود یا نه؟امام صادق علیه السلام فرمودند:
«همان طور که کُنه صفت امام را نمی توان شناخت، کنه صفت مؤمن حقیقی را نیز نمی توان شناخت.» (40)
و این جای تعجب نیست. چرا که بزرگی انسان ها به اندازه بزرگی هدف شان است و آن جا که غایت المراد، بی نهایت است و عارف به آن بی نهایت متصل می شود.
پی نوشت ها :
رساله فی السیر و السلوک، ص 89
شرح منازل السائرین، شرح خواجه عبدالرزاق کاشانی، ص 258
محجه البیضاء، ج6، ص 112123- بحرالمعارف، ج2، ص 156
مصباح الشریعه، ج1، باب مدح و ذم، ص 264
سوره فصلت، آیه 53
سوره نساء، آیه 58
انوار جلیه، ص 151
نهج البلاغه، خطبه 4، ص 50
9. انوار جلیه، ص 152
10.همان ص 153-152
11. بحرالمعارف، ج2، ص 228
12. انوار جلیه، ص 156
13. همان، ص 157-156
14. رشحات البحار، ص 38
15. بحارالانوار، ج75، ص 76
16. تذکره المتقین، شیخ محمد بهاری، ص 81
17. انوار جلیه، ص 151
18. اشاره به حدیثی از غرر الحکم، ج4، ص 215- «صدر العاقل صندوق سره»
19. اشاره به حدیثی از غرر الحکم، ج6، ص 117، «ملاک السر ستره»
20. اشاره به حدیثی از بحارالانوار، ج75، ص 70، «کتمان سرّنا جهاد فی سبیل الله»
21. اشاره به حدیثی از میزان الحکمه، ص 427، «انجح الامور ما احاط به الکتمان»
22. بحارالانوار، جلد 75، ص 72
23. رساله سیر و سلوک، ص 89
24. اصول کافی، ج2، ص 219
25. مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره
26. همان
27. سوره نور، آیه 35
28. انوار جلیه به نقل از اوصاف الاشراف، ص 335-334 با تلخیص
29. سوره بقره، آیه 286
30. انوار جلیه، ص 156-157
31. بحرالمعارف، ص 229
32. توحید صدوق، باب رویه، ص 117، چاپ سربی
33. انوار جلیه، ص 157
34. همان
35. همان، ص 155-154
36. همان، ص 157
37. بحارالانوار، ج18، ص 382
38. اصول کافی، جلد 2
39. همان، ج17، ص 46، "کمک بگیرید برای برآورده شدن حاجات خود از کتمان"
40. همان، ج67، ص 65