حمزه سیدالشهداء (1)

عبدالمطلب، جد بزرگوار پیامبر اکرم فرزندان بسیارى داشت. وى چهار سال(1) پیش از ماجراى اصحاب فیل، صاحب پسرى شد که نامش را حمزه(2) گذاشت. مادر او «هاله»، دختر وُهَیب بن عبد مناف، دخترعموى آمنه، مادر پیامبر اکرم(ص) است.
پنجشنبه، 12 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حمزه سیدالشهداء (1)
حمزه سیدالشهداء(1)

نویسنده: سید رضی سیدنژاد




 

عبدالمطلب، جد بزرگوار پیامبر اکرم فرزندان بسیارى داشت. وى چهار سال(1) پیش از ماجراى اصحاب فیل، صاحب پسرى شد که نامش را حمزه(2) گذاشت. مادر او «هاله»، دختر وُهَیب بن عبد مناف، دخترعموى آمنه، مادر پیامبر اکرم(ص) است.
مى گویند ابولهب، عموى پیامبر، کنیزى به نام «ثوَیبه» داشت که چند فرزند عبدالمطلب، ازجمله حمزه و حضرت محمد(ص) را شیر داده است. وى از شیر فرزند خود، مسروح، به پیامبر اکرم(ص) و حضرت حمزه داده است.(3) از این روى، وقتى که دختر حمزه را براى ازدواج، به رسول خدا(ص) پیشنهاد کردند، فرمود: « او دختر حمزه برادر رضاعى(4) من است و خداوند، همان گونه که خویشاوندان نسبى را به یکدیگر حرام کرده، خویشان رضاعى را نیز حرام ساخته است».(5)
حضرت حمزه در دامان پرمهر پدرى چون عبدالمطلب و مادر پرهیزکارى چون هاله پرورش یافت. هرچند محیط حجاز در آن روزگار، محیطى فاسد و آلوده بود، هرگز وجود پاک حمزه به فساد آلوده نشد. وى همواره از رفتارهاى ناشایست مى پرهیخت و به آیین پاک و حنیف حضرت ابراهیم(ص) عمل مى کرد. پیوسته نیز به کارهاى مفید و سودمند همت مى گماشت. حمزه از کودکى و نوجوانى در کنار رسول خدا(ص) بزرگ شد و از فضایل آن حضرت تأثیر پذیرفت. وى اندامى قوى و قامتى رشید داشت و از نوجوانى به کشتى، سوارکارى و تیراندازى مى پرداخت. در توصیف ویژگى و منش اخلاقى وى گفته اند: «حمزه در دلاورى و ارجمندى میان جوانان قریش، بى نظیر و در راست قامتى، آزادمنشى و ستم ناپذیرى سرآمد هم قطاران خود بود».(6)
مورخان براى حضرت حمزه دو کنیه برشمرده اند: «ابویعلى، و ابوعماره». آنان دراین باره چنین نوشته اند: «کنیه ی او ابویعلى و ابوعماره است، به نام هاى دو فرزندش، یعلى و عماره».(7)

ازدواج حمزه

بنابر کتب سیره نویسان، وى دو همسر برگزیده است. نام یکى «خوله بنت فیس بن فهر» بود که او دو فرزند به نام هاى «عماره» و «یعلى» داشت. همسر دیگرش «سلما» بود که از او دخترى به نام «امامه» داشت. امامه بعدها «عمروبن ابى سلمه ی مخزومى» شد.
سلما از زنان مجلل و باشخصیت صدر اسلام است. پدرش عمیس و مادرش هند نیز شخصیت ممتازی دارند. این پدر و مادر داراى چهار داماد بنام برجسته چون پیامبر، جعفر، عباس و حمزه شدند. سلما سه خواهر دیگر، به نام هاى میمونه، لبابه و اسما داشت.
میمونه همسر رسول خدا(ص) شد. لبابه (ام فضل) همسر عباس، برادر حمزه گردید و اسما به همسرى جعفر درآمد.
این چهار خواهر، از زنان پاک صدر اسلام بودند که در اسلام آوردن از دیگران پیشى گرفتند. به سبب همین پاکى و تدین، مشمول دعاى رسول اکرم(ص) واقع شده اند. چنان که حضرت فرموده اند: «خداوند، این چهار خواهر را که اهل بهشت اند مشمول رحمت و لطف خود قرار دهد که عبارت اند از: اسما که همسر جعفر است؛ سلما که همسر حمزه است؛ لبابه که همسر عباس است و مادر مؤمنین، میمونه (که همسر رسول خدا(ص) است)».(8)

حمزه از نگاه رسول خدا(ص)

گرچه با مطالعه زندگانى حضرت حمزه(ع) مى توان به عظمت و کارهاى ارزنده ی ایشان پى برد، تأمل در سخنان رسول اکرم(ص) درباره ی ایشان و وقایعى که میان آن حضرت و حضرت حمزه رخ داده، بسیار گویاتر است. پیامبر اعظم(ص) مى فرماید: «بهترین برادرانم على و بهترین عموهایم حمزه است».(9) پیامبر اکرم(ص) پس از شهادت حضرت حمزه، به ایشان لقب «سیدالشهدا» (سرور شهیدان) داد.(10)
رسول اکرم(ص) به حضرت حمزه(ع) بسیار علاقه مند بود و حتى به نام وى عشق مى ورزید. آورده اند مردى صاحب فرزندى شده بود. پس نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: «خداوند به من فرزندى عطا کرده است. نام او را چه بگذارم؟» رسول اکرم(ص) فرمود: «نام او را حمزه بگذار که آن، محبوب ترین نام ها نزد من است».(11)

حمزه غم خوار ابوطالب

چند سال پیش از بعثت رسول خدا(ص) قحطى شدیدى در مکه پیش آمد. مردم قریش به سختى افتادند و کسانى که عائله ی بیشترى داشتند، رنج و سختى بیشترى تحمل مى کردند. یکى از این افراد، ابوطالب، برادر حضرت حمزه بود. به پیشنهاد حضرت محمد(ص)، عباس، حمزه و خود آن حضرت نزد ابوطالب رفتند و از وى خواستند، سرپرستى یکى از فرزندانش را به هریک از آنان بسپارد تا بارى از دوشش برداشته شود. ابوطالب به آنان پاسخ داد: «عقیل را براى خودم بگذارید و هریک را که خواستید با خود ببرید». پس رسول خدا(ص) حضرت على(ع)، عباس، طالب و حضرت حمزه، جعفر را برگزیدند. این گزینش ارزنده آثار عمیقى از تربیت کنندگان، در تربیت یافتگان به جا گذاشت؛ به گونه اى که گفته اند جعفربن ابى طالب، آیینه ی تمام نماى حمزه و وارث غیرت، شهامت، سلحشورى، سازش ناپذیرى و شجاعت ایشان بود.

آشکار شدن اسلام حمزه(ع)

حمزه از همان آغاز رسالت پیامبر اکرم(ص)، از حقانیت دعوت ایشان آگاه بود. وى از کودکى با پیامبر اکرم(ص) بزرگ شده بود و به پاکى و راست گویی آن حضرت ایمان کامل داشت. حمزه از اخلاق، منش و شخصیت پیامبر و نیز از سخنان حق ایشان دریافته بود که پیامبرِ برحقِ خداست، ولى به سبب اوضاع مکه صلاح نمى دید که ایمان خود را آشکار کند. از این روى، همواره منتظر فرصت مناسبى بود تا این شیفتگى و دلدادگى به اسلام و پیامبر(ص) را به همگان نشان دهد. سرانجام زمان آشکار کردن عقیده فرارسید. مورخان درباره ی چگونگى آشکار کردن اسلام حمزه(ع) مى نویسند:
روزى پیامبر اکرم(ص) از نزدیکى صفا می گذشت. ابوجهل راه را بر او گرفت و آزار و اذیتش را آغاز کرد و تا مى توانست به ایشان و اسلام ناسزا گفت. چون خسته شد، حضرت را رها کرد و با دوستانش نزدیک کعبه رفت و با آنان به تفریح و صحبت پرداخت. رسول خدا(ص) دربرابر گستاخى های ابوجهل واکنش نشان نداد. هنوز جمعیت از گرد رسول خدا(ص) پراکنده نشده بودند که ناگهان حمزه از راه رسید و از تجمع مردم در شگفت شد.
کنیز «عبدالله بن جدعان» که صحنه ی توهین ابوجهل به رسول خدا(ص) را دیده بود، ماجرا را براى حمزه بازگفت. حمزه از این پیشامد بسیار ناراحت شد و باشتاب درپى ابوجهل رفت. چون به او رسید پیش از اینکه ابوجهل فرار کند یا فرصت دفاع یابد، او را بر زمین انداخت و با کمانى که در دست داشت، بر سرش زد و فرقش را شکافت. مردم هنگامى که دیدند حمزه ممکن است بلایى بر سر ابوجهل بیاورد مانع او شدند. آنان که از ایمان قلبى حمزه آگاه نبودند، گمان کردند حمزه تنها به سبب روحیه ی مظلوم دوستى و جوانمردى، از محمد(ص) دفاع مى کند. از این روى، براى فرونشاندن خشمش گفتند: «تو که مسلمان نیستى! پس چرا از آزار محمد(ص) این گونه برآشفته اى؟» حمزه از این سخن بیشتر برآشفت و خطاب به آنان فرمود: «من مسلمانم و به یگانگى خدا و نبوت رسول اکرم(ص) گواهى مى دهم: اَشهَدُ اَنّ لا اِله الا الله و اَنَّ محمداً رسول الله. به خدا سوگند از ایمانم دست برنخواهم داشت، شما اگر قدرت دارید مرا از این کار بازدارید».(12)
با سخنان حمزه بر دل مشرکان لرزه افتاد و از این رویداد احساس خطر کردند. حتى بر آن شدند که با حمزه بجنگند، ولى با اشاره ی ابوجهل که از عواقب این کار باخبر بود، پشیمان شدند. آشکار ساختن مسلمانى حمزه، آغاز دورانى جدید براى اسلام بود. مسلمانان در آغاز، مستضعفانى بودند که به آنان ستم مى شد، اما نمى توانستند بدى هایى را که به آنان روا داشته مى شد با رفتارى همانند آن، پاسخ گویند. توان آن را نداشتند که از خود دفاع کنند و دشمنانشان نیز نه به پیمان هایی که با آنان داشتند وفا مى کردند، نه جوار و پناه دادن کسى به آنان را محترم مى شمردند. نه خود پناه مى دادند و نه به مقتضاى هیچ گونه دوستى و خویشاوندى با آنان عمل مى کردند. بلکه شکنجه را به آنان روا مى داشتند و بى آنکه هیچ گونه رویارویى را انتظار داشته باشند، خواری و زبونى را به آنان تحمیل مى کردند. اما هنگامى که حمزه اسلام آورد، بزرگ فرومایگان مشرک، ابوجهل، براى نخستین بار ضربه هایى را احساس کرد که بر سرش فرود آمد و خونى را دید که از زخم هایش فروریخت. اگرچه یارانى از میان قبیله اش به کمک او برخاستند، وى از درگیر شدن وحشت کرد و ترسید که این آغاز آن نبرد باشد، نبردى که او از فرجام آن بیم داشت.

حمزه در حضور پیامبر خدا(ص)

پس از آنکه حمزه در کنار خانه ی خدا ایمان قلبى اش را به اسلام آشکار کرد، نزد پیامبر(ص) آمد و فرمود: «پسر برادرم، آیا آنچه مى گویى حق است؟» حضرت فرمود: «آرى». سپس آیه هایی را از کلام خدا براى او خواند و با قرائت آنها، بر ایمان و آرامش قلبى حمزه افزود. او آن گاه به حضرت محمد(ص) عرض کرد: «اى پسر برادرم، دین خود را آشکار کن. به خدا سوگند، دوست ندارم آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است، از آنِ من باشد و [درمقابل] من از آیین راستی الهى محروم باشم».(13) رسول خدا(ص) نیز او را دعا کرد و از خداوند برایش ایمانى استوار خواست.
به این ترتیب، آزار و اذیتهاى قریش به رسول خدا(ص) و یارانش کمتر شد. حضرت ابوطالب از این پیشامد، بسیار شادمان شد و حتى در تشویق و تحسین حمزه اشعار زیبایى سرود.(14) آورده اند که وقتى حمزه مسلمان شدن خویش را آشکار ساخت، اشعارى را بدین مضمون سرود:
«خدا را سپاس که قلب مرا به اسلام و آیین حنیف هدایت کرد؛ به دینى که ازسوى خداى توانا و لطیف و آگاه، به بندگان عطا شده است. وقتى پیام هاى الهى بر ما خوانده می شود، اشک خردمندان جارى مى گردد؛ پیام هایى روشن که «محمد» آورده است و «احمد مصطفى» در میان ما مُطاع است. با او به درشتى سخن نگویید. به خدا سوگند، من با شمشیر خود از او حمایت مى کنم و وى را به کسى تسلیم نمى کنم».(15)
مسلمان شدن آشکار حمزه تحولى بزرگ در وضع اسلام و موقعیت پیامبر پیش آورد. معیارها و محاسبات قریش را برهم زد و مایه ی دل گرمى پیامبر خدا و قدرت جبهه ی مسلمانان شد. پس ازآنکه حمزه ایمان خود را به آیین پیامبر اسلام آشکار کرد، قریش دانستند که حضرت محمد(ص) نیرو و قدرت دفاعى یافته است. ازآن پس بود که بخش گسترده اى از آزارهاى خود را ترک کردند.(16)
نقش حمایت حمزه از پیامبر در آغاز اسلام، سرنوشت ساز بود و شجاعت او در دفاع از حق و یارى دین خدا زبانزد پیشوایان شیعه است. جاى خالى او، حتى در سال هاى پس از وفات پیامبر(ص) به خوبى احساس مى شد. حتى امیرمؤمنان على(ع) در دورانى که خلافت را غصب کردند و وى در دفاع از حق، تنها و بى یاور شد، دردمندانه از حمزه یاد کرد. فرداى سقیفه، امام(ع)، جعفر و حمزه را به یارى طلبید و آرزوى بودنشان را داشت. او از حمزه این گونه یاد کرد:... واحَمزتاهُ، وَلا حمزه لِى الیومَ...؛(17) «افسوس که امروز دیگر حمزه میان ما نیست، وگرنه مردم با ما این گونه رفتار نمى کردند...».
و نیز گفته اند که در آغاز رسالت، ابولهب و زنش، رسول خدا(ص) را بسیار آزار مى دادند و چون از کوچه مى گذشت خاک روبه بر سر پیامبر مى ریختند و زباله هایشان را جلوى خانه ی آن حضرت مى گذاشتند تا وى را بیازارند. روزی حمزه این صحنه را دید. پس همه ی زباله ها را که ابولهب مقابل خانه ی رسول خدا(ص) ریخته بود، بر سر خود او ریخت. از آن پس، ابولهب از این کار دست برداشت، ولى همواره دیگران را به انجام آن ترغیب مى کرد.(18)
حضور حمزه سیدالشهدا درکنار پیامبر، قوت قلبى براى مؤمنان بود. روزی عمربن خطاب که پیش از مسلمان شدن از دست پیامبر و مسلمانان به شدت خشمگین بود، تصمیم خطرناکى گرفت.
نعیم بن عبدالله که از دوستان صمیمى عمر بود، مى گوید: عمر را دیدم که شمشیر خود را حمایل کرده و به سویى عازم است. از مقصدش پرسیدم. گفت: «درپى محمد مى گردم که میان قریش دودستگى افکنده و به عقل و خرد آنان خندیده وآیینشان را هیچ شمرده و خدایشان را تحقیر کرده است. مى روم تا او را بکشم».
نعیم مى گوید: به وى گفتم: «خودت را گول زدى. مى پنداری فرزندان عبد مناف تو را زنده مى گذارند؟ اگر تو مرد صلحجویى هستى، نخست خویشانت را اصلاح کن؛ زیرا خواهرت فاطمه و شوهرش مسلمان شده اند و از آیین محمد پیروى مى کنند».
گفتار نعیم، طوفانی از خشم در وجود عمر پدید آورد. درنتیجه از مقصودش پشیمان شد و به سوى خانه ی شوهرخواهرش رفت. همین که نزدیک خانه رسید، زمزمه ی کسى را شنید که با آهنگ تأثیرگذارى قرآن مى خواند. ورود عمر به خانه ی خواهرش، به گونه اى بود که او و همسرش فهمیدند عمر وارد خانه مى شود. از این روى، معلم قرآن را در نقطه اى از خانه جاى دادند که از چشم عمر پنهان باشد. فاطمه نیز، ورقه اى را که قرآن در آن نوشته شده بود، مخفى کرد.
عمر بدون مقدمه گفت: «این زمزمه اى که به گوشم رسید، چه بود؟» گفتند: «ما چیزى نشنیدیم». عمر گفت: «به من گزارش داده اند که شما مسلمان شده اید و از آیین محمد پیروى می کنید». او این جمله را با کمال خشم گفت و به شوهرخواهرش حمله کرد. خواهر وى به یارى شوهرش برخاست، ولى عمر به او نیز حمله کرد و سرش را با نوک شمشیر، سخت مجروح ساخت. زن بینوا درحالى که از سرش خون مى ریخت، با دلى پر از ایمان گفت: «آرى، ما مسلمان شده ایم و به خدا و رسولش ایمان آورده ایم. آنچه مى توانى درباره ی ما انجام بده». منظره ی دل خراش خواهر که با صورت خون آلود و دیدگان خونبار، دربرابر برادر ایستاده بود و سخن مى گفت، بر اندام عمر لرزه انداخت و او را از کرده ی خویش پشیمان ساخت.
به همین سبب، از وى خواست آن صحیفه را به او نشان دهد تا در واژه هاى محمد دقت کند. خواهر از ترس اینکه مبادا برادرش صحیفه را پاره کند، او را سوگند داد و وى نیز قول داد و سوگند یاد کرد که پس از خواندن، آن را بازگرداند. سپس لوحى به دست گرفت که در آن بدین ترتیب آیاتى چند نوشته شده بود:
طه، این قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیفکنى. [این قرآن] تنها وسیله ی یادآورى است، براى کسانى که مى ترسند؛ از سوى آن که زمین و آسمان هاى بلند را آفریده، نازل شده است. آفریدگار بر عرش [آفرینش] استیلا دارد. هرچه در زمین و آسمان هاست، از آن اوست. آشکار و نهان را مى داند.(19)
این آیه هاى بلیغ و سخنان فصیح و محکم، بر عمر سخت تأثیر گذارد. مردى که تا چند ثانیه پیش، بزرگ ترین دشمن قرآن و اسلام بود، مصمم شد که روش خویش را تغییر دهد و قلبش نرم شد. مى خواست با خود حضرت رسول(ص) دیدار کند. سراغ خانه اى رفت که پیامبر و جمعى از مسلمانان، آنجا جمع بودند. درحالى که شمشیر به همراه داشت، درِ آن خانه را کوبید. افراد داخل خانه او را از صدایش شناختند و بیمناک شدند. مردى از یاران پیامبر برخاست و از شکاف در نگاه کرد. دید عمر شمشیرش را حمایل کرده و منتظر باز شدن در خانه است. بى درنگ بازگشت و پیامبر را از ماجرا آگاه ساخت. حمزه سیدالشهدا به آنان گفت: «بگذارید وارد شود. اگر قصد خیر داشته باشد، خدمتگزاریم و اگر قصد سوئى دارد، با شمشیر خودش او را مى کشیم!» پیامبر اجازه داد عمر وارد شود. وى پس از رسیدن به خدمت پیامبر، مسلمان شد و از آن پس به صف مسلمانان پیوست.(20)
در جریان «پیمان عقبه»، هنگام هجرت به مدینه نیز، حمزه به همراه على(ع) مأموریت یافت تا از حمله ی مشرکان به محل پیمان جلوگیرى کند.(21)

نقش حمزه در پیمان عقبه

فشارهاى مشرکان بر پیروان رسول خدا(ص) روزبه روز در حال افزایش بود. عده اى براى مصون ماندن از آزار و اذیت قریش، به دستور رسول خدا(ص) به حبشه مهاجرت کردند. رسول خدا(ص) نیز پس از آنکه زمینه ی مساعدى در طایف نیافت، تصمیم گرفت به مدینه هجرت کند. حمزه از کسانى بود که در مکه کنار رسول خدا ماند و از او حمایت کرد.
در سال سیزدهم بعثت در موسم حج، 75 تن به همراه قافله ی حج از یثرب به مکه وارد شدند و در دوازدهم ذى حجه، در دامنه ی عقبه ی منى، شبانه دومین پیمان را با پیامبر بستند. آنان در این پیمان متعهد شدند که اگر پیامبر به شهر آنان هجرت کند، همچون زنان و فرزندانشان از او حمایت کنند و با آن کس که به جنگ با وى برخاست، بجنگند. به همین سبب، این بیعت را «بیعه ی الحرب» نیز نامیده اند.
حضرت حمزه در این حادثه نیز فعالانه نقش داشت. براى اینکه مشرکان به رسول خدا(ص) و حجاج تازه مسلمان دسترسى نیابند، حمزه و على(ع) مأموریت داشتند که در آن منطقه دیده بانى کنند.
با همه ی پنهان کارى هاى پیامبر و یثربیان، قریش از این بیعت آگاه شدند و به دستگیرى بیعت کنندگان تصمیم گرفتند. مشرکان مکه چون از تجمع در عقبه ی منى و دیدار پنهانى پیامبر باخبر شدند، مسلحانه به سوى آنجا رفتند؛ ولى بر دهانه ی ورودی حمزه را شمشیر بر کف دیدند که علی(ع) نیز در کنارش بود. کفار از آنان سراغ تجمع کنندگان را گرفتند و خواستند عبور کنند که حمزه ازسر تقیه و رازدارى گفت: «اینجا کسى نیست و ما کسى را ندیده ایم. به خدا سوگند، هرکس عبور کند با شمشیرم او را خواهم کشت».(22)
سروصدا به گوش رسول خدا(ص) و اهل بیعت رسید. آنان خواستند دست به شمشیر ببرند، ولى پیامبر(ص) فرمود: «مأموریت برخورد نداریم» و از آنان خواست که متفرق شوند. آنان نیز از فرصت استفاده کرده، پراکنده شدند و به سرعت مکه را ترک گفتند و جز یک تن از اعضاى پیمان، کسى گرفتار نشد.(23)

تواضع دربرابر ولایت

از دیگر افتخارهاى حضرت حمزه این است که پس از هجرت رسول خدا(ص) به مدینه، به همراه على(ع) و فاطمه ی زهرا(س) به بیعت با پیامبر اکرم(ص) فراخوانده شد. امام موسى کاظم(ع) از پدر بزرگوارش، امام جعفر صادق(ع) چنین روایت مى کند:
پس از هجرت رسول خدا به مدینه و در روزهاى پیش از آغاز غزوه ی بدر، آن حضرت مردم را براى بیعت فراخواند تا بر اطاعت و فرمان بردارى اش بیعت کنند. همچنین پس از فراغت، کسانى را که بر این بیعت وفادار مى ماندند یا عهد خود را مى شکستند، همه را به على(ع) شناساند و پنهان داشتن این راز را از آن حضرت خواست.
آن گاه على، فاطمه ی زهرا و حمزه(ع) را دیگربار فراخواند و به آنان فرمود تا با آن حضرت، بیعتى به نام «بیعه ی الرضا» انجام دهند. حمزه گفت: «پدر و مادرم فداى تو شوند، بر چه مواردى باید بیعت کنیم؟ آیا ما بیعت نکرده ایم؟»
فقال رسول الله(ص): یا اَسَدالله وَاَسَد رَسُوله تُبایِعُ لله وَلِرَسُولِهِ بِالْوَفاءِ وَالاِسْتِقامَةِ لابْنِ اَخِیک اِذَنْ تَسْتَکمِلُ الایمانَ.
قالَ: نَعَمْ سَمْعاً وَطَاعَةً وَبَسَطَ یَدَهُ.
رسول خدا(ص) فرمود: «اى شیر خدا و شیر رسولش! بیعت مى کنى با خدا و پیامبرش به وفادارى و استقامت در راه پسر برادرت (على بن ابى طالب) تا ایمانت را کامل کنى».
حمزه گفت: «آرى، شنیدم و پذیرفتم» و سپس دستانش را براى بیعت گشود.
پیامبر(ص) فرمود: «دست خدا برتر و بالاتر از دست شماست. على، امیرمؤمنان و حمزه سیدالشهدا و جعفر، پروازکننده در بهشت و فاطمه، بزرگ زنان دو عالم و نوادگانم حسن و حسین، بزرگ جوانان بهشت اند. این، عهد و پیمانى است از سوى خداوند بر همه ی مسلمانان از جن و انس. اما کسى که آن را بشکند، جز این نیست که آن را به ضرر و زیان خود شکسته است، و هرکس به عهدى که خدا با او بسته وفا کند، بداند که خداوند به زودى پاداش عظیمى به وى خواهد داد».(24)
سپس این آیه را قرائت فرمود: «ای رسول خدا! کسانى که با تو بیعت کردند، به یقین با خدا بیعت کردند».(25) و(26)
نکته ی بسیار مهم در این بیعت، افزون بر اعطاى عنوان شیر خدا و شیر رسولش به حمزه، ادب و تواضع او در برابر ولایت على بن ابى طالب(ع) است. حمزه مى خواهد ایمانش کامل شود. از این روى، با شنیدن بیان رسول خدا(ص) بى درنگ پاسخ داد: «آرى، شنیدم و پذیرفتم». این در حالى است که حمزه(ص) 34 سال از على(ع) بزرگ تر است.

حمزه؛ نخستین پرچم دار رسول خدا(ص)

حضرت حمزه پس از اظهار اسلام، با جان و دل از دین خدا دفاع کرد و در راه آیین اسلام، تلاش و فداکارى بسیار نشان داد؛ تا آنجاکه به لقب «اَسَدُالله» و «اَسَدُ رَسُولُ الله» مفتخر شد. همچنین فرماندهى سپاه اسلام، در نخستین پیکار مسلمانان با مشرکان، به حمزه سپرده شد.
نخستین کسى که پیامبر خدا(ص) پرچم اسلام را به دستش سپرد و درپى مأموریتى نظامى فرستاد، حضرت حمزه بود. حمزه به همراه سى تن از مسلمانان به کاروان سیصدنفرى مشرکان، به سرکردگى ابوجهل حمله کرد، اما درگیرى اى رخ نداد. این رویداد، افتخار نخستین سردارى و پرچم دارى را براى حضرت حمزه(ع) به ارمغان آورد.(27)

حمزه در جنگ بدر

جنگ بدر در رمضان سال دوم هجرى رخ داد. حضرت حمزه در این جنگ، چه در نبردهای تن به تن و چه در جنگ دسته جمعى، بسیار رشادت نشان داد. وی نخست، یکى از سران کفر به نام «اسود مخزومى» را که مى کوشید روحیه ی نیروهاى ابوسفیان را تقویت، و منبع آب نیروهاى اسلام را تخریب کند، هلاک کرد.(28)
شجاعت و شهامت حمزه، نوید پیروزی و غریو شادى سپاه توحید را درپى داشت. این کار او، بر رعب و هراس سپاه شرک افزود. پس از آن، هنگامى که جنگ تن به تن آغاز شد، سه تن از سردمداران شرک به میدان آمدند و مبارز طلبیدند. پس حضرت على(ع)، حمزه و عبیده، به میدان جنگ رفتند. حمزه در مقابل «شیبه» قرار گرفت و در نبردى سخت، او را از پاى درآورد.
در مرحله ی سوم که جنگ عمومى آغاز شد، باز حمزه با رشادت و دلیرى تمام، به قلب لشکر دشمن تاخت و برخى سران کفر، از ترس، میان انبوه لشکریان خود پنهان شدند....
حضرت على(ع) درباره ی این جنگ مى گوید:
درحال تعقیب یکى از مشرکان بودم. مسلمانى را دیدم که با مشرکى جنگید و به دست او شهید شد. قاتل او که خود را در زره و فولاد پنهان کرده بود، مرا شناخت و فریاد زد: «اى پسر ابوطالب به میدان بیا». او با شمشیر بر من تاخت و من با سپر دفاع کردم، ولى ضربه ی وى چنان سنگین بود که بر سپر اثر گذاشت. سپس من با شمشیر پاسخ او را دادم و ضربت سنگینى بر وى فرود آوردم. گمان کردم سر از تنش جدا شد، اما زرهش چنان محکم بود که شمشیر بر او اثر نکرد. در همین هنگام برق شمشیرى از پشت سرم درخشیدن گرفت. سرم را پایین آوردم، شمشیر فرود آمد و سر مشرک با کلاه خود از تنش جدا شد.... سپس صداى گرم و آشنایی به گوشم رسید که مى گفت: «اى على، او را بگیر، من فرزند عبدالمطلبم»، وقتى پشت سرم را نگاه کردم، عمویم، حمزه سیدالشهدا را دیدم که «طعیمه بن عدی»، قهرمان شجاع عرب را با یک ضربه از پاى در آورده بود.(29)
مورخان در تاریخ نبرد بدر نوشته اند که شمار بسیارى از مشرکان به دست باکفایت حمزه سیدالشهدا و على بن ابى طالب(ع) کشته شدند. جنگ بدر که پایان یافت، حدود هفتاد کشته از مهره هاى درشت مشرکان، نابود و هفتاد تن اسیر شدند.(30)
این نبرد براى قریش، بسیار تلخ و تکان دهنده بود. تیغ هاى کافرکش حمزه و على(ع) هرگز از یاد مشرکان و بازماندگان آن کشته ها نرفت. ابوسفیان که آتش افروز جنگ ها برضد مسلمانان بود و در فتح مکه، منافقانه و براى حفظ جان به اسلام گروید، در دوران عثمان، هنگام عبور از کنار قبر حمزه، لگدى بر آن زد و از سر طعن و طنز گفت: «اى ابوعماره! آنچه دیروز به خاطر آن به روى یکدیگر شمشیر مى کشیدیم (خلافت)، امروز در دست بچه هاى شماست و با آن بازى مى کنند».(31)

شهادت حمزه در جنگ احُد

قریش پس از شکست سنگین در جنگ بدر، با انگیزه ی انتقام جویی از مسلمانان، مقدمه هاى حمله به مدینه را فراهم آورد و با جلب همکارى برخى از قبایل، با امکانات فراوان از مکه حرکت کرد. پیامبر اکرم(ص) به وسیله ی گزارش محرمانه ی عباس که مسلمانى واقعى، اما غیرمتظاهر به اسلام بود، از تصمیم قریش آگاه شد. سپس با تشکیل شوراى نظامى که افسران و سربازان دلیر ارتش اسلام در آن گرد آمده بودند، نظر آنان را درباره ی شیوه ی دفاع از حریم آیین یکتاپرستى پرسید. گروهى که در رأس آنان «عبدالله بن ابى» از منافقان مدینه بود، قلعه دارى را پیشنهاد کرد. یعنى مسلمانان از مدینه بیرون نروند و مردان در کوچه ها تن به تن جنگند و زنان از بالاى بام ها و برج ها بر سر دشمن سنگ بریزند. پیران و سال خوردگان، از مهاجر و انصار این نظر را تأیید کردند، ولى گروهى دیگر که در رأس آنان حمزه سیدالشهدا قرار داشت، با این نظر مخالف بودند. آنان مى گفتند: «این گونه دفاع، موجب جرئت یافتن دشمن مى شود و آن افتخارى که در جنگ بدر نصیب مسلمانان شده است از دست مى رود. آیا عیب نیست دلاوران و فداکاران ما در خانه بنشینند و اجازه دهند که دشمن وارد خانه شان شود؟»
حمزه، افسر رشید اسلام گفت: «به خدایى که قرآن را نازل کرده است، امروز غذا نخواهم خورد تا آنکه در بیرون شهر با دشمن بجنگم. نتیجه اینکه ارتش اسلام باید از شهر بیرون برود و مردانه در خارج شهر بجنگد».(32)
پیامبر اسلام(ص) سرانجام نظر اکثریت قاطع را که از آنِ این گروه پرشور و شجاع بود پذیرفت و خروج از شهر را بر قلعه دارى و جنگ تن به تن ترجیح داد. هرگز شایسته نبود پیامبر پس از آن همه اصرار افسرانى مانند حمزه و سعدبن عباده، نظر عبدالله بن ابى که از منافقان سرسخت مدینه بود، ترجیح دهد. حتى شاید عبدالله بن ابى نظر سوئى به محمد(ص) داشت و از این راه مى خواست ضربه ی محکمى بر حضرت و نیروهایش وارد سازد.
وقتى زمینه ی جنگ اُحد فراهم شد، حضرت حمزه چونان مسافرى بار سفر بست و براى دفاع از اسلام آماده شد. امام موسى بن جعفر(ع) در ادامه ی همان حدیث بیعه ی الرضا، از پدر بزرگوارش روایت مى کند:
اما شبى که فرداى آن، حمزه به شهادت رسید، رسول خدا(ص) حضرت حمزه را فراخواند و به او فرمود: «عموجان، گمان مى کنم به زودى از من دور شوى و مدتى طولانى از من غایب گردى. مى خواهم بدانم وقتى با خدا دیدار مى کنى و از اسلام و شرایط ایمانت مى پرسند، چه پاسخ مى دهى؟»
حمزه از سخنان حضرت رسول(ص) دریافت که به زودى شهید خواهد شد. اشک شوق در چشمانش حلقه زد و فرمود: «اى رسول خدا، مرا راهنمایى کن و پاسخ این پرسش ها را به من بیاموز».
رسول خدا(ص) فرمود: «با اخلاص، به یگانگى خداوند گواهى بده و اینکه فرستاده اش به حق، برگزیده ی خداست».
حمزه گفت: «گواهى مى دهم اى رسول خدا».
فرمود: «بگو که بهشت و دوزخ حق است و در برپایى رستاخیز هیچ شکى نیست. بگو صراط و میزان حق است. هرکس کوچک ترین خیر یا شرى کرده باشد، نتیجه و پیامد آن را خواهد دید و سرانجام گروهى در بهشت مأوا گزینند و گروهى به آتش درآیند، و بگو که على، امیرالمؤمنین است».
گفت: «آرى، گواهى مى دهم؛ اقرار مى کنم؛ ایمان دارم و تصدیق مى کنم». فرمود: «و اینکه امامان معصوم، حسن و حسین از نسل او و در نسل فرزند اویند».
گفت: «ایمان آورده، تصدیق مى کنم».
فرمود: «و فاطمه بزرگ زنان دو عالم است».
گفت: «آری، گواهى مى دهم».
فرمود: «بگو که حمزه، سرور شهیدان و شیر خدا و شیر رسولش و عموى پیامبر است».
با شنیدن این سخنان، اشک از دیدگان حمزه جارى شد و بر زمین نشست.
سپس برخاست و میان دیدگان پیامبر اکرم(ص) را بوسید.
رسول خدا(ص) فرمود: «همچنین شهادت بده که جعفر، برادرزاده اش همراه ملایکه در بهشت پرواز مى کند و اینکه محمد و آل او، بهترین آفریده ها هستند، و تو با اعتقاد به اینها و دوستى با دوستانشان و دشمنى با دشمنانشان زندگى مى کنى و از این جهان خواهى رفت».
گفت: «آرى اى رسول خدا، من بر همه ی این موارد، خداوند و شما را به شهادت مى گیرم، و همین بس که خدا گواه من باشد».
رسول خدا(ص) نیز وی را دعا کرد و فرمود: «خدا تو را در راه عقیده ات استوار و موفق بدارد».(33)
بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت، نیروهاى اسلام در برابر نیروی مهاجم متجاوز قریش صف آرایى کردند. نخست نبرد تن به تن آغاز شد. على(ع) با نه تن از دلاوران کفار جنگید و همه را به خاک هلاکت افکند. پس از آن، حمله ی عمومى آغاز شد. رزمندگان اسلام به لشکر کفر حمله کردند. در این میان، حمزه قهرمانانه به قلب دشمن مى تاخت و خالصانه می جنگید و حماسه مى آفرید. حمزه در این روز با دو شمشیر مى جنگید و فریاد مى زد: «من شیر خدایم».(34)
پس از آنکه شمارى از دشمنان را کشت، به سوى قرارگاه نیروهاى اسلام بازگشت و لحظاتى بعد، دوباره حمله را آغاز کرد. حمزه شجاع، میدان دار صحنه ی نبرد بود. او شجاعانه به مصاف دشمن مى رفت. هرگاه حمله مى کرد، دشمنان با دیدنش مى گریختند و کسى تاب ایستادن در برابرش را نداشت.(35) گاهى مى کشت و گاهى اسیر مى کرد و خود را در معرض خطر قرار مى داد و به قلب سپاه دشمن مى تاخت. هم رزمانش از او مى خواستند که مراقب خودش باشد. مى گفتند: «تو وقتى که جوان تر و قدرتمندتر بودى، این گونه خود را به خطر نمى انداختى! چگونه است که اکنون در این سن وسال این قدر بى باک شده اى؟ اى حمزه! شمشیر، پیر و جوان و قوى و ناتوان نمى شناسد. این قدر خود را در دسترس دشمن قرار مده». اما کسى از درون حمزه سیدالشهدا آگاه نبود. او سرانجام در برابر هشدارهاى دلسوزانه ی هم رزمانش، لب به سخن گشود و گفت: «در جوانى از حوادث و خطرها بسیار احتیاط مى کردم، چون سفر از این دنیا را مرگ و نیستى مى پنداشتم و البته که همگان از مرگ مى پرهیزند. ولى اکنون به برکت نور محمد(ص) این سفر را دیگر مرگ و فنا نمى دانم. خدا را سپاس که بیدارم کرد تا با چشم باز به دنیا بنگرم. مرگ را نابودى نمى انم و به همین سبب، بدون ترس به دشمن مى تازم».
حمزه در این جنگ، پیش از آنکه به شهادت برسد، 31 تن از دشمنان را کشت.(36) حمزه از کسانى بود که هنگام جنگ بر خود نشان مى بست تا او را بشناسند. پرى بر سینه یا کلاه خود نصب مى کرد و این، نشانِ آن بود که جنگى نمایان و فداکارانه خواهد کرد. یکى از اسیران کفار، پس از اسارت، از مسلمانان پرسید: «مردى که هنگام نبرد پر شترمرغ به منزله ی علامت با خود داشت، که بود؟» گفتند: «او حمزه، عموى پیامبر(ص) بود».
گفت: «همو بود که با ما چنین و چنان کرد و ما را به این روز انداخت.(37)
هند، همسر ابوسفیان و دختر عتبه که در جنگ بدر، پدر، برادر و پسرش را از دست داده بود کینه ی سختى از حمزه در دل داشت. وى تصمیم گرفت به هر قیمت، انتقام پدرش را از مسلمانان بگیرد.
در این میان، وحشى، قهرمان حبشى و غلام «جبیربن مطعم» که عموى او نیز در جنگ بدر کشته شده بود، از سوى هند مأمور شد با به کار بردن حیله و مکر، به آرمان دختر عتبه، جامه ی عمل بپوشاند. هند به وحشى پیشنهاد کرد که یکى از این سه تن-پیامبر اسلام(ص) و امیرمؤمنان، امام على(ع) و حمزه-را براى گرفتن انتفام خون پدرش از پاى درآورد. قهرمان حبشى پاسخ گفت: «من هرگز نمى توانم به محمد(ص) دسترسى یابم؟ زیرا یارانش از همه کس به او نزدیک ترند. على(ع) نیز در میدان نبرد بسیار بیدار است، ولى خشم و غضب حمزه در جنگ به اندازه اى زیاد است که هنگام نبرد از اطرافش غافل مى شود. شاید بتوانم از راه حیله و اغفال او را از پای درآورم. هند به همین اندازه راضى شد و قول داد اگر در این راه موفق شود، او را آزاد کند. گروهى بر این باورند که جبیر با غلام خود، وحشى، چنین قراردادى بست؛ زیرا عمویش در بدر کشته شده بود.
وحشى مى گوید:
روز احد، در مرحله ی پیروزى قریش، من به دنبال حمزه بودم. او به سان شیری غران، به قلب سپاه حمله مى برد و به هرکس مى رسید، او را بی جان مى ساخت. من خود را پشت درخت ها و سنگ ها پنهان کردم؛ به گونه اى که او مرا نمى دید. در گرماگرم نبرد من از کمین درآمدم. چون حبشی بودم، حربه ی خود را مانند آنان مى انداختم. از این روى، کمتر به خطا مى رفت. بدین سان با فاصله ی معینى زوبین خود را پس از حرکت مخصوصى به سویش افکندم. حربه بر تهیگاه او نشست و از میان دو پایش درآمد. وى خواست به سوى من حمله کند، ولى شدت درد، او را از مقصد بازداشت و به همان حالت ماند تا روح از بدنش جدا شد. سپس با کمال احتیاط به سویش رفتم؛ حربه ی خود را درآورده، به لشکرگاه بازگشتم و در انتظار آزادى نشستم....(38)
در برخى روایت ها از زبان خود وحشى نقل مى کنند: «چون حمزه از پاى درآمد، شکمش را پاره کردم؛ جگرش را بیرون آوردم و نزد هند بردم. هند بى درنگ جگر را به دندان کشید، ولى در دهانش مانند استخوان سفت شد و نتوانست بخورد. پس آن را بر زمین افکند». هند، پس از شهادت حضرت حمزه نیز، کینه ی خود را به پیکر این شهید بزرگ اسلام ابراز کرد. او کنار جنازه ی حمزه آمد. گوش و دماغش را برید و با آنها براى خود گردن بندى درست کرد. دست و پاى حمزه را نیز زخمى کرد... .(39)
سرانجام، نقشه ی هند عملى شد و حضرت حمزه پس از آنکه شماری از دشمنان را در نبرد احد به هلاکت رساند، در 59 سالگى شهید شد.

پی نوشت ها :

1- سال تولد حضرت حمزه به طور دقیق معلوم نیست. بیشتر تاریخ نویسان تولد او را دوسال پیش از عام الفیل (سال تولد رسول خدا(ص)؛ یعنی سال55 پیش از هجرت دانسته اند و برخی نیز، ولادت او را چهارسال پیش از عام الفیل، یعنی سال57 پیش از هجرت می دانند.
2- واژه حمزه به معنای شیر، سرسخت، هرچیز تیز و تندرونده و... به کار رفته است.
3- محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج15، ص384؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج1، ص119.
بنابر روایتی دیگر، حضرت محمد(ص) چهارسال کوچک تر از حمزه بود. به هرحال، هردو از «ثوبیه» شیر خورده بودند و برادر رضاعی به شمار می آمدند. البته پیش تر به حمزه و از شیر کودک دیگرش که مقارن با تولد پیامبر به دنیا آمده بود، به رسول خدا(ص) داده بود.
بنابر نقلی دیگر، حمزه دوسال از پیامبر اکرم(ص) بزرگ تر بوده است و برادر رضاعی پیامبر به شمار می آمده است(عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الأثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص46).
جزری و یعقوبی نوشته اند که «ثوبیه» حمزه بن عبدالمطلب و جعفربن ابی طالب و عبدالله بن جحش را نیز شیر داده است. از این روی، آنها برادران رضاعی رسول خدا(ص) بوده اند. در فروغ ابدیت آمده است که «ثوبیه» چهارماه آن حضرت را شیر داد (سیدهاشم رسولی محلاتی، درس هایی از تاریخ تحلیلی اسلام، ج1، ص178).
4- کودکی که از مادر کودک دیگر- به اندازه ای که شارع مقدس تعیین فرموده- شیر خورده باشد، برادر یا خواهر رضاعی آن کودک نامیده می شود.
5- امین الإسلام ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ص7؛ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج14، ص371، ح16991.
در حدیثی از امام صادق(ع) منقول است که فرمود: امیرمؤمنان، علی(ع) دختر حمزه را به پیامبر(ص) پیشنهاد کرد تا او را به عقد خود درآورد، ولی حضرت رسول(ص) فرمود: «مگر نمی دانی که او دختر برادر رضاعی من است؟» زیرا رسول خدا و عموی او حمزه از یک زن شیر خورده بودند (محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج15، ص340، ح10، 11؛ ابوجعفر محمدبن علی بن الحسین بن بابویه القمی (شیخ صدوق)، من لایحضره الفقیه، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، ج5، ص49).
6- شیخ صدوق، امالی، ص647.
7- سیدمحسن الأمین العاملی، اعیان الشیعه، ج6، ص243.
8- سیدجواد سیدفاطمی، شهید و برترین آنان حمزه سیدالشهداء، کتابفروشی اسلامیه، ص12.
9- محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج22، ص274؛ ابوجعفر محمدبن علی بن الحسین بن بابویه القمی (شیخ صدوق)، الأمالی، ص647.
10- سیدمحسن الأمین العاملی، اعیان الشیعه، ج6، ص243.
11- ابوجعفر محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج6، ص19.
12- سیدمحسن الأمین العاملی، اعیان الشیعه، ج6، ص243.
13- سیدجعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیره الرسول الأعظم، ج2، ص77.
14- محمدابراهیم آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، تجدیدنظر و اضافات ابوالقاسم گرجی، ص98.
15- سیدمحسن الأمین العاملی، اعیان الشیعه، ج6، ص244.
16- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج1، ص312.
17- عبدالحمیدبن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج3، ص37.
18- محمدتقی التستری، قاموس الرجال، ج4، ص40.
19- طه(20)، 1-5.
20- جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ص278؛ ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج1، ص370 (با اندکی تفاوت).
21- محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج19، ص12.
22- مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج11، ص494. به نقل از تفسیر عیاشی و در المنثور ذیل آیه ی126 سوره ی نحل.
23- همان؛ سیدجعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیره الرسول الأعظم، ج2، ص206.
24- این بیعت یک بار دیگر و با مضمونی مشابه، در شب پیش از غزوه ی احد نیز با حمزه تجدید می شود که در ادامه ی همین حدیثِ امام موسی بن جعفر(ع) آمده است.
25- فتح(48)، 10.
26- محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج22، ص278، ح32، به نقل از: علی بن موسی سیدبن طاووس، الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف.
27- ابوعبدالله محمدبن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج1، ص9. این حادثه در رمضان سال اول هجری واقع شد.
28- محمدبن جریر الطبری، تاریخ الطبری، ج22، ص127.
29- محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار،ج19، ص328.
30- احمدبن محمدبن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ترجمه ی محمدابراهیم آیتی، ج2، ص37.
31- عبدالحمیدبن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج16، ص136.
32- ابوعبدالله محمدبن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج1، ص211-213؛ ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج3، ص67؛ محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج8، ص38؛ جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ص529 (مؤلف کتاب می افزاید: ما در کتاب منافقان در تاریخ اسلام به روشنی ثابت کردیم که نظریه ی عبدالله بن ابی از خطر خالی نبود. هیچ بعید نبود که پس از ورود دشمن به داخل شهر، از خانه های منافقان به منزله ی سنگر استفاده کنند و یهودیان داخل مدینه نیز با آنان همکاری نمایند).
33- محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج22، ص278.
34- سیدمحسن الأمین العاملی، اعیان الشیعه، ج6، ص245.
35- محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج20، ص55.
36- عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الأثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص47.
37- همان.
38- عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الأثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه،ج2، ص47؛ واقدی، المغازی، ج1، ص186.
39- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج2، ص69-72؛ محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج20، ص155؛ علی نظری منفرد، قصه ی هجرت، ص330.

منبع :سیدنژاد، سیدرضی؛ (1389)، اسوه های جاویدان: سیری در زندگانی اصحاب وفادار پیامبر اکرم(ص)، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط