سفرهای غیررسمی به غرب در این دوره غالباً از سوی افرادی انجام میشد که با توجه به شنیدههای خود در خصوص غرب و بنا بر کنجکاوی و با قصد سیاحت و ادراک عینی جاذبههای حسی غرب عزم مسافرت به آنجا را میکردند، اما در این بین معدود افرادی نیز بودند که ضمن دنبال کردن مقاصد فوق و گشت و سیاحت در غرب، در پی تأمین مطامع بازرگانی و تجاری خود نیز بودند.
از این دسته میتوان به میرزا محمدعلی معینالسلطنه و ابراهیم صحافباشی تهرانی اشاره کرد که شرح و گزارش مشاهدات خود را در قالب 2 سفرنامهی جداگانه عرضه کردهاند:
1. سفرنامهی شیکاگو میرزا محمدعلیخان معینالسلطنه:
روایتی از بازار مکارهی تجارت غرب؛میرزا محمدعلی معینالسلطنه، فرزند معینالتجار، یکی از تجّار و بازرگانان معروف عصر ناصری بود که در سال 1309 هـ.ق. به قصد حضور در «بازار اکسپوزیسون شیکاگو»، با گذر از کشورهای اتریش، ایتالیا، انگلستان، فرانسه و آلمان راهی ینگی دنیا شد «تا بمفاد یک کرشمه 2 کار به عمل آمده باشد و تفرج بازار و سیاحت بناهای عالیه و جبال شامخه و صنایع جدید و بدایع عدیدهی قطعات آمریک تؤاماً حاصل شود.»[1]
مشاهدات معینالسلطنه در طول این سفر غالباً تحت تأثیر شخصیت تاجرمآب وی و علایق برگرفته از آن است. از این رو، وی در گزارشهای خود از ممالک اروپایی و آمریکا بیشتر به شرح و توصیف بازارها و «پاساجها»،[2]مناسبات پولی و مالی اهالی آمریکا و ابزار آن،[3] کارخانجات و محصولات و کالاهای تولیدی آنها[4] و اختراعات جدید[5] میپردازد.
در کنار آن، اشاراتی نیز هرچند مجمل و پراکنده به اوضاع سیاسی آمریکا و برخی خصایص اهالی آن مملکت در مقایسه با اهل اروپا و تلاشهای ایشان برای دستیابی به ترقی و پیشرفت ممالک متمدنه دارد.
یکی از مهمترین تفاوتهایی که آمریکا با ممالک اروپایی داشت در نحوهی ادارهی مملکت بود که «42 مملکت که همه در تحت اتحاد اتازونی هستند» و هر یک به صورت جداگانه «حاکم و قاضی و وزیر دارند و چندان مجبور نیستند در کلیهی اعمال و اوامر صادره از واشنگتون مطیع و منقاد باشند»[6]و همگی تحت تبعیت دولتی واحد، اتحاد و یکپارچگی خود را حفظ میکنند و «وزرایی که در پای تخت مجتمعاند» تنها موظف به رسیدگی «به امور متنازعه و مهام سیاسی» میباشند.[7]
آمریکاییها تلاش بسیاری به منظور رسیدن به مدارج پیشرفت و ترقی اروپا کرده بودند، اما «از وضع و طور مردمش پیداست که متمدنین جدیدهاند و خیلی کوشش دارند که از سایر متمدنین، که نسبت به اینان قدمت تمدن دارند، مانند اروپاییان، گوی سبقت برند.»[8]اما با تمام تلاش و اهتمامی که در این راستا انجام دادهاند «سبک و طور حالتشان غیر از مردم اروپ است.»[9]
چرا که با وجود تقلید ایشان از اروپا و تلاشهایی که به منظور پیشرفت و ترقی انجام دادهاند، همچنان به لحاظ شخصیتی و اخلاقی با اروپاییان متفاوت هستند، «جز آنهایی که اهل صنعت هستند.» معینالسلطنه، به مناسبت مشاهدهی فیلادلفیا، در خصوص مردم آن مینویسد:
«اشخاص اینجا مردمان معقول و درستی نیستند. الا معدودی قلیل، مابقی همه وحشی و هر گاه در گوشهی خلوت باغ شخصی برود، خوف آن است که جانش تلف شود... مردمان این شهر میخواهند تقلید اروپاییان را کنند. معلوم است که بالاصاله با تربیت نیستند... جز آنهایی که اهل صنعت هستند، در گوشه با کمال حیرت متفکر نشستهاند و از غالب مردمان رذل و وحشی در هراس که مبادا در گوشهی خلوت و تاریکی خطری به آنها برسانند.»[10]
معینالسلطنه، همچون سایر ایرانیانی که به آمریکا سفر کردند یا در خصوص این منطقه اظهار نظر کردند، به درستی متوجه نسبت آمریکاییان با اروپاییان نبود. از این رو، به صورت مؤکد و مکرر در سفرنامهاش قائل به تمایز میان نوع آمریکایی با اروپایی و تقلید اهل آمریکا از اروپا میباشد، در حالی که آمریکاییان کسانی جز اروپاییان مهاجر و ترک وطن کرده نبودند.
به همین دلیل نیز در سرزمین جدید تقلید نکرده بودند، بلکه به تداوم فرهنگی پرداختند که در آن رشد کرده بودند. مسئلهای که معینالسلطنه نسبت به آن دچار کژفهمی شده بود و آن را با تقلید آمریکاییها از اروپا خلط کرده بود، تلاش آمریکاییها به منظور ایجاد نهادهای مادی و معنوی چندهزارسالهی اروپا در سرزمینشان بود که در عرض 2 سده بخش زیادی از آن حاصل گردیده بود.
معینالسلطنه، به عنوان یکی از معدود افرادی که در زمان خود امکان سفر به آمریکا را یافت، با عبور از کنار بسیاری از پدیدهها و سامان جدیدی که تحت تأثیر اروپا در آمریکا رایج شده بود، با توقف در سطوح نازل ادراک حسی، به توصیف برخی شئون سطحی جامعهی آمریکا اکتفا کرده است، در حالی که او با مشاهدهی ممالک اروپایی این فرصت را داشت که با مقایسهی شرایط تمدنی آمریکا با اروپا و با فراتر رفتن از مقایسههای سطحی، به طریقهی جاری شدن تفکر و نظام جدید اروپا در آمریکا و نحوهی تداوم فرهنگ و تمدن اروپایی در آمریکا بپردازد، ولی از آنجا که سفرنامه و دریافتهای وی محدود و محصور به مشاهدات بود،[11]فهم و درک بنیانهای تمدنی غرب از نظر وی مغفول ماند و ادراک حسی مستولی بر مشاهدات وی معینالسلطنه را حتی در درک دقیق علایق خود نیز ناکام گذاشت.
به طوری که مشاهدهی «اکسپوزیسون شیکاگو» در نهایت چیزی جز حیرت و تعجب برای این ناظر ایرانی از مشاهدهی دستاوردهای صنعتی و تولیدات ممالک غربی به همراه نداشت و از این رو، فهمی نسبت به مقدمات و شرایط لازم جهت نیل به این دستاوردها در نزد وی حاصل نمیشد.
2. سفرنامهی ابراهیم صحافباشی تهرانی:
کژفهمی بر پایهی سادهانگاری؛یکی دیگر از سفرهایی که با نیت تجاری و بازرگانی در فاصلهی زمانی کمی نسبت به سفر معینالسلطنه به غرب انجام گرفت و گزارش سفر آن در قالب سفرنامه منتشر شده است سفر ابراهیم صحافباشی تهرانی به اروپا و آمریکاست که به قصد فروش جواهرات و تحصیل پول در سال 1314 هـ.ق. صورت گرفته بود. صحافباشی، که از گزارشهای برخی از ایرانیانی که به غرب سفر کرده بودند و مشاهدات خود را منعکس کرده بودند بیاطلاع نبود، با ادعای درانداختن طرحی نو در سفرنامهنویسی، به انتقاد از سفرنامههای اسلاف خود در سفر به اروپا پرداخته است:
«این بنده آنچه دیده و شنیده و فهمیدهام یوماً فیوماً مینویسم، بدون هیچ گونه اغماض، زیرا که اغلب از هموطنان که مسافرت فرنگ اختیار میکنند چیزی به جز تعریف باز نمیآورند. عار دارند از اینکه بعضی نرخها را بگویند، لیکن این بنده به جز نرخ همه را مینویسم.»[12]
تعاریف ایرانیان از اوضاع و احوال جوامع فرنگی و خلقوخوی اهالی آن، که تحت تأثیر مشاهدهی «وضع و حالات فرنگیها» رخ میداد، سبب میشد تا ایشان خود را «یک درجه بالاتر از مدنیت» فرض کنند، اما چه سود که با فاصله گرفتن از آن شرایط «پس از مراجعت به وطن، چندی که گذشت، دروغگویی بیحقوق میشوند که حد ندارد.»[13]
بنابراین مشاهدات ایشان در بازگشت به وطن، بدون آنکه تأثیر مثبتی در خلقوخوی ایشان داشته باشد، بیثمر میشد.
صحافباشی، که همانند بسیاری از ایرانیانی که پیش از وی به اروپا سفر کرده بودند به بنیانهای تمدنی غرب بیتوجه بود، با عنایت به صورت و ظاهر جوامع اروپایی و آمریکا، متوجه برخی محاسن و پیشرفتهای ایشان نسبت به جامعهی ایران شده و در این راستا بعضاً به نتایج جالبی نیز رسیده بود. وی، به مناسبت دیداری که از کلیسای جزیرهی ویکتوریا دارد، با مشاهدهی «مسجد ایشان» ابزار و ادوات موجود در آن و نحوهی انجام آداب دینی و عبادی ایشان، با وجود تفاوتهای فراوان، تنها رسم قابل اعتنای ایرانیان در مقایسه با غربیها را آداب طهارت آنها میداند:
«آنچه را که اینها دارند ماها بعکس آن را داریم، مثلاً ایشان چراغ برقی دارند در معبد، ماها چراغ پیه داریم. آلات فلزی آنها همیشه براق و شفاف است، مال ما چرک و زنگخورده. آنها در مسجد چشم گوشاند، ماها فریاد و صحبت میکنیم. واعظ آنها نوعی نطق میکند که همه کس میفهمد، زیرا که نطقش زبان عامه است و هر بچه درک میکند، واعظ ماها نوعی به لسان عرب تند و غلیظ تکلم میکند که خودش هم نمیفهمد. آنها سینی به دست گرفته بدون اظهار به کسی راه میروند، هر کس خواست پولی در آن سینی میاندازد برای فلان مصرف، ماها برای لهو و لعب شخصی اصرار میکنیم. آنها روی نیمکتهای مخملی مینشینند، ماها روی بوریای پر از خاک میخوابیم. اینها با آهنگ خوش و مختلف مردم را به مسجد برده، ماها به صورت اکراه. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا. چیزی که در خودمان بهتر دیدم فقط تطهیر مقعد است و بس.»[14]
صحافباشی در جای دیگر با انتقاد از اوضاع جامعهی ایران، که در آن به لذت خوراک و جماع بیش از ترقی و تربیت توجه میشود، به مقولهی آموزش در غرب و تأثیر آن در بالا رفتن فهم مردم و پیشرفت ایشان اشاره میکند. وی در این خصوص میآورد:
«این مردم آموختن به دیگران را یکی از شرافات انسانی میدانند. چنانچه در هر دهکورهای چندین مکتب مجانی برای اطفال مهیا کردهاند. چه دختر و چه پسر در سن 5 سالگی به مکتب میروند الی 12 سال همه چیز را میداند و لایق به هر کاری است.»[15]
این در حالی است که در ایران بچهها تا 15 سالگی «آقا موچول» بودند و بعد که «ترتیب عروسی» آنها برقرار شد، «متوقع هستیم که اولاد اینها همه چیز بفهمند» در شرایطی که چیزی «به جز خوردن و خوابیدن» به آنها نمیآموزیم.[16]البته جامعهی ایران در آن زمان چیزی برای آموختن به این «اولاد» نداشت: «هیچ کتابی و یا تاریخی نداریم که بیاموزد یا عقل بیفزاید، به جز زدن و کشتن و خوردن.»[17]
صحافباشی با مشاهدهی جوامع اروپایی و آمریکایی به خوبی متوجه عقبماندگیهای ایران از این جوامع و پیشرفت و ترقی ایشان میشود، اما ناتوانی وی در فهم بنیادهای جوامع غربی و صرف توقف در ادراک حسی و دیدن ظاهر جوامع غربی، او را در ارائهی درکی درست از مشاهدات خود دچار مشکل میکند.
با توجه به شرایط فوق، صحافباشی ضمن اینکه از طرح پرسش جدی به منظور یافتن علل تحولات رخداده در غرب باز میماند، در فهم برخی اجزا و ظواهر سامان جدید غربی نیز دچار اشتباهات و اشکالات جدی میشود. صحافباشی، که سادهاندیشی و سطحینگریاش مانع از ارزیابی و فهم صحیح برخی رفتارهای اهالی فرنگ میشد، با حضور در راهآهن آمریکا، با مشاهدهی استفادهی همسفرانش از نقشه در طول مسیر، نتیجهگیری میکند که «اینها تماماً جغرافیادان هستند.»[18]
این نوع نتیجهگیری وی دلیل کافی به منظور نشان دادن این قضیه است که صحافباشی اطلاعی از علم جغرافیا نداشت و صرف استفاده از نقشهی راهآهن، در نظر او، با جغرافیدان بودن یکی انگاشته میشد. صحافباشی در جای دیگر، با اشاره به نظام تقسیم کار در فرنگ، که بر طبق آن «به هر کس کار رجوع کردهاند که همان کار را باید بکنند»[19]
بدون اشاره و توجه به فواید این عمل در نظم اجتماعی و افزایش سرعت و کیفیت انجام امور در اروپا، با اکتفا به این توجیه که این عمل فضولی «مردمان نادان و بیتربیت» در کار دیگران را کاهش میدهد، خواستار جاری شدن چنین نظامی در ایران میشود و بدین ترتیب فواید تقسیم کار را تا ممانعت از فضولی کردن تقلیل میدهد.
صحافباشی، در مقایسهی جامعهی ایرانی با جوامع غربی و تبیین فاصلهی موجود میان این دو، اوضاع ایران را از ظاهر تمدن غربی قیاس میگیرد. صحافباشی به مناسبت حضور در لندن و با مشاهدهی «خانهتکانی خانهدارها» که هر هفته یک بار خانههای خود را نظافت میکردند، به فاصلهی موجود میان ایران و اروپا اشاره میکند:
«امروز خانهتکانی خانهدارهاست که هر هفته یک روز از سقف خانه گرفته پاک میکنند و میشویند الی کف خانه. ماها سالی یک مرتبه خانهتکانی داریم و اینها هفتهای یک مرتبه. تناسب ماها با اینها در تمام امور همین بُعد را دارد.»[20]
ابراهیم صحافباشی تهرانی نظیر سایر اسلاف خود، که به اروپا سفر کردند، علیرغم برخی اشارات که ناظر به تفاوتها و عقبماندگیهای جامعهی ایران نسبت به جوامع غربی بود، به سبب ناتوانی در فهم بنیانهای تمدنی غرب و نفوذ به لایههای اصلی تشکیلدهندهی تمدن جدید غرب، به درک و دریافتی سطحی از تمدن جدید نائل شد که این درک و فهم نه تنها درمانگر دردی از دردهای جامعهی ایران نشد، بلکه ایشان را بیش از پیش در ورطهی جهل مرکبِ مبتلابه آن، غوطهور کرد:
«باری فرنگستان تعریفی ندارد، به جز چراغها و خیابانهای خوب خانههایش مثل قفس است بیهوا و خوراکشان بد و گران. هر کس فرنگ را بخواهد ببیند چراغ بسیار روشن کند و ظروف زیاد اجاره نماید، دورنما را هم پشت ذرهبین نگاه کند.»[21] (*)
پینوشتها:
[1]میرزا محمدعلی معینالسلطنه، سفرنامهی شیکاگو، همایون شهیدی، تهران، انتشارات علمی، 1363، ص 204.
[2]همان، ص 220.
[3]همان، ص 335.
[4]همان، صص 215، 270 تا 274، 312 و 313.
[5]همان، ص 320.
[6]همان، ص 294.
[7]همان، ص 291.
[8]همان، ص 342.
[9]همان، ص 317.
[10]همان، ص 299.
[11]همان، ص 235.
[12]ابراهیم صحافباشی تهرانی، سفرنامهی ابراهیم صحافباشی تهرانی، محمد مشیری، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، 1357، ص 21.
[13]همان، ص 28.
[14]همان، صص 79 و 80.
[15]همان، ص 81.
[16]همان، ص 81.
[17]همان، ص 83.
[18]همان، ص 70.
[19]همان، ص 52.
[20]همان، ص 53.
[21]همان، ص 48.
/ج