مترجم: سید محمد جواد مهری
نقدی بر اندیشه «حجیت رفتار اصحاب» از نظر اهل سنت.
در آغاز، اوامر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را که در ایام حیاتش، مورد بی اعتنائی و تمرّد اصحاب قرار گرفت، مورد بررسی قرار می دهیم. و در این زمینه به صحیح بخاری بسنده می کنیم و دیگر صحاح اهل سنت را کنار می گذاریم هرچند در آنها چندین برابر و به عبارت هائی روشنتر و واضح تر، مطالب گفته شده و نافرمانی های اصحاب بیان شده است.بخاری در جزء سوم صحیحش در کتاب شروط و در باب شروط جهاد و مصالحه با اهل جنگ داستان صلح حدیبیه و مخالفت عمربن خطاب را با رسول خدا آورده است و اقرار نموده که عمر درباره حضرت، شک و تردید داشت و با کمال صراحت به حضرت گفت: مگر تو واقعاً پیامبر نیستی؟ و پس از پایان داستان، بخاری می گوید: وقتی پیامبر نامه را پایان داد، به اصحاب خود امر کرد که برخیزید، حیوانهای خود را ذبح کنید و حلق نمائید (اعمال حج را بجا بیاورید). راوی گوید: به خدا قسم یکی از آنها برنخاست تا اینکه سه بار پیامبر اوامر خود را تکرار فرمود و هیچ کس بلند نمی شد، پس بر ام سلمه وارد شد و آنچه از مردم دیده بود، برایش نقل کرد. (1)
ای خواننده عزیز! آیا از این تمرد و نافرمانی اصحاب، در قبال دستورهای پیامبر تعجب نمی کنی که سه بار رسول خدا دستورشان می دهد و اطاعتش نمی کنند؟!
در اینجا لازم است گفتگوئی را یادآور شوم که پس از انتشار کتابم «آنگاه ... هدایت شدم» میان من و برخی از علمای تونس ردّ و بدل شد، و پس از اینکه اعتراضم را در صلح حدیبیه بیان نمودم، آنها نیز چنین اعتراض کردند: اگر اصحاب، امر رسول خدا را در قربانی کردن و تراشیدن سر (اعمال حج) انجام ندادند یکی از اصحاب نیز علی بن ابی طالب بوده، پس او هم اوامر رسول خدا را اطاعت نکرده است. من به آنها چنین پاسخ دادم:
اولاً - علی ابن ابی طالب، یکی از اصحاب نبود، بلکه او برادر و پسرعمو و داماد و پدر فرزندان پیامبر بود و هر جا که همه مردم از پیامبر فاصله می گرفتند، علی در کنار آن حضرت بود. پس اگر روای در صحیح بخاری یادآور می شود که رسول خدا اصحابش را به قربانی کردن و تراشیدن سر دستور داد، علی علیه السلام، یکی از آنان به حساب نمی آید، چرا که منزلت او به پیامبر، مانند منزلت هارون به موسی است. مگر نمی بینید که صلوات بر پیامبر کامل نمی شود مگر اینکه صلوات بر آلش، با آن همراه گردد و علی سرور آل محمد است، پس ابوبکر و عمر و عثمان و تمام اصحاب، نمازشان کامل نیست مگر اینکه در آن همراه با ذکر محمد بن عبدالله، بر علی بن ابی طالب نیز درود بفرستد.
ثانیاً - رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همیشه در قربانی های خود، برادرش علی را با خود شریک می کرد چنانکه در حجة الوداع رخ داد؛ آن هنگام که علی از یمن بازگشته بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از او پرسید: یا علی! با چه حیوانی، قربانی کردی؟ علی گفت: به هر چه که رسول خدا قربانی کرد. پس رسول خدا، او را با خود، در قربانیش شریک گردانید. (2) و این داستان را تمام حدیث نویسان و تاریخنگاران یادآور شده اند، پس در روز «حدیبیه» نیز حتماً او را شریک گردانیده بود.
ثالثاً - علی ابن ابی طالب همان کسی بود که روز «حدیبیه»، نامه صلح را با املاء رسول خدا نوشت (3) و حضرت رسول هیچ وقت به او اعتراض نکرده بود، نه در مناسبت حدیبیه و نه در هیچ مناسبت دیگری. و هرگز تاریخ، حتی برای یک بار هم، هیچ نافرمانی از دستورات پیامبر، برای او، ثبت نکرده است و هرگز او از جنگ با کفار و از جبهه جهاد فرار نکرد و هرگز برادرش را در میان دشمنان، تنها نگذاشت، بلکه همواره جان خود را فدایش می کرد.
و بهرحال، علی ابن ابی طالب، خود جان پیامبر بود و لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرمود:
«برای احدی روا نیست که در مسجد، جُنُب شود جز من و علی». (4)
بیشتر افراد حاضر در جلسه، سخنان مرا مورد تایید قرار دادند و اعتراف کردند که علی بن ابی طالب، هرگز در طول مدّت زندگیش از اوامر و دستورات پیامبر، نافرمانی و تمرّد نکرده بود.
بخاری در جلد هشتم صحیح خود در کتاب «الاعتصام بالکتاب و السنه» چنین آورده است:
عبدالله بن عباس گوید: وقتی پیامبر (ص) در حال احتضار بود، گروهی در منزل حضرت بودند که از جمله عمر بن خطاب نیز وجود داشت. پیامبر (ص) فرمود: بیائید برای شما کتابی بنویسم که هرگز پس از آن، گمراه نگردید. عمر گفت: درد بر پیامبر غلبه کرده است و شما هم که قرآن دارید، پس قرآن ما را بس است. افراد حاضر در منزل، اختلاف کردند و با هم نزاع نمودند؛ گروهی می گفتند: کاغذی بیاورید که رسول خدا برای شما مطلبی بنویسد تا هرگز پس از او گمراه نشوید. و گروهی دیگر سخن عمر را تکرار می کردند. وقتی زیاد سر و صدا کردند و غوغا راه انداختند و در حضور پیامبر اختلاف نمودند حضرت فرمود: برخیزید! از نزد من بروید! ابن عباس پیوسته می گفت: مصیبت! تمام مصیبت آن روزی بود که در اثر شدت اختلاف و سر و صدا، نگذاشتند رسول خدا آن مطلب مهم را برایشان بنویسد. (5)
و این نیز امر دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود که با تمرد و نافرمانی اصحاب و تحقیر پیامبر روبرو شد. و همانگونه که بسیاری از مورخین ذکر کرده اند عمربن خطاب، در حضور رسول خدا، پس از آن امر حضرت، گفت: رسول خدا هذیان می گوید. (پناه بر خدا) ولی بخاری این سخن عمر را مؤدبانه تر کرده و آن را با این جمله عوض کرده است: «درد بر پیامبر غلبه کرده است»، زیرا گوینده این عبارت، عمر است. و بخاری نمی خواهد در نقل حدیث، خیانت کند و چون اسم عمر در روایت آمده است لذا نمی گوید که: بعضی ها گفتند: پیامبر هذیان می گوید بلکه سخن عمر را تغییر می دهد.
در هر صورت، بیشتر مورخین و محدثین یادآور شده اند که عمر بن خطاب در حضور پیامبر گفت: رسول خدا هذیان می گوید و بیشتر اصحاب، سخن او را تکرار کردند، و خدا می داند چه وضعیت وحشتناکی به وجود آورده بودند و چه سر و صداها و سخنان اختلاف برانگیز در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایجاد کرده بودند؛ و هر چند روایت، تا اندازه ای گویای آن وضعیت است ولی هرگز حقیقت حادثه را نمی تواند بازگو کند. مانند این است که یک کتاب تاریخی درباره زندگی حضرت موسی علیه السلام مطالعه کنیم؛ هر چه هم آن کتاب گویا باشد، هرگز مانند یک فیلم سینمائی نیست که رویدادها را کاملاً مجسم می نماید.
بخاری در صحیح خود، در کتاب «الادب» باب «ما یجوز من الغضب و الشدة لامرالله عزوجل» چنین آورده است:
حضرت رسول (ص) اطاقی یا بوریائی را برای نماز خواندن فراهم کرد. و هنگامی که رفت در آن (یا بر آن) نماز بخواند، برخی از مردان از او پیروی کرده و مانند او نماز خواندند. یکی از شبها که مردم برای نماز آمدند، رسول خدا، معطل کرده و تشریف نیاورد. پس مردم سر و صدا راه انداختند و با سنگ به در خانه کوبیدند. حضرت خشمگین شده و به آنان گفت: آنقدر رفت و آمد کردید که خیال کردم (این نمازهای مستحبی) بر شما واجب گردد. پس بر شما باد به خواندن نماز (مستحبی) در خانه هایتان زیرا بهترین نماز انسان، نمازی است که در منزل بخواند، مگر اینکه نماز واجب باشد. (6)
و با کمال تأسف، عمربن خطاب، با امر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت کرد و در ایام خلافتش، مردم را برای نماز مستحبی گردهم آورد و در این باره گفت:
«همانا این بدعت است؛ و چه بدعت خوبی است». (7) و بیشتر اصحاب که نظرش را می پذیرفتند و تمام رفتار و گفتارش را می پسندیدند، از او پیروی کردند، بجز علی بن ابی طالب و اهل بیت که تنها به امر سرور و راهبرشان حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم، عمل می کردند و هرگز از آن روی برگردان نبودند. پس اگر هر بدعتی، گمراهی باشد و هر گمراهی در جهنم باشد، نظر شما در مورد بدعتی که در آن با امر رسول خدا مخالفت شده، چه می باشد؟!
بخاری در صحیحش در کتاب «مغازی» در باب «غزوه زید بن حارثه» آورده است:
ابن عمر گفت: رسول خدا (ص) اسامه را بر گروهی، فرماندهی و امارت داد، ولی آنان در فرماندهیش طعن زده و تخلف ورزیدند، پس پیامبر فرمود: اگر امروز در فرماندهی اسامه، طعن می زنید، در گذشته فرماندهی پدرش را نیز نپذیرفتند. به خدا قسم، او شایستگی امارت و فرماندهی را داشت و او از محبوبترین مردم نزد من بود و فرزندش نیز پس از او، یکی از محبوبترین مردم نزد من است. (8)
این داستان را تاریخنگاران به تفصیل ذکر کرده اند و یادآور شده اند که چگونه رسول خدا را در این باره خشمگین ساختند تا جائی که سرباز زدگان از سپاه اسامه را لعن و نفرین کرد و این در حالی است که اسامه بیش از هفده سال نداشت و حضرت رسول او را بر سپاهی که ابوبکر و عمر و طلحه و زیبر و عبدالرحمن بن عوف و تمام شخصیات قریش در آن بودند، فرماندهی داد ولی در آن سپاه، نه علی بن ابی طالب و نه اصحابی که از او پیروی می کردند، تعیین نفرمود.
ولی همواره بخاری رویدادها را خلاصه می کند و احادیث را کامل نقل نمی کند زیرا میل دارد آبروی سلف صالح را حفظ کند. اما بهر حال، همین قدر که در کتاب خود آورده برای جویندگان حق و حقیقت کافی است.
بخاری در صحیحش در کتاب «الصوم»، باب «التنکیل لعن اکثر الوصال» آورده است:
ابوهریره گفت:
رسول خدا (ص) متصل کردن روزه به روزه را نهی کرد (یعنی که بدون افطار کردن، یک روز از ماه رمضان را به روز دیگرش متصل نمایند) یکی از مسلمانان به حضرت عرض کرد: تو خود ای رسول خدا، روزه را به روزه متصل می کنی؟ حضرت فرمود: و کدام یک از شما: مانند من هستید؟ من به خواب می روم و خدایم طعامم می دهد و سیرابم می کند. ولی آنها از این کارشان دست برنداشتند پس حضرت دستور داد، حال که گوش نکردید، همچنان به روزه های خود ادامه دهید تا اینکه ماه را رویت کردند (عید فطر فرا رسید) و فرمود: اگر ماه را ندیده بودید، باز هم دستور می دادم که همچنان روزه را به روزه متصل کنید و این برای مکافات کارشان بود. (9)
خوشا بحال چنین اصحابی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنان را از کاری باز می دارد ولی نمی پذیرند و تکرار می کند و گوش نمی دهند!!! آیا اینان سخن خدای بزرگ را نشنیده اند که می فرماید:
«... مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهیکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ» (10) - هر چه پیامبر به شما دستور دهد، بپذیرید و از هر چه نهی کند، دست بردارید و تقوای الهی داشته باشید و بدانید که عذاب خداوند سخت است!!!
و علیرغم تهدید خدای سبحان کسی را که از دستورات پیامبرش تخلف می کند، که او را سخت عذاب خواهد کرد، با این حال برخی از اصحاب، هیچ ارزش و ارجی برای این تهدید و هشدار خداوند قائل نبودند.
پس اگر چنین وضعیتی داشته باشند، هیچ تردیدی در نفاقشان نیست هر چند خودنمائی کنند و به صورت ظاهر بسیار نماز بخوانند و روزه بگیرند و آنقدر در دین سختگیری کنند که حتی زنهای خود را نیز بر خود حرام کنند، در جائی که پیامبر از همبستر شدن با زنهایش، امتناع نورزد (چنانکه در بحثهای گذشته، یادآور شدیم).
بخاری در صحیحش در کتاب «المغازی»، باب «بعث النبی خالد بن الولید الی بنی جذیمه» آورده است:
زهری از سالم و سالم از پدرش نقل می کند که:
رسول خدا، خالد بن ولید را به سوی بنی جذیمه فرستاد که آنها را به اسلام دعوت کند - آنان را خوش نیامد که بگویند: اسلام آوردیم! بلکه گفتند: «از بت پرستی دست برداشتیم! از بت پرستی دست برداشتیم!» خالد یک یک آنان را می کشت و یا اسیر می کرد و به هر یک از ما یک نفر اسیر سپرد، تا اینکه روزی از ما خواست که هر کس، اسیر خود را به قتل برساند. من گفتم: به خدا قسم اسیرم را نمی کشم و هیچ یک از یارانم، اسیرانشان را به قتل نمی رسانند؛ تا اینکه بر پیامبر (ص) وارد شدیم. داستان را برای ایشان تعریف کردیم. رسول خدا دستش را بلند کرد و دوبار فریاد زد: خداوندا! به تو پناه می برم از رفتار خالد. (11)
مورخین این حادثه را با تفصیل بیشتری نقل کرده اند و یادآور شده اند که چگونه خالد بن ولید این گناه بزرگ را مرتکب شد و برخی از اصحاب اوامر رسول خدا را در مورد حرمت قتل کسی که اسلام آورده است، نادیده گرفتند و از او تبعیت کردند در حالی که می دانستند ریختن خون بی گناهان، از بزرگترین معاصی است و پیامبر خالد را امر کرده بود که آنان را دعوت به اسلام کند نه اینکه خونشان را بریزد. ولی عصر جاهلیت و خوی شیطانی بر خالد مستولی شده بود، زیرا قبیله بنی جذیمه، در ایام جاهلیت، عمویش «فاکة بن مغیره» را به قتل رسانده بودند و لذا او هم به آنان غدر کرد و در حالی که به آنها گفت: سلاحهایتان را زمین بگذارید زیرا مردم اسلام آورده اند، فوراً دستور داد دستهایشان را بستند و بسیاری از آنان را به قتل رساند. و هنگامی که برخی مخلصین از صحابه، از انگیزه خالد با خبر شدند، از سپاهش فرار کرده و خود را به پیامبر رساندند و حضرت را با خبر ساختند. و لذا حضرت رسول از رفتار خالد، اعلام تنفر و بیزاری نمود و علی بن ابی طالب را فرستاد که اموالشان را بازگرداند و دیه کشته شدگانشان را بپردازد. (12)
برای شناخت بیشتر این داستان، بهتر است، سخنان عباس محمود العقاد (نویسنده مشهور مصری) در کتاب «عبقریة خالد» خوانده شود که او در صفحه 57 و 58 کتابش در این زمینه، چنین می نویسد:
پس از فتح مکه، حضرت رسول (ص) عنایت بر این داشتند که دشتهای اطراف مکه ر ا از پرستش بت ها، پاک سازند، لذا سریّه هائی (جنگهائی که خود حضرت در آنها شرکت نداشتند) را برای قبیله های آن مناطق فرستادند و آنان را به اسلام دعوت کردند؛ از جمله، سریّه ای بود که خالد بن ولید را به سوی قبیله «بنی جذیمه» فرستاد که قریب سیصد و پنجاه نفر از مهاجرین و انصار، از جمله بنی سلیم، آن سریه را تشکیل می دادند. حضرت آنان را به عنوان دعوت کننده و مبلغ فرستاد و هرگز دستور قتال به آنان نداده بود. و همانا بنی جذیمه در ایام جاهلیت، به عنوان شرورترین گروه ها، به حساب می آمدند که از جمله مقتولینشان، فاکة بن مغیره و برادرش «دو عموی خالد» و پدر عبدالرحمن بن عوف و مالک بن شرید و سه برادرانش از قبیله بنی سلیم می باشند که یک جا به قتل رسیدند. و همچنین افراد زیادی از گروه های گوناگون، توسط آنان به قتل رسیده بودند.
وقتی خالد بر آنها وارد شد و فهمیدند که بنی سلیم با خالد آمده اند، سلاحهای خود را بدست گرفته، آماده جنگ شدند. خالد از آنان پرسید: آیا شما مسلمان هستید؟ گفته شده که برخی از آنان در پاسخش گفتند: آری ولی برخی دیگر گفتند: «ما از بت پرستی دست برداشتیم! ما بت پرستی را کنار گذاشتیم!» سپس پرسید: پس چرا سلاحهای خود را در بر کرده اید؟ گفتند: بین ما و یکی از اقوام عرب، دشمنی و عداوت است و ما ترسیدیم که شما از آنان باشید، لذا مسلح شدیم! خالد گفت: سلاحها را زمین بگذارید، چرا که مردم مسلمان شده اند. یکی از آنان که نامش «جحدم» بود، فریاد برآورد: وای بر شما ای بنی جذیمه! او خالد است. به خدا قسم، پس از سلاح بر زمین گذاشتن چیزی جز اسارت و پس از اسارت جز کشته شدن نیست. من به خدا قسم هرگز سلاحم را بر زمین نمی گذارم. آنها تلاش زیادی کردند تا او را نیز قانع کنند و بهر حال او هم مانند دیگران قانع شد و سلاحش را زمین گذاشت.
خالد فوراً دستور داد دستهای همه را ببندند و خواست آنها را به قتل برساند. بنی سلیم و اعرابی که همراه خالد بودند، اطاعتش کردند ولی انصار و مهاجرین دستورش را اطاعت نکردند چرا که پیامبر آنها را مامور به کشتن نکرده بود. در هر صورت، خبر به پیامبر اکرم رسید. حضرت دستش را بلند کرد و سه بار فرمود: «خداوندا!! به تو پناه می برم از کردار خالد بن ولید». از آن پس، علی بن ابی طالب را به سوی قبیله بنی جذیمه فرستاد که دیه کشتگانشان را پرداخت کند و اموالشان را به آنان مسترد نماید... و این حادثه، بزرگان از اصحاب را بسیار نگران کرد و همه خالد را محکوم کردند چه آنان که در سپاهش حضور داشتند و چه آنان که حضور نداشتند و در این میان، عبدالرحمن بن عوف به شدت با وی برخورد کرد و او را متهم به قتل عمد برای انتقامگیری از کشتن عموهایش نمود. (13)
آری! عباس عقاد این داستان را اینچنین نقل می کند و او هم مانند دیگر اندیشمندان اهل سنت، بهانه هایی پوچ و بیهوده برای خالد بن ولید دست و پا می کند که مبتنی بر هیچ دلیل قانع کننده ای نیست و هرگز خردمندان آن را نمی پذیرند و البته عقاد هیچ بهانه ای ندارد جز اینکه ایشان می خواهد در توصیف خالد کتابی بنویسد!!! پس هر بهانه و عذری در این میان بیاورد، پوچ و بی ارزش است و مانند تارهای لانه عنکبوت می ماند که هر کس آنها را بخواند به پوچی و بی ارزشیش پی می برد.
مگر این خود عقاد نیست که گواهی می دهد به اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنان را به عنوان مبلغ فرستاده بود و دستور جنگیدن ابداً به آنها نداده بود. و مگر خود اقرار نمی کند که بنی جذیمه در اثر فریب خالد، سلاحهای خود را زمین گذاشتند با اینکه جحدم قوم خود را هشدار داد که خالد فریبشان می دهد و جز اسارت و کشتار چیزی در انتظارشان نیست ولی آنان برای اینکه مسلمان شده بودند و حسن نیت داشتند، او را هم قانع کردند که سلاحش را کنار گذارد.
پس ای عقاد! اگر رسول خدا - طبق گفته خودت - آنان را برای تبلیغ فرستاده بود نه پیکار، خالد چه بهانه ای در مخالفت امر رسول الله دارد؟ این گرهی است که گمان نمی کنم بتوانی - ای عقاد - آن را بگشائی.
و تو خود گفتی که خالد دستور داد دست همه را ببندند و آنان را بر شمشیر عرضه نمود (یعنی امر کرد کشته شوند) این هم گره دیگری است که گمان نمی کنم - ای عقاد - آن را بگشائی! و آیا اسلام، به مسلمانان دستور داده است، کسانی را که با آنان پیکار نمی کنند بکشند؟! تازه فرض بر این است که آنها اسلامشان را هم آشکار نکرده بودند نه! هرگز اسلام چنین دستوری نمی دهد؛ این بهانه مستشرقین و دشمنان اسلام است که در این زمان، آن را ترویج می کنند.
بار دیگر تو خود اعتراف کردی که پیامبر، او را دستور نداده بود که با آن قوم پیکار کند و خود اقرار نمودی که مهاجرین و انصار، خالد را محکوم کردند چرا که کسانی را کشته بود که دستور قتلشان از سوی پیامبر صادر نشده بود، پس چه بهانه و چه عذری می خواهی برای خالد بتراشی؟!
و برای رد عقاد، هیچ سختی بهتر از سخنان خودش نیست که بهانه ها و عذرهای خویش را باطل می کند و همه اش را نقض می نماید و می گوید که:
این حادثه، بزرگان اصحاب را بسیار ناراحت کرد چه آنان که در سپاهش حضور داشتند و چه آنان که نبودند، تا آنجا که از سپاهش گریختند و خود را به پیامبر رساندند و شکایتش را به آن حضرت کردند و عبدالرحمن بن عوف - به گواهی شخص عقاد - خالد را متهم به قتل عمد کرد چرا که می خواست خونخواهی عموهایش کند!!
و مگر نه رسول خدا دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد و سه بار از عملکرد خالد به خدایش پناه برد و اعلام تنفر از او کرد؟ (14) و مگر نه پیامبر، علی را با اموالی به سوی آن قوم فرستاد تا دیه کشته شدگان را بپردازد و اموال ربوده شده را بازگرداند - چنانکه خود عقاد بدان شهادت داده است - پس معلوم می شود که آن قوم مسلمان شده بودند ولی خالد به آنها ستم کرد و تجاوز نمود. آیا کسی هست از عقاد بپرسد که چرا به زور می خواهد کارهای ناشایست خالد را، صحیح جلوه دهد؟! و مگر عقاد از رسول خدا داناتر است که حضرت سه بار از کار بد خالد، اعلام تنفر و براءت می کند؟! یا از بزرگان اصحاب، عالم تر است که خالد را محکوم کردند؟! یا از آن اصحابی که از شدت هول واقعه، فرار کردند و از سپاه خالد، خارج شدند؟ یا از عبدالرحمن بن عوف که همراه با خالد بود و حتماً از عقاد به حال خالد، داناتر است و با این حال او را متهم به قتل عمد نمود؟
خدا بکشد تعصب کور و خوی جاهلیت را که حقایق را می خواهد وارونه جلوه دهد. و هر چند بخاری، کل داستان را در چهار خط خلاصه کرده است، با این حال، برای محکوم کردن خالد و سایر اصحابی که در قتل مسلمانان بی گناه از او تبعیت و پیروی کردند، کافی است و عقاد آنان را چنین یاد می کند: «بنی سلیم و اعرابی که با او بودند، در کشتار آنان، از خالد تبعیت کردند». ولی خالد از آن اصحابی که اطاعتش کردند، مستثنی نمی کند جز دو یا سه نفر که از سپاه فرار کردند و نزد پیامبر رفته و از خالد شکایت کردند؛ پس تو - ای عقاد - نمی توانی ما را قانع کنی که مهاجرین و انصاری که عددشان قریب سیصد و پنجاه نفر بود، چنانکه خود اعتراف کردی، در قتل آن بیچارگان، اطاعت از خالد نکرده باشند و همه آنها از سپاهش فرار کرده باشند!! این را هیچ پژوهشگری نمی تواند باور کند. ولی گویا تو می خواهی از سلف صالح به هر قیمتی که شده، حمایت کنی هر چند به قیمت پوشاندن و کتمان کردن حقایق باشد. و اکنون وقت آن رسیده است که پرده ها بالا رود و حقیقت ها آشکار گردد.
راستی چقدر جنایتهای سنگین به نام خالد بن ولید در تاریخ ثبت شده است بویژه حادثه روز «بطاح»؛ همان روزی که ابوبکر او را بر سر ارتشی بزرگ قرار داد که بسیاری از صحابه پیامبر نیز در آن بودند، و او هم مالک بن نویره و قومش را فریب داد و وقتی سلاحهایشان را کنار گذاردند، دستور داد دستهایشان را ببندند و همه را گردن زدند. سپس در همان شب بر همسر مالک، لیلی ام تمیم، وارد شد و به او تجاوز کرد. و هنگامی که عمر بن خطاب می خواست او را قصاص کند و به او گفت: به خدا قسم تو را سنگسار می کنم، ای دشمن خدا، یک انسان مسلمان را به قتل رساندی، سپس به همسرش تجاوز به عنف کردی، ابوبکر از خالد حمایت کرد و به عمر گفت: زبانت را از خالد باز دار (به خالد نفرین مکن) زیرا او اجتهاد کرده و خطا نموده است!!! (15)
و این نیز داستان دیگری است که شرحش طولانی و بازگو کردنش زشت است. ای بسا مظلومی که حقش غضب شود، چرا که ستمگرش توانمند و گرامی است و ای بسا ظالم و ستمگری که حتی در ظلمش مورد تایید و حمایت قرار گیرد چرا که ثرومتمند و مقرب درگاه دستگاه حاکمه است. ببینید وقتی بخاری داستان بنی جذیمه را نقل می کند، چگونه آن را تکه تکه می کند (مُثله می کند) و می گوید: پیامبر، خالد را به سوی بنی جذیمه فرستاد که آنها را به اسلام دعوت کند ولی آنها نتوانستند بگویند ما اسلام آوردیم، لذا پیوسته می گفتند: «از بت پرستی دست برداشتیم...».
راستی، مگر بنی جذیمه ایرانی، ترک، هندی یا آلمانی بودند که نمی توانستند بگویند: ما اسلام آوردیم، ای آقای بخاری؟! یا اینکه آنها از قبیله های عرب بودند که قرآن به زبانشان نازل شده بود؟ ولی تعصب کورکورانه و توطئه بزرگی که برای حمایت از آبروی اصحاب پی ریزی شده بود، بخاری را واداشت که مانند چنین سخنی بگوید تا کردار خالد را نیکو جلوه دهد!
و عقاد را هم مشاهدی کنید که می گوید: خالد از آنها پرسید: آیا شما مسلمان هستید؟ سپس اضافه می کند: گفته شده که برخی از آنان جواب دادند: آری و برخی دیگر گفتند: «ما از بت پرستی کناره گیری کرده ایم».
و این واژه «گفته شده» دلالت روشن دارد بر اینکه آقایان به هر چیز متوسل می شوند تا رفتار خالد بن ولید را برای مردم بگونه ای دیگر جلوه دهند و بهانه ای برایش بتراشند چرا که او شمشیر بران حاکم وقت است و او پشتیبان نظام است در غصب کردن خلافت و او و پیروانش، نیروی قدرتمندی به شمار می روند تا هر انسانی را که به خیالش برسد یا در فکرش خطور کند که در برابر قهرمانان «سقیفه» بایستد یا بر آنان خروج کند یا از آنان انتقاد کند، به شدت بکوبند و از صحنه خارج سازند و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.
پی نوشت ها :
1- صحیح بخاری – ج 3 – ص 182.
2- صحیح بخاری – ج 2 – ص 149، ج 2 – ص 172، مسند احمد بن حنبل – ج 1 – ص 253، صحیح مسلم – ج 2 – ص 883، سنن ترمذی – ج 3 – ص 290، سنن نسائی – ج 5 – ص 157، سنن بیهقی – ج 4 – ص 338.
3- صحیح مسلم – ج 5 – ص 173، ج 3 – ص 1409.
4- صحیح ترمذی – ج 5 – ص 639 – حدیث 3727، تاریخ الخلفاء سیوطی – ص 172، صواعق المحرقه ابن حجر – ص 123.
5- صحیح بخاری – ج 8 – ص 161 و ج 1 – ص 37 و ج 5 – ص 138، صحیح مسلم – ج 5 – ص 75 و ج 3 – ص 1257، مسند احمد – ج 1- ص 222.
6- صحیح بخاری – ج 7 – ص 99، صحیح مسلم – ج 2 – ص 188، مسند احمد – ج 5 – ص 187.
7- صحیح بخاری – ج 2 – ص 252 – کتاب صلاة التراویح.
8- صحیح بخاری – ج 5 – ص 84.
9- صحیح بخاری – ج 2 – ص 243.
10- سوره حشر – آیه 7.
11- صحیح بخاری – ج 5 – ص 107 و ج 8 – ص 118.
12- تاریخ طبری – ج 3 – ص 67.
13- عباس عقاد در کتاب عبقریه خالد – ص 57 و 58.
14- سیره نبویه ابن هشام – ج 4 – ص 73.
15- تاریخ طبری – ج 3 – ص 276، الاغانی – ج 15 – ص 298.