![در پاسخ به پرسش؛ روشنگری چیست؟ در پاسخ به پرسش؛ روشنگری چیست؟](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/0033172.jpg)
نویسنده: ایمانوئل کانت
ترجمه یدالله موقن
ترجمه یدالله موقن
روشنگری خروج انسان از صغارتی است که خود بر خویش تحمیل کرده است. صغارت، ناتوانی در بهکار بردن فهم خود بدون راهنمایی دیگری است. این صغارت خود تحمیلی است اگر علت آن نه در سفیه بودن بلکه در فقدان عزم و شهامت در بهکارگیری فهم خود بدون راهنمایی دیگری باشد. شعار روشنگری این است: « Sapere Aude در بهکارگیری فهم خود شهامت داشته باش» تنبلی و بزدلی دلایلی هستند بر اینکه چرا بخش بزرگی از انسانها، زمانی طولانی پس از آنکه طبیعت، آنان را به بلوغ جسمی رسانده و از یوغ قیمومت دیگران آزاد کرده است همچنان با خرسندی در همه عمر صغیر میمانند و نیز به همین دلایل است که چرا برای دیگران چنان آسان است که خود را قیم آنان کنند.
چه راحت است صغیر بودن! [آدم صغیر پیش خود چنین استدلال میکند که] اگر کتابی داشته باشم [منظور کتاب مقدس است] که به جای فهمم عمل کند، اگر کشیشی داشته باشم که به جای وجدانم عمل کند و اگر پزشکی داشته باشم که به من بگوید چه چیزهایی بخورم و چه چیزهایی نخورم و... در این صورت نیازی ندارم که به خود زحمت دهم. اصلا احتیاجی ندارم که بیندیشم؛ تا وقتی پول دارم دیگران جور مرا میکشند. قیمهایی که از سر خیرخواهی، سرپرستی انسانهای صغیر را برعهده گرفتهاند زود در مییابند که بخش اعظم نوع بشر (شامل تمامی جنس لطیف) برداشتن گام به سوی بلوغ ذهنی را نهتنها دشوار بلکه بسیار خطرناک میدانند.
قیمها پس از آنکه گاوهای خود را رام کردند و مطمئن شدند که این زبانبستههای مطیع و سر به راه بدون یوغی که بر گردن دارند گامی بر نخواهند داشت، آنان را برحذر میدارند که مبادا این یوغ را از گردن خود بیفکنند و آزادانه گام بردارند، چون در آن صورت، خطر آنان را تهدید خواهد کرد. اما این خطر واقعا چندان بزرگ نیست؛ زیرا پس از آنکه آنان چندبار بر زمین خوردند قطعا سرانجام راه رفتن را فرا میگیرند، اما یکبار زمینخوردن، انسانها را چنان ترسو و وحشتزده میکند که دیگر نمیکوشند بر پای خود بایستند و بیکمک دیگران گام بردارند.
از اینرو برای فرد دشوار است که از صغیربودن که فطرت او شده است خود را بیرون آورد. او از صغیربودن خویش خرسند است و در وضع کنونیاش از به کار بردن فهم خود واقعا ناتوان است، زیرا تاکنون هیچکس اجازه چنین کاری را به او نداده است. قوانین و اعتقادات جزمی که ابزارهای مکانیکی برای استفاده (یا بیشتر سوء استفاده) عقلانی از مواهب طبیعی بشرند، بندهایی هستند که صغیربودن فرد را دائمی میکنند. حتی اگر کسی بتواند این بندها را بگسلد در آن صورت هنوز هم در پریدن از روی گودالی بسیار باریک مردد است، چراکه او به این نوع آزادی خو نگرفته است، درنتیجه فقط معدودی از انسانها موفق شدهاند ذهن خود را بپرورند و از صغارت بیرون آیند و راهی مطمئن در پیش گیرند.
اما احتمال اینکه عامه مردم خود را روشناندیش کنند بسیار است؛ درحقیقت، اگر آزادی داده شود، روشنگری تقریبا گریزناپذیر میشود. چون حتی در میان کسانی که بهعنوان نگهبانان تودههای عوام برگزیده شدهاند همیشه متفکرانی مستقلاندیش هستند که یوغ صغارت را از گردن خود دور میافکنند و روح درک عقلانی را درخصوص منزلت و حیثیت خویش و نیز درمورد وظیفه هر انسانی که دیگر صغیر نباشد و مستقل بیندیشد میگسترند. اما به ویژه این موضوع را باید در نظر داشت که تودهها را که برای نخستینبار قیمها زیر یوغ بردهاند ممکن است آن قیمهایی تحریکشان کنند که ابدا توانایی روشنشدن را ندارند و تودهها نیز همه قیمها را ناگزیر شد که زیر یوغ بمانند؛ زیرا ابداع خرافات چنان اثر زیانآوری دارد که ممکن است خرافات از ابداعکنندگان خود یا از اعقاب آنان انتقام بگیرد. از این رو تودهها را فقط به کندی میتوان روشن کرد. شاید یک انقلاب به خودکامگی فردی یا به رژیمی ستمگر یا چپاولگر پایان دهد؛ اما انقلاب هرگز نمیتواند در شیوههای اندیشه، اصلاح واقعی به وجود آورد؛ بلکه بر عکس، خرافات جدیدی که جای خرافات پیشین را میگیرند، برای کنترل توده بیفکر، یوغ عبودیت تازهای را به گردن او میافکنند.
برای روشنگری از آن نوعی که گفتم فقط نیاز به آزادی است، آن هم آن نوع آزادیای که از همه انواع آزادیها، کمترین خطر را دارد؛ یعنی آزادی در بهکارگیری عمومی خرد خود در همه امور.
اما از همهسو این فریاد را میشنویم که: چون و چرا مکن! افسر به زیردست خود میگوید: چون و چرا مکن! مشق کن؛ مأمور مالیات میگوید: چون و چرا مکن! مالیات را بپرداز؛ کشیش میگوید: چون و چرا مکن! ایمان داشته باش. (اما در جهان، فرمانروایی هست که میگوید تا میتوانی درباره هرچه دلت میخواهد چون و چرا کن، ولی فقط فرمانبردار باش). همه اینها به معنای محدودیتهایی هستند که همهجا بر آزادی تحمیل میشوند. اما کدام محدودیت سد و مانع روشنگری میشود و کدام محدودیت نهتنها در راه روشنگری سد و مانع ایجاد نمیکند بلکه موجب پیشرفت روشنگری نیز میشود؟
پاسخ من این است: بهکارگیری عمومی از خرد خود باید همیشه آزاد باشد و فقط همین نوع بهکارگیری خرد است که میتواند روشنگری را به میان مردم ببرد. اما از سوی دیگر، دامنه بهکارگیری خصوصی خرد را اغلب میتوان خیلی محدود کرد بیآنکه مانع پیشرفت روشنگری شود. منظور من از اصطلاح بهکارگیری عمومی خرد، بهکارگیریای است که یک پژوهشگر از خرد خود میکند تا با مردمان باسواد سخن گوید؛ و مقصود من از اصطلاح بهکارگیری خصوصی خرد، آن نوع بهکارگیری خرد است که یک شخص مثلا در مقام کارمند اداره یا شاغل در یک موسسه در امور شغلی خود از خرد خویش میکند.
اکنون در بسیاری امور که در خدمت منافع اجتماعی انجام میگیرند وجود نوعی مکانیسم ضروری شده است که از طریق آن بعضی از اعضای اجتماع به شیوهای کاملا منفعلانه رفتار کنند، به طوری که حکومت بتواند از طریق این همرأیی مصنوعی، آنان را به سوی مقاصد عمومی هدایت کند یا لااقل از نابودکردن این مقاصد بازشان دارد. مسلما در اینجا نباید چون و چرا کرد بلکه برعکس، باید فرمانبردار بود. اما تا آنجا که این فرد یا آن فرد، که بخشی از این ماشین اداری است، خود را عضوی از اجتماع، به منزله یک کل، میشناسد تا حتی خود را عضوی از جامعه جهانی میداند، پس میتواند در مقام یک پژوهشگر، به معنای اخص آن، از طریق نوشتن با عموم مردم سخن گوید و در این مقام مسلما میتواند در امور چون و چرا کند بیآنکه با این کار به آن اموری زیان برساند که بهعنوان عضوی منفعل در ماشین اداری مسوولش است. بنابراین فاجعهبار خواهد بود اگر افسری در حین انجام وظیفه در درست یا مفید بودن فرمان بالادستی خود چون و چرا کند. او باید از فرمان اطاعت کند اما عادلانه نخواهد بود اگر او را، در مقام یک پژوهشگر، از بازگو کردن خطاهایی که در ارتش وجود دارند باز داشت یا مانع از قرارگرفتن این خطاها در برابر عموم مردم برای داوری شد.
شهروند نمیتواند از پرداخت مالیاتهایی که بر او بستهاند سر باز زند، در حقیقت، وقتی که او باید این مالیاتها را بپردازد انتقاد از اخذ آنها موضوع بیربطی است و نپرداختن آنها میتواند جرم تلقی شود و او مجازات شود (زیرا نپرداختن مالیاتها میتواند به نافرمانی عمومی بینجامد). اما همین شخص در مقام یک پژوهشگر میتواند نظر خود را درباره ناروا یا حتی ناعادلانه بودن اخذ چنین مالیاتهایی به گوش عموم مردم برساند و او با این کار به هیچوجه برخلاف وظیفه مدنی خود عمل نکرده است. همینطور نیز کشیش مقید است که طبق اعتقادات همان کلیسایی که در استخدامش است به طلبهها و مومنان حوزه کلیسای خود تعلیم دهد، زیرا براساس همین سرسپردگی، او را برای تعلیم دادن و وعظ کردن استخدام کردهاند. اما او در مقام یک پژوهشگر، آزادی کامل دارد و در حقیقت وظیفه دارد همه آن اندیشههایی را که با نیت خیر دقیقا بررسی کرده و نتایجی که درباره جنبههای غلط اعتقادات کلیسایش بدانها رسیده است و نیز پیشنهادهای خود را برای بهترکردن امور دینی و کلیسایی به اطلاع مردم برساند. در اینباره هیچچیز نمیتواند بار سنگینی بر وجدانش بگذارد. زیرا آنچه را او به دلیل مقامش بهعنوان خادم کلیسا وعظ میکند یا تعلیم میدهد چیزهایی هستند که او در گزینش آنها هیچ اختیاری ندارد؛ بلکه تحت راهنمایی دیگران و به نام دیگران، آنها را تعلیم میدهد یا وعظ میکند. مثلا او در وعظهای خود خواهد گفت که: «کلیسای ما به این دلایل به این تعالیم یا آن تعالیم اعتقاد دارد و آنها را به کار میبندد.» او بدین وسیله برای مومنان عضو کلیسایش همه کاربردهای عملی احکام را برمیشمارد که شاید خود او کاملا به آنها اعتقاد نداشته باشد، با این وصف میتواند این کاربردهای عملی را بازگو کند؛ زیرا کاملا غیرممکن نیست که در آنها حقیقتی نهفته باشد و چیزی مغایر با ذات دین در آنها پیدا نشود.
اما چنانچه او معتقد باشد که میتواند در آنها چیزهایی بیابد که مغایر با ذات دینند در آن صورت دیگر نمیتواند با وجدانی آسوده در مقام خویش باقی بماند بلکه باید از مقام خود کنارهگیری کند. بنابراین واعظی که استخدام شده تا در جمع مومنان وعظ کند صرفا خرد خود را بهطور خصوصی به کار میگیرد، زیرا هرقدر هم که جمع مومنان زیاد باشد، باز هم در اینجا بهکارگیری خرد جنبه خانگی [و خصوصی دارد نه عمومی]. از این لحاظ، او در مقام یک کشیش آزاد نیست و نمیتواند هم باشد؛ زیرا او طبق مقررات کس دیگری عمل میکند.
اما برعکس، همین کشیش بهعنوان پژوهشگری که از طریق نوشتههای خود با عموم سخن میگوید، که این عموم میتواند حتی مردم کل جهان نیز باشد، در بهکارگیری خرد خود بهطور عمومی از آزادی نامحدودی برخوردار است تا بتواند تواناییهای عقلانی خود را به کار برد و هر آنچه را در ذهن دارد بیان کند. زیرا حتی اگر قیمهای دینی مردم، خود بخواهند که صغیر بمانند، بیهوده است و این خواست آنان فقط امور بیهوده را تداوم میبخشد.
اما آیا انجمنی از کشیشان یا مجمعی کلیسایی یا دسته کشیشان مقدس پرسبیتری (Presbytery) که در هلند چنین عنوانی دارند میتواند با مقیدکردن خود به تعالیمی تغییرناپذیر و از طریق سوگند خوردن، مشروعیت پیدا کند تا قیمومت بر اعضای خود و از طریق آنان، قیمومت بر همه مردم را برای همیشه تضمین کند؟ پاسخ من این است که این کار غیرممکن است. زیرا هدف چنین قراردادی که مسدودکردن همیشگی راه روشنگری بیشتر نژاد بشر است، مطلقا پوچ و باطل است؛ حتی اگر این قرارداد را عالیترین مقام کشور، شورای سلطنت و محکمترین پیمان نامههای صلح تأیید و تصویب کرده باشند. چون هیچ عصری نمیتواند خود را در بند کند تا چه رسد به آنکه برای اعصار بعدی مقرر بدارد که باید در شرایطی گذاشته شوند که بر ایشان ناممکن شود که دامنه شناخت خود را وسیعتر کنند (به ویژه در جایی که موضوع مهمی مانند روشنگری در میان است)؛ یعنی رهایی بشر از خطاها یا بهطور کلی افزایش روشن شدن او. در بند کردن اعصار بعدی جنایتی ضد بشریت است که سرنوشت اساسی او دقیقا در چنین پیشرفتی قرار دارد؛ در نتیجه نسلهای بعدی کاملا حق دارند چنین توافقنامههایی را نامعتبر و جنایتکارانه بشناسند و آنها را باطل اعلام کنند. معیار چیزی که مردم بتوانند بر سر آن، به منزله قانون، به توافق برسند در این پرسش است: آیا آنان میتوانند چنین قانونی را بر خود تحمیل کنند؟ البته ممکن است که برای به جلو انداختن وضع بهتری از امور، نظم دینی موقتی را برای مدتزمانی کوتاه و معین در بعضی جماعتهای کلیسایی برقرار کنند، ولی باید به همه شهروندان و به ویژه به روحانیان که مقام پژوهشگر را دارند، آزادی خردهگیری عمومی از نارساییهای نهادهای دینی موجود را از طریق نوشتن بدهند. این نظم دینی موقت میتواند تا وقتی ادامه پیدا کند که بصیرت درباره سرشت این امور همچنان آشکار و گسترده شده باشد که مردم (اگر نه متفقا) لااقل با وفاق عمومی صدای خود را به گوش شهریار برسانند که او این جماعتهای دینی را تحت حمایت خود بگیرد که میخواهند طبق بصیرت جدیدی که به دست آوردهاند نهادهای دینی جدیدی برپا دارند و خود را مجددا سازمان دهند. ولی در مقابل نیز، جماعتهای دینی جدید حق مداخله در امور آن گروه از جماعتهای دینی را ندارند که میخواهند همچون پیش امور خود را اداره کنند. اما آنچه در این میان اکیدا ممنوع است این است که اجازه داده شود این جماعتهای دینی جدید در یک سازمان دینی متشکل شوند که اساسنامه دایمیاش این باشد که هیچکس حق ندارد بهطور علنی و عمومی این اساسنامه را مورد چون و چرا قرار دهد؛ حتی اگر مدت این اجازه، از طول حیات یک شخص بیشتر نباشد. چون اگر چنین شود، در پیشرفت انسانیت به سوی اصلاح، دورهای از زمان عاطل میشود و این، به زیان نسلهای آینده است. بنابراین تشکل سازمانی دینی بر پایه چنین اساسنامهای باید ممنوع باشد. شخصی ممکن است (برای مدت زمان کوتاهی) آنچه را باید بداند، یعنی روشنگری را، برای خود به عقب اندازد، اما اگر روشنگری را برای آیندگان و حتی برای خود بهطور دائمی مردود بداند حقوق مقدس نوع بشر را نقض و پایمال کرده است. فرمان این نوعی را که مردم نمیتوانند برای خود وضع کنند مسلما شهریار نیز نمیتواند آن را بر مردم تحمیل کند؛ زیرا مرجعیت قانونگذاری او بر پایه اراده جمعی مردم است و این اراده در شخص او تمرکز یافته است.
اگر شهریار در این اراده، بهبودی حقیقی یا مورد نظر را در اوضاع اجتماعی ببیند که همگام با نظم مدنی است: پس میتواند اتباع خود را آزاد بگذارد تا آنچه را برای رستگاری خود ضروری میدانند انجام دهند، زیرا مداخله در امور وجدانی اتباع کار فرمانروا نیست. اما فرمانروا باید از مداخله زورگویانه هر فردی در امور وجدانی دیگرافراد ممانعت به عمل آورد، او باید تا آنجا که در توان دارد شرایطی را به وجود آورد که اتباع بتوانند آنچه را برای رستگاری خود بهترین میدانند دریابند و انجام دهند. اگر فرمانروایی در امور وجدانی اتباعش مداخله کند از فر و شکوهش کاسته میشود، زیرا در نوشتههای اتباعش که نظرات خود را بیان میکنند او میتواند میزان محبوبیت حکومتش را بسنجد. اما اگر او در چنین اموری مداخله کند و نوشتههای اتباعش را که میکوشند اندیشههای دینی خود را بیان کنند تحت نظارت حکومت قرار دهد یا این کار را زیرنظر خود انجام دهد، در آن صورت او این سرزنش را به جان خریده است که: «امپراتور بالاتر از دستور زباندانان نیست». اگر اکنون بپرسند که: «آیا ما در حال حاضر در عصری روشناندیش زندگی میکنیم؟» پاسخ آن این است: «نه، اما در عصر روشنگری به سر میبریم». اما در اوضاع کنونی بسیار چیزها که وجودشان لازمند که انسانها، به منزله یک کل، بتوانند یا حتی خود را در وضعیتی قرار دهند که به آسانی بتوانند بدون راهنمایی بیرونی و با اعتماد به نفس، فهم خود را در موضوعهای دینی به کار برند، وجود ندارند. اما نشانههای روشنی در دستند که نشان میدهند راه برای انسانها گشوده شده است که آزادانه در این جهت به پیش روند. موانع در راه روشنگری عمومی یعنی در راه رهایی انسانها از صغارت خود تحمیلی، بهتدریج از میان برداشته میشوند. از این لحاظ، این عصر، عصر روشنگری و قرن فردریک است.
شاهزادهای که کسر شأن خود نمیداند بگوید وظیفهاش این نیست که در امور دینی اتباعش مداخله کند بلکه وظیفهاش این است که به آنان در امور دینیشان آزادی کامل بدهد او حتی عنوان غرورآمیز تولرانت (مداراگر دینی) را نپذیرفته است چون این شاهزاده، خودش روشناندیش است و شایسته این است که نسل کنونی و نسلهای آینده او را بهعنوان شخصی بستایند که برای نخستینبار- لااقل تا آنجا که به حکومت او ارتباط مییابد نوع بشر را از صغارت آزاد ساخته و همه را آزاد گذاشته است تا خرد خود را در همه امور وجدانی، آزادانه به کار گیرند. تحت فرمانروایی این شاهزاده، کشیشان مقدس در مقام خودشان، بهعنوان پژوهشگر توانستهاند به دور از هر گونه تعصب و پیشداوری نسبت به وظایف رسمی کلیساییشان، آزادانه و علنی نظرات و نتایج تحقیقات خود را حتی در مواردی که پژوهشهایشان با تعالیم پذیرفته شده در کلیسایشان گهگاه مغایرتهایی داشتهاند برای بررسی دقیق در برابر چشم جهانیان بگذارند. به کسانی که اشتغالشان محدودیتی در پژوهشهایشان ایجاد نمیکند حتی آزادی بیشتری داده میشود. این روح آزادی حتی به خارج از مرزها نیز گسترش یافته است، حتی در جاهایی که باید در برابر موانع بیرونی، که حکومتها بر اثر درک نادرستشان از وظایفشان برپا داشتهاند، مبارزه کند. به چنین حکومتهایی میتوان فرمانروایی این شاهزاده را بهعنوان گواهی درخشان نشان داد و به آنها تفهیم کرد که چگونه وجود آزادی به هیچوجه سبب به هم خوردن نظم و هماهنگی عمومی نمیشود. اگرموانع بازدارنده عمدی برای نگاه داشتن انسانها در وضع توحش به کار گرفته نشوند، آنان به تدریج از حالت توحش بیرون خواهند آمد.
من کانون روشنگری را امور دینی دانستهام؛ یعنی روشنگری را خروج انسان از صغارتی دانستهام که خود بر خویش، بیش از همه در امور دینی، تحمیل کرده است، زیرا نخست اینکه فرمانروایان ما هیچ علاقهای ندارند که در امور هنری و علوم، نقش قیم اتباعشان را بر عهده بگیرند.
دوم اینکه صغارت دینی هم زیانبارترین و هم ننگینترین نوع صغارت است. اما شیوه تفکر آن شخصی که اکنون در رأس دولت قرار دارد مایل به روشنگری در مباحث دینی نیز هست. همچنان که خواهان آزادی در قلمروهای علم و هنر است و میخواهد این آزادیها حتی از این قلمروها فراتر روند؛ زیرا دریافته که آزادی هیچ خطری برای قانونگذاریش ندارد. بنابراین اجازه میدهد اتباعش خرد خود را بهطور عمومی به کار برند و اندیشههای خود را درباره وضع قوانین بهتر در برابر جهانیان بگذارند؛ حتی اگر این کار مستلزم انتقاد صریح و بیپرده از قوانین جاری باشد، ما در برابر خود چنین نمونه درخشانی را داریم. از این لحاظ هیچ شهریاری سربلندتر از او نیست و از همین روست که به او افتخار میکنیم.
اما فقط فرمانروایی که خودش روشناندیش است و از توهمات وحشتی ندارد- چون ارتشی بزرگ و منضبط زیر فرمان دارد که آرامش عمومی را تضمین میکند- میتواند سخنی بگوید که هیچ حکومت جمهوری جرأت گفتنش را ندارد: «درباره هر آنچه دلت میخواهد تا میتوانی چون و چرا کن اما فرمانبردار باش». در اینجا نیز مانند دیگر جاها هنگامی که امور را از چشماندازی وسیع مینگریم انگارهای غریب و نامنتظره در امور بشری نمایان میشود؛ انگارهای که در آن همه چیز تقریبا حالت پارادوکسی دارد.
منبع: سایت نصور
چه راحت است صغیر بودن! [آدم صغیر پیش خود چنین استدلال میکند که] اگر کتابی داشته باشم [منظور کتاب مقدس است] که به جای فهمم عمل کند، اگر کشیشی داشته باشم که به جای وجدانم عمل کند و اگر پزشکی داشته باشم که به من بگوید چه چیزهایی بخورم و چه چیزهایی نخورم و... در این صورت نیازی ندارم که به خود زحمت دهم. اصلا احتیاجی ندارم که بیندیشم؛ تا وقتی پول دارم دیگران جور مرا میکشند. قیمهایی که از سر خیرخواهی، سرپرستی انسانهای صغیر را برعهده گرفتهاند زود در مییابند که بخش اعظم نوع بشر (شامل تمامی جنس لطیف) برداشتن گام به سوی بلوغ ذهنی را نهتنها دشوار بلکه بسیار خطرناک میدانند.
قیمها پس از آنکه گاوهای خود را رام کردند و مطمئن شدند که این زبانبستههای مطیع و سر به راه بدون یوغی که بر گردن دارند گامی بر نخواهند داشت، آنان را برحذر میدارند که مبادا این یوغ را از گردن خود بیفکنند و آزادانه گام بردارند، چون در آن صورت، خطر آنان را تهدید خواهد کرد. اما این خطر واقعا چندان بزرگ نیست؛ زیرا پس از آنکه آنان چندبار بر زمین خوردند قطعا سرانجام راه رفتن را فرا میگیرند، اما یکبار زمینخوردن، انسانها را چنان ترسو و وحشتزده میکند که دیگر نمیکوشند بر پای خود بایستند و بیکمک دیگران گام بردارند.
از اینرو برای فرد دشوار است که از صغیربودن که فطرت او شده است خود را بیرون آورد. او از صغیربودن خویش خرسند است و در وضع کنونیاش از به کار بردن فهم خود واقعا ناتوان است، زیرا تاکنون هیچکس اجازه چنین کاری را به او نداده است. قوانین و اعتقادات جزمی که ابزارهای مکانیکی برای استفاده (یا بیشتر سوء استفاده) عقلانی از مواهب طبیعی بشرند، بندهایی هستند که صغیربودن فرد را دائمی میکنند. حتی اگر کسی بتواند این بندها را بگسلد در آن صورت هنوز هم در پریدن از روی گودالی بسیار باریک مردد است، چراکه او به این نوع آزادی خو نگرفته است، درنتیجه فقط معدودی از انسانها موفق شدهاند ذهن خود را بپرورند و از صغارت بیرون آیند و راهی مطمئن در پیش گیرند.
اما احتمال اینکه عامه مردم خود را روشناندیش کنند بسیار است؛ درحقیقت، اگر آزادی داده شود، روشنگری تقریبا گریزناپذیر میشود. چون حتی در میان کسانی که بهعنوان نگهبانان تودههای عوام برگزیده شدهاند همیشه متفکرانی مستقلاندیش هستند که یوغ صغارت را از گردن خود دور میافکنند و روح درک عقلانی را درخصوص منزلت و حیثیت خویش و نیز درمورد وظیفه هر انسانی که دیگر صغیر نباشد و مستقل بیندیشد میگسترند. اما به ویژه این موضوع را باید در نظر داشت که تودهها را که برای نخستینبار قیمها زیر یوغ بردهاند ممکن است آن قیمهایی تحریکشان کنند که ابدا توانایی روشنشدن را ندارند و تودهها نیز همه قیمها را ناگزیر شد که زیر یوغ بمانند؛ زیرا ابداع خرافات چنان اثر زیانآوری دارد که ممکن است خرافات از ابداعکنندگان خود یا از اعقاب آنان انتقام بگیرد. از این رو تودهها را فقط به کندی میتوان روشن کرد. شاید یک انقلاب به خودکامگی فردی یا به رژیمی ستمگر یا چپاولگر پایان دهد؛ اما انقلاب هرگز نمیتواند در شیوههای اندیشه، اصلاح واقعی به وجود آورد؛ بلکه بر عکس، خرافات جدیدی که جای خرافات پیشین را میگیرند، برای کنترل توده بیفکر، یوغ عبودیت تازهای را به گردن او میافکنند.
برای روشنگری از آن نوعی که گفتم فقط نیاز به آزادی است، آن هم آن نوع آزادیای که از همه انواع آزادیها، کمترین خطر را دارد؛ یعنی آزادی در بهکارگیری عمومی خرد خود در همه امور.
اما از همهسو این فریاد را میشنویم که: چون و چرا مکن! افسر به زیردست خود میگوید: چون و چرا مکن! مشق کن؛ مأمور مالیات میگوید: چون و چرا مکن! مالیات را بپرداز؛ کشیش میگوید: چون و چرا مکن! ایمان داشته باش. (اما در جهان، فرمانروایی هست که میگوید تا میتوانی درباره هرچه دلت میخواهد چون و چرا کن، ولی فقط فرمانبردار باش). همه اینها به معنای محدودیتهایی هستند که همهجا بر آزادی تحمیل میشوند. اما کدام محدودیت سد و مانع روشنگری میشود و کدام محدودیت نهتنها در راه روشنگری سد و مانع ایجاد نمیکند بلکه موجب پیشرفت روشنگری نیز میشود؟
پاسخ من این است: بهکارگیری عمومی از خرد خود باید همیشه آزاد باشد و فقط همین نوع بهکارگیری خرد است که میتواند روشنگری را به میان مردم ببرد. اما از سوی دیگر، دامنه بهکارگیری خصوصی خرد را اغلب میتوان خیلی محدود کرد بیآنکه مانع پیشرفت روشنگری شود. منظور من از اصطلاح بهکارگیری عمومی خرد، بهکارگیریای است که یک پژوهشگر از خرد خود میکند تا با مردمان باسواد سخن گوید؛ و مقصود من از اصطلاح بهکارگیری خصوصی خرد، آن نوع بهکارگیری خرد است که یک شخص مثلا در مقام کارمند اداره یا شاغل در یک موسسه در امور شغلی خود از خرد خویش میکند.
اکنون در بسیاری امور که در خدمت منافع اجتماعی انجام میگیرند وجود نوعی مکانیسم ضروری شده است که از طریق آن بعضی از اعضای اجتماع به شیوهای کاملا منفعلانه رفتار کنند، به طوری که حکومت بتواند از طریق این همرأیی مصنوعی، آنان را به سوی مقاصد عمومی هدایت کند یا لااقل از نابودکردن این مقاصد بازشان دارد. مسلما در اینجا نباید چون و چرا کرد بلکه برعکس، باید فرمانبردار بود. اما تا آنجا که این فرد یا آن فرد، که بخشی از این ماشین اداری است، خود را عضوی از اجتماع، به منزله یک کل، میشناسد تا حتی خود را عضوی از جامعه جهانی میداند، پس میتواند در مقام یک پژوهشگر، به معنای اخص آن، از طریق نوشتن با عموم مردم سخن گوید و در این مقام مسلما میتواند در امور چون و چرا کند بیآنکه با این کار به آن اموری زیان برساند که بهعنوان عضوی منفعل در ماشین اداری مسوولش است. بنابراین فاجعهبار خواهد بود اگر افسری در حین انجام وظیفه در درست یا مفید بودن فرمان بالادستی خود چون و چرا کند. او باید از فرمان اطاعت کند اما عادلانه نخواهد بود اگر او را، در مقام یک پژوهشگر، از بازگو کردن خطاهایی که در ارتش وجود دارند باز داشت یا مانع از قرارگرفتن این خطاها در برابر عموم مردم برای داوری شد.
شهروند نمیتواند از پرداخت مالیاتهایی که بر او بستهاند سر باز زند، در حقیقت، وقتی که او باید این مالیاتها را بپردازد انتقاد از اخذ آنها موضوع بیربطی است و نپرداختن آنها میتواند جرم تلقی شود و او مجازات شود (زیرا نپرداختن مالیاتها میتواند به نافرمانی عمومی بینجامد). اما همین شخص در مقام یک پژوهشگر میتواند نظر خود را درباره ناروا یا حتی ناعادلانه بودن اخذ چنین مالیاتهایی به گوش عموم مردم برساند و او با این کار به هیچوجه برخلاف وظیفه مدنی خود عمل نکرده است. همینطور نیز کشیش مقید است که طبق اعتقادات همان کلیسایی که در استخدامش است به طلبهها و مومنان حوزه کلیسای خود تعلیم دهد، زیرا براساس همین سرسپردگی، او را برای تعلیم دادن و وعظ کردن استخدام کردهاند. اما او در مقام یک پژوهشگر، آزادی کامل دارد و در حقیقت وظیفه دارد همه آن اندیشههایی را که با نیت خیر دقیقا بررسی کرده و نتایجی که درباره جنبههای غلط اعتقادات کلیسایش بدانها رسیده است و نیز پیشنهادهای خود را برای بهترکردن امور دینی و کلیسایی به اطلاع مردم برساند. در اینباره هیچچیز نمیتواند بار سنگینی بر وجدانش بگذارد. زیرا آنچه را او به دلیل مقامش بهعنوان خادم کلیسا وعظ میکند یا تعلیم میدهد چیزهایی هستند که او در گزینش آنها هیچ اختیاری ندارد؛ بلکه تحت راهنمایی دیگران و به نام دیگران، آنها را تعلیم میدهد یا وعظ میکند. مثلا او در وعظهای خود خواهد گفت که: «کلیسای ما به این دلایل به این تعالیم یا آن تعالیم اعتقاد دارد و آنها را به کار میبندد.» او بدین وسیله برای مومنان عضو کلیسایش همه کاربردهای عملی احکام را برمیشمارد که شاید خود او کاملا به آنها اعتقاد نداشته باشد، با این وصف میتواند این کاربردهای عملی را بازگو کند؛ زیرا کاملا غیرممکن نیست که در آنها حقیقتی نهفته باشد و چیزی مغایر با ذات دین در آنها پیدا نشود.
اما چنانچه او معتقد باشد که میتواند در آنها چیزهایی بیابد که مغایر با ذات دینند در آن صورت دیگر نمیتواند با وجدانی آسوده در مقام خویش باقی بماند بلکه باید از مقام خود کنارهگیری کند. بنابراین واعظی که استخدام شده تا در جمع مومنان وعظ کند صرفا خرد خود را بهطور خصوصی به کار میگیرد، زیرا هرقدر هم که جمع مومنان زیاد باشد، باز هم در اینجا بهکارگیری خرد جنبه خانگی [و خصوصی دارد نه عمومی]. از این لحاظ، او در مقام یک کشیش آزاد نیست و نمیتواند هم باشد؛ زیرا او طبق مقررات کس دیگری عمل میکند.
اما برعکس، همین کشیش بهعنوان پژوهشگری که از طریق نوشتههای خود با عموم سخن میگوید، که این عموم میتواند حتی مردم کل جهان نیز باشد، در بهکارگیری خرد خود بهطور عمومی از آزادی نامحدودی برخوردار است تا بتواند تواناییهای عقلانی خود را به کار برد و هر آنچه را در ذهن دارد بیان کند. زیرا حتی اگر قیمهای دینی مردم، خود بخواهند که صغیر بمانند، بیهوده است و این خواست آنان فقط امور بیهوده را تداوم میبخشد.
اما آیا انجمنی از کشیشان یا مجمعی کلیسایی یا دسته کشیشان مقدس پرسبیتری (Presbytery) که در هلند چنین عنوانی دارند میتواند با مقیدکردن خود به تعالیمی تغییرناپذیر و از طریق سوگند خوردن، مشروعیت پیدا کند تا قیمومت بر اعضای خود و از طریق آنان، قیمومت بر همه مردم را برای همیشه تضمین کند؟ پاسخ من این است که این کار غیرممکن است. زیرا هدف چنین قراردادی که مسدودکردن همیشگی راه روشنگری بیشتر نژاد بشر است، مطلقا پوچ و باطل است؛ حتی اگر این قرارداد را عالیترین مقام کشور، شورای سلطنت و محکمترین پیمان نامههای صلح تأیید و تصویب کرده باشند. چون هیچ عصری نمیتواند خود را در بند کند تا چه رسد به آنکه برای اعصار بعدی مقرر بدارد که باید در شرایطی گذاشته شوند که بر ایشان ناممکن شود که دامنه شناخت خود را وسیعتر کنند (به ویژه در جایی که موضوع مهمی مانند روشنگری در میان است)؛ یعنی رهایی بشر از خطاها یا بهطور کلی افزایش روشن شدن او. در بند کردن اعصار بعدی جنایتی ضد بشریت است که سرنوشت اساسی او دقیقا در چنین پیشرفتی قرار دارد؛ در نتیجه نسلهای بعدی کاملا حق دارند چنین توافقنامههایی را نامعتبر و جنایتکارانه بشناسند و آنها را باطل اعلام کنند. معیار چیزی که مردم بتوانند بر سر آن، به منزله قانون، به توافق برسند در این پرسش است: آیا آنان میتوانند چنین قانونی را بر خود تحمیل کنند؟ البته ممکن است که برای به جلو انداختن وضع بهتری از امور، نظم دینی موقتی را برای مدتزمانی کوتاه و معین در بعضی جماعتهای کلیسایی برقرار کنند، ولی باید به همه شهروندان و به ویژه به روحانیان که مقام پژوهشگر را دارند، آزادی خردهگیری عمومی از نارساییهای نهادهای دینی موجود را از طریق نوشتن بدهند. این نظم دینی موقت میتواند تا وقتی ادامه پیدا کند که بصیرت درباره سرشت این امور همچنان آشکار و گسترده شده باشد که مردم (اگر نه متفقا) لااقل با وفاق عمومی صدای خود را به گوش شهریار برسانند که او این جماعتهای دینی را تحت حمایت خود بگیرد که میخواهند طبق بصیرت جدیدی که به دست آوردهاند نهادهای دینی جدیدی برپا دارند و خود را مجددا سازمان دهند. ولی در مقابل نیز، جماعتهای دینی جدید حق مداخله در امور آن گروه از جماعتهای دینی را ندارند که میخواهند همچون پیش امور خود را اداره کنند. اما آنچه در این میان اکیدا ممنوع است این است که اجازه داده شود این جماعتهای دینی جدید در یک سازمان دینی متشکل شوند که اساسنامه دایمیاش این باشد که هیچکس حق ندارد بهطور علنی و عمومی این اساسنامه را مورد چون و چرا قرار دهد؛ حتی اگر مدت این اجازه، از طول حیات یک شخص بیشتر نباشد. چون اگر چنین شود، در پیشرفت انسانیت به سوی اصلاح، دورهای از زمان عاطل میشود و این، به زیان نسلهای آینده است. بنابراین تشکل سازمانی دینی بر پایه چنین اساسنامهای باید ممنوع باشد. شخصی ممکن است (برای مدت زمان کوتاهی) آنچه را باید بداند، یعنی روشنگری را، برای خود به عقب اندازد، اما اگر روشنگری را برای آیندگان و حتی برای خود بهطور دائمی مردود بداند حقوق مقدس نوع بشر را نقض و پایمال کرده است. فرمان این نوعی را که مردم نمیتوانند برای خود وضع کنند مسلما شهریار نیز نمیتواند آن را بر مردم تحمیل کند؛ زیرا مرجعیت قانونگذاری او بر پایه اراده جمعی مردم است و این اراده در شخص او تمرکز یافته است.
اگر شهریار در این اراده، بهبودی حقیقی یا مورد نظر را در اوضاع اجتماعی ببیند که همگام با نظم مدنی است: پس میتواند اتباع خود را آزاد بگذارد تا آنچه را برای رستگاری خود ضروری میدانند انجام دهند، زیرا مداخله در امور وجدانی اتباع کار فرمانروا نیست. اما فرمانروا باید از مداخله زورگویانه هر فردی در امور وجدانی دیگرافراد ممانعت به عمل آورد، او باید تا آنجا که در توان دارد شرایطی را به وجود آورد که اتباع بتوانند آنچه را برای رستگاری خود بهترین میدانند دریابند و انجام دهند. اگر فرمانروایی در امور وجدانی اتباعش مداخله کند از فر و شکوهش کاسته میشود، زیرا در نوشتههای اتباعش که نظرات خود را بیان میکنند او میتواند میزان محبوبیت حکومتش را بسنجد. اما اگر او در چنین اموری مداخله کند و نوشتههای اتباعش را که میکوشند اندیشههای دینی خود را بیان کنند تحت نظارت حکومت قرار دهد یا این کار را زیرنظر خود انجام دهد، در آن صورت او این سرزنش را به جان خریده است که: «امپراتور بالاتر از دستور زباندانان نیست». اگر اکنون بپرسند که: «آیا ما در حال حاضر در عصری روشناندیش زندگی میکنیم؟» پاسخ آن این است: «نه، اما در عصر روشنگری به سر میبریم». اما در اوضاع کنونی بسیار چیزها که وجودشان لازمند که انسانها، به منزله یک کل، بتوانند یا حتی خود را در وضعیتی قرار دهند که به آسانی بتوانند بدون راهنمایی بیرونی و با اعتماد به نفس، فهم خود را در موضوعهای دینی به کار برند، وجود ندارند. اما نشانههای روشنی در دستند که نشان میدهند راه برای انسانها گشوده شده است که آزادانه در این جهت به پیش روند. موانع در راه روشنگری عمومی یعنی در راه رهایی انسانها از صغارت خود تحمیلی، بهتدریج از میان برداشته میشوند. از این لحاظ، این عصر، عصر روشنگری و قرن فردریک است.
شاهزادهای که کسر شأن خود نمیداند بگوید وظیفهاش این نیست که در امور دینی اتباعش مداخله کند بلکه وظیفهاش این است که به آنان در امور دینیشان آزادی کامل بدهد او حتی عنوان غرورآمیز تولرانت (مداراگر دینی) را نپذیرفته است چون این شاهزاده، خودش روشناندیش است و شایسته این است که نسل کنونی و نسلهای آینده او را بهعنوان شخصی بستایند که برای نخستینبار- لااقل تا آنجا که به حکومت او ارتباط مییابد نوع بشر را از صغارت آزاد ساخته و همه را آزاد گذاشته است تا خرد خود را در همه امور وجدانی، آزادانه به کار گیرند. تحت فرمانروایی این شاهزاده، کشیشان مقدس در مقام خودشان، بهعنوان پژوهشگر توانستهاند به دور از هر گونه تعصب و پیشداوری نسبت به وظایف رسمی کلیساییشان، آزادانه و علنی نظرات و نتایج تحقیقات خود را حتی در مواردی که پژوهشهایشان با تعالیم پذیرفته شده در کلیسایشان گهگاه مغایرتهایی داشتهاند برای بررسی دقیق در برابر چشم جهانیان بگذارند. به کسانی که اشتغالشان محدودیتی در پژوهشهایشان ایجاد نمیکند حتی آزادی بیشتری داده میشود. این روح آزادی حتی به خارج از مرزها نیز گسترش یافته است، حتی در جاهایی که باید در برابر موانع بیرونی، که حکومتها بر اثر درک نادرستشان از وظایفشان برپا داشتهاند، مبارزه کند. به چنین حکومتهایی میتوان فرمانروایی این شاهزاده را بهعنوان گواهی درخشان نشان داد و به آنها تفهیم کرد که چگونه وجود آزادی به هیچوجه سبب به هم خوردن نظم و هماهنگی عمومی نمیشود. اگرموانع بازدارنده عمدی برای نگاه داشتن انسانها در وضع توحش به کار گرفته نشوند، آنان به تدریج از حالت توحش بیرون خواهند آمد.
من کانون روشنگری را امور دینی دانستهام؛ یعنی روشنگری را خروج انسان از صغارتی دانستهام که خود بر خویش، بیش از همه در امور دینی، تحمیل کرده است، زیرا نخست اینکه فرمانروایان ما هیچ علاقهای ندارند که در امور هنری و علوم، نقش قیم اتباعشان را بر عهده بگیرند.
دوم اینکه صغارت دینی هم زیانبارترین و هم ننگینترین نوع صغارت است. اما شیوه تفکر آن شخصی که اکنون در رأس دولت قرار دارد مایل به روشنگری در مباحث دینی نیز هست. همچنان که خواهان آزادی در قلمروهای علم و هنر است و میخواهد این آزادیها حتی از این قلمروها فراتر روند؛ زیرا دریافته که آزادی هیچ خطری برای قانونگذاریش ندارد. بنابراین اجازه میدهد اتباعش خرد خود را بهطور عمومی به کار برند و اندیشههای خود را درباره وضع قوانین بهتر در برابر جهانیان بگذارند؛ حتی اگر این کار مستلزم انتقاد صریح و بیپرده از قوانین جاری باشد، ما در برابر خود چنین نمونه درخشانی را داریم. از این لحاظ هیچ شهریاری سربلندتر از او نیست و از همین روست که به او افتخار میکنیم.
اما فقط فرمانروایی که خودش روشناندیش است و از توهمات وحشتی ندارد- چون ارتشی بزرگ و منضبط زیر فرمان دارد که آرامش عمومی را تضمین میکند- میتواند سخنی بگوید که هیچ حکومت جمهوری جرأت گفتنش را ندارد: «درباره هر آنچه دلت میخواهد تا میتوانی چون و چرا کن اما فرمانبردار باش». در اینجا نیز مانند دیگر جاها هنگامی که امور را از چشماندازی وسیع مینگریم انگارهای غریب و نامنتظره در امور بشری نمایان میشود؛ انگارهای که در آن همه چیز تقریبا حالت پارادوکسی دارد.
منبع: سایت نصور