![روشنگری چیست؟ روشنگری چیست؟](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/0033179.jpg)
ترجمهی همایون فولادپور
یادداشت مترجم:
در شمارهی سپتامبر ۱۷۸۳ «ماهنامهی برلین» [Berlinische Monatsschrift] در نوشتهی بیامضایی پیشنهاد شده بود که ازدواج مذهبی برافتد. روحانی پروتستان یوهان فریدریش تسولنر [(۱۸۰۴-۱۷۵۳) Johann Friedrich Zöllner] که خود از هواخواهان روشنگری بود از این پیشنهاد برآشفت و برای افشای تندرویهایی که به نام روشنگری صورت میگرفت در شمارهی دسامبر ۱۷۸۳ ماهنامه مطلبی نوشت و در آن این نکته را عنوان کرد: «روشنگری چیست؟ باید پیش از روشن کردن مردم، برای این پرسش که کمابیش به اندازهی حقیقت چیست؟ اهمیت دارد پاسخی یافت؛ با این همه من تاکنون چنین پاسخی را در هیچ جا نیافتهام» و به این ترتیب کانت به پاسخ گفتن به این پرسش برانگیخته شد و متنی را نوشت که ترجمهاش در اینجا میآید. این ترجمه بر اساس متن آلمانی و تازهترین و، تا جایی که ما میدانیم، معتبرترین ترجمهی فرانسوی آن صورت گرفته، اما در همه جا کوشیدهایم که به قدر توان به متن آلمانی نزدیک بمانیم. مترجم فرانسوی به ترجمهی خود یادداشتهایی افزوده که برخی از آنها را که سودمند یافتیم با ذکر مأخذ در حاشیه آوردیم. تاریخچهی نگارش متن کانت نیز از این یادداشتها گرفته شده. پانویسهای دیگر از ماست. در ضمن، گاه برای روانتر شدن ترجمه ناگزیر از افزودن یکی دو کلمه به متن اصلی شدیم. این افزودهها همگی در میان قلاب [ ] آمده. مشخصات متنهای مرجع چنین است:1) "Beantwortung der Frage: Was ist Aufklärung", in Kants Werke, Akademi-Textausgabe, Berlin, Walter de Gruyter, 1968, B. VIII.
2) "Réponse à la Question: ce que les Lumières?", trad. de H. Wissmann, in E. Kant, Œuvres philosophiques, Paris, Gallimard (Pléiade), T. II, 1984.
میشل فوکو که استاد کلژ دُ فرانس (Collège de France) بود، در نخستین جلسهی درسی سال ۱۹۸۳ تفسیری از «روشنگری چیست؟» به دست داد و سپس متن آن را بازبینی کرد و در اختیار ماهنامهی معروف مجلهی ادبی نهاد که به مناسبت انتشار جلدهای دوم و سوم تاریخ جنسیت فوکو درصدد انتشار ویژهنامهای دربارهی آثار او بود. این ویژهنامه در ماه مه ۱۹۸۴، یعنی کمی پیش از مرگ فوکو (۲۵ ژوئن ۱۹۸۴) انتشار یافت و تفسیر فوکو از متن کانت، که ترجمهاش در اینجا میآید، نیز با عنوان «یک درس منتشرنشده» در آن چاپ شد. ن. ک. به:
Michel Foucault, "Un Cours inédit", in Magazine littéraire, No. 207, Mai 1984.
پانویسها و آنچه در قلاب [ ] آمده از ماست.
در پایان، درود و سپاس فراوان بر دوست فرهیخته و استادم داریوش آشوری که افزون بر ویرایش و مقابلهی این ترجمهها با متنهای اصلی، امکان چاپ آنها را نیز فراهم آورد؛ با این همه بار کژیها و کاستیهای کار یکسره بر دوش من است.
روشنگری چیست؟
روشنگری همانا به در آمدن انسان است از حالت کودکیای که گناهش به گردن خود اوست. کودکی [Unmϋndigkeit (minorité)] یعنی ناتوانی از به کار گرفتن فهم [Verstand (entendement)] خود بدون راهنمایی دیگران و اگر علت این کودکی نه فقدان فهم، که نبود عزم و شجاعت در به کارگیری فهم خود بدون راهنمایی دیگران باشد، گناه آن به گردن خود انسان است. شعار روشنگری این است: Sapere aude!، جسارت آن را داشته باش که فهم خود را به کار گیری!این که بخش بدین بزرگی از انسانها، با آن که دیری است طبیعت آنان را به بلوغ طبیعی رسانده[۱] [naturaliter maiorennes]، باز به دلخواه تا دم مرگ کودک میمانند و دیگران چنین به سادگی خود را سرپرست ایشان میکنند، علتی جز کاهلی و بزدلی ندارد. راستی که کودک بودن چه آسان است! اگر کتابی داشته باشم که جای فهمم را بگیرد و مرشدی که کار وجدانم را انجام دهد و پزشکی که خوراک مناسبی برایم معین کند و ...، دیگر لازم نیست خود را به زحمت بیندازم. همین که بتوانم پولی بدهم دیگر نیازی به اندیشیدن ندارم؛ دیگرانی هستند که این کار کسالتبار را به جایم انجام دهند. آنان که از سر خیرخواهی رنج سرپرستی کسان را بر خود هموار کردهاند چنان میکنند که بیشینهی انسانها (و از آن میان جنس زن به تمامی) گام زدن در راه بلوغ را که به خودی خود دشوار است سخت خطرناک نیز میانگارند. این سرپرستان نخست رمهی رام خود را تهیمغز میکنند و خاطرشان آسوده میشود که این موجودات بیآزار جرأت آن را ندارند که گامی از چراگاهی که در آن زندانیاند فراتر روند، آنگاه به ایشان گوشزد میکنند که تنها رفتن چه خطرها دارد! البته این خطرها چندان هم بزرگ نیستند، چراکه [نوپایان] با چند بار افتادن سرانجام پا باز میکنند؛ اما چشمانداز چنین حادثهای انسان را میترساند و چه بسا اندیشهی هر آزمون تازه را پس بزند.
ازین رو برای بسیاری کسان دشوار است که به تنهایی از حالت کودکیای که کمابیش برایشان طبیعی شده است به در آیند. آنان حتی به این حالت دلبستگی دارند و به راستی از به کار بستن فهم خود ناتوانند، چرا که هرگز مجال چنین کاری به ایشان داده نشده است. قاعدهها و فرمولها، این ابزارهای مکانیکی استفاده، یا بهتر است بگوییم سوء استفادهی خردمندانه[۲] از استعدادهای طبیعی، زنجیری[۳] است که کودکی را همیشگی میکند. و حتی آن که خود را از بند کودکی برهاند نیز باز از سر گودالی کوچک نمیتواند پرید مگر با پای لرزان، چرا که به چنین آزادی رفتاری خو نکرده است. چنین است که تنها شمار ناچیزی توانستهاند با کار جان[۴] خود را از بند کودکی برهانند و با پای استوار پیش روند.
در عوض این که عامه [Publicum] ذهن خود را روشن کند شدنی است؛ و آنجا که عامه از آزادی برخوردار باشد، روشنگری کمابیش ناگزیر میشود. چرا که همواره، در میان سرپرستان جاافتادهی توده نیز آزاداندیشانی[۵] یافت میشوند که چون خویشتن را از یوغ کودکی رهانیدند، در پیرامونشان روحی میپراکنند که ارزیابی خردمندانهی ارزش هر انسان و گرایش ذاتی او به آزاداندیشی را ممکن میکند. با این همه این نکته را نیز نباید از یاد برد که ای بسا تحریک برخی از سرپرستان ناتوان از رسیدن به روشنگری موجب شود تا همان تودهای که آنان [سرپرستان آزاداندیش] چنین یوغی بر گردنش گذاشتهاند اینک خود ایشان را ناگزیر کند تا در بند کودکی بمانند. آری! خو دادن به پیشداوری سخت زیانبار است، چرا که سرانجام گریبانگیر همان کسانی میشود که خود یا پیشینیانشان آن را دامن زدهاند. از این رو، عامه نمیتواند به روشنگری برسد مگر با انقلاب. انقلاب شاید بتواند به خودکامگی فردی و سرکوبگری سودپرستانه یا خودکامه پایان دهد، اما هرگز نمیتواند شیوهی اندیشیدن را چنان که باید اصلاح کند؛ برعکس، به جای پیشداوریهای کهنه، رشتهای از پیشداوریهای تازه در گردن تودههای اندیشهباخته میافکند.
باری، برای اینگونه روشنگری هیچ چیز چندان ضروری نیست که آزادی، آن هم بیزیانترین آزادیها، یعنی آزادی آشکار به کار بستن خرد [Vernunft (Raison)] خویش در تمامی زمینهها. اما حالی از هرسو این بانگ به گوشم میرسد: «خرد مورزید!»[۶] لشکری میگوید: «خرد مورزید! سرگرم مشقتان باشید!» مأمور دریافت مالیات میگوید: «خرد مورزید! مالیاتتان را بپردازید!» کشیش میگوید: «خرد مورزید! ایمان داشته باشید!» (تنها یک خداوندگار در جهان هست که میگوید: «خرد ورزید، هرچه میخواهید و دربارهی هرچه میخواهید، اما فرمانبردار باشید!»[۷]) در همهی این موردها آزادی محدود میشود. اما کدام محدودیتی جلوی روشنگری را میگیرد و کدام نمیگیرد بل برای آن سودمند نیز هست؟ پاسخ من این است: هرکس باید همواره در به کار بستن خرد خویش به گونهای عمومی آزاد باشد و تنها این [شیوهی به کار گرفتن خرد] است که میتواند روشنگری را در میان انسانها به پیش برد؛ اما به کار بستن خصوصی خرد اغلب میتواند سخت محدود شود، بی آن که [این امر] به پیشرفت روشنگری آسیب چندانی برساند. مقصود من از به کار بستن عمومی خرد استفادهای است که هرکس، در مقام دانشمند [Gelehrter]، در برابر تودهی کتابخوان از خرد خود میکند. به کار بستن خصوصی خرد، از دیدگاه من استفادهای است که هرکسی حق دارد در سمت مدنی یا اداریای که به او وانهادهاند، از خرد خود بکند.[۸] اما برای بسیاری از کارها، که به منافع همگانی مربوط میشود، ساز و کار (مکانیسم) ویژهای ضروری است؛ ساز و کاری که به موجب آن برخی از اعضای جامعهی مدنی جهانی موظف باشند فقط کُنشپذیرانه [Passiv] رفتار کنند تا حکومت ایشان را بر بنیاد یک همرائی ساختگی[۹] به سوی غایتهای همگانی رهنمون شود، یا دستکم ایشان را از نابود کردن این غایتها باز دارد. روشن است که اینجا دیگر جای خرد ورزیدن نیست، بل باید فرمان برد. اما این مهرهی ماشین، تا آنجا که خود را هم عضو جامعه میشمارد و هم حتی عضو جامعهی مدنی جهانی، و نیز در مقام دانشمندی که از راه نوشتار با «عامه» در معنای دقیق کلمه سخن میگوید، البته می تواند خرد بورزد بی آن که در این میان به اموری که به بخشی از وجود او، در مقام عضو کُنشپذیر، وانهادهاند آسیبی برسد. چرا که سخت خطرناک خواهد بود اگر لشکریای که از فرماندهانش فرمانی میگیرد، در حال خدمت در اندیشهی بهنگامی یا سودمندی آن [فرمان] باشد؛ او باید به فرمان گردن نهد. اما اگر در مقام دانشمند دربارهی کم و کاستیهای ارتش سخنانی داشته باشد نباید او را بازداشت از این که سخنان خود را با عامه[۱۰] در میان نهد تا دربارهی آن داوری کنند. شهروند نمیتواند از پرداخت مالیاتهایی که برایش مقرر شده سر باز زند؛ و حتی خُردهگیری گستاخانهی او از این مالیاتها به هنگام پرداخت میتواند آشوبگری (که ای بسا به نافرمانی همگانی بینجامد) شمرده شود و کیفر داده شود. اما همان کس اگر در مقام دانشمند اندیشههای خود را دربارهی ناروا یا حتی بیدادگرانه بودن چنین مالیاتبندیای بهگونهای عمومی عنوان کند، وظیفهی شهروندی خود را زیر پا ننهاده است. و نیز، هر کشیشی وظیفه دارد برای طلبهها [Katechismusschϋler (catéchumène)] و مردم حوزهی کلیساییاش بر بنیاد اصول مذهب[۱۱] آن کلیسایی وعظ کند که خود در خدمت آن است؛ چرا که با این شرط به کار گماشته شده است. اما در مقام دانشمند، آزادی تمام و حتی وظیفه دارد که تمامی اندیشههای سنجیده و نیکخواهانهی خود را دربارهی نادرستیهای این اصول و نیز پیشنهادهای خود را برای بهسازی امور دین و کلیسا با همگان در میان نهد. و از این بابت کمترین سرزنشی بر وجدان او روا نیست؛ چون در زمینهی آنچه به حکم سمتش، یعنی در مقام نمایندهی کلیسا، میگوید، دستش بسته است و نمیتواند در آن باره بر بنیاد اندیشههای خود آموزش دهد، بل وظیفه دارد که آن را طبق دستور و به نام کس دیگری بیاموزاند. او میگوید: کلیسای ما چنین و چنان میآموزاند و دلیلهایش هم اینهاست. سپس برای مردم حوزهی کلیساییاش تمامی امتیازهای عملی احکامی را برمیشمارد که ای بسا خود با اعتقاد کامل نپذیرد؛ با این همه میتواند آموزش آنها را به گردن بگیرد، چرا که محال نیست که در آنها حقیقتی نهفته باشد و به هر صورت در آنها کمترین چیزی یافت نمیشود که با باطن دین متناقض باشد. چه، اگر [کشیش] گمان وجود چنین تناقضی را میبرد، دیگر نمیتوانست کار خود را از روی وجدان انجام دهد و باید از آن چشم میپوشید. بنابراین، استفادهای که کشیش محل در جمع مؤمنان حوزهاش از خرد خود میکند جز یک استفادهی خصوصی نیست، چه این گردهمایی، هرقدر هم که بزرگ باشد، باز یک گردهمایی خانوادگی به شمار میآید؛ به این اعتبار، او در مقام کشیش آزاد نیست و نباید هم باشد، چرا که وظیفهای را انجام میدهد که دیگری بر عهدهی او نهاده است. در عوض، در مقام دانشمندی که از راه نوشتار به عامه در معنای دقیق کلمه، یعنی به جهان روی میکند ([به بیان دیگر] در مقام کشیش [اما] در به کار بستن عمومی خردش) از آزادی نامحدودی بهرهمند است تا از خرد خویش سود جوید و به نام خود سخن گوید[۱۲]، چرا که، گفتن این که سرپرستان مردم (در امور معنوی) باید خود نیز کودک باشند، دعوی نابخردانهایست که به ابدی شدن نابخردیها میانجامد.
اما آیا یک جمعیت روحانی، برای نمونه یک مجمع کلیسایی یا (آنچنان که هندیها میگویند) یک «طبقه»ی محترم نمیتواند تک تک اعضایش را به قید سوگند به محترم شمردن یک اصل ثابت پایبند کند تا به این ترتیب هریک از اعضا و، به میانجی آنان، مردم را در قیمومت [Obervormundschaft (Tutelle)] همیشگی خود نگاه دارد و حتی این قیمومت را ابدی کند؟ من میگویم که چنین کاری محال است. قراردادی که بسته شود تا برای همیشه نوع بشر را از هر روشنایی تازه محروم کند، صاف و ساده باطل است، حتی اگر از سوی برترین قدرت [سیاسی] یا نهادهای قانونگذاری یا در رسمیترین پیمانهای صلح تصویب شده باشد. هیچ دورهای نمیتواند اتحادی باشد تا دامنهی شناختهایش (و بهویژه شناختهایی بدین اهمیت) را بگسترد، آنها را از نادرستیها بپیراید و، در یک کلام، در راه روشنگری پیش رود. این کار جنایتی خواهد بود برضد طبیعت انسان، که غرض وجودی[۱۳] اش درست در همین پیشرفت است. بنابراین آیندگان یکسره حق دارند که چنین تصمیمی را نامشروع و گناه بشمارند و رد کنند. سنجهی [Probirstein (critère)] هرآنچه که بتواند برای مردمی به صورت قانون مقرر شود این پرسش است که آیا این مردم خود میتوانند چنین قانونی برای خود وضع کنند؟ البته چنین چیزی میتواند برای دورانی معین و کوتاه ـ گویی در انتظار قانونی بهتر ـ و به منظور برپا داشتن نظم ویژهای شدنی باشد. در این دوران به هر شهروند، و بهویژه به هر کشیش آزادی داده میشود تا در مقام دانشمند نظر خود را دربارهی کاستیهای نهاد کنونی به گونهای عمومی، یعنی از راه نوشتار باز گوید؛ اما نظم مستقر همچنان محترم شمرده میشود، تا روزی که شناخت [Einsicht] ماهیت این چیزها چندان پیش رفته و تأیید شده باشد که بتوان با منظم کردن (اگر نه همهی اندیشهها)، [دستکم] تمامی اندیشههایی که در آن [شناخت] دخیل بودهاند، طرحی به پیشگاه شهریار عرضه داشت تا آن کشیشنشینهایی را در پناه بگیرد که بر بنیاد تصوری که خود از شناخت بهتر دارند، توافق کردهاند تا در نهاد دینی دگرگونیهایی راه دهند، بدون آن که برای کشیشنشینهای خواهان پایبندی به سنت دشواریای بیافرینند. اما آنچه از بنیاد ممنوع است همانا توافق بر سر یک اساسنامهی دینی [Religionsverfassung (Constitution religieuse)] پایدار است که هیچ کس، گیرم فقط برای دورهای برابر با عمر یک انسان، نتواند آشکارا در آن تردیدی راه دهد، و از این راه [یعنی از راه این توافق] نابود کردن یک دوران از پیشرفت بشریت به سوی بهبود با سترون و در نتیجه زیانمند کردن آن [دوران] برای آیندگان. فرد میتواند برای شخص خود، و تازه آن هم فقط برای مدتی، روشنگری آنچه را که باید بداند به عقب بیندازد؛ اما یکسره چشم پوشیدن از آن، حتی اگر فقط برای خودش باشد، تجاوز به حقوق مقدس بشریت و پایمال کردن آنهاست، تا چه رسد به آن که برای آیندگان باشد. اما تصمیمی را که مردم خود نیز اجازه ندارند برای خود بگیرند، شهریار به هیچ روی نمیتواند برای ایشان بگیرد. چرا که مشروعیت او در مقام قانونگذار[۱۴] درست از این مایه میگیرد که او ارادهی تمامی مردم را در ارادهی خود گرد میآورد. و همین که بپاید تا هر بهبود حقیقی یا مفروض، با نظم مدنی هماهنگ باشد، دیگر میتواند فرودستانش را بگذارد تا به اختیار خود هر آنچه را که برای رستگاریشان ضروری میشمارند، بکنند؛ چرا که این همه کار او نیست؛ بل [کار او] این است که نگذارد تا کسی کس دیگری را به زور باز دارد از این که برای تعریف این رستگاری و رسیدن به آن تا جایی که میتواند بکوشد. و حتی فرّ شاهانهی او آسیب میبیند اگر در این کار دخالت کند و نوشتههایی را که فرودستانش میکوشند تا در آن اندیشههای خود را روشن کنند زیر نظر دولت خود در آورد، نه تنها هنگامی که این [نظارت] را در پرتو نظر اعلای خود انجام دهد (که، در این صورت این سرزنش را به جان میخرد که: «قیصر از نحویون برتر نیست»[۱۵])، بل نیز، و از آن بیشتر، هنگامی که قدرت عالی خود را چندان خوار دارد که در کشور خویش از استبداد معنوی چند خودکامه بر دیگر فرودستانش پشتیبانی کند.
بنابراین، اگر پرسیده شود که آیا اکنون در دورانی بسر میبریم که به روشنایی رسیده است؟ پاسخ این خواهد بود: نه! اما بیگمان در یک دوران روشنگران هستیم. با توجه به وضعیت کنونی چیزها، راه سخت درازی مانده است تا آن که انسانها همگی در وضعیتی باشند یا حتی بتوانند در این وضعیت گذاشته شوند که در امور دینی به درستی و با اطمینان و بدون راهنمایی دیگری به خرد خویش روی آورند.
اما نشانههای روشنی داریم بر این که اکنون گسترهای در اختیار ایشان نهاده شده تا آزادانه ذهن خود را بپرورانند، و [بر این که] مانعهای روشنگری همگانی یا خروج انسانها از کودکی خود کردهشان اندک کم میشود. از این دیدگاه، عصر حاضر عصر روشنگری یا قرن «فردریش» است.
فرمانروایی که برای خود ناشایست نمیداند که بگوید این را وظیفهی خود میشمارد که در امور دینی هیچ فرمانی به مردم ندهد و آنان را در این زمینه از هر جهت آزاد بگذارد، و به این ترتیب از پذیرش عنوان خودبینانهی رواداری سر باز میزند،[۱۶] خود به روشنگری رسیده است؛ و درخور آن است که از سوی همروزگاران و آیندگان قدرشناس همچون نخستین کسی بزرگ داشته شود که نوع انسان را، دست کم تا جایی که به حکومت مربوط میشود، از کودکی رهانده و هرکسی را آزاد نهاده تا در تمامی امور وجدانی از خرد خویش سود جوید. در دوران او کشیشان ارجمند اجازه دارند که، بدون زیر پا نهادن وظیفهی حرفهای خود، و در مقام دانشمند، اندیشهها و داوریهایشان را، که اینجا و آنجا با اصول پذیرفته ناهمخوان است، آزادانه و آشکارا با جهانیان در میان نهند؛ و البته آن که هیچ وظیفهی حرفهای آزادیاش را محدود نمیکند، به طریق اولی از چنین اجازهای برخوردار است. این روح آزادی به بیرون نیز راه مییابد، حتی به آنجا که با دشواریهای بیرونیای رو به رو میشود، دشواریهایی که دولتی که وظیفهی خود را بهدرستی درنیافته بر سر راهش میآفریند. چرا که چنین دولتی خود را در برابر نمونهی درخشانی مییابد که ثابت میکند که در یک نظام آزادی، نظم عمومی و یگانگی ملت با کمترین خطری رو به رو نیست. انسانها به همت خود اندک اندک از درشتخویی به در میآیند، کافی است که برای نگاه داشتن آنان در این حالت کوشش نشود.
من وجه بنیادی روشنگری [یعنی] به در آمدن انسانها از کودکی خودکردهشان را بیش از همه در امور دینی دانستم؛ چرا که، در زمینهی هنرها و علوم، فرمانروایان ما هیچ نفعی ندارند که نقش قیم فرودستانشان را بازی کنند؛ و نیز از آن رو که این کودکی نه تنها زیانبارترین که خوارکنندهترین کودکیها نیز هست. اما اندیشهی کشورداری [Staatsoberhaupt] که [روشنگری] نخست را گسترش دهد ازین فراتر میرود و [فرمانروا] باز میشناسد که اگر به فرودستانش اجازه دهد تا به گونهای عمومی خرد خویش را به کار بندند و اندیشههای خود را دربارهی شیوهی بهتر نگارش متنهای قانونی آشکارا با همگان در میان نهند، در زمینهی قانونگذاری نیز خطری در میان نخواهد بود حتی اگر [این اندیشهها] با بازسنجی بیپردهی قانونهایی که از آن پیش تصویب شده همراه باشد. در این زمینه نمونهی برجستهای داریم که نشان میدهد هیچ شهریاری بر آن کس که ستودهی ماست پیشی نگرفته است.
اما تنها آن کسی که خود به روشنایی رسیده و از تاریکی نمیترسد و در عین حال برای حفظ نظم عمومی، ارتشی گوش به فرمان در اختیار دارد میتواند جرأت گفتن سخنی را به خود دهد که یک حکومت آزاد[۱۷] نمیتواند: «هرچه میخواهید و دربارهی هرچه میخواهید خرد ورزید؛ اما فرمانبردار باشید!» و بدین گونه، در اینجا در امور انسانی چرخشی شگفت و ناگهانی رخ می نماید. وانگهی، چون این امور را در کل در نظر آوریم، کمابیش همه چیز در آن متناقض به چشم میآید. درجهی بیشتری از آزادی مدنی برای آزادی روح مردم سودمند مینماید و در عین حال رویاروی آن [روح] موانعی گذرناپذیر برمیآورد؛ برعکس، درجهی کمتری از آن [برای روح] فضایی را فراهم میآورد تا در آن با همهی توان خود بشکفد. و چون به این ترتیب، طبیعت برای نازدانهاش، یعنی برای کشش و گرایش به اندیشهی آزاد پوستهی سختی فراهم آورد، این یک نیز اندک اندک هم بر ذهنیت مردم اثر مینهد (و به این ترتیب کم کم بر قابلیت مردم برای عمل آزادانه میافزاید) و هم، سرانجام، بر اصول حکومت؛ [حکومتی] که [در این صورت] به سود خود نیز میبیند که با انسان، که دیگر چیزی بیش از یک ماشین به شمار میآید، چنان رفتار کند که درخور اوست.*
کونیگزبرگ، ۳۰ سپتامبر ۱۷۸۴
پی نوشت ها :
* امروز در «اخبار هفتگی بوشینگ» [Bϋsching schen wöchentlichen nachrichten] سیام سپتامبر [۱۷۸۴] آگهی «ماهنامهی برلین» این ماه را دیدم که در آن پاسخ مندلسون [Mendelssohn] به همین پرسش چاپ شده است. هنوز این شماره به دست من نرسیده، وگرنه پاسخ خود را نمیفرستادم؛ اکنون نیز این پاسخ را منتشر میکنم فقط به این نیت که ببینم دست اتفاق تا کجا میتواند همخوانی اندیشهها را برقرار کند.
۱) «طبیعتاً بالغ»، یعنی کسانی که طبیعت به بلوغ رسانده و از دیدگاه طبیعت بالغ به شمار میآیند. [مترجم فرانسوی]
۲) ترکیب جمله شگفتانگیز مینماید، چرا که کانت، آنچنان که میشد انتظار داشت، استفادهی بد را رو در روی استفادهی خردمندانه نمیگذارد. اما، با توجه به این که در اینجا مسألهی اطاعت فهم کودک از فرمانهای سرپرستانش است، این استفادهی بد از استعدادهای طبیعی خردمندانه به شمار میآید، چرا که خرد فرمان میدهد که کودک به فرمان سرپرست خود گردن نهد. [مترجم فرانسوی]
۳) در متن: زنگولهها [Fussschelen]
۴) Geist. این واژه را گاه به «جان» برگرداندهایم و گاه به «روح».
۵) آزاداندیش را در برابر Selbstdenkende آوردهایم که معنای دقیق آن «خوداندیش» است، یعنی کسی که خود میاندیشد.
۶) Räsonirt nicht. معنای دقیق این عبارت «چون و چرا مکنید!» و حتی «حرف زیادی نزنید!» است.
۷) مقصود کانت از این «سرور» فریدریش دوم، معروف به فریدریش بزرگ است که از ۱۷۴۰ تا ۱۷۸۶ امپراتور پروس بود.
۸) این تفسیمبندی، که در نخستین نظر متناقض مینماید، به سادگی فهمیده میشود اگر نه از دیدگاه کسی که خرد خود را به کار میبندد بل از دیدگاه مخاطبان او در نظر آورده شود. به این معنی که، فردی که، در مقام نویسندهی یک اثر تحقیقی، با «تمامی» تودهی کتابخوان (یعنی با عامه [public] در معنای دقیق کلمه) سخن میگوید، در مقام نمایندهی جامعه و در حال اجرای وظایف خود، با یک تودهی محدود و میشود گفت «خصوصی» سر و کار دارد. این نکته را کانت کمی جلوتر با روشنی بیشتری باز میگوید. [مترجم فرانسوی] این توضیح به نظر ما بسنده نیست، چون به این پرسش پاسخ نمیگوید که وضع آن که به حکم وظیفه با تودهی نامحدود سر و کار دارد چه میشود. دولت دانشمندی را در مقام دانشمند به خدمت میگیرد و از او میخواهد تا تحقیقی در این یا آن زمینه بنویسد و منتشر کند. به بیان دیگر، او در مقام «نویسندهی یک اثر تحقیقی با "تمامی" تودهی کتابخوان» سخن میگوید، اما در اینجا خرد خود را به گونهای عمومی به کار میگیرد یا به گونهای خصوصی؟ بنابراین، به گمان ما، باید افزود که برای آن که استفادهی از خرد، عمومی به شمار آید، باید شخص همچون شخص خصوصی و بدون هرگونه رابطه با نهادهای عمومی، یا به تعبیری از «مقام تماشا»، اندیشههای خویش را از راه نوشتار با همگان در میان نهد. روشن است که نکتهای که پس پشت این تقسیمبندی است، رابطهی میان شهروندان و نهادهای نظم مستقر است. در همین نوشته میتوان هستهی اندیشههایی را دید که کانت سالها بعد، در دکترین حقوق (۱۷۹۶) به تفصیل و با روشنی بیشتر باز میگوید.
۹) eine kϋnstliche Einhelligkeit. همرائیای ساختگی یا فرضی، که ساز و کار از آن ناشی میشود: موقعیتهایی هستند که هر که خود را در آنها بیابد باید به گونهای عمل کند که گویی خود دارای نظری نیست و فرض بر این است که ارزشها و هدفهای اتوریته را از آن خود کرده و با او همرای است، خواه این اتوریته حکومتی باشد و خواه دینی.
۱۰) در اصل: «عامهی خود» (seinem Publicum)، یعنی تمامی کسانی که میتوانند مخاطب او به شمار آیند.
۱۱) اصول مذهب را برابر Symbol نهادهایم. مترجم فرانسوی هم اشاره میکند که در اینجا سمبول را باید در معنای Credo فهمید. این واژهی لاتینی به معنی «اعتقاد دارم» و «باور دارم» است و نخستین کلمهی فرمول بلندی است که به اختصار «کِرِدو» میخوانند و هر مسیحی باید به زبان بیاورد و کماییش در حکم شهادتین اسلامی است. «کردو»ی کلیسای کاتولیک چنین آغاز میشود: «باور دارم به خدای پدر، همهتوان، آفرینندهی زمین و آسمان، و به عیسی مسیح، ...».
۱۲) در اینجا در جملهبندی کانت لغزشی است که مترجم فرانسوی نیز به آن اشاره میکند اما برای وفادار ماندن به متن، جمله را با همان لغزش برمیگرداند. ما نیز جمله را چنان که در متن آمده برگرداندیم. اما بهتر دانستیم عبارتی را که با بقیهی جمله ناهماهنگ است در پرانتز بگذاریم.
۱۳) ursprϋngliche Bestimmung (destination originelle) برگرداندن این ترکیب به «غرض وجودی» نادقیق و نازیباست، اما چیز بهتری نیافتیم. «سرنوشت» یا «هدف از آفرینش» نیز رساتر از آن نیست. «گرایش گوهرین» نیز دقیق نیست چرا که گرایش به نوعی با خواست و اراده مربوط است. ترجمهی فرانسوی نیز، به گمان ما، چندان که باید رسا نیست و در اینجا واژهی vocation رساتر از destination مینماید.
۱۴) Sein gesetzgebendes Ansehen (son autorité législative)
«مرجعیت (اتوریته) قانونگذاری او» به متن نزدیکتر است، اما به گمان ما اندکی گنگ مینماید.
۱۵) Caesar non est supra grammaticos.
به لاتینی در متن. یعنی: [در زمینهی زبان] «قیصر از دانندگان دستور زبان برتر نیست».
۱۶) یعنی از آنجا که رواداری (Toleranz) را وظیفهی خود میشمارد، دیگر نمیپذیرد که او را بدین صفت بستایند. باید توجه داشت که برای کانت رواداری وظیفه است و ناچار نازش به آن نشانهی خودبینی است.
۱۷) Freistaat. منظور حکومتی است که در قانون اساسی آن اصل سلطنت برافتاده باشد. [مترجم فرانسوی] در ترجمهی فرانسوی این واژه به «جمهوری» برگردانده شده است.
منبع: سایت نصور