مترجم: عیسی شهابی
سلجوقیان، با پیروزی بر غزنویان و آل بویه، قدرت بزرگ نوینی را پایه گذاری می کنند و تجزیه بیش تر دنیای شرقی اسلام را متوقف می سازند. اینان نسبت به نژاد ترک خود تعصبی ندارند و فرهنگ اسلامی و ایرانی را می پذیرند، مخصوصاً از این جهت که خود عامی و بی سوادند و به ناچار باید به دستگاه اداری متشکل از ایرانیان متکی باشند. برخلاف آل بویه، علم تسنن را بر افراشته، مانند سلطان محمود، خلیفه ی بغداد را به عنوان صدر مسلمانان به رسمیت می شناسند. در غرب، اسلام بر اثر اصلاحات غزالی (متولد 450هـ در طوس، وفات: 505هـ در همان جا) به روحانیت و معنویت می گراید؛ ولی، در شرق، به سائقه ی نفوذ روزافزون تصوف، که به منزله ی اعتراض علیه فشارهای مذهبی و غیر آن در همه جا شیوع می یابد، به راه خود می رود؛ و این اعتراض مخصوصاً ازآن روی مؤثر است که تصوف، در این اوان، مناسبات بسیار حسنه ای با مذهب اسماعیلی داشت(1). به وسیله ی دانشگاه های سلجوقی و برنامه های این دانشگاه، که بر مبانی تسنن استوار است، علم نیز به انقیاد دولت یعنی به همان وضعی در می آید که شعر از دوران محمود به بعد دارد. در برابر این فشار که بر علم و ادب گرانی می کند، عمر خیام و ناصر خسرو اسماعیلی مذهب عکس العمل نشان می دهند. جریانات نیرومند مخالف، بیش از همه، زندگی سیاسی را دست خوش آشفتگی می سازد و فرقه ی شیعی مذهب اسماعیلی بر تزلزل آن می افزاید. این فرقه با تبلیغات شدید(2) خود، که طبق یک برنامه ی اجتماعی - سیاسی و مخالف فئودالیسم پی ریزی شده و در میان توده های وسیع مردم اجرا می گردد، کاملاً خطرناک است. سخت ترین ایستادگی از طرف حشاشین(3) ابراز می شود که سازمانی سرسخت و آشتی ناپذیر، مرکب از تروریست های مدبر اسماعیلی است که، در حقیقت، مبارزانی در راه مرام سیاسی طبقه ی اشراف فئودال ایران کهن و آخرین نمایندگان شعوبیان اند. این بقیه البقایای شهسواری، در مبارزه با عصرپیروزمند جدید (4)، از احساسات ملی ایران و از نفوذ خود در برابر اشرافیت اداری و لشکری ترکان و دوست داران اینان دفاع می کنند، و در عین حال، با شهرها که در حال شکوفایی اند سر مخالفت دارند. هنگامی که دولت معظم سلجوقی متلاشی شد، یک دسته دولت های کوچک در غرب تحت لوای اتابکان ترک هوای تجزیه طلبی داشتند. فرمان روایان مقتدر سلجوقی از این مجاهدت ها جلوگیری می کردند، لکن اخلاف آنان، که سنجر (512هـ تا 551 یا 552هـ) نیز از آن ها مستثنا نیست، فاقد چنین قدرتی بودند. در این حال، خوارزمشاه، که او نیز اصلاً ترک است، تا حدی بر دیگران تفوق می یابد؛ ولی، فقط مغولان اند که می توانند سرزمین های ایرانی شاهنشاهی سابق سلجوقی را دوباره به صورت یک دولت معظم درآورند که، البته، به قیمت ستمگری ها و سفاکی هایی تمام می شود که دنیای غربی اسلام، به برکت وجود مملوکان، یعنی احیا کنندگان روش سیاسی سلجوقیان، از آن مصون ماند(5).
رواج مدیحه سرایی در زمان سلطان سنجر و هنگام بر افتادن فرمان روایی سلجوقیان
روی دادهای سیاسی و اقتصادی منشأ تطوراتی بدین شرح در شعر گشت: پس از هزیمت سنجر و نهب و غارت بی سابقه ی خراسان به وسیله ی ترکان غز، کانون شعر و ادب به استان های باختری منتقل می شود. مدیحه سرایان در دربار شاهان بزرگ سلجوقی کم نیستند؛ ولی، چنان چه بی رغبتی و به طور کلی مخالفت نظام الملک (وفات: 485هـ)، وزیر بسیار مقتدر و مرد سیاسی واقع بین آن عصر، با این نوع شعر و شاعران مانع نمی بود، تعداد آنان به مراتب بیش از این می بود. وی مداحان را افرادی بی کاره و بی ارزش می دانست و شاید دلیل آن نظر مساعدی بود که بالاخص نسبت به فعالیت های علمی داشت؛ تأسیس نظامیه ی بغداد نیز ناشی از همین طرز فکر او بود. برخلاف این کیفیت، رونق بازار مدیحه سرایی در سده ی دوازده و اوج آن در زمان سنجر (معزی، انوری و ادیب صابر. نفر اخیر شاعر و مترجم از فارسی به تازی بود و به خاطر مخدوم خود به وضع فجیعی به قتل رسید، یعنی در 42-538هـ به فرمان اتسز او را غرق کردند) و در دربارهای کوچک امیران، که به علت رقابت های متقابل به ناچار علاقه مند به تبلیغات بوده اند، نشانه ی نظر مساعد نسبت به شاعران است. خودکامگی، فقدان کارهای برجسته، دسیسه های درباری و ثروتی که به زور از توده های وسیع گرفته می شد، از یک سو، و کاسه لیسی ها و مداهنه های ناگفتی، از سوی دیگر، عواملی بود که زمینه ی بسیار مساعدی برای نشو نمای قصاید ستایش آمیز مهیا می ساخت. هر چه کوشش برای بزرگ نمودن فضایل و سرپوش گذاردن بر رذایل بیش تر می شد، به همان نسبت، زبان فارسی به عربی می گرایید و به صنایع بدیعی توجه بیش تری مبذول می گشت. البته، بزرگ ترین شاعران مدیحه سرا با این وضع به مقابله برخاستند و نظریات فلسفی، تحذیرات و پندها را در اشعار خود گنجاندند؛ ولی، مخالفت، واقعی از طرف اهل تصوف ابراز می شد که مردم را به استغنای طبع، روگردانی از مفسده های دربار آن زمان و قطع علایق می خواندند. غزل با مضامین عاشقانه و ستایش خوش گذرانی و کام جویی از زندگی و، بیش از آن، مثنوی رمانتیک با محتوای غیر رزمی خود کاملاً موافق طبق شهرهای رو به رشد و محافل دانشمندان و ادیبان آنهاست. مگر نه این که دنیای قهرمانی شهسواران ایرانی تقریباً به کلی از بین رفته و ملت ایران از لحاظ ملی کاملاً در امن و امان بود! نظامی، به وسیله ی بنیاد داستان ها و فن داستان سرایی و زمینه چینی روانی و معتقدات عمومی بشری منطبق بر ترقیات اجتماعی، منظومه ی داستانی را به حد اعلای تکامل می رساند. اولی و احق به ذکر، چند اثر بسیار نفیس نثر است که این دوره را زینت می بخشد.ناصرخسرو
ادبیات سلجوقی را با شخصیتی آغاز می کنم که در خارج از جریانات متعارف ادبی قرار دارد تا، بدین ترتیب، تحرکات فکری و اجتماعی ایران آن روز را بیانی رساتر مشخص سازم. این شاعر آزاداندیش و مرتد(6) ابومعین ناصرخسرو مروزی قبادیانی و شخصیتی ناشناخته است. زندگی نامه اش فاقد اخبار موثق و به جای آن که آکنده از افسانه هایی است که خیلی زود در آن راه یافته و، در نتیجه، آن را به صورت مرموزی در آورده، چنان که، مکرر، توجه پژوهندگان و متخصصان به نامی را به خود معطوف داشته است. استفاده ی نقادانه ای که اخیراً از اخبار و گزارش های بسیار متناقض موجود به عمل آمده مرهون زحمات ایوانف است که من، در این جا، با سپاس گزاری، از او تبعیت می کنم. سال تولدش بی گمان 394هـ است، زیرا خود شاعر در قصیده ی اعتراف صریحاً بدان اشاره می کند.(7) محل تولدش، به اعتبار دو صفت نسبی که در بالا همراه با نامش ذکر شد، قبادیان، بخشی از توابع مرو است. وی تا به هنگام تبعید پیوسته مقیم بلخ بود. حسن تقی زاده علوی نسب بودن او را رد می کند، لکن ایوانف در سیادت وی اصرار می ورزد و، در عین حال، او نیز چون تقی زاده از مواردی در دیوان استشهاد می کند(8). ناصر خسرو، که از یک خانواده ی آبرومند دیوانی برخاسته، طبعاً در جوانی درس و تحصیل برخوردار بود؛ ولی، چنان که بر می آید، تحصیلاتش زیاد عمیق نبود؛ مخصوصاً در رشته های مختلف علم کلام، که رکن اساسی کلیه تحصیلات بوده، در آثارش نقایصی به چشم می خورد. محتملاً، خیلی زود قبول خدمتی کرده و یا آن که به سائقه جاه طلبی و استعداد خاص به تحصیلاتی غیر از آن چه در آن زمان متداول بوده همت گماشته است. این که وی، به رغم این کیفیت، بعدها به فضل و دانش خود می بالد، به نظر ایوانف، بیش تر به علت برآشفتگی خاطری(9) است که این دانشمند خود ساخته، به علت تحقیر عالمان حرفه ای، دست خوش آن شده. توجهش مدام معطوف به علوم طبیعی و هم چنین کیمیاگری و سحر بود. در جوانی، اشعار غنایی سستی با مضامین غیر دینی می سرود که در محافل دوستان از محبوبیت زیادی برخوردار بود.مسیر زندگی ظاهری ناصر خسرو در پرده ی ضخیمی از ابهام مستور است. خیلی بعید می نماید که وی اصولاً در خدمت یک شاه زاده ی غزنوی بوده باشد، زیرا مقر غزنویان غزنه بود که ناصر خسرو هرگز در آن اقامت نداشته، تا چه رسد به این که، طبق افسانه ی معروف، مقام مهمی را در آن جا احراز کرده باشد.(10) پرسشی که این جا پیش می آید راجع به هویت امیری است که این شاعر در جوارش بوده. شاید علی بن اسد حارث، امیر بدخشان، بوده که ناصر خسرو به فرمانش، در اواخر زندگی، کتاب جامع الحکمین را نوشته است. چنان چه صحت این احتمال ثابت می شد، پاره ای از نکات دیگر زندگی اش نیز روشن می گشت.(11)
معتقدات مذهبی ناصر خسرو، در دوران پیش از مسافرت وی به قاهره، از این هم بیش تر در پرده ی ابهام مستور است. تاکنون، وی را یک جوینده ی حقیقت دانسته اند که در کشورهای شرقی اسلامی سیاحت می کرد تا از نزدیک با شیوه ی زندگی و دین و آیین مردم این سرزمین ها آشنا گردد و، بدین ترتیب، به تنها معرفت حقیقی دست یابد. بنا به روایت، از این سفر ناراضی بازگشته، و بدین ترتیب، به تنها معرفت حقیقی دست یابد. بنا به روایت، از این سفر ناراضی بازگشته و، از آن پس، کوشیده که فارغ از قیود زندگی از لذت آن بهره برگیرد و، بدین وسیله، بر تحسر و سرگردانی چیره گردد. البته، خود وی، در قصیده ی اعتراف، از تحقیقاتش درباره ی موضوعات دینی نزد پیروان کلیه ی مذاهب سخن می راند(12)، لکن سراسر این مطالب را یا خود وی برای استفاده از آن در شعر به هم بافته و یا بعدها دیگران اختراع کرده اند. به طور کلی، سخنانش نیازمند تفسیری است که با بصیرت و احتیاط به عمل آید. فی المثل، رؤیایی که در سفرنامه ی به شرحش می پردازد و محرک وی در مسافرت به عتبات متبرکه بوده، در حقیقت، یک مضمون متداول در زندگی نامه هاست که، چنانچه گرونه باوم(13) با فراست دریافته، پایان یک سلسله فعل و انفعالات طولانی روحی است. این معنی با استنباط ولادیمیر ایوانو (14) مبنی بر این که ناصر خسرو، پیش از آن هم که راه زیارت مکه در پیش گیرد؛ برای گرایش به مذهب اسماعیلی آمادگی داشته به خوبی سازگار است. وی، که سالیان دراز پیرو تشیع بود، در دوره ی سلجوقیان سخت ناراضی بود که از سمتی که داشت برکنارش کرده و احتمالاً از جهات دیگر نیز به آزارش پرداختند. ناصر خسرو رستگاری را در تعلیمات اسماعیلیه و نزد پیشوای آن، امام زمان، یعنی المستنصر بالله فاطمی مصری (94-1035) می بیند. مسافرتش هفت سال قمری (44-437هـ) به طول می انجامد. این موضوع که پس از آن شخصاً ترقیات اقتصادی و اجتماعی مصر را دیده ناگهان تغییر مذهب داده بی اساس است؛ ولی، بعید نیست که این مشاهدات در رسوخ بیش تر عقیده اش مؤثر بوده باشد. و نیز این که، در قاهره، چهارمین رتبه (حجت) را در سلسله ی مراتب دستگاه مذهبی اسماعیلی که سخت رعایت می شد به دست آورده قابل قبول نیست، زیرا وی، از آن به بعد، با داشتن رتبه ی حجت هرگز در نقطه ی دورافتاده ای چون یمگان اقات نمی گزید. هر چند، از آن پس، حجت (حجت خراسان) تخلص می کند، لکن این امر بی گمان دلایل خاصی داشته که برای توضیح آن جز قراین و امارات مبهمی نمی توان یافت. وی به عنوان یک مبلغ مذهبی تعلیمات دیده به بلخ بازگشت. شاید هم، ابتدا، از مصر برای مقاصد تبلیغاتی مستقیماً به مازندران رفته باشد؛ ولی، پس از آن که در بلخ، دیر یا زود، از عقاید و افکار واقعی وی و روابطش با فاطمیان پرده بر افتاد، با منتها درجه تنفر عوام مواجه شد که به وسیله ی عمال سلجوقی تحریک می شدند، تا بدان حد که یک بار قصد جانش کردند و وی به ناچار فرار بر قرار اختیار کرد. چنان چه امیری که نامش برده نشده واقعاً همان امیر بدخشان باشد، در این صورت، بسیار محتمل است که ناصر خسرو در حد اعلای درماندگی به این امیر، که خود اسماعیلی مذهب بوده، روی آورده و در قلمرو وی در یمگان پناهگاهی یافته است. سرنوشتش چنین بود که تا پایان زندگی در این گوشه ی به تمام معنی دورافتاده، در میان ارتفاعات صعب العبور بدخشان، اقامت گزیند. شکوه های مداومی که از این «زندان» داشت ثمری به بار نیاورد و روزنه ی امیدی به رویش نگشود. آیا مرکز اسماعیلیه در قاهره به وی اجازه ی ترک این مکان را نمی داد؟ معلوم است که مبادرت به اقدامات و فعالیت های تبلیغاتی، از چنین محلی، غیر ممکن می بود. ولی، چگونه می توانست در محیطی دور از مدنیت و هم عنان با بدوی ترین مردم به فعالیت های ادبی خود بپردازد که لاجرم قسمت اعظمش می بایست در آن جا انجام گرفته باشد؟ آیا با مصر رابطه داشت؟ آیا اخبار مذهبی و سیاسی و کتاب های لازم بر ای ابداعات ادبی خود را از آن جا دریافت می کرد؟ معاشش از کجا تأمین می شد؟ متأسفانه، همه ی این ها سؤالاتی بلاجواب است، هم چنان که اصولاً این دوره از زندگی ناصر خسرو، بیش از سایر ادوار آن، در ابهام فرو رفته است. با وجود همه ی شکوه ها، از جریان زندگی و فعالیت خود در آن جا سخنی به میان نمی آورد. سرانجام، میان سال های 70-465هـ(15) در همان جا، یعنی یمگان، در گذشت و مقبره اش، تا به امروز، در میان سنی های متعصبی که خود را سادات و، در عین حال، از اعقاب ناصر خسرو می دانند برجاست.
ایوانف فهرستی از میراث ادبی واقعی ناصر خسرو را، به انضمام آثاری که به صحیح یا غلط منسوب بدوست، به ترتیب تاریخ تألیف، تنظیم کرده(16) که از ذکر آن باید چشم بپوشم، خاصه که من فقط به مهم ترین آثار می توانم پرداخت. ولی، به هر حال، باید به نکته ی اصلی نوشته های فلسفی و تبلیغاتی ناصر خسرو اشاره شود. از نظر براون هم، که در علم الادیان تبحر دارد، دور نمانده بود که اثری چون زادالمسافرین تقریباً شامل هیچ گونه اشاره ای به مذهب اسماعیلی نیست و تقریباً در تمام آثارش وضع به همین منوال است. پس از آن که نخستین چاپ کتاب گشایش و رهایش ناصر خسرو از روی یک نسخه ی منحصر به فرد آن توسط سعید نفیسی منتشر شد، توضیحی برای این مطلب به دست آمد: چنان که نسخه نویس خود اعتراف می کند، «مطالب خلاف حقیقت»، یعنی معتقدات اسماعیلی، از آن حذف شده است. بی شک، کلید قضاوت صحیح درباره ی غالب تحریرهایی که از نوشته های ناصر خسرو به دست مانده در همین جا نهفته است: کتاب ها را از نو انشا کرده و صبغه ی اصلی آن ها را، که اسماعیلی بوده، از میان برده اند.
البته، محصول ادبی مسافرت هفت ساله ی ناصر خسرو در باختر ایران نیز از این تطاول مصون نمانده؛ ولی، با این همه، توصیف این مسافرت (سفرنامه) تصویری فوق العاده با ارزش از فرهنگ آن زمان در کرانه های نیل و آسیای مقدم به دست می دهد. این شک که آیا وفور عقاید و نظریات تسنن در این کتاب محتملاً دلیل بر آن نیست که ناصرخسرو دیگری مؤلف آن بوده، بر اثر تحقیقاتی که به عمل آمده، حتی پیش از انتشار کتاب گشایش و رهایش برطرف گشته و به این پرسش که آیا متن به جای مانده تحریری بعدی و بیگانه نیست(17)، امروز، پاسخ مثبت داده می شود.
میان کتاب های نظری (که در زمینه ی فلسفی و دین و علوم طبیعی همگی از مسائل تقریباً یکسانی بحث می کنند) زادالمسافرین (453هـ) و وجه دین دو اثر برجسته و، مخصوصاً؛ از این لحاظ بسیار پرارزش است که دو متن فلسفی منثور است - متونی که به طور کلی در دوران های متقدم در فارسی فوق العاده نادر است. سمنف(18) چنین اظهار نظر می کند که «مذهب اصالت عقل (راسیونالیسم) مؤلف در کسوت یک رساله ی فلسفی - جدلی ریخته شده که در آن نشانه ای از اعلام طریقت اسماعیلیه و تعلیمات باطنی آن وجود ندارد و سعی در اثبات حقانیت آن به عمل نیامده و توضیحاتی راجع به سازمان و اصطلاحات آن داده نشده، بلکه، در آن، بیش تر عقاید و نظریات فیلسوفان یونانی همراه معتقدات مؤلف تشریح می شود و گاهی نیز مؤلف، ضمن اشاره به کتاب های اصلی، با نظریات محققان علوم طبیعی و فیلسوفان مادی و دهریون سده ی 9-10 به جدال می پردازد.» سمنف به درستی دریافته که این تقریباً هیچ رابطه ای با تعلیمات اسماعیلی ندارد. شدر(19) به جنبه های تاریخی توجه بیش تری دارد و نظرش با آن چه بدان اشاره شد کمابیش متفاوت است. وی می گوید: «ناصر خسرو در هر دو رساله اصول عقاید باطنیه را به نحو اکمل بیان داشته؛ بدین ترتیب، خود را در عداد بانیان نهضت فکری گرایش های روشن فکری قرار می دهد که از سده ی 3هـ کوشا هستند که احکام اسلام را با فلسفه ی یونانی تلفیق کنند و، چنان که پیداست، از عرفان مانوی به شدت ملهم اند. زادالمسافرین چیزی جز ملخصی از رسائل اخوان الصفا نیست که شامل تفسیر باطنی (تأویل) وحی است. در این کتاب، حتی با یک هیئت تألیفی روشن تر و سیر فکری منظم تری روبه رو هستیم ناصر خسرو ابداع، یعنی حدوث از نیستی، را می پذیرد و مخصوصاً عقیده ی قوم هیولا را رد می کند»(20).
از کتاب های بعدی ناصر خسرو من جمله جامع الحکمتین (462هـ) است که به فرمان امیر بدخشان نگارش یافته. کوربن، که این کتاب به کوشش او منتشر شده، محتوای آن را ضمن یک عنوان ثانوی مشخص می سازد: «کتاب جامع الحکمتین یا تلفیق بین فلسفه ی یونان و علم کلام اسماعیلی». امیر سؤالاتی را که در قصیده ای از ابوالهیثم مطرح شده است با ناصر خسرو در میان می گذارد و وی، طی یک نوع دایره المعارف عامه پسند متضمن اطلاعات سودمند، چنان که در صدر قرون وسطا در بیزانس بسیار رایج بود و از آنجا که به کشورهای اسلامی(21) راه یافت، این سؤالات را مورد بحث و فحص قرار می دهد. از آن جا که امیر خود از معتقدان مذهب اسماعیلی بود لزومی نداشت که ناصر خسرو درباره ی احکام این طریقت چندان موشکافی کند و، ظاهراً، همین نکته کتاب را از سانسور متعصبان مصون داشته است.
یکی از دو روشنایی نامه (22) (دو کتاب به یک نام از مؤلف واحد از نوادر است) در قالب مثنوی تألیف شده و، در عین حال، یکی از نخستین آثار این استاد (444هـ) و منظومه ای است آموزنده با مطالب اخلاقی که هیئت و ماوراءالطبیعه را، بر اساس فلسفه ی ارسطو و مبتنی بر تعبیرات و تفسیرات ابن سینا و فارابی، بیان داشته ضمناً پاره ای از دقایق تصوف را بر آن می افزاید. این کتاب ادبیات فارسی را به شدت متأثر ساخت.
دیوان مهم ناصر خسرو، گویا، در اصل، شامل سی هزار بیت بوده و نسخه ای که سید نصرالله تقوی منتشر ساخته کمی بیش از یازده هزار بیت دارد که، به استثنای چند قطعه، عموماً قصیده هایی با مضامین فلسفی و حکمت الهی است. دور نیست که تراوش فکری دیگران نیز در این دیوان راه یافته باشد، زیرا هم مسلکان ناصر، برای بیان آثار خود، از نام او استفاده می کردند. تغزلات این دیوان مربوط به دوران توقف شاعر در یمگان و عاری از موضوعات متداول در زمینه ی کام جویی از زندگی است و، در عین حال، برخلاف آن چه تاکنون تصور می شد، کاملاً خالی از دقایق مدیحه سرایی نیست؛ فقط با این تفاوت که، در این جا، ممدوحان بزرگان اسماعیلیه اند؛ و شکی نیست که مدح آنان به امید پاداشی بوده که شاعر منزوی سخت نیازمند آن بوده است. طرز بیان مبهم اسماعیلیان، که به طور کلی از اختصاصات پیروان فرقه های مذهبی بود، و اشارات بی شمار به مسائل مذهبی و غیر آن موانعی بزرگ بر سر راه کوشش هایی است که برای درک عمیق و ارزش یابی این دیوان به عمل می آید، تا بدان حد که فحص در آن هنوز در دوران صباوت است و از این لحاظ سخت مایه ی تأسف؛ زیرا، بالاخص این دیوان حاوی نکاتی است که شرح و تأویل آن درک افکار شاعر و معتقدات اسماعیلی وی را تسهیل می کند. لکن، این استقصا مستلزم آشنایی کامل با ادبیات فاطمی و چاپ جدیدی از دیوان است.
ناصر خسرو پدیده ای سرشار از جنبه های ممتاز است. وی هنرمندی عادی، از آن گونه که نظایرش در کوچه و بازار فراوان اند، نیست، بلکه شاعری است با سبکی ساده و خاص خود، مردی است که، مقدم بر هر چیز، به اندیشه قدر می نهد و از همین روست که در بحبوحه ی قال و مقال طوطی صفت دیگران فوق العاده شایان توجه است. از آن گذشته، سیر و تطور افکارش نیز خود اهمیتی به سزا دارد. محمد قزوینی(23) وی را در ردیف شش شاعر بزرگ ایران می شمارد (نظامی را کنار می گذارد) و فقط اشاره می کند که مذهب او را از انظار مستور داشته است.
مدیحه سرایان
(قطران - آذربایجان)ابومنصور قطران عضدی از مردم شادی آباد، از توابع تبریز (وفات پس از 465هـ در گنجه)، در دربارهای تبریز و گنجه روزگار می برد و، در عصر خود، نامی ترین مدیحه سرای آذربایجان بود. میراث پدر را در جوانی با اسراف و تبذیر به در داد، لکن عنایات مستدام امیران، که به سبب شهرت اشعارش برای او حاصل آمده بود، جبران مافات کرد و از نو ثروتی برایش فراهم ساخت. بیماری نقرس، که بعدها از آن می نالد، نشانه ی زندگی مرفه اوست. دیوانش، که شامل سه هزار تا ده هزار بیت است (در نسخه هایی که حداکثر ابیات را دارد مطمئناً مقدار معتنابهی ازآثار دیگران وارده شده)، و در آن تقریباً سی نفر را مدح گفته توجه مورخان را نیز به خود جلب می کند، زیرا قطران نام های بسیاری از اعضای سلسله های محلی آذربایجان و قفقاز را که غالباً در بوته ی فراموشی مانده اند در اشعار خود زنده نگاه داشته است. بهترین قصیده هایش متعلق به آخرین دوران زندگی اوست. ضمن این قصاید به فضلون، امیر گنجه، در ازای دهش های بی شمارش، که حتی پس از گذشت چند صد سال مورد توجه جامی معروف (وفات: 898هـ) بود، سپاس می گذارد. شعر قطران به سبک شاعران خراسان است. به صنایع بدیعی توجه دارد، ولی تکلف را روا نمی دارد. وی حتی از نخستین کسانی است که پس از فرخی در سرودن «قصیده ی مصنوع» طبع آزمایی کرده اند. هنگامی که ناصر خسرو به سال 438هـ به آذربایجان سفر کرد، قطران از وی معنی چند نکته ی مشکل از دیوان های منجیک و دقیقی را پرسید که به «پارسی» یعنی، به عقیده ی شفر(24)، به فارسی خوارزمی بوده و وی، که یک ایرانی از سرزمین های باختری بود، بنا به روایت، برخلاف میهمان خراسانی خود، از فهم آن عاجز بود. کسروی (25) بر آن است که متن سفرنامه در این جا مغشوش است، زیرا هر چند که قطران به زبان ایرانی آذری سخن می گفت؛ ولی، چنان که دیوانش حاکی است، بر پارسی هم کاملاً مسلط بوده. قصیده ی قطران در توصیف زمین لرزه ی تبریز که به سال 434هـ رخ داد یک شاه کار واقعی است.(26)وی اصولاً در توصیف طبیعت زبردستی بسیار داشت. گویا یک مثنوی هم به نام قوس نامه تألیف کرده است. به این قیاس که بعدها اشعارش - خواه به اشتباه و خواه به هر علت دیگر - توانسته اند جای اشعار رودکی را بگیرند، حتماً شاعری بلند پایه بوده است و واقعاً هم، با وجود آن که صناعات بدیعی قطران قاعدتاً می بایست از سادگی و بی تکلفی شاعران دوره ی سامانی فرسنگ ها به دور باشد، اشعارش غالباً به اشعاری که مسلماً از رودکی است نزدیک است. پروفسور بدیع الزمان بشرویه ای خراسانی (فروزانفر)(27) وی را شاعری توصیف می کند که دوست دارد زندگانی را در نشاط و فارغ از غم بگذراند و از این روست که در فقدان یکی از دوستانش، به سهولت، تسلی می یابد، و به طور کلی، جز کام یابی شخصی و مادی به چیزی نمی اندیشد.(28) از این فرهنگ فارسی قطران(29) به دست نمانده جای شگفتی نیست، چون اسدی هم وی را نکوهش کرده بود که فرهنگش فقط شامل لغات معروف است.
معزی، ازرقی(30) - سلجوقی
امیر عبدالله محمد معزی را باید در ردیف استادان طراز اول قصیده ی مدیحه قرار داد. مقارن سال 440هـ دیده به جهان گشود (خانواده اش از نسا است) و در دربارهای سلطان ملکشاه و سنجر روزگار برد. پدرش، برهانی (تقریباً 465-409هـ)، امیر الشعرا بود و، در همان صدر دوره ی سلجوقی، در خمریات نسبتاً سبک خود درباره ی قشریون همان نظری را که بعدها عمر خیام و حافظ داشتند(31) ابراز می کرد. معزی این مقام را از پدر به ارث نبرد، بلکه آن را به نیروی هنروری شخصی به دست آورد؛ آن چنان هنری که وی را نه تنها در دوران زندگی، بلکه مابین همه ی آیندگان نیز به حق نامور ساخت. ثروتش را مدیون حامیان عاری از خط و سواد خویش است که البته می بایست به هوا و هوس های شگفتشان تن در دهد. از این روست که می بینیم، به عللی که ماهیت آن به درستی روشن نیست، آماج تیر سنجر، پسر پادشاه، قرار گرفت (511هـ) و به سختی مجروح شد و پس از مدت ها رنجوری میان سال های 21-519هـ(32) (و نه چنان که به اشتباه روایت می شود به سال 542هـ) در گذشت. دیوان بزرگ غزلیاتش شامل، 18000بیت است و، از یک سو، به علت ارزش شعری و هنری اشعار (می دانیم که معزی استاد وصف بود) و، از یک سوی دیگر، به واسطه ی مطالبی که درباره ی روی دادها و اشخاص و عادات آن زمان در آن هست حائز اهمیت فوق العاده ای است. از لحاظ مضامین و شیوه ی بیان، از مدیحه سرایان خراسان، یعنی عنصری و فرخی (و به زعم بعضی هم چنین عسجدی)، پیروی می کند و اشعارش گاه به گاه لحن اشعار منوچهری را دارد. این موضوع که انوری وی را به سرقت ادبی متهم کرده با قاطعیت ثابت نشده، ولی مسلم آن است که انوری خود از اشعار معزی استفاده کرده است(33). مهارت در وصف، بیان سهل ممتنع و سادگی اصطلاحات شعر وی را ممتاز می دارد. دیوان معزی حلقه ی ذی قیمتی در سلسله ی تطور قصیده ی فارسی است.از شاعران مهم سده ی 5 هـ باید ارزقی را نام برد که نام حقیقیش ابوالمحاسن ابوبکر زین الدین هروی است (وفات کمی پیش از 465هـ). بنا به مشهور، فردوسی، پس از آن که از غزنه به طوس فرار کرد، در خانه ی پدر ازرقی، موسوم به اسماعیل وراق، پنهان شد. پسر، به سائقه ی شغل پدر، به محافل ادبی راه یافت. بعضی از قصایدش حاکی از دل بستگی خاص او به هم شهری مهتر و نام آورش، انصاری، است. از نخستین کسانی که وی در قصیده هایش ستوده است شمس الدوله ابوالفوارس طغان شاه و پدرش، آلب ارسلان، حاکم خراسان، هستند. آلب ارسلان چنان به ازرقی دل بستگی داشت که هر وقت در هرات نبود به وی نامه می نوشت. ازرقی مدیحه سرایی عالی قدر است. از مشخصات بارز اشعارش تشبیهات غریب اوست که صد سال بعد به ناحق مورد سرزنش رشید وطواط شاعر و ادیب (وفات: 578هـ) قرار گرفت؛ ولی، پس از آن که سبک هندی رایج شد، تشبیهات ازرقی ارزش خود را بازیافت. وی کتابی منافی عفت به نام الفیه شلفیه را به نظم کشیده(34) و، چنان که گفته شده، همان را وسیله ی تقرب به طغان شاه قرار داده است. نه این کتاب و نه نسخه ی منظومی که از سندبادنامه پرداخته به دست نمانده است. وی مؤلف اصلی هیچ یک از این دو اثر نیست.
مسعود سعد سلمان، ابوالفرج رونی، حسن غزنوی(35)هندوستان غزنوی
یک شاعر مهم دوران متأخر غزنه مسعود سعد سلمان است. وی به سال 438هـ، در لاهور، در خانواده ای توانگر که اصلاً همدانی بود، دیده به جهان گشود. زندگی شان متلاطم و پر از نشیب و فراز بود. در دربار سیف الدوله محمود، شهزاده ی غزنوی و والی هندوستان، در سایه ی شایستگی های کشوری و لشکری خود، به ثروت و جاه رسید. چهل ساله بود که فاجعه ای دامن گیرش شد. در غزنه، در تلاش آن بود که ثروت پدری را از دستبرد متجاوزان حفظ کند که در جریان قضیه ی شاه زاده محمود، که سلطان ابراهیم بن مسعود( 451 تا 492ه) وی را به داشتن روابط با سلجوقیان متهم ساخته بود، به زندان افتاد. سعایت دشمنان و خشم سلطان نیرومندتر از شفاعت خیرخواهان و همه ی قصاید سراسر شکایت و تمنای مسعود بود. شاعر، هفت سال، در قلعه های دهک و سو و، از آن بدتر، سه سال، در قلعه ی نای، رنج زندان کشید.(36) فقط حوالی 490هـ آزاد شد و به لاهور بازگشت و به حکم رانی چلندر رسید، ولی این شادکامی دیری نپایید و سقوط حامی اش او را نیز در پی خود کشید. دگربار، قلعه ی دهشت انگیز مرنج، نزدیک غزنه، زندانی شد. هشت سال گذشت تا دوباره آزادی یافت (تقریباً 500هـ). بازپسین سال های زندگی را، با وجود همه ی تغییراتی که در اوضاع اجتماعی حاصل شده بود، در آرامش و مکانت به سر برد و به سال 515هـ در گذشت.مسعود در سایه ی فضایل انسانی خود و هم چنین شایستگی های درخشانی که در زمینه ی شاعری بدان متصف بود، در روزهای نگون بختی، از دشمنی های سرسختانه ی معاندان و، در ایام شادکامی، از چاپلوسی های فرومایگان بر کنار ماند. معلوماتش شامل نجوم (که در زندان آموخت)، اسب شناسی، مسائل جنگی و هم چنین خوش نویسی بود. وی استاد بزرگ قصیده به سبک عنصری بود، ولی ذوق و قریحه اش برتر از آن بود که صرفاً از عنصری یا شاعری دیگر اقتفا کند ( و این تقریباً مفهوم نقد خاقانی درباره ی اوست)(37).
سنایی «سهل ممتنع» مسعود را سخت می ستاید.(38) حبسیاتش، که در زندان سروده، در عداد شیواترین شاه کارهای شعر فارسی است.(39) گویند هیچ کس را چون او این هنر نبود که حکمتی را در بیتی بگنجاند (کلام جامع). اشعار مسعود شامل مدیحه، مطالب آموزنده، شکوه، استهزا، مجادله، مناظره و وصف دربار و میدان کارزار بود و کم تر به طبیعت و عشق و شراب می پرداخت. معزی و عثمان مختاری غزنوی (وفات: 554هـ؟) تنها کسانی نبودند که وی را قدر می شناختند. نوایی او را «یکه تاز عرصه ی قصیده و خالق الکلام بی همتا» می خواند و سنایی، بشخصه، دیوان او را مرتب کرد، هر چند که دقت کافی در آن مبذول نداشت. دیوان عربی مسعود، که راجع به آن بیش از حد مبالغه می شود، در حقیقت جز چند بیت عربی چیزی نیست و، با آن که تولد و زندگی اش در هندوستان بوده و طبعاً به زبان این کشور تسلط داشته، شایعه ی دیوانش به زبان هندی افسانه ای بیش نیست. منتخب شاهنامه ای که او تهیه کرده بود به دست نمانده است.(40)
در همان اوان و در همان دربار، ابوالفرج رونی (متولد در رونه نزدیک نیشابور متوفی در پایان سده ی پنج و اوایل سده ی شش) می زیست و سرایندگی می کرد و با مسعود روابطی نیکو داشت. مدیحه سرایی فطن بود که حتی انوری او را می ستاید(41) و به اقتفایش می رود. یک(42) مثنوی هزل آمیز که در تقبیح «بزرگان» در بار سلطان شیرزاد بن مسعود پرداخته متضمن مدح و ذم نظام اجتماعی است.
یک شاعر بسیار شایان توجه، که چند سالی بعد زندگی و سرایندگی می کرد و تا امروز ناشناخته مانده، اشراف الدین ابومحمد حسن بن محمد حسینی غزنوی است که اختصاراً به اشرف مشهور است (وفات: 556هـ). بهترین دوران زندگی اش در عهد سلطنت بهرام شاه غزنوی بود که روزگاری دراز در دربار او به سر برد. بعدها، به مسافرت در خراسان و عراق پرداخت و سلطان سنجر و شاه زادگان سلجوقی را مدح گفت. دیوانش، که من جمله شامل 83 غزل است، از لحاظ تاریخ این نوع شعر حائز اهمیت است.
غزلیات این شاعر که در آن گاهی فقط به «حسن» تخلص کرده، با آن که علی الاصول از یک سبک لیریک پیروی می کند، غالباً در مدح بهرام شاه است؛ هر چند که این مدح گاهی فقط در بیت آخر آمده است. قصیده های مدیحه اش، جای به جای، آمیخته به نکات اخلاقی و آموزنده است. با آن که خود از گذشتگان و معاصران متأثر است، سخنش جنبه هایی خاص دارد و از چنان قدرتی برخوردار است که شاعران نیمه ی دوم سده ی ششم هجری را متأثر می سازد. از مختصات بارز سخنش سادگی و روانی آن است.
ادیب صابر، انوری، مهستی - در دربار سلجوقیان
یک شاعر خوب و فرهیخته در خدمت سلطان سنجر، شهاب الدین شرف الادباء صابر (ادیب صابر) ترمذی بود و لکن، چنین می نماید که سنجر از او برای مقاصد دیگر، یعنی جاسوسی، استفاده می کرد. وی، به ظاهر، به عنوان ادای احترام، مقیم دربار اتسز خوارزمشاه، رقیب سنجر بود؛ ولی، آدم کشانی را که خوارزمشاه برای کشتن سنجر اجیر کرده بود به وی شناساند و به همین سبب بود که او را در فاصله ی سال های 42-538هـ در آمودریا غرق کردند. شعرش به سادگی و روانی و ظرافت ممتاز است. به حکم تسلطی که بر زبان و ادب عرب داشت، شعر فارسی را به عربی ترجمه می کرد.اوحدالدین محمد انوری، متولد در بدنه نزدیک مهنه (میهنه،[به سکون سوم] یا میهنه [به فتح سوم](43) یا درابیورد در دشت خاوران (بدین مناسبت تخلص اولیه اش خاورانی بود)، سزاوار داشتن عنوان بزرگ ترین استاد مدیحه سرایی است. کمی اخباری که از او به ما رسیده تا حدی مایه ی شگفتی است، زیرا او شاعری است که در همان دوران زندگی نامور گشت. حتی دیوان ده هزار بیتی او نیز فعلاً از این لحاظ چیزی بر معلومات ما نمی افزاید، زیرا، از یک سو، پژوهش هایی که تاکنون در تاریخ عصر مورد بحث به عمل آمده برای تفسیر اشعار، چنان که وافی به این مقصود باشد، کافی نیست و، از سوی دیگر، یک نسخه ی چاپی نسبتاً قابل اعتماد هم از دیوان در دست نیست تا چه رسد به یک چاپ انتقادی آن [25الف]. انوری، پس از آن که در کلیه ی معارف متداول آن زمان من جمله ستاره شناسی(44). که بیش از همه مورد تقدیر فئودال ها بود، معلومات وافر کسب کرد، به هنر شاعری پرداخت و دیری نپایید که به دربار سنجر راه یافت. شکواییه های آکنده از اندیشه های میهن پرستانه ی شاعر نشان می دهد که پریشانی خاطر وی بر اثر هجوم خانمان برانداز غزها به خراسان در سال 548هـ تا چه پایه بوده است. وی حتی پس از مرگ سنجر (552هـ) و انقراض سلسله ی سلجوقی به این خاندان وفادار ماند. روایت مربوط به سال مرگ شاعر، به نحوی تقریباً باورنکردنی، آشفته است.(45) این روایت سال درگذشت انوری را پیش گویی غم انگیز و در حین حال خنده آوری درباره ی یک سانحه ی دهشت انگیز طبیعی مرتبط می سازد که صحیح نیست(46) و از لحاظ تطبیق تاریخ وقوع آن نیز اشکالات زیادی ایجاد می کند. آتش، در مقاله ی خود راجع به انوری، که من از چند مورد آن با سپاس گزاری استفاده کرده ام، سال مرگ وی را 563هـ می داند و حال آن که مینوی، میان تاریخ هایی که برای درگذشت شاعر روایت شده، تنها سال 565هـ را قابل قبول می داند(47).
انوری در عصری می زیست که شعر و ادب سخت شکوفا بود. در درون وی دو شخصیت متفاوت، یعنی یک دانشمند و یک شاعر، با یکدیگر در ستیز بودند. انوری فقط از آن رو شاعری پیشه کرد که نمی خواست سهیم محرویت هایی باشد که دانشمندان با آن دست به گریبان هستند، خاصه که هنر شاعری درباری دورنماهای کاملاً دیگری بر وی می گشود. انوری به فضل خویش می بالد، ولی هنر شاعری را چندان بزرگ نمی شمارد و، در این مورد، نظرش کم تر متوجه آثار ادبی بی ارزش است، بلکه مقصودش بیش تر دریوزگی های ضمن قصیده ها و تهدیدهای وقاحت آمیز در خلال هجویه ها و بالاخره بیگاری مدیحه سرایان درباری است و حتی از آن تأسف دارد که خود به شاعری پرداخته، زیرا بر آن است که دنیا را واقعاً نیازی به شعر و شاعر نیست و عهد می کند که دیگر گرد مدح و ذم نگردد(48)؛ ولی، بر سر پیمان نماند و یا، بهتر بگوییم، نتوانست بماند. دیوان انوری به روشنی آفتاب نشان می دهد که وی شاعری واقعی با قریحه ای خدادادی و احتمالاً یکی از درخشان ترین چهره ها ادب فارسی بود. جنبه ی علمی اشعارش بسیار قوی است، تا بدان جا که در سخنانش مسائل علمی چون حشویات به نظر می رسد؛ هر چند که او، خود، آن را تزئینی ضروری و حتی یک جزئ لاینفک مدیحه تلقی می کرد. همین جنبه ی علمی است که فهم اشعار این شاعر را چنان دشوار می سازد که، پس از اشعار خاقانی، که انوری با نوع و شیوه ی آن آشنایی کامل داشته، شعر هیچ شاعری به پای آن نمی رسد. فهم شعر انوری بدون شرح و تفسیر تقریباً غیر ممکن و، در بسیاری موارد، با کمک آن هم میسر نیست. وی با استادان متقدم و متأخر و هم چنین با ادبیات فارسی و عربی آشنایی کامل داشت. در سایه ی نیروی تخیل و فضل و دانش و تسلط کامل بر زبان و علم بدیع، قصیده را به اوج رفعت رسانیده، تا بدان حد که هر تحول بعدی جز سقوط نمی توانست به حساب آید. جامی (49) وی را «تقریباً یک معجزه» می داند(50) و در این اظهار نظر، علاوه بر آن چه خود وی می اندیشید، از یک لحاظ دیگر نیز محق است؛ زیرا، انوری، با همه ی تازی مآبی و وجوه ممتازی که در زبان وی هست، استاد «سهل ممتنع» است، البته چنانچه، در این جا، از این اصطلاح «ظرافت تقلید ناپذیر» اراده کنیم. قصاید خود را بلافاصله با مدیحه شروع می کند و فقط به ندرت در مقدمه به وصف طبیعت می پردازد. در عشقیات نیز جانب اعتدال نگه می دارد، لکن آن چه جلب توجه می کند صحبت با محبوب یعنی ممدوح است. تمنیاتش را غالباً ضمن شوخی و مطایبه بیان می کند و که یک جنبه ی ممتاز قصیده ی اوست. انوری غزل را، تقریباً به طور کامل، از قصیده تفکیک کرده و در نتیجه مرحله ی مهمی از تطور غزل را پیش از سعدی تحقق بخشیده است. هدف اصلی قصیده اش مدیحه گویی است که ضمن آن از کلیه ی وسایل متصور حد اعلای استفاده به عمل می آید. به طعن و ناسزا نیز مبادرت کرده و، چنان که بر می آید، زخم زبانش در سراسر ایران زبان زد بوده. در غیر این صورت، به خاطر یک شب نامه ی هجوآمیز، که به رغم همه اتهامات از او نبود. در کوچه های بلخ به خاکش نمی کشیدند.(51) این واقعه تطابق عجیبی با روی داد مشابهی در مورد خاقانی دارد. انوری را غالباً حکیم می خوانند و واقعاً هم قصاید و قطعاتش سرشار از حکمت و انعکاس فلسفه ی ابوعلی سیناست. دو نکته ی، آشکارا، دلالت بر آن دارد که انوری دنباله ی افکار ابوعلی سینا را گرفته است. از یک سو، تفسیری است که به نام کتاب الشارات فی شرح الاشارات الشیخ الرئیس نگاشته و، دیگر، اشاراتی است که در شعر خود به عیون الحکمت ابوعلی سینا کرده است که انوری به دست خود و برای خود استنساخ کرده بود و یکی از دوستانش به نحو مرموزی امانت گرفته است(52)(53).
انوری علیه چاپلوسی ها و بسیاری سفاهت های طبقات و اصناف و بی قاعدگی های نظام اجتماعی نیز صدا به اعتراض بلند می کند و لبه ی تیغ هجویات را حتی متوجه زنان و هوا و هوس های خانمان برانداز سرنوشت کور (54) می سازد. وی هنگامی به معرفت واقعی دست یافت که زندگانی در دربار، که روزگاری تا بدان حد مشتاقش بود، برایش تحمل ناپذیر گشت. در بازپسین روزهای زندگی، از آرامش و انزوای دانشمند منشی که پیش از این روی از آن بر تافته بود لذت می برد. و نیز از آثارش چنین بر می آید که وی تا حدی به قوانین نیروی جاذبه زمین پی برده بوده است.(55)
یک چهره ی مستور در پرده ی ابهام شاعره ی زیبا و با قریحه ی رباعی سرا، مهستی(56)، دبیر گنجوی است که معاصر خیام و نظامی و بوده و به روایاتی با آنان حشر و نشر داشته و نیز گویا ندیمه ی سلطان سنجر بوده است. جوهری بخارایی (57). معاشقات او را در داستانی که نگاشته شرح می دهد. این داستان با رباعیات بی شماری از شاعره و معشوقش، تاج الدین امیر احمد، پسر واعظ گنجه (!)، که بعداً همسر او شد، تزیین گشته، هر چند اصالت سخن مهستی آشکار و برتری اش نسبت به اشعار بی روح همه ی شاعره های دیگر دوره ی کلاسیک محرز است، متأسفانه، نمی توان ثابت کرد که رباعیاتی که به وی منسوب است واقعاً از اوست. رباعیاتی که طی آن با شاگرد پیشه وری به مطایبه می پردازد و واقعیتی نداشته معلوم است که مبنای آن ها بر بازی با لفظ و معنی است. زندگی وی، بدان سان که روایت می شود، و رباعیاتی که به او نسبت داده می شود او را یک مادام سان ژن(58) ایرانی معرفی می کند و محتملاً هیچ پایه و اساسی ندارد. ولی به هر حال تقدیر، کم تر کسی چون او توانسته است رباعیاتی با چنین لحنی جذاب بسراید.
عمعق - بخارا
شهاب الدین عمعق بخارایی (وفات: 543هـ) نه تنها به لفظ ملقب به امیر الشعر است، بلکه، به معنای فئودالی، واقعاً شایسته ی چنین منصبی بود و همه ی شاعران دربار ایلگ خان را در بخارا به تجلیل و تکریم خود وا می داشت. در پرتو عنایات امیری که مخدومش بود، مال و منال و بردگان بی شمار به دست آورد. مدیحه سرایی ممتاز بود؛ ولی، با این همه، شهرتش بیش تر در سرودن شکواییه بود و انوری او را استاد سخن خواند. یک مثنوی تألیف کرده که متأسفانه به دست نمانده. تاریخ نگارش آن پس از ابوالمؤید و امانی و موضوعش سرگذشت یوسف و زلیخا بوده. در سرودنش فنون فوق العاده متصنع شاعری به کار رفته بود؛ چنان که هر بیتش به دو بحر مختلف خوانده می شد.رشید وطواط - خوارزم
رشیدالدین محمد عمری (یعنی از دودمان خلیفه عمر) در دربار خوارزمشاه اتسز (51-521هـ)، دشمن سرسخت سنجر، و در زمان جانشینان وی زندگی می کرد، مدیحه سرا و صاحب منشآت بود و به مناسبت اندام کوچک و حقیر و شکل جمجمه و سر بی مویش رشید وطواط نام گرفته بود (تولد: تقریباً 480هـ در بلخ، وفات: 578هـ و شاید هم به سال 573هـ). بی شک، غرور و خویشتن بینی وی نیز بستگی مستقیم با هیئت و اندام ظاهری اش داشته اشت.آن چه چندان خوشایند نیست تعصب مذهبی و بی اعتنایی اش به فلسفه است. چون به مناسبت مقام والای خود در مجالس و محافل شهرتی یافته بود آمد و رفت زیادی با شاعران معاصر داشت. در مورد او، به خوبی می توان دریافت که مدح و ذم متقابل معاصران را تا چه حد باید با احتیاط پذیرفت، زیرا سراسر داوری های وی درباره ی افراد چیزی جز بیان احساسات شخصی، اعم از تعلق خاطر یا نفرت نبوده؛ و حال آن که، گفته های همان اشخاص درباره ی او منحصراً سخنان تملق آمیزی بوده که نسبت به صاحبان قدرت و نفوذ ادا می شود (فی المثل خاقانی از وی متنفر بود). لکن، وطواط واجد صفات نیکویی نیز بود. من جمله این که علاقه ی مفرطی به جمع آوری نسخه های خطی و تطبیق آن ها با یکدیگر داشت. موقوفه هایی ایجاد کرده بود و از ادیبان سخت حمایت می کرد و چنان چه اینان برای اصلاح اشعار خود خواهان کمک وطواط بودند، حتی در خانه اش اقامت می گزید و جز این ها. قصیده های وطواط نمودار فضل و دانش اوست؛ ولی، به ندرت ابراز احساساتی در آنها به چشم می خورد. مضامین آنها، تقریباً همیشه، مختصر به مدیحه و یا توصیف جنگ های اتسز است و قصیده ها غالباً از تصنعات بدیعی بیش از حد اشباع است. نثرش ارزش بیش تری دارد. از یک سو، باید از مراسلات و مکتوبات فارسی و عربی وی (دولتی و خصوصی) و، از سوی دیگر، از اثر مهمش به نام حدائق السحر(59) نام برد که در تکمیل نقایص ترجمان البلاغه تألیف یافته. پاره ای از آثارش از دست رفته و پاره ای دیگر فاقد ارزش است. قصایدی نیز به تازی سروده است.
پی نوشت ها :
1. Bertel's, Kabus-name (transl. B VIb), 246;
همان مؤلف: Lit. .. v Sr. Az. (Bibl.D). 216
2. نفیسی، شاه کارها 5
3. Bertel's Kabus-name (transl.) 243; Minorsky, The Middle East 431.
4. Barthold, Su'ub/256;
نظر دیگر از: Minordky, Iran (BII). 188.
5. Tschudi, Vom Islam 453.
6.ظاهراً، مراد اسماعیلی مذهب بودن ناصر خسرو است.
7. ور راه نیابی نه عجب دارم ایراک
من چون تو بسی بودم گم راه و مخسر
بگذشت ز هجرت پس سیصد نود وچهار
بنهاد مرا مادر بر مرکز اغبر
بالنده ی بی دانش مانند نباتی
کز خاک سیه زاید و از آب مقطر
دیوان اشعار ابومعین حمیدالدین ناصر بن خسرو قبادیانی، تصحیح مرحوم حاج نصرالله تقوی، انتشارات کتاب فروسی تأیید اصفهان، بنگاه مطبوعاتی امیرکبیر، کتاب فروشی ابن سینا، تهران، 1335، ص 173.
8 پیش گفتار تقی زاده بر دیوان، چاپ تقوی، ص «ط»؛ برتلس در Nasir-i Husrau, 169 et seq. تصدیق می کند که حق با تقی زاده است. هم چنین محقق، یغما، 1340، ص 35 به بعد. Ivanow, PROLEMS 11;
9. همان اثر، ص 12 و بعد.
10.ناصر خسرو ظاهراً از خانواده ی محتشمی که به امور دولتی و شغل دیوانی مشغول بوده اند، بوده است و از اشعار او معلوم می شود که، در جوانی، در دربار سلاطین و امرا راه داشته و حتی چنان که خود در سفرنامه گوید «بارگاه ملوک عجم و سلاطین را چون محمود غزنوی و پسرش مسعود» دیده و، از این قرار، باید قبل از 26 سالگی در مجلس محمود غزنوی حاضر شده باشد. قبل از سفر حج در 43 سالگی، به قول خود، دبیر پیشه و متصرف در اموال و اعمال سلطانی بوده و به کارهای دیوانی مشغول بوده و مدتی در آن شغل مباشرت نموده و در میان اقران شهرتی یافته بود و لقب ادیبی و عنوان دبیر فاضل داشت و پیش وزرا محتشم بوده و با پادشاه وقت هم مجلس و هم پیمانه بوده و شاه وی را «خواجه خطیر» خطاب می کرده است. مقدمه ی شادروان سید حسین تقی زاده بر همان اثر. صفحه «دی».
11. «و این کتاب را جهت امیر بدخشان - علی بن احمد مولی - ساخته است امیرالمؤمنین ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث المعانی اندر سال چهارصد و بیست و دو از هجرت پیغمبر». همان اثر، صفحه «نا».
12.... ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکر
پرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر
از شافعی و مالکی و قول حنیفی
جستیم ز مختار جهانداور و رهبر
چون چون و چرا خواستم و آیت محکم
در عجز بپیچیدند این کور شد آن کر
برخاستم از جای و سفر پیش گرفتم
نز خانم یاد آمد و نز گلشن و منظر
از پارسی و تازی و از هندی و از ترک
وز سندی و رومی و ز عبری همه یکسر
وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری
درخواستم این حاجت و پرسیدم بی مر
همان اثر، ص 4-173
13. V. Grunebaum, Med. Islam 272.
14. .Ivanow, Problems 17 et seq که فریتس مایر آن را رد کرده: Oriens 9, 1956, 191
15. ایوانو، همان اثر، ص 47.
16. همان اثر، ص 54. یک سرقت ادبی جسورانه به نام ناصر خسرو «کلام پیر» (یا هفت باب شاه سید ناصر) است (ـــ همان اثر، ص 78 و بعد).
17. .Bertel's, Lit. ... v Sr. Az (Bibl. D), 215; Gabrieli, Il' Sefer-Nameh' 557 et seq سبک شناسی ج 2، ص 152.
18. نقد سمنف بر زادالمسافرین، Iran 1, 229
19. (Schaeder, Die islam. Lehre( BVIa، 228, 235؛
20. همان اثر، ص 229.
21. .Ivanow, Problems 73
22. مؤلف سعادت نامه که شبیه به روشنایی نامه است، ناصر خسرو و شریف اصفهانی (وفات: 753هـ) است و به این جهت به خطا به شاعر مورد بحث ما منسوب شده است.
س سبک شناسی، ج3، ص 189.
نفیسی، دو کتاب تازه از ناصر خسرو، سخن، 1، 96، آن جا که حتی انتساب روشنایی نامه هم به ناصر مورد تردید قرار می گیرد.
ویکنس در کتاب The Sa'adatnameh می گوید «اندیشه ها خاص اسماعیلیان نیست» ص 118.
23. قزوینی، پیش گفتار بر بحث 1، ص «ز» تألیف غنی.
24. Schefer, Relation (کتاب نامه ذیل عنوان «ناصر خسرو») ص XXIV و 19
25. کسروی:E. D. Ross, JRAS 1972, 149 چنان که به نظر می رسد چیزی جز «بعضی شیوه های بیان شاعران خراسانی» نیست،
س. H. Ritter, Oriens 9, 1956, 367 et seq
26. سه بیت اول قصیده این است:
بود محال مرا داشتن امید محال
به عالمی که نباشد هرگز بر یک حال
از آن زمان که جهان بود حال زینسان بود
جهان بگردد لیکن نگرددش احوال
دگر شوی تو ولیکن همان بود شب و روز
دگر شوی تو ولیکن همان بود مه و سال
تاریخ ادبیات دکتر صفا، جلد دوم، ص 424
27. بدیع الزمان، سخن سخنوران، ج1/2، ص 138.
28.روی هم رفته باید گفت که قطران در اشعار خود جز گذرانیدن وقت و شادخواری و کام روایی شخصی و مادی امید و آرزویی دیگر ندارد، سخن و سخنوران، بدیع الزمان بشرویه خراسانی، تهران شرکت طبع کتاب، جلد دوم، قسمت اول، ص 138.
29. اسدی، لغت، چاپ عباس اقبال، 1؛
نفیسی، قدیم ترین کتاب لغت در ایران، مجله ی شرق 1، ص 339؛
.C. Salemann, Bericht, Mel. Asiat. 9, 1888, 507 et seq
30.رزقی فقط در متن انگلیسی آمده است.
31. یادداشت های ریتر راجع به م. معین، برهانی (ـــ آن جا Oriens 5, 192)
32. عباس اقبال، پیش گفتار بر دیوان معزی، ص «ل»
33. همان اثر، ص «م»
25الف. اخیراً دو (!) چاپ انتقادی از دیوان منتشر شده (س کتاب نامه)
34.ظاهراً این انتساب مورد تردید است.
35.حسن غزنوی فقط در متن انگلیسی آمده است.
36.نالم به دل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زین بلند جای
آرد هوای نای مرا ناله های زار
جز ناله های زار چه آرد هوای نای
گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر
پیوند عمر من نشدی نظم جان فزای
دیوان مسعود سعد سلمان، به تصحیح رشید یاسمی، انتشارات پیروز، تهران، دی ماه 1339، ص 503.
37.مسعود سعد، نه سوی تو شاعری است فحل
کاندر سخنش گنج روان یافت هر که جست
برتر ز عنصری رود و خصم عنصری است
کاندر قصیده هاش زند طعنه های چست
دیوان خاقانی، به کوشش ضیاءالدین سجادی، کتاب خانه ی زوار، تهران 1338، ص 831.
38. سخن عذب و سهل مختلفت
بر همه شعر خواندن آسان کرد
هرثنایی که گفتی اندر خلق
خلق و اقبال تو ترا آن کرد
چه دعا گویمت که خود هنرت
مر تو را پیش وای دوران کرد
دیوان سنایی، به سعی و اهتمام مدرس رضوی، شرکت طبع کتاب، تهران، 1320 شمسی ص 776
مسعود سعد در دیوان خویش تعریفی از سهل ممتنع می نماید و تمام اشعار خویش را از این قیاس می داند:
اشعار من آن است که در صنعت نظمش
نه لفظ معارست و نه معینش مثنی
انشا کندش روح و منقح کندش عقل
گردون کند املاء و زمانه کند انشاء
نقد ادبی، عبدالحسین زرین کوب، تهران 1338، ص 419
39.من جمله:
مقصور شد مصالح کار جهانیان
بر حبس و بند این تن رنجور ناتوان
در حبس نیز ندارندم استوار
تا گرد من نباشد ده تن نگاهبان
هرده نشسته بردروبربام سمج من
با یکدیگر دمادم گویند هر زمان
خیزید و بنگرید مبادا به جادویی
او از شکاف روزن پرد بر آسمان
دیوان مسعود سعد، ص 428
نه بر خلاص حبس ز بختم عنایتی
نه در صلاح کار ز چرخم هدایتی
پیشم نهد زمانه ز تیمار سورتی
هر گه که من بخوابم ز اندوه آیتی
از حبس من به هر شهر اکنون مصیبتی
وز حال من به هر جا اکنون روایتی
همان اثر، ص 522
40.استاد مینوی یک منتخب شاهنامه در اسلامبول یافته و از آن برای کتاب خانه ی مرکزی دانشگاه تهران عکس گرفته اند و احتمال می دهند که همان انتخاب مسعود سعد باشد ولی بدان یقین ندارند. (اظهار شفاهی استاد).
41.زندگانی مجلس عالی در اقبال و قوام
چو ابد بی انتها باد و چو دولت بادوام
باد معلومش که من خادم به شعر بوالفرج
تا بدید رستم و لوعی داشتستم بس تمام
لباب الالباب، به تصحیح سعید نفیسی، تهران، 1335، ص 319
42. از این جا تا آخر مقاله و هم چنین «ادیب صابر» فقط در متن انگلیسی آمده است.
43.Mihne, Maihane
44.در دایره المعارف فارسی «نجوم» ذکر شده.
45. ــــ سخن و سخنوران، مقاله ی بدیع الزمان، تهران، 1308، جلد اول، صفحه ی 369 و بعد و تاریخ ادبیات ایران، تألیف ذبیح الله صفا، جلد دوم، چاپ سوم، تهران، 1339، ص 663 و بعد. آتشکده ی آذر، تألیف لطفعلی بیگ آذر بیگدلی، مؤسسه ی نشر کتاب، اردیبهشت 37، ص 55 و بعد و جز آنها.
46. ظاهراً اشاره به واقعه ی «قران کواکب است» که بسیاری از منجمان حکم کرده بودند که در 29 جمادی الاخرای سال 582 کواکب سیاره در برج میزان اقتران خواهند کرد و به سبب این قران انقلابی عظیم در احوال عالم پدید خواهد آمد و... گویا منجمان خراسان بیش از دیگران در این باره اصرار داشته و انوری نیز از میان آنان در این باره حکمی داشت... در روز حکم خسف اثری از باد آشکار نشد... و هم چنین بطلان حکم منجمان باعث طعن و طنز چند تن از شاعران شد. درباره ی این حکم آقایان فروزانفر (سخن و سخنوران، ج1، ص 360-362) و مجتبی مینوی (مجله ی دانشکده ی ادبیات، شماره ی 4، سال دوم، ص 16-53) به تفصیل بحث کرده اند) از آن جمله دولتشاه دو قطعه نقل کرده است که یکی را به فرید کاتب شاعر معاصر انوری نسبت داده است:
گفت انوری که از سبب بادهای سخت
ویران شود عمارت و که نیز بر سری
در روز حکم او نوزیدست هیچ باد
یا مرسل الریاح تو دانی و انوری
و ایضاً
می گفت انوری که در این سال بادها
چندان وزد که کوه بجنبد چو بنگری
بگذشت سال و برگ نجنبید از درخت
ای مرسل الریاح تو دانا نه انوری!
نقل از تاریخ ادبیات ایران، جلد دوم، چاپ سوم، ص 3-662.
47. .Ates, Enveri, IA 4, 280 a
مینوی، اجتماع کواکب در سال 582، ص 26
48.کلبه ای کاندرو بروز و بشب
جای آرام و خورد و خواب منست
خرقه ی صوفیانه ازرق
بر هزار اطلس انتخاب منست
خدمت پادشه که باقی باد
نه ببازوی باد و آب منست
نیست من بنده را زبان جواب
جامه و جای من جواب منست
دیوان انوری، به اهتمام محمد تقی مدرس رضوی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، جلد دوم، ص 8-557
49. ؛Gami: Bertel's, Navoi 153
حکمت، جامی 122، سطر 16
50. انوری رحمه الله حکیمی کامل و فصیح و فاضل بود. حسن شعر و لطف نظم شمه ای است از علو حال او، خالیست از جمال و کمال او، سخنان او مشهور است و دیوان او مسطور، از لطایف اشعاری یک قطعه که مشعر است به نصیحت شعرا:
دی مرا شاعرکی گفت: غزل می گویی؟
گفتم از مدح و هجا دست بیفشاندم هم
بهارستان، نورالدین عبدالرحمن جامی، چاپ وین، ص 91-92
51.تاریخ ادبیات ایران، تألیف دکترصفا، چاپ سوم، 1339، جلد دوم، ص 660.
52. ... و به همین سببب است که به آثار ابوعلی سینا اظهار علاقه و تمایل کرده و بعضی آن ها را به خط خود نوشته و گفته است:
کتابکی است مثمن به خط من خادم
چو اشک و چهره ی من جلدش از درون و برون
سه گونه علم در او کرده بوعلی تقریر
به اختیار همایون و طالع میمون
زمن به غضب جدا کرده اند و کرده مرا
زغصه با دل پردرد و دیده ی بر خون
همان اثر، ص 8-657
53. س عباس اقبال، جشن نامه ی ابن سینا، ج2، ص 202 و بعد.
راجع به امانت گیرنده س Oriens 7, 1954, 202
54. کریمسکی، 2، ص 125.
55.شاید نظر مؤلف به این قطعه باشد:
مقدری نه به آلت به قدرت مطلق
کند ز شکل بخاری چو گنبد ازرق
نه خشت و رشته ی معمار را درو بازار
نه چوب و تیشه ی نجار را درو رونق
به حکمتی که خلل اندرو نیابد راه
ز مهر و ماه گشاده در آن مکان بیرق
حصار برشده بی آب و گل و لیک به صنع
به گر در او زده از بحر بی کران خندق
نه منجنیق به سقفش رسد نه کشکنجیر
نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن بوهق
در او به حکم روان کرده هفت سیاره
ز لطف داده وطنشان دوازده جوسق
میان گنبد فیروزه رانده بحر محیط
میان آب چنین خاک توده ی مطلق
بدان که مبدع ابداع اوست بی آلت
گواه بس بود ای شوربخت خام خلق
چه ظن بری که به خود برشد آسمان بلند
گهی ز گردش او روشنی و گاه غسق
نه بی نمایش خلاق شد مهیا خلق
نه بی کفایت وراق شد نگار ورق
دیوان انوری، به اهتمام مدرس رضوی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1347، جلد اول، ص 272.
56. در الهی نامه ی عطار (چاپ ریتر، ص 232) مَهِستی و مَهستی نیز آمده.
57. .Gauhari: Bertel's, Lit. ... v Sr. Az (Bibl. D) 210 et seq
58.Madame Savs-Gene (خانم بی نزاکت) لقبی است که به همسر Lefebvre به(1820-1755) دوک دانتزیک و مارشال فرانسه داده بودند، این زن، که ابتدا رخت شوی واحد تحت فرماندهی افسر مزبور بوده، به علت آزادیی که در حرکات و سکناتش برای خود قائل بود به این عنوان مشهور شد. یک کمدی به همین نام، اثر Sardou، که در سال 1893 در پاریس اجرا شد، نام او را بر سر زبان های انداخت.
59.عنوان کامل کتاب حدائق السحر و دقائق الشعر است.