![اشعار کفر آمیز یزید کافر لعین اشعار کفر آمیز یزید کافر لعین](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/0033976.jpg)
معشر الندمان قوموا
و اسمعوا صوت الاغانی
و اشربوا کاس المدام
و اترکوا ذکر المعانی
شغلتنی نغمة العیدان
عن صوت الاذان
یعنی: (ای ندیمان و هم مشربان من! از جای برخیزید و بشنوید صدای غناها را و بیاشامید کاسه شراب را و واگذارید یاد کردن معنویات را. باز داشته است مرا صدای تار و سازها، از گوش دادن به صدای اذان).
و تعوّضت عن الحور
عجوزاً فی الدّنان(1)
(من عوض کردم حور بهشتی را و در عوض آن اختیار کردم پیر زن را که چون سخن گوید کلمات او را نمی فهمم).
و نیز اشعار او است که در وقت شکست خوردن لشکر اسلام از رومیان و خبر رسیدن به معاویه. چون این خبر را یزید پلید شنید این دو بیت را گفت:
و ما ابالی بما لاقت جموعهم
بالغد قدونة من حمی و من موم
اذا اتّکأت علی الانماط مرتفعاً
بدیر مرّان عندی ام کلثوم(2)
یعنی: (من باکی ندارم از آنچه به جماعت مسلمانان رسیده از کشته شدن و اسیر گردیدن و از زحمت ها و آزاری که به آنها رسیده و من در دیر مرّان به بالش تکیه کرده ام و ام کلثوم در کنار من است).
چون این دو شعر بگوش معاویه رسید، بر او خشمناک شد و او را غضب کرد و گفت: در چنین وقتی و روی دادن چنین حادثه ای، بی باکی خود را ظاهر می کنی؟ البته باید با ایشان همراهی کنی تا رنج و تعب آنها را ببینی و شریک باشی، وگرنه ولایت عهد را از تو می گیرم. یزید ناچار دل به دوری از ام کلثوم بست و به جانب روم رفت و این شعر را به معاویه نوشت و فرستاد:
تحبّنی لا تزال تعدّ ذنباً
لتقطع حبل وصلک من حبال
فیوشک ان یریحک من بلائی
نزولی فی المهالک وار تحالی(3)
یعنی: (مرا دوست می داری و همیشه گناه مرا می شماری تا قطع کنی طناب وصال خودت را از طناب ها. پس نزدیک است که از بلای من راحت کند تو را فرود آمدن من در محل های هلاکت و کوچ کردن. یعنی: مردن من).
و از جمله اشعار او است:
بنابر آنچه شیخ مفید -اعلی الله مقامه الشریف- در کتاب مثالب از شاعر معروف دیک الجن در مجلس هارون الرشید، ضمن حکایت طویلی از یزید پلید این اشعار را نقل کرده است:علیة هاتی ناولینی و اعلنی
حدیثک انی لا احب التناجیا
حدیث ابی سفیان لما سمی به
إلی احد حتی اقام بواکیا
فرام به امراً علینا ففاته
و ادرکه شیخ اللعین معاویا
فان متّ یا امّ الحکیم فانکحی
و لا تعلمی بعد الممات التلاقیا
فانّ الّذی حدثت عن یوم بعثنا
احادیث زور تترک القلب ساهیا
و لا خلفٍ بین الناس ان محمداً
بمشولة صفراء تروی عظامیا
و لو لا فضول الناس زرت محمداً
تبؤ قبرا بالمدینة ثاویا
و قد ینبت المرعی علی دمنة الثبری
له غض من تحته السربادیا
و یفنی و لا یبقی علی الأرض دمنة
و تبقی حرارات النفوس کماهیا
یعنی: (ای علیّه! شراب را بیاور و به من بیاشامان و با من آشکار حدیث بگو. من دوست نمی دارم آهسته سخن گفتن را.
مانند حدیث ابی سفیان، چون به او مثل زده می شد یا مثل می زد برای کسی تا وقتی که برپا دارد گریه کنندگان را.
پس می طلبید او را و فرمان می داد بر ضرر ما امری را، معاویه آن شیخ لعین آن را درک می کرد.
پس اگر من مُردم ایم امّ حکیم! تو هم با هرکه می خواهی نکاح کن و باور مکن که پس از مُردن، زنده شدن و ملاقاتی هست.
پس آنچه را که از بعث و قیامت حدیث می کنی، این همه حدیث های دروغ است. اینها را واگذار قلب را در حالی که اشتباه می کند.
اگر مردمان فضول نبودند، زیارت می کردی محمد را که در آن ردای زردی که پیچیده شده، استخوانهایش خاک شده.
و خلافی در میان مردمان نیست، که محمد در قبر گذارده شده در مدینه، در حالی که در زیر خاک جا گرفته.
و به تحقیق که می رویاند چراگاه شتران بر بالای خاک خود، برای او شاخه های از زیر خود که از زیر آن چیز پستی بیرون می آید.
و فانی می شود و باقی نمی ماند بالای زمین چیز خوب که در منبت سوء روییده شود و اما حرارت های نفس ها همچنان که بوده باقی می ماند).
و از اشعار اوست:
این اشعار کفر آمیز دلیل بر کفر او است.قرأت کتاب الله حتّی حفظته
فما عنده وجه الملیح محرّم
فکیف حرام لثم بیضاء غرة
تصید بعینیها فواء المتیم
سئلتک بالبیت العتیق المحرم
بحق المنی و المشعرین و زمزم
فان حرّم الله الزّنا فی کتابه
فما حرّم التقبیل فی الخّد و الغم
یعنی: (خواندم کتاب خدا را تا اینکه حفظ کردم آن را پس نزد او روی نمکین دیدن حرام نیست. پس چگونه حرام است بوسیدن پیشانی سفیدی را که با دو چشم خود صید می کند دل دوستدارنده را.
از تو می پرسم: قسم به خانه کعبه و زمین منی و دو مشعر و چاه زمزم که:
اگر خدا حرام کرده است زنا را در کتاب خود، حرام نکرده است بوسیدن دو گونه رخسار و دهان را).
و نیز گفته:
فان حرّمت یوماً علی دین احمدفخذها علی دین المسیح بن مریم
و لا تدخر یوم السرور إلی غدٍ
فربّ غدٍ یاتی بما لیس یُعلم
یعنی: (پس اگر حرام شده آشامیدن شراب روزی بنابر دین احمد، آن را به دین مسیح پسر مریم بگیر.
و ذخیره نکن روز شادی را تا فردا، چه بسا فردا بیاید به چیزی که معلوم نیست باشد).
و له ایضاً:
لعبت هاشم بالملک فلاخبر جاء و لا وحی نزل
لست من خندف ان لم انتقم
من بنی احمد ما کان فعل
قد اخذنا من علی ثارنا
و قتلنا الفارس اللیث البطل
و قتلنا القرن من ساداتهم
و عدلناه ببدر فانعدل
فجزیناهم ببدر مثلها
و باُحد یوم احد فاعتدل
لو رأوه فاستهلوا فرحاً
ثم قالوا یا یزید لاتشل
و کذاک الشیخ اوصانی به
فاتبعت الشیخ فیما قد سئل
یعنی: (بازی کرد آل هاشم- یعنی: محمد- با ملک. پس نه خبری از جانب خدا آمده و نه وحی نازل شده.
من از فرزندان خندق نیستم، اگر از پسران احمد -یعنی: رسول خدا- انتقام نکشم، از آنچه با پدران ما کرده شده.
ما خون خود را از علی گرفتیم و کشتیم سواری را که شیر شجاعی بوده.
و کشتیم بزرگترین بزرگان ایشان را و برابر نمودیم او را با کسانی که در جنگ بدر از ما کشتند.
و جزا دادیم ایشان را، مانند آنچه که در جنگ احد در روز آن جنگ با ما کردند.
که اگر بودند و می دیدند هلهله و خوشحالی می کردند و می گفتند: ای یزید: شل نشوی.
و همچنین شیخ - یعنی پدرم - به من وصیت کرد به آن. پس من پیروی کردم خواسته او را).
و از کفریات او است:
زمانی که سر مقدس حسین(ع) را در مقابل او گذاردند گفت:یا حسنه یلمع بالیدین
یلمع فی طست من اللجین
کانمّا حفّ بوردتین
کیف رأیت الضرب یا حسین
شفیت غلّی من دم الحسین
یالیت من شاهد فی الحنین(4)
یعنی: (چقدر حُسْن او در مقابل می درخشد، و در میان طشت نقره چنان درخشنده است که گویا زینت کرده شده است به دو پَر گل سرخ).
به روایت دیگر:
یا حبذاً بردک فی الیدینو لونک الاحمر فی الخدین
شفیت نفسی من دم الحسین
اخذت ثاری و قضیت دینی
یا لیت من شاهد فی الحنین
یرون فعلی الیوم بالحسین(5)
(چقدر طیّب و پاکیزه است بوی خوش تو و رنگ سرخی که در دو گونه تو است.
شفا دادم نفس خود را از خون حسین. گرفتم خون بهای خود را و ادا کردم دین خود را.
ای کاش کسانی که در جنگ حنین کشته شدند، حاضر بودند امروز و می دیدند کاری را که با حسین کردم).
و نیز از کفریات او است:
پس از گفتن کفریّات فوق مشغول شرب شراب شد و این اشعار را خواند:نفلق هاما من رجال اعزّة
علینا و هم کانوا اعفّ و اصبر
و اکرم عند الله منّا محلّة
و افضل عی کلّ الامور و الفخر
عدونا و ما العدوان الاضلالة
علیهم و من یعدو علی الحق یخسر
فان تعدلو فالعدل الفاه نافعا
اذا ضمنّا یوم القیامة محشر
و لکّننا فزنا بملک معجّل
و ان کان فی العقباء ناراً تسعّر(6)
یعنی: (می شکافیم سرهائی از مردان عزیزی را که بر ما غالب بودند و ایشان عفّت و صبرشان بیشتر بود.
و گرامی تر بودند نزد خدا از ما از حیث محلّ و مقام.
دشمنی کردیم ما و حال آنکه دشمنی کردن جز گمراهی نیست که با ایشان کرده ایم، و کسی که با حق دشمنی کند زیانکار می شود.
پس اگر عدالت کنید، عدل تدافی می کند صاحب خود را و نفع دهنده است، چون به همدیگر برسند در قیامت روز محشر.
ولیکن ما رستگار شدیم که با ملک معجّلی، هرچند در عالم عقبی آتشی است که بشدّت برافروخته می شود).
در حالی که این اشعار را می خواند، بانگ کلاغی بگوش او رسیده، آن را به فال بد گرفت و بر طبعش گران آمد. کفر باطنی خود را بی پرده ظاهر کرد و گفت:
لمّا بدت تلک الرؤس و اشرقت
تلک الشموس علی ربی جیرون
صاح الغراب فقلت صح او لا تصح
فلقد قضیّت من النبّی دیونی (7)
یعنی: (چون آن سرهای تابناک ظاهر شد و تابید آن آفتاب ها، در بلندی های جیرون، کلاغ صیحه زد. پس گفتم: صیحه بزنی یا نزنی، من دین های خود را از پیغمبر اداء کردم).
و چون بانگ کلاغ او را ناراحت کرد، به فال بد گرفت که باعث زوال ملک او می شود. با کلاغ به این شعر خطاب کرد:
یا غراب البین ما شئت فقل
انّما تندب امرا قد فعل
کلّ ملک و نعیم زائل
و بنات الدهر بلعین بکلّ(8)
«غراب البین»: کلاغ سیاهی است که نوحه می کند، مانند نوحه کردن شخص محزون که در مصیبت ها فریاد می کند در میان دوستان و یاران. هرگاه ببیند جمعی گرد همند، به پراکندگی آنها و هرگاه جای معموری را ببیند، خبر به خراب شدن آن می دهد. می شناساند ساکن آن را به خراب شدن آن خانه یا مسکن، و می ترساند خورنده آن چیزی را که می خورد. و به این مرغ تطیّر می شود به فال بد زدن و ملقب شدن. ببین از بینونت است که کاشف از جدائی انداختن است.
و اما معانی شعر:
یعنی: (ای غراب البین هر چه می خواهی بکن. جز این نیست که ندبه می کنی به صدای بلند برای کاری که شده است.هر ملک و نعمتی زایل شونده است و دختران روزگار با همه آنها بازی می کنند).
پی نوشت ها :
1-کنی و الالقاب، ج 1، ص 92؛ جواهر المطالب فی مناقب الامام علی(ع)، ج 2، ص 303؛ معالم المدرستین، ج 3، ص 20.
2-معجم البلدان، ج2، ص 534 و ج 4، ص 188؛ تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 10؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 229؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 6، ص 405.
3-معجم البلدان، ج 2، ص 534 و ج 4، ص 278؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 5، ص 406؛ معالم المدرستین، ج 3، ص 18.
4-نور العین فی مشهد الحسین(ع)، ص 65.
5-مثیر الاحزان، ص 95؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 124.
6-مثیر الاحزان، ص 99؛ مناقب، ج 4، ص 144؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 260؛ بحارالانوار، ج 45، ص 132.
7-بحارالأنوار، ج 45، ص 199.
8-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 14، ص 279.