وی نقش زیادی در تشکیلاتی کردن جامعه بهائیت که از آن به عنوان «نظم اداری» یاد می کنند، ایفا کرده است.
شوقی زبان انگلیسی را در اوان کودکی آموخت. او تحصیلاتش را در دانشگاه آمریکایی «بیروتم و پس از آن «آکسفورد» لندن ادامه داد. بر این اساس بسیاری از کتاب ها و الواح بهائیت را به زبان انگلیسی ترجمه کرد.
شوقی در طول دوران ریاستش بر بهائیان، در صدور، توسعه و بنیان نظم اداری فرقه بهائیت آن در قالب تشکیلات ملی و محلی، نقش بسیاری داشته است. او به پشتیبانی و حمایت همه جانبه از این محافل که از زمان عبدالبهاء پایه ریزی شده بودند، پرداخت. البته در این مدت فعالیت هایی را تحت عنوان «نقشه های چند ساله» در آمریکا و اروپا به اجرا در آورد.
الف) شوقی و جانشینی عباس افندی
عباس افندی در مورد پیروی از شوقی بعد از خودش چنین نوشته است:اوست (شوقی) ولی امر الله بعد از عبدالبهاء و جمیع افنان و ایادی و احبای الهی باید اطلاعات او نمایند و توجه به او کنند من عصی امره فقه عصی الله و من اعراض عنه الله و من انکره فقد انکر الحق این کلمات را مبادا کسی تأویل نماید.(2)
جالب اینجاست که عبدالبهاء در حالی سخن از عدم جواز تأویل سخنان خود می گوید که خود تمامی ادعاها و دلایل بهائیت را با توجه به تاویل گرایی از آیات قرآن و احادیث اهل بیت (ع) و کتب آسمانی دیگر طراحی نموده است.
عبدالبهاء برای تداوم امور بهائیت بعد از خود، وصایا و الواحی رابه جای گذاشت. او در آن نحوه ی فعالیت مؤسسات مرکزی را به واسطه دو موسسه اصلی یعنی «موسسه ولایت امری» و «بیت العدل اعظم» به صورت اجمالی مطرح نموده است. در کتاب دیانت بهائی چنین آمده است:
ولیات امربهائی تنها مقام مسئول برای تبیین و تشریح تعالیم بهاء الله به نوه ارشد عبدالبهاء، شوقی افندی ربانی تفویض گردید، هم چنان که به موجب عهد و میثاق بهاءالله عبدالبهاء به عنوان مرکز منصوص و مبین آیات الهی منصوب شد، شوقی افندی نیز به عنوان نفس مقدسی که همه امور مؤمنین، کلیه مسائل مربوط به معتقدات بهائی به ایشان ارجاع گردد معرفی و تعیین شدند.(3)
بنا به وصیت و آنچه که در الواح صادره از عباس افندی (عبدالبهاء) مشاهده می شود بعد از وی 24 نفر از فرزندان ذکور باید نسل به نسل، متصدی مقام ولایت امری در بهائیت گردند. البته عبدالبهاء این گونه وصایت را فضلی از جانب خدا دانسته است و به واسطه آن بر امت های دیگر فخر و مباهات می کند. وی در این زمینه می نویسد:
و در هر دوری اوصیا و اصفیا، دوازده نفر بودند. در ایام حضرت یعقوب، دوازده پسر بودند و در ایام حضرت موسی دوازده نقیب روسای اسباط بودند و در ایام حضرت مسیح دوازده حواری بودند و در ایام حضرت محمد [ص] دوازده امام بودند. و لکن در این ظهور اعظم بیست و چهار نفر هستند دو برابر جمیع، زیرا عظمت این ظهور چنین اقتضا نماید. این نفوس مقدسه در حضور خدا و تخت های خود نشسته اند یعنی سلطنت ابدیه می کنند.(4)
سپس در لوحی دیگر وصیت می کند:
ای احبای الهی باید ولی امر الله، در زمان حیات خویش «من هو بعده» را تعیین نماید تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد و شخص معین باید مظهر تقدیس... و تقوای الهی و علم و فضل و ... باشد الهذا اگر ولد بکر ولی امر الله مظهر الولد سر ابیه نباشد... باید غصن (فرزند) دیگر را انتخاب نماید... . جمیع باید در ضل او باشند و در تحت کلم او... .(5)
اما بر خلاف تصور عبدالبهاء و آرزوی او برای موروثی شدن مقام ریاست در خانواده اش، شوقی افندی از بین تمام خانواده عبدالبهاء شخصی عقیم و مقطوع النسل از کار درآمد. پس از مرگ عبدالبهاء، شوقی با کمک و همراهی برخی از زنان عباس افندی بر جای وی نشست. شوقی قبل از مرگ پدر بزرگ خود - عبدالبهاء - در لندن بسر می برد. او در دارالفنون بالیول آکسفورد مشغول تحصیل بود.(6) پس از شنیدن خبر مرگ عباس افندی از لندن به عکا بازگشت. وی که در آن زمان 25 سال سن داشت به عنوان جانشین عبدالبهاء و «ولی امر بهائیت» منصوب شد. او سپس به اروپا بازگشت و به جای خود عمه اش ضیاییه خانم - ورقه علیا - را برای رتق و فتق امور منصوب کرد.(7)
ماجرای مرگ عبدالبهاء و جانشینی شوقی، همانند جانشینی خود عبدالبهاء چندان به روال طبیعی صورت نگرفت و اختلاف های شدیدی به وجود آورد. تا جایی که باعث پراکندگی برخی از دوستان و نزدیکان عبدالبهاء از جمله صبحی مهتدی گردید. وی به عنوان «کاتب وحی» و «واسطه بین حق و خلق» در میان بهائیان مشهوربوده است. او در خاطرات خود چنین می نویسد:
پس از عبدالبهاء نیز گفت و گو شد، گروهی از بزرگان بهائی از این کیش بر گشتند و دسته ای سرگردان ماندند و گروه بسیاری به دنبال شوقی - دختر زاده عبدالبهاء که خود را جانشین نیایش می دانست - افتادند. شوقی از راه مردمی برگشت و دورویی را پیشه خود ساخت و در پی آزمندی و گردآوردن دارایی افتاد.(8)
ب) ویژگی های شوقی
صبحی مهتدی از دوستان دوران جوانی شوقی بود. وی پس از عمری خدمت به دستگاه بهائیت مورد بی مهری آنان قرار گرفت و به افشای برخی زوایای پنهان این تشکیلات پرداخت.وی شوقی را در ایام جوانی از نظر جنسی، فاسد و همجنس باز معرفی می کند و می نویسد:در میان نواده های عبدالبهاء در روزهای نخست من با شوقی آشنا شدم و او دارای سرشت و نهاد ویژه ای بود که نمی توانم درست برای شما بگویم! خوی مردی کم داشت و پیوسته می خواست با مردان و جوانان نیرومند دوستی و آمیزش کند.(9)
او در ادامه، قساوت و بی مهری های شوقی را نسبت به خانواده اش چنین ثبت کرده است:
مادرش بیمار شد بر بالینش نیامد تا بدرود زندگی گفت، پس از چندی پدرش نیز که روزگاری در بستر ناتوانی افتاده بود در گذشت و چون ناشناسان به خاک سپرده شد.(10)
شواهد تاریخی نشان می دهد که روش شوقی در روابطش با غرب و اروپا ( به خاطر تحصیل در آن جا) نسبت به بهاء و عبدالبهاء کمی متفاوت و بیش از آنها بود. او «با زنان انگلیسی و آمریکایی هم، روابط پنهانی داشت که البته نقش این زنان در تصمیم گیری های وی بسیار زیاد بوده است».(11)
ج) روش زندگی شوقی
شوقی افندی در روش زندگی خود روحیه دو گانه ای داشت. در ایران یک شکل بود و در اروپا به شکل دیگری؛ یعنی همانند ثروتمندان و خوش گذران ها می زیست.صبحی مهتدی در این زمینه می نویسد:
سالی چند ماه در سوییس به خوشی بی آن که با کسی از پیروانش دیدن کند روزگار می گذراند و برای زمستان سری به حیفا می زند تا در اروپا است، زندگی و روش کار و چگونگی آمیزش با مردم مانند یکی از پول داران اروپایی است. ولی همین که پا به حیفا می گذارد خود را دگرگون می کند، کلاه سیاه بر سر می گذارد و جامه دراز می پوشید.(12)
شخصیت شوقی عاری از هر گونه تعصب خانوادگی و وطنی بود. به طوری که از مهر ورزیدن نسبت به پدر و مادر و خانواده اش دریغ می کرد. او برای وطن خود و کشور ایران چندان اهمیتی قائل نبود.
شوقی در لوحی پیرامون مردم ایران چنین توهین می کند:
افراد ملت ایران که به قساوتی محیر العقول و شقاوتی مبین به تنفیذ احکام ولاه امور و روسای شرع اقدام نمودند و ظلم اعتسافی مرتکب گشتند، که به شهادت قلم میثاق در هیچ تاریخی از قرون اولی و اعصار وسطی از ستمکارترین اشقیا حتی برابره آفریقا نشد و در سنین متوالیه آسایش و برکت آن ملت متعصب جاهل ستمکار بالمره مقطوع گشت... .(13)
د) مرگ شوقی
شوقی در نوامبر 1957 معادل 1336 شمسی، زمانی که برای فعالیت های معمول فرقه بهائی به انگلستان رفته بود (بنا به نقل مورخان بهائی) به آنفلوانزا مبتلا شد. او چند روز بعد به علت سکته قلبی در گذشت و به اجداد خود پیوست.(14)از جانب برخی پیروان بهائی در مورد مشکوف بودن مرگ شوقی و فرضیه قتل، توسط همسر انگلیسی اش - روحیه ماکسول - حرف و حدیث بسیار است.
با توجه به اینکه عباس افندی با انتصاب شوقی به ولی امری، تعیین جانشین و ولی امر بعدی را بر عهده او گذاشت ولی شوقی بدون معرفی جانشین برای خود از دنیا رفت.
بر اساس پیش بینی های بهاء و عبدالبهاء قرار بود، بهائیت و ریاست آن در نسل بهاء و شوقی تداوم باید؛ اما بر خلاف تصور آنان شوقی فرزندی نداشت و وصیتی هم از خود بر جای نگذاشت. بهائیان که در زمینه مسائل خود به موسسه بیت العدل اعظم مراجعه می کردند بعد از شوقی دچار اختلافاتی در جامعه خویش شدند. این در حالی است که مطابق وصیت بهاء و دستور عبدالبهاء می بایست در هر زمانی شخصی از نسل عبدالبهاء به عنوان تصدی ولی امر مرجع امور بهائیان را بر عهده داشته باشد.(15) اما علی رغم این پیش بینی، تشکیلات بهائیت بعد از مرگ شوقی افندی فاقد چنین منصبی شد.
پی نوشت ها :
1. ر. ک: ویلیام هاچر، دیانت بهائی، ترجمه پریوش سمندری، ص16.
2. همان، ص98.
3. ویلیام هاچر، دیانت بهائی، ترجمه ی سمندری، ص84.
4. عباس افندی (عبدالبهاء)، مقاوضات، ص 46 و45.
5. عبدالحمید اشراق خاوری، ایام تسعه، ص 467.
6. ر. ک: دکتر اسلمنت، بهاء الله و عصر جدید، ص 298.
7. ر. ک: عبدالحمید اشراق خاوری، ایام تسعه، ص 549.
8. فضل الله مهتدی (صبحی)، پیام پدر ، ص273.
9. همان، ص 367.
10. همان، ص 414.
11. فضل الله مهتدی، خاطرات صبحی، ص62.
12. فضل الله مهتدی، پیام پدر، ص 415.
13. همان، ص 417.
14. ر. ک: ویلیام هاچر، دیانت بهائی، ترجمه سمندری، ص 98.
15. ر. ک: اشراق خاوری، رساله ایام تسعه، ص 467.