برتراند راسل

قبلاً در نیمه ی دوم سده ی نوزدهم، در انگلستان، یک جریان رئالیستی البته ضعیف پدید آمد که منتهی به تشکیل مکتبی نشد و نتوانست بر ضد ایدئالیسم برادلی و بوزانکت، که در آن زمان مسلط بودند، قد برافرازد. با وجود این، دارای
يکشنبه، 5 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
برتراند راسل
برتراند راسل

نویسنده: یوزف ماری بوخنسکی
مترجم: دکتر شرف الدین خراسانی



 

الف- نورئالیسم انگلستان

قبلاً در نیمه ی دوم سده ی نوزدهم، در انگلستان، یک جریان رئالیستی البته ضعیف پدید آمد که منتهی به تشکیل مکتبی نشد و نتوانست بر ضد ایدئالیسم برادلی و بوزانکت، که در آن زمان مسلط بودند، قد برافرازد. با وجود این، دارای چند نماینده ی مهم است. مثلاً رابرت ادامسون(1) (1852- 1902)، که هر چند پیرو کانت ماند، نزدیک به پایان زندگانیش به رئالیسم انتقادی منتقل شد؛ و جورج دیوس هیکس (2) (1862- 1914) که با نظریه اش درباره ی «قصدیت» خود را به ماینونگ و هوسرل نزدیک کرد، و موضع میانه ای بین ایدئالیسم و نورئالیسم گرفت؛ رئالیست انتقادی توماس کیس(3) (1844- 1925) که معتقد بود می توان از تصورات اشیاء را استنتاج کرد، و چند تن دیگر.
پیش درآمد جنبش نورئالیستی به وسیله ی جورج ادوارد مور(4) (1873- 1958) انجام گرفت که در سال 1903 مقاله ی مشهورش را به عنوان «رد ایدئالیسم»(5) منتشر کرد. نفوذ مور بر فلسفه ی معاصر انگلستان چنان با اهمیت است که تنها می توان آن را با نفوذ برگسون یا جیمز مقایسه کرد. در نسل اول نزد کنوی لوید مورگان(6) (1852- 1936)، آلفرد نورث وایتهد(7) (1861- 1947)، سر تی. پرسی نن(8) (1870- 1944)، لرد برتراند راسل(9) (1872- 1969)، ساموئل الکساندر(10) (1859- 1938)، چارلی دنبار برود(11) (متولد 1887)، جان لیرد(12) (1887- 1946)، و در نسل دوم بیش از همه نزد سیریل ای. ام. جود(13) (متولد 1891)،هـ. هـ. پرایس(14) (متولد 1899)، ا. سی. ایوینگ (15) (متولد 1900)، نفوذ مور آشکارا مشاهده می شود. اما نزد مورگان، الکساندر، وایتهد و لیرد، متافیزیکی یافت می شود که باید در جای دیگری به آنان پرداخت. در میان دیگر فیلسوفان یاد شده، راسل هم از لحاظ پر ثمری قلمش و هم از لحاظ نفوذش مهمترین آنان به شمار می رود. ما در زیر، پس از نگاه مختصری به جنبه های بنیادی نورئالیسم، تعالیم راسل را بویژه بیان می کنیم.

ب. جنبه های بنیادی کلی نورئالیسم

همان گونه که از نامشان پیداست، نورئالیستهای انگلیسی، بر خلاف ایدئالیستها، پیرو رئالیسم، و در واقع به طور کلی، رئالیسمی بیواسطه اند. ایشان یکسره معتقدند که بیواسطه می توان واقعیت آن سوی ذهنی را ادراک کرد، و نه تنها تصورات ذهنی را. علاوه بر این، جنبه های بیشتری نیز مشترک میان ایشان است. نخست اینکه همه شان به تجربه گرایان معتقدند. به نظر اینان در این شکی نیست که تمامی معرفت یا شناخت ما از تجربه بر می خیزد. و برای اکثریت ایشان تجربه منحصراً حسی است. این موضعگیری اساسی آشکارا در اثر سنت انگلیسی که به لاک، برکلی و هیوم باز می گردد؛ و شاید بیشتر به وسیله ی توماس راید(16) (1710- 1796) فیلسوف اسکاتلندی، تعیین شده است. نورئالیستها همچنین یکسره به دانشهای طبیعی روی می آورند، و روش دانش طبیعی برای تقریباً همه ی آنان روش حقیقی فلسفی به شمار می رود. علاقه ی ایشان بیش از هر چیز به فیزیک و ریاضیات است؛ و به طور کلی علاقه های نظری و تئوریک بر ایشان مسلط است. البته مور اثر مهمی درباره ی اخلاق منتشر کرد و وایتهد مانند راسل غالباً به مسائل اخلاقی و دینی اشتغال داشت، اما در اصل قضیه برای نورئالیستها بر سر مسائل نظری، مسائل مربوط به منطق، نظریه ی شناخت، فیزیک یا زیست شناسی، است. در این میان، مشخص ترین جنبه ی نورئالیستها پرداختن آنان به پژوهش در مسائل منفرد است. ایشان از آغاز بر ضد نظامسازی اند. و با انتقادی شدید و غالباً ناموجه به همه ی کوششهای فلسفی پیشین حمله می کنند. اگر هم بعضی از ایشان در سالهای متأخر زندگانیشان به تفکر نظام گونه پرداخته اند، اکثراً بر همان روش «میکروسکوپیک» یعنی گرایش به اینکه همه ی مسائل را تحلیل و تجزیه کننده باقی ماندند. برود بویژه از این لحاظ نمونه است؛ اما دیگران نیز همین گونه و غالباً با اصرار شگفت انگیزی عمل می کنند. مکتب نورئالیسم همان مکتب تحلیلی است.

ج - برتراند راسل، شخصیت و آثار

برتراند. ای. وی. راسل، که در سال 1872 در یک خانواده ی اشرافی انگلیسی زاده شد، بی چون و چرا یکی از فیلسوفان زمان میان دو جنگ جهانی است که آثارشان بیش از همه خوانده و درباره ی آنها بحث می شود. وی فعالیت نویسندگی فوق العاده ثمربخشی را ادامه داد. پس از نخستین اثری که در سال 1896 انتشار داد، تا سال 1946 هر سال یک و غالباً دو اثر منتشر می کرد؛ و علاوه بر این بیشمار مقالات از وی در مجلات گوناگون منتشر شده است. این انبوه انتشارات هماهنگ با تنوع زمینه های علاقه ی راسل است. هیچ زمینه ای از فلسفه نیست که وی به آن نپرداخته باشد. وی غالباً به مسائل دیگری، مثلاً صلحگرایی(پاسیفیسم) اشتغال می ورزید که به خاطر دفاع از آن طی سالهای جنگ جهانی نخست(17) مدتی را در زندان گذرانید. آثار راسل انتشار فوق العاده یافته اند؛ تنها یک مقایسه مدعا را ثابت می کند: تا جنگ جهانی دوم هنوز هیچ ترجمه ی آلمانی از آثار وایتهد، الکساندر، و برود یافت نمی شد، اما تا پیش از سال 1935، 17 جلد از نوشته های راسل به آلمانی ترجمه شده بود. او با زبان بسیار روشن و بسیار «علمی» خود معروف گردید، و هنوز هم در دیده ی محافل وسیعی که به آرمانهای پوزیتیویستی سده ی نوزدهم وفادار مانده اند یک فیلسوف واقعی است. راسل با اصولیگری سیاسی و ضد دینی خود، که با زبانی بس روشن بیان شده است، چونان ولتر جدید، البته در مقیاسی بسیار کوچکتر، آشکار شده است. با وجود اینها، راسل خود را از نویسندگان عامه پسند دیگر همین جریان، مثلاً هکل یا حتی ولتر، از این راه مشخص می کند که تنها نه بر توده های وسیع عامه تأثیر کرده است، بلکه با فلسفه ی ویژه ی خود و نیز عامه پسند کردن کوششهای فلسفی پیشین نفوذی تعیین کننده بر فلسفه ی اروپایی داشته است. نظریات راسل به دو بخش کاملاً مختلف تقسیم می شوند. یکی را منطق و فلسفه ی ریاضیات وی، و دیگری را نظریه های دیگر او تشکیل می دهند. از لحاظ تخصصی و فنی، بخش نخست اهمیت بیشتر دارد. علاوه بر این راسل، در اینجا تقریباً پیگیرانه موضعی را که در سال 1903 گرفته بود حفظ کرده است. محدودیت اساسی تصویر ما در اینجا تنها اجازه می دهد که نظریات کلی فلسفی راسل را به اختصار بیان کنیم. ضمناً برخی از اصول منطقی و ریاضی وی در فصل الحاقی کتاب بیان خواهد شد.
در گسترش اندیشه ی راسل نیز 2 مرحله مشخص می شود. در وهله ی نخست راسل که کاملاً زیر نفوذ ریاضیات، که به نظر او چونان آرمان فلسفه می رسید، قرار داشت. وی درباره ی آن همچون افلاطونی پرشوری سخن می گوید: وی در آن زمان اصلاً یک افلاطونی معتقد بود. برای او مسلم بود که آن سوی واقعیت تجربی کلیاتی وجود دارند که ما بیواسطه ادراک می کنیم و دارای هستی ویژه ی خود و مستقل از اشیا و فکرند. وی در آن زمان فلسفه را دانشی می دید قیاسی که تا حدی مستقل از تجربه ی حسی است. کتاب وی، اصول ریاضیات، متعلق به همین دوره است. این اثر یکی از مهمترین آثار اندیشه ی اروپایی در سده ی بیستم به شمار می رود. اما بعدها اندک اندک این نحو تلقی راسل دیگرگون شد. آن زمان که همکار او در تألیف اصول ریاضیات، وایتهد، ژرفتر در متافیزیک فرو می رفت، راسل روی به پوزیتیویسم آورده بود. اکنون دیگر مسئله ی «کلیات» به نظر وی بی بنیاد و هر گونه متافیزیکی بی معنی می رسد. نزد وی فلسفه دیگر قیاسی نیست، بلکه مشروط به تجربه در معنای سنت انگلیسی آن است. حتی در ریاضیات نیز دیگر زیبایی افلاطونی مشاهده نمی کند، بلکه ریاضیات تنها یک کار افزار ساده ی عملی دانش است. در این مرحله، راسل تقریباً یک دانشگرای کلاسیک است: به گفته ی وی تنها روش دانشهای طبیعی می تواند وسیله و واسطه ی معرفت شود. وی به کمالرسی انسان به وسیله ی تکنیک معتقد است و با شور و شوق از پیشرفت سخن می گوید. رئالیسم وی به آراء هیوم بسیار نزدیک می شود. و بر تمامی تفکر او شکاکیت یا شک گرایی یکپارچه ای سنگینی می کند. به این نیز باید اشاره کرد که راسل با کتابها و نوشته های متعددش درباره ی گوناگونترین موضوعها، و با وجود هوش سرشارش، هرگز نتوانسته است نظامی فلسفی بر پا کند، یا حتی از تناقضات پرهیز کند. موضع فکری او متغیر و پیوسته در تحول باقی مانده است؛ مثلاً در واپسین کتابهایش به فلسفه ی پیشین خود نزدیک شده است.

د. مفهوم فلسفه

نظری که راسل درباره ی فلسفه اکنون از آن دفاع می کند برای تمامی مکتب نورئالیستی نشانه ی مشخص است. راسل از این لحاظ زیر نفوذ مور قرار دارد. به عقیده ی او فلسفه باید اساساً علمی باشد و طرح مسائل خود را از دانشهای طبیعی، و نه مثلاً از دین یا اخلاق، بگیرد. آرمان آن نیز باید آرمانی علمی باشد. اصولاً زمینه ی آن تنها به پرسشهایی میدان می دهد که هنوز نمی توانند به نحوی علمی بررسی شوند. بدین سان فلسفه تنها آماده کننده ی راه برای علم است. هر گونه «رمانتیسم» و هر گونه «عرفان» را باید از آن حذف کرد. در فلسفه نباید هیچ گونه «درمان قهرمانه ی رنجهای عقلانی یا روشنفکرانه» جست و جو کرد، بلکه باید بی هیجان عاطفی و صبورانه خود را غرق در پژوهشهای جزئی ساخت. راسل از آغاز نیز عقیده نداشت که فلسفه توانایی آن را داشته باشد که پاسخهای بسیار مطمئن و یقینی بدهد. و از آنجا که بنا بر سرنوشت خود به پهنه ی پیش از علم متکی است، باید بیشتر به طرح مسائل بپردازد تا حل آنها. وظیفه ی اصلی آن «انتقادی» است. فیلسوف باید مفاهیم، نظریات، و استدلالهای علمی را روشن کند؛ و به این منظور آنها را زیر تحلیل مفصل منطقی قرار دهد. این نحو عمل در عین حال شوق انگیز و پر ارزشتر خواهد بود تا پاسخهای جاودانه ی مشکوک. راسل بعدها یک فیلسوف «نمی دانمی»(آگنوستیک) می شود با این عقیده که تنها دانش طبیعی می تواند آگاهی درباره ی واقعیت بدهد، و آن نیز به نوبه ی خود فقط تا مرز احتمال می تواند پیش رود. از این لحاظ، راسل بسادگی سنت تجربه گرایی و پوزیتیویستی را، پیش از هر چیز از آن هیوم و میل را، ادامه می دهد.

هـ. پلورالیسم و رئالیسم

یکی از نقاط اساسی فلسفه ی راسل، مانند مور و فلسفه ی نورئالیستهای انگلیسی، انتقاد از نظریه ی برادلی درباره ی پیوندها یا نسبتهای درونی است. به عقیده ی راسل هیچ گونه پیوندهای درونی وجود ندارد. همه ی پیوندهای موجود پیوندهای بیرونی اند که به ماهیت چیزهای قبلاً موجود افزوده می شوند. بنابراین، ماهیت این چیزها به هیچ نحو وابسته به نسبتهای بیرونی نیست. از این رو راسل بنیاد نظریه ی برادلی را طرد کرد. به همین سان، دو نتیجه گیری اساسی برادلی را نیز رد کرده است: هم از راه پلورالیسم و هم از طریق فرق نهادن میان درونذهن و برونذهن. پلورالیسم، که بنابر آن جهان از بسیاری و شاید بی پایان اتمهای مستقل متشکل و با پیوندهای بیرونی به هم پیوسته شده و ترکیب یافته است، در وهله ی نخست نشانه ی مشخص تمامی این جریان فلسفی است. بعدها راسل پلورالیسم را تا به «اتمیسم منطقی» (18) گسترش می دهد- نظریه ای که بنا بر آن جهان از داده های حسی(19) ترکیب شده است که به نحوی محضاً منطقی با یکدیگر پیوسته اند ایدئالیسم هگل نیز به نحوی قاطع به سود رئالیسم بیواسطه طرد می شود. راسل در نتیجه ی اشتغالش به لایب نیتس و نیز مطالعات ریاضی به این پلورالیسم کشانده شد.
کاربرد پلورالیسم در زمینه ی نظریه ی شناخت نتایج مهم فلسفی در پی داشت. مور و راسل پس از اینکه ایدئالیسم عینی را به وسیله ی نظریه ی خود درباره ی نسبتها یا پیوندهای بیرونی طرد کرده اند، شدیداً به ایدئالیسم درونذهنی(سوبژکتیو) برکلی و پیروان او حمله می کنند. بنابراین ایدئالیسم، ما تنها می توانیم محتواهای آگاهی یا شعور را بشناسیم، یعنی معانی (ایده ها) را؛ جهان آن سوی دهن خود را از معرفت ما پنهان می دارد. نورئالیستها این نظریه را چونان مغالطه ای ناجور طرد می کنند: برکلی آشکارا دو معنای واژه ی «ایده» را با هم اشتباه کرده است. «ایده» هم به معنای «عمل شناخت» نفس است، هم به معنای شناخته شده. شناخته شده نیازمند نیست که همیشه در آگاهی یا شعور باشد، بلکه بیرون از آگاهی موجود است و با ذهن (شناسنده) فرق دارد. بدین وسیله رئالیسم بیواسطه ثابت می شود. با وجود این، به عقیده ی راسل، ماده هر چند واقعی است، مستقیماً در دسترس شناخت ما نیست. چنانکه مور می آموخت، ما فقط داده های حسی را می شناسیم. بدین سان رنگ میز، سختی آن، آوازی که چون مشت بر آن کوبیده می شود از آن بر می خیزد- البته واقعیتهایند، اما به هیچ روی «صفات میز» نیستند. این نیز از این راه ثابت می شود که اشخاص مختلف داده های حسی مختلف احساس می کنند فضایی که این داده های حسی در آنها یافت می شوند بر حسب آن حسی که آنها را می پذیرد، و نیز به دلیل قویتر، بر حسب شخص پذیرنده، اختلاف دارند. این فرض، که در بنیاد این داده های حسی یک چیز قرار دارد، صرفاً استقرایی است و دلیلی مستقیم نمی توان برای آن آورد. در آغاز راسل تصدیق داشت که هستی این شیء چونان ساده ترین توضیح داده های حسی باید پذیرفته شود؛ اما سپس عقیده ی خود را تغییر داد و به «نظریه ی اتمی» منتقل شد که طبق آن جهان عبارت است از داده های حسی که به نحوی منطقی به هم پیوسته اند. باید تأکید کرد که این نظریه با پدیدارگرایی(20) کلاسیک منطبق نیست، زیرا در فنومنالیسم منشأ داده های حسی چونان واقعیتهای غیر روحی و مستقل از هر گونه ذهن (حتی از شناسنده ی برتر و مطلق) تلقی می شوند. بنابر عقیده ی راسل، آنها اجزاء تشکیل دهنده ی جهان واقعی اند، اما جواهر به هیچ روی و یقیناً وجود ندارند. این با نظریه و آموزش هیوم هماهنگ است. راسل در نخستین مرحله ی تفکرش تصدیق داشت که با ادراک حسی یا داده های حسی، شناخت بیواسطه ی کلیات هم وجود دارد. مثلاً ما نه تنها لندن و ادینبورگ را می شناسیم، بلکه همچنین رابطه ی (بیرونی) میان این شهرها را. این رابطه ضمناً نه ذهنی و روحی است(زیرا مستقل از معرفت وجود دارد)، نه یک امر واقعی فیزیکی(زیرا واقعیت فیزیکی منحصراً از داده های حسی ترکیب یافته است)، بنابراین آن را بیشتر می توان یک گونه ایده یا مثال افلاطونی گفت که «در خود» یا فی ذاته وجود دارد. راسل این نظریه را با دفاع از دیدگاه کلاسیک افلاطونی گسترش بیشتر داد. با وجود این، بعدها گفت که این مسئله بر روی هم دشوارتر از آن است که به نحوی قطعی بتوان آن را روشن ساخت. و بدین سان به پوزیتیویسم گرایید. اکنون در واپسین آثارش بار دیگر این دیدگاه را پذیرفته است. و بیشتر معتقد است که تجربه گرایی محض دیگر قابل اتکا نیست، و هوادار نظریه ی کلیات است.

و. روانشناسی

از همان آغاز راسل تردید داشت که یک شناخت بیواسطه از «من» یا خویشتن انسانی یافت شود؛ و به نظریه ای همانند نظریه ی هیوم گرایش داشت که طبق آن روح یا روان انسانی کل بر هم نهاده ای از معانی و تصورات یا ایده هاست. در کتاب خود به عنوان تحلیل تفکر(21) صریحاً این عقیده را می پذیرد و آن را به نحوی ابتکاری گسترش می دهد. این نظریه در برابر ماتریالیسم و ایدئالیسم «بیطرف» می ماند و به سوی این نظر پیش می رود که نه ماده نه روان بلکه تنها داده های حسی یافت می شوند که به نحو گوناگون بر هم نهاده شده اند. و در زیر فرمان قوانین گوناگون قرار دارند. داده های حسی چیزهای گوناگون (مثلاً چندین ستاره) چون از دیدگاه یگانه تلقی شوند، «اندیشه» را تشکیل می دهند. و داده های حسی ناظران مختلف (مثلاً از آن جنبه های مختلف یک ستاره) به اصطلاح «ماده» را تشکیل می دهند. از سوی دیگر، قانونهای روانی و فیزیکی با هم فرق دارند. آنچه روحی یا روانی است به وسیله ی یک «جبر حافظه ای»(22) تعیین می شود که احتمالاً از جبر سلسله ی بافتهای عصبی مشتق می شود. نشانه ی مشخص پدیده ی روانی، علاوه بر این، جنبه ی ذهنیت آن است که از لحاظ مادی آن را می توان چونان تمرکز داده های حسی در یک محل (مغز) توضیح داد. به عقیده ی راسل، پدیده های روانی را نه از این لحاظ می توان چنان دانست که در آگاهی یا شعورند (زیرا همیشه و همواره چنین نیستند)؛ و نه به وسیله ی مفاهیمی مانند عادت، حافظه یا تفکر مشخص کرد، زیرا همه ی اینها تنها گسترشهایی اند از جبر حافظه یی. راسل خود معترف است که شدیداً به ماتریالیسم گرایش دارد، اما با وجود این، در وضع کنونی علم و بر پایه ی نظریات ویژه ی خودش نمی تواند کاملاً به آن ملحق شود. وی همچنان بر این نکته پافشاری می کند که پدیده های روانی با پدیده های فیزیولوژیک یکپارچه وابستگی دارند. بدین سان طبیعی است که وی روح جوهری را منکر است. با وجود این، در نظر او پدیده های روانی بیشتر ازماده «واقعیت» دارند، چه ماده هرگز بیواسطه داده نشده است و به وسیله ی قیاس و استنتاج و نیز بر هم نهادن ساخته می شود.

ز. اخلاق و دین

آدمی تنها بخشی بی اهمیت از طبیعت است. اندیشه های وی به وسیله ی جریانهای مغزیش، یعنی به وسیله ی قانونهای طبیعت، تعیین شده اند. دانش طبیعی، یا تنها سرچشمه ی معرفت ما، هیچ گونه پشتیبان برای اعتقاد به خدا یا مگر ناپذیری روح به دست نمی دهد. از این گذشته، نظریه ی نامیرایی خود یاوه و بی معنا است؛ زیرا اگر روان مرگ ناپذیر می بود، می بایستی همه ی مکان یا فضا را پر کرده باشد. بنیاد دین از ترس است. و بنابراین شر است، علاوه بر این، «دشمن نیکی و نزاکت در جهان نو» است و نشانه ی انسانهایی است که هنوز به رشد و بلوغ نرسیده اند.
اما هر چند آدمی در نظام هستی تنها بخشی بی اهمیت از طبیعت است، در برابر آن، جایگاه وی در نظام ارزشها، که بسی فراتر از مرزهای طبیعت موجود می رود، کاملاً چیز دیگری است. ما آزادیم که برای خود آرمانی در زندگی بسازیم. این چنین آرمان زندگی برای راسل عبارت است از آرمان «زندگی خوب» - زندگی همراه با «عشق» پر عاطفه و رهبری شده به یاری «معرفت». این اصل کافی است، و هر گونه اصول نظری اخلاق زائد است. برای اینکه بتوان این معنا را دریافت، باید خود را به جای مادری بگذاریم که کودکی بیمار دارد: این کودک نیازمند به هیچ آموزگار اخلاق نیست، بلکه به یک پزشک خوب نیاز دارد. در واقع قواعد عملی اخلاقی برای زندگانی لازم اند؛ اما متأسفانه این قواعد امروزه بیشتر و اکثراً بر پایه ی تصورات خرافاتی قرار دارند؛ چنانکه اخلاق جنسی، از جمله تک زناشویی یا تک همسری، و رفتار با تبهکاران نشان می دهد. به همین سان آرمان رستگاری فردی نادرست و غلط است که چونان یک آرمان اشرافی در برابر آرمان هماهنگ با دموکراسی، مبنی بر رستگاری جامعه، قرار دارد. هدف همواره کوشش برای رسیدن به نیکبختی است، که از راه پیکار با ترس، از راه تقویت شهامت روحی با آموزش و پرورش، و از راه کمالجویی و کمالرسی کلی انسانی می توان به آن رسید. پیشرفت عظیمی در این راه می تواند به این شرط تحقق یابد که انسان در بند احترام خرافات گونه در برابر طبیعت باقی نماند؛ زیرا همه ی طبیعت، حتی خود طبیعت انسانی، باید موضوع پردازش علمی قرار گیرد تا خوشبختی بیشتر پدید آید.

پی نوشت ها :

1.Robert Adamson
2.George Dawes Hicks
3.Thomas case
4.George Edward Moore
5.Refutation of Idealism
6.Convy Lloyd Morgan
7.Alfred North Whitehead
8.Sir T. Percy Nunn
9.Lord Bertrand Russell
10.Samuel Alexander
11.Charlie Dunbar Broad
12.John Laird
13.Cyril E. M. Joad
14.H. H. Price
15.E. C. Ewing
16. T. Reid
17. و همچنین در سالهای 60 قرن حاضر. -م.
18.logical atomism
19.sense data
20.Phenomenalism
21.Analysis of Mind
22.mnemonic determinism

منبع :بوخنسکی، اینو- سن تیوسن، (1379)، فلسفه معاصر اروپایی، ترجمه شرف الدین خراسانی، تهران: نشر علمی فرهنگی

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.