نویسنده: رایا دونایفسکایا
مترجمان: حسن مرتضوی، فریدا آفاری
مترجمان: حسن مرتضوی، فریدا آفاری
زمان، مکان تکامل انسان است.
مارکس، دستمزد، قیمت و سود
دیدگاه ماتریالیسم قدیمی جامعه ی مدنی است؛ دیدگاه ماتریالیسم جدید جامعه ی انسانی یا انسانیّت اجتماعی است.
مارکس، تزهایی درباره ی فویرباخ
اگر فنلاند، لهستان یا اوکراین از روسیه جدا شوند، هیچ اشکالی ندارد. هر کس که خلاف این را بگوید، شوینیست است. دیوانگی است که سیاست تزار نیکلای را ادامه دهیم... اگر ملتی ملت های دیگر را سرکوب کند، نمی تواند آزاد باشد.
لنین، سخنرانی درباره ی مسئله ی ملی، هفتمین کنفرانس سراسری حزب سوسیال دمکرات روسیه (بلشویک)
خیزش های خودجوش کارگران لهستانی در 14 دسامبر 1970 برضد اعلام افزایش نامعقول 20 درصدی قیمت مواد غذایی پیش از کریسمس به سرعت به اشکال جدیدی از مخالفت با حاکمان کمونیست تبدیل شد. کارگران کشتی سازی در گدانسک با خودداری از رفتن به سر کار به سمت ستاد مرکزی حزب کمونیست راه پیمایی کردند و در حالی که سرود «انترناسیونال» را می خواندند، با فریاد پلیس های کمونیست را که به سوی جمعیت آتش گشوده بودند، «گشتاپو! گشتاپو!» می نامیدند. در مسیر دو مایلی راه پیمایی از کشتی سازی لنین تا ستاد مرکزی حزب، زنان خانه دار، دانشجویان و مردم به صفوف 3000 نفری آنها می پیوستند و هنگامی که به ستاد مرکزی حزب رسیدند و بمب های دست ساز خود را به سوی آن پرتاب کردند، تعدادشان به 20.000 نفر می رسید.
تعیین کننده ترین تظاهرات در شچین، بزرگ ترین شهر بندری رخ داد. تانک ها به سوی جمعیت غیر مسلح شلیک می کردند و مادر و دختری به دلیل اینکه نتوانسته بودند به سرعت فرار کنند، زیر تانک له شدند. سرباز جوانی ایستاده بود و می گریست. جای تعجب ندارد که سه لشکر مستقر روسیه در لهستان در پادگان های خود ماندند: ارباب های روسی به «رهبران» لهستانی تکیه کرده بودند تا کارگران شان را به قتل برسانند. شورش در سراسر کشور، از جمله خود ورشو گسترش یافت و در آنجا بمبی به سمت سفارت روسیه پرتاب شد. یک هفته شورش خشونت آمیز به سرنگونی گومولکا، لغو افزایش قیمت مواد غذایی و افزایش ناچیز دستمزدها - به علاوه ی سخنان پر آب و تاب رهبران «جدید» درباره ی ضرورت از بین بردن «شکاف ارتباطی» میان رهبران و کارگران - انجامید.
گمان می رفت که این شورش به طور کامل در تعطیلات پایان یابد، اما درست پس از آن، بار دیگر در گدانسک، در اشکالی تازه تر، سر بر آورد، اشکالی که هرگز در یک کشور توتالیتر مشاهده نشده بود. بدین سان، تحصن هایی مانند تحصن در خودروسازی زران (Zeran) ورشو به طرفداری از کارگران برپا شد. کارگران کشتی سازی دو روز، پنجم و ششم ژانویه 1971، در محل کار خود حاضر شدند اما کاری انجام ندادند. در عوض، نه تنها آزادی دویست کارگر زندانی بلکه همچنین حضور دبیر اول حزب کمونیست، گیرک، برای گفتگو با خود را خواستار شدند. وی این خواست را پذیرفت، زیرا می دانست که این اعتصابات به رغم آنکه اشکال جدیدی داشتند، اما به هیچ روی «ناگهانی» نبودند. از چند ماه قبل اعتصابات ادمه داشت و به گفته ی کارگران «هیچ کس در ورشو به حرف مان گوش نمی دهد».
کارگران روی بدنه ی تانک ها شعارهایی به این مضمون می نوشتند: «ما کارگریم نه اوباش. ما مزد بیشتر می خواهیم». سپس رهبران «جدید» کامیون هایی پر از ORMOS - «پلیس کارگری» (کذا!) لهستان - را برای جلوگیری از تظاهرات اعزام می کردند. هم چنان که در تظاهرات کارگران در پوسنان در 1956 شعار «نان و آزادی!» بود، این بار شعار «هیچ کس در ورشو به حرف مان گوش نمی دهد» سبب شد تا «گفتگو» میان «رهبران» و رهبری شوندگان آغاز شد. چنان که گیرک در سخنرانی خود در هفتم فوریه ی 1971 گفته بود، برقراری این «گفتگو» به قیمت نه «6 نفر کشته» که گومولکا قبل از سقوط خود پذیرفته بود، بلکه 45 کشته و دست کم 1165 مجروح تمام شد. هنوز هیچکس از تعداد کامل دستگیرشدگان زندانی خبر ندارد.
تنها چهار سال قبل از آن، فیلسوف معروف، لِشک کولاکفسکی، را از حزب کمونیست و از کرسی استادی فلسفه در دانشگاه ورشو اخراج کرده بودند، تنها به این دلیل که به «جوانان سوسیالیست» گفته بود که در دهمین سالگرد «پیروزی» 1956، علتی برای جشن گرفتن وجود ندارد چرا که هیچ اصلاحات بنیادی آغاز نشده بود. در مقابل، شورش خودجوش توده ای در 1970 گومولکا را سرنگون و رهبران جدید را مجبور ساخت تا به «مدرنیزاسیون» که پیش تر همواره موجب بدتر شدن شرایط کارگران شده بود، از زاویه ی دیگری بنگرند. بیش از هر چیز، کارگران از قدرت خویش آگاه شده بودند.
اگر گمان کنیم که اعتصابات 1970-1971 به علت نبود پرچم های فلسفی مدافع فردگرایی یا اگزیستانسیالیسم سارتری، یعنی مشخصه ی شورش 1956، به ویژه در میان دانشجویان، صرفاً درباره ی قیمت ها و دستمزد بوده است، به توهمی بزرگ تر گرفتار شده ایم. درست است که طغیان 1970 تنوع موضوعی شورش 1956 را نداشت. اما در مرحله ی نخست و مهم تر از همه، ماهیت طبقاتی شورش 1970، صرفاً به محل تولید محدود نشد بلکه قلب و روح توده ها را تحت تأثیر قرار داد. دوم، برپایی این شورش پس از گذشت تقریباً دو دهه ی کامل از شورش در سرتاسر اروپای شرقی، نشان می دهد که این طغیان ها نه نابود که زیرزمینی شده بودند. علاوه بر این، شورش در لهستان پس از کمک دولت آن کشور به امپریالیسم روسیه برای سرکوب طغیان مردم چکسلواکی در 1968، رخ داد. هنگامی که توده های لهستانی حاکمان خود را به مبارزه فراخواندند، هیچ توهمی درباره ی پیامدهای ممکن آن نداشتند. با این همه، به پا خاستن آنها علیه سرمایه داری دولتی ستمگری که خود را کمونیسم می نامد - چه در شکل لهستانی و چه در هیئت روسی آن - شاهد گویایی از تداوم طغیان در اروپای شرقی است. این گواه زنده ای از مبارزاتِ تقریباً بی وقفه در بیش از دو دهه بود: این همانا عصاره ی شورش خودجوش 1970-1971 به عنوان فعلیّت و «جستجو برای جهان شمولی» است (1).
برای درک کامل رویدادهای لهستان در 1970-1971، ناگزیر باید به نخستین طغیان توده ای در دوران توتالیتاریسم، یعنی به قیام کارگران آلمان شرقی در 17 ژوئن 1953، توجه کنیم که نشان داد هیچ قدرتی روی زمین نمی تواند با ارعاب و وحشت مردم را به انقیاد کامل بکشاند. پرولتاریای آلمان با ترک کارخانه ها و سرایز شدن به خیابان ها برای بدست گرفتن سرنوشت خویش، عصر تازه ای را در مبارزات آزادی خواهانه گشودند. به این ترتیب، حتی شعار ساده ای چون «نان و آزادی» آشکارا نشانه ی کاملاً جدیدی مبنی بر عدم پذیرش جدایی فلسفه ی آزادی از انقلاب برای آزادی است. روشنفکران هنوز باید معنای این طغیان ها را که از پایین می جوشد و سربرمی آورد، در واقعیت و در اندیشه (2)، درک کنند.
پی نوشت ها :
1. به عنوان نمودی جزیی اما کاملاً نمادین از این جستجو، جوانان سوسیالیست که زمانی از شورشیان پیشاهنگ حمایت کرده بودند، مورد انتقاد قرار گرفتند. این بار این نقد از جوانانی بود که «چیزی را جز چیدن قارچ و رقص های شبانه سازمان نداده بودند» (رادیو ورشو، 21 فوریه 1971، بحث «پریسکوپ»).
2. دکتر ژوزف شولمر که در شورش اردوگاه کار اجباری در ورکوتا شرکت داشت، عدم درک روشنفکران را به شدت حس می کرد. «وقتی برای نخستین بار کلمات "جنگ داخلی" را بکار بردم، آنها دچار وحشت شدند. امکان شورش خارج از فهم آنها بود... به نظرم می رسید که آدم های کوچه و بازار درک بهتری از اوضاع داشتند. ظاهراً "متخصصان" چیزی نمی فهمند».
(Vorkuta، نیویورک، هولت، 1955، ص. 301).