نویسنده: سید هادی مدرسی
مترجمان: حمیدرضا شیخی، حمیدرضا آژیر
مترجمان: حمیدرضا شیخی، حمیدرضا آژیر
آیا به مردم خوش گمان هستیم یا بدگمان؟
بعضی از افراد به هیچ کس اعتماد ندارند بلکه به همه بدبین و بدگمانند. عده ای هم کاملاً برعکس این دسته اند. کدام یک از این دو نگرش صحیح است؟
جواب: نه خوش گمانی مطلق، درست است و نه بدگمانی مطلق. بلکه شیوه درست آن است که در رفتار خود با مردم به آنان احترام بگذاریم.
برای همکاری با هر انسانی پیش از هر چیز باید به او احترام بگذاریم. هیچ انسانی حاضر نمی شود برای دست یافتن به چیزی در این دنیا از حیثیت و احترام خود مایه بگذارد. حتی کودکان برای خود احترام و کرامت قایلند و انتظار دارند که مردم با آنان با این دید رفتار کنند.
برای به دست آوردن دوستان و جلب نظر و محبت مردم به خود باید هنر احترام نهادن به آنان را، خواه در امور بزرگ و پراهمیت یا در مسایل بسیار کوچک و جزیی زندگی، بیاموزیم.
برای به دست آوردن مردم باید از اعتقاد به بزرگی و برتری خود بر دیگران چشم بپوشیم و خود را یکی از آنان و همردیف ایشان بدانیم.
این نکته مسلم است که دانشجویان از معلم و استادی که خود را از آنها برتر می داند و فروتنی نشان نمی دهد بیزاری می جویند. دلیلش هم آن است که مردم طبعاً کسی را که به آنان اعتماد به نفس بدهد دوست دارند و از کسی که این اعتماد را از آنها سلب کند متنفرند.
بنابراین، آن دوستی که براساس احترام متقابل استوار نباشد دوستیی پایان پذیر و از همان آغاز محکوم به شکست است.
پس، سنگ بنای همکاری با هر انسانی این است که بدانیم چگونه به او احترام گذاریم.
درست است که گاه فردی« باهوشتر» از دیگران است اما نباید این هوش خود را به رخ آنان بکشد، و نیز درست است که گاه « داناتر» از دیگران است اما نباید با دانش خود بر آنان بنازد... نباید براساس داناتر و باهوشتر بودن با دیگران رفتار کرد. چه بسیار حکیمانه است این سخن که:« اگر می توانی داناترین و حکیمترین مردم باش اما حکمت خود را به رخ مردم نکش».
البته، هوشیارانه رفتار کنید و دانش خود را میان مردم رواج دهید اما سعی نکنید پیوسته به آنان القا نمایید که از ایشان« باهوشتر» و « داناتر» هستید.
به این حقیقت باید اعتراف کرد که خداوند به هیچ کس هوش و یا عزت و کرامتی بیشتر از دیگران نداده است و دیگران نیز نظیر تواناییهای او را دارا هستند. گاه فردی در جنبه ای از دیگران داناتر است اما دیگران در جوانب و ابعادی دیگر از او داناترند. خداوند عقل و خرد را میان مردم به تساوی تقسیم کرده است هریک را در بعدی و هرکس را به اندازه ای. مثلاً رئیس جمهوری که می داند چگونه کشور را اداره کند از کاشتن گل در باغچه خانه اش عاجز است. چه، این کار باغبان و کشاورز است. بنابراین یک رئیس جمهور در اداره کشور از یک باغبان و کشاورز باهوشتر و داناتر است اما در کاشتن گل هوش و دانایی اش کمتر از اوست. آیا این طور نیست؟
اگر این معیار را در مورد بقیه مردم نیز مدّنظر قرار دهیم پی خواهیم برد که آدمی به میزان تعمق در یک جنبه نسبت به دیگر علوم و فنون جاهل است. پس با توجه به این نکته دیگر خود بزرگ بینی و برتری جویی چه معنا دارد؟
براین اساس، نخستین گام برای آموختن هنر احترام نهادن به مردم این است که آنان را کوچک نشماریم. در حدیث شریف آمده است:« مؤمنان را حقیر مشمارید؛ زیرا کوچک آنان نیز نزد خداوند بزرگ است».
مردم- به فرموده امام علی(ع)-:« یا برادر دینی تویند یا در آفرینش همانند تو هستند».(1) اگر برای انسانی که چون برادر شماست فروتنی نمی کنید دست کم چون همکار و همنشین شما در زندگی است به او احترام نهید!
می گویند: هنگامی که مأمون عباسی برادرش امین را کشت سر او را بر دروازه قصر خود آویزان کرد و هرکس به حضورش می رسید می بایست امین را لعنت می کرد. این رسم همچنان برقرار بود تا آن که مردی به حضور مأمون رسید و امین را چنین لعنت کرد:« لعنت خدا بر تو و پدر تو باد». مأمون به او گفت: وای بر تو! پدر او پدر من است! مرد گفت: اگر چنین است پس چرا سر او را بر دروازه قصرت آویخته ای؟
یعنی اگر او را احترام نمی گذاری دست کم به خودت احترام بگذار!
و اگر طرف مقابل را سزاوار احترام نمی بینی آیا همنوع بودن او با تو نباید موجب شود که وی را احترام نهی؟
بنابراین، نخستین گام برای جلب مردم به خود و افزودن شمار دوستان احترام نهادن به همگان است.
دومین گام فروتنی و دوری از تکبر است. چه بسیار انسانهایی که تکبر پیشه کردند و با تبختر و غرور بر زمین گام برداشتند چنان که گویی زمین را خواهند شکافت یا سر بر کوهها خواهند سایید اما دست روزگار آنان را واژگون و نابود کرد. با چنین وضعی تکبر چه معنا دارد؟
نباید موقعیت کسی در دنیا موجب شود که خود را داناتر و بزرگتر از مردم بپندارد چرا که معیار، پایان کار و سرای آخرت است. تردیدی نیست که این زندگی را پایانی است و اگر عمل کسی در راه جلب خشنودی خدا و به نفع مردم نباشد مسلماً دانش و فهم و زیرکی او در آن سرا هرگز سودی به حال او نخواهد بخشید.
سومین گام در این راه آن است که داشته های مردم را ناچیز و دست کم نگیریم. قرآن کریم می فرماید:« و به مردم کم مفروشید و از آن پس که زمین به اصلاح آمده است در آن فساد مکنید که اگر ایمان آورده اید، این برایتان بهتر است»(2).
نباید دانش خود را زیاد پنداشت و دانش دیگران را اندک و بی ارزش. حتی اگر دانش بسیار یا ثروت فراوان و یا صفاتی داشته باشیم که دیگران از آن بی بهره اند باید در برابر دوستان فروتن بود چرا که تواضع و فروتنی از بزرگتر نسبت به کوچکتر است و کوتاه آمدن کوچک در برابر بزرگ یک رفتار طبیعی است و فروتنی محسوب نمی شود.
مردم دوست دارند که با اقران و همتایان خود دوستی ورزند نه با برتر از خود. بدترین دوستان کسانی هستند که انسان را به خواری و زحمت اندازند. بدین گونه که آدمی مجبور شود در برابر آنان حالتی غیرطبیعی از تکلف و احترام دروغین به خود بگیرد.
واقعیت آن است که اگر کسی به مردم احترام بگذارد و آنان را گرامی و ارجمند بدارد احترام و بزرگداشت و دوستی آنان را به دست می آورد. حتی اگر ما با حیوانی مانند سگ هم چنین رفتار کنیم، احترامش را جلب خواهیم کرد.
آیا اندیشیده اید که چرا بعضی از مردم در غرب برای مثال به سگ بیش از انسان احترام می گذارند؟
شاید به خاطر آن باشد که انسان طبیعتاً برای کسی که او را گرامی بدارد احترام قایل است. و از آنجا که در غرب مردم از یکدیگر احترام لازم را نمی بینند اما سگها انسان را احترام می گذارند لذا به این حیوان بیشتر احترام می نهند و بیشتر از او قدردانی می کنند و حتی به وی نشان افتخار و لیاقت می دهند!
نباید تعجب کرد وقتی می شنویم که دهها انسان شب را گرسنه به سر می برند اما حتی یک سگ گرسنه یافت نمی شود. یا وقتی می شنویم که یک سگ میلیونها دلار در بانک پول دارد ولی بعضی مردم حتی خوراک روزانه خود را ندارند!!
اینان وفا را در سگ دیده اند. اگر به سگی تکه نانی بدهید بعد از یک سال هم که شده به پاس آن احترامی که دیده دمش را برای شما می جنباند.
سگ نه سخن می گوید و نه دانشی دارد و نه از زیرکی و ذکاوت برخوردار است و نه تاکنون چیزی اختراع کرده است. اما یک چیز را می داند که از همه اینها بزرگتر و باارزشتر است. این حیوان می داند که چگونه به مردم احترام بگذارد و این درس ارزشمندی است که انسان باید از او فرا گیرد.
انسان طبیعتاً خود را دوست دارد و دیگردوستی او نیز ناشی از همین خوددوستی است. مثلاً هنگامی که یک فرد با عده ای عکس دست جمعی می گیرد به نخستین چیزی که نگاه می کند عکس خودش است اگر عکسش خوب و زیبا افتاده باشد کل عکس را زیبا به شمار می آورد و عکس افراد دیگر آن جمع برایش اهمیتی ندارد. اما اگر عکس خود او در حد مطلوب نبود بلافاصله از عکس روی می گرداند و آن را تصویری بد و عکاس را آدمی کم ذوق و سلیقه می خواند!
این دلیل ساده ای است بر خوددوستی انسان. حال اگر شما خود را دوست دارید آیا دیگران خود را دوست ندارند؟ اگر دوست دارید که دیگران به شما احترام گذارند آیا فکر نمی کنید که مردم نیز دوست دارند احترام شوند؟
مردم عادتاً با کسی که به آنان احترام بگذارد و نسبت به ایشان ابراز توجه و قدردانی کند انس و الفت می گیرند. پس، برای جلب مردم آنچه می خواهند به آنان ببخش. بدیهی است که مردم، برای دوستی ورزیدن با شما، از شما مال و منزل نمی خواهند بلکه صرفاً خواهان احترام و بزرگداشت خود از سوی شما هستند. از آنجا که مردم خود را دوست دارند کسی را که به آنان احترام بگذارد نیز دوست دارند؛ زیرا هر انسانی هر اندازه هم مقام و موقعیت داشته باشد باز هم خود را دوست دارد و لذا در جستجوی کسی است که از او قدردانی کند و نسبت به وی اعتماد و اطمینان نشان دهد.
اینجاست که می توانید بیشترین دوستان و داناترین و برجسته ترین آنان را به دست آورید به شرط آن که بدانید چگونه ایشان را احترام کنید.. چگونه به آنان اعتماد نشان دهید... و چگونه به آنان توجه و اهتمام ورزید. برای مثال اگر کسی بخواهد با شخصیتی صاحب مقام ملاقات کند و به او بنویسد: « من آدم بزرگی هستم و تو وظیفه داری در فلان روز به دیدار من بیایی...» آیا می تواند به منظور خود دست یابد؟ اما اگر به او بنویسد که تو دارای مقام و منزلت هستی و دانشمند و حکیم و فرزانه ای- و با این تعابیر مقام و منزلت او را بالا ببرد- آنگاه خواهان ملاقات شود مسلماً آن شخص با درخواست او موافقت خواهد کرد چرا که از سوی نویسنده نامه مورد قدردانی و احترام قرار گرفته است.
بسیاری از مردم با استفاده از روش احترام نهادن به طرف مقابل به نتایج مثبتی رسیده اند و هر انسانی می تواند این موضوع را تجربه کند. اگر می خواهید کسی به شما خدمتی کند پیش از هر چیز او را احترام نهید و نسبت به وی ابراز اطمینان کنید آنگاه خواسته خود را مطرح سازید و منتظر نتیجه بمانید.
چه راست است این سخن که: وقتی انتظار احترام از مردم داریم باید به آنها احترام بگذاریم؛ درست مانند این که زمانی می توانیم از بانک مبلغی پول برداشت کنیم که قبلاً به اندازه همان مبلغ به آن واریز کرده باشیم. نمی توان از مردم احترام خواست مگر آن که قبلاً در بانک وجود آنان احترام سپرده باشیم و نسبت به آنان توجه و اهتمام نشان داده باشیم. اگر به مردم توجه کنید به شما توجه می کنند، اگر به آنان احترام گذارید به شما احترام می نهند و اگر تحقیرشان کنید تحقیرتان می کنند و به تعبیر امام علی(ع):« از هر دست بدهی به همان دست پس می گیری».
ممکن است بپرسید که چگونه به مردم احترام گذاریم؟ و چگونه نشان دهیم که به آنان توجه و اهتمام داریم؟
جواب: هر انسانی دارای خصلت یا رفتار و یا بعدی شایسته ستایش و تمجید است. وظیفه شما این است که این جنبه های خوب را بیابید و او را به سبب داشتن آنها تمجید کنید.
گاه شخصی را که در برابرتان ایستاده است نمی شناسید حتی در چنین موردی نیز در جستجوی صفت پسندیده ای از او برآیید و زبان به ستایشش بگشایید.
چه اشکال دارد اگر وقتی با همکار یا دوستتان مواجه می شوید از او تعریف کنید ولو از طریقه راه رفتنش یا از نگاههای جذابش. شما با این کار نشان می دهید که به او اهمیت می دهید و این کار موجب می شود که پیوند شما با او محکمتر گردد.
در زمینه رفتار انسانی یک اصل مهم برای جلب مردم وجود دارد و آن این است که:« همیشه کاری کن تا اشخاص دیگر به اهمیت خود پی ببرند و خود را در نظر تو مهم احساس کنند». دست یابی به این اصل هنگامی میسر است که به سطح سخن پیامبرخدا(ص) ارتقا یابیم که فرمود: « آنچه برای خود دوست داری برای برادرت نیز دوست بدار» و « دست بر سر هرکه می خواهی بگذار و برای او همان را بخواه که برای خود می خواهی».
امام علی(ع) هنگامی که مالک اشتر را به استانداری مصر فرستاد در نامه خود به او نوشت:«... آرزوهای جنگویان را برآور و از آنها به نیکی یاد کن و کارهای خوب و زحمات آنان را برشمار؛ زیرا زیاد یاد کردن کارهای نیک آنان شجاع را به هیجان و جنبش وامی دارد و سست و ناتوان را ترغیب می کند.»
زمانی که از دلاوری فردی شجاع تعریف کنید در حقیقت او را به شجاعت بیشتر و ترسو را به تلاش برای کسب شجاعت وا می دارید.
گاه، یک فرد کار خود را به خوبی انجام نمی دهد در چنین صورتی دو روش برای برخورد با او وجود دارد: نخست آن که به او بگوییم تو اشتباه کردی و کارت به درد نمی خورد و سیلی از عتاب و سرزنشهای غلیظ و شدید را به سوی او روانه کنیم. دوم آن که ابتدا از خوبیهای او سخن برانیم و بگوییم کارت خوب بود اما کاش آن را بهتر انجام می دادی. اگر روش دوم را دنبال کنیم بزودی خواهیم دید که او از گفته ما با رضایت و طیب خاطر استقبال خواهد کرد.
این امر ناشی از طبیعت انسان است زیرا هر انسانی دوست دارد که با او به احترام رفتار شود. امام حسن(ع) در توصیف برادر می فرماید:« و اگر از تو خوبیی دید آن را بازگو کند». مطابق این حدیث دوست خوب آن است که اگر خوبیی از شما دید آن را برشمارد نه این که بی اعتنا از کنارش بگذرد.
شکی نیست که با هر انسانی رو به رو شوید صفات پسندیده ای دارد که او را از دیگران متمایز می سازد. در همین جنبه ها او را احترام بگذارید. امام سجاد(ع) اصلی بزرگ را در این زمینه به ما آموزش می دهد آنجا که می فرماید:« از خودپسندی پرهیز و از گفتن آنچه ناخوشایند است دوری کن. مسلمانان را به منزله خانواده ات تلقی کن. بزرگ آنان را به منزله پدرت و کوچکشان را به منزله فرزندت و هم سن و سالان خود را به منزله برادرت بدان. به کدام یک از اینها دوست داری که ستم کنی؟»(3)
بدیهی است انسان به کسی که دوست دارد ستم نمی کند. به پدر یا برادرش ظلم نمی کند، چون آنها را دوست دارد « و کدامیک از اینها را دوست داری نفرین کنی و نسبت به کدامیک از اینها دوست داری که پرده دری و بی آبرویی کنی؟ اگر شیطان لعنتی به تو القا کرد که بر یکی از مسلمانان برتری داری ببین اگر از تو بزرگتر بود با خود بگو: او در ایمان و عمل شایسته بر من پیشی جسته است بنابراین از من بهتر می باشد. و اگر هم سنّ و سال تو بود بگو: من نسبت به دین خود یقین دارم و نسبت به کار او تردید. پس چرا یقین خود را به سود تردیدم رها کنم. و اگر دیدی مسلمانان تو را بزرگ و محترم می شمارند و گرامی ات می دارند بگو: این به سبب لطف و بزرگواری آنان است اگر از آنان بی مهری و دلتنگی نسبت به خود مشاهده کردی بگو: این به سبب گناهی است که من مرتکب شده ام. اگر چنین کنی زندگی بر تو آسان می شود».
« اگر با مردم اینگونه رفتار کردی یعنی بزرگ آنان را پدر خود و کوچکشان را فرزند خود و اقرانت را برادران خود به شمار آوردی... و هرگاه گرد تو را گرفتند و بزرگت شمردند آن را از لطف و بزرگواری آنان شمردی و هرگاه از تو کناره جستند آن را ناشی از گناه یا خطایی از سوی خود دانستی، زندگی بر تو آسان می شود، دوستانت فزونی می یابند، از شمار دشمنانت کاسته می شود، از خوبی آنها نسبت به خود خوشحال می شوی و از بی مهری ایشان به خود اندوه نمی خوری... و بدان که بزرگوارترین و بخشنده ترین کس نسبت به مردم کسی است که خیرش به طرف مردم سرازیر شود و از آنها بی نیازی جوید»(4).
بهترین مردم کسی است که به دیگران بدون کمترین چشمداشتی احترام گذارد درست مانند پیامبران که به مردم بی آن که انتظار احترامی از آنان داشته باشند احترام می گذاردند و بی آن که توقع پاداشی داشته باشند به آنان بذل و بخشش می کردند. شعار همه پیامبران این بوده است:« بگو هیچ پاداشی از شما نمی خواهم»(5).
آیا کسی که به شما چیزی می دهد بی آن که انتظار پاداشی داشته باشد دوستی خود را بر شما تحمیل نمی کند؟ کسی که چنین کند، علی رغم میل خود، به او عشق می ورزید و این نهایت نیکی در حق اوست. حدیث شریف می فرماید:« به هرکه می خواهی خوبی کن، در این صورت بر او فرمانروا خواهی شد». امام صادق(ع) نیز می فرماید:« مؤمن با هرکه رو به رو شود می گوید او بهتر و باتقواتر از من است». و می افزاید: « هرگاه با بهتر از خود مواجه شود در برابرش فروتنی می کند تا به او برسد و هرگاه با بدتر و پایین تر از خود برخورد کند با خود می گوید : شاید در ظاهر بد و در باطن خوب است. اگر چنین کند سرور مردم روزگار خویش شود».
بعضی از مردم نه تنها به دیگران احترام نمی گذارند بلکه آنها را تحقیر نیز می کنند در صورتی که اسلام تحقیر مردم و اهانت به آنان را حرام کرده و فرموده است:« آن که برادرش را بفریبد، او را تحقیر کند و بر او فخر فروشد خداوند آتش را جایگاهش قرار می دهد». در حدیثی دیگر آمده است:« کسی که دین خود را سبک بشمارد همان است که برادرانش را تحقیر می کند» زیرا چنین شخصی در واقع مردم را تحقیر نمی کند بلکه دین خود را که مایه اتحاد و اجتماع مردم با اوست کوچک می شمارد.
نتیجه آن که برای به دست آوردن دوستان زیاد باید بیاموزیم که چگونه، خواه در مسایل بزرگ و پراهمیت یا در امور کوچک و کم اهمیت، به مردم احترام بگذاریم.
در احادیث، پیرامون چگونگی احترام نهادن پیامبراکرم(ص) به مردم و مظاهر آن، آمده است که آن حضرت به هیچ کس با انگشت خود اشاره نمی کرد بلکه با تمام دست اشاره می فرمود. هرگاه کسی در کنارش نشسته بود و با ایشان سخن می گفت تنها چهره اش را به سوی او برنمی گرداند بلکه با تمام بدن به او رو می کرد، وقتی با کسی دست می داد تا طرف مقابل دست خود را نمی کشید آن حضرت اقدام به این کار نمی کرد. هرگاه یکی از اصحابش بر آن حضرت وارد می شد به احترام او برمی خاست و ردای خود را برایش پهن می کرد و برای کسی که به حضور ایشان می رسید جامه اش را می گستراند تا بر آن بنشیند و متکای خود را به او می داد. در حدیث آمده است که مردی وارد مسجد شد و پیامبر در آنجا تنها نشسته بود. با ورود او پیامبر برایش جا باز کرد. مرد گفت: ای رسول خدا! جا زیاد است. پیامبر(ص) فرمود:« یکی از حقوق مسلمان بر مسلمان این است که چون دید قصد نشستن نزد او را دارد برایش جا باز کند».
هرگاه با یکی از اصحابش ملاقات می کرد با او می ایستاد و وی را ترک نمی گفت تا آن که آن صحابی می رفت . نگاههای خود را میان مردم به تساوی تقسیم می کرد. هرگاه سواره بود اجازه نمی داد کسی پیاده همراهش برود و او را در کنار خود بر مرکب سوار می کرد. روزی پیامبر بر مرکب سوار بود و مردی پیاده در کنارش می آمد و می خواست مسأله ای بپرسد اما پیامبر به سخنان او گوش نمی داد مگر این که با او بر مرکب سوار شود. آن مرد نپذیرفت. پیامبر(ص) فرمود: پس جلوتر برو و در جایی که می خواهی منتظر من بمان. آری! آن حضرت در حالی که بر مرکب سوار بود و آن مرد پیاده می رفت نپذیرفت که به سخن او گوش فرا دهد.
در حدیث شریف آمده است : نزد پیامبر(ص) چیزی آورده شد تا میان اصحاب صفه تقسیم کند. اصحاب صفه گروهی کمتر یا بیشتر از چهل نفر بودند.آنان مردمانی فقیر و بی چیز بودند و هرگاه پیامبر(ص) به چیزی دست می یافت میان آنان به تساوی تقسیم می کرد .پیامبر تصمیم گرفت آنچه را برایش آورده بودند میان اصحاب صفه تقسیم کند اما چون به همه آنها نمی رسید آن را فقط به تعدادی از آنان داد. پیامبر ترسید که مبادا دیگران دلگیر شده باشند لذا نزد آنان آمد و فرمود:« از خداوند و از شما ای صفه نشینان پوزش می خواهم... چیزی نزد ما آوردند و خواستیم آن را میان شما تقسیم کنیم اما به همه شما نمی رسید لذا آن را به عده ای از شما، که می ترسیدیم بی تابی و بی قراری کنند، دادیم». بدین ترتیب پیامبر برای آن دسته از اصحاب صفه که چیزی نصیبشان نشده بود روشن ساخت که این کار به سبب عیب و نقصی در آنان نبوده بلکه بدان علت بوده که افرادی صبور و بردبارند! وقتی عادت پیامبر خدا و روش او در احترام نهادن به مردم چنین است چرا ما به ایشان اقتدا نکنیم و چرا یکدیگر را خوار و کوچک شماریم؟
روزی عثمان بن عفان با یکی از ثروتمندان قریش نشسته و جامه اش را برای او گسترانیده بود. در این هنگام ابن ام مکتوم که تهیدستی نابینا بود بر او وارد شد. عثمان چهره درهم کشید و ردایش را جمع کرد. پس خداوند در تقبیح عمل او این آیات را نازل فرمود:« روی را ترش کرد و سر برگردانید. چون آن نابینا نزدش آمد. و تو چه دانی شاید او پاکیزه شود. یا پند گیرد و پند تو سودمند افتد. اما آن که او توانگر است. تو روی خود بدو می کنی. و اگر هم پاک نگردد چیزی بر عهده تو نیست. و اما آن که دوان دوان نزد تو می آید. و می ترسد. تو از او به دیگری می پردازی»(6).
پی نوشت ها :
1-نهج البلاغه/ص 427
2-اعراف/85
3-بحارالانوار/ج74/ص 156
4-بحارالانوار/ج74/ص 156
5-انعام/90
6-عبس/1-10