طیب در گذر زمان (1)

طیب حاج رضائی، فرزند حسینعلی متولد 1280 ش، از میدانداران مشهور تهران در سال های 1320 تا 1344 بود. وی دو همسر به نام های فخرالسادات و فخری خانم، از اولی دو فرزند و از دومی پنج فرزند داشت. طیب در سال های
چهارشنبه، 22 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طیب در گذر زمان (1)
طیب در گذر زمان... (1)

نویسنده: مجتبی زاده محمدی




 

نیم نگاهی به منحنی پرتکاپوی حیات سیاسی و اجتماعی طیب حاج رضائی

طیب حاج رضائی، فرزند حسینعلی متولد 1280 ش، از میدانداران مشهور تهران در سال های 1320 تا 1344 بود. وی دو همسر به نام های فخرالسادات و فخری خانم، از اولی دو فرزند و از دومی پنج فرزند داشت. طیب در سال های جوانی از افراد خوش سابقه نبود و در درگیری های مختلف شرکت داشت. مثلاً در سال 1316 به اتهام درگیری و زد و خورد با پاسبان های شهربانی، به دو سال زندان مجرد محکوم شد و در سال 1319 به اتهام نزاع تحت تعقیب بود. در سال 1322 نیز به پنج سال حبس با اعمال شاقه محکوم و در سال 1314 هم بنا به تصویب هیئت وزیران به بندرعباس تبعید شد.(1)
غلامعلی حداد عادل می گوید: «آن زمان، محله های تهران، دست قداره بندها و یکه بزن ها بود و در هر محله ای یکی دو نفر از آنان معروف بودند، بعضی از آنها هم مانند طیب، در کل تهران اسم و رسم داشتند. طیب، لات و لوت میدان و منطقه انبار گندم، خیابان ری، صفار و حوالی آن و از قدیم به کارهای خلاف معروف بود، مثلاً اگر در جایی عروسی بود، او را هم دعوت می کردند و در بیشتر مواقع، آن مجالس را به هم می ریخت. حرفش خریدار داشت و به اصطلاح برای خودش، کرّ و فرّی داشت. با اینکه طیب و امثال او انسان های سالمی نبودند، اما در ماه محرم تکیه برپا می کردند و دسته های عزاداری و سینه زنی راه می انداختند و نسبت به امام حسین (ع) ارادت خاصی داشتند.» (2)
در این مورد در جای دیگر آمده:
«طیب حتی در دوران ظلمت نیز نور حسین (ع) را در دل داشت و در عاشورای حسینی تکیه بزرگی به راه می انداخت و با دعوت از مداحان و سخنرانان برجسته و همچنین سینه زنی و عزاداری برای امام حسین (ع)، خود را در دریای عشق حسین، غوطه ور می ساخت» (3)
حداد عادل در ادامه می گوید:
«تکیه طیب روبروی خیابان صفاری، یعنی انتهای خیابان انبار گندم، قرار داشت. این تکیه یک در ورودی داشت که از آن وارد میدان می شدند و در کنار آن انبار کالای سرپوشیده بزرگی بود که طیب هر سال از اول محرم، آنجا را سیاهپوش می کرد و در مواقع عزاداری و روضه خوانی، خودش نیز حاضر می شد. دسته طیب از مشهورترین دستجات سینه زنی بود، طول و عرض زیادی داشت و معمولاً دو شب پیش از عاشورا به راه می افتاد. عده زیادی از کارگران کوره پزخانه را هم برای سینه زنی می آوردند و به آنها شام می دادند. البته این بدان معنا نبود که دسته سینه زنی طیب حکایت از یک جریان عمیق مذهبی کند. حساب دستجات طیب و امثال او از حساب دسته های مردم متدین، بازاری ها، اصناف، کسبه و محله ها جدا بود.(4) دسته های طیب و امثالهم فقط در ابتدای محرم، به ویژه ایام تاسوعا و عاشورا راه می افتادند و دیگر ادامه نداشتند.(5)
همان گونه که خود طیب در برگ بازجویی اش پس از دستگیری گفته: من فقط ده روز اول محرم را عزاداری می کنم و سایر ایام سال بیشتر وقت خود را در میخانه ها می گذرانم.» (6)
در کتاب آزادمرد، در مورد دسته طیب چنین آمده: «این دسته، از دسته های معروف سینه زنی در تهران بود که در حوالی میدان شوش و خراسان، در ایام محرم، با حالتی سوگوارانه و با انبوهی از جمعیت، حرکت می کرد. جمعیتی که از طبقات مختلف مردم تشکیل می شد و طیب، خود با گل مال کردن سر و پوشیدن لباس مشکی در میان مردم به عزاداری می پرداخت و از مردم پذیرایی می کرد.(7)
در مورد دیگر خصوصیات روحی طیب، آمده است که: «او لوتی، مشتی و جوانمرد بود و اهل مظلوم کشی نبود. کارش بارفروشی بود، ولی بارش روی دوش کسی نبود. آن زمان دستگاه به کارهایی که مورد علاقه جوانان مملکت بود، دامن می زد، ولی طیب جزو آن دسته ها نبود، بلکه در اراده و تدبیر انسان عاقلی بود، در عین حال دستگاه هم گاهی از او استفاده می کرد.» (8)

طیب، فدایی دیروز، دشمن امروز

در دهه های 20 و 30، طیب و همکارانش به اشاره شاه، درباریان و گروه های مختلف دیگر، بارها نقش ضد ملی خود را از طریق هدایت چند صد لومپن و نیمه لومپن ایفا کرده بودند، اما این بار (اوایل دهه چهل به بعد)، پس از سال ها تبهکاری و رجاله بازی و در اولین نوبتی که ندانسته در مقابل رژیم قرار گرفتند، با بی رحمی شدید آن مواجه شدند. شاید علت اصلی مرگ طیب این بود که در حضور آیت الله بهبهانی با اشاره به شاه گفته بود: «هرکس شتر را بالای بام برده، خودش هم آن را پائین خواهد آورد!» (اشاره به جریانات 28 مرداد).
یکی از دلایلی که باعث شد طیب از رژیم ببرد، اختلاف او با نصیری، رئیس ساواک بود که این اختلاف پیامدهای ناگواری برای وی در بر داشت. مهدی عراقی می گوید:
«سال 1339 فرح برای زایمان به یکی از بیمارستان های پائین شهر می رود. این برای بچه های آنجا یک افتخاری بود که مثلاً ولیعهد در آنجا متولد شده و خاندان سلطنتی این افتخار را به آنها داده است، به همین مناسبت، جنوب شهر را آذین بندی کرده و طاق نصرت زده بودند. نصیری پلیس بیشتری در آنجا گذاشته بود. چون تولد ولیعهد در محله طیب اتفاق افتاده بود و او خود را همه کاره محله می دانست، به او می گوید: «آنها را جمع کن، مأمورینی که تو اینجا گمارده ای، توهین به بچه های جنوب شهر است، چون هرکدام از این بچه ها خودشان یک پلیس محافظ فدایی برای شاه هستند.»
نصیری قبول نمی کند، تا روز دوم و سومی که از تولد بچه شاه گذشته بود، خود شاه به آنجا می آید. طیب نیز در مقابل او از نصیری شکایت می کند، به همین جهت به دستور شاه نیروهای پلیس جمع آوری می شوند. اینجاست که اختلاف نصیری با طیب شروع می شود. دستگاه به پاس خدماتی که طیب در روز 28 مرداد برای بازگرداندن شاه به کشور ایفا کرده بود، امکاناتی را در اختیار او گذاشته بود، از جمله اینکه علاوه بر دادن دستگاه پخت موز به او، اجازه پخش آن را در شهر نیز داده بود، به این صورت که روزی سه چهار کامیون موز بدون پرداخت مالیات و عوارض وارد می شد و طیب ده تا پانزده هزار تومان سود می برد.
نصیری چون کینه طیب را در دل داشت برای اذیت کردن او دستور داد قوانینی به ضرر او در سطح شهر به اجرا درآیند. (مثلاً ممنوع بودن عبور کامیون ها در سطح شهر، به ویژه از میدان شوش به آن طرف)، بر همین اساس، روزی گل تپه که رئیس راهنمایی و رانندگی آن قسمت بود، جلوی کامیون های طیب را می گیرد، در نتیجه خود طیب به آنجا می آید و پس از زدن او، با کامیون ها حرکت می کند. سرگرد گل تپه شکایت می کند. طیب را به کلانتری می برند و در آنجا رئیس کلانتری آنها را با هم آشتی می دهد. در این هنگام طیب مقروض می شود، به همین جهت، از یکی از بچه ها پول دستی با ربا، می گیرد. یکی دو ماه می گذرد و او نزولش را نمی دهد. طرف هم چک را به اجرا می گذارد. طیب نیز روزی به دکان او می رود و او را به باد فحش و ناسزا می گیرد. او نیز به دوستانش ناصر جگرکی و امیر رستمی قضیه را می گوید و آنها نیز با قمه به طیب حمله ور می شوند و کتفش را زخمی می کنند، به طوری که 15 روز در زندان بستری بود. در مقابل بچه های میدان بارفروشان و نوچه های طیب هم، دکان ناصر جگرکی را به هم می ریزند. بعد از آن، از دادگستری می آیند و طیب را به خاطر چک به آنجا می برند و چون او پول نقد نداشته، به زندان می رود و این زندان رفتن او دو روز طول می کشد. از اینجاست که او دیدش کاملاً عوض می شود و به خود می گوید، این شتری را که بالا بردم، باید پائین بیاورم، لذا در سال 1342 که می خواستند از وجود او برای حمله به مدرسه فیضیه استفاده کنند، زیر بار نرفت و در جریان قیام 15 خرداد نیز از او انتظار کمک را داشتند که باز هم طیب قبول نکرد.(9) به همین علت بود که طیب دست از حمایت دستگاه پهلوی برداشت و به قولی، برای آخرین بار در زمستان 1339 بود که با دار و دسته اش به باشگاه جبهه ملی حمله کرد.(10)
در کتاب آزادمرد نیز آمده است: «زمانی که طیب حامی شاه بود، به پاس خدمات وی واردات موز را به او دادند، اما همین که احساس شد، دیگر وی با آنان ارتباطی ندارد، این محصول در اختیار دیگران قرار گرفت تا از این رهگذر، فشار اقتصادی به او وارد کنند. طراحی مضروب کردن وی و ایجاد فشار روحی و روانی، یکی از ترفندهای آنان در این راستا بود.» (11)
شعبان بی مخ، علت رویگردانی طیب از دستگاه را این گونه بیان می کند: «طیب با یک ارمنی لبنانی از لبنان موز وارد می کردند. اینها موزهای کالو (نَرس) را با قیمت پائین وارد می کردند و بعد آنها را در زیر زمین مخصوصی با آهک و کاغذ می پختند و رنگ می کردند تا زرد شود و سپس به چندین برابر قیمت به مردم می فروختند و از این راه سود زیادی به جیب می زدند. آمدند جلوی این کار را گرفتند، چرا که مردم را مسموم می کرد و هرچه آنها مقاومت کردند، نشد. طیب از آنجا دیگر مخالف شد، طیبی که همه جا با شاه بود و در آن اواخر که ولیعهد به دنیا آمد، او بود که سکه های طلا را روی ماشین شاه می ریخت.» (12)
ماجرای پاشیدن سکه های طلا بر روی ماشین شاه و ولیعهد را جعفر مهدی نیا نیز در کتاب خود آورده است.(13)
در یک جمع بندی می توان گفت طیب که پس از کودتای 28 مرداد به پاس خدماتش در این روز، در نزد دستگاه ارج و منزلتی ویژه یافته بود و حتی امتیازاتی مادی برای او در نظر گرفته شده بود، زمانی که احساس کرد که دیگر رژیم نیاز آنچنانی به او و امثال او ندارد و حتی در صدد پس گرفتن برخی امتیازات و آزادی هایی است که به وی داده، از آن دل چرکین شد. این احساس زمانی شدت یافت که در جریان اختلاف مالی با یکی از میدانداران، برخلاف انتظارش چند روزی راهی زندان شد، در حالی که توقع داشت در این موقع رژیم به کمکش بشتابد و از رفتن او به زندان جلوگیری کند. در نتیجه نالوتی گری رژیم برایش کاملاً مسلم شد و در اینجا بود که دست از حمایت آن برداشت و زمانی که در جریان حوادث سال 42، رژیم از او تقاضای کمک کرد، توجهی نکرد.

حوادث محرم و نقش طیب در آن

با توجه به وضعیت سیاسی ــ اجتماعی کشور، رژیم در محرم سال 42 برای روزهای تاسوعا و عاشورا، تدارک مفصلی در جهت مقابله با هر پیشامدی که به نظر شاه مخالفت آمیز جلوه می کرد، فراهم نمود. ارتش، مأموران ساواک و همچنین چاقوکشان، لمپن ها و قداره بندان مجهز شدند تا هر حرکت و صدای اعتراض آمیزی را در نطفه خاموش کنند. مهدی عراقی، در خاطرات خود می گوید:
«با فرا رسیدن محرم 42، جمعیت مؤتلفه تصمیم گرفت که اولاً در این ماه گوینده ها (روحانیون و مداح ها) مسئله واحدی را مطرح کنند (مسئله فیضیه و برملا کردن جنایات رژیم) و ثانیاً از مردم هم، برای حرکت روز عاشورا، از مسجد حاج ابوالفتح به طرف دانشگاه تهران دعوت به عمل آورند، اما مشکلی که وجود داشت این بود که از آن محلی که می خواستیم در این روز راه بیفتیم، دو دسته معروف بر طبق سنت راه می افتادند: یکی دسته مربوط به طیب و دیگری دسته رمضان یخی. احتمال می دادیم که دولت از وجود اینها استفاده بکند، به همین جهت تصمیم گرفتیم که هم طیب و هم رمضان یخی را ملاقات کنیم. در ابتدا، از طریق مسیح خان، برادر طیب، با او قرار گذاشتیم و سپس به همراه ده پانزده نفر از هم تیپی های طیب که زبان او را می فهمیدند، به خانه اش رفتیم. در آنجا خیلی با او صحبت کردیم و حتی گفتیم که آقا نیز از تو تعریف کرده و گفته آنها عاشق امام حسین (ع) و اسلام هستند و اگر یک روزی هم کارهایی کرده اند، آن عرق دینی شان بوده و ترس از توده ای ها و غیره. طیب هم گفت: اینها عید هم می خواستند از ما در جریان فیضیه استفاده کنند که من و بچه ها جواب منفی دادیم. حالا هم همین طور است و در همانجا دست به جیب برد و یک صد تومان به اصغر پسرش داد و به او گفت: می روی و عکس آقا را می خرید و می بری داخل تکیه به علامت ها، پرچم ها و غیره نصب می کنی!
بعد از آن، با رمضان یخی، از طریق برادرش حاج حسین ملاقات کرده و عین همین مطالب را با او در میان گذاشتیم. او نیز گفت: آخر مار خودش چی یه (رضاشاه) که توله اش باشه (محمدرضا شاه). تا به حال کلانتری، مرا سه دفعه به خاطر عکس هایی که در تکیه زده ام، احضار کرده و من هم گفته ام که نمی توانم نزنم. این یک مسئله خدایی است. اگر اجازه بدهید، خودم هم با بچه ها روز عاشورا به آنجا می آیم. خلاصه خیالمان از هر دو طرف راضی شد.(14) رژیم که اوضاع را چنین دید به شخص دیگری به نام ناصر جگرکی که از اهالی چهارراه مولوی بود، توسل جست تا در به هم زدن مجلس ما نهایت تلاش خود را بکنند.(15)

بی توجهی طیب به خواسته های رژیم شاه و توسل آنها به شعبان بی مخ

غلامعلی حداد عادل در خاطرات خود، در مورد تحول روحی طیب در محرم 42، می گوید: «منزل ما دویست متر تا تکیه طیب، فاصله داشت و من با بعضی دوستان به سبب علاقه و شور و حال نوجوانی، هرازگاهی به سمت چهارراه صفاری می رفتم تا از نزدیک دسته او را تماشا کنم. آن سال در شب عاشورا با تعجب مشاهده کردم که دسته طیب به تمام پرچم ها، تیغه ها و علامت ها عکس امام را نصب کرده است! این حرکت عجیبی بود، زیرا او نه تنها از نظر اخلاقی و شخصیتی به فردی ناشایست معروف بود، بلکه سوابق سیاسی بدی هم داشت. مشخص بود که طیب، لشکر خود را به لشکر مقابل رژیم انتقال داده است.» (16)
خود طیب نیز پس از دستگیری در برگ بازجویی اش در مورد سئوالی که در این زمینه از او شد، می گوید:
«من عقب دسته بودم و گویا شیخ رضا نامی چند دانه عکس خمینی را در جلو دسته، روی بیرق ها نصب کرده بود» (17)
رضا حداد عادل نیز می گوید:
«در همان شب، من تقریباً در سه چهار قدمی طیب ایستاده بودم که اتومبیل دربار کنار خیابان ایستاد و رسول پرویزی، معاون علم پیاده شد و سریعاً خود را به طیب رسانید و پس از سلام کردن گفت: طیب خان این کاری که کرده ای کار درستی نیست. آن عکس ها را بردار! برای چند دفعه این خواسته را تکرار کرد و نهایتاً گفت: طیب خان یه جوری می شود ها! طیب گفت: هرچه می خواهد بشود. خلاصه آن شب حادثه ای پیش نیامد، اما او اولین سنگ بنای مخالفت را گذاشت.» (18)
پس از آنکه طیب، تحت تأثیر احساسات شدید مذهبی که در بین ورزشکاران سنتی به وفور دیده می شود، حاضر به همکاری با رژیم نمی شود، شعبان بی مخ مأمور می شود که با دار و دسته چاقوکشش نقش تاریخی خود را مانند 28 مرداد، در این ایام و به ویژه 15 خرداد ایفا کند.(19)

تاسوعا و عاشورای 1342

مهدی عراقی در ادامه خاطرات خود می گوید: «پس از آنکه رژیم مطلع شد که مردم قصد دارند از مسجد حاج ابوالفتح راه پیمایی اعتراض آمیزی را علیه شاه راه بیندازند، از طرف شهربانی اعلامیه ای با این مضمون صادر شد که هیچ دسته ای بدون اجازه کلانتری محل یا شهربانی نمی تواند حرکت کند و اگر هم حرکت کند، جلویش گرفته خواهد شد. اما صبح بچه ها رفتند و در مسجد را شکستند. جمعیت زیادی هم گرد آمده بودند. پیش بینی ما هم از اینکه دولت بخواهد احتمالاً از وجود یکی دو تا از گردن کلفت ها استفاده کند، درست بود. یک نفر دیگر هم بود که ما اصلاً او را به حساب نیاورده بودیم. او ناصر جگرکی، از باج گیران باغ فردوس و چهارراه مولوی بود. هنوز ما حرکت نکرده بودیم که خبر آوردند او با دویست، سیصد نفر از لات های آنجا که سرهایشان را یکدست تراشیده بودند، برای برهم زدن مجلس دارند می آیند.
به دستور مسئول انتظامات، با آنها هیچ مقاومتی نشد و آنها هم به راحتی وارد مسجد شدند. پس از آن گوینده، با اشاره دست، مردم را به سکوت دعوت کرد و طی چند دقیقه سخنرانی، در نهایت گفت: خوشبختانه برادر عزیزمان آقای ناصرخان که طبق برنامه خود مراسمی دارند، برای ابراز وفاداری آمده اند. ما از وی متشکریم و از آنها می خواهیم که برگردند و در تکیه خود مشغول باشند. به محض تمام شدن صحبت دوباره دم داده شد و ناصر و دار و دسته اش رام شدند و نتوانستند از خودشان عکس العملی نشان دهند و بلافاصله رفتند. نزدیکی های ساعت 5/ 8 یا 9 بود که جمعیت نزدیک به 70 الی 120 هزار نفری، از مسجد، با پلاکاردهایی علیه آمریکا، اسرائیل، رفراندوم و غیره، با شعار «خمینی، خمینی، خدا نگهدار تو/ بمیرد، بمیرد، دشمن خونخوار تو» به سمت مجلس راه افتادند. پس از آن با عبور از خیابان های مخبرالدوله و استانبول جلوی سفارت انگلیس نیز شعارهایی داده شد. ساعت 11,5 به میدان فردوسی رسیدیم و پس از عبور از مقابل دانشگاه و کاخ، رأس ساعت 2 بعدازظهر، به بازار رفتیم و در مسجد شاه، قطع نامه شش ماده ای خوانده شد.» (20)
صبح روز عاشورا، به هنگام هجوم مردم و دسته های عزادار به مسجد حاج ابوالفتح و عدم یارای مقابله پلیس، شاه در صدد برآمد که این تظاهرات سهمگین را در نطفه خاموش کند. به این منظور به شعبان بی مخ مأموریت داد که چاقوکشان را به صورت دسته سینه زن به میان تظاهرکنندگان بفرستد تا در فرصتی مناسب و پیش از آنکه از مدرسه خارج شوند، این مزدوران با عربده جاوید شاه به آنان حمله ور شوند و اجتماع را از هم بپاشند. مسئولان انتظامی تظاهرات متوجه شدند که باند شعبان بی مخ درحالی که هر یک دشنه ای در آستین مخفی کرده اند، در میان انبوه جمعیتی که در صحن مدرسه هستند، وول می خورند و به نام حسین (ع) به سر و سینه می کوبند. آنان بی درنگ با طیب تماس گرفتند و از او کمک خواستند. بلافاصله عده ای از افراد ورزیده و یکه بزن های طیب به مدرسه مزبور رفتند و حرکات چاقوکش ها و اوباش مزدور را تحت نظر قرار گرفتند. باند شعبان بی مخ هم درحالی که ساعت، 8 صبح را اعلام می کرد، خود را در محاصره یکه بزن های طیب دیدند، ماست ها را کیسه و فرار کردند.(21) در این روز هم جمعیتی نزدیک به ده تا پانزده هزار نفر با شعارهایی در حمایت از مصدق به طرف دانشگاه به راه می افتند. آنها پس از هجوم به مسجد هدایت (22)، از سه راه امین و سرچشمه می گذرند و وارد بهارستان می شوند و سپس به طرف خیابان شاه آباد به راه می افتند و پس از پیمودن خیابان های مجدالدوله و سعدی وارد خیابان فردوسی می شوند. در آنجا مهدی عراقی طی سخنانی انقلاب شاه را محکوم می کند و سپس راهی دانشگاه می شوند.(23) هنگام عصر به خیابان لاله زار می روند و نهایتاً در میدان سپه محاصره و عده زیادی دستگیر می شوند. از ساعت 9 شب به بعد است که برخی علما و وعاظ دستگیر می شوند و در قم نیز آیت الله خمینی را شبانه دستگیر می کنند.(24)
منابع تحقیق :
1ــ آزادمرد: شهید طیب حاج رضائی به روایت اسناد ساواک، ص 12.
2ــ علی باقری، خاطرات 15 خرداد، دفتر هفتم، ج اول، تهران، نشر حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1378، صص 135.
3ــ آزادمرد شهید: طیب حاج رضائی به روایت اسناد ساواک، ص 6.
4ــ دسته های طیب و امثالهم بیشتر در اثر رقابت و چشم و همچشمی با محلات دیگر تشکیل می شد؛ بدین معنی هرچند که در ظاهر آنها عزاداری می کردند، اما انگیزه اصلی اکثر شرکت کنندگان در این دسته ها بیشتر خودنمایی بود، به طوری که عزاداران این دسته ها تحت رهبری سردسته خود سعی می کردند صف های عزاداری طویلی تشکیل داده، تجهیزات بیشتری و بهتری نسبت به دسته های مانند خود فراهم کرده و از این طریق حرف خود را در دهان ها انداخته و حتی در نظر مردم و بعضی مذهبی ها خود را اشخاصی مؤمن جلوه گر کنند تا در مواقع ضروری بتوانند یکسری اهداف و خواسته های خود را جامه عمل بپوشانند. در این مورد در فصل اول مفصلاً توضیح داده شد.
5ــ علی باقری، دفتر هفتم، پیشین، صص 137 ــ 136.
6ــ آزادمرد شهید: طیب حاج رضائی به روایت اسناد ساواک، ص 119.
7ــ همان، ص 6.
8ــ علی باقری، پیشین، دفتر چهارم، صص 47 ــ 43.
9ــ مهدی عراقی، پیشین، صص 189 ــ 186، و دهنوی، پیشین، صص 187 ــ 186؛ و عنوان مقاله: سر قبر آقا و باغ فردوس (پیشین).
10ــ بیژن جزئی، پیشین، ص 143.
11ــ آزادمرد شهید: طیب حاج رضائی به روایت اسناد ساواک، ص 54.
12ــ هما سرشار، خاطرات شعبان جعفری، نشر ثالث، صص 292 ــ 291.
13ــ جعفر مهدی نیا، قتل های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، ج دوم، ص 522 .
14ــ مهدی عراقی، پیشین، صص 176 ــ 173؛ و دهنوی ،پیشین، صص 182 ــ 181.
15ــ علی باقری، پیشین، دفتر چهارم، ص 199.
16ــ علی باقری، پیشین، دفتر هفتم، ص 137 ــ 136.
17ــ آزادمرد شهید طیب حاج رضائی به روایت اسناد ساواک، ص 119.
18ــ علی باقری، پیشین، دفتر چهارم، صص 42 ــ 43 .
19ــ محمد طلوعی، بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست، ج دوم، چ دوم، بی جا، نشر علم، 1373، ص 1030؛ و آزادمرد شهید: طیب حاج رضائی به روایت اسناد ساواک، ص 78؛ و سیدحمید روحانی، پیشین، صص 437 ــ 436؛ و سیدجلال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، 3 ج، بی جا، دفتر انتشارات اسلامی، 1361، ج دوم، ص 34 و ...
20ــ مهدی عراقی، پیشین، صص 182 ــ 178؛ و دهنوی، پیشین، صص 184 ــ 182.
21ــ سیدحمید روحانی، پیشین، صص 437 ــ 436؛ و آزادمرد شهید: طیب حاج رضائی به روایت اسناد ساواک، صص 79 ــ 78؛ و علی دوانی، پیشین، ج چهارم، صص 26 ــ 24؛ و ...
22ــ دهنوی، پیشین، صص 184 ــ 183.
23ــ علی دوانی، پیشین، ج چهارم، صص 28 ــ 27.
24ــ مهدی عراقی، پیشین، ص 183.
منبع: شاهد یاران، شماره 68

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.