نویسنده: مایکل پولارد
مترجم: محمد رضا افضلی
مترجم: محمد رضا افضلی
یوهان گوتبرگ چاپچی ، در اتاق خود در ماینتس، واقع در آلمان، از این سو به آن سو قدم می زد. به کنار پنجره رفت و سرتاسر خیابان را نگاه کرد. فکر کرد که صدای پای رهگذری را از بیرون شنیده است، اما هر که بود توقف نکرد و رفت.
غروب یکی از روزهای ماه نوامبر سال 1455 بود. چند ساعت قبل گوتنبرگ دو نفر از کارگرانش، به نامهای هاینریش کِفِر و بشتوف اهل هاناوا را به دادگاه شهر ماینتس فرستاده بود. در این دادگاه به شکایتی بر علیه گوتنبرگ رسیدگی می شد، اما خود گوتنبرگ تحمل حضور در دادگاه را نداشت. در اتاقش انتظار می کشید تا حکم دادگاه به دستش برسد؛ حکمی که می توانست تمام زندگی او را بر باد دهد.
گوتنبرگ، همچنان که انتظار می کشید، به یاد آورد که چگونه دوران جوانی را با هیجان ایده ای که می توانست جهان را متحول کند، پشت سر گذاشته بود. به ساعتهای طولانی، به نومیدیها و تأخیرهای دلسردکننده در هنگامی که کاری درست انجام نمی شد، و نگرانی همبستگی در مورد پول می اندیشید. اکنون، در پنجاه و چند سالگی، درست هنگامی که همه ی کارها را سرانجام به سامان رسانده بود، احتمال می رفت همه چیز خود را از دست بدهد.
سرانجام دو کارگر گوتنبرگ بازگشتند. او با دیدن آنها که سرهایشان پایین بود تا چشمشان به چشم گوتنبرگ نیفتد، فهمید که خوش خبر نیستند. گوتنبرگ پرسید: «همه چیز از دست رفت؟»
دو مرد به نشانه ی تأیید سر تکان دادند.
«آیا چیزی برای من باقی می گذارند؟»
هاینریش کفر پاسخ داد: «هیچ چیز؛ یوهان فوست برنده شد و همه چیز به او رسید؛ چاپخانه، ماشینها و ابزارها، و همه ی کارهای نیمه تمام.»
یوهان فوست شریک سابق گوتنبرگ بود؛ مردی که گوتنبرگ گرانبهاترین اسرار اختراع خود را با او درمیان گذاشته بود!
«اما او که فقط از پول سر در می آورد!»
«قرار است سرکارگر شما، پتر شُفِر به ملحق شود. آنها قصد دارند چاپخانه ی جدیدی راه بیندازند.»
گوتنبرگ به خشم آمد: «چاپخانه ی جدید؟ با ماشینها و با سرکارگر من؟»
«تو خودت چه خواهی کرد، هاینریش؟ و تو، بشتوف؟ آیا شما هم به فوست و شُفِر ملحق می شوید؟»
دو مرد دوباره سرشان را پایین انداختند و به زمین خیره شدند. بعد زیر لب گفتند: «ما هم باید زندگی خود را بچرخانیم، استاد» و اتاق را ترک کردند.
مرد مرموز
شاید بتوان گفت که اختراع چاپ مهمترین پیشرفت در تاریخ تمدن غرب بوده است. مردی که چنین اختراع مهمی را انجام داد، یوهان گوتنبرگ بود که سیمایش را هاله ای از اسرار پوشانده است. به نظر می رسد که گوتنبرگ در دوره ای طولانی از زندگی خود ناپدید شده باشد. از وقایع این دوره از زندگی او اطلاعی در دست نیست. کسی نمی داند که آیا او به مدرسه رفته است یا نه و اگر رفته، درکجا به مدرسه رفته است؟ آیا ازدواج کرده یا نکرده، واگر ازدواج کرده با چه کسی ازدواج کرده است؟ یا کی و در کجا به دنیا آمده است؟ تاریخ مرگ او، 3 فوریه ی 1468 ، تقریباً قطعی است، اما او را آن قدر مهم نمی شمردند که بر گورش نشانی گذاشته باشند.اگر گوتنبرگ در بخش مهمی از دوران زندگی خود درگیر دادگاه نبود، شاید امروز از این هم کمتر درباره ی او می دانستیم. او درگیر دعوایی بر سر وصیت نامه ی پدرش بود، و دعوایی دیگر بر سر پول داشت که به مادرش مربوط می شد. بانویی به نام آنا او را به دادگاه کشاند. زیرا ادعا می کرد یوهان به او قول ازدواج داده و قول خود را زیر پا گذاشته است. کفاشی از گوتنبرگ شکایت کرد که او را دروغگو و شیاد خوانده است. گوتنبرگ تقریباً تا پایان عمر درگیر دعوا با مردمی بود که به او بدهی داشتند یا به او وام داده بودند.
اگر امروز می توانیم سرگذشت گوتنبرگ را تا حدودی بازسازی کنیم، در پرتو وجود پرونده های مختلف او در دادگاه است. در نقل صحنه ی آغاز این مقاله تا حدودی از تخیل بهره گرفته ایم، اما پرونده ای که سبب نابودی گوتنبرگ شد، به اندازه ی کافی حقیقت دارد. (مسلم است که گوتنبرگ، هاینریش کفر و بشتوف اهل هاناو را فرستاده بود تا حکم دادگاه را بشنوند و او را از نتیجه ی دعوا آگاه کنند.)
اطلاعات ما درمورد شخصیت گوتنبرگ بسیار اندک است. اما ظهور مکرر او در صحن دادگاه نشانه ی آن است که گوتنبرگ مردی جنجال برانگیز بود و باعث ناراحتی دیگران می شد. همچنین، او در بخش عمده ای از دوران زندگی خود با مشکلات مالی دست و پنجه نرم می کرد.
مورخان یقین ندارند که پس از پایان قرار داد مشارکت در سال 1443، گوتنبرگ به تنهایی در استراسبورگ به کار پرداخت یا به ماینتس بازگشت. تردیدی نیست که او در سال 1448 به ماینتس بازگشته بود، زیرا در این تاریخ مبلغ هنگفتی از یکی از بانکداران ماینتس وام گرفته است ( این وام نیز، مانند همه ی وامهایی که گوتنبرگ گرفت، هرگز باز پرداخت نشد). این وام برای پیشبرد کار کافی نبود و گوتنبرگ به جستجوی شخص دیگری پرداخت که از او وام بگیرد. بالاخره این شخص را پیدا کرد که کسی نبود جز یوهان فوست، یکی از شهروندان برجسته ی ماینتس.
ازحرفه ی اصلی یوهان فوست اطلاعی در دست نیست. بعضی از مورخانی که روی تاریخ چاپ تحقیق می کنند عقیده دارند که فوست زرگر بوده است، بعضی دیگر می گویند که او وکیل دعاوی بوده است و عده ای دیگر او را بانکدار می دانند. او یقیناً چیزی داشت که گوتنبرگ نداشت و آن فکر و ذهن اقتصادی بود. صرف نظر از حرفه ی اصلی فوست، گوتنبرگ می بایست او را متقاعد کرده باشد که کار اختراع حروف چاپی قابل انتقال تا جایی پیشرفت کرده است که بتوان از طریق آن پول در آورد. آوازه ی بدهکاری گوتنبرگ درهمه جا پیچیده بود و طلبکارانش غالباً او را به دادگاه می کشاندند. فوست با وجود شهرت بد گوتنبرگ، وام هنگفتی به مبلغ 400 گیلدر دراختیار او گذاشت. آنها با هم توافق کردند که اگر گوتنبرگ نتوانست وام دریافتی و بهره ی آن را باز پرداخت کند، فوست همه ی دستگاههایش را تصرف کند.
دو سال بعد فوست 400 گیلدر دیگر به گوتنبرگ وام داد، هر چند گوتنبرگ نه وام اول را باز پرداخت کرده بود و نه بهره ی آن را . این بار فوست با ورود به شرکت باز پرداخت پول خود را تضمین کرد. در این زمان گوتنبرگ می بایست پیشرفت کافی کرده باشد تا بتواند فوست را تشویق به سرمایه گذاری کند. چنان که بعدها معلوم شد، این سود آوردترین سرمایه گذاری فوست بود.
در اوایل دهه ی 1450، گوتنبرگ با استفاده از پول فوست و به اتکای تلاش بسیار خود، روش ریخته گری حروف را تکمیل کرد و تعداد کافی حرف ریخته گری کرد تا بتواند اثر مورد نظر خود، یعنی انجیل، را چاپ کند.
دوره ای که به بروز اختلاف بین گوتنبرگ و فوست منتهی شد، تنها دوره ای از زندگی گوتنبرگ است که جزئیات آن را می دانیم. یکی از دادخواهیهای مکتوب فوست بر علیه گوتنبرگ در کتابخانه ی دانشگاه گوتینگن در آلمان موجود است. فوست دراین سند می گوید که مبلغی را با بهره ی شش درصد به گوتنبرگ قرض داده است. پس از آن مبلغ وام را دو برابر کرده، اما شکایت می کند که گوتنبرگ بهره ی هیچ یک از دو وام را پرداخت نکرده است. فوست خواهان باز پرداخت هر دو وام و بهره ی آنها شده بود.
پولی که فوست مدعی بود به گوتنبرگ وام داده است، همراه با بهره ی آن به بیش از 2000 گیلدر می رسید. در قرن پانزدهم با این پول می شد حدود 250 گاو پرواری خرید. این پول به راستی پول هنگفتی بود.
دادگاه حکم داد که گوتنبرگ باید وام نخست را، همراه با بهره ی آن، باز پرداخت کند. البته این مدتها قبل صرف خریدن فلز، کاغذ و لوازم دیگر شده بود. راهی برای گوتنبرگ باقی نماند، مگر آنکه حروف، ماشینهای چاپ و همه ی کارهایی را که در دست داشت به فوست واگذار کند. کارهای نیمه تمام او شامل همه ی صفحه های انجیل چهل و دو سطری بود که تقریباً داشت کامل می شد. حتی یک شاهی از فروش انجیل نصیب گوتنبرگ نشد.
پس از دادرسی
متخصصان در اختلاف بین گوتنبرگ و فوست به دو دسته تقسیم می شوند و هر دسته جانب یکی از طرفین دعوا را می گیرد. طبیعی است که انسان با گوتنبرگ احساس همدردی کند، زیرا همه ی هستی او بر باد رفت، اما باید به این نکته نیز توجه داشت که او هنگام گرفتن وام احساس مسئولیت نمی کرد. در کمال آسودگی پول قرض می کرد، بدون آنکه فکر کند چگونه قرض خود را ادا خواهد کرد. همین نکته که هاینریش کفر و بشتوف اهل هاناو را به دادگاه فرستاد تا برایش خبر بیاورند، حاکی از آن است که خود به خود می دانست دادگاه بر علیه او رأی خواهد داد.گذشته از اینکه در این دعوا واقعاً حق با حدام طرف بود، گوتنبرگ که اواسط دهه ی پنجاه عمر را پشت سرگذاشته بود، بی پول، بیکار و بدون داشتن لوازم و تجهیزات کار، به امان خدا رها شد. خوشبختانه گوتنبرگ دوستانی هم داشت. دکتر کُنراد هُمری از اهالی ماینتس، یک ماشین چاپ و مقداری حرف سربی برای او تهیه کرد و گوتنبرگ تاپایان عمرش این تجهیزات را نگه داشت. نمی دانیم که گوتنبرگ با استفاده از این ماشین چه چیزهایی چاپ کرد. در مورد جزئیات سالهای آخر زندگی گوتنبرگ هم اطلاعی در دست نیست. مورخان فقط این نکته را می دانند که گوتنبرگ در سال 1465 به دریافت عنوان شهروند ممتاز ماینتس مفتخر شد و برایش مقرری تعیین کردند. او درحدود سه سال بعد درگذشت.
منبع: پولارد، مایکل، (1385)، یوهان گوتنبرک، افضلی، محمدرضا، انتشارات فاطمی، چاپ دوم 1390.