ترجمه: حمید وثیق زاده انصاری
منبع:راسخون
منبع:راسخون
آیا ممکن است بوییدن مولکولی که در عرق انسان وجود دارد نگرانی و تنش را فرو نشاند؟ بعضی از دانشمندان چنین تصوری دارند و استدلال میکنند که بو درمانی به لاغر شدن و ترک سیگار کمک میکند.
نگرانی، تنش، و بیخوابی، میلیونها نفر را در سراسر جهان به استفاده از آرام بخشهایی که مصرف دراز مدت آنها ممکن است زیان بار باشد سوق دادهاند. اکنون بسیاری از مردم به داروهای جانشینی روی آوردهاند که نوید آنها برای درمان طبیعی و بدونِ آثار جانبی وسوسه انگیز است. ولی بوهای ملایم که در عطر درمانی به کار میروند و به شکل روغنهای خوش بو به بدن مالیده میشوند چگونه میتوانند با قدرت درمانی والیوم یا لیبریوم برابری کنند؟ پژوهشگرانِ گروه شیمی دانشگاه وارویک بر این عقیده بودند که پاسخ این پرسش با استشمام مادهی دارویی خود بدن، یعنی یک مولکول استرویید در عرق بدن، معلوم میشود که به ادعای آنان خُلق و خوی را تغییر میدهد، همان طور که آرام بخشها چنین میکنند. این مولکول که اسمون1 نام دارد از حیث شیمیایی شبیه به دیگر مُشکهای جانوری و مواد تشکیل دهندهی روغن صندل است و این مواد تقریباً به طور جهان شمول برای حس بویایی انسان جذاباند و قرنهاست که در داروها و عطرها به کار رفتهاند. اساس عطر درمانیِ سنتی، قدرت مواد معطر در تأثیر بر خلق و خوست، ولی انتخاب اجزای تشکیل دهندهی عطرها، عمدتاً شهودی و دلخواهانه بوده است. جرج داد و دون جنکینس، مدیران مشترک سابق گروه پژوهش بویایی وارویک، استدلال میکنند که اینک اصول عطر درمانی را میتوان به یک علم دقیق تبدیل کرد. به ادعای آنان، کلید این علم، استفاده از آرام بخشِ خود طبیعت است.
داد و جنکینس، اصطلاح عطر درمانی را برای توصیف کاربرد بوهای طبیعی انسان به منزلهی خود درمانیِ تنش و نگرانی به کار میگیرند. پژوهشگران وارویک چنان به مؤثر بودن اسمون1 مطمئن بودند که شرکت خود را اسموتراپی نام نهادند و در تدارک تولید فراوردهی تجاری در این رابطه بودند. این فراورده با نام تجاری ریلاکس به بازار عرضه شد. وارویک با نوآوریهای خود به مرکز جهانی پژوهش بویایی تبدیل شد. از جمله بینی الکترونیک، که با استشمام بو میزان اجزای بوئیدنیها را تشخیص میدهد، و کیت بویایی، برای کمک به کودکان نابینا و افزایش قدرت بویایی آنان، تولید شده است. با وجود این، نسبت به پژوهشهایی که در بارهی بینایی و شنوایی شده است به حس بویایی چندان توجه نشده است. درک بو از طریق سیستم کنارهای اولیه صورت میگیرد که محل تنظیم خلق و خو و عاطفه در مغز است، و چنین تلقی میشود که از حیث تکامل نسبت به حسهای بینایی و شنوایی، که در مراکز بالاتر در قشر مخ تحلیل میشوند، پستتر است. با این همه، پژوهشهای سالیان اخیر حاکی از آن است که به احتمال زیاد این تبیین بیشتر مسألهای فرهنگی است تا زیست شناختی.
نخستین بار زیگموند فروید از مفهوم سرکوبِ عضو بویایی یاد کرد. او تاریخ سرکوب بویایی را به زمانی که انسان راه رفتن به حالت قائم را آغاز کرد میرساند و چنین استدلال کرده است که حس بویایی در انسان اولیه، از زمانی که انسان، مرحلهی شکارچی-گرد آورنده را میگذرانده مقام خود را به منزلهی جاذبهی جنسی بین همخوابگان از دست داده است، زیرا بوی زنان با چرخهی قاعدگی ارتباط داشته و بنا بر این منقطع بوده است. بدین گونه در طی تکامل انسان نیز بویایی همواره در مرتبهی دوم پس از بینایی قرار گرفته است و پیوندهای آدمیان مبتنی بر نمودهای دیداری شدهاند. در عین حال، به رغم این سرکوب، انسان در همهی فرهنگها، گیاهان معطر و رزینها و صمغهای درختان را آزمایش کرده است. بر حسب آنچه عطر درمانگران میگویند، این مواد سرشار از روغنهای اسانسی هستند. به نظر میرسد که بسیاری از این مواد دارای فواید داروییاند ولی بقیه ظاهراً فقط برای بوی خوبشان مورد استفاده قرار گرفتهاند. مایکل استودارت، جانور شناس دانشگاه تاسمانی، این احتمال را طرح کرده است که وقتی سرکوب، نقش جاذبهی جنسی بویایی را به ذهن ناخودآگاه تبعید کرد، انسان از بو تنها آثار خلق برانگیز آن را که همچون پژواکی در سیستم کنارهای (سیستم لیمبیک) درنگ میکردند به کار گرفت. ظاهراً پر طنینترین پژواک از آنِ بوی مُشک جانوری بود به ویژه اگر با روغنهای گیاهیای مثل کندر، مرمکی، و صندل قرمز مخلوط شود. این عطرها با هم آمیزهای مستی آور به بار میآورند. این همان رمز عطر سازی است. ولی راستی چرا انسان چنین علاقهی حیرت آوری به بوی نسبتاً تندی دارد که آهوی کوچکی در تبت آن را تولید میکند؟ بخشی از پاسخ، این است که مولکول استروییدی مُشک، و از جمله اسمون1، بسیار شبیه به هورمون جنسی نرینه، تستوسترون، است. همچنین به استروییدهای گیاهی نیز شباهت دارد که با استرولهای جانوری خویشاوندند و در صندل قرمز و گیاهان دیگر یافت میشوند. همهی مولکولهای استرویید مانند، بویی خاص دارند که زنان نسبت به آن هزار بار حساستر از مرداناند. بقیهی پاسخ، از پژوهشی در بارهی فراوردههای بسیار ناخوشایند زیر بغل انسان به دست میآید. پژوهشگران دریافتهاند که دو استرویید ناشی از تأثیر باکتریها بر عرق انسان، بر رفتار ما تأثیر خاص دارند.
در آزمایشی در اواخر دههی 1970 میلادی، تام کلارک، که در آن موقع در دانشکدهی پزشکی بیمارستان گای در لندن به کار تحقیق مشغول بود، و همکارانش یک استرویید بویناک به نام 5-آلفا آندسترون را بر روی صندلیهای یک تئاتر افشاندند. آنان دریافتند که عمدتاً زنان این صندلیها را اشغال کردند و در هیچ یک از جاهای خالی مادهی، بویناک افشانده نشده بود. از این گذشته، زنانی که در تئاتر کار میکردند و چرخهی قاعدگیاشان معمولاً منظم بود نیز دریافتند که این آزمایش، نظم چرخهی قاعدگی آنان را به هم زده است. جالب توجه است که مردان، بسیار بیشتر از زنان 5-آلفا آندروستون تولید میکنند. تقریباً در همین زمان، مایکل کرک-اسمیت، دیوید بوت و همکارانشان از دانشگاه بیرمنگام از افرادی که تحت تأثیر بوی استرویید دیگری، 3-آلفا-آندروستنول قرار داده شده بودند خواستند که نظر خود را در بارهی یک سلسله عکس ابراز کنند. افرادی که استرویید را بو کرده بودند نسبت به افرادی که تحت تأثیر بو قرار نگرفته بودند، عکسهای زنان را جذابتر یافتند.
گروه پژوهشی وارویک به تأثیرهای رفتاری که در مرحلهی اولیهی رشد انسان رخ میدهند علاقهمند بود. شواهد فزایندهای وجود دارند حاکی از این که نوزادانی که قدرت بیناییاشان محدود است در طی فرایند بسیار مهم دلبستگی، به ارتباط بویایی با مادرانشان متکی میشوند. جنیفر سرناچ و ریچارد پورتر در سال 1985 میلادی ثابت کردند که نوزادانی که از پستان مادر شیر میخورند مادرشان را آسانتر از نوزادانی که از شیشه شیر میخورند از بوی او تشخیص میدهند. نوزاد یک هفتهای میتواند بین پارچهی زیر بغل مادری که از پستان خود او را شیر میدهد و پارچهی زیر بغل دیگری تمیز دهد. نوزادانی که از شیشه شیر میخورند آشکارا از این کار ناتوانند. غالباً مادران نیز میتوانند جامههای نوزاد خود را از میان انبوهی جامههای دیگر جدا کنند.
سرناچ و پورتر استدلال میکنند که این نتایج، اهمیت بوهای بدن را که بر رفتار اجتماعی انسان مؤثرند مؤکد میسازند. نوزادان صدای مادرشان را در سومین روز پس از تولد تشخیص میدهند و صورت او را از چند روز اول عمرشان میشناسند. داد خاطر نشان نمود که حس بویایی از بدو تولد و شاید حتی قبل از آن فعال است. وی استدلال نمود که این امر، بویایی را عنصری احتمالاً کلیدی در تشکیل روابط اجتماعی میسازد. داد عقیده داشت که پیک شیمیاییِ کلیدی در این فرایند، همان اسمون1، پیشتاز احتمالی 5-آلفا-آندروستنون، است که از اجزای بوی پوست پاکیزه و باطراوت است. این ماده را غدههای سباسه در بیشتر بخشهای بدن ترشح میکنند، ولی در مناطقی چون زیر بغل و غدههای پستانی، غلیظتر است. کودکان شیرخوار از بوی متمایز آن برای شناسایی مادرشان بهره میگیرند، ولی داد استدلال کرد که این ماده اثر آرام بخش طبیعی خود را چون فرومون نشان میدهد. فرومون نوعی پیک شیمیایی است که اثر سوخت و سازی اختصاصی در فرد دریافت کننده به بار میآورد. در اینجا اختلاف نظر بسیار است. بعضی برآنند که بو تنها هنگامی برای افراد اهمیت پیدا میکند که ارتباط روانی نیرومندی با رویدادهای خوب یا بد زندگی داشته باشند. دیگران عقیده دارند که یک تأثیر فرمونی واضح ممکن است مستقیماً بر تمایلات آگاهانهی شخص غلبه کند. در واقع باید به این پرسش پاسخ داد که آیا واکنش مغز نسبت به بوهای زیست شناختی مهم اجباری است یا انتخابی.
در یک طرف، روان شناسانی هستند که عقیده دارند که بوها خود چیزی بیش از پدیدههای همآیند نیستند (پدیدهی همآیند، پدیدهای است که صرفاً با پدیدهای دیگر همراه است بیآنکه علت یا نتیجهی آن باشد). برای مثال، تریگ انگن در دانشکاه براون استدلال کرد که قدرتِ دستگاه بویایی در انعطاف پذیری آن است؛ یعنی هر نوع تداعی سودمند ممکن است چون مرجعی برای آینده به خاطر سپرده شود. او برای مثال اثر مارسل پروست، یادآوری رویدادهای گذشته، را شاهد میآورد که در طی آن خاطرات روشن کودکی شادمانه با بوی بیسکویت مادلن که در فنجان چای خیسانده شده است بیدرنگ در ذهن زنده میشوند. انگن استدلال میکند که بویی که در دلبستگی مادر و کودک دخالت دارد همان اندازه قرار دادی است که بوی بیسکویت: دلبستگی معلول بو نیست بلکه معلول ماهیت مثبت و پاداش دهندهی رابطهی آن دو است. دیوید بوت از دانشگاه بیرمنگام موافق این موضوع بود و استدلال میکرد که افراد از این رو به آندروسترون واکنش نشان میدهند که آگاهانه یا نا آگاهانه، مشابهت آن را با رایحهها یا عطرهای شخصی باز میشناسند. او عقیده دارد که غیر از بررسیهای مربوط به حشرات، مثالهای قانع کنندهای برای اثرهای فرمونی حقیقی وجود ندارند. به عقیدهی او پاسخهای نمونهوار پستانداران به بوها همه اکتسابی هستند. اگر بنا بر آنچه بوت میگوید ما یاد گرفتهایم که بوی معینی را با عاطفهی معینی ارتباط دهیم، پس ممکن است بوها به سرعت جاذبهی خود را از دست بدهند. او گفت: «من در ارزش کاربرد مکرر یک بو در ایجاد حالت مزمنی چون نگرانی تردید دارم. تداعی مثبت بین یک بو و عاطفه ممکن است رنگ ببازد، و در پرتو تجربهی جدید جای خود را به تداعی منفی دهد.» ولی داد عقیده داشت که هر گونهای، از جمله انسانِ اندیشهورز، پیکهای شیمیایی خاص خود را دارند. پرسش او این بود: در غیر این صورت چرا باید انسان این همه غدهی سباسهی متراکم در نواحی مودار داشته باشد که مساحت سطح آنها به توزیع بو با بیشترین تأثیر کمک میکند؟ در میان پستانداران عالی، تنها سمور تا این اندازه از این غدهها دارد.
مثالهای متعددی اهمیت پیکهای بویایی را در میان جانوران نشان میدهند، و دست کم بعضی از این واکنشها ممکن است ذاتی باشند. برای مثال، موشهای آزمایشگاهی از یک مادهی بویناک بدن روباه میترسند، حتی در حالی که هیچگاه با این جانور تماس نداشتهاند. ولی داد استدلال میکند که آن بوهای جانوری که از لحاظ رفتار بسیار مهماند بوهایی هستند که به یک گونه محدودند. آنچه سگی را به هیجان میآورد لزوماً گربه را تهییج نمیکند. از این رو، مهمترین بوها برای انسان باید بوهایی باشند که ما خود تولید میکنیم؛ طبیعت، آنها را برای ما در نظر گرفته است.
این پیکهای شیمیایی را مغز از راه گیرندههای خاصی بر روی یاختههای عصبیای که مستقیماً در طول راه بویایی به سیستم کنارهای هدایت میشوند، باز میشناسد. تاکنون، شواهدِ حاکی از این قبیل گیرندههای خاص مولکولی، اندک ولی رو به افزایش بودهاند. در وارویک، ارنست پولاک سعی بر آن داشت که گیرندهها را از زاویهی پادتنهای تک دودمانی بررسی کند: اگر گیرندههای تخصصی وجود داشته باشند پادتن مناسب باید بتواند از تأثیر آنها به طور انتخابی ممانعت کند.
گو این که تا کنون هیچ دلیلی بر وجود گیرندههای تخصصی برای اسمون1 وجود ندارد، ما میدانیم که انسان نسبت به بعضی بوها حساستر از دیگر بوهاست. از دوازده استرویید بویناک عرق انسان فقط شش تای آنها نسبتاً به خوبی بررسی شدهاند. بوی آنها معمولاً جلب توجه نمیکند مگر وقتی که باکتریها بر آنها اثر کنند، با این همه باز هم در روابط انسانی مؤثر هستند. داد بیان داشت: «تأثیری، بسیار ظریف است. معمولاً هیچ کس به علت بوی بدن با کسی به هم نمیزند، بلکه آن را جور دیگری مطرح میکند، مثلاً میگوید از طرز نگاه او یا طرز صحبتش بدش میآید. این نوع تلقی تا حدی به طرز تربیت ما مربوط میشود.» برای مثال، حتی بوی تند 5-آلفا-آندروستنون که پس از تجزیهی عرق توسط باکتریها تولید میشود به نسبت فقط یک جزء در میلیارد قابل احساس است. شیمی دانها میتوانند مقدار آن را در هوا به کمک روشهای پیچیدهای چون کروماتوگرافی گازی و طیف سنجی جرمی اندازه گیری کنند. ولی این بررسیها نشان میدهند که افراد از حیث توانایی در تشخیص این بو، با هم تفاوتهای چشمگیری دارند. در یک بررسی، افرادی این بو را در نسبتهایی بین دو دهم جزء در میلیارد و دو دهم جزء در صد میلیون گزارش کردند. درک این آستانهها دشوار است. داد با استفاده از مادهای که ما به آن به شدت حساسیم آنها را قابل تشخیص ساخت. این ماده گالبانوم است که یکی از هشت جزء بخور معطری است که بنا به نوشتهی عهد عتیق، خداوند به موسی دستور داد در عطر مقدس بگنجاند. اگر فقط یک قطره گالبانوم از نوک یک سوزن در استخر شنایی به ابعاد استخر المپیک چکانده شود فردی که آب را به بینی میکشد میتواند بوی متمایز فلفل سبز را تشخیص دهد.
بوهای انسانی گر چه هزار بار از این بو ضعیفتر هستند، تأثیر برانگیزند. این تأثیر چگونه است؟ گابانوم و 5-آلفا-آندروستنون هر دو منحنیهای به شدت تخت دارند. کیفیت بویناک آنها هر چقدر هم که به شدت رقیق شوند در حد ثابتی پایدار میماند. ولی شدت بویناکیِ بسیاری از بوهای تند مانند اتر، با افزایش تراکم آنها در هوا، افزایش مییابد و به اوج بویایی میرسد و سپس افت میکند. پژوهش اولیه به طور شگفت آوری حاکی از آن بود که بسیاری از افراد به هیچ وجه نمیتوانستند بوی 5-آلفا-آندروستنون را تشخیص دهند. بررسیهای استیو وان تولر در وارویک، که بر اساس اندازه گیری رسانایی پوست انجام گرفت، حاکی از آن بود که این بو بسیار بیش از آن چه پژوهش اولیه نشان میداد تشخیص داده میشود. بعضی افراد که میگفتند نمیتوانند بو را تشخیص دهند در آزمون رسانایی پوست، واکنش ناخودآگاه بروز میدادند. این امر به دشواری در یافتن کلمات برای توصیف بوها نسبت داده شده است، و علت آن شاید این باشد که پیامهای حسی مربوط به بو، دور از مراکز تکلم مغز تفسیر میشوند.
بخشی از سیستم کنارهای، یعنی هیپوکامپ، دیرگاهی است که در تشکیل حافظهی دراز مدت دخیل شناخته شده است. از این رو شاید منبع تجربههای قبلی مانند تجربهی پروست، که آن چنان روشن و آنی با بویی که ظاهراً دیری است که از یاد رفته است برانگیخته میشود، همین بخش از سیستم کنارهای باشد. هنوز کاملاً روشن نیست که مغز چگونه پیامهای بویایی را تفسیر میکند و گروه پژوهشی وارویک برای پژوهش در این زمینه به دنبال کسب اعتبار مالی بود. گر چه شناخت در این باره هنوز ناقص است، داد عقیده داشت که باید از اثر درمانی مولکولهایی چون اسمون1 بهره برداری کرد. به گفتهی او با وجود همهی پیش رفتهای پزشکی، تنها در یکی دو سه دههی اخیر بود که ما به طرز کار آسپیرین پی بردیم. اگر اسمون1 مؤثر واقع شود مزیت عمدهای بر داروهای آرام بخش دارد: در خون انباشته نمیشود و وابستگی به بار نمیآورد. در بو درمانی، مولکولها به محض این که پیام شیمیایی خود را آزاد و به علامت الکتریکی ترجمه و به مغز هدایت کردند، در کمتر از صد هزارم ثانیه از بدن دفع میشوند. توانایی اسمون1 به منزلهی جانشین آرام بخشها در طی آزمایشهایی در مدت دو ماه در میان مبتلایان به افسردگی ظاهر شد. صدها داوطلب، که بسیاری از آنان تحت درمان با داروهای سنتی بودند، جعبهی کوچکی حاوی این مادهی بویناک را چهار بار در روز استشمام میکردند. این جعبه از شبکهای از لولهها و اسفنجها ساخته شده بود و اسمون1 را که در حلّالی موجود بود از طریق فتیلهای آزاد میکرد. دستگاه به قدری کوچک بود که میشد آن را در کف دست جای داد. این ماده نمیریخت و کسی که در نزدیکی آن ایستاده بود بو را تشخیص نمیداد. از داوطلبان خواسته شد که پرسش نامههای ارزیابی خلق و خو را در پایان هر هفته آزمایش پر کنند. داد بیان داشت: «تقریباً همهی افراد، بهبودی را گزارش کردند. برخی توانسته بودند مقدار آرام بخشی را که دریافت میکردند کاهش دهند. میدانیم که بسیاری از کسانی که آرام بخش مصرف میکنند حقیقتاً به آن نیاز ندارند و آرزو میکنند که آن را ترک کنند.» ولی البته این آزمونها، بهبود بر اثر دارونما را نفی نمیکنند و بررسیِ این موضوع نیز دشوار است.
جعبههای بو همچنین برای شناخت رفتار درمانی بیماران مضطرب آزمایش شده است. جودیت جانسون در طی یک بررسی، شاهد بهبود هفت نفر که از جعبهی بو استفاده میکردند نسبت به گروه مشابهی که تنها درمان دارویی میشدند بود. کسانی که در گروه اول بودند و در عین حال آرام بخش نیز دریافت میکردند توانستند مقدار دارویشان را کاهش دهند یا به طور کلی آن را قطع کردند. کسانی که از مکانهای باز میترسیدند و اضطراب آنان مانع رفتن آنها به مکانهای عمومی میشد توانستند بدون پریشانی خاطر بر مشکل خود غلبه کنند. جانسون گفت: «همهی آنها میگویند که خوابشان بهتر شده است و احساس آسودگیِ خاطر میکنند. نسبت به دیگران تفاوت بزرگی به چشم میخورد، ولی دو نفر که اضطراب آنان به حملههای افسردگی نسبت داده میشد احساس بهبود نکردند و هنوز داروی ضد افسردگی دریافت میکنند. بیشتر افراد گروه آزمایشی نمیتوانستند در دو هفتهی اول بویی از جعبه تشخیص دهند، ولی در پایان دورهی آزمایش توانستند. آنان اسمون1 را به داشتنِ بوی مُشک یا اسانس صندل توصیف میکنند.» داد این تأخیر را به آتروفی مدارهای نورونی که در اوایل زندگی به نهایت نسبت به بو حساس هستند نسبت میداد و چنین استدلال میکرد که فعال شدنِ دوبارهی این سیستم مستلزم تمرین است.
به اعتقاد گروه وارویک بودرمانی برای ترک سیگار نیز ممکن است کارایی داشته باشد. آنان سرگرم تهیهی فرمولی بودند که همان لذتی را که از سیگار کشیدن حاصل میشود و با وارد کردن نیکوتین و قطران به بدن همراه است، تنها با بوییدن توتون احساس کنند. داد بیان داشت: «این روش به سیگاریها امکان میدهد که سیگار را در دو مرحله ترک کنند.» آنان همچنین دست اندر کار ساختن چیزی بودند که امید داشتند که اشتها را به شدت سرکوب نماید. این ماده مولکولی است چند حلقهای که آن نیز در ترشحات بدن یافت میشود. این ماده مانع ترشح بزاق میشود و میل به غذا را سرکوب میکند. داد گفت: «از موارد معدودی که بویایی، بسیار به کار میآید هنگام چشیدن غذاست. با ترکیب کردن این اسمون با دیگر بوهایی که خاطرهای خوش در خود آگاه تداعی میکنند میتوان از آن چون سلاحی دو گانه استفاده کرد. پیام واقعی، نا آگاه عمل میکند.»
چگونه میتوان بو درمانی را با عطر درمانی مقایسه کرد؟ عطر درمانگران ادعا میکنند که قدرت آنان در کاربرد روغنهای اسانسی طبیعی و غیر مصنوعی نهفته است، و این که نیروی حیاتی گیاه با عناصر تشکیل دهندهی آن متعادل است. برای مثال، دست اند کاران عطر درمانی میگویند محلول یک درصدِ روغن میخک، ضد عفونی کنندهای است سه یا چهار بار مؤثرتر از جزء اصلی و مؤثر آن. در واقع آنان معتقدند جوهر گیاه که حاوی همهی اجزای آن است از تک تکِ سازندههای آن گیاه مؤثرتر است. داد معتقد بود که روغنهای اسانسی، طبیعی نیستند، زیرا تقطیر شدهاند و تخلیص، عملِ آنها را در بدن نامشخص میکند. خلوص، وقتی به بو مربوط میشود مسألهی مهمی است. اگر چیزی را نود و نه و نه دهم درصد خالص کنید باز ناخالصی دارد. یک روغن گل به اصطلاح اسانسی ممکن است حاوی در حدود چهار صد مادهی بویناک متفاوت باشد. این در حالی است که نوع مصنوعی اسمون1 رونوشت شیمیایی دقیق مادهی اصلی است و ناخالصی ندارد. به بیانِ داد، آن عنصر سحر آمیز سرشار از نیروی حیاتی که به عطر درمانی نسبت داده میشود در پویایی متابولیتهایی که در فرایند زیست همکاری دارند نهفته است. ماساژ نیز در عطر درمانی مهم است. در این کار در حدود یک دهم میلی لیتر روغن اسانسی از راه پوست به گردش خون جذب میشود و این تقریباً همان مقداری است که در دوز درمانی خوراکی به کار میرود.
مقدار مصرف در عطر درمانی محل بحث است. گاهی مقدارِ کمِ یک ماده، آشکارا یک تسکین بخش را به یک تحریک کننده تبدیل میکند. یا ممکن است مقدارِ اندک، اثری برابر با مقدار خیلی زیاد داشته باشد، تقریباً مانند هومئوپاتی که دست اندر کاران آن ادعا میکنند که هر چه مادهای رقیقتر شود تأثیر آن نیرومندتر میگردد. بعضی از ادعاها راجع به عناصری که در عطر درمانی به کار میروند اکنون دارند اعتبار خود را ثابت میکنند. برای مثال، پژوهشگران دانشکدهی پزشکی دانشگاه توهو در توکیو، چند روغن اسانسی مورد استفاده در عطر درمانی را با شیوهی معروف به تغییر منفی مشروط (CNV) مورد آزمایش قرار دادند. با الکترودهایی که به جمجمه متصل میکنند انتقالهای رو به بالا را در امواج مغزی ثبت میکنند ، و میانگینِ نتایجِ ده تا بیست آزمون تعیین میشود.
آنان دریافتند که وقتی افراد در معرض بوی یاسمن، که گفته میشود محرک است، قرار داده میشوند دامنهی امواج CNV افزایش مییابد. امواج CNV نشان دهندهی این هستند که شخص هوشیار است یا به چیزی توجه دارد. همچنین وقتی که شخصی در معرض اسطوخودوس، که تسکین بخش تلقی میشود، قرار گیرد، دامنهی این امواج کاهش مییابد. در همین حال، پژوهشگران، زمانِ واکنش، تعداد ضربان قلب، و شدت خواب آلودگی یا هشیاری را ثبت کردند و دریافتند که این شاخصها تغییری نکردهاند. مادهی محرک کافئین، زمان واکنش را تند میکند و تضعیف کنندههای دستگاه اعصاب مرکزی مثل داروی ضد روان پریشی کلرپرومازین زمان واکنش را کند میکنند. پژوهشگران ژاپنی به آزمودن هفده روغن اساسی دیگر ادامه دادند و دریافتند که یاختههای CNV در اکثر موارد با خواص نسبت داده شده به آنها تطبیق میکنند. یک استثنا، روغن گل سرخ بود که گر چه معمولاً تسکین بخش تلقی میشود، دامنهی امواج حاصل از آن زیاد است. صرف نظر از آزمایشهایی از این قبیل، ارزش عطر درمانی چندان جدی گرفته نشده است. شور و هیجان برای خرید عطرهای خُلق برانگیز که در کنار آرایهها به فروش میرسند این شبهه را پیش میآورد که این کار شائبهای از نیرنگ یا حقه بازی دارد. ولی اگر تجربهی آزمونهای عملی و پژوهش مستمر، اعتبارِ اصلِ عطر درمانی را ثابت کند، باید آن را نخستین گام در گشودنِ شاخهی تازهای از پزشکی دانست.
نگرانی، تنش، و بیخوابی، میلیونها نفر را در سراسر جهان به استفاده از آرام بخشهایی که مصرف دراز مدت آنها ممکن است زیان بار باشد سوق دادهاند. اکنون بسیاری از مردم به داروهای جانشینی روی آوردهاند که نوید آنها برای درمان طبیعی و بدونِ آثار جانبی وسوسه انگیز است. ولی بوهای ملایم که در عطر درمانی به کار میروند و به شکل روغنهای خوش بو به بدن مالیده میشوند چگونه میتوانند با قدرت درمانی والیوم یا لیبریوم برابری کنند؟ پژوهشگرانِ گروه شیمی دانشگاه وارویک بر این عقیده بودند که پاسخ این پرسش با استشمام مادهی دارویی خود بدن، یعنی یک مولکول استرویید در عرق بدن، معلوم میشود که به ادعای آنان خُلق و خوی را تغییر میدهد، همان طور که آرام بخشها چنین میکنند. این مولکول که اسمون1 نام دارد از حیث شیمیایی شبیه به دیگر مُشکهای جانوری و مواد تشکیل دهندهی روغن صندل است و این مواد تقریباً به طور جهان شمول برای حس بویایی انسان جذاباند و قرنهاست که در داروها و عطرها به کار رفتهاند. اساس عطر درمانیِ سنتی، قدرت مواد معطر در تأثیر بر خلق و خوست، ولی انتخاب اجزای تشکیل دهندهی عطرها، عمدتاً شهودی و دلخواهانه بوده است. جرج داد و دون جنکینس، مدیران مشترک سابق گروه پژوهش بویایی وارویک، استدلال میکنند که اینک اصول عطر درمانی را میتوان به یک علم دقیق تبدیل کرد. به ادعای آنان، کلید این علم، استفاده از آرام بخشِ خود طبیعت است.
داد و جنکینس، اصطلاح عطر درمانی را برای توصیف کاربرد بوهای طبیعی انسان به منزلهی خود درمانیِ تنش و نگرانی به کار میگیرند. پژوهشگران وارویک چنان به مؤثر بودن اسمون1 مطمئن بودند که شرکت خود را اسموتراپی نام نهادند و در تدارک تولید فراوردهی تجاری در این رابطه بودند. این فراورده با نام تجاری ریلاکس به بازار عرضه شد. وارویک با نوآوریهای خود به مرکز جهانی پژوهش بویایی تبدیل شد. از جمله بینی الکترونیک، که با استشمام بو میزان اجزای بوئیدنیها را تشخیص میدهد، و کیت بویایی، برای کمک به کودکان نابینا و افزایش قدرت بویایی آنان، تولید شده است. با وجود این، نسبت به پژوهشهایی که در بارهی بینایی و شنوایی شده است به حس بویایی چندان توجه نشده است. درک بو از طریق سیستم کنارهای اولیه صورت میگیرد که محل تنظیم خلق و خو و عاطفه در مغز است، و چنین تلقی میشود که از حیث تکامل نسبت به حسهای بینایی و شنوایی، که در مراکز بالاتر در قشر مخ تحلیل میشوند، پستتر است. با این همه، پژوهشهای سالیان اخیر حاکی از آن است که به احتمال زیاد این تبیین بیشتر مسألهای فرهنگی است تا زیست شناختی.
نخستین بار زیگموند فروید از مفهوم سرکوبِ عضو بویایی یاد کرد. او تاریخ سرکوب بویایی را به زمانی که انسان راه رفتن به حالت قائم را آغاز کرد میرساند و چنین استدلال کرده است که حس بویایی در انسان اولیه، از زمانی که انسان، مرحلهی شکارچی-گرد آورنده را میگذرانده مقام خود را به منزلهی جاذبهی جنسی بین همخوابگان از دست داده است، زیرا بوی زنان با چرخهی قاعدگی ارتباط داشته و بنا بر این منقطع بوده است. بدین گونه در طی تکامل انسان نیز بویایی همواره در مرتبهی دوم پس از بینایی قرار گرفته است و پیوندهای آدمیان مبتنی بر نمودهای دیداری شدهاند. در عین حال، به رغم این سرکوب، انسان در همهی فرهنگها، گیاهان معطر و رزینها و صمغهای درختان را آزمایش کرده است. بر حسب آنچه عطر درمانگران میگویند، این مواد سرشار از روغنهای اسانسی هستند. به نظر میرسد که بسیاری از این مواد دارای فواید داروییاند ولی بقیه ظاهراً فقط برای بوی خوبشان مورد استفاده قرار گرفتهاند. مایکل استودارت، جانور شناس دانشگاه تاسمانی، این احتمال را طرح کرده است که وقتی سرکوب، نقش جاذبهی جنسی بویایی را به ذهن ناخودآگاه تبعید کرد، انسان از بو تنها آثار خلق برانگیز آن را که همچون پژواکی در سیستم کنارهای (سیستم لیمبیک) درنگ میکردند به کار گرفت. ظاهراً پر طنینترین پژواک از آنِ بوی مُشک جانوری بود به ویژه اگر با روغنهای گیاهیای مثل کندر، مرمکی، و صندل قرمز مخلوط شود. این عطرها با هم آمیزهای مستی آور به بار میآورند. این همان رمز عطر سازی است. ولی راستی چرا انسان چنین علاقهی حیرت آوری به بوی نسبتاً تندی دارد که آهوی کوچکی در تبت آن را تولید میکند؟ بخشی از پاسخ، این است که مولکول استروییدی مُشک، و از جمله اسمون1، بسیار شبیه به هورمون جنسی نرینه، تستوسترون، است. همچنین به استروییدهای گیاهی نیز شباهت دارد که با استرولهای جانوری خویشاوندند و در صندل قرمز و گیاهان دیگر یافت میشوند. همهی مولکولهای استرویید مانند، بویی خاص دارند که زنان نسبت به آن هزار بار حساستر از مرداناند. بقیهی پاسخ، از پژوهشی در بارهی فراوردههای بسیار ناخوشایند زیر بغل انسان به دست میآید. پژوهشگران دریافتهاند که دو استرویید ناشی از تأثیر باکتریها بر عرق انسان، بر رفتار ما تأثیر خاص دارند.
در آزمایشی در اواخر دههی 1970 میلادی، تام کلارک، که در آن موقع در دانشکدهی پزشکی بیمارستان گای در لندن به کار تحقیق مشغول بود، و همکارانش یک استرویید بویناک به نام 5-آلفا آندسترون را بر روی صندلیهای یک تئاتر افشاندند. آنان دریافتند که عمدتاً زنان این صندلیها را اشغال کردند و در هیچ یک از جاهای خالی مادهی، بویناک افشانده نشده بود. از این گذشته، زنانی که در تئاتر کار میکردند و چرخهی قاعدگیاشان معمولاً منظم بود نیز دریافتند که این آزمایش، نظم چرخهی قاعدگی آنان را به هم زده است. جالب توجه است که مردان، بسیار بیشتر از زنان 5-آلفا آندروستون تولید میکنند. تقریباً در همین زمان، مایکل کرک-اسمیت، دیوید بوت و همکارانشان از دانشگاه بیرمنگام از افرادی که تحت تأثیر بوی استرویید دیگری، 3-آلفا-آندروستنول قرار داده شده بودند خواستند که نظر خود را در بارهی یک سلسله عکس ابراز کنند. افرادی که استرویید را بو کرده بودند نسبت به افرادی که تحت تأثیر بو قرار نگرفته بودند، عکسهای زنان را جذابتر یافتند.
گروه پژوهشی وارویک به تأثیرهای رفتاری که در مرحلهی اولیهی رشد انسان رخ میدهند علاقهمند بود. شواهد فزایندهای وجود دارند حاکی از این که نوزادانی که قدرت بیناییاشان محدود است در طی فرایند بسیار مهم دلبستگی، به ارتباط بویایی با مادرانشان متکی میشوند. جنیفر سرناچ و ریچارد پورتر در سال 1985 میلادی ثابت کردند که نوزادانی که از پستان مادر شیر میخورند مادرشان را آسانتر از نوزادانی که از شیشه شیر میخورند از بوی او تشخیص میدهند. نوزاد یک هفتهای میتواند بین پارچهی زیر بغل مادری که از پستان خود او را شیر میدهد و پارچهی زیر بغل دیگری تمیز دهد. نوزادانی که از شیشه شیر میخورند آشکارا از این کار ناتوانند. غالباً مادران نیز میتوانند جامههای نوزاد خود را از میان انبوهی جامههای دیگر جدا کنند.
سرناچ و پورتر استدلال میکنند که این نتایج، اهمیت بوهای بدن را که بر رفتار اجتماعی انسان مؤثرند مؤکد میسازند. نوزادان صدای مادرشان را در سومین روز پس از تولد تشخیص میدهند و صورت او را از چند روز اول عمرشان میشناسند. داد خاطر نشان نمود که حس بویایی از بدو تولد و شاید حتی قبل از آن فعال است. وی استدلال نمود که این امر، بویایی را عنصری احتمالاً کلیدی در تشکیل روابط اجتماعی میسازد. داد عقیده داشت که پیک شیمیاییِ کلیدی در این فرایند، همان اسمون1، پیشتاز احتمالی 5-آلفا-آندروستنون، است که از اجزای بوی پوست پاکیزه و باطراوت است. این ماده را غدههای سباسه در بیشتر بخشهای بدن ترشح میکنند، ولی در مناطقی چون زیر بغل و غدههای پستانی، غلیظتر است. کودکان شیرخوار از بوی متمایز آن برای شناسایی مادرشان بهره میگیرند، ولی داد استدلال کرد که این ماده اثر آرام بخش طبیعی خود را چون فرومون نشان میدهد. فرومون نوعی پیک شیمیایی است که اثر سوخت و سازی اختصاصی در فرد دریافت کننده به بار میآورد. در اینجا اختلاف نظر بسیار است. بعضی برآنند که بو تنها هنگامی برای افراد اهمیت پیدا میکند که ارتباط روانی نیرومندی با رویدادهای خوب یا بد زندگی داشته باشند. دیگران عقیده دارند که یک تأثیر فرمونی واضح ممکن است مستقیماً بر تمایلات آگاهانهی شخص غلبه کند. در واقع باید به این پرسش پاسخ داد که آیا واکنش مغز نسبت به بوهای زیست شناختی مهم اجباری است یا انتخابی.
در یک طرف، روان شناسانی هستند که عقیده دارند که بوها خود چیزی بیش از پدیدههای همآیند نیستند (پدیدهی همآیند، پدیدهای است که صرفاً با پدیدهای دیگر همراه است بیآنکه علت یا نتیجهی آن باشد). برای مثال، تریگ انگن در دانشکاه براون استدلال کرد که قدرتِ دستگاه بویایی در انعطاف پذیری آن است؛ یعنی هر نوع تداعی سودمند ممکن است چون مرجعی برای آینده به خاطر سپرده شود. او برای مثال اثر مارسل پروست، یادآوری رویدادهای گذشته، را شاهد میآورد که در طی آن خاطرات روشن کودکی شادمانه با بوی بیسکویت مادلن که در فنجان چای خیسانده شده است بیدرنگ در ذهن زنده میشوند. انگن استدلال میکند که بویی که در دلبستگی مادر و کودک دخالت دارد همان اندازه قرار دادی است که بوی بیسکویت: دلبستگی معلول بو نیست بلکه معلول ماهیت مثبت و پاداش دهندهی رابطهی آن دو است. دیوید بوت از دانشگاه بیرمنگام موافق این موضوع بود و استدلال میکرد که افراد از این رو به آندروسترون واکنش نشان میدهند که آگاهانه یا نا آگاهانه، مشابهت آن را با رایحهها یا عطرهای شخصی باز میشناسند. او عقیده دارد که غیر از بررسیهای مربوط به حشرات، مثالهای قانع کنندهای برای اثرهای فرمونی حقیقی وجود ندارند. به عقیدهی او پاسخهای نمونهوار پستانداران به بوها همه اکتسابی هستند. اگر بنا بر آنچه بوت میگوید ما یاد گرفتهایم که بوی معینی را با عاطفهی معینی ارتباط دهیم، پس ممکن است بوها به سرعت جاذبهی خود را از دست بدهند. او گفت: «من در ارزش کاربرد مکرر یک بو در ایجاد حالت مزمنی چون نگرانی تردید دارم. تداعی مثبت بین یک بو و عاطفه ممکن است رنگ ببازد، و در پرتو تجربهی جدید جای خود را به تداعی منفی دهد.» ولی داد عقیده داشت که هر گونهای، از جمله انسانِ اندیشهورز، پیکهای شیمیایی خاص خود را دارند. پرسش او این بود: در غیر این صورت چرا باید انسان این همه غدهی سباسهی متراکم در نواحی مودار داشته باشد که مساحت سطح آنها به توزیع بو با بیشترین تأثیر کمک میکند؟ در میان پستانداران عالی، تنها سمور تا این اندازه از این غدهها دارد.
مثالهای متعددی اهمیت پیکهای بویایی را در میان جانوران نشان میدهند، و دست کم بعضی از این واکنشها ممکن است ذاتی باشند. برای مثال، موشهای آزمایشگاهی از یک مادهی بویناک بدن روباه میترسند، حتی در حالی که هیچگاه با این جانور تماس نداشتهاند. ولی داد استدلال میکند که آن بوهای جانوری که از لحاظ رفتار بسیار مهماند بوهایی هستند که به یک گونه محدودند. آنچه سگی را به هیجان میآورد لزوماً گربه را تهییج نمیکند. از این رو، مهمترین بوها برای انسان باید بوهایی باشند که ما خود تولید میکنیم؛ طبیعت، آنها را برای ما در نظر گرفته است.
این پیکهای شیمیایی را مغز از راه گیرندههای خاصی بر روی یاختههای عصبیای که مستقیماً در طول راه بویایی به سیستم کنارهای هدایت میشوند، باز میشناسد. تاکنون، شواهدِ حاکی از این قبیل گیرندههای خاص مولکولی، اندک ولی رو به افزایش بودهاند. در وارویک، ارنست پولاک سعی بر آن داشت که گیرندهها را از زاویهی پادتنهای تک دودمانی بررسی کند: اگر گیرندههای تخصصی وجود داشته باشند پادتن مناسب باید بتواند از تأثیر آنها به طور انتخابی ممانعت کند.
گو این که تا کنون هیچ دلیلی بر وجود گیرندههای تخصصی برای اسمون1 وجود ندارد، ما میدانیم که انسان نسبت به بعضی بوها حساستر از دیگر بوهاست. از دوازده استرویید بویناک عرق انسان فقط شش تای آنها نسبتاً به خوبی بررسی شدهاند. بوی آنها معمولاً جلب توجه نمیکند مگر وقتی که باکتریها بر آنها اثر کنند، با این همه باز هم در روابط انسانی مؤثر هستند. داد بیان داشت: «تأثیری، بسیار ظریف است. معمولاً هیچ کس به علت بوی بدن با کسی به هم نمیزند، بلکه آن را جور دیگری مطرح میکند، مثلاً میگوید از طرز نگاه او یا طرز صحبتش بدش میآید. این نوع تلقی تا حدی به طرز تربیت ما مربوط میشود.» برای مثال، حتی بوی تند 5-آلفا-آندروستنون که پس از تجزیهی عرق توسط باکتریها تولید میشود به نسبت فقط یک جزء در میلیارد قابل احساس است. شیمی دانها میتوانند مقدار آن را در هوا به کمک روشهای پیچیدهای چون کروماتوگرافی گازی و طیف سنجی جرمی اندازه گیری کنند. ولی این بررسیها نشان میدهند که افراد از حیث توانایی در تشخیص این بو، با هم تفاوتهای چشمگیری دارند. در یک بررسی، افرادی این بو را در نسبتهایی بین دو دهم جزء در میلیارد و دو دهم جزء در صد میلیون گزارش کردند. درک این آستانهها دشوار است. داد با استفاده از مادهای که ما به آن به شدت حساسیم آنها را قابل تشخیص ساخت. این ماده گالبانوم است که یکی از هشت جزء بخور معطری است که بنا به نوشتهی عهد عتیق، خداوند به موسی دستور داد در عطر مقدس بگنجاند. اگر فقط یک قطره گالبانوم از نوک یک سوزن در استخر شنایی به ابعاد استخر المپیک چکانده شود فردی که آب را به بینی میکشد میتواند بوی متمایز فلفل سبز را تشخیص دهد.
بوهای انسانی گر چه هزار بار از این بو ضعیفتر هستند، تأثیر برانگیزند. این تأثیر چگونه است؟ گابانوم و 5-آلفا-آندروستنون هر دو منحنیهای به شدت تخت دارند. کیفیت بویناک آنها هر چقدر هم که به شدت رقیق شوند در حد ثابتی پایدار میماند. ولی شدت بویناکیِ بسیاری از بوهای تند مانند اتر، با افزایش تراکم آنها در هوا، افزایش مییابد و به اوج بویایی میرسد و سپس افت میکند. پژوهش اولیه به طور شگفت آوری حاکی از آن بود که بسیاری از افراد به هیچ وجه نمیتوانستند بوی 5-آلفا-آندروستنون را تشخیص دهند. بررسیهای استیو وان تولر در وارویک، که بر اساس اندازه گیری رسانایی پوست انجام گرفت، حاکی از آن بود که این بو بسیار بیش از آن چه پژوهش اولیه نشان میداد تشخیص داده میشود. بعضی افراد که میگفتند نمیتوانند بو را تشخیص دهند در آزمون رسانایی پوست، واکنش ناخودآگاه بروز میدادند. این امر به دشواری در یافتن کلمات برای توصیف بوها نسبت داده شده است، و علت آن شاید این باشد که پیامهای حسی مربوط به بو، دور از مراکز تکلم مغز تفسیر میشوند.
بخشی از سیستم کنارهای، یعنی هیپوکامپ، دیرگاهی است که در تشکیل حافظهی دراز مدت دخیل شناخته شده است. از این رو شاید منبع تجربههای قبلی مانند تجربهی پروست، که آن چنان روشن و آنی با بویی که ظاهراً دیری است که از یاد رفته است برانگیخته میشود، همین بخش از سیستم کنارهای باشد. هنوز کاملاً روشن نیست که مغز چگونه پیامهای بویایی را تفسیر میکند و گروه پژوهشی وارویک برای پژوهش در این زمینه به دنبال کسب اعتبار مالی بود. گر چه شناخت در این باره هنوز ناقص است، داد عقیده داشت که باید از اثر درمانی مولکولهایی چون اسمون1 بهره برداری کرد. به گفتهی او با وجود همهی پیش رفتهای پزشکی، تنها در یکی دو سه دههی اخیر بود که ما به طرز کار آسپیرین پی بردیم. اگر اسمون1 مؤثر واقع شود مزیت عمدهای بر داروهای آرام بخش دارد: در خون انباشته نمیشود و وابستگی به بار نمیآورد. در بو درمانی، مولکولها به محض این که پیام شیمیایی خود را آزاد و به علامت الکتریکی ترجمه و به مغز هدایت کردند، در کمتر از صد هزارم ثانیه از بدن دفع میشوند. توانایی اسمون1 به منزلهی جانشین آرام بخشها در طی آزمایشهایی در مدت دو ماه در میان مبتلایان به افسردگی ظاهر شد. صدها داوطلب، که بسیاری از آنان تحت درمان با داروهای سنتی بودند، جعبهی کوچکی حاوی این مادهی بویناک را چهار بار در روز استشمام میکردند. این جعبه از شبکهای از لولهها و اسفنجها ساخته شده بود و اسمون1 را که در حلّالی موجود بود از طریق فتیلهای آزاد میکرد. دستگاه به قدری کوچک بود که میشد آن را در کف دست جای داد. این ماده نمیریخت و کسی که در نزدیکی آن ایستاده بود بو را تشخیص نمیداد. از داوطلبان خواسته شد که پرسش نامههای ارزیابی خلق و خو را در پایان هر هفته آزمایش پر کنند. داد بیان داشت: «تقریباً همهی افراد، بهبودی را گزارش کردند. برخی توانسته بودند مقدار آرام بخشی را که دریافت میکردند کاهش دهند. میدانیم که بسیاری از کسانی که آرام بخش مصرف میکنند حقیقتاً به آن نیاز ندارند و آرزو میکنند که آن را ترک کنند.» ولی البته این آزمونها، بهبود بر اثر دارونما را نفی نمیکنند و بررسیِ این موضوع نیز دشوار است.
جعبههای بو همچنین برای شناخت رفتار درمانی بیماران مضطرب آزمایش شده است. جودیت جانسون در طی یک بررسی، شاهد بهبود هفت نفر که از جعبهی بو استفاده میکردند نسبت به گروه مشابهی که تنها درمان دارویی میشدند بود. کسانی که در گروه اول بودند و در عین حال آرام بخش نیز دریافت میکردند توانستند مقدار دارویشان را کاهش دهند یا به طور کلی آن را قطع کردند. کسانی که از مکانهای باز میترسیدند و اضطراب آنان مانع رفتن آنها به مکانهای عمومی میشد توانستند بدون پریشانی خاطر بر مشکل خود غلبه کنند. جانسون گفت: «همهی آنها میگویند که خوابشان بهتر شده است و احساس آسودگیِ خاطر میکنند. نسبت به دیگران تفاوت بزرگی به چشم میخورد، ولی دو نفر که اضطراب آنان به حملههای افسردگی نسبت داده میشد احساس بهبود نکردند و هنوز داروی ضد افسردگی دریافت میکنند. بیشتر افراد گروه آزمایشی نمیتوانستند در دو هفتهی اول بویی از جعبه تشخیص دهند، ولی در پایان دورهی آزمایش توانستند. آنان اسمون1 را به داشتنِ بوی مُشک یا اسانس صندل توصیف میکنند.» داد این تأخیر را به آتروفی مدارهای نورونی که در اوایل زندگی به نهایت نسبت به بو حساس هستند نسبت میداد و چنین استدلال میکرد که فعال شدنِ دوبارهی این سیستم مستلزم تمرین است.
به اعتقاد گروه وارویک بودرمانی برای ترک سیگار نیز ممکن است کارایی داشته باشد. آنان سرگرم تهیهی فرمولی بودند که همان لذتی را که از سیگار کشیدن حاصل میشود و با وارد کردن نیکوتین و قطران به بدن همراه است، تنها با بوییدن توتون احساس کنند. داد بیان داشت: «این روش به سیگاریها امکان میدهد که سیگار را در دو مرحله ترک کنند.» آنان همچنین دست اندر کار ساختن چیزی بودند که امید داشتند که اشتها را به شدت سرکوب نماید. این ماده مولکولی است چند حلقهای که آن نیز در ترشحات بدن یافت میشود. این ماده مانع ترشح بزاق میشود و میل به غذا را سرکوب میکند. داد گفت: «از موارد معدودی که بویایی، بسیار به کار میآید هنگام چشیدن غذاست. با ترکیب کردن این اسمون با دیگر بوهایی که خاطرهای خوش در خود آگاه تداعی میکنند میتوان از آن چون سلاحی دو گانه استفاده کرد. پیام واقعی، نا آگاه عمل میکند.»
چگونه میتوان بو درمانی را با عطر درمانی مقایسه کرد؟ عطر درمانگران ادعا میکنند که قدرت آنان در کاربرد روغنهای اسانسی طبیعی و غیر مصنوعی نهفته است، و این که نیروی حیاتی گیاه با عناصر تشکیل دهندهی آن متعادل است. برای مثال، دست اند کاران عطر درمانی میگویند محلول یک درصدِ روغن میخک، ضد عفونی کنندهای است سه یا چهار بار مؤثرتر از جزء اصلی و مؤثر آن. در واقع آنان معتقدند جوهر گیاه که حاوی همهی اجزای آن است از تک تکِ سازندههای آن گیاه مؤثرتر است. داد معتقد بود که روغنهای اسانسی، طبیعی نیستند، زیرا تقطیر شدهاند و تخلیص، عملِ آنها را در بدن نامشخص میکند. خلوص، وقتی به بو مربوط میشود مسألهی مهمی است. اگر چیزی را نود و نه و نه دهم درصد خالص کنید باز ناخالصی دارد. یک روغن گل به اصطلاح اسانسی ممکن است حاوی در حدود چهار صد مادهی بویناک متفاوت باشد. این در حالی است که نوع مصنوعی اسمون1 رونوشت شیمیایی دقیق مادهی اصلی است و ناخالصی ندارد. به بیانِ داد، آن عنصر سحر آمیز سرشار از نیروی حیاتی که به عطر درمانی نسبت داده میشود در پویایی متابولیتهایی که در فرایند زیست همکاری دارند نهفته است. ماساژ نیز در عطر درمانی مهم است. در این کار در حدود یک دهم میلی لیتر روغن اسانسی از راه پوست به گردش خون جذب میشود و این تقریباً همان مقداری است که در دوز درمانی خوراکی به کار میرود.
مقدار مصرف در عطر درمانی محل بحث است. گاهی مقدارِ کمِ یک ماده، آشکارا یک تسکین بخش را به یک تحریک کننده تبدیل میکند. یا ممکن است مقدارِ اندک، اثری برابر با مقدار خیلی زیاد داشته باشد، تقریباً مانند هومئوپاتی که دست اندر کاران آن ادعا میکنند که هر چه مادهای رقیقتر شود تأثیر آن نیرومندتر میگردد. بعضی از ادعاها راجع به عناصری که در عطر درمانی به کار میروند اکنون دارند اعتبار خود را ثابت میکنند. برای مثال، پژوهشگران دانشکدهی پزشکی دانشگاه توهو در توکیو، چند روغن اسانسی مورد استفاده در عطر درمانی را با شیوهی معروف به تغییر منفی مشروط (CNV) مورد آزمایش قرار دادند. با الکترودهایی که به جمجمه متصل میکنند انتقالهای رو به بالا را در امواج مغزی ثبت میکنند ، و میانگینِ نتایجِ ده تا بیست آزمون تعیین میشود.
آنان دریافتند که وقتی افراد در معرض بوی یاسمن، که گفته میشود محرک است، قرار داده میشوند دامنهی امواج CNV افزایش مییابد. امواج CNV نشان دهندهی این هستند که شخص هوشیار است یا به چیزی توجه دارد. همچنین وقتی که شخصی در معرض اسطوخودوس، که تسکین بخش تلقی میشود، قرار گیرد، دامنهی این امواج کاهش مییابد. در همین حال، پژوهشگران، زمانِ واکنش، تعداد ضربان قلب، و شدت خواب آلودگی یا هشیاری را ثبت کردند و دریافتند که این شاخصها تغییری نکردهاند. مادهی محرک کافئین، زمان واکنش را تند میکند و تضعیف کنندههای دستگاه اعصاب مرکزی مثل داروی ضد روان پریشی کلرپرومازین زمان واکنش را کند میکنند. پژوهشگران ژاپنی به آزمودن هفده روغن اساسی دیگر ادامه دادند و دریافتند که یاختههای CNV در اکثر موارد با خواص نسبت داده شده به آنها تطبیق میکنند. یک استثنا، روغن گل سرخ بود که گر چه معمولاً تسکین بخش تلقی میشود، دامنهی امواج حاصل از آن زیاد است. صرف نظر از آزمایشهایی از این قبیل، ارزش عطر درمانی چندان جدی گرفته نشده است. شور و هیجان برای خرید عطرهای خُلق برانگیز که در کنار آرایهها به فروش میرسند این شبهه را پیش میآورد که این کار شائبهای از نیرنگ یا حقه بازی دارد. ولی اگر تجربهی آزمونهای عملی و پژوهش مستمر، اعتبارِ اصلِ عطر درمانی را ثابت کند، باید آن را نخستین گام در گشودنِ شاخهی تازهای از پزشکی دانست.
/ج