پژوهشگر : محمدمجید عمیدیمظاهری؛
از زمان مشروطه تا اوایل دوران رژیم پهلوی، موضوع و محتوای مقالات روزنامهها، شعر، رمانهای تاریخی و ادبیات، همانقدر که متوجه فساد دولت، عقبماندگی اجتماعی و مجرمشماری قاجاریه است، به ضدیت با روحانیت شیعه، تحسین زرتشت و بزرگانگاری تمدن ایران پیش از اسلام نیز عنایت دارد
با نگاهی گذرا و اجمالی به تاریخ پر فراز ونشیب کشور ایران شاهد این واقعیت هستیم که ایران طی دورههای مختلف حیات چند هزار سالهی خود مورد تهاجم و غارت ممالک متعددی اعم از همسایه و غیرهمسایه قرار گرفته است و به دنبال این تهاجمها با تبعات فراوانی نیز همراه بوده است.
برای مثال پس از حملهی اسکندر و به دنبال آن حضور قوم سلوکیان در ایران وحکمرانی چند سالهی آنها، ایرانیان مجبور شدند زبان خود را به یونانی تغییر دهند والبته این تغییر موقتی بودوایرانیان پس از چندی توانستند توسط پارتها یا همان سلسلهی اشکانیان سلوکیان را از ایران بیرون رانده و زبان خود را زنده نمایند.
در مسئلهی حضور و ورود اسلام به ایران نیز همین گونه است البته با تفاوتهایی؛ «در اوایل قرن هفتم میلادی، دروازههای ایران توسط اعراب گشوده شد و به قلمروی نخستین خلفای اسلامی پیوست. ایران از سرزمینی زرتشتی به سرزمینی اسلامی بدل شد و زبان و ادبیات فارسی تحت تأثیر زبان عربی قرار گرفت.
با این حال اسلامی شدن ایران به عربی شدن آن منجر نگردید.»[1] پس از ورود مسلمانان به ایران به دلیل اینکه این تهاجم یک گسترش آیین تلقی میشد، زبان عربی نیز به عنوان زبان دینی اسلام به ایران راه پیدا کرد و خواه ناخواه خود را رقیب و حتی جایگزین زبان فارسی آن دوره معرفی نمود و این آغاز ماجراست.
به طور کلی در طی این هزار واندی سال که زبان عربی وارد ایران شده است، حوادث و موضعگیریهای گوناگونی دربارهی این زبان و فراگیری آن در ایران رخ داده است. گاه پادشاه و حاکمی که از زبان عربی چیزی نمیدانسته علما و شعرا را به فارسی گفتن بر میانگیخته و بلافاصله حاکم بعدی حکم قبل را نقض کرده و عربی را رواج میداده است.
آنچه که به طور قطع مسلم است این است که پس از ورود اسلام به ایران، زبان عربی نیز پا به پای آن در تمامی لحظات تاریخی این کشور حضور داشته و گاه ابزار مبارزه بوده و گاه خود مورد هجمه قرار میگرفته استو شخصیتهای مختلفی در تاریخ در این دوجبهه جای گرفتهاند و آثاری نیز تنظیم و تألیف کردهاند، البته کسانی نیز بودند که راه میانه را پی گرفتند و نیز به حقیقت راه یافتند.
در میان این آثار و تألیفاتی که برجستهتر از آثار دیگران هستند، اثری است از دکتر «عبدالحسین زرینکوب» با نام «دو قرن سکوت» که سرگذشت حوادث و اوضاع تاریخی ایران در دو قرن اول اسلام است و دورنمایی را از وضعیت آن دو قرن در قالب تاریخ فرادید خواننده قرار میدهد. در این اثر که یکی از معروفترین آثار پژوهشی ادب فارسی است، به بحث در مورد وضعیت زبان فارسی در دو قرن اول اسلام پرداخته شده و در خلال آن مطالبی را نقل میکند که جای تأمل دارد.
ایشان در جایی از کتاب، دلیل خاموشی گزیدن زبان فارسی را در مقابل زبان عربی در دوران یاد شده را این گونه نقل میکنند: «زبان تازی پیش از آن، زبان مردم نیمه وحشی محسوب میشد و لطف و ظرافتی نداشت. با این همه، وقتی بانگ قرآن و اذان در فضای ملک ایران پیچید، زبان پهلوی در برابر آن فروماند و به خاموشی گرایید.
آنچه در این حادثه زبان ایرانیان را بند آورد، سادگی و عظمت «پیام تازه» بود و این پیام تازه، قرآن بود که سخنوران عرب را از اعجاز بیان و عمق معنای خویش به سکوت افکنده بود. پس چه عجب که این پیام شگفتانگیز تازه، در ایران نیز زبان سخنوران را فرو بندد و خردها را به حیرت اندازد. حقیقت این است که از ایرانیان، آنها که دین را به طیب خاطر خویش پذیرفته بودند شور و شوق بیحدی که در این دین مسلمانی تازه مییافتند، چنان آنها را محو و بیخود میساخت که به شاعری و سخنگویی وقت خویش به تلف نمیآوردند.»[2]
اما پس از آن ایشان ادعا میکنند که اعراب عامل سکوت یا به عبارتی خاموشی زبان فارسی شدهاند، ایشان معتقدند: «آنچه از تأمل بر تاریخ بر میآید این است که عربان هم از آغاز حال، شاید برای آنکه از آسیب زبان ایرانیان در امان بمانند و آن را همواره چون حربهی تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند، در صدد برآمدند زبانها و لهجههای رایج در ایران را، از میان ببرند.....
به همین سبب هرجا که در شهرهای ایران، به خط و زبان و کتاب و کتابخانه برخوردند با آنها سخت به مخالفت برخاستند.... شاید بهانهی دیگری که عرب برای مبارزه با زبان و خط ایران داشت، این نکته بود که خط و زبان مجوس را مانع نشر و رواج قرآن میشمرد.»[3]
استاد شهید «مرتضی مطهری» در انتهای کتاب ارزشمند «خدمات متقابل اسلام و ایران» مقالهای با عنوان «دو قرن سکوت» آوردهاند و مطالبی را دربارهی کتاب دکتر «زرینکوب» یادآور شدهاند، ایشان در پاسخ به ادعای دکتر زرینکوب دربارهی ممانعت عربان از نشر خط و زبان فارسی میفرمایند:
«کوچکترین سندی در دست نیست که خلفا حتی خلفای اموی مردم ایران را به ترک زبان اصلی خود (البته زبانهای اصلی خود، زیرا در همهی ایران یک زبان رایج نبوده، در هر منطقهای زبان مخصوص بوده است) مجبور کرده باشند. آنچه در این زمینه گفته شده است، مستند به هیچ سند تاریخی نیست، وهم خیال و غرض و مرض است.»[4]
ایشان دربارهی دلیل و ریشهیابی این مطلب که چرا این دو قرن را سکوت و سکون نامیدهاند، میگویند:
«برخی از مستشرقین و در رأس همهی آنها سرجان ملکم انگلیسی دو قرن اول ایران اسلامی را- یعنی از حدود نیمهی قرن اول هجری که ایران فتح شد تا حدود نیمهی سوم هجری که کم و بیش حکومت مستقل در ایران تشکیل گردید- به اعتبار اینکه در این دو قرن ایران جزو قلمرو کلی خلافت بوده و از خود حکومت مستقلی نداشته است، دورهی سکوت و سکون و احیاناً دورهی بردگی ایرانیان نامیدهاند و نوعی جار و جنجال راه انداخته تا آنجا که برخی ایرانیان را تحت تأثیر فکر خود قرار دادهاند.»[5]
استاد مطهری در ادامه نکتهی باریکی را متذکر میشود که کلید بازگشایی مسئلهی سکوت فارسی در این دو قرن است. ایشان با نگاهی عمیق و دقیق نوع دیدگاه روشنفکران را عامل این عقیده معرفی مینماید:
«اگر از دید امثال سرجان ملکم بگذریم، یعنی تودهی ایرانی را نادیده بگیریم و به تحولات فرهنگی و غیر فرهنگی ثمربخش بینظیر که در همین دو قرن رخ داد و سخت به حال تودهی ملت مفید افتاد توجه نکنیم و تنها طبقهی حاکمه را در نظر بگیریم، حق داریم دورهای را که ایران جزو قلمرو خلافت بوده، دورهی سکوت و سکون بشماریم......
اما اگر تودهی ملت ایران را، یعنی موزهی گرزادهها و کوزه گرزادهها را، همانهایی که سیبویهها، ابوعبیدهها، ابوحنیفهها، آلنوبختها و بنیشاکرها و صدها افراد دیگر و خاندان دیگر از میان آنها برخاستند در نظر بگیریم که استعدادشان شکفت و توانستند در میدان یک مسابقهی آزاد فرهنگی شرکت کنند و گوی افتخار را بربایند و برای اولین بار در تاریخ ایران به صورت پیشوای ادبی، علمی، مذهبی ملل دیگر درآیند و آثاری جاویدان از خود باقی بگذارند و نام خویش و آب و خاک خویش را قرین عزت و افتخار سازند، این دو قرن، دو قرن خروش و نشاط و نغمه و سخن است.»[6]
ایشان در ادمهی مطلب خویش پاسخ آن عده که مدعی شدهاند همهی این آثار و افتخارات به زبان عربی بوده است، میگویند:
«مگر کسی ایرانیان را مجبور کرده بود که به زبان عربی شاهکار خلق کنند؟ اصلاً مگر ممکن است کسی با زور شاهکار خلق کند؟ آیا این عیب است بر ایرانیان که پس از آشنایی با زبانی که اعجاز الهی را در آن یافتند و آن را متعلق به هیچ قومی نمیدانستند و آن را زبان یک کتاب میدانستند به آن گرویدند و آن را تقویت کردند و پس از دو سه قرن از آمیختن لغات و معانی آن با زبان قدیم ایرانی زبان شیرین و لطیف امروز فارسی را ساختند؟»[7]
استاد مطهری در پایان این مقاله به ذکر و بیان افتخارات و امکاناتی که این دو قرن برای ملت ایران و ملیت ایرانی کسب کرده است پرداخته و میگوید:
«.... گروهی دیگر در این دو قرن به پیشوایی ادبی نائل آمدند: از قبیل سیبویه، کسائی، فراء، ابوعبیده معمربن مثنی، یونس، اخفش، حماد راویه، ابن قتیبه دینوری و بعضی دیگر. گروهی در ردیف پیشوایان تاریخ قرار گرفتند از قبیل محمد بن اسحاق صاحب سیره، ابوحنیفه دینوری، بلاذری صاحب البلدان و برخی دیگر. گروهی در طبقهی پیشوایان علم کلام قرار گرفتند و آرائشان در صدر آرای کتب کلامی قرار گرفت... گروه دیگر در فلسفه و ریاضیات و نجوم درخشیدند....»[8]
ذکر مطالب بالا از این استاد بزرگ در این مجال تنها به دو جهت بود، یکی اینکه قدر و وزن ناچیز این نوشتار مزین به این اثر ارزشمند گردد و دلیل بعدی این بود که دورنمایی از آرا و عقاید متفکران ایرانی اسلامی نشان داده شود و نیز به طور اجمالی اتفاقهای دو قرن اول اسلامی مورد بررسی قرار گیرد تا ورود به موضوع مورد بحث با زمینهی آگاهی مناسبتری صورت گیرد.
اما مسئلهای که اینجا قرار است مورد بحث واقع شود، عربستیزی درآثار صاحب قلمان دوران حکومت دو شاه پهلوی است و بررسی این مقوله تا حدودی نیازمند شناختی کوتاه و مختصر از فضای حاکم بر آن دوران است.
قرن نوزدهم آغاز تحرک ملیگرایان ایران است که با مقایسهی عقبماندگی ایران، با توسعه و تحول و مدنیت غرب، نظر مردم را به ملیگرایی نوین جلب کردند. این ملیگرایی، هم از آغاز بر آن شد تا علت عقبماندگی ایران را در ظهور اسلام اعلام کند و از همین نقطه اندیشهی باستان پرستی و والا انگاری تاریخ تمدن ایران پیش از اسلام آغاز شد.
«فتحعلی آخوندزاده»، «میزا آقاخان کرمانی» و بسیاری از معاصران آنها تصویر با شکوهی از تمدن هخامنشی و ساسانی ترسیم و «عرب بادیه نشین وحشی» را مسئول از میان رفتن آن تمدن با عظمت معرفی کردند.
کرمانی اسلام را دینی بیگانه میانگارد که توسط سامیها بر ملت «نجیب آریایی» تحمیل شده است. از نظر او سامیها «ملتی پا برهنه و سوسمار خور، چادر نشینانی صحرا گرد و عربهای وحشی»اند که مسئولیت نابودی تمدن کهن ایران را به دوش دارند.»[9]
از زمان مشروطه تا اوایل دوران رژیم پهلوی، موضوع و محتوای مقالات روزنامهها، شعر، رمانهای تاریخی و ادبیات، همان قدر که متوجه فساد دولت، عقبماندگی اجتماعی و مجرم شماری قاجاریه است، به ضدیت با روحانیت شیعه، تحسین زرتشت و بزرگ انگاری تمدن ایران پیش از اسلام نیز عنایت دارد. «از آن پس کلیشهی «عرب بادیه نشین وحشی» که کرمانی آن را به کار میبرد، در فرهنگ معاصر ایران به دفعات بیشمار تکرار شده است.»[10]
با روی کارآمدن رضاشاه به عنوان اولین شاه حکومت پهلوی، وی که از یک سو فریفتهی ظاهر خوش آب و رنگ غرب شده بود و از دیگر سو دین و مذهب را عامل و مانع این پیشرفت و ترقی میدانست، فریاد احیای ملیگرایی و تمدن باشکوه ایرانی را برآورد و کارهای فراوانی از جمله تغییر لباس و کشف حجاب را انجام داد.
او قدرت سیاسی روحانیت شیعه را محدود، کاربرد تقویم قمری اسلامی در تجارت را ممنوع و تقویم شمسی را جایگزین کرد. «در دههی 1930م.، رژیم پهلوی توانست نظر روشنفکری را برای تشکیل خطمشی ایدئولوژیک به سوی خود جلب کند. زیرا با این پیش زمینهها برخی از ارزشهای ایدئولوژیک نزد رژیم پهلوی و روشنفکران مشترک شده بود.»[11]
در این میان نیز قلم به دستان فارسی در ایران و خارج از ایران با اهداف گوناگون به این سیل ایرانیگری و بهخصوص عربستیزی ملحق شده وآثار فراوانی با این مضامین خلق کردند. قصد ما در این جایگاه بررسی تمامی نویسندگان، شاعران و پژوهشگران این دوران نیست و به طور قطع چنین کاری در این مجال کوتاه نمیگنجد. از این رو به عنوان نمونه چند تن از بزرگان و صاحب تأثیران این جایگاه را انتخاب و آثارشان را البته به طور اجمالی- در قسمتهای بعدی این مقاله- به بوتهی نقد میگذاریم.
ادامه دارد ...
برای مثال پس از حملهی اسکندر و به دنبال آن حضور قوم سلوکیان در ایران وحکمرانی چند سالهی آنها، ایرانیان مجبور شدند زبان خود را به یونانی تغییر دهند والبته این تغییر موقتی بودوایرانیان پس از چندی توانستند توسط پارتها یا همان سلسلهی اشکانیان سلوکیان را از ایران بیرون رانده و زبان خود را زنده نمایند.
در مسئلهی حضور و ورود اسلام به ایران نیز همین گونه است البته با تفاوتهایی؛ «در اوایل قرن هفتم میلادی، دروازههای ایران توسط اعراب گشوده شد و به قلمروی نخستین خلفای اسلامی پیوست. ایران از سرزمینی زرتشتی به سرزمینی اسلامی بدل شد و زبان و ادبیات فارسی تحت تأثیر زبان عربی قرار گرفت.
با این حال اسلامی شدن ایران به عربی شدن آن منجر نگردید.»[1] پس از ورود مسلمانان به ایران به دلیل اینکه این تهاجم یک گسترش آیین تلقی میشد، زبان عربی نیز به عنوان زبان دینی اسلام به ایران راه پیدا کرد و خواه ناخواه خود را رقیب و حتی جایگزین زبان فارسی آن دوره معرفی نمود و این آغاز ماجراست.
به طور کلی در طی این هزار واندی سال که زبان عربی وارد ایران شده است، حوادث و موضعگیریهای گوناگونی دربارهی این زبان و فراگیری آن در ایران رخ داده است. گاه پادشاه و حاکمی که از زبان عربی چیزی نمیدانسته علما و شعرا را به فارسی گفتن بر میانگیخته و بلافاصله حاکم بعدی حکم قبل را نقض کرده و عربی را رواج میداده است.
آنچه که به طور قطع مسلم است این است که پس از ورود اسلام به ایران، زبان عربی نیز پا به پای آن در تمامی لحظات تاریخی این کشور حضور داشته و گاه ابزار مبارزه بوده و گاه خود مورد هجمه قرار میگرفته استو شخصیتهای مختلفی در تاریخ در این دوجبهه جای گرفتهاند و آثاری نیز تنظیم و تألیف کردهاند، البته کسانی نیز بودند که راه میانه را پی گرفتند و نیز به حقیقت راه یافتند.
در میان این آثار و تألیفاتی که برجستهتر از آثار دیگران هستند، اثری است از دکتر «عبدالحسین زرینکوب» با نام «دو قرن سکوت» که سرگذشت حوادث و اوضاع تاریخی ایران در دو قرن اول اسلام است و دورنمایی را از وضعیت آن دو قرن در قالب تاریخ فرادید خواننده قرار میدهد. در این اثر که یکی از معروفترین آثار پژوهشی ادب فارسی است، به بحث در مورد وضعیت زبان فارسی در دو قرن اول اسلام پرداخته شده و در خلال آن مطالبی را نقل میکند که جای تأمل دارد.
ایشان در جایی از کتاب، دلیل خاموشی گزیدن زبان فارسی را در مقابل زبان عربی در دوران یاد شده را این گونه نقل میکنند: «زبان تازی پیش از آن، زبان مردم نیمه وحشی محسوب میشد و لطف و ظرافتی نداشت. با این همه، وقتی بانگ قرآن و اذان در فضای ملک ایران پیچید، زبان پهلوی در برابر آن فروماند و به خاموشی گرایید.
آنچه در این حادثه زبان ایرانیان را بند آورد، سادگی و عظمت «پیام تازه» بود و این پیام تازه، قرآن بود که سخنوران عرب را از اعجاز بیان و عمق معنای خویش به سکوت افکنده بود. پس چه عجب که این پیام شگفتانگیز تازه، در ایران نیز زبان سخنوران را فرو بندد و خردها را به حیرت اندازد. حقیقت این است که از ایرانیان، آنها که دین را به طیب خاطر خویش پذیرفته بودند شور و شوق بیحدی که در این دین مسلمانی تازه مییافتند، چنان آنها را محو و بیخود میساخت که به شاعری و سخنگویی وقت خویش به تلف نمیآوردند.»[2]
اما پس از آن ایشان ادعا میکنند که اعراب عامل سکوت یا به عبارتی خاموشی زبان فارسی شدهاند، ایشان معتقدند: «آنچه از تأمل بر تاریخ بر میآید این است که عربان هم از آغاز حال، شاید برای آنکه از آسیب زبان ایرانیان در امان بمانند و آن را همواره چون حربهی تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند، در صدد برآمدند زبانها و لهجههای رایج در ایران را، از میان ببرند.....
به همین سبب هرجا که در شهرهای ایران، به خط و زبان و کتاب و کتابخانه برخوردند با آنها سخت به مخالفت برخاستند.... شاید بهانهی دیگری که عرب برای مبارزه با زبان و خط ایران داشت، این نکته بود که خط و زبان مجوس را مانع نشر و رواج قرآن میشمرد.»[3]
استاد شهید «مرتضی مطهری» در انتهای کتاب ارزشمند «خدمات متقابل اسلام و ایران» مقالهای با عنوان «دو قرن سکوت» آوردهاند و مطالبی را دربارهی کتاب دکتر «زرینکوب» یادآور شدهاند، ایشان در پاسخ به ادعای دکتر زرینکوب دربارهی ممانعت عربان از نشر خط و زبان فارسی میفرمایند:
«کوچکترین سندی در دست نیست که خلفا حتی خلفای اموی مردم ایران را به ترک زبان اصلی خود (البته زبانهای اصلی خود، زیرا در همهی ایران یک زبان رایج نبوده، در هر منطقهای زبان مخصوص بوده است) مجبور کرده باشند. آنچه در این زمینه گفته شده است، مستند به هیچ سند تاریخی نیست، وهم خیال و غرض و مرض است.»[4]
ایشان دربارهی دلیل و ریشهیابی این مطلب که چرا این دو قرن را سکوت و سکون نامیدهاند، میگویند:
«برخی از مستشرقین و در رأس همهی آنها سرجان ملکم انگلیسی دو قرن اول ایران اسلامی را- یعنی از حدود نیمهی قرن اول هجری که ایران فتح شد تا حدود نیمهی سوم هجری که کم و بیش حکومت مستقل در ایران تشکیل گردید- به اعتبار اینکه در این دو قرن ایران جزو قلمرو کلی خلافت بوده و از خود حکومت مستقلی نداشته است، دورهی سکوت و سکون و احیاناً دورهی بردگی ایرانیان نامیدهاند و نوعی جار و جنجال راه انداخته تا آنجا که برخی ایرانیان را تحت تأثیر فکر خود قرار دادهاند.»[5]
استاد مطهری در ادامه نکتهی باریکی را متذکر میشود که کلید بازگشایی مسئلهی سکوت فارسی در این دو قرن است. ایشان با نگاهی عمیق و دقیق نوع دیدگاه روشنفکران را عامل این عقیده معرفی مینماید:
«اگر از دید امثال سرجان ملکم بگذریم، یعنی تودهی ایرانی را نادیده بگیریم و به تحولات فرهنگی و غیر فرهنگی ثمربخش بینظیر که در همین دو قرن رخ داد و سخت به حال تودهی ملت مفید افتاد توجه نکنیم و تنها طبقهی حاکمه را در نظر بگیریم، حق داریم دورهای را که ایران جزو قلمرو خلافت بوده، دورهی سکوت و سکون بشماریم......
اما اگر تودهی ملت ایران را، یعنی موزهی گرزادهها و کوزه گرزادهها را، همانهایی که سیبویهها، ابوعبیدهها، ابوحنیفهها، آلنوبختها و بنیشاکرها و صدها افراد دیگر و خاندان دیگر از میان آنها برخاستند در نظر بگیریم که استعدادشان شکفت و توانستند در میدان یک مسابقهی آزاد فرهنگی شرکت کنند و گوی افتخار را بربایند و برای اولین بار در تاریخ ایران به صورت پیشوای ادبی، علمی، مذهبی ملل دیگر درآیند و آثاری جاویدان از خود باقی بگذارند و نام خویش و آب و خاک خویش را قرین عزت و افتخار سازند، این دو قرن، دو قرن خروش و نشاط و نغمه و سخن است.»[6]
ایشان در ادمهی مطلب خویش پاسخ آن عده که مدعی شدهاند همهی این آثار و افتخارات به زبان عربی بوده است، میگویند:
«مگر کسی ایرانیان را مجبور کرده بود که به زبان عربی شاهکار خلق کنند؟ اصلاً مگر ممکن است کسی با زور شاهکار خلق کند؟ آیا این عیب است بر ایرانیان که پس از آشنایی با زبانی که اعجاز الهی را در آن یافتند و آن را متعلق به هیچ قومی نمیدانستند و آن را زبان یک کتاب میدانستند به آن گرویدند و آن را تقویت کردند و پس از دو سه قرن از آمیختن لغات و معانی آن با زبان قدیم ایرانی زبان شیرین و لطیف امروز فارسی را ساختند؟»[7]
استاد مطهری در پایان این مقاله به ذکر و بیان افتخارات و امکاناتی که این دو قرن برای ملت ایران و ملیت ایرانی کسب کرده است پرداخته و میگوید:
«.... گروهی دیگر در این دو قرن به پیشوایی ادبی نائل آمدند: از قبیل سیبویه، کسائی، فراء، ابوعبیده معمربن مثنی، یونس، اخفش، حماد راویه، ابن قتیبه دینوری و بعضی دیگر. گروهی در ردیف پیشوایان تاریخ قرار گرفتند از قبیل محمد بن اسحاق صاحب سیره، ابوحنیفه دینوری، بلاذری صاحب البلدان و برخی دیگر. گروهی در طبقهی پیشوایان علم کلام قرار گرفتند و آرائشان در صدر آرای کتب کلامی قرار گرفت... گروه دیگر در فلسفه و ریاضیات و نجوم درخشیدند....»[8]
ذکر مطالب بالا از این استاد بزرگ در این مجال تنها به دو جهت بود، یکی اینکه قدر و وزن ناچیز این نوشتار مزین به این اثر ارزشمند گردد و دلیل بعدی این بود که دورنمایی از آرا و عقاید متفکران ایرانی اسلامی نشان داده شود و نیز به طور اجمالی اتفاقهای دو قرن اول اسلامی مورد بررسی قرار گیرد تا ورود به موضوع مورد بحث با زمینهی آگاهی مناسبتری صورت گیرد.
اما مسئلهای که اینجا قرار است مورد بحث واقع شود، عربستیزی درآثار صاحب قلمان دوران حکومت دو شاه پهلوی است و بررسی این مقوله تا حدودی نیازمند شناختی کوتاه و مختصر از فضای حاکم بر آن دوران است.
قرن نوزدهم آغاز تحرک ملیگرایان ایران است که با مقایسهی عقبماندگی ایران، با توسعه و تحول و مدنیت غرب، نظر مردم را به ملیگرایی نوین جلب کردند. این ملیگرایی، هم از آغاز بر آن شد تا علت عقبماندگی ایران را در ظهور اسلام اعلام کند و از همین نقطه اندیشهی باستان پرستی و والا انگاری تاریخ تمدن ایران پیش از اسلام آغاز شد.
«فتحعلی آخوندزاده»، «میزا آقاخان کرمانی» و بسیاری از معاصران آنها تصویر با شکوهی از تمدن هخامنشی و ساسانی ترسیم و «عرب بادیه نشین وحشی» را مسئول از میان رفتن آن تمدن با عظمت معرفی کردند.
کرمانی اسلام را دینی بیگانه میانگارد که توسط سامیها بر ملت «نجیب آریایی» تحمیل شده است. از نظر او سامیها «ملتی پا برهنه و سوسمار خور، چادر نشینانی صحرا گرد و عربهای وحشی»اند که مسئولیت نابودی تمدن کهن ایران را به دوش دارند.»[9]
از زمان مشروطه تا اوایل دوران رژیم پهلوی، موضوع و محتوای مقالات روزنامهها، شعر، رمانهای تاریخی و ادبیات، همان قدر که متوجه فساد دولت، عقبماندگی اجتماعی و مجرم شماری قاجاریه است، به ضدیت با روحانیت شیعه، تحسین زرتشت و بزرگ انگاری تمدن ایران پیش از اسلام نیز عنایت دارد. «از آن پس کلیشهی «عرب بادیه نشین وحشی» که کرمانی آن را به کار میبرد، در فرهنگ معاصر ایران به دفعات بیشمار تکرار شده است.»[10]
با روی کارآمدن رضاشاه به عنوان اولین شاه حکومت پهلوی، وی که از یک سو فریفتهی ظاهر خوش آب و رنگ غرب شده بود و از دیگر سو دین و مذهب را عامل و مانع این پیشرفت و ترقی میدانست، فریاد احیای ملیگرایی و تمدن باشکوه ایرانی را برآورد و کارهای فراوانی از جمله تغییر لباس و کشف حجاب را انجام داد.
او قدرت سیاسی روحانیت شیعه را محدود، کاربرد تقویم قمری اسلامی در تجارت را ممنوع و تقویم شمسی را جایگزین کرد. «در دههی 1930م.، رژیم پهلوی توانست نظر روشنفکری را برای تشکیل خطمشی ایدئولوژیک به سوی خود جلب کند. زیرا با این پیش زمینهها برخی از ارزشهای ایدئولوژیک نزد رژیم پهلوی و روشنفکران مشترک شده بود.»[11]
در این میان نیز قلم به دستان فارسی در ایران و خارج از ایران با اهداف گوناگون به این سیل ایرانیگری و بهخصوص عربستیزی ملحق شده وآثار فراوانی با این مضامین خلق کردند. قصد ما در این جایگاه بررسی تمامی نویسندگان، شاعران و پژوهشگران این دوران نیست و به طور قطع چنین کاری در این مجال کوتاه نمیگنجد. از این رو به عنوان نمونه چند تن از بزرگان و صاحب تأثیران این جایگاه را انتخاب و آثارشان را البته به طور اجمالی- در قسمتهای بعدی این مقاله- به بوتهی نقد میگذاریم.
ادامه دارد ...
پی نوشت ها :
[1]. عرب ستیزی در ادبیات معاصر ایران، ص33، جویا بلوندل سعد، نشر کارنگ
[2]. دو قرن سکوت، زرین کوب عبدالحسین، صص114و115، انتشارات سخن چاپ بیست ودوم 1389
[3]. همان، صص 115 و 116
[4]. خدمات متقابل اسلام و ایران، مطهری مرتضی، ص 673، انتشارات صدرا، چاپ نهم 1357
[5]. همان، صص 670و671
[6]. همان، صص 671و672
[7]. همان، ص 672
[8]. همان، ص677
[9]. عرب ستیزی در ادبیات معاصر ایران، ص17
[10]. همان، ص18
[11]. همان، ص25