دورهی سلطنت ناصرالدین شاه که در حدود 50 سال به درازا انجامید، بیانگر ساخت قدرت سیاسی حکومت قاجار و نمونهی بارز نظام استبدادی میباشد. این دوره که خودکامگی شاه قاجار به بالاترین حد خود میرسد، همزمان است با آشنایی مردم با نظامهای دموکراتیک و مفاهیم اساسی آن، همچون آزادی، قانون، حقوق سیاسی، انتخابات، مجلس و بسیاری دیگر.
فشارهای حکومت استبدادی ناصرالدین شاه از یک سو و آشنایی با مفاهیم نوین از سوی دیگر، سبب ساز انقلاب بزرگ مشروطه شد که ساختار سیاسی کهن ایران را به چالش طلبید. از این منظر، دورهی ناصری که آغازگر مرحلهی سیاسی نوینی در ایران میباشد، نقطهی عطفی در تاریخ سیاسی ایران به شمار میآید.
انقلاب مشروطه که جرقههای اولیهی آن در زمان ناصرالدین شاه زده شد، دگرگونی عمیقی در شکل نظام سیاسی ایران ایجاد کرد. با انقلاب مشروطه مفاهیم دموکراسی، انتخابات، مجلس، احزاب سیاسی، مشارکت سیاسی و مطبوعات وارد فرهنگ سیاسی ایران شد که ناگزیر نظام سیاسی را نیز از شکل نظام سنتی قاجار به سوی مدرنیزاسیون سوق میداد.
از همان زمان بود که چالش سنت و مدرنیسم در ایران آغاز شد. با انقلاب مشروطه، منابع سنتی که عمده منابع تأمین کنندهی مشروعیت نظام استبدادی قاجار بود، کارایی خود را در توجیه نظام سیاسی از دست داد و با وارد شدن مفاهیم مدرن در فرهنگ سیاسی و شکلگیری مجلس و تدوین قانون اساسی نیاز به منابع اقتدار و مبانی نوین مشروعیت در نظام سیاسی احساس شد.
ورود ایران به دورهی مدرن و تقابل مبانی مشروعیت سنتی و نوین، دوران گذاری را به دنبال آورد که همواره با بحرانهای متعدد همراه بود. چالشها و بحرانهای دوران گذار، سبب دگرگونیهای عمیق اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در ایران بوده است. یکی از پیامدهایی که از کشاکشهای این دوران سر برآورد، تغییر نظام استبدادی سنتی قاجار که از آن با عنوان پاتریمونیالیسم یاد میشود به نظام دیکتاتوری مدرن (یا به اعتقاد برخی شبه مدرن) پهلوی بوده است.
نظام سیاسی که پس از پیروزی مشروطیت در ایران ایجاد شد (پهلوی)، با نظام سیاسی پیشین ایران (قاجار)، شباهتها و تفاوتهای بارزی دارد. ماهیت ضد مردمی این دو حکومت مهمترین وجه مشترک این دو سلسله بود. اما آنچه در این میان باعث ایجاد دو چهرهی متفاوت میان دو سلسله میشود، ماهیت متفاوت دو شکل از حکومت یعنی استبداد ناصری و دیکتاتوری رضاشاه است. بررسی تفاوتها و شباهتهای میان دو نظام پیش و پس از مشروطیت، موضوع پژوهش حاضر میباشد.
پاتریمونیالیسم: ساختار سیاسی دورهی ناصرالدین شاه قاجار
«ماکس وبر»، جامعهشناس آلمانی، اقتدار را به 3 دستهی کلی سنتی، کاریزماتیک و قانونی- عقلایی تقسیمبندی میکند. وی این منابع اقتدار و مبانی مشروعیت را بنمایهی جدایی نظامهای سیاسی از یکدیگر میداند. بر این اساس، وقتی کاربرد مستمر قدرت سیاسی یا اعمال آن بر پایهی عرف و سنتها پذیرفته و به پیدایش حق فرمانروایی منجر شده باشد، آن را اقتدار سنتی مینامند.هنگامی که حق فرمانروایی از قواعد تأسیسی یا قوانین جامعه برآمده باشد، آن را اقتدار قانونی – عقلایی و بالاخره هنگامی که حق فرمانروایی از پویاییها و صفات ویژهی رهبر برآید، آن را اقتدار فرهی و کاریزماتیک مینامند.[1] پیداست که سیادت قاجارها نه بر مبنای کاریزما و فرهمندی و نه مسلماً بر مبنای عقلانیت و منابع قانونی بوده است. آنچه مسلم است، نظام پادشاهی قاجار به عنوان تداوم سنت پادشاهی در ایران، از سلطه و سیادت سنتی در ایران برخوردار بوده است. آن هم سیادت سنتیای که وبر آن را پاتریمونیالسم مینامد.
بر اساس دیدگاه وبر، نظامهای سنتی که کارمندان اداری نداشته باشند، نظامهای پاتریمونیال یا پدرسالار نامیده میشوند. در چنین نظامهایی قدرت سیاسی یکسره در دست شخص حاکم پاتریمونیال و همانند ملک شخصی اوست.
«در جامعهشناسی ماکس وبر، پاتریمونیالیسم صورتی از حاکمیت سیاسی سنتی است که در آن یک خاندان پادشاهی، قدرت جابرانه را از راه دستگاه دیوانی اعمال میکند. در نظامات سلطهی موروثی، ادارهی امور و قدرت سیاسی در کنترل شخصی مستقیم فرمانروا قرار دارد.»[2]
در چنین نظامی شخص حاکم هم سرزمین و هم مردم آن را به چشم دارایی و متعلقات خود مینگرد. حکومت چون قائم به شخص است، از معیارهای شایستهسالاری دور است و ارادت جای لیاقت و محرمیت جای شایستگی را میگیرد. در این نظام سیاسی یک خاندان پادشاهی قدرت را به دست دستگاه دیوانی که کارگزاران آن بیشتر غلامان، بزرگان و یا مزدوران خارجی هستند، اعمال میکند. مشاغل ادارای با مشاغل درباری ارتباط دارد و همه چیز در انحصار فرمانروا و خانوادهی اوست.[3]
شخص حاکم میتواند از سلطهی سنتی خود استفاده شخصی نمایده و یا آن را همچون امتیازی اقتصادی بفروشد، به وثیقه بگذارد و یا آنکه از راه ارث تقسیم کند. در این گونه نظامها شخص حاکم با دولت یکی است و پدرانه بر رعایای خویش حکمفرمایی میکند.[4]
با نگاهی به دورهی قاجار میتوان دریافت که نظام سیاسی آن دوره را به خوبی میتوان در چارچوب تئوری پاتریمونیالیسم مورد بررسی قرار داد. چنین نظامی که از توالی نسل پدران و پسران بر سلطنت پدید میآمد، سراسر دوران پیشا مشروطه را در بر گرفته بود.
در این نظام شاه سایهی خداوند در زمین بود و در دست داشتن تمامی قدرتها او را از پاسخگویی به هر کس و هر چیز باز میداشت و این بزرگترینمشخصهی حاکمان پاتریمونیال است. «اعتماد السلطنه» چگونگی رابطهی ناصرالدین شاه و وزرا را در خاطرات خویش اینگونه منعکس کرده است: «من به ناصرالدین شاه عرض کردم قدرت نمایی مینمایید، به جهت اینکه تمام ماها که نوکر شما هستیم، از صدر تا ذیل هیچ قابلیت نداریم، تقویت شما یکی را امیر و یکی را وزیر میکند...»[5]
استبداد بیحدوحصر قاجار بر گردهی مردم ایران سنگینی میکرد. به ویژه در دوران ناصرالدین شاه که از سویی ظلم و ستم دستگاه قاجار رو به فزونی گذاشته و از سوی دیگر با راهیابی ایرانیان به فرنگ و آشنا شدن با نظام و فرهنگ سیاسی اروپا که مدتها بود نظامهای استبدادی و خودکامه را از زندگی سیاسی خود رانده بودند، اندیشهی رهایی از وضعیت اسفبار موجود را در اذهان ایرانیان پدید آورد.
با بیداری مردم، جنبشی بزرگ به راه افتاد که در نهایت به انقلاب مشروطه منتهی شد. انقلابی که با هدف محدود کردن قدرت مطلقهی شاه و حاکمیت قانون و کسب حقوق سیاسی و اجتماعی به راه افتاد، اما به دلایل بسیار از جمله یک دست نبودن ماهیت و خاستگاه انقلابیون، آشناییکافی نداشتن با مفاهیم اساسی انقلاب مشروطه و کارشکنی بیگانگان، هرج و مرج و آشفتگیهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی زیادی در کشور به دنبال آورد.
بیثباتی سیاسی، ناامنی و شورشهای محلی به همراه زمزمههای خودمختاری و رخنهی بیش از پیش بیگانگان در کشور، موجب سرخوردگی و ناامیدی مردم از آیندهی انقلاب شد. در چنین شرایط پرآشوبی آرزوی ظهور دولت مرکزی قدرتمندی که توان برطرف کردن هرجومرجها، آشفتگیها و خودسریهای پس از انقلاب را داشته باشد، در میان ایرانیان قوت گرفت.
با چنین شرایطی آمادگی برای پذیرش نظامی یکپارچه و قدرتمند بیش از گذشته پدید آمد. به این ترتیب مردم در برابر کودتای رضاخان واکنشی نشان نداده و پذیرای آن شدند. «محمد علی کاتوزیان» این مسئله را به خوبی در قالب تئوری چرخهی استبداد بیان کرده است:
«تاریخ ایران، چرخشهای مکرر از حاکمیت استبدادی به شورش و بینظمی عمومی بوده که دوباره به ظهور حکومت خودکامهی دیگری منتهی شده است. شورشها همواره به مخالفت با دولت وقت هدایت میشدند نه به مخالفت با سیستم خودکامه که تا آن زمان هیچ بدیل دیگری برای آن متصور نبود. از این رو هرجومرج و بینظمی، تنها جایگزین حکومت استبدادی محسوب میشد. این بینظمی و بیقانونی موجب افزایش ناامنی و بیثباتی میشد و جامعه برای نظم و قانون حریص میگشت و آرزو میکرد یک قدرت مطلقه و خودکامهی دیگری باز گردد و نظم را برقرار سازد.»[6]
دیکتاتوری مدرن: ساختار سیاسی دورهی رضاشاه
رضاخان که با کودتای 3 اسفند 1299ه.ش. با عنوان «سردار سپه» تجربهی سیاسی خود را آغاز کرد، در سال 1300ه.ش. وزارت جنگ را در دست گرفت. در آبان 1302ه.ش. به نخست وزیری رسید و با گرفتن فرماندهی کل قوا در بهمن 1303ه.ش. از مجلس شورای ملی خود را برای برکناری دودمان قاجار و در دست گرفتن سلطنت آماده کرد.رسیدن به این مقام عالی مرهون همکاری مجالس چهارم و پنجم بود. او از همان آغاز با توجه به نقش و جایگاه مجلس تلاش کرد با کمک نیروهای نظامی و با دخالت در انتخابات، افراد مورد نظر خود را وارد مجلس کند.[7] دخالت در انتخابات مجلس طی روندی آرام و تدریجی صورت گرفت. هنگامی که رضاخان در سال 1304ه.ش. موفق به قبضهی سلطنت در ایران شد، این روند آهنگی شتابان به خود گرفت؛ تا جایی که انتخابات به عملی صوری و مجلس به نمادی فرمایشی مبدل شد.
شاه با تبدیل مجلس به نهادی مطیع و تشریفاتی توانست وزرای دلخواه خود را دستچین کند. در شرایطی که پادشاهان گذشته پس از مشورتهای بسیار با سیاستمداران برجسته، کابینهی خود را تشکیل میدادند، رضاشاه روش جدیدی معمول کرد که بر اساس آن ابتدا نخستوزیر و همهی وزرای دیگر را انتخاب میکرد و سپس برای اخذ رأی اعتماد آنان را به مجلس میفرستاد. همچنین رضاشاه برای تضمین قدرت مطلق خود روزنامههای مستقل را تعطیل کرد، مصونیت پارلمانی نمایندگان را سلب کرد و حتی احزاب سیاسی را از بین برد.[8]
وزرا نه به هیئت دولت و نخستوزیر که در حقیقت به رضاشاه پاسخگو بودند. استانداران، رؤسای سازمانهای دولتی، مدیران کل، رؤسای بانکها، سفرا و در یک کلام همه آدم و مأمور رضاشاه بودند. هیچ کس به جز رضاشاه نه در مقام تصمیمگیری بودند و نه اجرا. رضاشاه تصمیم میگرفت، دستور میداد، عزل و نصب میکرد، تعیین تکلیف مینمود و در یک کلام به معنای واقعی، «حکم» میکرد و دیگران از صدر تا ذیل از نظامی تا انتظامی، لشکری تا کشوری، مجریه تا مقننه و قضاییه همگی فرمانبردار و تحت امر اوامر ملوکانه و ذات اقدس شهریاری بودند.[9]
در دوران رضاشاه، نهادها و نمادهای دموکراتیک به پوششی جهت آراستن چهرهی رژیم تبدیل شده بود. وی قانون اساسی را لغو نکرد، مصوبههای دولت را جانشین قوانین نساخت، پارلمان را به توپ نبست و هیئت وزیران را برکنار نکرد؛ اما در عمل همهی آنها را از محتوای حقیقی خالی کرد.[10]
به این ترتیب، مردمی که در برابر قدرت افسار گسیختهی قاجار ایستادگی و مبارزه کرده بودند، در پی اغتشاش، نا امنی و هرجومرجهای پس از انقلاب، بار دیگر سرنوشت خود را به دست قدرت مطلق العنان دیگری سپردند که در خودکامگی و خود رأیی نه تنها دست کمی از استبداد ناصری نداشت، بلکه به مراتب گستردهتر از آن بود. گفتیم که دورهی سلطنت ناصرالدین شاه را میتوان در قالب تئوری پاتریمونیالیسم و دورهی رضاشاه را در چارچوب تئوری دیکتاتوری مدرن بررسی کرد. میان این دو تئوری و به دنبال آن میان دو حکومت، شباهتها و تفاوتهای بارزی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد.
شباهتهای دو حکومت: دورهی ناصری و رضاشاهی
از وجوه تشابه دو تئوری پاتریمونیالیسم و دیکتاتوری مدرن، خصلت خودکامگی و ضد مردمی هر دو میباشد. در نظامهای پاتریمونیال که چارچوب تئوریک مناسب دورهی سلطنت ناصرالدین شاه میباشد، با توجه به مطلق العنان بودن پادشاه پاتریمونیال و نگاه رعیت پرورانه نسبت به مردم، مشارکت و حضور فعال مردم در عرصهی سیاسی امری بیمعنا تلقی میشد.جمع شدن تمامیقدرتها در وجود شاه، پاسخگو نبودن وی در برابر هر کس و هر چیز، نبود آزادیهای سیاسی و مدنی و مهمتر از همه فقدان قانون در جامعه یا به تعبیری مترادف دانستن کلام شاه با قانون، از بزرگترینویژگیهای نظام سیاسی پاتریمونیال قاجاری میباشد.
به این ترتیب ساخت قدرت سیاسی دورهی ناصری نمونهی بارز یک نظام استبدادی سنتی در مشرق زمین میباشد. در مقابل، ساختار سیاسی که پس از پیروزی انقلاب مشروطه توسط رضاشاه پیریزی شد، سرآغاز شکلگیری دولت مدرن در ایران است. اما همان طور که میدانیم مدرن بودن لزوماً با دموکراسی همراه نیست.
چه بسا رژیمهای مدرنی که با مبانی دموکراسی فرسنگها فاصله داشتهاند. همچون رژیمهای فاشیستی، نازیستی و دیکتاتوریهای چپ که گرچه همگی در شمار دولتهای مدرن میباشند، اما هیچ یک در چارچوب دموکراسی قرار نمیگیرند. رژیم پهلوی نیز از جملهی این نظامهاست.
با وجود اینکه رژیم رضاشاه پهلوی سرآغاز نوسازی و آغاز شکلگیری دولت مدرن در ایران است و بسیاری از مظاهر و نمادهای دموکراسی در این دوره به چشم میخورد، اما در نهایت آنچه بیش از هر امر دیگری در ایران دورهی رضاشاه خودنمایی میکرد، استبداد رضاشاهی بود.
مجلس، انتخابات، احزاب سیاسی و بسیاری از نمادهای دموکراسی در این دوران به نهادهای بیمحتوایی در دست شاه تبدیل شده بودند و در نهایت این شاه بود که حرف اول و آخر را میزد و به عبارتی همانند دورهی قاجار، کلام شاه عین قانون و حتی فراتر از قانون بود.
تفکیک نبودن حوزهی عمومی و خصوصی از یکدیگر و دخالت دولت در حوزهی خصوصی شهروندان از دیگر شباهتهای میان دو رژیم بود. همچنین شخصی بودن امر سیاست که از ویژگیهای بارز حکومت پاتریمونیالیستی قاجار میباشد، در دورهی سلطنت رضاشاه نیز به وضوح مشاهده میشود.
در دوران پهلوی شخصی بودن سیاست در حوزهی زندگی سیاسی باعث از دست رفتن استقلال عمل فرد میشد و در نتیجه نخبگان فقط در خدمت شخص شاه قرار گرفته، به ابزارهای اجرایی تصمیمهای وی تبدیل میشدند. ضمن اینکه شاه نیز به طور متقابل با اعمال سیاستهای تشویقی و تنبیهی، اطاعت و تسلیم بازیگران سیاسی را میسر میساخت.[11]
«گراهام فولر» نیز در این رابطه مینویسد: «در نظام سیاسی- اجتماعی ایرانیان، فرد با شخصیتها سروکار دارد و نه نهادها، مناسبات شخصی تا به امروز فراتر از هرگونه رابطهی رسمی یا نهادی شده است. نهادها در غیاب شخصیتهایی که به آنها زندگی میبخشند و خصلت و قدرت آنها را تعیین میکنند، بیمعنا هستند.[12]
افزون بر این، محروم بودن مردم از حقوق سیاسی، نبود مشارکت مردم در تصمیمگیریها، شبکهی روابط شخصی و پیوندهای غیر رسمی در هر دو حکومت، از دیگر ویژگیهای مشترک میان دو رژیم است.
تفاوتهای دو حکومت ناصرالدین شاهی و رضاشاهی
با وجود شباهتها و مشترکات میان این دو رژیم، از حیث ساختار قدرت سیاسی و سازوکارهای اعمال قدرت میان دو حکومت، تفاوتهایی وجود دارد. نوسازی و اصلاحات در بخشهای اداری، اقتصادی، آموزشی، امنیتی و ... از جمله شاخصهای دوران سلطنت رضاشاه است.اما مهمترین و بارزترین ویژگی این دوره که آن را از دورهی قاجار متمایز میسازد، تمرکزگرایی و افزایش قدرت دربار بوده است. درست است که شاه قاجار از لحاظ نظری حاکم مطلق العنان و «قبلهی عالم» شمرده میشد، اما واقعیت آن است که در واقع و در حیث عمل، پادشاه در خارج از پایتخت از قدرت چندانی برخوردار نبوده است.
به عبارتی ضعف دستگاه بوروکراسی در دورهی قاجار مانع از فراگیر بودن قدرت شاه در سراسر کشور میشد. به طوری که ایالات ایران هر کدام به دست شاهزادگان و فرمانروایان محلی اداره میشدند که در ادارهی ایالت تا حد زیادی از آزادی و خودمختاری برخوردار بودند. شاه قاجار مجبور بود همواره منافع رؤسای ایلات و عشایر و دیگر بزرگان را در نظر بگیرد تا در برابر اجرای خواستهای وی مانعی ایجاد نگردد.
این پراکندگی قدرت در سطح ایالات تا حد زیادی از قدرت عمل شاه میکاست. همچنین فقدان ارتش یکپارچه و ملی، به نحوی که در دوران مدرن مشاهده میشود، نبود وجود تجهیزات نظامی پیشرفته و بوروکراسی کارآمد، همه از عوامل تحدید کنندهی قدرت شاه قاجار بوده است.
عواملی که وجود آنها مطلق العنان بودن شاهان قاجار را در عمل با مانع جدّی روبهرو میساخت. به این عوامل بایستی لزوم پایبندی به ظواهر شریعت و اطاعت از علما و پیروی از سنتها را نیز افزود و بالاخره باید به این موضوع اشاره کرد که ایران دورهی قاجار عرصهی تاخت و تاز و حضور مستقیم نیروهای خارجی و رقابت در جهت کسب امتیازات و عقد قراردادهای نابرابر و به گفتهی «کرزن» عصر شکار امتیازات بوده است که افزون بر گرفتاریها و مصائب فراوانی که برای کشور به دنبال آورد، سازوکاری جدّی جهت محدود نمودن قدرت شاه بوده است.
خصلت تمامی نظامهای سنتی پاتریمونیال در این است که اگرچه شاه در عالم نظر، بیبدیل و دارای قدرت مطلق و افسار گسیخته است، اما با محدودیتهای جدّی در اجرای این قدرت مواجه است. اما نظامهای دیکتاتوری مدرن یا شبه مدرن در مقایسه با اسلافشان بسیار کارآمدتر و قویتر ظاهر گشتند.
چنین نظامهایی با در دست داشتن منابع قدرت فراوان، بوروکراسی توانمند، ارتش قوی و یکپارچه، دستگاههای اطلاعاتی و تمرکز قدرت در دست شاه، حوزهی عمل وسیعتری داشته و به مراتب سهمگینتر از نظامهای استبدادی سنتی بودهاند.
در دورهی رضاشاه با نوسازی و اصلاحات زیادی که در سیستم بوروکراسی، اداری، قضایی و... صورت گرفت، حوزهی عمل شاه نیز وسیعتر گردید. کارآمدی ارتش و بوروکراسی نوین سبب تمرکز قدرت در دستان شاه شد و حوزهی اقتدار شاه را به بیرون از مرزهای پایتخت رسانید و تمامی ایالات و ولایات را در برگرفت.
افزایش درآمدهای دولتی از راه اصلاح نظام مالیاتی کشور و پیدایش درآمدهای نفتی، به روند تمرکز قدرت سرعت بخشید. اگرچه نهادها و نمادهای دموکراسی که ارمغان انقلاب مشروطه بود، ابقا شدند، اما در عمل همهی آنها در اختیار رضاشاه قرار گرفتند تا در جهت تحکیم دیکتاتوری خود از آنها بهرهبرداری کند.
وجود امکانات فراوان در اختیار رضاشاه همراه با حضور نیافتن مستقیم و فیزیکی نیروهای خارجی در ایران، عرصهی قدرت رضاشاه را بسط داد و دیکتاتوری مدرن وی را تعمیق کرد. به این ترتیب شاه پهلوی اگر چه در عالم نظر، سلطان مشروطه بود و اختیارات و امکانات محدودتری از شاه قاجار داشت، اما در عمل بسیار قدرتمندتر و با نفوذتر از سلطان قاجار بود.
با توجه به اینکه رضاشاه با تکیه بر 3 رکن ارتش، بوروکراسی و دربار حکومت میکرد، حکومت قاجار از دو پایهی اول تا حد زیادی محروم بود. با توجه به پراکندگی قدرت و نظام تیولداری و ایلاتی، شاهان قاجار نمیتوانستند ارتش منظم، یکپارچه و مستمر به شیوهی دولتهای مدرن ایجاد کنند.
دولت قاجار هیچگاه نتوانست ساخت قدرت مطلقهای بهوجود آورد و در نتیجه ارتشی به فراخور آن ساخت با تمرکز منابع قدرت همانند دولت رضاشاه ایجاد کند.همچنین نظام اداری و دیوانسالاری ضعیف رژیم قاجار به گونهای بود که عنوان بوروکراسی به شیوهای که در دولتهای مدرن وجود دارد را نمیتوان به آن اطلاق کرد.
از دیگر وجوه افتراق میان دو حکومت ناصرالدین شاه و رضاشاه، میتوان به ایدئولوژی دو رژیم اشاره کرد. رژیم قاجار با توجه به برخوردار بودن از مشرعیت سنتی، در جهت حفظ سنتها و پایبندی بدانها میکوشید. یکی از مهمترین سنتهایی که حکومت قاجار با چنگ انداختن به آن، سلطنت خود را حفظ میکرد، پایبندی به شریعت و مذهب تشیع بود.
در حالی که رژیم رضاشاه با توسل بر باستانگرایی و ناسیونالیسم ایرانی و به حاشیه راندن مذهب، سعی در یافتن تکیه گاهی برای حکومت خود داشت. از این رو سکولاریسم از ویژگیهای بارز حکومت پهلوی بود و این در تعارض آشکار با رژیم قاجار قرار داشت که نهاد مذهب و علمای دینی نقشی تعیین کننده در عرصههای سیاسی و اجتماعی داشتند.
سخن پایانی
نظام سنتی دورهی قاجار که نظامی استبدادی و شخص محور و فاقد اعتبار قانونی و عقلایی بود، نمونهی بارز یک نظام پاتریمونیال به شمار میآید. با نگاهی به حکومت رضاشاه که در پی یک کودتا گام به گام در ایران تثبیت شد، بسیاری از ویژگیهای ساختار سیاسی دورهی قاجار به ویژه دورهی ناصرالدین شاه، از جمله استبداد، خودرأیی، شخصی بودن قدرت و سیاست، مترادف بودن کلام شاه و قانون و بسیاری دیگر مشاهده میشود.اما یکسان دانستن ساخت قدرت سیاسی در این دو دوره به لحاظ ماهوی و از حیث نظریههای دولت، امری نادرست است. چرا که ساخت قدرت در دورهی رضاشاه فراتر از یک نظام پاتریمونیال و سنتی بوده است. با شکلگیری انقلاب مشروطه، مفاهیم نوین وارد فرهنگ سیاسی ایران شد و رضاشاه وارث مبارزههای انقلابی و خواستههای مردم گردید.
شکلگیری دولت پهلوی در ایران همزمان بود با آغاز اصلاحات گسترده در زمینههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و آموزشی و به دنبال آن ورود ایران به دنیای مدرن. اما مدرن شدن لزوماً به معنای استقرار نظام دموکراسی، همزمانی و همراهی این دو نیست. بلکه بسیاری از جوامع، ورود به دنیای مدرن را با دولتهای مطلقه و استبدادی آغاز کردهاند.
ایران نیز مدرنیزاسیون را با دولت مطلقه و استبدادی رضاشاه آغاز کرد. دولتی که با استفاده از امکانات گسترده، به مراتب از نظام استبداد سنتی قویتر و کارآمدتر بود. بهره مندی دولت رضاشاه از بوروکراسی گسترده، ارتش منظم و یکپارچه، افزایش درآمدهای دولتی و ... سبب افزایش قدرت دولت و گسترش حوزهی سیادت وی به تمام ایالات و ولایات ایران شد؛ امری که در دورهی قاجار نظیر آن دیده نشده بود.
تمرکز قدرت در دستان رضاشاه وی را از تمامی شاهان قاجار در عمل قدرتمندتر گردانید، اگرچه در عالم نظر، رضاشاه سلطان مشروطه بود و نسبت به سلاطین قاجار همچون ناصرالدین شاه حوزهی قدرت محدودتری داشت. بنابراین رژیم رضاشاه نه در قالب تئوری پاتریمونیال بلکه در قالب دیکتاتوریهای مدرن قابل بررسی است. دیکتاتوریهایی که با در دست داشتن ابزار مناسب، فرمانروایانی قویتر از اسلاف خود بودند.(*)
پی نوشت ها :
1- عبدالرحمن عالم، بنیادهای علم سیاست، تهران، نشر نی، چاپ دوزادهم، 1383، صص 101 و102
2- نیکلاس آبرکرامبی و دیگران، فرهنگ جامعهشناسی، ترجمهی حسن پویان، تهران، چاپخش، 1370، ص 279
3- جواد اطاعت، ماهیت دولت در ایران(1)، مجلهی اطلاعات سیاسی و اقتصادی، شمارههای 231و232، ص 50
4- جمشید بهنام، دولت- ملت، هویت فردی و تجدد، ایران نامه، سال 18، شمارهی 4، پاییز 1379، ص 376
5- حسن اعتماد السلطنه، روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، تهران، امیرکبیر، 1345، ص 834
6- محمدعلی همایون کاتوزیان، تضاد دولت و ملت: نظریهی تاریخ و سیاست در ایران،ترجمهی علیرضا طیب، تهران، نشر نی، چاپ دوم، 1381
7- جواد اطاعت، ماهیت دولت در ایران(2)، مجلهی اطلاعات سیاسی و اقتصادی، شمارههای 233و234، ص 88
8- یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمهی احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، چاپ هشتم، 1382، ص 172
9- صادق زیباکلام، ساختار قدرت بعد از رضاشاه با تأکید بر مجلس چهاردهم و امتیاز نفت شمال، در تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران 1357-1320، به اهتمام مجتبی مقصودی، تهران، روزنه، 1380، ص 42
10- ملایی توانی، مجلس شورای ملی و تحکیم دیکتاتوری رضاشاه، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 208
11- علیرضا ازغندی، ناکارآمدی نخبگان سیاسی در ایران بین دو انقلاب، تهران، قومس، 1376، ص 164
12- گراهام فولر، قبلهی عالم، ترجمهی عباس مخبر، تهران، نشر مرکز، 1373، ص 31