نویسنده: سید محمد مهدی زاده
جودیت باتلر(1)، هویت های جنسی را نه امری طبیعی و ثابت، بلکه دارای معنایی اکتسابی می داند. او با این عقیده ی سیمون دوبووار(2) موافق است که «هیچ کس زن متولد نمی شود، بلکه زن ساخته می شود»(3). از این رو، فعالیت ها و رفتارهایی که جنسیت به واسطه ی آن ها شکل می گیرد، دارای مشابهت هایی با فعالیت های اجرایی در یک بازی تئاتر است. به این معنا که، جنسیت اجراست و چگونگیِ اجرای آن مبتنی بر جامعه یا فرهنگ در لحظه ی تاریخیِ خاص است. اگرچه جنسیت فرایند کنشگریِ بیرونی است تا امری ذاتی؛ با این همه، تابع هنجارهای اجتماعی و شرایطی است که دامنه ی فعالیت های جنسیت افراد را محدود می کند. بازیِ جنسیت، بازیِ رها و فارغ از همه چیز نیست. بازی جنسیت، خطوطِ سنتیِ تقسیم هویت مردانه و زنانه را فرو می ریزد و تمایزهای مرسوم بین دو جنسِ مرد و زن را واژگون می سازد. «ایده ی باتلر درباره ی فمینیسم و واژگونیِ هویت جنسی، مبیّنِ دیدگاه خوش بینانه ی وی در تضاد با توصیفاتِ فمینیستیِ مرسوم و متداول درباره ی سلطه ی پدرسالاری و فرودستیِ زنان است» (لافی، 113:2007).
نظرات جودیت باتلر بدیع ترین و قانع کننده ترین نظرات در فمینیسم پسامدرن است. فمینیست های پسامدرن، پیش فرضِ اصلی جنبش زنان را شدیداً به چالش کشیدند: این که «زن» بر جوهر یا هویت مشترکی دلالت دارد که مبنای ضروری اش دانش و سیاست فمینیستی را تشکیل می دهد. آنان مشروعیت، ضرورت و مطلوبیت توسل به «زن» به منزله ی بنیان جنبش زنان را بر این اساس مورد تردید قرار دادن که چنین مفهومی فاقد انسجام است، زنان خاصی را طرد می کند و هنجارها و تصوراتی را راجع به یک زن خوبِ فمینیست شکل می دهد (سیدمن، 285:1386).
فمینیسم پسامدرن، زنانگی و مردانگی را برساخته ای اجتماعی و عرصه ای برای منازعات سیاسی بر سرِ معنا می داند. به عبارتی، این رویکرد، علاقه ای به خلق یا کشف مجدد تبیین «ذاتیِ» جنس مؤنث ندارد، اما مایل است نشان دهد ساخت اجتماعی جنسیت، برآمده از مناسبات قدرت است (سردار و ون لون، 146:1388)
فمینیست های پسامدرن غالباً به رویکردهای پساساختارگرا(4) متکی اند، که زبان را نظامی از نشانه ها می دانند که انسجام شان ناشی از نسبت های درونی تفاوت است. از این منظر، «زن» تنها از آن رو معنا می یابد که در یک نظام زبانی خاص در رابطه ی تقابلی با «مرد» قرار دارد. معنای نشانه ها، از جمله زنان و مردان بی ثبات، چند صدایی و در معرض چالش اند.
جان کلامِ باتلر آن است که ما مرد یا زن (مذکر یا مؤنث) متولد نمی شویم، همچنین ما یاد نمی گیریم که مرد یا زن بشویم، بلکه می آموزیم که همچون مردان یا زنان عمل کنیم. هویت جنسی، بازی می شود (سیدمن، 287:1386).
به باورِ باتلر، هویت شالوده و بنیادی اجرایی در «اعمال و حرکات» آدمی دارد و این اعمال و حرکات، در درون گفتمانی عمومی و اجتماعی، صورت بندی می شود. برای وی، زبان به منزله ی ابزار گفتمان، به صورت محلی برای تبیین قواعد هنجاری درمی آید. به عبارت دیگر، گفتمان همچون نظامی برای کنترل اجتماعی عمل می کند.
باتلر معتقد است که کنش، خصلتی زبانی دارد و در کردارهای مبتنی بر فرایندهای گفتمانی شکل می گیرد؛ کردارهایی که کنشگران از طریق اجرای آن ها، هویت های خود را با کنش های ویژه ی خویش برمی سازند و این، نقطه ی قابلِ عقیده ای است که می گوید افراد هویت درونی و «از پیش داده شده» را ابراز می کنند. پساساختارگراییِ باتلر مبتنی بر این عقیده عام است که گفتمان همواره به قالب رفتار درمی آید... طبق استدلال باتلر، هویت هرگز امر «جوهری» یا «ذاتی» نیست، بلکه محصول انواع گفتمان ها درباره ی هویت است و از طریق سازوکار همین گفتمان ها دوام می یابد. باتلر، از این حیث با دیگر پساساختارگرایان هم آواست که می گویند اندیشه، معنا، و رفتار، جملگی در و به وسیله ی گفتمان شکل می گیرند(دان، 449:1385).
باتلر، نظریه ی نمایشی جنسیت را مطرح می کند. به این معنا که ایده ی زنان و مردان به منزله ی خویشتن های واحد و متضاد با یکدیگر، توهمی است زاده ی اجراهای مکرر جنسیتی مان. درست همان گونه که می آموزیم زبان را بسته به موقعیت به کار ببریم، می آموزیم که به گونه ای «ایفای» (اجرای) نقش کنیم که گویی زن یا مرد هستیم. از طریق تقلید، پاداش ها و مجازات ها، فرامین فرهنگ و سنت های زبانی مان یاد می گیریم که بدن ها، رفتارها، لباس، راه رفتن و سخن گفتن مان را قاعده مند کنیم و دستور زبان و آرایش را به گونه ای به کار می بریم که خود را همچون مردان یا زنان بنمایانیم. اگر روی سطح بدن مان مشخصه های کلیشه ای مردانگی و زنانگی را به نمایش بگذاریم، ممکن است که این عمل بیانگر خویشتن جنسیتیِ حقیقی ما تلقی شود؛ هرچند که هیچ خویشتن راستینی که راهنمای رفتارمان باشد، وجود ندارد. اجرای نمایش های جنسیتی مان تابع آرزوها و صورت های آرمانیِ معانی مرد یا زن بودن در اعمال اجتماعی و بازنمایی های فرهنگی غالب است. به عبارت دیگر، جنسیت در قلمرو نماد و قدرت جای دارد(سیدمن، 29:1386).
رابرت جی دان در تشریح ایده ی بالتر در خصوص نسبتِ گفتمان، بدن و هویت می نویسد: «باتلر با استفاده از لفظ «بدن»، بدن را ساحتی می داند که در آن امر گفتمانی بدل به امر اجرایی می شود و دلالت های فرهنگ هنجاری از طریق رفتار بدن، یا به تعبیری نشانه های جسمانی، عمل می کند. به نظر باتلر، بدن هیچ گونه «شأن و منزلت هستی شناختی» جدا از اعمالی که آن را قوام (یا «جنسیت») می بخشد، ندارد... دعوی باتلر این است که هویت ها به کلی بر ساخته ی «گفتمان»(5) هستند، یعنی در غیاب فاعلی که حضوری فیزیکی یا مادیِ مقدم بر ساخته شدن به دست گفتمان دارد» (دان، 453:1385).
از نظر باتلر، رفتارهای دگر جنسیت خواه (کسی که جنسیت خودر ا تغییر می دهد)، پوشیدن لباس جنس مخالف و دو جنسیتی ها مهم ترین روش های خلقِ آشفتگی و واژگونی جنسیت است. این کردارها، نقطه ی مقابلِ فمینیست های هنجاری است که برناهمجنس خواهیِ بازتولیدی تأکید می کنند (لافی، 114:2007).
در حالی که کلیشه سازی رسانه های جمعی از زنان، هنجارهای جنسیت را در راستای ایدئولوژی پدرسالاری تقویت می کند، دگر جنسیت خواهان و دو جنسیتی ها، به ندرت موضوع بازنمایی های رسانه ای هستند، و در مواقعی هم که این «رفتارهای جنسی جایگزین»(6) در رسانه ها به تصویر کشیده می شوند، به شیوه هایی ترحم آمیز و حتی بدتر تمسخر آمیز، مورد سوءبازنمایی قرار می گیرند.
اگرچه نظریه ی باتلر درباره ی آشفتگی جنسیت، با مباحث مربوط به رسانه ها به طور مستقیم مرتبط نیست، اما عقاید او از طریق نظریه های رسانه و فرهنگ، در این حوزه تأثیرگذار بوده است. برای مثال، بِورِلیِ اسکجز(7)، «شوهای» مَدونا، مانند «مثل دوشیزه» را نوعی آشفتگی[مرزهای] جنسیت می داند. به یک معنا، مدونا یکی از بهترین بازیگران و اجرا کنندگان ایده ی آشفتگیِ جنسیت(8) باتلر است که با رفتارهای خود در روی صحنه، مرزهای تعریف شده ی مردانگی و زنانگی و تمایز جنسی را فرو می ریزد.
پی نوشت ها :
1. J. Butler
2. S. De Beauvoir
3. One is not born, but rather, becomes a woman
4. Poststructuralist
5. Discourse
6. Alternative sexualities
7. B. Skeggs
8. Gender trouble