«شرق شناسی»(1) اثر ادوارد سعید، نمونه ی بارز و ماندگارِ مطالعات پسااستعماری است که نحوه ی بازنمایی شرق در غرب را بررسی و نقد می کند. سعید در شرق شناسی ویژگی های گفتمانیِ آن بخش از دانش را توضیح می دهد که در قرن نوزدهم توسط محققان تعلیم دیده، سفرنامه نویسان، شاعران و رمان نویسان پدید آمد؛ دانشی که عملاً شرق را نه به عنوان جامعه و فرهنگی که براساس شرایط خود عمل می کند، بلکه همچون مخزنی برای دانش غربی ساخت. به زعم سعید، توصیفی که از این کشورهای استعمار شده ارائه می شد به گونه ای بود که آن ها را خوار جلوه می داد، آن ها را به عنوان تصویری منفی، به عنوان «غیر» یا «دیگر» می ساخت؛ تا تصویری مثبت و متمدن از جامعه ی غرب ارائه شود. این بازنمایی ها عمدتاً در انطباق با قالب های گفتمانیِ خاصی ساختار یافتند که در طول زمان انکشاف یافته بودند، اما از طریق [کثرت] کاربرد و آشنا بودن، خود را برخوردار از ارزش صدق می کردند. هر متن جدیدی که درباره ی شرق نوشته می شد، تصاویر و شیوه های اندیشیدنِ کلیشه ایِ به خصوصی را تقویت می کرد.
«سعید همانند فوکو، گفتمان را صورتِ زبانیِ دانش و قدرت می داند. به لحاظ تاریخی، غربی ها از ابزار قدرت برای بسط و گسترشِ بازنمایی شان از شرق استفاده می کنند؛ بازنمایی هایی که منبع دانش وسیع و گسترده درباره ی شرقی ها شده است» (لافی، 139:2007).
سعید در مطالعات مربوط به تصویر کلیشه ای اروپاییان از شرق، می نویسد: «شرق شناسی بدون آن که کشورهای شرق را آن گونه که هستند، بازتاب دهد، گفتمانی است که فرهنگ اروپایی توانست شرق را از لحاظ سیاسی، جامعه شناختی، نظامی، ایدئولوژیکی، علمی و تخیلی در دوران پس از روشنگری، اداره و کنترل و حتی تولید نماید. یک شرق پیچیده، مناسب برای مطالعه در بخش های دانشگاهی، برای نمایش در موزه ها، برای توصیف نظری در رساله های مردم شناختی، بیولوژی، زبان شناختی و تاریخی و... این نوع قدرت، با دانش و رویه های چیزی که فوکو قدرت/ دانش(2) می نامد، ربط وثیق دارد» (سعید، 73:1371).
بحث سعید درباره ی شرق شناسی، بسیار شبیه به بحث قدرت/ دانش فوکو است. یک گفتمان از طریق رویه های بازنمایی متفاوت، یک شکل دانش نژادپرستانه درباره ی «دیگری» (شرق) تولید می کند که به شدت در فعالیت ها و عملکردهای قدرت [امپریالیسم] درگیر است. البته نکته جالب توجه این است که سعید، قدرت را به گونه ای تعریف می کند که بر شباهت ها یا همانندی های میان فوکو و مفهوم هژمونی گرامشی تأکید دارد. هژمونیِ ایده های اروپایی درباره شرق، برتری اروپا و عقب ماندگی شرق را تثبیت می کند.
به زعم سعید، متون شرق شناسی از طریق فیلترهای هژمونیک، به درون آگاهی غرب تزریق می شود؛ به گونه ای که سوگیری های ایدئولوژیک شان، به صورت حقایق عینی مبنی بر شکاف بزرگ و متمایزکننده بینِ غرب و شرق، عینیت پیدا می کند(لافی، 139:2007).
سعید مانند فوکو به چگونگیِ «بازنمایی»(3) علاقه مند بود؛ یعنی این که یک «دیگری» چگونه ساخته می شود. موضوع بحث وی «شرق» بود؛ یک مجموعه ی مکانی و فرهنگی ناآشنا که توانست در طول قرن ها توجه اروپاییان را به خود مشغول دارد و در میان آن ها ترس ها و هیجاناتی را دامن بزند. «شرقی ها»ی سعید از جنبه هایی همانند دیوانگان، منحرفان و تبهکاران فوکو هستند. همه ی آن ها موضوع گفتمان ها و روایت های نهادینه شده هستند که شناسایی، تحلیل و کنترل می شوند ولی هرگز به آن ها اجازه سخن گفتن داده نمی شود. همه ی آنان در شرایط «دیگربودگی»(4) قرار دارند که زاییده ی تفاوت های آن ها با چیزهایی است که عادی، حقیقی و درست تلقی می شوند.
سعید از راه بررسی نوشته های پژوهشگران، بایگانی های دیپلماتیک، سفرنامه ها و آثار ادبی نشان می دهد که چگونه اروپاییان در دوران پس از عصر روشنگری، نخست «شرق» را به گونه ای «نوشتاری» تصاحب کردند.
وی عقیده دارد که این تقاضا از طریق گفتمان تفاوت، که او آن را «شرق شناسی» می داند، امکان پذیر شد. به گفته ی سعید، شرق شناسی به عنوان مجموعه ای از دانش و نظام بازنمایی توانست شرق را همچون «دیگرِ تمدنیِ» خاموش اروپا تصویر کند.
او می نویسد: «اظهار نظرها و مواضع «شرق شناسانه» معاصر، مطبوعات و ذهن عوام را پُر کرده اند. برای مثال، در مورد عرب ها این طور تصور می شود که آنان شتر سواران تروریست و شهوت پرستی هستند که [زن های شان] به بینی های خود حلقه هایی آویزان می کنند و ثروت بی کران و ناحق آن ها نیز توهین و هتک حرمتی به تمدن واقعی است. این اظهارات نشان می دهد که با وجود آن که مصرف کننده ی غربی از نظر کمّی به یک اقلیت [در مقایسه با کل جمعیت جهان] تعلق دارد، این حق را دارد که اکثریت مطلق منابع عالم را به خود اختصاص دهد یا مصرف نماید. چرا؟ بدین خاطر که او، برخلاف «انسان شرقی»، انسان حقیقی و واقعی است. امروزه هیچ مورد و مثالی بهتر از آن چه انور عبدالملک(5) به نام «تفکر سلطه جویانه ی تملک اقلیت ها» و «انسان مداری توأم با اروپا محوری» می خواند، وجود ندارد: یک سفیدپوست طبقه ی متوسط غربی بدین امر که نه تنها مدیریت و بلکه مالکیت دنیای غیر سفیدپوستان حق [خدادادی] اوست اعتقاد کامل دارد، صرفاً بدین خاطر که بنا بر تعریف، آن افراد و انسان ها[ی شرقی] کاملاً به اندازه ی «ما» [غربی ها] انسان نیستند. مثالی از این ناب تر از تفکری غیرانسانی نمی توان به دست داد» (سعید، 217:1371).
موقعیت فرودستی که شرق شناسی به شرق نسبت می دهد، همزمان در خدمت شکل دادن به موقعیت برتر غرب است. احساسی بودن، فقدان عقلانیت، بدویت و جباریت شرق، غرب خردورز، دموکرات، پیشرفته و... را می سازد. غرب همیشه به عنوان «مرکز» عمل می کند و شرق یک «دیگری» حاشیه ای است که صرفاً از طریق وجودش، مرکزیت و برتری غرب را تأیید می کند.
استعمارگر دارای هویتی مستقل و متکی به خود نیست، بلکه هویت اش، دست کم تا حدی، از طریق تعامل با استعمار شده شکل می گیرد. هویت استعمارگر هیچ «منشأیی» در خود ندارد، و جوهری ثابت نیست، بلکه «معنایی» است که براساس تمایز تولید می شود. اگرچه این تمایز از قبل، و از طریق گفتمان های غرب در مورد شرق، شکل گرفته است (برتنز، 5:1382-264).
استوارت هال با اشاره به ضرورت وجود «دیگری» برای شکل گیری روشنگری غربی می نویسد: غرب، بدون «دیگران» قادر نخواهد بود خود را به منزله ی اوج تاریخ بشر بشناساند و بنمایاند. تصویر «دیگری» که به حاشیه جهان مفهومی رانده شده بود و به منزله ی ضدمطلق و نفیِ هر چیزی که غرب مظهر آن بود، بار دیگر ساخته شده بود. «دیگری» سویه ی «تاریک» بود- فراموش شده، سرکوب و نفی شده؛ تصویر معکوسِ روشنگری و مدرنیته» (هال، 5:1386-104).
هویت استعماری پیش از هر چیز از طریق منطق دوانگاریِ محروم سازی عمل می کند. همانطور که فرانتس فانون(6) می گوید جهان استعماری، جهانی است دو پاره. استعمارشدگان نه تنها از نظر فیزیکی و سرزمینی از فضاهای اروپایی حذف شده اند، و نه تنها از نظر حقوق و امتیازات دچار محرومیت هستند، بلکه از نظر اندیشه و اخلاق نیز مشمول قاعده ی حذف شده اند. سوژه ی استعمار شده، تا آن جا که ممکن است از دایره ی شمول ارزش های متمدن اروپایی خارج می شود. (آنان حرف حساب سرشان نمی شود، نمی توانند خود را کنترل کنند، به ارزش های زندگی انسانی احترام نمی گذارند و فقط خشونت را می شناسند).
گفتمان استعماری(7) به شکلی از روایت شباهت دارد که در آن، زایش و گردش و توزیع سوژه ها و نشانه ها در یک کلیت قابل شناخت و اصلاح شده محدود هستند. این گفتمان نوعی نظام بازنمایی و رژیم حقیقت را به کار می گیرد که از لحاظ ساختاری به رئالیسم شباهت دارد. به خاطر دخالت آن در درون نظام بازنمایی است که ادوارد سعید نشانه شناسیِ قدرت «شرق شناسی» را پیشنهاد می کند و گفتمان های اروپایی متنوعی را مورد بررسی قرار می دهد که در واقع، شرق را به عنوان منطقه ای فرهنگی و سیاسی، جغرافیایی و نژادی تولید می کند.
شرق شناسی، استعمارگری اروپایی را به عنوان یک «گفتمان» مورد بحث قرار می دهد؛ یعنی به عنوان پروژه ی بازنمایی، تخیل، ترجمان، دربرگیری و اداره ی «شرقِ» ناسازگار و غیرقابل درک، از رهگذر رمزها و قراردادهای مبتنی. شرق شناسان با به تحریر درآوردن «شرق» از طریق برخی استعماره ها و مجازهای حاکم، به طور همزمان پای «برتری موقعیتی» آگاهی غربی را امضا کردند، و با این کار «شرق» به صورت میدانی برای «امیال، سرکوب ها، سرمایه گذاری ها و پروژه های «غربی» ترسیم شد(گاندی، 205:1388).
شرق شناسی هنگامی تبدیل به گفتمان می شود که شروع به تولید نظام مند کلیشه ها درباره ی شرقی ها و شرق می کند، کلیشه هایی چون بازارهای شلوغ، تروریست ها، روسپیان درباری، بومیان کودک صفت و شرق اسرار آمیز. این کلیشه ها با تأکید بی پایان بر موقعیت برتر غرب در مقایسه با موقعیت فروتر شرق، ضرورت و فایده ی دولت استعماری را تأیید می کنند.
مریم جمیله(8) نویسنده پاکستانی، در کتاب اسلام و شرق شناسی(9)، با مطالعه ی آثار شش نفر از شرق شناسان نتیجه می گیرد که شرق شناسی یک مطالعه ی عینی و بی طرفانه ی اسلام و فرهنگ اسلامی توسط دانشمندان صادق در سنت علمی نیست، بلکه یک توطئه و تبانی سازماندهی شده براساس سنت داروینیسم است که برای تحریک جوانان شرق به شورش علیه ایمان و اعتقاد [اسلامی] و تحقیر میراث کهن تاریخ و فرهنگ اسلامی، طراحی شده است(سردار، 56:1999).
ال. تیباوی(10) نیز در نقد گفتمان شرق شناسی می نویسد: «اولاً، شرق شناسی مدرن، علیرغم پیشرفت های علمی، به میزان زیادی به همان انگاره های قرون وسطایی و اولیه درباره ی اسلام وابسته است. ثانیاً، دانشمند شرق شناس فاقد تفکر روشن، معیارهای عینی، اعتدال، تسامح و احترام نسبت به نقطه نظرات مسلمانان است. ثالثاً، هیچ دلیل و مدرک قطعی و واقعی در نوشته های شرق شناسان در خصوص این ادعا وجود ندارد که اسلام و قرآن از کتاب های مقدس انجیل و تورات، اقتباس شده است» (همان:58).
در اندیشه ی سعید، اسلام هسته ی اصلی گفتمان و ایدئولوژی شرق شناسیِ امروز است و به سرنوشت یا فرجام خاص آن در چارچوب ساختار عام شرق شناسی همیشه به این صورت نگاه می شود که گویی در وهله ی اول یک چیز یکپارچه است و سپس با دشمنی و وحشت ویژه ای به آن نگاه می شود. یکی از منابع گسترده و فراگیر بازتولید و اشاعه ی گفتمان شرق شناسی و انگاره سازی های منفی از اسلام و مسلمانان، رسانه ها هستند که به عنوان حلقه ی رابط ساختارهای کلان اجتماعی و گفتمانی و آگاهی های فردی عمل می کنند.
در غرب، رسانه ها اسلام را به عنوان خطر و تهدیدی برای جوامع غربی، و مسلمانان را به عنوان متحجر، بنیادگرا، افراطی و جنگ طلب به تصویر می کشند و جنبش های احیاگری اسلامی را تحت عناوین سازمان های تروریستی و بنیادگرا نامگذاری می کنند.
در بازنمایی جهان اسلام از طریق کلیشه های شرق شناسانه، اسلام یک نوع «تهدید»(11) یا چالش نظامی و امنیتی برای غرب محسوب می شود.
از نظر اکبر احمد(12) (1380)، اسلامی بودن برای ارباب رسانه های غربی برچسب و مستمسک بسیار مؤثری به شمار می آید. مردم مغرب زمین مساجد و روحانیون را بدون لحظه ای تأمل، نمادی از بنیادگرایی اسلامی تلقی می کنند. صحنه ی تظاهرات پس از مراسم نمازجمعه یا مردی ریش دار و جوانی که تفنگ در دست دارد، جملگی تصویری از مسلمانان متعصب را منعکس می کند.
کریم ح. کریم(13) در مقاله ی انگاره های اصلی درباره «غیرخودی»های مسلمان(14) با اشاره به تصویر اعراب و مسلمانان در اسباب بازی ها، مطالب فکاهی، بازی های ویدئویی و تلویزیون در غرب می نویسد: «در غرب، کودکان را طوری تربیت می کنند که غیرخودی ها را به شکل عرب تصور کنند، عربی که تقریباً همیشه مسلمان نشان داده می شود. اشاره به تعداد قابل توجه اعراب مسیحی در نقش آنان به عنوان ضدقهرمان اختلال ایجاد می کند. می توان با استفاده از اسباب بازی ها، نبردهای عادی مابین «آدم خوبه» و «آدم بده» را که اولی نماینده ی تمدن تکنولوژیکی شمال (غرب) است و دومی از سرزمین های صحرایی (بیابان های) عقب مانده می آید و پیرو دینی بدوی است، بازسازی کرد. کارتون های تلویزیونی به طور مکرر شخصیت هایی را نشان می دهند که دارای ویژگی های فرهنگی عربی اند. بچه ها اغلب در کارتون، قهرمان خود را در حال شکست دادن اعراب ناقص العقلی مشاهده می کنند که سوار بر قالیچه پرنده اند و زمان و مکان داستان آن شبیه قصه های هزارویک شب است. اعمال دلیرانه آن ها موجب مهار اجنّه ی غول آسا، از پا درآمدن حاکمان فاسد و آزاد شدنِ دوشیزگانِ دربند می شود» (کریم، 3:1383-132).
به خاطر انگاره سازیِ رسانه های جمعی، بیشتر جوامع غربی مسلمانان را افراطی فرض می کنند. به عبارتی دیگر، یک قطب بندی بین غربی ها و مسلمانان شکل می گیرد: خوب در برابر بد و غرب در برابر اسلام. اکنون بسیاری از غرض ورزی های غرب نسبت به مذاهب اقلیت مانند یهود یا مارکسیسم، به دین اسلام منتقل شده است و هر روز فرضیات و تصورات ناصواب بیشتری در این زمینه پا به عرصه می گذارد.
باسیل آکِل(15) در مقاله ی اسلام و رسانه های غرب(16) می نویسد: «در غرب، اسلام اغلب به عنوان یک دین افراطی، تروریستی و بنیادگرا نگریسته می شود. در بیشتر موارد، گزارش ها و تفاسیر رسانه ها درباره ی اسلام، به خاطر فقدان اطلاعات [درباره اسلام]، نادرست و غلط است» (آکِل، 1:2003).
وی می افزاید: «امروز غرب با درک و فهم غیرواقعی از اسلام و تاریخ آن، یک به اصطلاح «دشمن»(17) را شناسایی کرده است: اسلام رادیکال. اسلام رادیکال به عنوان یک کلیشه مشترک در اندیشه ی غرب، مسلمانان را به عنوان بنیادگرایان یا تروریست های بالقوه به تصویر می کشد.
این گونه برداشت های مردم غرب درباره ی اسلام و مسلمانان، عمدتاً نشأت گرفته از رسانه هاست. رسانه ها به ساختن انگاره ای از اسلام کمک می کنند که مخاطبان شان را نسبت به این دین، مشکوک و مظنون می سازند. عموم غربی ها اغلب از طریق تلویزیون، فیلم های سینمایی، مجلات، رادیوها و داستان های فکاهیِ خنده آور در روزنامه ها، اطلاعات غلطی درباره ی اسلام به دست می آورند» (همان:1).
معرفی مسلمانان به عنوان «فناتیک ها» (معتصب ها)ی(18) مذهبی، افراطیون و بنیادگرایان به این معناست که آن ها بیماران مافیاییِ متأثر از مذهب و تحت تأثیر شور و اشتیاق غیرمنطقی هستند (مک دونالد، 152:2003).
تداعی معانی شرق شناسانه از اسلام و مسلمانان، توسط رسانه ها و در قالب واژگان، استعاره ها و سایر نشانه های زبانی صورت می گیرد. مفهوم سازیِ «دیگری» توسط استعاره ها شامل استنتاج ها، اهداف، تعهدات و طرح هایی می شود که به اقداماتی منتهی می شود که با این استعاره ها تناسب دارند. با یادآوری این نکته که دو مفهوم اساسی که شرق شناسی
روی آن استوار است یعنی متفاوت بودنِ «دیگر» شرقی و حقارت وی نسبت به غرب؛ آن گاه تصور نحوه ی استفاده از این دیدگاه به عنوان رهنمودی برای کنش دشوار نیست. چارچوب های شرق شناسانه ی معرفی «خود» و بازنماییِ «دیگری» در خصوص ساخت هویت های متضاد جنبه ی کانونی و مرکزی دارند. هر کدام از چارچوب ها از طریق استعاره های مفهومی، یک جنبه ی مثبت از تصویر یا انگاره ای که غرب از خود دارد را با یک جنبه ی انگاره منفی از دیگر شرقی در تقابل قرار می دهد. مقایسه ی زیر، برجسته ترین دوتایی های مبتنی بر مفاهیمِ «متفاوت بودنِ دیگری» و «حقارت وی نسبت به غرب» را نشان می دهد:
چارچوب های شرق شناسانه ی معرفی« خود» و بازنمایی «دیگران» |
|
چارچوب های معرفی«خود» (غرب) |
چارچوب های بازنمایی«دیگران» (اسلام و مسلمانان) |
توسعه و نوگرایی |
عقب ماندگی و تحجر |
تساهل و بردباری |
تعصب و خشونت |
صلح طلبی |
شرارت و جنگ طلبی |
عقلانیت و مسئولیت شناسی |
جنون و تندروی |
قربانی تروریسم |
مروج تروریسم |
آزادی زنان |
سرکوب زنان |
همذات پنداری با «خودانگاره ی»(19) مثبت غربی، که تجلی و مظهر هر چیز مورد توجه جهانیِ «خوب» یا مطلوب است به معنای حمایت از قطبی است که از نظر اخلاقی به حق و درست است. بنابراین، با قرار دادن خودانگاره ی مثبت غرب در برابر تصاویر منفی «دیگرِ» شرقی (مسلمانان)، همذات پنداری با «ما» (اروپا و آمریکا) تشویق می شود.
بازنمایی جهان اسلام از طریق «کلیشه های شرق شناسانه» را باید عملاً عامل شکل گیری این دیدگاه دانست که اسلام یک نوع «تهدید» یا «چالش نظامی و امنیتی» برای غرب است. واقعیت سیاسیِ «دیگرِ شرقی»، از طریق انگاره های تقلیل گرایانه نسبت به جهان اسلام تفسیر می شود که در دیدگاه غیرقابل تغییر غرب نسبت به شرق ریشه دارد. هاوکینز این قبیل «انگاره ها» را ارجاعات شمایل انگارانه می نامد. یعنی مجموعه ای از ساختارهای
شناختی که میزان قابل توجهی از قدرت از طریق آن ها از جنبه ی مفهومی یا «انگاره های پیشنهادی از طریق متن» معین پیوند می خورند (سیولو، 172:2001).
رسانه ها با زدن برچسب بنیادگرا و تروریست به یک گروه از انسان ها و «کنش ها» و «اهدا ف شان»، آن ها را به عنوان «دگر» و غیرخودی معرفی می کنند. این برچسب ها زمانی قابل فهم هستند که برای اشاره به هویت های تقابلی برای مثال «خود» در برابر «دیگری»، مورد استفاده قرار می گیرند. به عبارت دیگر، این برچسب ها اسم هایی هستند که غرب به عنوان «چارچوب های شمایل انگارانه ی ارجاع» به مسلمانان نسبت می دهد؛ چارچوب هایی که در آن، مسلمانان به عنوان «تهدید و «خطر» برای منافع «ما» (غرب) تعریف و توصیف می شوند.
«تروریسم» و «بنیادگرایی اسلامی»(20)، کلیشه های شمایل انگارانه ی(21) اصلی هستند که توسط رسانه های غرب به کرّات مورد استفاده قرار می گیرند. این دو کلیشه اسلام و مسلمانان را به عنوان تهدید علیه صلح، دموکراسی، سکولاریسم و مدرنیزاسیون معرفی می کنند. از آن جایی که «اسلام» و همه ی ابعاد و جنبه های متنوع جهان اسلام به یک نوع ذاتِ شرارت بار و شیطانی و نامعقول تقلیل می یابد، آن چه که هر کس می تواند از مباحث عمومی عملگرایانه- سیاسی انتظار داشته باشد معمولاً بی رحمانه ترین شکلِ «ما» در مقابل «آن ها» است.
پی نوشت ها :
1. Orientalism
2. Power/ Knowledge
3. Representation
4. Otherness
5. A. Abdel-Malek
6. F. Fanon
7. Colonial Discourse
8. M. Jameelah
9. Islam and Orientalism
10. A. Tibawi
11. Threat
12. A. Ahmad
13. Karim H. Karim
14. Core Images of the Muslim other
15. B. Akel
16. Islam and the west media
17. Enemy
18. Fanatics
19. Self image
20. Islamic fundamentalism
21. Iconographic Stereotypes