گفت و گو با اتابک فتح الله زاده به بهانه انتشار <اجاق سرد همسایه>
هرچه می گذرد جنایات حکومت کمونیستی شوروی بیشتر آشکار می شود، جنایاتی که ده ها سال ذیل عنوان عدالت و برابری صورت گرفت و صدها هزار قربانی گرفت. در این میان کم نبودند ایرانیان آرمانگرایی که فریفته تبلیغات غیرحقیقی شوروی، مهاجرت کردند، اما به جای رسیدن به آرزوهای خود از اردوگاه های کار اجباری و زندان ها سردرآوردند. خاطرات تعدادی از آنان تاکنون در کتاب های اتابک فتح الله زاده نقل شده است، مثل کتاب <خانه دایی یوسف> یا <در ماگادان کسی پیر نمی شود.> فتح الله زاده اما به تازگی کتاب دیگری منتشر کرده که این یکی <اجاق سرد همسایه> نام دارد و توسط نشر معین چاپ شده است. روز چهارشنبه بخش نخست گفت وگوی همکارمان فرشاد قربانپور را با او خواندید و اینک بخش پایانی آن پیش روی شما است. بسیاری در تحلیل ددمنشی آن دوران همه چیز را بی مقدمه به استالینیسم مربوط می دانند در حالی که حتی حکومت لنین و یا مائو و پل پوت در کامبوج هم کم از این ددمنشی ها نداشت. سوال این است که شما ریشه را در چه می بینید؟ آیا می توان به الگوها ایراد گرفت؟ مثلا بگوییم الگوی آنها اشتباه بود چون امکان رشد چنان کشتار غیرانسانی با خود همراه داشت؟ و یا مساله های دیگر مطرح می شود؟
استالین را مقصر تنها پنداشتن و تمام کاسه و کوزه ها را بر سر استالین شکستن نادرست و سطحی نگری است. آدم کشی ها درست از زمان لنین آغاز گشت و در دوره استالین به اوج خود رسید. باز تاکید می کنم ریشه این جنایات در ایدئولوژی همه فراگیر لنینیسم نهفته بود و اعمال استالین در امتداد سیاست لنین بود. راجع به الگوبرداری تا آنجایی که من می دانم بلشویک ها اولین جریانی بودند که نظام توتالیتر را با ویژگی های خود برقرار کردند. سپس چین، کره شمالی، کامبوج و دیگر کشورها در برقراری سیستم حکومتی خود از شوروی الگوبرداری کردند. البته هرچه سطح فرهنگ کشور ها نازل تر بود خشونت این رژیم ها سمت و سوی وحشیانه تری به خود می گرفت و باز می توان گفت رژیم توتالیتر فاشیست هیتلری در برقراری اردوگاه ها از بلشویک ها الهام گرفت.
اما تصفیه های سازمان یافته از زمان استالین آغاز شد. در این صورت باید پرسید چگونه استالین این همه قدرت را کسب کرد؟
باید گفت کامنف و زینویف بر سر جانشینی لنین با تروتسکی درافتادند. این دو به خاطر مبارزه با تروتسکی، استالین را با خود همراه کردند. زینویف به خیال خود، استالین را به عنوان دکور در راس دستگاه اداری حزب قرار داد. در آن زمان استالین در قبال کامنف و زینویف و تروتسکی آنچنان وزنه ای نبود. استالین در اوایل دستیار زینویف بود و در موضعگیری های حزب همیشه خط وسط را می گرفت. اما مساله اصلی این بود که مکانیسم دستگاه اداری و ساختار حزب به گونه ای بود که کسی که در رأس دستگاه قرار می گرفت آن فرد در روال طبیعی خود عملا در راس قدرت و حکومت قرار می گرفت. این را زینویف و دیگر سران حزب بلشویک نفهمیده بودند. به بیان دیگر باید گفت این ساختار نظام کمونیستی و سازندگان حکومت شورا ها بودند که استالین را به فرمانروای کرملین مبدل و قدرت نامحدودی را به وی هدیه کردند. همین قدرت نامحدود بعدها پدر خودشان را درآورد. البته از حق نباید گذشت که شم قدرت شناسی استالین بسیار تیز بود. او این موضوع را به خوبی فهمیده بود و پس از کسب قدرت به خوبی سوار خر شیطان شد.
کادر های تراز اول حزب کمونیست شوروی و به خصوص کامنف و زینویف که در بالا کشیدن استالین نقش اساسی داشتند هرگز خیال نمی کردند روزی استالین بلا ی جان خودشان خواهد شد. سرانجام نیز چنین شد. آن دو را به اتهام جاسوسی برای غرب در زیرزمین زندان لوبیاکا (زندان امنیتی معروف مسکو) با خفت و خواری به جوخه اعدام سپردند.
پاره ای از ایرانیان که شوروی و محیط پلیسی آن را دیده بودند در همان دوران وقتی به ایران بازگشتند ترجیح دادند دم فرو بندند و حرفی نزنند. درواقع آنان خود را سانسور کردند. بسیاری از اعضای مارکسیست ایران از جمله حزب توده نیز چنین بودند. آیا می توان گفت که این رفتار سبب شد شناخت از جامعه شوروی در ایران درست و صحیح شکل نگیرد و در نتیجه برخی همچنان مشتاق راه و رسم شوروی باشند و این ددمنشی ها را نبینند؟ تاثیر این دسته از کسانی که چشم خود را به سوی واقعیت می بستند چقدر بود؟
در وهله اول باید بگویم تنها رهبری حزب توده نبود که در رابطه با معایب جامعه شوروی سکوت کرد، بلکه هنوز هم که هنوز است رهبری سازمان فدائیان اکثریت پس از گذشت ۱۸ سال از فروپاشی شوروی مطلب قابل توجهی عرضه نکرده است. در حالی که رهبران سازمان به ایران برنگشتند و الا ن در غرب زندگی می کنند. البته باید بگویم دیدگاه این دوستان نسبت به شوروی به کلی عوض شده است. با این همه سکوت کردند.
در رابطه با سوال شما البته افشای حقایق توسط رهبران حزب توده بی تاثیر نبود. مسلما مسوولیت و تقصیر آنها نقش مهمی در کژفهمی و واژگون سازی واقعیات داشته است. اما من باور ندارم به خاطر خودسانسوری رهبران حزب توده ایران بود که میزان شناخت صحیح از جامعه شوروی شکل نگرفت و بخشی از جامعه ایرانی همچنان مشتاق راه و رسم شوروی بود. به باور من تا زمانی که جامعه در اختناق و استبداد بود و توده های وسیع مردم به لحاظ اقتصادی زیر فشار باشند، تا زمانی که فضای سیاسی جامعه باز نباشد و روند سیاسی جامعه سمت و سوی دموکراتیک به خود نگیرد و افزون بر آن یک ابرقدرت ایدئولوژیک همانند شوروی به توسعه نفوذ خود به کشور های مانند ایران نظر داشته باشد، این گرایش ها در کشور ما نابودشدنی نبود. این مساله به مانند آن می ماند که ما در یک کشور پر از مشکل، به مردم موعظه کنیم که مواد مخدر بد است. اگر شما عنایت فرمایید الا ن که کشور شوروی فرو پاشیده است و کسی نیست خاکش کند پس چرا بخشی از جامعه ایرانی به کوبا و بعضی کشورهای آمریکای لا تین که انگشت کوچک شوروی هم نمی شوند چشم امید می دوزند.
روزی من با دوستم در تاشکند درددل می کردیم. او با عذاب وجدان به من گفت: می دانی من یک کشیده محکم در گوش <بی ریا> وزیر فرهنگ پیشه وری در تبریز خواباندم. او شرح داد که در بحث های خیابانی دوره انقلا ب، جدل هایی هم بر سر شوروی بود. جمعی مخالف و جمع دیگر موافق بودند. دیدم پیرمردی آرام به حرف ها گوش می کند. او سپس رشته کلا م را به دست گرفت و گفت: من وزیر حکومت پیشه وری بودم و آنگاه از اسارت خود در اردوگاه ها و زندان های شوروی سخن گفت و معایب جامعه شوروی را که الا ن من و تو غر می زنیم شرح داد. اما من که یک جوان آرام و سربه زیر بودم، چنان اختیار خود را از دست دادم که کشیده محکمی به گوش <بی ریا> خواباندم، بیچاره گیج شد و بر زمین نشست. وقتی دیوار برلین فروریخت و در پی آن شوروی از هم پاشید، توده ای ها و اکثریتی ها که جای خود دارد حتی مائوئیست ها و پیکاری ها که دائم علیه شوروی تبلیغ می کردند از فروپاشی شوروی ناراحت بودند. خلا صه همه جریانات چپ که مخالف مشی سیاسی حزب توده بودند از فروپاشی به نوعی ماتم زده شده بودند. حال اینکه چرا آن بخش از رهبری حزب توده وقتی از شوروی به ایران برگشت از گفتن معایب جامعه شوروی خودداری کرد، باز می گویم به خاطر اینکه اساس تفکر ایدئولوژیک بود. آنان هزار و یک عیب هم می دیدند باز به سبب تعلقات و ملا حظات خود و اساسی تر از همه به خاطر نظام آرمانی خود سکوت می کردند. علت مساله را نباید تنها در جاسوسی و نوکری جست وجو کرد. به باور من این روش، ساده کردن مساله است.
من بر عکس چپ سنتی اصلا اعتقاد ندارم که کارگران جهان، وطن ندارند و با هم دیگر تضاد ندارند. خیر، آنها دارای وطن هستند و منافع کارگران ایران و آمریکا و آلمان نه تنها یکی نیست بلکه با هم تضاد هم دارند. جامعه مطلوب من نه سرمایه داری است و نه سوسیالیسم، و البته اعتقاد هم ندارم که جامعه سرمایه داری ابدی بوده و نقطه پایانی ندارد. اما اعتقاد دارم نظام سرمایه داری از چنان مکانیسمی برخوردار است که می توان طی روندی از بی بند و باری کنونی آن فاصله گرفت، یعنی همان کاری که مردم اروپا از صد سال پیش شروع کردند و هنوز هم ادامه می دهند و گنده تر از دهان شان هم حرف نمی زنند. مردم اروپا در طول این صد سال از دل این نظام سرمایه داری به رفاه نسبی رسیدند. فرهنگ عمومی جوامع خود را متحول کردند و هنوز هم این مبارزه را ادامه می دهند و آرام آرام بستری برای جامعه آرمانی خود فراهم می کنند.
تاریخ بشری و نظام سرمایه داری و به طور کلی بی عدالتی و ظلم یک شبه به وجود نیامده است که بتوان یک شبه همه را برانداخت و به اصطلا ح <سوسیالیسم من درآوردی> ساخت. مگر جامعه بشری تخم مرغ است که اگر نیمرو دوست نداشته باشی فورا آن را آب پزش بکنی. بنابراین من از کارهایی که شدنی است شروع می کنم و پیش از همه در قبال جامعه خود احساس مسوولیت می کنم و فعلا هم هیچ دورنمایی جز این نظام سرمایه دارای در اروپا نمی بینم. ساختن آینده آرمانی را به خود آیندگان محول می کنم.
برای من این خیلی عجیب است که صاحبان اصلی این مکتب کمونیسم که غربی ها باشند و حتی روس ها از برقراری سوسیالیسم دست کشیدند. ولی حالا پس از این همه تجربه دردناک، بازهم عده ای در دیگر جاها از جمله پاکستان، ایران، عراق و آمریکای لا تین که مسائل قابل حل دیگری گریبان شان را گرفته، درپی آن سوسیالیسم هستند.
اما سوسیال دموکرات ها این اقدامات را محکوم کردند. آنان به آزادی مذهب اعتقاد دارند و به همین سبب است که احزاب مسیحی در پارلمان های اروپا حضور دارند. سوسیال دموکرات ها چه موقعی که حاکم باشند و چه نباشند، کاری به عقاید مردم ندارند و اصولا توافق آنان نه براساس ایدئولوژی، بلکه بر اساس برنامه سیاسی است. من نیز این روش را مناسب می دانم و اعتقاد دارم برای سربلند کردن کشورمان، ما خانواده های فکری گوناگون باید این تفکر را به منش و فرهنگ خود تبدیل کنیم والا آش همان خواهد بود و کاسه همان. نکته ای که باید عرض کنم این است که درست است بلشویک ها با مذهب مخالف بودند اما خود آنان مذهب جدید و مدرن درست کردند به طوری که بسیار جالب خواهد بود بگویم بلشویک ها بسیاری از الگوهای رفتاری خود را از مذاهب گرفتند.
عکس لنین و مجسمه های بسیار بزرگ و کوچک او در میادین، کارخانه ها و فروشگاه ها و محل کار و زندگی به جای شمایل مسیح به صلیب کشیده شده، خود نمایی می کرد و افزون بر آن اسم هر چیز به درد بخور به نام لنین نام گذاری می شد و او چهره ای مقدس و منجی بشریت و راهبر خطاناپذیر معرفی می شد.
شما در جریان چاپ کتاب اجاق سرد همسایه به مشکلی برنخورده اید؟ به طور مثال آیا کتاب به طور کلی مشمول سانسور واقع نشد؟
من به نوبه خود از خوانند گان گرامی کتاب <اجاق سرد همسایه> به سبب برخی کاستی ها و اشکالا ت فنی پوزش می طلبم و امیدوارم در چاپ بعدی برطرف شود. در رابطه با سانسور، وزارت ارشاد در دو جای کتاب خواستار سانسور شد. ما را چه خوش آید و چه نه، ساده نگری است که منکر اتفاقات تاریخی شویم. خیلی عجیب است که متولی خاصی حضور داشته باشد تا به شهروندان خود دیکته کند که مردم چه بخوانند و چه نخوانند! من این رفتار را بی ادبانه و توهین می دانم.
http://www.aftabir.com منبع : آفتاب
هرچه می گذرد جنایات حکومت کمونیستی شوروی بیشتر آشکار می شود، جنایاتی که ده ها سال ذیل عنوان عدالت و برابری صورت گرفت و صدها هزار قربانی گرفت. در این میان کم نبودند ایرانیان آرمانگرایی که فریفته تبلیغات غیرحقیقی شوروی، مهاجرت کردند، اما به جای رسیدن به آرزوهای خود از اردوگاه های کار اجباری و زندان ها سردرآوردند. خاطرات تعدادی از آنان تاکنون در کتاب های اتابک فتح الله زاده نقل شده است، مثل کتاب <خانه دایی یوسف> یا <در ماگادان کسی پیر نمی شود.> فتح الله زاده اما به تازگی کتاب دیگری منتشر کرده که این یکی <اجاق سرد همسایه> نام دارد و توسط نشر معین چاپ شده است. روز چهارشنبه بخش نخست گفت وگوی همکارمان فرشاد قربانپور را با او خواندید و اینک بخش پایانی آن پیش روی شما است. بسیاری در تحلیل ددمنشی آن دوران همه چیز را بی مقدمه به استالینیسم مربوط می دانند در حالی که حتی حکومت لنین و یا مائو و پل پوت در کامبوج هم کم از این ددمنشی ها نداشت. سوال این است که شما ریشه را در چه می بینید؟ آیا می توان به الگوها ایراد گرفت؟ مثلا بگوییم الگوی آنها اشتباه بود چون امکان رشد چنان کشتار غیرانسانی با خود همراه داشت؟ و یا مساله های دیگر مطرح می شود؟
استالین را مقصر تنها پنداشتن و تمام کاسه و کوزه ها را بر سر استالین شکستن نادرست و سطحی نگری است. آدم کشی ها درست از زمان لنین آغاز گشت و در دوره استالین به اوج خود رسید. باز تاکید می کنم ریشه این جنایات در ایدئولوژی همه فراگیر لنینیسم نهفته بود و اعمال استالین در امتداد سیاست لنین بود. راجع به الگوبرداری تا آنجایی که من می دانم بلشویک ها اولین جریانی بودند که نظام توتالیتر را با ویژگی های خود برقرار کردند. سپس چین، کره شمالی، کامبوج و دیگر کشورها در برقراری سیستم حکومتی خود از شوروی الگوبرداری کردند. البته هرچه سطح فرهنگ کشور ها نازل تر بود خشونت این رژیم ها سمت و سوی وحشیانه تری به خود می گرفت و باز می توان گفت رژیم توتالیتر فاشیست هیتلری در برقراری اردوگاه ها از بلشویک ها الهام گرفت.
اما تصفیه های سازمان یافته از زمان استالین آغاز شد. در این صورت باید پرسید چگونه استالین این همه قدرت را کسب کرد؟
باید گفت کامنف و زینویف بر سر جانشینی لنین با تروتسکی درافتادند. این دو به خاطر مبارزه با تروتسکی، استالین را با خود همراه کردند. زینویف به خیال خود، استالین را به عنوان دکور در راس دستگاه اداری حزب قرار داد. در آن زمان استالین در قبال کامنف و زینویف و تروتسکی آنچنان وزنه ای نبود. استالین در اوایل دستیار زینویف بود و در موضعگیری های حزب همیشه خط وسط را می گرفت. اما مساله اصلی این بود که مکانیسم دستگاه اداری و ساختار حزب به گونه ای بود که کسی که در رأس دستگاه قرار می گرفت آن فرد در روال طبیعی خود عملا در راس قدرت و حکومت قرار می گرفت. این را زینویف و دیگر سران حزب بلشویک نفهمیده بودند. به بیان دیگر باید گفت این ساختار نظام کمونیستی و سازندگان حکومت شورا ها بودند که استالین را به فرمانروای کرملین مبدل و قدرت نامحدودی را به وی هدیه کردند. همین قدرت نامحدود بعدها پدر خودشان را درآورد. البته از حق نباید گذشت که شم قدرت شناسی استالین بسیار تیز بود. او این موضوع را به خوبی فهمیده بود و پس از کسب قدرت به خوبی سوار خر شیطان شد.
کادر های تراز اول حزب کمونیست شوروی و به خصوص کامنف و زینویف که در بالا کشیدن استالین نقش اساسی داشتند هرگز خیال نمی کردند روزی استالین بلا ی جان خودشان خواهد شد. سرانجام نیز چنین شد. آن دو را به اتهام جاسوسی برای غرب در زیرزمین زندان لوبیاکا (زندان امنیتی معروف مسکو) با خفت و خواری به جوخه اعدام سپردند.
پاره ای از ایرانیان که شوروی و محیط پلیسی آن را دیده بودند در همان دوران وقتی به ایران بازگشتند ترجیح دادند دم فرو بندند و حرفی نزنند. درواقع آنان خود را سانسور کردند. بسیاری از اعضای مارکسیست ایران از جمله حزب توده نیز چنین بودند. آیا می توان گفت که این رفتار سبب شد شناخت از جامعه شوروی در ایران درست و صحیح شکل نگیرد و در نتیجه برخی همچنان مشتاق راه و رسم شوروی باشند و این ددمنشی ها را نبینند؟ تاثیر این دسته از کسانی که چشم خود را به سوی واقعیت می بستند چقدر بود؟
در وهله اول باید بگویم تنها رهبری حزب توده نبود که در رابطه با معایب جامعه شوروی سکوت کرد، بلکه هنوز هم که هنوز است رهبری سازمان فدائیان اکثریت پس از گذشت ۱۸ سال از فروپاشی شوروی مطلب قابل توجهی عرضه نکرده است. در حالی که رهبران سازمان به ایران برنگشتند و الا ن در غرب زندگی می کنند. البته باید بگویم دیدگاه این دوستان نسبت به شوروی به کلی عوض شده است. با این همه سکوت کردند.
در رابطه با سوال شما البته افشای حقایق توسط رهبران حزب توده بی تاثیر نبود. مسلما مسوولیت و تقصیر آنها نقش مهمی در کژفهمی و واژگون سازی واقعیات داشته است. اما من باور ندارم به خاطر خودسانسوری رهبران حزب توده ایران بود که میزان شناخت صحیح از جامعه شوروی شکل نگرفت و بخشی از جامعه ایرانی همچنان مشتاق راه و رسم شوروی بود. به باور من تا زمانی که جامعه در اختناق و استبداد بود و توده های وسیع مردم به لحاظ اقتصادی زیر فشار باشند، تا زمانی که فضای سیاسی جامعه باز نباشد و روند سیاسی جامعه سمت و سوی دموکراتیک به خود نگیرد و افزون بر آن یک ابرقدرت ایدئولوژیک همانند شوروی به توسعه نفوذ خود به کشور های مانند ایران نظر داشته باشد، این گرایش ها در کشور ما نابودشدنی نبود. این مساله به مانند آن می ماند که ما در یک کشور پر از مشکل، به مردم موعظه کنیم که مواد مخدر بد است. اگر شما عنایت فرمایید الا ن که کشور شوروی فرو پاشیده است و کسی نیست خاکش کند پس چرا بخشی از جامعه ایرانی به کوبا و بعضی کشورهای آمریکای لا تین که انگشت کوچک شوروی هم نمی شوند چشم امید می دوزند.
روزی من با دوستم در تاشکند درددل می کردیم. او با عذاب وجدان به من گفت: می دانی من یک کشیده محکم در گوش <بی ریا> وزیر فرهنگ پیشه وری در تبریز خواباندم. او شرح داد که در بحث های خیابانی دوره انقلا ب، جدل هایی هم بر سر شوروی بود. جمعی مخالف و جمع دیگر موافق بودند. دیدم پیرمردی آرام به حرف ها گوش می کند. او سپس رشته کلا م را به دست گرفت و گفت: من وزیر حکومت پیشه وری بودم و آنگاه از اسارت خود در اردوگاه ها و زندان های شوروی سخن گفت و معایب جامعه شوروی را که الا ن من و تو غر می زنیم شرح داد. اما من که یک جوان آرام و سربه زیر بودم، چنان اختیار خود را از دست دادم که کشیده محکمی به گوش <بی ریا> خواباندم، بیچاره گیج شد و بر زمین نشست. وقتی دیوار برلین فروریخت و در پی آن شوروی از هم پاشید، توده ای ها و اکثریتی ها که جای خود دارد حتی مائوئیست ها و پیکاری ها که دائم علیه شوروی تبلیغ می کردند از فروپاشی شوروی ناراحت بودند. خلا صه همه جریانات چپ که مخالف مشی سیاسی حزب توده بودند از فروپاشی به نوعی ماتم زده شده بودند. حال اینکه چرا آن بخش از رهبری حزب توده وقتی از شوروی به ایران برگشت از گفتن معایب جامعه شوروی خودداری کرد، باز می گویم به خاطر اینکه اساس تفکر ایدئولوژیک بود. آنان هزار و یک عیب هم می دیدند باز به سبب تعلقات و ملا حظات خود و اساسی تر از همه به خاطر نظام آرمانی خود سکوت می کردند. علت مساله را نباید تنها در جاسوسی و نوکری جست وجو کرد. به باور من این روش، ساده کردن مساله است.
آیا شما خود را چپ می دانید؟ چه نوع چپی؟ چپ یعنی چه؟
من خود را متعلق به چپ آزادیخواه و معتقد به عدالت اجتماعی می دانم و همواره خواست حقوق انسانی محرومان جامعه ایران، خواست حقوق زنان و اقلیت های قومی و مذهبی از دغدغه های اساسی من است. اما من چپ ایدئولوژیک نیستم و اصلا هم دوست ندارم تنها پرچم سرخ طبقه را بردارم. اگر در ایران احزاب آزاد باشند عضو آن حزبی خواهم شد که مدافع اقشار وسیع جامعه ایرانی باشد. من چپی هستم که خواهان جمهوری است. دموکراسی و حقوق بشر و مبارزه مسالمت آمیز و گام به گام از اصول دیدگاه های من است. من از آن نوع چپی هستم که اگر در جامعه ایران بتوانم فقر مطلق را نابود کنم و بی سوادی را ریشه کن بکنم و به برقراری آزادی و توسعه سیاسی و فرهنگی ایران، کمک کنم از خوشحالی کلا هم را به آسمان پرتاب می کنم. من از آن چپ هایی نیستم که برای جامعه ایران سوسیالیسمی در خیال می پرورانند که خود نیز هیچ تعریف و درک روشنی از <سوسیالیسم مورد ادعایشان> و الگوی واقعی آن در جهان کنونی ندارند. من نه کمونیست هستم و نه لنینیست، اما چپ هستم و اصلا هم اعتقاد ندارم با دیکتاتوری طبقه کارگر و حذف مالکیت شخصی می توان سوسیالیسم ساخت.من بر عکس چپ سنتی اصلا اعتقاد ندارم که کارگران جهان، وطن ندارند و با هم دیگر تضاد ندارند. خیر، آنها دارای وطن هستند و منافع کارگران ایران و آمریکا و آلمان نه تنها یکی نیست بلکه با هم تضاد هم دارند. جامعه مطلوب من نه سرمایه داری است و نه سوسیالیسم، و البته اعتقاد هم ندارم که جامعه سرمایه داری ابدی بوده و نقطه پایانی ندارد. اما اعتقاد دارم نظام سرمایه داری از چنان مکانیسمی برخوردار است که می توان طی روندی از بی بند و باری کنونی آن فاصله گرفت، یعنی همان کاری که مردم اروپا از صد سال پیش شروع کردند و هنوز هم ادامه می دهند و گنده تر از دهان شان هم حرف نمی زنند. مردم اروپا در طول این صد سال از دل این نظام سرمایه داری به رفاه نسبی رسیدند. فرهنگ عمومی جوامع خود را متحول کردند و هنوز هم این مبارزه را ادامه می دهند و آرام آرام بستری برای جامعه آرمانی خود فراهم می کنند.
تاریخ بشری و نظام سرمایه داری و به طور کلی بی عدالتی و ظلم یک شبه به وجود نیامده است که بتوان یک شبه همه را برانداخت و به اصطلا ح <سوسیالیسم من درآوردی> ساخت. مگر جامعه بشری تخم مرغ است که اگر نیمرو دوست نداشته باشی فورا آن را آب پزش بکنی. بنابراین من از کارهایی که شدنی است شروع می کنم و پیش از همه در قبال جامعه خود احساس مسوولیت می کنم و فعلا هم هیچ دورنمایی جز این نظام سرمایه دارای در اروپا نمی بینم. ساختن آینده آرمانی را به خود آیندگان محول می کنم.
برای من این خیلی عجیب است که صاحبان اصلی این مکتب کمونیسم که غربی ها باشند و حتی روس ها از برقراری سوسیالیسم دست کشیدند. ولی حالا پس از این همه تجربه دردناک، بازهم عده ای در دیگر جاها از جمله پاکستان، ایران، عراق و آمریکای لا تین که مسائل قابل حل دیگری گریبان شان را گرفته، درپی آن سوسیالیسم هستند.
برخورد چپ مورد نظر شما با مذهب چگونه است؟
مبارزه با مذهب یکی از اصول فکری مارکس و لنین بود. بی جهت نبود وقتی بلشویک ها قدرت را به دست گرفتند مبارزه خشن و بی رحمی علیه تمام مذاهب کردند. آنان در مساجد و کلیساها اسب و قاطر بستند و کلیسا ها را در روسیه، مقر ارتش سرخ و حتی به شکنجه گاه مخالفان خود تبدیل کردند و کتاب مقدس مسلمانان و مسیحیان را از دسترس دور کرده و در مواقعی به آتش کشیدند. این نوع تفکر یعنی دسته بندی کردن شهروندان به <دیندار> و <بی دین> و محروم کردن انسان ها از باور به امر وجدانی و دینی شان، به معنای بدترین نوع تبعیض انسانی است.اما سوسیال دموکرات ها این اقدامات را محکوم کردند. آنان به آزادی مذهب اعتقاد دارند و به همین سبب است که احزاب مسیحی در پارلمان های اروپا حضور دارند. سوسیال دموکرات ها چه موقعی که حاکم باشند و چه نباشند، کاری به عقاید مردم ندارند و اصولا توافق آنان نه براساس ایدئولوژی، بلکه بر اساس برنامه سیاسی است. من نیز این روش را مناسب می دانم و اعتقاد دارم برای سربلند کردن کشورمان، ما خانواده های فکری گوناگون باید این تفکر را به منش و فرهنگ خود تبدیل کنیم والا آش همان خواهد بود و کاسه همان. نکته ای که باید عرض کنم این است که درست است بلشویک ها با مذهب مخالف بودند اما خود آنان مذهب جدید و مدرن درست کردند به طوری که بسیار جالب خواهد بود بگویم بلشویک ها بسیاری از الگوهای رفتاری خود را از مذاهب گرفتند.
عکس لنین و مجسمه های بسیار بزرگ و کوچک او در میادین، کارخانه ها و فروشگاه ها و محل کار و زندگی به جای شمایل مسیح به صلیب کشیده شده، خود نمایی می کرد و افزون بر آن اسم هر چیز به درد بخور به نام لنین نام گذاری می شد و او چهره ای مقدس و منجی بشریت و راهبر خطاناپذیر معرفی می شد.
شما در جریان چاپ کتاب اجاق سرد همسایه به مشکلی برنخورده اید؟ به طور مثال آیا کتاب به طور کلی مشمول سانسور واقع نشد؟
من به نوبه خود از خوانند گان گرامی کتاب <اجاق سرد همسایه> به سبب برخی کاستی ها و اشکالا ت فنی پوزش می طلبم و امیدوارم در چاپ بعدی برطرف شود. در رابطه با سانسور، وزارت ارشاد در دو جای کتاب خواستار سانسور شد. ما را چه خوش آید و چه نه، ساده نگری است که منکر اتفاقات تاریخی شویم. خیلی عجیب است که متولی خاصی حضور داشته باشد تا به شهروندان خود دیکته کند که مردم چه بخوانند و چه نخوانند! من این رفتار را بی ادبانه و توهین می دانم.
http://www.aftabir.com منبع : آفتاب
/ج