پژوهشگر: انوشه میرمرعشی؛
انگلیسیها در آن موقع گرچه «سیدضیا» را بسیار قبول داشتند ولی چون او تحصیلات داشت و سیاست میدانست؛ نمیخواستند او را به عنوان پادشاه انتخاب کنند، انگلیسیها دنبال دست نشاندهای بودند که بیچون و چرا هر آنچه که آنها میخواهند را اجرا کند. آدمی که بیسواد و بیاطلاع و در سرکوب مخالفان یک جانی تمام عیار باشد.
دولت فخیمه!! انگلیس برای رسیدن به این منظور دو نفر را احتیاج داشت که یکی سیاستمدار باشد و بتواند کابینه تشکیل دهد و دیگری که نظامی باشد و بتواند با کودتا، کار را در دست بگیرد. این دو نفر «سیدضیا الدین طباطبایی» و «رضاخان میرپنج» بودند. دو نفری که با فرماندهی سیاسیون و نظامیون انگلیسی در سوم اسفند 1299. شمسی کودتا کردند و با ساقط کردن دولت قجری، کابینهای سیاه تشکیل دادند و مخالفان را در حبس؛ و در نهایت هم با ساقط کردن سلسلهی قاجار، سلسله! پهلوی را بر سر کار آوردند. اما سؤال اصلی اینجاست که چرا بعد از کودتا، سیدضیا «سیدضیا شاه» نشد و رضاخان «رضا شاه» شد؟
الدرم و بلدرم، هی هی جبلی قلدر...
اما در مقابل سیدضیا، رضاخان میرپنج یک افسر به شدت قلدر و زورگو بود که نه سواد داشت، نه سیاست میدانست و نه خانوادهی درست و حسابی داشت. سرپرسی لورین، وزیر مختار انگلیس در ایران وقتی میخواست در نامهای به لرد کرزن- وزیر امور خارجهی وقت انگلیس – اطلاع دهد که ژنرال آیرونساید در میان نظامیان ایرانی یک فرد مناسب را برای اجرای کودتا پیدا کرده؛ در نامهاش دربارهی رضاخان میرپنج نوشت: «رضاخان سربازی پرعزم و ماجراجو است که با در نظر گرفتن اصل و نسب و پرورش نازلش طبیعی است که او مردی تحصیل نکرده و کم سواد باشد...» آخر رضاخان پسر قزاق تندخویی بود به نام «عباسعلی خان سوادکوهی» و مادرش پنجمین همسر پدرش بود و در مجموع 32 خواهر و برادر ناتنی داشت. پدرش که مرد، مدتی در خانهی دایی زندگی کرد و از او کلی کتک خورده بود و بعد از ازدواج مادرش، از ناپدریاش توسریهای زیادی خورده بود. سر همین تبدیل شده بود به قزاقی عصبی، زورگو و به قول ایرج میرزا:
الدرم و بلدرم، هی هی جبلی قلدر از صدق و صفا دورم، هی هی جبلی قلدر
کودتا که انجام شد و سیدضیا مخالفان را به زندان انداخت و کابینهاش را تشکیل داد، بعد هم رضاخان را کرد سردار سپه و وزیرجنگ. کم کم انگلیسیها رضاخان را آموزش میدادند و تربیتش میکردند برای پادشاه شدن.
انگلیسیها در آن موقع گرچه سیدضیا را بسیار قبول داشتند ولی چون او تحصیلات داشت و سیاست میدانست، نمیخواستند او را به عنوان پادشاه انتخاب کنند، چون او به خاطر همین اهل علم و سیاست بودنش ممکن بود در جاهایی در کار انگلیسیها «ان قلت» بیاورد و یا نتواند خوب دستورهای آنها را عملی کند و این برای آنها خوشایند نبود. انگلیسیها دنبال دست نشاندهای بودند که بی چون و چرا هرآنچه که آنها میخواهند را اجرا کند.آدم بیسواد و بیاطلاعی باشد و در سرکوب مخالفان یک جانی تمام عیار؛ و این مسأله یعنی قتل و غارت از سیدضیا سیّاس به آن شکل برنمیآمد. پس به این ترتیب دولت استعمارگر انگلستان تشخیص داد که بین این دو، رضاخان است که باید رضاشاه شود.(*)
وشد آنچه که در تاریخ اتفاق افتاد...
منابع تحقیق :
1-«زمینه چینیهای انگلیس برای کودتای 1299» نوشتهی امیل لوسوئور – ترجمهی ولی الله شادان – انتشارات اساطیر
2-«خاطرات سری آیرونساید» - به انضمام متن کامل شاهراه فرماندهی – چاپ مؤسسهی پژوهش و مطالعات فرهنگی با همکاری مؤسسهی خدمات فرهنگی رسا
3-«سید ضیا الدین طباطبایی سیاستمدار دو چهره» نوشتهی خسرو معتضد – جلد 1و2 – نشر آویژه
4-«ملکه پهلوی» - خاطرات تاج الملوک – بنیاد تاریخ شفاهی ایران – ناشر مؤسسهی انتشارات به آفرین
چرا کودتا؟!...
انگلیسیها در جنگ جهانی اول و دولت سایهای که «شهید مدرس» و دوستانش در قم و کرمانشاه تشکیل داده بودند و بعد به خاطر کارهایشان در سقوط کابینهی «صمصام السلطنه» و مهمتر از آن، نقش آنها در لغو قرارداد 1919(م) «وثوق الدوله»، دیگر مطمئن شده بودند که برای تأمین خواستههایشان در ایران باید یک فرد کاملاً دست نشانده و یک دولت بله قربان گو را بر سر کار بیاورند. آخر حکومتی که در آن سیدحسن مدرس و امثال آن بتوانند به مجلس راه پیدا کنند که خیلی به درد کشور «روباه پیر» نمیخورد!. گرچه در همان حکومت هم مجلس پر بود از نمایندههای انگلوفیل و در دولت هم الی ماشاءالله! نوکر انگلیس پیدا میشد؛ ولی وجود چند مخالف پر جرأت مثل «مدرس» و «علامه تنکابنی» و... کار را برای انگلیس سخت میکرد. پس انگلیسیها دست به کار شدند تا با یک کودتا حکومتی را برسرکار بیاورند و اینطوری صدای هر مخالف استعمارِ انگلیس خفه شود و نفس هر مبارزی بریده گردد.دولت فخیمه!! انگلیس برای رسیدن به این منظور دو نفر را احتیاج داشت که یکی سیاستمدار باشد و بتواند کابینه تشکیل دهد و دیگری که نظامی باشد و بتواند با کودتا، کار را در دست بگیرد. این دو نفر «سیدضیا الدین طباطبایی» و «رضاخان میرپنج» بودند. دو نفری که با فرماندهی سیاسیون و نظامیون انگلیسی در سوم اسفند 1299. شمسی کودتا کردند و با ساقط کردن دولت قجری، کابینهای سیاه تشکیل دادند و مخالفان را در حبس؛ و در نهایت هم با ساقط کردن سلسلهی قاجار، سلسله! پهلوی را بر سر کار آوردند. اما سؤال اصلی اینجاست که چرا بعد از کودتا، سیدضیا «سیدضیا شاه» نشد و رضاخان «رضا شاه» شد؟
جعبهی سیگار طلا!
سیدضیا الدین طباطبایی پسر سیدعلی یزدی، روضه خوان مخصوص مظفرالدین شاه قاجار بود. از جوانی جذب لژهای فراماسونری و دستگاه جاسوسی انگستان شد. از همان زمان مدتی به ظاهر کمونیست شده و در خاک روسیه مشغول جاسوسی به نفع انگلیسیها بود. بعدش هم که داستان مشروطه خواهی به نفع انگلستان به نتیجه رسید، جناب سیدضیا به ایران برگشت و روزنامهچی شد، پشت سرهم روزنامه «رعد» و «برق» و... منتشر میکرد و هرچه فحش دلش میخواست به مخالفان انگلیس میداد و با روحانیت هم که اساسی دشمن بود. انگلیسیها خیلی زیاد به او اعتماد داشتند و سیدضیا برایشان مهرهی بسیار مهمی بود؛ تا جایی که «سر ریدر بولارد» سفیر انگلیس در ایران در سالهای اول حکومت محمدرضا پهلوی، دربارهی او گفته است: «سیدضیا برای ما جعبه سیگار طلایی است که انگلیس سیگارهای داخلش را عوض میکند اما هیچگاه دورش نمیاندازد...» به خاطر همین هم بود که سیدضیا بعد از اتمام مأموریتش در کودتا با حکم مأموریت جدیدی به فلسطین رفت تا با گرفتن پول دلالی از یهودیان صهیونیست انگلیسی، زمینهایی را که از فلسطینیها خریده بود را به آنها بفروشد. چون در فتوای اولیهی مفتیهای فلسطین[1] فروش زمین به یهودیان حرام اعلام شده بود و انگلستان به یک دلال زمین احتیاج داشت و چه کسی بهتر از سیدضیا برای انجام این مأموریت...الدرم و بلدرم، هی هی جبلی قلدر...
اما در مقابل سیدضیا، رضاخان میرپنج یک افسر به شدت قلدر و زورگو بود که نه سواد داشت، نه سیاست میدانست و نه خانوادهی درست و حسابی داشت. سرپرسی لورین، وزیر مختار انگلیس در ایران وقتی میخواست در نامهای به لرد کرزن- وزیر امور خارجهی وقت انگلیس – اطلاع دهد که ژنرال آیرونساید در میان نظامیان ایرانی یک فرد مناسب را برای اجرای کودتا پیدا کرده؛ در نامهاش دربارهی رضاخان میرپنج نوشت: «رضاخان سربازی پرعزم و ماجراجو است که با در نظر گرفتن اصل و نسب و پرورش نازلش طبیعی است که او مردی تحصیل نکرده و کم سواد باشد...» آخر رضاخان پسر قزاق تندخویی بود به نام «عباسعلی خان سوادکوهی» و مادرش پنجمین همسر پدرش بود و در مجموع 32 خواهر و برادر ناتنی داشت. پدرش که مرد، مدتی در خانهی دایی زندگی کرد و از او کلی کتک خورده بود و بعد از ازدواج مادرش، از ناپدریاش توسریهای زیادی خورده بود. سر همین تبدیل شده بود به قزاقی عصبی، زورگو و به قول ایرج میرزا:
الدرم و بلدرم، هی هی جبلی قلدر از صدق و صفا دورم، هی هی جبلی قلدر
گماشتهای که انگلیسیها میخواستند...
آیرونساید وقتی برای انجام کودتا رضاخان را پیدا کرد و او را مناسب تشخیص داد، چون شخصیت او را فوق العاده یاغی و سرکش دید؛ دو شرط برایش گذاشت که تا رسیدن به تهران و انجام کامل کودتا، رضاخان باید به آن عمل میکرد. آن دو شرط این بود، اول اینکه رضاخان نباید از پشت به قوای آیرونساید حمله کند! و دوم اینکه بعد از کودتا احمدشاه به هیچ وجه نباید سرنگون شود. دلیل شرط دوم هم این بود که چون رضاخان به هیچ وجه اصول سیاست را بلد نبود و سیدضیا هم با مخالفان زیادی مواجه بود، پس باید تا ایجاد وضعیت مطلوب، قاجارها بر سر کار میماندند.کودتا که انجام شد و سیدضیا مخالفان را به زندان انداخت و کابینهاش را تشکیل داد، بعد هم رضاخان را کرد سردار سپه و وزیرجنگ. کم کم انگلیسیها رضاخان را آموزش میدادند و تربیتش میکردند برای پادشاه شدن.
انگلیسیها در آن موقع گرچه سیدضیا را بسیار قبول داشتند ولی چون او تحصیلات داشت و سیاست میدانست، نمیخواستند او را به عنوان پادشاه انتخاب کنند، چون او به خاطر همین اهل علم و سیاست بودنش ممکن بود در جاهایی در کار انگلیسیها «ان قلت» بیاورد و یا نتواند خوب دستورهای آنها را عملی کند و این برای آنها خوشایند نبود. انگلیسیها دنبال دست نشاندهای بودند که بی چون و چرا هرآنچه که آنها میخواهند را اجرا کند.آدم بیسواد و بیاطلاعی باشد و در سرکوب مخالفان یک جانی تمام عیار؛ و این مسأله یعنی قتل و غارت از سیدضیا سیّاس به آن شکل برنمیآمد. پس به این ترتیب دولت استعمارگر انگلستان تشخیص داد که بین این دو، رضاخان است که باید رضاشاه شود.(*)
وشد آنچه که در تاریخ اتفاق افتاد...
منابع تحقیق :
1-«زمینه چینیهای انگلیس برای کودتای 1299» نوشتهی امیل لوسوئور – ترجمهی ولی الله شادان – انتشارات اساطیر
2-«خاطرات سری آیرونساید» - به انضمام متن کامل شاهراه فرماندهی – چاپ مؤسسهی پژوهش و مطالعات فرهنگی با همکاری مؤسسهی خدمات فرهنگی رسا
3-«سید ضیا الدین طباطبایی سیاستمدار دو چهره» نوشتهی خسرو معتضد – جلد 1و2 – نشر آویژه
4-«ملکه پهلوی» - خاطرات تاج الملوک – بنیاد تاریخ شفاهی ایران – ناشر مؤسسهی انتشارات به آفرین
پی نوشت ها :
1- صهیونیستها در نهایت با این روش توانستند 678 کیلومترمربع زمین خریداری کنند، که نسبت به کل مساحت فلسطین که 27 هزار کیلومتر است، چیزی نزدیک به 4 درصد کل مساحت این سرزمین را خریداری کردند، ولی بعد از آن و با توجه به هشیاری علمای فلسطین کنگره ای در شهر بیت المقدس توسط علمای فلسطینی تشکیل شد و در آن علما به اتفاق آراء فتوا دادند که از این پس فروش زمین به هر غیرفلسطینی و غیرمسلمان حرام است و بعد از آن فتوا یعنی از سال 1934.م برابر با 1313.ش هیچ زمینی به صهیونیست ها فروخته نشد.
منبع : برهان