نویسنده: دکتر همایون همتی
مقدمات و تاریخچه ی بحث
بحث از زیبایی شناسی، معنا و ابعاد آن از دیر زمان موردتوجه فیلسوفان و متفکران درهمه ی دیارها بوده است. نخستین فیلسوفان یونانی دراین زمینه به بحث پرداخته اند وسعی کرده ا ند تا ماهیت زیبایی را کشف کنند.از سقراط و افلاطون مطالبی دراین زمینه به شکل مستقیم یا غیر مستقیم به دست ما رسیده است دراین آثار مباحثی مطرح شده است در باب اینکه آیا زیبایی همان تقلید، محاکات یا تمثل ( Vorstellung) طبیعت است. یا زیبایی عبارت است از تقارن، تناسب و موزونیت وهماهنگی. در قرون وسطی نیز فیلسوفانی همچون آگوستین، آلبرت کبیر و آکویناس درباره ی زیبایی بحث کرده اند، امر زیبا چیست؟ و زیبایی یک واقعیت انضمامی (Concrete) است که در اشیاء موجود است یا نه امری است که در نسبت با بشر مدرک وفاعل شناسایی پدید می آید واحساسی از لذت وسرور در آدمی بر می انگیزد وهیچ کارکرد دیگری ندارد. در روزگار نزدیکتر به ما نیز فیلسوفانی همچون بومگارتن، کانت وهگل و در دوران معاصر متفکرانی همچون هیدگر، ویتگنشتاین، گادامر، مارکوزه، والتر بنیامین، دریدا، نیچه، آدورنو در باره ی زیبایی، زیبایی شناسی وماهیت هنر به بحث پرداخته اند. ارسطو هنر را فعالیتی انسانی می داند که خصلتی غیر نظری دارد و نوعی شیوه ی تولید ومهارت عملی است .که البته مبتنی بر کاربرد قواعد وعمل است. او به شعر، خطابه و تراژدی و موسیقی از نظر زیبایی شناسی توجه کرده است. در تلقی افلاطون از زیبایی وهنر مسأله تخنه (Techne)، ماده و صورت ایده یا مثل افلاطونی وشهود و رؤیت "مُثُل" مورد تأکید قرار می گیرد. او اثر هنری را نوعی محاکات یا گرته برداری از طبیعت می داند که در رساله "جمهوری" از آن به میمه سیس (Mimesis) تعبیر می کند. طبق منظر او همه ی زیبایی های موجود در طبیعت صرفاً دقیقه ها و جلوه هایی از مثل هستند وتنها با آیدوس (eidos) یا رؤیت بلا واسطه می توان به شهود حقیقت زیبایی دست یافت. رواقیان نیز قائل به تمایز میان زیبایی اخلاقی و زیبایی جسمانی بوده اند و می توان گفت کوشیدند هنر را تابع نظام اخلاقی و زیبایی را تابع فضیلت سازند. سنکا می گفت هیچ چیزی بالاتر از فضیلت وجود ندارد و طبیعت از حیث زیبایی برترین هنر است. زیرا با نظم و تناسب ساخته شده و زیبایی عالم نیز مرهون همین نظم و تناسب است. در واقع برای رواقیان تأکید بر مفهوم "تقارن" (Symmetry) اهمیت کلیدی داشت. آنان با افلاطون و ارسطو موافق بودند که زیبای امری ذاتی است و ما اشیای زیبا را برای خاطر خودشان دوست داریم نه برای کار برد واستفاده ی ویژه ای که از آنها می توان کرد. متفکران رواقی به نقش "تخیل" در تولید آثار هنری ونیز فهم آثار هنری تأکید کرده اند. شاید بتوان گفت اصطلاح "فانتاسیا" توسط آنان وارد بحث های مربوط به هنر شد. افلوطین نیز در تاریخ زیبایی شناسی نقش بسیار مهمی داراست و به تبع افلاطون به تمایز میان عالم حسی وعالم بالاقائل بود و بدان اعتقاد داشت. برای او مفهوم زیبایی صرفاً حاصل تقارن و تناسب نیست، زیرا که در این صورت از زیبایی اشیای بسیط و بی جزء نمی توان سخن گفت. او این نظر را که زیبایی در یک نسبت تشکیل می شود، رد کرد و معتقد بود کیفیتی ثابت و مطلق در اشیاست و منشأ آن جنبه ی روحانی موجودات است و "عالم محسوس" را تا جایی می توان زیبا خواند که "عالم معقول" را پدیدار و جلوه گر می سازد. نزد آگوستین نیز زیبایی کیفیتی نسبی است ودرمقایسه امور با یکدیگر است که می توان به فهم زیبایی نایل آمد. هر چند در روزگار آگوستین تعبیر جدید"تجربه ی زیبایی شناختی"(1) هنوز به کار نمی رفت اما توجه او به جنبه های روانشناختی وشناختاری (Cognitive) "تجربه ی زیبایی شناختی" به ما اجازه می دهد نظر او را در قالب این مفهوم مدرن بیان کنیم. او معتقد بود که "تجربه ی زیبایی شناسی" نسبتی است که بین ناظر ( observer) و بیننده با شی ای زیبا واثری هنری (Artwork) حاصل می شود و اگر این دید ونگرش از میان برود، چنان تجربه ای حاصل نخواهد شد، آگوستین کل عالم را شعری زیبا می دانست که سروده ی خداوند است و زشتی در نظر او نوعی فقدان یا امری عدمی بود، یعنی زشتی خودش وجود مستقل ندارد ودر واقع همان فقدان نظم، هماهنگی، شکوه و تناسب است که زشتی خوانده می شود، عالم سراپا مخلوق خداوند است که خود موجودی زیبا است وهمه زیبایی ها در عالم از زیبایی الهی ناشی می شوند. بنابراین، ستایش زیبایی درعالم در واقع ستایش خداوند است و با تحسین زیبایی می توان به خدا تقرب حاصل کرد.از نظر آکوئیناس زیبایی به روحانی و جسمانی تقسیم می شود، همان طور که زیبایی ناقص وکامل وجود دارد. زیبایی کامل فقط در خدا هست وهمه ی موجودات دیگر به دلیل نقص وجود ومحدودیتشان از زیبایی ناقص برخوردارند، او نیز درمورد امر زیبا به نظم وهماهنگی توجه می کند و به رابطه ی آن با خیر، رؤیت ولذت (Pleasure) می پردازد. اودراین زمینه وامدار آگوستین وآلبرت کبیر است.در دوره ی رنسانس نیز سبک های مختلفی پدید آمدند. در موسیقی، معماری، نمایش و نقاشی، سبک کلاسیک و سبک باروک مورد توجه قرار گرفت. تحولاتی در زمینه ی مفهوم زیبایی شناسی و چگونگی تفسیر "امر زیبا" (the Beautiful) پدید آمد. در دوران رنسانس مفهوم "تناسب" در تفسیر زیبایی جای خود را به "لذت " داد و "امر زیبا" امری مبتنی بر هماهنگی ولذت بخشی تفسیر شد. نزد فیلسوفان باستان طبیعت الگوی زیبایی بود و لذا هنر باید طبیعت را "محاکات" کند اما در رنسانس به تدریج پذیرفته شد که هنری که ورای طبیعت می رود نیز می تواند زیبا باشد و بدین منوال اصالت تفرد وخلاقیت مورد تأکید قرار گرفت. همچنین مسأله ی رابطه ی زیبایی وحقیقت درهنرها ونیز نقش خیال در فهم جذابیت آثار هنری مورد بحث قرار گرفت. معمولاً بحث از زیبایی شناسی مدرن را با بائو مگارتن آغاز می کنند. اودر سال 1735 اظهار داشت باید نظام جدیدی به نام "استتیک" تدوین شود. او درسهایی در مورد" زیبایی شناسی" در فرانکفورت ایراد کرد. دیدگاه های او به سرعت از طریق اثری که در دو جلد توسط ج.ف. مایر تحت عنوان "تمهیدات بر هر گونه دانش و زیبایی "منتشر شد، به اطلاع عموم رسید. او معتقد بود که نمی توان صرفاَ با شناخت عقلی به درک هنر نائل آمد بلکه درهنرهای زیبا بشر با نوعی شناخت بی واسطه مواجهه می شود که بی مداخله ی عقل بر احساس آدمی عرضه می شود. مفهوم صورت در دیدگاه بائو مگارتن نقش مهمی دارد.او درمیان ویژگی های "امرزیبا" بر اموری همچون کمال(perfection)، هماهنگی (Harmony) و نظم (Order) نیز تأکید می کند که همگی انعکاس کمال نامتناهی وهماهنگی ونظم در فعل خداوند هستند. زیبایی شناسی او مبتنی بر قاعده و اصول بود وهر گونه استقلال واقعی برای تخیل فرد هنرمند انکار می شد. کانت از فیلسوفان بزرگ است که به اهمیت مباحث زیبایی شناسی توجه به سزایی مبذول داشته است. او به مسأله ی "ذوق" (Taste) و رابطه ی آن با زیبایی و نیز مسائل مربوط به حکم زیباشناختی(2) به خصوص درکتابش "نقد قوه ی حکم"(3) پرداخته است. و بدینسان باب مهمی بر "معرفت شناسی هنر"، " منطق هنر" و "فلسفه هنر" گشوده است. رابطه ی زیبایی با لذت و گزاره های مربوط به شیء زیبا وجنبه های شناختاری تجربه ی زیبایی شناختی به گستردگی در آثار کانت مطرح شده است. درتاریخ هنر، هگل نیز جایگاه خاصی دارد. به نظر اواثر هنری نوعی اینهمانی( Identity) ویگانگی شکل است با درونمایه یعنی بیانی است از وحدت روح اُبژکتیو و سوبژکتیو. هگل "در سگفتارهای زیبایی شناسی" اش را در سال 1830 در برلین القاء کرد که پس ازمرگش در 1835 منتشر شد.
او معتقد بود که هنرهای زیبا را نمی توان مورد بحث علمی قرار داد زیرا زیبایی خود را بر حس، شهود و تخیل آدمی عرضه می کند نه بر عقل. همچنین هنر محصول آزادی است نه نتیجه ی اصل، قانون و قاعده. سرچشمه ی حقیقی اثر هنری فعالیت آزاد و تخیلی است که فعالیتش آزادتر از طبیعت است. به اعتقاد او "تنها دراین آزادی هنر زیبا حقیقتاً هنر است وهنر تنها هنگامی وظیفه متعالی خویش را به انجام می رساند که منزلت خود را در سپهر دین و فلسفه حفظ کند وراهی باشد برای برانگیختن اذهان ما و تجلی الهی یعنی عمیق ترین علاقه های آدمی وجامع ترین حقایق روح. به اعتقاد هگل " هنر غالباً یکی از کلیدهای فهم دین و فلسفه بوده است". هگل به مسأله ی ظهور در اثر هنری پرداخته است. او به باز آفرینی طبیعت در ضمن هنر نیز توجه کرده است که هنر محتوای راستین پدیدارها را از نمود و فریب این عالم گذران ونازل رها می کند و به آنها واقعیت عالی تری می بخشد که از روان تولد یافته است. هنر ورای (Beyond) خویش را نشان می دهد و به چیزی اشاره می کند که روحانی است. او در باره ی هنر معتقد است که :
1. اثر هنری تولیدی طبیعی نیست، بلکه با فعالیت انسانی ظهور می کند.
2. اثر هنری ساخته شده است تا انسان بتواند آن را با حواس ادراک کند.
3. اثر هنری دارای هدف وغایتی فی نفسه است.
او سپس به این پرسش می پردازد که چرا آدمی نیاز به آثار هنری دارد. او بین خلق هنرمند و خلق خداوند تفاوت قائل است. ولی دائماً به این پرسش باز می گردد که نیاز آدمی به آثار هنری بشری از کجاست؟ پاسخ او به این پرسش این است که ریشه نیاز به هنر دراین واقعیت است که آدمی موجودی اندیشمند وخردورز و متفکر است.
انسان آنچه را که هست وهر چیز دیگر را از درون خود بیرون می کشد و در پیشگاه خویش می آورد. انسان نه تنها مانند دیگر موجودات بخشی از طبیعت است بلکه همچنین خود را مضاعف می کند و بر خود می افزاید. بنابراین نزد خویش "حاضر" است. به جهت همین توان قرار دادن افعال خویش در مقابل خویش است که او مظهری از روح مطلق (Absolute Spirit) دانسته می شود.او آگاهی را ابتدا به طور نظری وسپس به طور عملی به کار می برد. ازاین نتیجه می شود که انسان می خواهد خودش را به عنوان خود، در آن چه که غیر او است اما بعداً می تواند خویش را در آن ملاحظه کند، بسازد. از نظر هگل هنر تنها واجد هدف تعلیمی یا گونه ای تقلید از طبیعت نیست. او از هنر نمادین، هنر کلاسیک وهنر رمانتیک سخن می گوید . برای اوهنر نمادین حاوی اشاراتی است به درونمایه ای بیان ناشده. اما درهنر کلاسیک نیازی به
اشارت ونماد نیست بلکه روح در اُبژه ها و در جسم، معنای مستقل خود را می یابد. درهنر نمادین انسان غایب است خدایان از انسان برتر و مقتدرترند و دراشاره به آنها نیازی به "زندگی انسانی"نیست. درهنر رمانتیک، تعادل، هماهنگی و جنبه موزون هنر کلاسیک از میان می رود. جسم انسانی محدودتر از آن دانسته می شود که بیانگر "امر مقدس" و "موجود متعالی"(the Transcendent) باشد. روح نامتناهی (Infinite) در جسم محدود جا نمی گیرد. مسأله ی سازگاری هنر با نیازهای روح یا ناهمخوانی و ناسازبودن آن نیز از مباحثی است که توجه هگل را به خود جلب کرده است وهمچنین توجه به رابطه هنر با جامعه، هنر ودین از دیگر مباحثی است که هگل به آن پرداخته است.
هگل در باره ی انواع هنر، رابطه هنر با "روح مطلق" و نیز مرگ هنر سخن گفته است. برای او هنرمثل دیگر امور بیانگر روح مطلق است. روح مطلق حقیقتی است که از دنیای روحانی زاده می شود، گاه در قالب مفاهیم دانسته می شود که فلسفه را به وجود می آورد و گاه در قالب شهودی است که بیانش مبتنی بر کار برد مفاهیم است و دین نامیده می شود و بدینسان هنر با فلسفه و دین کاملاً مرتبط و همبسته است.
در دوران معاصر ، فیلسوفانی همچون ویتگنشتاین، دریدا، گادامر، و پل ریکور نیز در باب مقوله ی هنر به بحث پرداخته اند. ویتگنشتاین هنر را نیز همچون زبان، شکلی (Form) از زندگی می داند. او به مسأله ی بیان، معنا، زبان و فهم درارتباط با هنر توجه دقیقی داشته است و تأملات ارزشمندی انجام داده است که بیشتر به هر منویتیک و معرفت شناسی هنر کمک می کند . مسأله بیان وداوری زیبایی شناختی همچون مسأله معنا، تعریف وکارکردهای زبان، توجه او را به خود جلب کرده است.
او در "درسگفتارهای زیبایی شناسی" به گستردگی حوزه ی زیبایی شناسی اشاره کرده است ودر باره ی معانی واژگانی مثل "زیبا" و"خوب" وافعالی مثل دیدن، احساس کردن و تجارب شخصی سخن گفته است. برای ویتگنشتاین مسأله ی بیان هنری وفهم هنر ارزشی محوری دارد. او به مفاهیم زیبایی شناختی و معانی و کاربردهای آنها کاملاً توجه کرده است و بدین منوال ویتگنشتاین نوع خاصی از "فلسفه هنر" را پدید آورده است که شاید یپش از او به شکل مدون و دقیق وجود نداشته است.
برای دریدا نیز هنر به منزله ی متن (Text)، مطرح است که با شیوه ی شالوده شکنی (Deconstruction) یا واسازی می توان به معنای آن دست یافت. نیت مؤلف، نظام نشانه ها، زبان و متن از مفاهیم کلیدی فلسفه ی ژاک دریدا به شمار می آیند. برای او مسأله ی قرائت (Reading) یاخواندن متن و راه بردن به هسته ی معنایی اهمیت دارد. او درکتاب "گراماتولوؤژی " (Gramatology) می نویسد: "چیزی بیرون متن وجود ندارد."
مسأله ی حقیقت درهنر، توجه دریدا را به خود جلب کرده است. او از نیچه و هیدگر تأثیر بسیار پذیرفته است. نگاه هیدگر به هنر، نگاهی هستی شناسانه است .او در پی کشف حقیقت یا آشکار سازی حقیقت درهنر می گردد. او اثر هنری را عین هستی هنرمند می داند. یعنی هنرمند در اثر هنری ظاهر می شود و گوهر هنر همین آشکارسازی است.
مسأله ی علم داشتن و رابطه ی اندیشه و زبان با هنر نیز از مسائلی است که ذهن هیدگر را به خود مشغول داشته است. او در باره ی نقاشی، موسیقی وشعر نیز تأمل کرده است. مسأله ی تأویل و فهم، جایگاهی خاص در نگرش هیدگر به زیبایی شناسی وهنر دارند. اثر هنری برای هیدگر راهگشای فهم راز هستی است و ما را به اصل و بازگشت به خانه فرا می خواند.
پل ریکور و گادامر نیز با رهیافتی هرمنویتیکی و تأکید بر مسأله متن و "عالم متن" کوشیده اند تا راهی به فهم هنر بگشایند.
زیبایی شناسی چیست؟
اکنون پس از این اشارات مقدماتی باید ببینیم که زیبایی شناسی به منزله ی یک دانش متمایز و مستقل چیست. کانت ، زیبایی شناسی را به منزله ی تحلیل "ذوق" (tast) وتحلیل ادراک حسی یا شهود تعریف کرده است. زیبایی شناسی به منزله نوعی "احساس" (sensation) است. یونانیان بین دو گونه احساس فرق می گذاشتند. "احساس طبیعی" (Natural) و "احساس اکتسابی" ( acquired) و بدینسان دو گونه زیبایی شناسی به وجود می آمد.پاره ای محققان در تعریف زیبایی شناسی گفته اند که "دانشی است که به مطالعه ی اشیای زیبا و واکنش های روحی و ذهنی خاص بینندگان ، خوانندگان، یا مخاطبان اثر هنری مربوط می شود." زیبایی شناسی لزوماً یک دانش میان رشته ای (Interdisciplinary) است و می تواند ماهیتی تفسیری (Interpretive). تجویزی (Prescriptive)، توصیفی (Descriptive) یا آمیزه ای از همه ی اینها باشد.
بزرگترین پرسش در این رشته مربوط به "ارزش (Value) زیبایی شناختی" است که آیا زیبایی یک امر واقعیت دار است و در اشیای واقعی که منسوب به زیبایی می شوند وجود دارند یا نه. این مسأله تا حدودی شبیه بحث مربوط به رابطه واقع انگاری (Realism) و ضد واقع انگاری درفلسفه است.
عینی بودن یا نسبی بودن ارزش زیبایی شناختی در حقیقت از مسائل محوری این رشته است. بحث بر سر این نکته است که آیا دلایلی وجود دارد که معتقد شویم ارزش زیبایی شناختی مثل ارزش اخلاقی است. یک واقع انگار افراطی ممکن است بگوید زیبایی وارزش زیبایی شناختی همچون واقعیتی مستقل و امری عینی دراشیای خارجی یافت می شودو کاملاً مستقل از واکنش های بینندگان است و بنابراین حکم زیبایی شناختی مشمول صدق و کذب نیز می شود. فی المثل وقتی حکم می کنیم که "این گل زیباست" یا "این نقاشی از نظر زیبایی شناختی خوب است" آنچه را ما می گوییم می تواند صادق یا کاذب باشد. درصورتی صادق است که گل یا تابلوی نقاشی واقعاً (Really) دارای ویژگی زیبایی بوده باشند. و در صورتی کاذب است که واقعاً فاقد چنین خاصیت (Property) وخصلتی باشند. برای یک شخص رئالیست یا واقع انگار چه ما حکم به زیبایی بکنیم و چه اصلا ما حکمی نکنیم وقتی یک شیء زیباست بی حضور ما نیز واقعاً دارای زیبایی است. چه ما آن را شناسایی کنیم و چه نکنیم. به خوبی ملاحظه می شود که مسأله ی فلسفی ذهنی بودن یا عینی بودن، چگونه در حکم زیبایی شناختی خود را نشان می دهد و موضع معرفت شناختی ما تا چه حد در ارزیابی وصدور حکم درمورد زیبایی یا نازیبایی اشیاء تأثیر می گذارد. همین امر سبب شده است تا محققان به بررسی «ماهیت تجربه ی زیبایی شناختی " رو بیاورند و بررسی کنند که اصلاً خود"زیبایی" (Beauty) چیست. آنان عواملی را بر شمرده اند که درماهیت زیبایی دخیل و سهیم اند. عواملی مثل لذت، رضایت (satisfaction)، خوش آمدن و پسندیدن، دوست داشتن (Liking)، به عنوان معیارهایی برای تشخیص زیبایی ونیز عناصر تشکیل دهنده ی ماهیت زیبایی معرفی شده اند. تجربه ی زیبایی نیز امر مهمی است. نوع نگاه ما به خود اشیاء در واکنش ما نسبت به آنها تأثیر می گذارد. در مورد موسیقی باید الگوهای (Pattern) صدا را بشناسیم. درمورد سینما باید تجربه ی دیدن چیزی بر روی پرده را داشته باشیم ولی اگر شما صرفاً یک قطعه موسیقی یا چند تصویر پیاپی را به من نشان دهید من هنوز در موقعیتی نیستم که بگویم چه ارتباط خاصی بین این صداها وتصاویر با ارزش زیبا شناختی است. یعنی نمی توانم هیچ حکمی بکنم یا واکنشی نشان دهم، زیرا فاقد تجربه ای دراین مورد هستم. همچنین محققان هنر عامل دیگری را برای تشخیص زیبایی و معیار زیبایی ارائه کرده اند که عبارت است از بی طرفی یا "خنثی بودن" (disinterestedness).
مقصود ازاین تعبیر آن است که تجربه ی لذتبخش حضور چیزی درادراک ما نباید صرفاً مبتنی بر کاربردهای آن برای ما باشد یعنی باید شیء مورد داوری زیبایی شناختی ما صرفاً موجب انجام کار خاصی شود یا آرزویی را بر آورده سازد یا خودش به معیار اصل دیگری تکیه کند زیرا همه این موارد ما را از ارزیابی صحیح زیبایی وامور زیبا منحرف می سازد . واکنش های ذهنی و روانی ما می تواند طبق خواسته های ما از دیگران توجیه شود. این واکنش ها صرفاً امور فردی مربوط به خصوصیات اخلاقی فرد و پسند و ناپسند شخصی او نیستند بلکه به عنوان متعلقات تجربه ی ما ریشه های بسیار عمیقی در ماهیت عام بشری ما دارند و مبتنی بر واکنش لذت بخشی هستند که دراثر ادراک اشیای زیبا به ما دست می دهد. این بدان معناست که بر خلاف دیگر امور، "ارزش زیبایی شناختی را نمی توان در قالب اصول تعلیم پذیر در آورد." در واقع هیچ گونه اصول زیبایی شناختی معتبر واصیل وجود ندارد زیرا برای درک ارزش زیبایی شناختی ما باید " اشیای مورد نظر را با چشمان خودمان نگاه کنیم" والبته نوع نگرش، ذهنیت، علایق، تربیت، آموخته ها و بسیاری عوامل دیگر در این نگاه، آگاهانه یا ناآگاهانه تأثیر می گذارند و اعتبار وعینیت آن را تحت تأثیر قرار می دهند. به همین سبب محققان می گویند که احکام زیبایی شناختی ، مبتنی و منوط به احساس لذت و سرور خود شخص است. اما می توان در صورتی که مورد توافق عام قرار گیرد و شخص بیننده دقیقاً مجهز به اطلاعات و مهارت کافی باشد چنین حکمی را تعمیم داد. گاهی چنین پنداشته می شود که مسأله مهم در هنر همان زیبایی شناسی است ولی چنین فرضی و پنداشتی نیاز به اندکی بررسی دارد. هنر می تواند دارای ارزشهای غیر زیبایی شناختی هم باشد. برای مثال هنر می تواند ارزش درمانی (Therapeutic Value) داشته باشد یا موجب ارائه ی بصیرتهای اخلاقی (Moral insights) به ما باشد. همچنین می تواند به ما کمک کند تا نکاتی را در تاریخ باز تابی کنیم. یا دیدگاه های افراطی وتند را که بانظرات خودما مخالفند ببینیم. ارزشهای غیر زیبایی شناختی هنر به امور شناختاری ونقش تفهمی و معرفت زایی و نیز ایجاد سازگاری وانسجام وحتی تأثیر بر صداقت سیاسی اشخاص سرایت می کند. بنابراین می توان گفت هنر دارای ارزشهای متنوع و متعددی است و ما می توانیم یک اثر هنری را برای ایجاد انسجام اخلاقی مورد تحسین قرار دهیم یا آن را به سبب فقدان صداقت سیاسی و اخلاص هنرمند مردود بشماریم. اگر همه اینها راجزو ارزشهای زیبایی شناختی به شمار نیاوریم. آنگاه عرصه بر زیبایی شناسی و تشخیص ارزش هنر بسیار تنگ می گردد. بدون محکوم ساختن این نظر رایج که می گوید هنر همواره باید ابزاری برای رسیدن به هدفی ورای خویش باشد ما می توانیم ادعا کنیم که آثار هنری دارای ارزشهای کاملاً گوناگون و متعددی هستند ولی این نکته کاملاً درست است که آثار هنری همواره دارای حیث التفاتی (Intentionality) هستند و به همین سبب معنا دارند واینجاست که مسأله هدف و غایت (Ehd) هنر بسیار پر رنگ می شود که آیا غایت هنر بیرون از آن است یا در خود آن. آثار هنری مشمول شیوه های خاص تولید (Production) و دریافت (Reception) نیز هستند. یعنی همیشه کسی یا کسانی آنها را پدید می آورد و کسی یا کسانی آنها را می بیند یا می شنود. هم تولید می شوند وهم دریافت می گردند. مثلاً ما تابلوهای نقاشی را می بینیم و موسیقی را نیز می شنویم و از آن لذت برده یا آن را تحلیل می کنیم. این الگوی تولید ودریافت موجب مطرح شدن دو پرسش دائمی در فلسفه ی هنر شده اند. یکی اینکه رابطه ی اثر هنری با ذهن پدید آورنده ی آن چیست؟ دیگر اینکه چه رابطه ای میان اثر هنری و ذهن کسی که آن را درک و تحسین می کند، وجود دارد؟ برای مثال شنیدن موسیقی بر عواطف (Emotions) ما تأثیر می گذارد و از آنجا که عواطف امور و حالات ذهنی(Mental States) هستند، ممکن است تصور شود که این عواطف نخست درذهن پدید آورنده یا اجرا کننده ی موسیقی وجود داشته و سپس به ما منتقل می شوند و بر ما تأثیر می گذارند. یا ممکن است گمان شود که واکنش های عاطفی شنونده در نوع تأثیر موسیقی بر او ونحوه ی شنیدن او تأثیر می گذارند. هیچ یک ازاین دو رویکرد تاکنون مقبولیت کاملی نیافته است. وبعضی نیز معتقدند موسیقی دارای عواطف خاص خودش است که درخودش وجود دارد وتابع احساس اجرا کننده یا شنونده نیست. دانش زیبایی شناسی هنوز باید با این مسأله دست و پنجه نرم کند. در بازنمایی های هنری نیز عیناً همین مشکل وجود دارد. مثلا اینکه هدف یک تابلوی نقاشی چیست یا نیات (Intentions) یک بازیگر چیست؟ و چگونه تفسیرهای بیننده نسبت به این آثار هنری شکل می گیرد؟ آیا خود یک تابلوی نقاشی با نمادهایی که در آن به کار رفته دارای معنای خاصی است یا نه؟ اگر دارای معنای خاصی است می توان پرسید صداها وتصویرها تا چه حد مطابق یا غیر مطابق با امور واقعی جهان خارج و نیز بازنمایی های (Representation) زبانی هستند؟ هنگامی که شخص به تحلیل چنین مسائلی دراین سطح دست می زند"فلسفه هنر" نیز آغاز می شود. یعنی آغاز فلسفه هنر با طرح همین مسائل درهمین سطح است وشاید از همین روست که پاره ای محققان "فلسفه هنر" و "زیبایی شناسی" را مترادف ومعادل می گیرند.
رابطه ی زیبایی شناسی ودین.
اکنون وقت آن است که به اختصار رابطه ی زیبایی شناسی ودین را مورد کاوش قرار دهیم و ببینیم دین به طور کلی و نیز دین اسلام به طور خاص چه رابطه ای با زیبایی شناسی، امور زیبا و اصل مسأله زیبایی دارند؟ رویکرد آنها چگونه است و چگونه با این مسائل مواجه می شوند. درمورد رابطه زیبا شناسی و دین تفکیک وتنقیح بین چند موضوع لازم به نظر می رسد. یکی اینکه مقصود از دین چیست؟ آیا مقصود مناسک( Sacrament) وشعائر (Rotuals) دینی است؟ یا عقاید (Ideas) ، آموزه ها (Doctrines) و به اصطلاح "جهان بینی دینی"(Religious Worldview)، فهم دینی ومعرفت دینی(Religious Knowledge) مورد نظر است؟ آیا نهادها(Institutions)، سازمان (Organization)ها، معابد(Temples) ومراکز دینی مقصود است؟ یا متون دینی، دعاها، نیایش (Prayer)ها، اعمال(Practices) وعبادات مورد نظرند؟ خلاصه اینکه دین یعنی چه و چه بعد یا ضلعی از ابعاد واضلاع دین در بحث حاضر مورد نظر ماست؟ این نکته حتماً باید پیش از ورود به بحث رابطه ی زیبایی شناسی و دین به طور کامل و واضح تبیین شود. دیگر اینکه چه زیبایی شناسی به منزله ی یک دانش(Science) و رشته ی علمی (Discipline) متمایز مقصود ماست یا امور زیبا و آثار هنری و خود "زیبایی" به عنوان یک واقعیت عینی یا ذهنی- روانی مورد نظر است؟ مقصود از زیبایی شناسی درک ما از امور زیبا است یا خود کیفیت و خصلت زیبا بودن و زیبا نمودن و اشیا وموجودات وآثار زیبایی است که در طبیعت وجود دارند و یا مخلوق وحاصل فعالیت هنری بشر هستند یا همه اینها به طور جمعی مورد بحث ماست. این نکته باید درهمین آغاز بحث به وضوح روشن شود.
به نظر نگارنده، آنچه دراینجا مقصود ومحور بحث است نه دانش ادیان (Science of Religion) یا دین شناسی (Study of Religion) به عنوان یک رشته ی علمی یا شعبه ها وشاخه های فراوانی که دارد ونه زیبایی شناسی به عنوان یک رشته ی علمی یا شعبه ها و شاخه های فراوانی که دارد ونه زیبایی شناسی به منزله ی یک دانش مدون، مستقل و متمایز است بلکه مقصود بررسی حضور وجایگاه زیبایی وامر زیبا در آموزشهای دینی و جهان بینی دینی یعنی باورها، اعمال و ارزشهای دینی است و از زیبایی شناسی نیز ماهیت و اصل زیبایی و امور زیبا، جذاب، دل انگیز و آفرینش های دلربا ودوست داشتنی هنرمندانه است، یعنی هم زیبایی های طبیعی موجود در جهان آفرینش وهم آثار هنری زیبایی که توسط هنرمندان زبر دست پدید آمده اند. هر دو گونه مورد نظر ماست. توضیح نسبت دین با امور زیبا، درک وتحسین زیبایی، گرایش به آن ، خلق آن، به کارگیری آن، لذت بردن از آن و... مورد بحث ماست. بررسی اینکه زیبایی وحسن و لطف وجمال در تعالیم دینی، باورها، ارزشها، اعمال و مناسک وشعایر دینی چه جایگاهی دارند؟ آیا یکسره مردود و طرد می شوند یا به طور کلی مورد تأیید هستند؟ دین با زیبایی، زیبا گروی و زیبا دوستی، زیبا اندیشی و زیبا زیستن چه نسبتی دارد؟ اینها مسائل ومباحثی است که در این مقاله راجع به آنها بحث می کنیم. پس باید در تعالیم ادیان کاوش کنیم تا جایگاه و منزلت زیبایی را در آنها بیابیم و دیدگاه دینی را درمورد زیبایی مورد شناسایی قرار دهیم که مثلاً آیا دین ضدزیبایی وامور زیباست و به گرایش به زشتی ها، نفرت، ناهماهنگی، ناموزون بودن، عدم تناسب، بی نظمی، ترک لذت، طرد زیبایی ها فرمان می دهد یا نه به عکس، به زیبا دیدن و زیبا اندیشیدن و زیبا زیستن دستور می دهد و سراسر هستی وقلمرو آفرینش را زیبا و لطیف و در غایت حسن وجمال می داند و آدمی را به تأمل و تبعیت از آن فرا می خواند. استنباط نگارنده این است که ادیان بزرگ جهان و به ویژه ادیان توحیدی و به خصوص دین اسلام نه تنها ضد زیبایی نیست بلکه به تصریح آیه های قرآنی سراسر آفریده شده است و هیچ زشتی وکاستی در نظام تکوینی عالم نیست، هر چه هست زیباست و در فعل الاهی زشتی و تباهی جایی ندارد.
در آیات قرآن این مضمون آمده است که خدا آفریدگار همه موجودات است "الله خالق کل شیئی" و نیز این مضمون به صراحت در قرآن دیده می شود که خداوند هر چه را که آفریده زیبا آفریده است" هو الذی احسن کل شیئیٍ خلقه" واز ضمیمه و اقتران این دو مقدمه می توان یک "قیاس منطقی" تشکیل داد که نتیجه منطقی اش چنین است: پس هر چه آفریده شده زیباست. موجودی غیر زیبا و فاقد حسن در طبیعت بلکه درکل هستی و جهان نیست. افزون بر این، درعرفان اسلامی، عالم به تمامی حاصل ومظهر تجلیات خداوند است. تجلیات متنوعی که مربوط به "اسماء وصفات" پروردگار است وهر موجودی "مظهر" و"جلوه " ی یک یا چند اسم خداوند است. "اسماء و صفات" حق نیز به دو گونه ی کلی تقسیم بندی شده اند: اسماء و صفات" جلالیه وجمالیه" یا "لطیفه وقهریه". و تأکید عارفان مسلمان این است که در اینجا جلال و جمال ولطف و قهر اموری جدا و متمایز و متباین نیستند. بلکه کاملاً مرتبط و پیوسته و درهم تنیده اند. به گفته ی عارفان مسلمان در هر جلالی جمالی هست و در هر قهری لطفی مختفی است. جلال وجمال حق به هم آمیخته اند (لکل جمالٍ جلال ولکل جلالٍ جمالٌ). والبته اصل خلقت خداوندی بر رحمت، خیر، جود، احسان، بخشش بی علت و بی رشوت، مهر و لطف و فیض و عنایت است ورحمت او همواره بر غضبش سبقت وپیشی دارد: "یا من سبق رحمته غضبهُ" وهستی بر اساس عدل وهماهنگی و رحمت بنا شده است: "کَتَب علی نَفسِه الرّحمه" و نیز:" بالعدلِ قامَتِ السّمواتِ وَالارضِ". از این چشم انداز دل انگیز وزیبای عارفانه که ملهم و مأخوذ از آیات قرآنی و تعالیم اسلامی است کل هستی، عین لطف و حسن وجمال است درکمال موزونیت وتناسب ونظم. زیرا که "مخلوق " و "مظهر" خداوندی است که سراپا حسن و لطف ورحمت مطلق است و به بندگانش مهر می ورزد انّ الله رئوفُ بالعباد" و بی استحقاق وقابلیت ، جود وبخشش می کند و"قدیم الاحسان"است و فیض او نیز دائمی، ساری وجاری است " یا دائم الفیض علی البریه". و فضل او بی حساب است وقهراو نیز عین لطف. پیداست که چنین تلقی زیبا و دل انگیزی از خدا وهستی وسلسله مراتب موجودات ونظم عالم هستی نتیجه ای جز تأیید زیبایی وگرایش به زیبایی در پی ندارد. آدمیان نیز دعوت شده اند تا در این زیبایی تأمل کنند تا از طریق این "آیات" و"نشانه ها" و به تعبیر عارفان" آینه های خداوند" (مرایی حق) بیشتر و بهتر وژرفتر و گسترده تر به حضور خالق هستی وعلم و قدرت و احاطه او و نیز رحمت و فیض بی منتهای او پی ببرند واو را عالمانه وعاشقانه ( وهنرمندانه) پرستش کنند و به آن منبع حسن، لطف، تعالی و کمال نزدیک شوند و بدو تقرب جویند.
پس هم به مقتضای دلایل فلسفی وهم بر اساس "اصل تجلی" درعرفان اسلامی وهم به دلالت صریح آیه های قرآن عالم سراسر تجلی حسن حق و ظهور معشوق ازلی و محبوب حقیقی است و موجودات همگی با زبان حال او را می طلبند و او را می خواهند. هستی سراپا مجلا ومظهر اوست و موجودات تمامی آینه گردان حسن روی اویند. این حقیقت والا به زیبایی و شکوه در اشعار شاعران عارف مشرب ما بیان شده است. در اینجا برای نمونه ابیاتی را ذکر می کنیم که قطره ای از اقیانوس ناپیداکرانه ادب ارزشمند و زبان فخیم فارسی است:
هرسو که دویدیم همه روی تو دیدیم
هرجا که رسیدیم سر کوی تو دیدیم
هر قبله که بگزید دل از بهر عبادت
آن قبله دل را خم ابروی تو دیدیم
هر سرو روان را که در این گلشن دهرست
بر رسته بستان ولب جوی تو دیدیم
از باد صبا بوی خوشت دوش شنیدیم
با باد صبا قافله بوی تو دیدیم
روی همه خوبان جهان را به تماشا
دیدیم ولی آینه روی تو دیدم
در دیده شهلای بتان همه عالم
کردیم نظر نرگس جادوی تو دیدیم
تا مهر رخت بر همه ذرات بتابید
ذرات جهان را به تک و پوی تو دیدیم
در ظاهرو باطن به مجاز و به حقیقت
خلق دو جهان را همه رو سوی تودیدیم
هر عاشق دیوانه که در جمله گیتی است
بر پای دلش سلسله موی تو دیدیم
سرحلقه رندان خرابات مغان را
دل در شکن حلقه گیسوی تو دیدیم
از مغربی احوال مپرسید که او را
سودازده طرّه هندوی تو دیدیم.
(دیوان شمس مغربی، غزل 139)
نیز همین شاعر شیدا و شوریده در باب تجلی حق بر همه آفاق و سراسر جهان و موجودات چنین می سراید:
ای کرده تجلی رُخت از چهره ی هر خوب
ای حسن وجمال همه خوبان به تو منسوب
بر صفحه ی رُخساره هر ماه پری روی
حرفی دو سه از دفتر حُسنت شده مکتوب
محبوب زهر روی بجز روی تو نبود.
خود نیست به هر وجه بجز روی تو محبوب
برعکس رخت چشم زلیخا نگران شد
در آینه روی خوش یوسف یعقوب
در شاهد ومشهود تویی ناظر ومنظور
درعاشق ومعشوق تویی طالب و مطلوب
در بتکده ها غیر تو را می نپرستد
آن کس که کند سجده بر سنگ و گل و چوب
جاروب غمت کرد مرا خانه دل پاک
وین خانه کنونست به کام دل جاروب
زان زلف پراکنده وزان غمزه فتّان
پرگشت جهان سر به سر از فتنه و آشوب
(دیوان مغرب، غزل 12)
در نگرش عارفان مسلمان جهان جمله ظهور و تجلی حق است و چون هر چه هست ظل وسایه وجلوه ی خدای صاحب کمالات است، خدایی که جمیل ورحیم و رئوف وفیاض وجواد وحسن و لطیف است بنابراین سایه او نیز زیباست، ظل جمیل هم جمیل است و جهان سراسر حسن و زیبایی است اما دیده خفاش سان محجوبان اسیر نفس وخود پرستی یارای دیدن این نور را ندارد که جهان هستی بدو روشن است: "اللهُ نور السموات والارض" وتمامت هستی از او روشنی یافته است که: "وأشرقت الارض بنور ربّها". دیده ای زیبانگر و زیبایی شناس باید تا بتواند آن غایت حسن وخوبی و منتهای لطف و جمال را به عیان درعالم مشاهده کند و همه عالم را عکس روی او ببیند.عارفان چنین چشمی دارند و با چنین چشمی به عالم نظر می کنند. این زیبانگری و زیبابینی و زیبادوستی و زیبا جویی یکی از مهمترین مضامین اشعار شاعران وعارفان مسلمان است. بنگرید حافظ از حُسن وعشق دوست چه می گوید:
دل سراپرده ی محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
من که سر در نیاورم به دو کون
گردنم زیر بار منت اوست
تو و طوبی وما وقامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست
گر من آلوده دامنم چه زیان
همه عالم گواه عصمت اوست
من که باشم در آن حرم که صبا
پرده دار حریم حرمت اوست
بی خیالش مباد منظر چشم
زانکه این گوشه جای خلوت اوست
هر گل نو که شد چمن آرای
زاثر رنگ و بوی صحبت اوست
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روزه نوبت اوست
ملکت عاشقی و گنج طرب
هرچه دارم زیُمن همت اوست
من ودل گر فدا شدیم چه باک
غرض اندر میان سلامت اوست
فقر ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینه محبت اوست
(غزل شماره 59. دیوان حافظ، تصحیح پژمان بختیاری)
و همو در باره حُسن پروردگار یکتا و تجلی آن زیبای بی همتا چنین سروده است:
ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن
خال وخط تو مرکز حسن و مدار حسن
در چشم پُر خمار تو پنهان فسون سحر
در زلف بی قرار تو پیدا قرار حسن
ماهی نتافت همچون تو از برج نیکویی
روی نخاست چون قدت از جویبار حسن
خرم شد از ملاحت توعهد دلبری
فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن
از دام زلف و دانه خال تو در جهان
یک مرغ دل نماند نگشته شکار حسن
دائم به لطف، دایه طبع از میان جان
می پرورد به ناز تو را درکنار حسن
گرد لبت بنفشه از آن تازه و ترست
کآب حیات می خورد از جوبیار حسن
حافظ طمع برید که بیند نظیر تو
دیار نیست جز رخت اندر دیار حسن
(غزل شماره 388)
و شبستری در منظومه ی زیبا و موجز "گلشن راز" به سادگی حقیقت تجلی و ظهور حق در آفاق وانفس را بیان کرده است:
هر آن چیزی که در عالم عیان است
چو عکسی ز آفتاب آن جهان است
جهان چون زلف و خط و خال و ابروست
که هرچیزی به جای خویش نیکوست
تجلی گه جمال و گه جلال است
رخ و زلف آن معانی را مثال است
صفات حق تعالی لطف وقهر است
رخ و زلف بتان را ز آن دو بهر است(4)
پس طبق" جهان بینی دینی" اساس تکوین وخلقت عالم بر زیبایی و فعل زیبای خداوند بناگشته است و زیبایی در متن هستی موجودات و کل آفرینش حضور دارد. عارفان مسلمان معمولاً دراینجا به حدیث معروف " کنز مخفی" استناد می جویند که عین عبارت آن چنین است: "قال داوود یا رب لم خلقت الخلق؟ قال: کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن اُعرف فخلقت الخلق لکی اُعرف".(5)
"حضرت داوود پرسید پروردگارا چرا موجودات را آفریدی واو پاسخ داد: من گنجی نهان بودم ودوست داشتم تا شناخته آیم. پس موجودات را آفریدم تا شناخته آیم". فخرالدین عراقی همین حقیقت را در این بیت معروفش آورده است:
جلوه ای کرد که بیند به جهان صورت خویش
خیمه در مزرعه ی آب وگل و آدم زد!
و بدینسان عالم با عشق وحُبّ آغاز گشت و خدا "فاعل بالعشق" است وکار از پی حبّ ودوستی می کند نه سود و ربح. کاروان هستی با عشق به راه افتاد وهمه ی موجودات بهره ور ازمحبت وعشقند.
بیرون دوید یار ز خلوتگه شهود
خود را به شکل جمله جهان هم به خود نمود
اسرار خویش را به هزاران زبان بگفت
گفتار خویش را به همه گوشها شنود
درمان نگاه کرد هزاران هزار یافت
درخود نگاه کرد همه جز یکی نبود.
درهر که بنگرید درو غیر خود ندید
چون جمله را به رنگ خود آورد در وجود
یک نکته گفت یار و لیکن بسی شنید
یک دانه کشت دوست و لیکن بسی درود
خود را بسی نمود به خود یار جلوه گر
لیکن نبود هیچ نمودی چو این نمود
از دست نیستی همه عالم خلاص شد
تا یار بر جهان درگنج نهان گشود
(دیوان شمس مغربی. ص. 138).
گنج نهان همان "کنز مخفی" درحدیث قدسی است که پیشتر نقل کردیم که با نخستین تجلی ذاتی حق ماسوا پدید آمد و آنچه غیر، عالم، خلق و مخلوقات می نامیم که تمامی ظهورات وتجلیلات ومظاهر اویند آشکار شدند. عالم با عشق آغاز شده، هدف وغایت آن نیز دریافت همین عشق و رسیدن به وصال معشوق ازلی است. زیبایی وعشق وحسن خداوند در تمامی عالم وسراپای هستی جلوه گر و نمایان است ودر دل هر ذره ای کشش وجذب وانجذاب عشق است.
تصویری از این زیباتر وهنری تر سراغ دارید؟ آن ماهروی ازلی در آینه اعیان تابیده و همه را مدهوش خود کرده وعالم همه مست این تجلی و طالب دیدار اویند.
چون عکس رخ دوست در آیینه عیان شد.
بر عکس رخ خویش نگارم نگران شد.
شیرین لب او تا که به گفتار در آمد
عالم همه پر ولوله و شور و فغان شد.
چون عزم تماشای جهان کرد زخلوت
آمد به تماشای جهان، جمله جهان شد.
هر نقش که او خواست بدان نقش بر آمد
پوشید همان نقش و بدان نقش عیان شد
هم کثرت خود گشت و درو وحدت خود دید.
هم عین همین آمد وهم عین همان شد.
جایی همه اسم آمد و جایی همگی رسم
جایی همه جسم آمد و جایی همه جان شد.
هم پرده برانداخت ز رخ کرد تجلی
هم پرده خود گشت و پس پرده نهان شد
ای مغربی آن یار که بی نام و نشان بود.
از پرده برون آمد و با نام و نشان شد.
(دیوان مغربی، غزل شماره75).
جامی عارف بزرگ و شاعر زبردست مسلمان نیز تجلی حق را از نهانخانه ی غیب و "مقام کنز مخفی" وظهور او درکسوت مظاهر که تصویر زیبا شناختی و هنرمندانه ای از آفرینش خداوندی وخلقت عالم است در ضمن ابیاتی جذاب ودلنشین بیان کرده است که تنها بخشی از آن را در اینجا نقل می کنیم تا سخن دراز نگردد و حجم این نوشتار افزون نشود و خواننده را به تأمل دراین ابیات دعوت می کنیم:
در آن خلوت که هستی بی نشان بود.
به کنج نیستی عالم نهان بود
وجودی بود از نقش دویی دور
زگفت وگوی مایی وتویی دور
جمال مطلق از قید مظاهر
به نور خویش هم بر خویش ظاهر
دلارا شاهدی در حجله ی غیب
مبرا دامنش از تهمت عیب
نه با آیینه رویش درمیانه
نه زلفش را کشیده دست شانه
صبا از طره اش نگسسته تاری
ندیده چشمش از سرمه غباری
نگشته با گلش همسایه سنبل
نبسته سبزه اش پیرایه بر گل
رخش ساده زهر خطی وخالی
ندیده هیچ چشمی زو خیالی
نوای دلبری با خویش می ساخت
قمار عاشقی با خویش می باخت
ولی زانجا که حکم خوبروییست
ز پرده خوبرو در تنگ خوبیست
نکورو تاب مستوری ندارد
ببندی در ز روزن سر بر آرد.
چو هر جا هست حسن اینش تقاضاست
نخست این جنبش از حسن ازل خواست
برون زد خیمه ز اقلیم تقدس
تجلی کرد بر آفاق وانفس
زهر آیینه ای بنمود رویی
به هر جا خاست از وی گفت وگویی(6)
و بدین سان آن" غیب مطلق" تجلی نمود ودرکسوت" مظاهر" جلوه نمود و آفاق وانفس را به نو خویش روشن نمود و آفرینش آغاز گشت.
آنچه تاکنون آوردیم و به نظم و نثر نقل کردیم واز تعالیم دینی واسلامی نیز بهره گرفتیم برای تبین این نکته بود که ادیان، به ویژه دراینجا دین اسلام منظور نظر ماست، نه تنها در آموزشها و دیدگاه های بنیادین واصیل خود با زیبایی و زیبا دوستی و زیبا شناسی و طلب حسن و نیکویی تضاد و تعارض و خصومتی ندارند که مروج و مشوق آن نیز هستند. تنها یک روح زیباست که می تواند خدا را عاشقانه عبادت کند و اسرار آفرینش را به لطافت وعمق دریابد و به جهان و موجودات نگاهی زیبا شناسانه داشته باشد. و به گفته ی حافظ:
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه
که هرکه بی هنر افتد نظر به عیب کند!
دیدن زیبایی های آفرینش نیز روح زیبا می خواهد و دیده ای زیبا شناس. بی سبب نیست که در روایات دینی و دعاهای اسلامی آمده است که : " ان الله جمیلُ یحب الجَمالَ و یحِبّ أن یری اَثرَ نِعمَتهِ علی عبدِه"(7). خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد ونیز دوست دارد که نمود نعمتش را در بنده اش ببیند. یا در برخی دعاها آمده است: "سُبحانَ مَن لَبِسَ البَهجه وَ الکَمالَ". ای پروردگار پاک، تو کسی هستی که جامه بهجت وکمال پوشیده است. یعنی که خداوند عین ابتهاج ودارای تمامی کمالهاست ولذا برترین مرتبه ی عشق و سرور را دارد. این سخن بلند درکتاب "اشارات" ابن سینا آمده است و کل " نمط هشتم" آن کتاب به همین مسئله" بهجت وسعادت" وعشق و ابتهاج حق تعالی به خود اختصاص یافته است که نقل، شرح و بسط آن درحوصله ی این مقال نمی گنجد. در دعاهای اسلامی عزت، جمال، جلال، عظمت، لطف، فیض ، رحمت، جود، شوق، جلوه گری ، حسن، رأفت، احسان و صفاتی از این دست به خداوند نسبت داده شده و مظاهر این اسماء و صفات در آفرینش و جهان هستی بر شمرده شده که همه نشان از نگرش زیبا شناختی دین اسلام می کند. خداوند به تعبیر قرآن "بدیه السموات والارض" است. طراوات و تازگی، نو شوندگی، زیبایی دراین تعبیر موج می زند. و او با همه حسن و جمالی که دارد درهمه جا حاضر است و باهمه اشیا همبودی دارد: " هُوَ مَعَکُم اَینَما کُنتُم" که همان " معیت قیومیه" در لسان و تعبیرات حکیمان وعارفان مسلمان است.
او به اشیا و موجودات از خودشان نزدیکتر است و نَحنُ اَقرَبُ اِلیهِ من حَبلِ الوَرید". وخود را در آفاق وانفس به ما نمایانده است: سَنُریهم آیاتِنا فی الآفاقِ وَ فی اَنفُسِهِم" و بر همه چیز گواه و مشهود همه است " اَوَلَم یکفِ بِربّک أنّهُ علی کُلّ ِ شیییٍ شهید". خویشتن را در هستی نمایانده است و ظهور و تجلی او چنان است که هر صاحب بصیرتی می تواند با مشاهده ی قبلی و دیده دل او را ببیند و بیابد. او پنهان نیست، بلکه عین ظهور است. به ویژه بر دلهای مؤمنا راستین و عارفان جلوه می کند و آنان را سر مست و رها از خود می سازد.
زتو با تو راز گویم به زبان بی زبانی
به تو از تو راه جویم به ما نشان بی نشانی
چه شوی ز دیده پنهان که چو روز می نماید
رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی
تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی
تو چه آیت شریفی که منزه از بیانی
زتو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده
ز تو کی کنار گیرم که تودر میان جانی
(دیوان خواجوی کرمانی، غزل ش. 358).
در تعلیمات اسلامی خداوند دارای"اسمای حسنی" و زیباترین نامها و صفت هاست که به گفته ی عارفان این "اسماء" اسم های لفظی ولغوی قرار دادی نبوده بلکه جلوه های عینی وکمالات واقعی خداوندند که هر یک مظهر بلکه مظاهر عینی و واقعی درهمین جهان دارند وموجودات تمامی مرایی و مجالی و "مظاهر اسماء وصفات" خداوندند و در سرای وجود و جهان هستی جز ذات حق واسماء وصفات او هیچ چیز موجود نیست. هر چه هست یا خود اوست و یا مظهر وجلوه او نه وجودی بیگانه، مستقل و متمایز.(8) این سخن عین متن یک آیه قرآنی است که : "هُوَاللهُ الخالِقُ الباریُ المُصَوّرُ لَهُ الاسماءُ الحُسنی." "اوست خدایی که آفریدگار و پدید آورنده و صورت بخش موجودات است و تمامی اسماء حسنی از آن اوست". واین اسماء، اسماء عینیه واقعیه وجودیه اند نه "اسماء ملفوظه" یا لفظیه. این سخن همه ی عارفان مسلمان. به خصوص پیروان و شارحان مکتب ابن عربی است.
به نظر نگارنده نه تنها از راه تعالیم دینی و باورها و اعتقادات دینی می توان بر پیوند استوار دین وهنر و ربط وثیق دین و زیبایی استدلال کرد که به لحظ سابقه تمدنی و واقعیت های تاریخی وامور عینی نیز می توان گرایش هنری ونگرش زیباشناختی ادیان را در طول تاریخ نشان داد. معماری، موسیقی، کتابت قرآن و تلاوت آن با سبک های متنوع موسیقایی، جشن های دینی واعیاد مذهبی، مراسم سوگواری، آداب و مناسک خاص عبادت، عبادتگاه ها، سبک های خوشنویسی، بنای مساجد وهمه هنرهایی که در تمدن اسلامی ظهور کرده اند کاملاً از قرآن و تعالیم دینی و باورها و ارزشهای اسلامی تأثیر پذیرفته اند واین مطلب نزد هنر پژوهان و هنرشناسان ومحققانی که درهنر اسلامی کاوش کرده اند امری مسلم و انکار ناپذیر است.(9) آنچه ادیان - و در اینجا اسلام - با آن مخالفند ابتذال، غفلت، هرزگی، پوچی، بی مسئولیتی، آلودگی به گناه و سقوط از مرتبه والای انسانی است . به نام هنر و زیبایی آدمی را به بند کشیدن، اسیر غفلت وهرزگی نمودن، گمراه ساختن وتهی ساختن او از معنویت و فضیلت واخلاق. این همه آن چیزی است که دین هایی مثل اسلام با آن مخالفند و بلکه علیه آن به مبارزه برمی خیزند. برای نجات آدمی از دام هرزگی و پلیدی و سقوط. رستگاری و سعادت آدمی که هدف وغایت همه ی ادیان اصیل وحیاتی است. با ابتذال وهرزگی سازگار نیست. ادیان با انحراف و سقوط آدمی به ورطه ی حیوانیت، ددمنشی و اهرمن خویی، پلشتی وتردامنی و گناه آلودگی به شدت مخالفت می ورزند. زیرا که دین برای رستگاری و رهایی آدمی است چه از بند شهوت و چه ازقید ستم جباران و آدمیخواران . هوس وستم دو مانع بزرگ بر سر راه رهایی و رستگاری بشرند. پس نبرد ادیان علیه هنر ورزی و زیبایی دوستی نیست. پیکار علیه سقوط آدمی است درمرداب عفن خودکامگی، هواپرستی ، غفلت وانحراف. واگر در تاریخ ادیان خطاهایی از سوی برخی قاصر فهمان وکج اندیشان، ظاهر بینان و زاهد نمایان علیه هنر واهل هنر صورت گرفته باید دانست که از بنیاد با روح آموزشهای ادیان مخالف بوده است و جور و جفایی که بر اهالی هنر رفته یا می رود ربطی به حقیقت ادیان ندارد. خطای برخی پیروان متعصب و فاقد بصیرت است که به نام دین یا دفاع از عقاید وارزشهای دینی به مخدوش ساختن چهری زیبا و نجیب دین می پردازند و در واقع بر سر شاخ بن می برند.
دین در طول تاریخ مورد تحریف، جعل، تزویر، ریاکاری، سوء استفاده و سوداگری قرار گرفته است. اما این خطاها را نمی باید به پای دین نوشت.
خطاکاریهای پیروان ریا کار و حیله گر، دنیا پرستان دین فروش که کمترین اعتقادی به دین ندارند، ربطی به اصل و سرشت راستین دین ندارد.
عمل منسوبان یا منتسبان به یک دین یا پیروان هر دین خاص را باید با معیارها و سنجه های دقیق و تعلیمات اصیل آن دین سنجید وگر نه داوریهای بسیار خطا آلود و زیانباری صورت خواهد گرفت. فهم درست دین همچون فهم درست هنر و مراعات حوزه ها و شیوه های هر یک از لوازم اصلی داوری دقیق وعالمانه در باره ی رابطه ی دین وهنر است. تعامل مستمر اهل هنر با دینداران وعالمان دینی واندیشمندان هر دو گروه می تواند کمک فراوانی به فهم درست دین و هنر و زدودن بد فهمی ها دارد. اگر گامی باید برداشته شود این نخستین گام است.
نقطه ی عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ورنه چون بنگری از دایره بیرون باشی!
منابع تحقیق :
1. ویتگنشتاین.اخلاق و زیبایی شناسی، بی . آر. تیلمن، ترجمه ی مهرداد سبزی، انتشارات حکمت، 1382.
2. اسلام وهنر ، دکتر محمود باستانی، ترجمه ی حسین صابری، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، 1371.
3. درسگفتارهای زیبایی شناسی ویتگنشتاین، ترجمه ی امید مهرگان ، مؤسسه ی فرهنگی گسترش هنر، 1381.
4. هیدگر وهنر، یوزف ی. کوکلمانس، ترجمه ی محمد جواد صافیان، نشر پُرسش، 1382.
5. هنر اسلامی ، دیوید تالبوت رایس، ترجمه ی ماه ملک بهار، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1375.
6. عقل واعتقاد دینی، مایکل پترسون ودیگران، ترجمه ی احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، طرح نو، 1376.
7. زیبایی پرستی درعرفان اسلامی، دکتر علی اکبر افراسیاب پور، انتشارات طهوری، 1380.
8. ذره وخورشید، دکتر داریوش صبور، انتشارات زوار، 1380.
9. زیبایی وهنر از دیدگاه اسلام، محمد تقی جعفری، نشر کرامت، 1375.
10. دیوان کامل شمس مغربی، به اهتمام دکتر ابوطالب میر عابدینی، انتشارات زوار، 1358.
11. مثنوی هفت اورنگ، نورالدین عبدالرحمن جامی، جلد دوم، تحقیق وتصحیح اعلی خان افصح زاد و حسین احمد تربیت، دفتر نشر میراث مکتوب، 1378.
12. کلیات سعدی ، نشر نامک. 1377.
13. لسان الغیب، خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی، با تصحیح و مقدمه ی پژمان بختیاری، انتشارات امیر کبیر، 1361.
14. سرآغاز کار هنری، مارتین هیدگر، ترجمه ی پرویز ضیاء شهابی، انتشارات هرمس، 1379.
15. رسائل قیصری، محمود بن داوود قیصری، تصحیح استاد سید جلال الدین آشتیانی ، انجمن فلسفه ی ایران، 1359.
16. Theology a very short introduction, David Ford, Oxford University Press. 2000.
17. Symposium on Art and Religion, Harvard College, 2000.
18. What Makes Religious Art Religious, John W. Dixon. Jr. 1990
پی نوشت ها :
1. Aesthetic experience
2. Aesthetic Judgment
3. Kritik der Urteilskraft
4. گلشن راز، تصحیح جواد نور بخش، ص 47.
5. شادروان استاد بدیع الزمان فروزانفر درکتاب ارزشمند "احادیث مثنوی" برخی از منابع این حدیث را نقل کرده است(ص.29). اما این حیث که کسانی همچون ابن تیمیه، زرکشی واین حجر آن را ضعیف و فاقد سند معتبر دانسته اند، درکتب و آثار عارفان بسیار نقل و بدان استناد شده است، چنانکه مرحوم فروزانفر درکتاب یاد شده این بیت از مثنوی را نقل می کند که اشاره به همین حدیث دارد:
گنج مخفی بد زپری چاک کرد
خاک را تابانتر از افلاک کرد
مولانا در دیوان شمس که سخت طربناک و وجد آمیز است نیز به همین حدیث اشاره نموده است
داوود گفت ای پادشاه چون بی نیازی تو زما
حکمت چه بود آخر بگو در خلقت هر دو سرا
حق گفتش ای مرد زمان، گنجی بدم من در نهان
جُستم که تا پیدا شود آن گنج احسان وعطا
6. مثنوی هفت اورنگ، جلد دوم، نورالدین عبدالرحمن جامی، تحقیق وتصحیح اعلاء خان افصح زاد و حسین احمد تربیت، زیر نظر دفتر نشر میراث مکتوب، 1378، صص 5- 34. تذکار این نکته شاید جالب باشد که شادروان مرتضی مطهری در کتاب "تماشاگه راز" چند بیت از قطعه ی فوق را نقل کرده وگفته است که "من سی سال پیش در قم این اشعار را نوشته ام". معلوم است که زیبایی و عمق محتوایی این اشعار ذهن کنجکاو و فکر دقیق فیلسوفی مثل مطهری را به خود جلب کرده است. اما نگارنده از این ابیات و برخی دیگر اشعار جامی؛ خاطراتی از محضر حکیم وعارف گرانقدر ، استادم مرحوم آیت الله روشن (قدس سره) دارم که چه شوریده وار و شیدا گونه با صدایی ملایم و جان بخش در درس عرفان و جلسات خلوت به قرائت این ابیات می پرداختند.
7. این فرازهایی که از دعاهای اسلامی دراین مقاله نقل کردیم همه درکتابهای ادعیه مانند مفاتیح الجنان محدث قمی، اقبال الاعمال سید بن طاووس، مفتاح الفلاح شیخ بهایی، المراقبات میرزا جواد ملکی تبریزی آمده است. نیز مطالعه ی کتاب زیبایی هنر از نظر اسلام، نگاشته ی شاد روان استاد محمد تقی جعفری، منبع سودمندی برای خوانندگان علاقه مند به مباحث هنری ودینی است.
8. این بیان در واقع گوهر نظریه ی وحدت وجود در عرفان اسلامی است که لطافت و ژرفای آن را تنها اهل راز، نکته دانان و واصلان به حقیقت می توانند در یابند.
9. برای نمونه می توان به آثار تیتوس بورکهارت در باره ی هنر مقدس ونیز هنر اسلامی اشاره کرد خوانندگان علاقمند می توانند به آثار فریتهیوف شووان در باب هنر معنوی مراجعه کنند. درمورد دیگر ادیان نیز کارهای کوماراسوامی، هنرشناس، هندشناس، بوداشناس وعالم الهیات سنت گرای معاصر قابل توجیه است.