طغیـان دادشـاه در بـلوچسـتان

یکی از مهم‌ترین مسائلی که در بلوچستان در عصر پهلوی رخ داد طغیان دادشاه است. با به قدرت رسیدن رضا شاه و ایجاد اصل سیاست تمرکزگرایی، دولت مرکزی با ملوک‌الطوایفی به مبارزه برخاست و توانست در سال ١٣٠٧ ﻫ. ش. بر بلوچستان
شنبه، 29 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طغیـان دادشـاه در بـلوچسـتان
طغیـان دادشـاه در بـلوچسـتان

پژوهشگر: سمیه خانی پور




 
یکی از مهم‌ترین مسائلی که در بلوچستان در عصر پهلوی رخ داد طغیان دادشاه است. با به قدرت رسیدن رضا شاه و ایجاد اصل سیاست تمرکزگرایی، دولت مرکزی با ملوک‌الطوایفی به مبارزه برخاست و توانست در سال ١٣٠٧ ﻫ. ش. بر بلوچستان حاکمیت بیابد. اما ناتوانی دولت در سروسامان دادن به امور ایلات و ولایات موجب نابسامانی اوضاع بلوچستان گردید. سرداران و خوانین قدرت مطلقه محسوب می شدند و دائما برای حفظ منافع خود با هم درگیر بودند. نتیجۀ آن تشکیل دو اتحادیه مخالف از سرداران و خوانین در برابر هم بود. این وضعیت منجر به واکنش دادشاه علیه وضع موجود شد. دادشاه فرزند یکی از سران عشایر سفید کوه بود، که درسال ۱٣٢٥ ﻫ. ش. بر اثر اختلاف خوانین با یکدیگر و وابستگی طایفۀ دادشاه به یکی از خوانین و در نهایت دستاویز قرار دادن بهانۀ ناموسی، اقدام به شورش نمود. دولت مرکزی قضیه دادشاه را به طور جدی دنبال نمی کرد، تا اینکه در اوایل سال ۱٣٣٦ ﻫ. ش. مأمورین آمریکایی و ایرانی "اصل چهار" توسط گروه داد شاه کشته شدند. این قضیه منجر به واکنش شدید دولت مرکزی شد. دولت با اتحاد خوانین و خیانت آنان به دادشاه توانست او را از پای درآورد. پس از ماجرای دادشاه خوانین به دولت نزدیکتر شدند و تا حدودی اختلافات خود را کنار گذاشتند، اما از اهمیت و اعتبار آنان کاسته شد. از دید ناسیونالیستهای بلوچ این ماجرا نقطه عطفی در تشکیل گروههای سیاسی و فعالیتهای ملی بلوچ بود. همچنین می توان گفت طغیان دادشاه تأثیر زیادی بر ادبیات و تاریخ شفاهی بلوچها گذاشته است.
اوضاع سیاسی بلوچستان از سقوط دوستمحمد خان تا شهریور 1320
پیش از تسلط دولت مرکزی ایران بر بلوچستان در سال 1307، در این منطقه شکلی از خود مختاری و حکومت ملوک الطوایفی حکمفرما بود، به طوری که در اواخر قاجاریه و در بین سالهای 1307ـ1304دوستمحمد خان بارَکْزِهِی حوزه نفوذ و اقتدار خود را گسترش داد و تمام بلوچستان را مطیع خود ساخت (شه بخش،37:1373). اما با به قدرت رسیدن رضا شاه و ایجاد اصل سیاست تمرکزگرایی با ملوک الطوایفی به مبارزه برخاست. و بدین سان بود که به سال 1307تیمسار سپهبد امان الله جهانبانی مأمور فتح بلوچستان و تأدیب سرداران متمرد بلوچ گردید. او برای فتح بلوچستان یک هنگ از مشهد، بیرجند و کرمان در اختیار داشت (ناصح،130:1345). در این موقع دوستمحمد خان قویترین و مشهورترین سرداران بلوچ بود و در سراوان ادعای خودسری و استقلال داشت. او از انگلیسیها تفنگ و پول دریافت می کرد و در قلعه دزدک پناه گرفته بود و با قشون جهانبانی نبرد می کرد (همت،39:1370). جهانبانی بیان می کند که : "در سال 1306 امر ملوکانه به افتخار لشکر شرق که مرکزش در مشهد بود صادر شد تا با عملیات نظامی به هرج و مرج و بساط ملوک‌الطوایفی بلوچستان خاتمه دهد و سلطه و اقتدار حکومت مرکزی را در آن سامان برقرار کند. پس از پایان عملیات قشون در بلوچستان پادگانها در نقاط مختلف و حساس برقرار شدند و از آن به بعد آرامش و امنیت حکمفرما شد" (جهانبانی،96:1338). البته او با همکاری سرداران بلوچ سرحدی از جمله عیدو خان ریگی توانست قدرت دوستمحمد خان را در هم بشکند (شه بخش:31). همان سال دوستمحمد خان در اطراف سرباز، اسیر و به تهران برده شد. او مدتی در تهران تحت نظر بود، روزی به بهانه شکار به کوههای اطراف تهران رفت و به اتفاق شخص همراه خود، مأمور همراه خود را به قتل رسانید و هر دو متواری شدند. آن دو در حوالی نیشابور دستگیر شدند و مجدداً به تهران منتقل شدند و پس از محاکمه به دستور رضا شاه تیرباران شدند (نیکبختی، 1374: 70-69). با انهدام قدرت دوستمحمد خان سرتاسر بلوچستان به تصرف دولت مرکزی درآمد و اکثر سرداران بنام آن روز اظهار اطاعت کردند. به طور کلی اوضاع بلوچستان تا قبل از شهریور 1320آرام و اکثر خوانین و سرداران محلی از قدرت فوق العاده دولت چشمشان ترسیده بود. هرچند که عده ای از آنان بر علیه قوای دولتی و مخالفان محلی خود دست به اقداماتی می زدند اما خطر جدی برای منافع دولت محسوب نمی شدند. با توجه به تاثیر زیادی که این خوانین بر مسائل بعدی سیاسی و اجتماعی بلوچستان داشته اند لازم است که اشاره ای به اقدامات و قدرت یابی آنان داشته باشیم (شه بخش: 41-39).

علی خان نقدی (شیرانی)

اجداد وی از میرهای سلیمانی بنت بودند، میرها افرادی متمکن و مطرح در میان سرداران روزگار خود بودند. همزمان با حکومت سردار حسین خان شیرانی در نیکشهر میر حاجی سلیمانی در بنت قدرت فراوانی به دست آورد. حسین خان برای استفاده از قدرت میرحاجی به نفع حکومت خود به یک ازدواج سیاسی تن داد و خواهرش را به عقد میر حاجی درآورد که حاصلش چند پسر بود که اسلام خان و نقدی خان برجسته ترین آنها بودند. پس از شورش سردار حسین خان بزرگ علیه حکومت مرکزی مهیم خان میرلاشاری به جای او منصوب شد. همزمان با سعید خان شیرانی پسر سردار حسین خان بزرگ، قدرت لاشاریها در نیکشهر در هم شکست اما هنوز بنت در دست لاشاریها بود. در این بین اسلام خان پسر میر حاجی به همراه برادرانش عتیه لاشاریها قیام کرد که دو تن از برادران مهیم خان کشته شدند و بنت به دست اسلام خان افتاد. پسران میر حاجی قدرتمند شدند و توانستند حکومت محلی بنت را تأسیس کنند. اسلام خان در اوج قدرت گرفتار یک انتقامجویی خانوادگی شد و در 1299به قتل رسید. پس از او ایوب خان پسرش قدرت را به دست گرفت. نقدی خان عمویش به همراه پسرش علی خان که به اعتبار جد مادریشان شیرانی خوانده می شدند، در قسمتی از حوزه حکومتی میرهای بنت حکومت می کرد. علی خان نقدی با یک ازدواج سیاسی (ازدواج با دختر دایی خود یعنی دختر سردار محمد خان شیرانی حاکم فنّوج) پشتیبان و حامی نیرومندی برای خود ایجاد کرد.محمد خان شیرانی در اواخر سلطنت رضا شاه حکومت منطقه "دهان" را از دولت برای عتی خان گرفت که این امر منجر به مخالفت ایوب خان شد. با وجود اینکه ایوب خان حامیان دلیری مانند عشایر سفیدکوه یعنی نوری، کمال و دیگران داشت و با خوانین میرلاشاری ارتباط و وابستگی بسیار نزدیکی برقرار کرده بود، در نهایت توسط علی خان در یک فرصت مناسب که همزمان با هرج و مرج در حکومت مرکزی پس از شهریور1320بود، دشمن خانگی خود را به قتل رسانید.عشایر سفیدکوه به مقابله با او برخاستند ولی در قدرت او خللی ایجاد نشد و تمام نواحی بنت تحت تسلط حکومت علی خان درآمد (همان:44ـ40 ).

عیسی خان مبارکی

خوانین مبارکی در اواخر قاجاریه در اسپکه و چانف قدرت حاکم بودند. آنان ابتدا وجهه ای روحانی و مقبول در میان مردم داشتند و به میرمبارک که فردی روحانی و صاحب کرامت بود منسوب هستند. اما از زمان "میر خیر محمد" که همزمان با حکمرانی فیروز میرزا فرمانفرما بر کرمان و بلوچستان بود، از مالیات معاف و سپس حکم حکومت اسپکه و چانف را به دست آوردند. او چهار پسر داشت: پسر ارشدش رستم خان در چانف و آهوران، موسی خان در اسپکه و سرفراز خان در سرپیچ بودند. پسر رستم خان برکت خان است که در زمان یکی از امیرهای شگیم به نام نواب که با برادر خود سیدی درگیر شده بود به او پناهنده می شود. این امر منجر به کینه سیدی و در نتیجه اجیر کردن یک نفر به نام قلی بود که از فشار مالیاتی خوانین ناراضی بود. سرانجام برکت خان توسط قلی کشته می شود. پس از ان ماجرا رستم خان به نواحی شگیم رفته و آنجا را غارت و آتش زده، در این حمله عیسی خان فرزند موسی خان سردار بعدی طایفه مبارکی حضور فعال داشت. سیدی متواری شده زن و بستگانش به اسارت در می آیند که با وساطت زن یکی از خوانین آزاد می شوند. رستم خان هم به گوادر در پاکستان می رود و در آنجا می ماند. عیسی خان که جوانی بیش نبود همراه عده ای از اقوام و بلوچهای آهوران علیه دولت مرکزی طغیان می کند و دست به حملات مختلفی می زند.در نهایت امر با دختر بی بی روز خاتون که خواهرزاده عظیم خان شیرانی حاکم هیچان بود ازدواج می کند.چون عظیم خان فرزندی نداشت لذا عیسی خان با کمک بی بی روز خاتون قلعه هیچان را به تصرف درآورده آن را به مناطق تحت تسلط خود منضم می کند. سردار حسین خان دوم شیرانی که تا این هنگام ساکت بود واکنش نشان می دهد و با همراهی دیگر سرداران بلوج عبدی خان سردار زهی ایوب خان سلیمانی، علی خان شیرانی و ... به محاصره عیسی خان می پردازند که در نهایت با پا در میانی سردار محمد خان شیرانی حاکم فنوج و اسلام خان مبارکی مقرر گردید که نصف درآمد هیچان از آن عیسی خان و نصف دیگر متعلق به سردار حسین خان دوم شیرانی باشد. عیسی خان با وجود این عهد مانع ورود احمد خان شیرانی نماینده سردار حسین خان به هیچان می شود. سرانجام حسین خان به هیچان حمله نموده که با وساطت سرگرد شهمراد خان امیرمرادی به نیکشهر عقب نشینی می کند. و عیسی خان نیز به طرف کوههای آهوران می رود. عیسی خان تا شهریور1320یاغی بود،که با وساطت سردار عیدو خان ریگی و میرهوتی خان میرلاشاری فرمانده هنگ و سرهنگ تاجبخش فرمانده تیپ خاش ملاقات کرده تامین گرفت. سپس بخشدار سرباز گردید. به این ترتیب طایفه مبارکی سردار جدیدی به نام عیسی خان یافت (همان:47-44 ) .

دادشاه پیش از ماجرا

دادشاه فرزند یکی از سران عشایر سفیدکوه به نام کمال بود که وابسته به حکومت محلی بنت بودند. کمال و طایفه اش در خدمت اسلام خان و بعد پسرش ایوب خان قرار داشتند. از راه کشاورزی و دامداری معیشت می کردند. دادشاه در 1297 به دنیا آمد. بر اساس روایات محلی در شنبه شب شانزدهم برج عقرب متولد شده است، که طبق اعتقادات محلی هر کس در چنین شبی متولد شود یا بخت و اقبال یارش خواهد بود یا اینکه گرفتار سرنوشت بد شده و از این بداقبالی خود و اطرافیانش به فلاکت و حقارت خواهند افتاد. او دو برادر به نام احمدشاه و محمدشاه و خواهری به نام ماه خاتون داشت. مادرشان بی بی خاتون از ذاتهای بالای جامعه بوده است. ایام کودکی و نوجوانی خود را در سفیدکوه سپری کرد. در تیراندازی و کوهنوردی بسیار ماهر بود، فردی بسیار ورزیده و قوی بود. به خانواده‌اش در کشاورزی و دامداری کمک می کرد، گاهی هم برای خرید و فروش به مسقط می رفتند. همراه با اقوامش در خدمت حکومت محلی بنت بودند. ارتباط نزدیک با ایوب خان شیرانی داشت. او قبل از طغیان همراه با طایفه اش در کمال آرامش زندگی می کرد. با توجه به حاکمیت سیستم عشیره ای در جامعه دادشاه او نمی توانست نسبت به مسائلی که برای طایفه اش پیش می آمد، بی تفاوت باشد. بنابرین شرایطی پیش آمد که باعث طغیان دادشاه شد که به آنها اشاره می کنیم (همان:53ـ51 ).

زمینه‌ها و انگیزه‌های طغیان دادشاه

با روی کار آمدن پهلوی دوم سیاست دولت در ارتباط با خوانین تغییر یافت، به طوری که در برخی از مناطق ناچار شد بر خلاف سیاست رضاشاه عمل کند و استقرار نظم و امنیت را بر عهده خانها بگذارد. نتیجه این کار افزایش قدرت و نفوذ خانها بود. و بار دیگر سرنوشت مردم بلوچستان به دست خانها رقم زده شد و باز هم زور بر آنها و سرنوشتشان حاکم گردید تا سازندگی و آبادانی. سیستم اقتصادی حاکم بر جامعه معیشتی بود، نظام اجتماعی مخلوطی از زندگی عشایری و روستایی بود، سردارن و خوانین قدرت مطلقه محسوب می شدند. دائما برای حفظ خود و توسعه حوزه نفوذ با یکدیگر درگیر بودند. از این پس در صحنه سیاسی بلوچستان خوانین و سرداران به دو اتحادیه وابسته اند. این دو اتحادیه و خوانین وابسته به این دو اتحادیه در مسائل سیاسی و اجتماعی بلوچستان تاثیر زیادی داشته‌اند. تا سال 1330 این دو اتحادیه عبارتند از لاشاریها و مبارکیها و نیز ریگیها که برجسته ترین نمایندگان و سران این دسته عبارتند از میر هوتی خان لاشاری و پسرش مهیم خان، عیسی خان و اسلام خان مبارکی، سردار عیدو خان ریگی و پسرانش (سرگرد خداداد، مراد خان، و هوشنگ خان ریگی). دومین اتحادیه متشکل از سران طوایف بارکزهی، سعیدی، شیرانی و ریگیها. بعد از 1330بود که مشهورترین نماینده این اتحادیه علی خان شیرانی بود.در چنان اوضاعی بود که ماجرای دادشاه آغاز شد. آن هم در واقع بر اثر اختلاف خوانین با هم و وابستگی طایفه دادشاه به یکی از خوانین یعنی ایوب خان شیرانی و در نهایت دستاویز قرار گرفتن بهانه ناموسی. (تهمت زدن به زن دادشاه که رابطه نامشروع با شخصی به نام لالک داشته که این توطئه توسط عبدالنبی و حاج شکری که از سران مخالف دادشاه و وابسته به علی خان بودند، طرح ریزی شد.) خوانین مخالف دادشاه شیرانیها و در رأس آنها علی خان نقدی (شیرانی) بودند. دادشاه با توجه به پایگاه عشایری اش و به خاطر حفظ خود مجبور به همکاری با مخالفان شیرانیها (خوانین میرلاشاری و مبارکی) شد. در این بین لاشاریها متحد شدند که او را در برابر علی خان کمک و یاری دهند و در صورت لزوم در کوههای نفوذ خود پناهش دهند و حتی در برخورد با دولت مرکزی او را تنها نگذارند و به نفع او فعالیت کنند. در مقابل دادشاه متعهد شد که منافع شیرانیها و خوانین وابسته شان را به خطر بیندازد و در صورت امکان علی خان را به قتل برساند. از طرفی عیسی خان مبارکی می خواست از عملیات دادشاه به نفع خود در جهت نزدیک شدن به مرکز استفاده کند. یعنی با شدت عملیات دادشاه به عنوان فرماندار منطقه چنان قدرتی داشته باشد که امنیت منطقه را تأمین کند، که فرضیه وی درست بود. متحدان قوی که دادشاه به آنان وابسته بود باعث شدند که با اطمینان بیشتری به انتقامجویی بپردازد. و از این پس، از کمکهای مالی و اطلاعاتی لاشاریها و مبارکیها سود می برد. در واقع در این زمان (1325) است که دادشاه به عنوان ابزاری در جهت پیشبرد منافع آنان درآمد (همان: 64ـ53 ).

حوادث پنجساله اول ماجرا (1330ـ1325)

از اقدامات دادشاه در این زمان می توان به انتقامجویی او از دشمنانش در سفیدکوه از جمله عبدالنبی اشاره کرد و رفتن او به مسقط به دو دلیل عمده از جمله کشتن لالک که به عمان گریخته بود، و همچنین تهیه و تدارک تجهیزات. سرانجام موفق به کشتن لالک شده و به بلوچستان برمی گردد. سپس با مرگ پدرش کمال در 1326امکان صلح بین او و علی خان نقدی از بین رفت و دست به تشکیل گروه زد که متشکل از اقوام و افراد راهزن بود. اقوام براساس تعصب قومی به او پیوسته بودند. در حالی که افراد راهزن که نه وفاداری شدیدی به دادشاه و ماجرایش داشتند، دلیل پیوندشان فقط سوء استفاده جهت اعمال خلاف خودشان بود. اما در مورد راهزنی دادشاه باید بیان کرد که هدف او صرفا انتقامجویی از دشمنانش بوده، که به آنها حمله می نمود، و اموال آنها را غارت می کرد. علاوه بر تجهیز گروه خود از طریق اموال غارت شده، گاهی هم آنها را به مستمندان می بخشید. منابع مالی او علاوه بر غارت اموال مخالفین از طریق کمکهای فراوان نظامی و مالی لاشاریها و همچنین در خارج ایران به خصوص در بلوچستان پاکستان توسط برخی از سرداران تأمین می شد. علاوه بر گروههای چریکی علی خان، نیروهای ژاندارمری هم دادشاه را تعقیب می کردند، که در اکثر مواقع به دلیل عدم هماهنگی و همکاری بین آنان ناموفق بودند. در نتیجه تعقیب دادشاه در این دوران به صورت جدی دنبال نمی شد. مسئله دیگر که در این دوران می توان به آن اشاره کرد تلاش دادشاه در جهت نزدیک شدن به دولت است، تا شاید او و افرادش از آوارگی رهایی یابند ولی اختلافات خوانین در بلوچستان با وجود تلاش سردار زمان خان که ارتباط نزدیکی با مأمورین دولتی داشت تلاش دادشاه را بی نتیجه گذاشت.
در این زمان اولین برخورد نظامی دادشاه و علی خان رخ می دهد که منجر به شکست علی خان می شود. نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد ارتباط دادشاه با روحانیون است. او معتقد بود که روحانیون کمتر به خوانین وابسته هستند و از طرفی ارتباط با آنها منجر به محبوبیت و مقبولیت وی در بین مردم می شود.
نکته دیگر اوج رویارویی سیاسی ـ نظامی دو اتحادیه خوانین بلوچ در این دوران است. با توجه به تصویب لایحه خلع سلاح مناطق عشایری همچون بلوچستان که در زمان نخست وزیری دکتر مصدق این امر صورت گرفت، این فرصتی مناسب برای دادشاه و گروهش بود تا خستگی حاصل از درگیریهای پی در پی را از تن به در کنند. از طرفی با تصویب این لایحه بسیاری از مردم به ویژه اهالی فنوج که از ظلم و ستم شیرانیها و همچنین اخاذی و مالیات گزافی که به آنها تحمیل شده بود، شکایاتی مطرح کردند. این زمانی بود که مبارزه انتخاباتی دوره هفدهم مجلس شورای ملی در جریان بود و در بلوچستان بین ارباب مهدی یزدی که لاشاریها و مبارکیها از او حمایت می کردند و مراد خان ریگی فرزند عیدو خان که در این زمان تغییر موضع داده و به مخالفان لاشاریها و مبارکیها یعنی شیرانیها، بارکزهیها، سعیدی و سردارزهیها پیوسته بودند، مبارزه انتخاباتی در میان بود.
منبع : ایرانیان http://www.iichs.org

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.