پژوهشگر: حجت الله کریمی؛
نگاهی به گذشتهی تاریخی، روشن میسازد که هر یک از منادیان ناسیونالیسم ایرانی چه منظور خاصی را دنبال میکردهاند. در این مقاله به بررسی دو نمونه از معروفترین نمونههایی که در یوغ ایرانگرایی دمیدهاند، پرداخته میشود تا هویدا گردد آنان که شیپور ایرانیگری به دست گرفتهاند پا جای پای که گذارده و آب در آسیاب چه کسی میریزند؟
ملیتگرایی یا ناسیونالیسم، مفاهیمی با خاستگاه غربی هستند که در برهههایی از زمان توسط برخی رجال، شخصیتها و روشنفکران در طول تاریخ معاصر ایران مورد استفاده قرار گرفته و میگیرد.
نگاهی به گذشتهی تاریخی نه چندان دور روشن میسازد که هر یک از منادیان ناسیونالیسم ایرانی یا ایرانگرایی در دوران معاصر، منظور و مقصود خاصی را دنبال میکردهاند و در این راه در پی هدفی خاص بودهاند. در این مقاله به بررسی دو نمونه از معروفترین و پر تحرکترین نمونههایی که در بوغ ایرانگرایی دمیدهاند، پرداخته میشود تا هویدا گردد آنان که شیپور ایرانیگری به دست گرفتهاند پا جای پای که گذارده و آب در آسیاب چه کسی میریزند؟
از بارزترین نمودهای ایرانیگری در تاریخ معاصر ایران «رضاخان پهلوی» است. افسر قزاقی که از کنج گم نامی با هدایت و حمایت انگلیسیها پای در صحنهی سیاسی کشور گذشت و در اندک زمانی از پلکان قدرت بالا رفت و به بالاترین مرتبهی آن یعنی سریر سلطنت، تکیه زد.
رضاخان که فاقد جایگاه خانوادگی در خور سلطنت و نیز فاقد پایگاه مردمی برای حکومت بود به اشارهی روشنفکران غرب زدهای که به مثابه مشاوران وی عمل میکردند برای جبران کاستی و پوشاندن ضعفهایش و مهمتر از همه، مشروعیت دهی به حکومت غصبی خود بر طبل ناسیونالیسم کوبید و در شیپور ایرانیگری دمید. وی تبلیغاتی وسیع پیرامون فرهنگ و تمدن ایران باستان به راه انداخت و این تلاشها را به نحوی انجام داد که خاندان پهلوی (که نام خود را نیز از یکی از خاندانهای حکومتگر ایران باستان به عاریت گرفته بود) را تالی و ادامه دهندهی شیوهی حکومت خاندانهایی نظیر هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان جلوه دهد.
ناسیونالیسم مطرح در دورهی رضا شاه که باید از آن تعبیر به شوونیسم نمود، دارای دو ویژگی مهم بود. اول آن که به شدت جهتگیری ضد مذهبی داشت و اساساً برای مقابله با دین اسلام و مذهب تشیع به باستان ستایی و احیای آداب و سنن پیش از اسلام روی آورده شده بود. دوم، بسیاری از ارزشهای مذهبی و ملی در مخالفت با تودههای مردم خوار شمرده میشد و از این رو خصلت مبارزه با بیگانه، از میان میرفت. در چنین شرایطی طبیعی بود که جامعهی ایران به بازار مکارهی نوآوریهای پر زرق و برق غرب تبدیل شود و دیگر جایی برای نشو و نمای فرهنگ بومی باقی نماند.
از آنجا که ظهور ناسیونالیسم در غرب ارتباط مستقیمی با انحطاط قدرت کلیسا داشت و به عنوان نیرویی ذاتاً غیرمذهبی (سکولار) شمرده میشد، این طرز تلقی در نزد به اصطلاح ناسیونالیستهای ایرانی، در دوران رضا شاه تعقیب شد و در مقابل روحانیت قرار گرفت. در حالی که برخلاف روحانیت مسیحی که در برابر انقلابیون قرار داشتند، رهبران برجستهی روحانیت ایران با سلطنت استبدادی مخالفت میورزیدند.
ناسیونالیسم افراطی رضا شاهی به گونهای کاملاً غیرعلمی به زدودن لغات عربی از زبان فارسی و جایگزین کردن آنها از زبانهای فارسی باستان و پهلوی اقدام میکرد و در صدد بود تا تنور مبارزه با عرب و اسلام همچنان گرم نگاه داشته شود. از این رو نام گذاری مدارس و دیگر اماکن بر اساس واژههای غیرعربی صورت میگرفت.
ناسیونالیسم رضا شاهی به نوعی به فاشیسم نیز نزدیک میگردید. نگرش به گذشته بدون توجه به روابط و ارزشهای تاریخی و نیز تقدس پادشاه و پیشوا وجوه مشترک شوونیسم و فاشیسم هستند. با این حال حتی پیش از آنکه عقاید فاشیستی وارد ایران شود، شاه پرستی جوهرهی اصلی ناسیونالیسم افراطی (شوونیسم) زمان رضا شاه بود. به گونهای که شعار «خدا، شاه، میهن» به زودی به شعار رسمی دولت بدل گشت.
مهمترین ویژگی ناسیونالیسم دورهی رضا شاه، احیای فرهنگ باستانی ایران و تقبیح ایران دورهی اسلامی بود. هر چند این رویکرد به گذشته پیش از اسلام ایران از سالیانی پیش از این و توسط روشنفکران غرب زدهی عصر قاجار (نظیر جلال الدین میرزا و آخوندزاده) مطرح شده بود، اما تبلیغ پیرامون آن به صورت رسمی و دولتی از زمان رضا شاه آغاز گردید.
اندیشههای غلط که از مدتها پیش عنوان گشته و در این دوره نیز مجدد مطرح میشد حکایت از آن داشت که فتوحات اعراب ایران را از عظمت گذشتهی خود ساقط کرده است. گفته شده که شدت انزجار و خشم روشنفکران غرب زدهی طرفدار رضا شاه به جایی رسید که در برخی محافل در این باره گریستند و به سب پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) پرداختند.
در روی دیگر سکهی ایران گرایی که البته عوام فریبتر از باستان ستایی رضا شاه بود، گروهی قرار داشتند که به ظاهر خود را از مردم و تلاشهایشان را برای ملت عنوان میکردند. گروهی که ایدئولوژی خود را ناسیونالیسم و هدفشان را خدمت به ایران و ایرانی اعلام میداشتند.
هر چند گروه یاد شده شامل یک طیف بودند و شدت و حدت عقایدشان در نوسان بود اما ویژگیهای مشترک بسیاری با یکدیگر داشتند. در این مقال برای رعایت اختصار به جهتگیریهای یکی از این گروهها (و شاید مهمترین آنها) یعنی «جبههی ملی» پرداخته میشود، همچنین برای بیان گزیدهتر مطالب بدون اشاره به تاریخچهی تشکیل و فعالیت گروه یاد شده، مواضع آن در قبال نهضت امام خمینی(ره) و نظام جمهوری اسلامی بیان میگردد.
قیام پانزده خرداد 1342 به عنوان یکی از برجستهترین رخدادهای نهضت اسلامی و شاید طلیعهی نهضت به رهبری امام خمینی(ره) شاهدی گویا در این زمینه است؛ قیامی که لرزه بر پیکرهی سلطنت پهلوی انداخت و البته به طرز وحشیانهای سرکوب شد. اما موضع جبههی ملی در قبال این رویداد عظیم و مردمی جالب توجه بود.
هر چند در زمان وقوع قیام تعدادی از رهبران ملیگرا در زندان به سر میبردند اما آن دسته از فعالین این طیف که امکان شرکت در قیام را داشتند در جریان این قیام عظیم مردمی تنها نظارهگر رخدادها بوده و از هرگونه نقش آفرینی بر کنار ماندند.
دخالت نکردن ملیگراها در این قیام ـ 15 خرداد ـ آن چنان واضح و آشکار بود که « اسداله عَلَم» نخست وزیر وقت، در مصاحبهای اعلام کرد که جبههی ملی در قیام 15 خرداد، هیچ نقشی نداشته است. در اسناد ساواک نیز به این امر اشاره شده است: «... در جریان 15 خرداد، جبههی ملی هیچگونه دخالتی نداشته است.»(1)
ایرانگرایان حتی از صدور بیانیهای برای محکومیت صوری سرکوب وحشیانهی مردم ایران خودداری ورزیدند. پدر معنوی آنها یعنی دکتر «مصدق» که در جریان قیام 15 خرداد 1342 در قید حیات بود نیز در مقابل اقدام وحشیانهی رژیم سکوت اختیار کرد و هیچگاه در محکومیت اقدامی به آن درجه فجیع از سوی رژیم در مقابل مردمی که وی و هوادارانش داعیهی سخن گفتن از زبان آنان و حمایت از هویت آنها را داشتند، دم بر نیاورد.
در جریان تظاهراتهای سلسلهوار مردم که جرقهی آن در 19 دی ماه 1356 زده شد و لهیب انقلاب شعلهور گردید. ملیگرایان و علاقهمندان به گذشتهی باستانی ایران که در قالب گروههای ملیگرا سازمان یافته بودند، هنوز بر مبارزهی قانونی در چارچوب قانون اساسی تأکید میکردند به طوری که در اعلامیهی «کریم سنجابی» به مناسبت قیام مردم تبریز آمده بود: «در این مرحله مبارزهی قانونی که ما هستیم باید شعار خود را در یک خواسته متمرکز سازیم: سرنوشت ملت ما به وسیلهی مبعوثان حقیقی ملت تعیین میشود.»(2)
حتی زمانی که رؤسای گروههای ملیگرا احساس کردند که میبایست خود را به رهبری نهضت نزدیک سازند و در پی این شیوه کریم سنجابی، رهبر جبههی ملی، در آبان ماه 1357 برای دیدار با امام(ره) عازم پاریس شد. چند روز قبل از عزیمت، در گفتوگو با روزنامهی «اطلاعات» در سوم آبان علت پایبندی خود و حزبش را بر اصول گذشته تکرار کرد و همچون گذشته خواهان اصلاح نظام شاهنشاهی شد نه نابودی کامل آن.
ایرانگرایان پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز هیچگاه با رهبری انقلاب و نظام اسلامی برخاسته از انقلاب از در تعامل در نیامدند و همواره موضعی مخالف اتخاذ کردند. یکی از بارزترین موارد موضع ذکر شده، پای فشردن آنان بر لفظ «جمهوری دموکراتیک» به جای «جمهوری اسلامی» بود.
این موضع ملیگرایان آشکارا رنگ غربزدگی و ستیز با اسلام را داشت، به گونهای که امام(ره) به صراحت به آن اشاره نموده و فرمودند: «... من متأسفم از این اشخاص که دعوی ملیت میکنند و با اغراض ملت مخالفت میکنند. آنها سر سپردهی اجانب هستند و میخواهند مسایل را برگردانند به حال اول، یا بکشند طرف چپ یا بکشند طرف راست ... این که میخواهند توطئه کنند، ... منحرف کنند ملت ما را، ... اختلاف بیاندازند بین قشرهای ملت، اینها توطئهگر هستند و ما ساکت نمینشینیم و ما آنها را تأدیب میکنیم.»(3)
از دیگر نمونههای اتخاذ موضع مخالف و تقابل ملیگرایان با نظام اسلامی و رهبری انقلاب که در باطن آن مخالفت با حکومت اسلامی و اسلام و تأکید بر مدلهای غیر دینی و سکولار حکومت به شیوههای غربی نهفته بود در جریان تدوین قانون اساسی ظهور یافت. افراد جبههی ملی در شرف برگزاری رفراندوم قانون اساسی برای آن دو ایراد اساسی تراشیده و اظهار داشتند:
«قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان که در روزهای آینده برای نظرخواهی عمومی به رفراندوم گذاشته خواهد شد صرف نظر از ابهامها، تضادها و نارساییهایی که از جهت سازماندهی آیندهی کشور و تنظیم روابط اجتماع در زمینههای سیاسی، قضایی، اقتصادی و اداری دارد، دارای دو ایراد اساسی میباشد:
ایراد اول، اینکه نظام آیندهی سیاسی و حکومتی ایران بر دو مبنای متضاد قرار داده شده است، یکی مبنای غیرانتخابی که شامل ولایت امر، شورای نگهبان، حکومت فقها و مجتهدین است و دیگر مبنای انتخابی که دلالت بر انتخاب رییس جمهور و مجلس شورای ملی و تشکل شوراها از راه انجام انتخابات میباشد. ایراد دوم آنکه قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان فاقد اصول و مشخصات لازم برای جایگزینی ضوابط و روابط انقلابی مترقی متناسب با نیازهای امروز جامعه به جای ضوابط و روابط مطرود و مردود گذشته است.»(4)
یکی از مباحثی که در میان اصول قانون اساسی از سوی ملیگراها مورد مناقشهی فراوان قرار گرفت اصل پنجم قانون اساسی، مربوط به اصل ولایت فقیه بود. با توجه به این که اصل یاد شده در پیش نویس قانون اساسی مورد غفلت قرار گرفته بود اما در مجلس خبرگان توسط «آیتالله بهشتی» مطرح شد و پس از سلسله بحثهایی مورد تصویب قرار گرفت.
جبههی ملی به همراه سایر گروههای مخالف با این اصل ـ گروههای چپ ـ آن را متضاد و مغایر اصل حاکمیت مردم عنوان کرده و تصویب آن را استبداد تلقی میکردند. آنها ضمن انتقادهای خود، اظهار میداشتند که مجلس خبرگان در کنترل گروههای مذهبی قرار دارد و به آرمانهای انقلاب خیانت کرده و مصمم است ساختار حکومتی دینی را دایر کند که در آن روحانیون از جایگاه ممتازی برخوردارند.
اما امام قاطعانه در مقابل جوسازیها و جنجالهای یاد شده ایستاد و ضمن تأکید بر این که مجلس خبرگان، نمایندگان ملت میباشند به اعضای این مجلس توصیه کردند که موظفاند قانون اساسی و اسلامی بنویسند. ایشان این مخالفان را کسانی دانستند که به صورتهای مختلف با اسلام مخالفت میکنند و از اسلام هیچ اطلاعی ندارند.
دو نمونه مذکور که مشتی از خروار فعالیتهای ایران گرایان و باستان ستایان بود در واقع گوشه ای از جهت گیری های سیاسی ـ اجتماعی کسانی است که در طول تاریخ معاصر ایران بر طبل ایران گرایی کوبیده و در بوق باستان ستایی دمیده اند. اما از طبل و بوق آنها صدایی جز معارضه با اسلام و کوبیدن سنگ غرب بر سینه شنیده نشده و برآیند و نتیجه دیگری عاید ایران و ایرانی نگردیده است.
کوتاه سخن اینکه رضاشاه اگر به گذشته باستانی ایران افتخار می نمود در پی دو هدف اساسی بود: نخست آنکه دست آویزی برای توجیه حکومت نامشروع خود بیابد و دوم در مقابل ایدئولوژی اسلام و فرهنگ غنی تشیع حربه ای برای سرکوب ملت به دست آورد. ایران گرایان یا همان ملی گراها نیز درپی علم نمودن ایران باستان در مقابل اسلام بودند تا از این رهگذر به مقاصد خود که چیزی جز پیاده کردن اصول سیاسی و اجتماعی غرب در ایران نبود نایل شوند.(*)
ملیتگرایی یا ناسیونالیسم، مفاهیمی با خاستگاه غربی هستند که در برهههایی از زمان توسط برخی رجال، شخصیتها و روشنفکران در طول تاریخ معاصر ایران مورد استفاده قرار گرفته و میگیرد.
نگاهی به گذشتهی تاریخی نه چندان دور روشن میسازد که هر یک از منادیان ناسیونالیسم ایرانی یا ایرانگرایی در دوران معاصر، منظور و مقصود خاصی را دنبال میکردهاند و در این راه در پی هدفی خاص بودهاند. در این مقاله به بررسی دو نمونه از معروفترین و پر تحرکترین نمونههایی که در بوغ ایرانگرایی دمیدهاند، پرداخته میشود تا هویدا گردد آنان که شیپور ایرانیگری به دست گرفتهاند پا جای پای که گذارده و آب در آسیاب چه کسی میریزند؟
از بارزترین نمودهای ایرانیگری در تاریخ معاصر ایران «رضاخان پهلوی» است. افسر قزاقی که از کنج گم نامی با هدایت و حمایت انگلیسیها پای در صحنهی سیاسی کشور گذشت و در اندک زمانی از پلکان قدرت بالا رفت و به بالاترین مرتبهی آن یعنی سریر سلطنت، تکیه زد.
رضاخان که فاقد جایگاه خانوادگی در خور سلطنت و نیز فاقد پایگاه مردمی برای حکومت بود به اشارهی روشنفکران غرب زدهای که به مثابه مشاوران وی عمل میکردند برای جبران کاستی و پوشاندن ضعفهایش و مهمتر از همه، مشروعیت دهی به حکومت غصبی خود بر طبل ناسیونالیسم کوبید و در شیپور ایرانیگری دمید. وی تبلیغاتی وسیع پیرامون فرهنگ و تمدن ایران باستان به راه انداخت و این تلاشها را به نحوی انجام داد که خاندان پهلوی (که نام خود را نیز از یکی از خاندانهای حکومتگر ایران باستان به عاریت گرفته بود) را تالی و ادامه دهندهی شیوهی حکومت خاندانهایی نظیر هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان جلوه دهد.
ناسیونالیسم مطرح در دورهی رضا شاه که باید از آن تعبیر به شوونیسم نمود، دارای دو ویژگی مهم بود. اول آن که به شدت جهتگیری ضد مذهبی داشت و اساساً برای مقابله با دین اسلام و مذهب تشیع به باستان ستایی و احیای آداب و سنن پیش از اسلام روی آورده شده بود. دوم، بسیاری از ارزشهای مذهبی و ملی در مخالفت با تودههای مردم خوار شمرده میشد و از این رو خصلت مبارزه با بیگانه، از میان میرفت. در چنین شرایطی طبیعی بود که جامعهی ایران به بازار مکارهی نوآوریهای پر زرق و برق غرب تبدیل شود و دیگر جایی برای نشو و نمای فرهنگ بومی باقی نماند.
از آنجا که ظهور ناسیونالیسم در غرب ارتباط مستقیمی با انحطاط قدرت کلیسا داشت و به عنوان نیرویی ذاتاً غیرمذهبی (سکولار) شمرده میشد، این طرز تلقی در نزد به اصطلاح ناسیونالیستهای ایرانی، در دوران رضا شاه تعقیب شد و در مقابل روحانیت قرار گرفت. در حالی که برخلاف روحانیت مسیحی که در برابر انقلابیون قرار داشتند، رهبران برجستهی روحانیت ایران با سلطنت استبدادی مخالفت میورزیدند.
ناسیونالیسم افراطی رضا شاهی به گونهای کاملاً غیرعلمی به زدودن لغات عربی از زبان فارسی و جایگزین کردن آنها از زبانهای فارسی باستان و پهلوی اقدام میکرد و در صدد بود تا تنور مبارزه با عرب و اسلام همچنان گرم نگاه داشته شود. از این رو نام گذاری مدارس و دیگر اماکن بر اساس واژههای غیرعربی صورت میگرفت.
ناسیونالیسم رضا شاهی به نوعی به فاشیسم نیز نزدیک میگردید. نگرش به گذشته بدون توجه به روابط و ارزشهای تاریخی و نیز تقدس پادشاه و پیشوا وجوه مشترک شوونیسم و فاشیسم هستند. با این حال حتی پیش از آنکه عقاید فاشیستی وارد ایران شود، شاه پرستی جوهرهی اصلی ناسیونالیسم افراطی (شوونیسم) زمان رضا شاه بود. به گونهای که شعار «خدا، شاه، میهن» به زودی به شعار رسمی دولت بدل گشت.
مهمترین ویژگی ناسیونالیسم دورهی رضا شاه، احیای فرهنگ باستانی ایران و تقبیح ایران دورهی اسلامی بود. هر چند این رویکرد به گذشته پیش از اسلام ایران از سالیانی پیش از این و توسط روشنفکران غرب زدهی عصر قاجار (نظیر جلال الدین میرزا و آخوندزاده) مطرح شده بود، اما تبلیغ پیرامون آن به صورت رسمی و دولتی از زمان رضا شاه آغاز گردید.
اندیشههای غلط که از مدتها پیش عنوان گشته و در این دوره نیز مجدد مطرح میشد حکایت از آن داشت که فتوحات اعراب ایران را از عظمت گذشتهی خود ساقط کرده است. گفته شده که شدت انزجار و خشم روشنفکران غرب زدهی طرفدار رضا شاه به جایی رسید که در برخی محافل در این باره گریستند و به سب پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) پرداختند.
در روی دیگر سکهی ایران گرایی که البته عوام فریبتر از باستان ستایی رضا شاه بود، گروهی قرار داشتند که به ظاهر خود را از مردم و تلاشهایشان را برای ملت عنوان میکردند. گروهی که ایدئولوژی خود را ناسیونالیسم و هدفشان را خدمت به ایران و ایرانی اعلام میداشتند.
هر چند گروه یاد شده شامل یک طیف بودند و شدت و حدت عقایدشان در نوسان بود اما ویژگیهای مشترک بسیاری با یکدیگر داشتند. در این مقال برای رعایت اختصار به جهتگیریهای یکی از این گروهها (و شاید مهمترین آنها) یعنی «جبههی ملی» پرداخته میشود، همچنین برای بیان گزیدهتر مطالب بدون اشاره به تاریخچهی تشکیل و فعالیت گروه یاد شده، مواضع آن در قبال نهضت امام خمینی(ره) و نظام جمهوری اسلامی بیان میگردد.
قیام پانزده خرداد 1342 به عنوان یکی از برجستهترین رخدادهای نهضت اسلامی و شاید طلیعهی نهضت به رهبری امام خمینی(ره) شاهدی گویا در این زمینه است؛ قیامی که لرزه بر پیکرهی سلطنت پهلوی انداخت و البته به طرز وحشیانهای سرکوب شد. اما موضع جبههی ملی در قبال این رویداد عظیم و مردمی جالب توجه بود.
هر چند در زمان وقوع قیام تعدادی از رهبران ملیگرا در زندان به سر میبردند اما آن دسته از فعالین این طیف که امکان شرکت در قیام را داشتند در جریان این قیام عظیم مردمی تنها نظارهگر رخدادها بوده و از هرگونه نقش آفرینی بر کنار ماندند.
ایرانگرایان حتی از صدور بیانیهای برای محکومیت صوری سرکوب وحشیانهی مردم ایران خودداری ورزیدند. پدر معنوی آنها یعنی دکتر «مصدق» که در جریان قیام 15 خرداد 1342 در قید حیات بود نیز در مقابل اقدام وحشیانهی رژیم سکوت اختیار کرد و هیچگاه در محکومیت اقدامی به آن درجه فجیع از سوی رژیم در مقابل مردمی که وی و هوادارانش داعیهی سخن گفتن از زبان آنان و حمایت از هویت آنها را داشتند، دم بر نیاورد.
در جریان تظاهراتهای سلسلهوار مردم که جرقهی آن در 19 دی ماه 1356 زده شد و لهیب انقلاب شعلهور گردید. ملیگرایان و علاقهمندان به گذشتهی باستانی ایران که در قالب گروههای ملیگرا سازمان یافته بودند، هنوز بر مبارزهی قانونی در چارچوب قانون اساسی تأکید میکردند به طوری که در اعلامیهی «کریم سنجابی» به مناسبت قیام مردم تبریز آمده بود: «در این مرحله مبارزهی قانونی که ما هستیم باید شعار خود را در یک خواسته متمرکز سازیم: سرنوشت ملت ما به وسیلهی مبعوثان حقیقی ملت تعیین میشود.»(2)
حتی زمانی که رؤسای گروههای ملیگرا احساس کردند که میبایست خود را به رهبری نهضت نزدیک سازند و در پی این شیوه کریم سنجابی، رهبر جبههی ملی، در آبان ماه 1357 برای دیدار با امام(ره) عازم پاریس شد. چند روز قبل از عزیمت، در گفتوگو با روزنامهی «اطلاعات» در سوم آبان علت پایبندی خود و حزبش را بر اصول گذشته تکرار کرد و همچون گذشته خواهان اصلاح نظام شاهنشاهی شد نه نابودی کامل آن.
ایرانگرایان پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز هیچگاه با رهبری انقلاب و نظام اسلامی برخاسته از انقلاب از در تعامل در نیامدند و همواره موضعی مخالف اتخاذ کردند. یکی از بارزترین موارد موضع ذکر شده، پای فشردن آنان بر لفظ «جمهوری دموکراتیک» به جای «جمهوری اسلامی» بود.
این موضع ملیگرایان آشکارا رنگ غربزدگی و ستیز با اسلام را داشت، به گونهای که امام(ره) به صراحت به آن اشاره نموده و فرمودند: «... من متأسفم از این اشخاص که دعوی ملیت میکنند و با اغراض ملت مخالفت میکنند. آنها سر سپردهی اجانب هستند و میخواهند مسایل را برگردانند به حال اول، یا بکشند طرف چپ یا بکشند طرف راست ... این که میخواهند توطئه کنند، ... منحرف کنند ملت ما را، ... اختلاف بیاندازند بین قشرهای ملت، اینها توطئهگر هستند و ما ساکت نمینشینیم و ما آنها را تأدیب میکنیم.»(3)
از دیگر نمونههای اتخاذ موضع مخالف و تقابل ملیگرایان با نظام اسلامی و رهبری انقلاب که در باطن آن مخالفت با حکومت اسلامی و اسلام و تأکید بر مدلهای غیر دینی و سکولار حکومت به شیوههای غربی نهفته بود در جریان تدوین قانون اساسی ظهور یافت. افراد جبههی ملی در شرف برگزاری رفراندوم قانون اساسی برای آن دو ایراد اساسی تراشیده و اظهار داشتند:
«قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان که در روزهای آینده برای نظرخواهی عمومی به رفراندوم گذاشته خواهد شد صرف نظر از ابهامها، تضادها و نارساییهایی که از جهت سازماندهی آیندهی کشور و تنظیم روابط اجتماع در زمینههای سیاسی، قضایی، اقتصادی و اداری دارد، دارای دو ایراد اساسی میباشد:
ایراد اول، اینکه نظام آیندهی سیاسی و حکومتی ایران بر دو مبنای متضاد قرار داده شده است، یکی مبنای غیرانتخابی که شامل ولایت امر، شورای نگهبان، حکومت فقها و مجتهدین است و دیگر مبنای انتخابی که دلالت بر انتخاب رییس جمهور و مجلس شورای ملی و تشکل شوراها از راه انجام انتخابات میباشد. ایراد دوم آنکه قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان فاقد اصول و مشخصات لازم برای جایگزینی ضوابط و روابط انقلابی مترقی متناسب با نیازهای امروز جامعه به جای ضوابط و روابط مطرود و مردود گذشته است.»(4)
یکی از مباحثی که در میان اصول قانون اساسی از سوی ملیگراها مورد مناقشهی فراوان قرار گرفت اصل پنجم قانون اساسی، مربوط به اصل ولایت فقیه بود. با توجه به این که اصل یاد شده در پیش نویس قانون اساسی مورد غفلت قرار گرفته بود اما در مجلس خبرگان توسط «آیتالله بهشتی» مطرح شد و پس از سلسله بحثهایی مورد تصویب قرار گرفت.
جبههی ملی به همراه سایر گروههای مخالف با این اصل ـ گروههای چپ ـ آن را متضاد و مغایر اصل حاکمیت مردم عنوان کرده و تصویب آن را استبداد تلقی میکردند. آنها ضمن انتقادهای خود، اظهار میداشتند که مجلس خبرگان در کنترل گروههای مذهبی قرار دارد و به آرمانهای انقلاب خیانت کرده و مصمم است ساختار حکومتی دینی را دایر کند که در آن روحانیون از جایگاه ممتازی برخوردارند.
اما امام قاطعانه در مقابل جوسازیها و جنجالهای یاد شده ایستاد و ضمن تأکید بر این که مجلس خبرگان، نمایندگان ملت میباشند به اعضای این مجلس توصیه کردند که موظفاند قانون اساسی و اسلامی بنویسند. ایشان این مخالفان را کسانی دانستند که به صورتهای مختلف با اسلام مخالفت میکنند و از اسلام هیچ اطلاعی ندارند.
دو نمونه مذکور که مشتی از خروار فعالیتهای ایران گرایان و باستان ستایان بود در واقع گوشه ای از جهت گیری های سیاسی ـ اجتماعی کسانی است که در طول تاریخ معاصر ایران بر طبل ایران گرایی کوبیده و در بوق باستان ستایی دمیده اند. اما از طبل و بوق آنها صدایی جز معارضه با اسلام و کوبیدن سنگ غرب بر سینه شنیده نشده و برآیند و نتیجه دیگری عاید ایران و ایرانی نگردیده است.
کوتاه سخن اینکه رضاشاه اگر به گذشته باستانی ایران افتخار می نمود در پی دو هدف اساسی بود: نخست آنکه دست آویزی برای توجیه حکومت نامشروع خود بیابد و دوم در مقابل ایدئولوژی اسلام و فرهنگ غنی تشیع حربه ای برای سرکوب ملت به دست آورد. ایران گرایان یا همان ملی گراها نیز درپی علم نمودن ایران باستان در مقابل اسلام بودند تا از این رهگذر به مقاصد خود که چیزی جز پیاده کردن اصول سیاسی و اجتماعی غرب در ایران نبود نایل شوند.(*)
پینوشتها:
[1]. جواد منصوری، قیام 15 خرداد به روایت اسناد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول تهران، 1377 ج2، ص 254.
[2]. جبهه ملی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران 1379، چاپ اول، ج 2ص 14.
[3]. امام خمینی، صحیفه امام، مجموعه آثار امام خمینی (بیانات، پیامها، مصاحبهها، احکام، اجازات شرعی و نامهها) موسسه تنظیم و نشر آثار امام، چاپ اول، تهران ص 363
[4]. نامه سرگشاده جبهه ملی ایران به محضر امام خمینی؛ 4/9/58.
/ج