نویسنده: محمد کاوه
با اسارت زن، هیچ کس بیشتر از خود مرد مجازات نمی شود.
(کارل مارکس)
به همسرم علاقه زیادی داشتم، اما خانواده هایمان بی دلیل اصرار داشتند از هم جدا شویم. روز حادثه تحت تأثیر مصرف شیشه دچار توهم شده و با کابل به جانش افتادم و با سیگار بدنش را سوزاندم. او در حال مرگ بود که تصمیم گرفتم به بیمارستان منتقلش کنم اما پس از چند ساعت متوجه شدم نفسش قطع شده است.
(به نقل از روزنامه ایران شماره 4445)
خشونت، گونه ای از آسیب های اجتماعی و نوعی اختلال رفتاری در فرد به حساب می آید که گاه یک جامعه در تعامل و روابط شهروندان با یکدیگر و یا روابط دولت و ملت و یا روابط بین ملت ها و دولت ها، دچار آن می شود. بر این اساس، در تعریف خشونت باید مفهوم و نمائی کلی از آسیب اجتماعی را لحاظ کرد تا بتوان به رهیافت درست و روشن تری نسبت به یکی از مصادیق آن نائل شد(هاشمی، 1383: 195). در مورد خشونت تعاریف متعدد و گوناگونی وجود دارد، برخی، خشونت را «تلاش عمدی برای وارد آوردن آسیب بدنی» دانسته اند و به این صورت آن را از سایر اشکال رفتارهای پرخاشگرانه از قبیل: تحقیر، اهانت، توهین، فحاشی، کنایه و استهزاء متمایز می سازند. به عنوان مثال، رونالد بلک برن تنها «اعمال زور منجر به آسیب جسمانی»را خشونت می داند. اما سازمان جهانی بهداشت، خشونت را چنین تعریف کرده است: «خشونت، استفاده عمدی از نیرو یا قدرت فیزیکی، ارعاب یا تهدید، برخورد با دیگری یا علیه یک گروه یا جامعه است که منجر به آسیب، مرگ، آسیب روانی، سوء رشد و تکامل یا محرومیت و یا احتمال زیاد وقوع این موارد می شود»(مولاوردی، 1385: 34 -32). عده ای نیز خشونت را یک الگوی رفتاری، که از طریق توسل به ایجاد ترس، تهدید، رفتار زبان آور و آزار دهنده به منظور اعمال قدرت و کنترل بر فردی نزدیک تحمیل می شود»می دانند (بداع آبادی، 1384: 41). اما در مورد زن، گروهی از صاحب نظران به تعریف گسترده و وسیعی از خشونت علیه زن که در برگیرنده «هر گونه عمل یا ترک عمل که موجب آسیب به زن می شود، یا او را در موقعیت تابع بودن قرار می دهد»معتقدند. طبق این تعریف، «خشونت هر عمل یا رفتاری بر اساس جنسیت است که منجر به مرگ، آسیب های جسمانی، جنسی، روانی، درد و رنج بر زنان می شود؛ چه این وقایع در محدوده زندگی خصوصی فرد اتفاق افتاده باشد، چه در محدوده زندگی عمومی». بر اساس چنین تعریفی، هر ویژگی ساختاری که موجب تبعیض بر مبنای جنسیت باشد، به عنوان خشونت شناخته می شود. اما این گونه تعریف از خشونت این امکان را فراهم می کند که بسیاری از موارد نقض حقوق زنان نیز در مبحث خشونت مطرح شوند و مشکل از این جا آغاز می شود که با پهن کردن توری به این گستردگی، خشونت قدرت توصیفی خود را از دست می دهد. منتقدان این تعریف معتقدند که آوردن همه چیز اعم از: فقر، قاچاق، هرزه نگاری، پرداخت نابرابر، عدم دسترسی به تحصیلات، سقط جنین ناسالم و مواردی از این قبیل تحت عنوان خشونت، موجب می شود که مسئله خشونت به طور کلی نادیده گرفته شده و عدم واکنش نسبت به شکل های خاص سوء استفاده مثل: تجاوز جنسی، همسرآزاری و سایر اَشکال سنتی خشونت را توجیه کند. بنابراین مخالفان این تعریف گسترده، به تعریف محدودتری از خشونت پرداخته اند که به موجب آن خشونت علیه زنان را یکی از ده ها شکل نقض حقوق زنان می دانند. بااین تعریف که: «خشونت عبارت است از هر عمل حاوی زور و اجبار شفاهی یا فیزیکی، تحقیر و یا محرومیت اجباری از آزادی او شود و یا جنس دوم بودن زن را القا کند». سرانجام «کمیسیون مقام زن» طی اعلامیه ای که نخستین سند حقوقی بین المللی است، به طور خاص مبارزه با خشونت علیه زنان را هدف قرار داده و خشونت علیه زنان را چنین تعریف کرده است: «عبارت خشونت علیه زنان به معنای هر عمل خشونت آمیز مبتنی بر جنسیت است که سبب بروز یااحتمال بروز آسیب های جسمانی، جنسی یا روانی یا رنج و آزار زنان، از جمله تهدید به انجام چنین اَعمالی، محرومیت های اجباری یا اختیاری (در شرایط خاص) از آزادی در زندگی عمومی یا در زندگی خصوصی می شود»(مولاوردی، 1385: 32-38). اما حقیقت این است که در تعریف از خشونت 3 ضابطه مستقل را باید در نظر گرفت. اول، آن چه که توسط قربانی احساس شده است. دوم، قصد عامل از به وجود آوردن نتایج منفی و سوم، این واقعیت که رفتار می تواند از سوی قربانی و یا یک ناظر مستقل به عنوان عملی نامناسب در یک شرایط مشخص شناخته شود. به تعبیر دیگر، برای این که اقدامی خشونت به حساب آید، رفتار باید تجاوز به هنجار تلقی شود (محسنی، 1386: 121).
با وجود این که در بسیاری از جوامع، زن به عنوان موجودی پست تلقی می شده و می شود، اما نمی توان انکار کرد که جوامعی نیز وجود داشته اند که بهای لازم را به زن و ارزش های او داده اند و این بیانگر شرایط حاکم و آداب و رسوم و عقاید متفاوت بوده است که جوامع انسانی را متأثر ساخته و آن ها را وادار به موضع گیری های متفاوت و بعضاً متناقض نسبت به موضوع زن و حقوق وی کرده است. به طور مثال، آیین کنفوسیوس، مقام انسانی خاصی برای زن در نظر گرفته و زن را کامل ترینِ مخلوقات معرفی کرده است. هم چنین در دین زرتشت، دربسیاری از موارد، زن همانند مرد دارای ارزش مساوی و شأن و مرتبه ای برابر بوده و حق تصدی مناصب عمومی و اجتماعی را داشته است. اما در مقابل این ها، شریعت بودا زن را موجودی شریر معرفی کرده که برای فاسد ساختن مرد، در درون او نیرویی تعبیه شده است. در روم قدیم، مرد مالک الرقاب خانواده بوده و در نتیجه زن از حق مالکیت محروم بود. او ارث نمی برد و اجازه معاشرت نداشت. همین طور در یونان باستان، زنان از نظر اخلاقی، اجتماعی، حقوقی و قانونی در اوج بدبختی و تیره روزی قرار داشتند و دارای هیچ گونه مقام ارزشمندی نبودند (همان، 18-21). به طور مثال، افلاطون می گوید: «از خدایان متشکرم که به من 7 مزیت بخشیده اند. نخستین آن ها این است که من انسان آزاد به دنیا آمده ام؛ نه برده و دوم آن که مرد به دنیا آمده ام نه زن» (قاضی: 1384 : 121). سقراط (SOCRATE 469-339 B.C) نیز سلوک با زن را نوعی زجر و ریاضت می دانست. هم چنین سایر یونانیان قدیمی زن را چنین تعریف می کردند: «زن حیوانی است بلند مو و کوتاه فکر» و در اسطوره های آن ها از زنی خیالی به نام پاندورا(PINNDORA)نام برده شده که سرچشمه بدبختی ها و مصائب بشری است. در گوشه ای دیگر از جهان و در میان قبایل نیمه وحشی، زن را مخلوق شیطان می دانستند که فاقد روح انسانی است. آن ها به این دلیل که او را مظهر اغوای شیطانی می دانستند، آزارش را بهترین عمل در پیشگاه معبود خود قلمداد می کردند، به همین خاطر دختران خود را می کشتند تا دامنه نفوذ شیطان گسترش پیدا نکند. در تمدن سومر نیز حکم اخلاقی برای مرد و زن یکسان نبود و آن ها در مالکیت و ارث با یکدیگر تفاوت داشتند. به طور مثال، زنا کردن مرد را سبک سری و قابل اغماض می دانستند؛ در صورتی که کیفر زن در قبال چنین عملی مرگ بود. در روسیه قدیم، هنگامی که پدری دختر خود را به خانه شوهر می فرستاد، او را آهسته با تازیانه می زد و سپس تازیانه را به داماد می داد تا به این ترتیب نشان دهد که تنبیه های لازم، از این به بعد به دست کسی اجرا خواهد شد که جوان تر و نیرومندتر است. در جزیره فیجی، زنان را خرید و فروش می کردند و اغلب ارزش ها آن ها مانند تفنگ بود. در این جزیره به سگ ها اجازه ورود به معابد داده می شد؛ در حالی که زن ها به طور مطلق از وارد شدن به معابد ممنوع بودند. در چین، مردان از قدرتی تقریباً مطلق برخوردار بودند و اگر چنان چه زنی شوهر خود را از دست می داد، باید برای اثبات وفاداری خود به شوهرش خودکشی می کرد؛ که این عمل حتی تا پایان قرن نوزدهم نیز رواج داشت(فتاحی زاده، 1386: 23-37). در برخی منابع کهن چین نیز از زن به عنوان «آب ناپاک» تعبیر شده است. بابلی های قدیم اعتقادی دیرینه داشتند و مبنی بر این که : «از زن ایمن مباش! حتی اگر مرده باشد». آن ها زن ها را تنها یک وسیله برای عیاشی می دانستند. اقوام یهود نیز زن را مایه بدبختی و مصیبت معرفی می کردند و وجود او فقط از آن جهت برایشان قابل تحمل بود که یگانه منبع تولید سرباز به شمار می رفت. یهودیان قدیمی به هنگام تولد دختر شمع روشن نمی کردند و مادری که دختر به دنیا می آورد می باید دوباره غسل می کرد. اما پسرها که به عهد خود با «یهوه» می بالیدند همیشه در نماز خود تکرار می کردند «خدایا تو را سپاسگزارم که مرا زن و کافر نیافریدی». هم چنین بر اساس روایات مسیحیت، زن مسئول گناه بشر معرفی شده و به موجب همین روایات، خداناگزیر می شود فرزند خویش را مبعوث کند تا به دار آویخته شود و با خون خویش، گناه شر را که زن آغازگر آن بوده است، بشوید. در این مرام، زن نه تنها عامل نافرمانی و گناه است؛ بلکه اصلاً متعلق به نوع بشر نیست. در زمان جاهلیت و در جامعه ای مانند عربستان قبل از اسلام نیز زن بدترین موقعیت اجتماعی را دارا بود. آن ها دختران خود را زنده به گور می کردند. در ایران قبل از اسلام نیز شواهد حاکی از آن است که زنان شخصیت اجتماعی و صلاحیت معاملات حقوقی نداشتند و رأی مرد درباره آنان نافذ بود. آن ها حتی حق رأی و اختیار تشخیص خیر و شر در زندگی خود را نداشتند و نفوذ مطلق مرد بر زن، طاقت فرسا بوده است(مولاوردی، 1385: 18-21). هم چنین در قانون حمورابی، راجع به زن چنین آمده است: «زن تابع شوهر و محروم از استقلال در اراده و عمل است. اگر زن تبعیت و اطاعت از شوهر در امور معاشرتی نداشته باشد، یا در امری که از آن اوست ابراز استقلال و عرض وجود کند، شوهر حق دارد او را از خانه بیرون کند و با وجود او زن دیگری بگیرد و پس از این جریان، حق دارد او را چون کنیزی مورد معامله قرار دهد. اگر از این زن، در اداره خانه خطایی سربزند، اگر اسرافی از او دیده شود، مرد حق دارد او را به قاضی معرفی کند و پس از اثبات جرم، او را در آب غرق کند». شواهد تاریخی نیز در هندوستان نشان می دهد که زن تابع و وابسته به مرد به حساب می آمده و در خدمت او در خانه زندگی می کرده و می بایست وسایل عیش و زندگی او را فراهم و خود را وقف راحتی مرد می کرده است. البته در برخی از قبایل هند، حتی در قرن بیستم، پس از مرگ شوهر، زن بازمانده را در کنار او دفن می کردند تا مرد در قبر هم بدون خدمت گزار نباشد. اگر هم پس از مرگ شوهر، زن زنده می ماند حق ازدواج نداشت و گاهی اوقات نیز او را به همراه جنازه شوهر زنده زنده می سوزاندند، (قائمی، 1387: 5). قانون نامه مائو در هند با چنین جملاتی از زن یاد کرده است: «سرچشمه ننگ، زن است. سرچشمه ستیز، زن است. سرچشمه وجود زیرین، زن است، پس باید از زن پرهیز کرد» یا در جایی دیگر آمده است: «زن می تواند در زندگی نه فقط مردی که بهره هوشی کافی ندارد، بلکه مرد دانا را هم از راه راست به در کند و او را به بردگی هوس یا خشم بکشاند» در آیین بودا، وضع رقت بار زن را می توان در این گفته ها ملاحظه کرد: «زن، مانند تمساح و نهنگ مخوف و خون آشامی است که در رود زندگی منتظر می نشیند تا شناوری را شکار کند. در مورد زنان تارک دنیا، با شرایطی بسیار سخت آنان را برای ترک دنیا می پذیرد؛ اما آنان را مطیع مردان راهب می سازد تا هر پانزده روز یک بار، خود و اَعمال خود را به مردان راهب عرضه کنند و بالاخره باید سلوک آنان به طور کلی تحت نظر راهبان اداره شود». در آیین برهمنی نیز زنان در بسیاری از امور هم دوش پاریاها(PARIA) بودند. یعنی افرادی که به کلی مطرود جامعه، ناپاک و از همه گونه حقوق انسانی برکنار بودند و حق فرا گرفتن علم، مهرورزی و پرستش الهه را نداشتند (فتاحی زاده، 1386: 28-31). به زنان در استرالیا نیز به مثابه حیوانات اهلی نگاه کرده می شد و در مسافرت ها باید حمل تمام اثاثیه خانه و بچه ها توسط زنان انجام می شد. هم چنین در هنگام قحطی و گرسنگی زنان را می کشتند و گوشت آنان ها را می خوردند. حتی زن های استرالیایی حق نداشتند با شوهران خود بر سر یک سفره غذا بخورند و باید صبر می کردند تا شوهرانشان سیر شوند سپس مشغول خوردن شوند. گاهی نیز که زنان مریض می شدند، مردان آن ها را خفه می کردند تا در مردن آن ها تسریع شود. در آفریقا، اهمیت زن و دختر حتی از یک تخم مرغ هم کمتر بود. زیرا اگر سبد تخم مرغ از دست یک دختر و یا زن آفریقایی می افتاد و تخم مرغ های آن می شکست، زن می باید محکوم و کشته می شد. گاهی نیز برای مجلس جشن یا مهمانی از گوشت دختران استفاده می کردند و آنان را برای پذیرایی کباب می کردند(قاضی، 1384: 120و 121). کوبایی ها ضرب المثلی دارند که می گوید: «زنان و شراب مرد را در جاده فساد می افکنند». در آلمان نیز مثلی وجود دارد با این مضمون که: « زن، شکل فرشته، دل مار و عقل الاغ دارد». در فرانسه نیز اعتقاد بر این است که زن و قرض مانند یکدیگرند. گرفتار هر کدام که بشوی، خلاصی امکان ناپذیر است. مثل دیگری می گوید: «زن مانند فیل است. هر چند وقت یک بار احتیاج به ضربه چکش دارد». در میان مردم اسپانیولی نیز مثلی رایج است که زن را مانند قرص تلخی می داند که باید روی آن را با لعاب شیرین پوشاند. در میان مثل های افغانی نیز مثلی به چشم می خورد که می گوید: «زنان، شلاق شیطان هستند» (اسدی، 1387: 165-172). بنابراین از مجموع مطالبی که گفته شد می توان چنین استنباط کرد که این تبعیض و خشونت از گذشته های دور تا به امروز تقریباً در تمامی جوامع به شکل ها و درجه های متفاوت وجود داشته است و اگر چه از قرن بیستم به بعد مشارکت و هم فکری زنان در جوامع مختلف و در مسائل گوناگون کمی مورد توجه و عنایت جامعه جهانی قرار گرفته است و این تحول فکری و رشد اجتماعی در مسیری قرار گرفته که رفع هر گونه تبعیض میان زنان و مردان را از اهداف خود می داند، اما با وجود این، تبعیض بین زن و مرد در بسیاری از موارد هم چنان به چشم می خورد (مولاوردی، 1385: 21).
منبع مقاله: کاوه، محمد، (1353) آسیب شناسی بیماری های اجتماعی، تهران: جامعه شناسان، چاپ اول.