نویسنده: دکتر باقر قدیری اصلی
طرح مطلوبیت نهائی و جانشین ساختن مفهوم و مطلوبیت به جای هزینه، اصولاً علمی بودن علم اقتصاد را مورد تردید قرار داد، ولی آلفرد مارشال با تلفیقی که از دو عامل هزینه و مطلوبیت و سنتز فاضلانه ای که به عمل آورد دوباره اعتماد عمومی را نسبت به گفته های اقتصاددانان جلب کرد.
مارشال، از آن پس، کار اقتصاددانان را مطالعه جزئیات دانست و چون کلیات علم اقتصاد را ثابت شده می دید شاگردان خود را به مطالعه جزئیات وا داشت و از آن به بعد علمای اقتصاد بر آن شدند که علم اقتصاد را از نظر انطباق با واقعیات مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند ولی این مخصوصاً واقعیت بود که مسئله صحت و سقم تئوری کلاسیک ها را مطرح ساخت و دوباره اقتصاددانان را به بررسی کلیات واداشت که در نتیجه جزئیات را که در درجه دوم اهمیت بود نادیده گرفتند، خاصه اینکه جنگ بین الملل اول و دوم نوع دیگری از اقتصاد را به وجود آورده بود.
اقتصاد جنگ باعث مداخله بیشتر دولت در امور اقتصادی شد. ساختار اقتصادی دگرگون گردید، بیکاری و مخصوصاً بحران عالم گیر وال استریت(1) در اکتبر سال 1929 مشگل بزرگ علمی برای علم اقتصاد به وجود آورد و اقتصاد کلاسیک را عاجز در حل مشکلات کرد و اقتصاددانان را نسبت به سن تز مارشال به تردید وا داشت و این سئوال را مطرح ساخت که آیا می توان به مکانیسم طبیعی و خود به خود اقتصاد اعتماد کرد؟ آیا نباید و نمی توان جریان اقتصاد را مهار کرد و عند لاقتضا فعالیت های اقتصادی را ارشاد نمود؟
در آغاز قرن بیستم مسأله اساسی مسأله اصلاح وضع توزیع درآمد بود که موجب بروز اختلاف بین لیبرالها، سوسیالیست ها و اصلاح طلبها شد.
لیبرالها را عقیده بر این بود که سیستم موجود و نظام رقابت و آزادی عمل بهترین سیستم ممکن است و بهترین اصلاح ممکن نیز همان اصلاح و تکمیل نظام آزادی عمل است بدین معنی که نوسان قیمت ها موجب برقراری تعادل و برابری بین عرضه و تقاضا خواهد شد و به تفضل وجود رقابت، برابری بین قیمت تولیدات و قیمت عاملهای تولید به وجود خواهد آمد و عدالت در توزیع از طریق آزادی تأمین خواهد شد و حداکثر بهزیستی و پیشرفت به برکت وجود رقابت تضمین خواهد گردید و با ارائه توضیحات عالمانه والراس در زمینه تعادل اقتصادی و گرایش به صفر سود و تبعیت بهره از آن بهترین تخصیص منابع و بیشترین مزد به برکت عملکرد نظام بازار رقابتی عاید کارگران خواهد شد.
دیگران نقائص اساسی را در وجود نهادهای اقتصادی، یعنی در وجود آزادی مطلق اقتصادی و مالکیت می دانستند و از این جهت یک دسته آرزوی از بین بردن آن را می کردند که انقلاب را قادر به واژگون کردن آن می دانستند و دسته دیگر خواستار رفرم و مداخله و کنترل دولت در بازار بودند.
رفرمی را که لیبرالها می پذیرفتند به منظور اصلاح نظام آزادی و تأمین هر چه بیشتر آن بود و گرنه هر نوع مداخله و کنترل دولت را خواه در امر تولید و یا در امر توزیع با شکست مواجه می دیدند. آنها مسلماً می دانستند که کارگران در فقر بسر می برند و از مواهب طبیعت به حسب کار بهره مند نیستند؛ آنها می دانستند که بحران ها به وقوع می پیوندد و فقر کارگر ناشی از سستی یا کردار آنهائی که از آن رنج می برند نیست منتها می گفتند که اگر مزد کارگر ناچیز و متناسب با کار نیست به خاطر نقص «بازار کار» است و از این جهت برخی از آنها پیشنهاد تأسیس «بورس کار» را می کردند و می گفتند که چون در آن بورس رقابت کامل است درنتیجه قیمت کار نیز عادلانه خواهد بود.
در مورد بحران ها، لیبرالها به جای نظام آزادی اقتصادی، عملیات بانکی و سیاست اعتباری را مسئول به وجود آمدن بحران می دانستند و می گفتند که اعطای اعتبارات بی قاعده و قطع غیر منتظره آن موجب به وجود آمدن بحران می شود. تازه اگر بعد از یک دوره ترقی، بحرانی به وقوع پیوست موقتی و مسهل لازمی خواهد بود که اورگانیسم اقتصاد را پاک خواهد کرد و کارفرمایان بی لیاقت را از صحنه فعالیتهای نوین اقتصادی برکنار خواهد کرد و شرایط مناسب را برای تعادل بعد اقتصاد برقرار خواهد ساخت. عقاید این دسته از لیبرالها دارای چهار خصیصه مشترک بود:
1- آنها مدافع رژیم رقابت کامل بودند و به خوبی نیز می دانستند که چنین نظامی عملاً وجود ندارد و احساس کرده بودند که گرایش رقابت به انحصار است؛ آنها می دانستند که نظام آزادی عمل متضمن تشدید رقابت نیست بلکه کارتل و تراست نتیجه آن خواهد بود و از این جهت است که جان باتس کلارک(2) آرزوی رقابت آزاد را نکرد و به جای آن خواهان رقابت سازمان یافته و تنظیم شده بود.
2- به طوری که در بخش مربوط به والراس دیدیم علمای اقتصاد مکتب لوزان وقتی که از تعادل صحبت می کردند منظور آنها ارائه واقعیت زمان نبود بلکه تئوری آنها وسیله ای برای تجزیه و تحلیل و به منظور مطالعه عدم تعادل موجود و تعیین شرایط برقراری تعادل بود.
3- وانگهی تعادل نئوکلاسیک ها به مفهوم تعادل اقتصادی فیزیوکراتها و یا آدام اسمیت نبود بلکه مقصود آنها از تعادل، برابری مقادیری بود که در بازار مورد مطالعه قرار می گرفت و حتی آنها می دانستند که در سیر به طرف تعادل، انواع بی عدالتی ها، بی نظمی ها و حتی جهت یابی های ناصحیح تولید نیز به وقوع خواهد پیوست و حتی در این مورد فون ویزر(3) گفته است که به خاطر وجود نابرابری در توزیع قدرتهای خرید، کالاهائی که متقاضی بیشتر دارند و در نتیجه سودآورترند کالاهائی نیستند که از نظر اجتماعی لازم تر باشند.
4- وقتی که نئوکلاسیکها می گفتند که مکانیسم اقتصاد در شرایط رقابت منجر به حد مطلوب رضامندی می شود، منظورشان از حد مطلوب تحقق پذیری آن در بنیان اقتصادی خاص بود نه در ساختار و رژیم موجود زمان و یا تصدیق آن. اگر بعضی از پیروان منگر مثل هایک(4) یا فون میزز(5) هیچ گونه دخالت دولت را نمی پذیرفتند، برعکس، برخی دیگر چون فون ویزر و والراس و مارشال با آن قاطعیت لیبرال نبودند و رفرمهائی را قابل پذیرش می دانستند.
عقاید اصلاح طلبان(6) کم کم رونق گرفت و نصایح آنها در زمامداران و عمال اقتصادی مؤثر واقع شد و رفرمهائی انجام گردید؛ زیرا جامعه ها با یک سری دشواریهائی مواجه بودند که دولت ها نمی توانستند ناظر بی طرف باشند؛ بعضی از کشورها در بازارهای خارجی خود به علت ضعف قدرت تولید نسبت به کشورهای دیگر و یا به علت پائین بودن سطح دستمزدها در ممالک رقیب، با مشکل فروش فرآورده های خود روبرو شده بودند؛ در بعضی از کشورها فقر طبقه کارگر به حدی بود که دولت ها نمی توانستند در امر مزدها بی تفاوت باشند. وانگهی تهدید طغیانها و انقلابات به سبب شدت فقر در برخی از کشورهای دیگر دولتها را بر آن داشت که رفرمهائی بپذیرند و مداخلاتی در امور اقتصادی بنمایند.
در کشورهای متحده آمریکای شمالی، از اواخر قرن 19 سیستم حمایتی تشدید شد و اروپا نیز کم و بیش به آن سیاست متوسل گردید.
مشکل اساسی در قرن بیستم اصلاح وضع کارگران و بالا بردن سطح درآمد آنها بود.
غالب کشورها به این فکر افتادند که از طریق قانون به حمایت از کارگران به پردازند؛ کم کم به آنها اجازه تشکیل سندیکا برای دفاع از حقوق خود داده شد، شرکت های تعاونی تأسیس یافتند و کارگران از سیستم بیمه تصادفات کار و بیماری برخوردار شدند و از این طریق اساس سیستم بیمه های اجتماعی، که بعدها توسعه یافت، پی ریزی گردید و حتی به بعضی از سازمان های ملی و محلی وظایف تهیه کالاهای ارزان قیمت مورد نیاز زحمتکشان، بدون توجه به سود، محول گردید.
این نوع فعالیتها و مداخلات دولت به منظور حمایت از کارگران، بدون آنکه پایه های تئوری آن قبلاً ریخته شده باشد به طور تجربی به مرحله عمل درآمد؛ دولتها هر بار که موقعیتی ایجاب می کرد و یا فرصتی برای تخفیف فشار فقر زحمتکشان به دست می آوردند مداخلاتی می کردند و دست به اصلاحاتی می زدند ولی این نوع مداخلات همیشه مورد اعتراض لیبرالها بود و پاسخهائی تئوری(مبنی بر اینکه اقدامات دولت در مسئله توزیع درآمد و یا افزایش تصنعی مزد کارگران به جای آنکه مزد حقیقی را افزایش دهد باعث صعود قیمت ها خواهد شد) می داد. به نظر آنها سیاست بالا نگهداشتن سطح مزدها بدون آنکه قادر باشد تا مدت ها مفید باشد موجب افزایش تقاضای کار و تقلیل عرضه آن و بالنتیجه موجب بیکاری کارگران خواهد شد.
اما این نوع ایرادات، اصلاح طلبان را در تعقیب اقدامات خود منصرف نکرد و پاسخی که به تئوریسین های لیبرال می دادند این بود که قوانین اقتصادی آنها پرورده خیال است و واقعیت عینی ندارد و اضافه می کردند که اگر احیاناً «ما» اصلاح طلبان، در تعقیب اقدامات خود ( به منظور بهبود وضع کارگران) به موانع اساسی برخورد کردیم و یا اشتباهاتی مرتکب شدیم دست از عمل خواهیم کشید.
ساختار اقتصادی در قرن بیستم نسبت به قرن نوزدهم تغییر کلی یافت. وقوع دو جنگ بزرگ جهانی باعث به وجود آمدن سیاست های اقتصاد ملی شد و وقوع بحران عجیب سال های 1929 و 1930و... به مقیاس جهانی دگرگونی هائی شگرف بوجود آورد و تعادلی که لیبرالها عقیده داشتند دائمی است در قرن بیستم بارها متزلزل شد.
عدم تعادل که از نظر لیبرالها جنبه اتفاقی و موقتی داشت، بعد از جنگ بین الملل اول به کرات به وقوع پیوست: بحران ها متعاقب تورم و تورم ها به علل گوناگون و راه پیش بینی لیبرالها نظام اقتصادی جامعه ها را به مقیاس جهانی متزلزل ساخت.
در حالت بحران سرمایه گذاری مطلقاً یاس آور است، قیمتها بر اثر فزونی عرضه بر تقاضا سیر نزولی می پیماند؛ منحنی تولیدات نزولی است و بیکاری شدید به همه رشته های اقتصادی سرایت می کند.
پی نوشت ها :
1. Wall Street
2. J. B. Clark
3. Von Wieser
4. Hayek
5. Von Mises
6. Reformistes