قاتل سرمایه داری

مارکس نقطه ضعف سرمایه داری را بحران اقتصادی که زائیده سرمایه داری است می دانسته و به آن حمله برده است ولی کینز سرمایه داری را با تعالیم ژنرال تئوری تاکنون از گزند بحرانهای عمیق رهانیده است.
دوشنبه، 21 مرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قاتل سرمایه داری
 قاتل سرمایه داری

نویسنده: دکتر باقر قدیری اصلی




 

بحران اقتصادی، مارکس، کینز و تجربه مارکسیستی شوروی

مارکس نقطه ضعف سرمایه داری را بحران اقتصادی که زائیده سرمایه داری است می دانسته و به آن حمله برده است ولی کینز سرمایه داری را با تعالیم ژنرال تئوری تاکنون از گزند بحرانهای عمیق رهانیده است.
تجربه مارکسیستی 70 ساله شوروی و اقمار آن با شکست مواجه شده است. تحلیل های سیاسی و اقتصادی بسیاری در زمینه عوامل فروپاشی بلوک شرق شده است. بعضی سیا، بعضی نیکسون و کیسینجر، بعضی ریگان وگرباچف ویلسین، و... را مسبّب شکست نظام کمونیسم شوروی دانسته اند. در این مقطع از مطالعات عقاید اقتصادی لازم می دانم تحلیل اقتصادی هر چند مختصر بنمایم تا دانشجویان اقتصاد از جنبه های اقتصادی مسأله، تحلیلی داشته باشند.
در این مختصر اول بحران کاپیتالیسم و مارکس را بررسی می کنیم دوم عقاید لیبرالها را درباره بحران اقتصادی مرور می نمائیم سوم نظریه کینز را برای رفع بحران مطالعه می کنیم و چهارم مسابقه شوروی با غرب و شکست تجربه مارکسیستی را می بینیم و نتیجه می گیریم.

1- بحران کاپیتالیسم و مارکس

پیش از بحران بزرگ اقتصادی سالهای 1930، کاپیتالیسم دچار بحران های اقتصادی ادواری بود. وقتی که مارکس، هنگام انقلاب 1848 فرانسه، در بازگشت مجدد به پاریس، آن انقلاب را مطابق دلخواه نیافت، پاریس را به قصد انگلیس ترک کرد تا منتظر بماند که بحران اقتصادی دیگری به وقوع بپیوندد و وقتش را در سیاست تلف نکند و در کتابخانه ها به تحقیق و تتبّع بپردازد.
بحران نقطه ضعف سرمایه داری، بلکه قاتل آن است؛ با هر بحران به عقیده مارکس پایه های سرمایه داری متزلزل می شود. و در خلال یکی از این بحران های وخیم اقتصادی با اقدام به اعتصاب و شدت عمل کارگری، مالکیت ابزار تولید از آن معدود مالکانی که بر اثر قانون تمرکز سرمایه باقی مانده اند به هیأت اجتماعیه انتقال داده خواهد شد.
برای مارکس بحران در تکامل سرمایه داری نقش اساسی دارد. نقش تاریخی سرمایه داری از بین بردن مالکیت خصوصی است: مالکین بزرگ مالکین کوچک را که قادر به رقابت با صنایع غول پیکر نیستند از صحنه رقابت دور می سازند؛ کارگاههای کوچک تولیدی تعطیل می شوند و صاحبان آنها ناگزیر خواهند بود به صورت مزدوران تهی دست در کارخانجات بزرگ مشغول کار شوند؛ کار روستاها ماشینی خواهد شد و فروشگاههای زنجیره ای جانشین دکان ها خواهند گردید و اربابان حِرَف و صاحبان صنایع کوچک و کشاورزان خرده مالک و کارگران مستقل به صورت مزدور درمی آیند و مجبور می شوند که به جای محصول کار خود، نیروی کار خود را بفروشند و این جریان در تمام دوره کاپیتالیسم ادامه خواهد داشت تا آنجا که در پایان دوره سرمایه داری فقط حق مالکیت در مجموعه های قوانین مدنی دیده می شود بدون آنکه استفاده کنندگان از آن حق، از تعداد معدودی بیشتر باشند و آن ها که از حق مالکیت بهره مند می شوند تنی چند از صاحبان مؤسسات بزرگ اند که تمامی ثروت جامعه را به مالکیت خود در آورده اند و در مقابل آنها اکثریتی عظیم فاقد هستی، در نهایت فقر و استیصال بسرخواهند برد. نقش بحران در تحول سرمایه داری اساسی است. کارفرمایان بر اثر پیشرفت تکنیک از ماشین آلات و سرمایه فنی که سرمایه ثابت است و در حین تولید ارزش اضافی به وجود نمی آورد استفاده می کنند. و چون از سرمایه متغیر (کار) که در حین تولید، ارزش اضافی ایجاد می کند کمتر استفاده می نمایند با قانون کاهش سود مواجه می شوند و برای جبران تقلیل ارزش اضافی کوشش می کنند تا از طریق افزایش تولید جبران کسری اضافه ارزش هر واحد تولید را بنمایند و کل سود سابق خود را در سطح سابق حفظ کنند. اما تولیدات که به این سرعت افزایش می یابند به آن نسبت خواهان نخواهند داشت زیرا که، مزدهائی که به کارگران پرداخت می شوند کفاف خرید کالاهائی را که خود تولید کرده اند نمی کنند و بحران به وقوع می پیوندد و با وقوع همین بحران ها مقاومت رژیم سرمایه داری تحلیل می رود و در خلال یکی از بحران های وخیم سرمایه داری، ارتش ذخیره بی کاران با تظاهرات و اعتصابات و شدت عمل های کارگری آن معدود مالکین ابزار تولید را از حق مالکیت محروم خواهد کرد و به مالکیت عمومی انتقال خواهد داد.

2- لیبرال ها و بحران اقتصادی

از بحران هائی(1) که مارکس منتظر آن بود، بارها اتفاق افتاد. بحران سالهای 1929 شدیدترین آنها بود. در این بحران که آتش آن از بورس نیویورک شراره کشید و اقتصادهای پیشرفته را به کام خود فرو برد فقط در آمریکا پانزده میلیون بی کار به جای گذاشت. تولید ناخالص ملی این کشور که در سال 1929 چیزی در حدود 100 میلیارد دلار بود سه سال بعد به نصف تقلیل یافت. ارزش کالاهای ساخته شده در سال 1933 کمتر از یک چهارم آن در سال 1929 بود. در خلال همین مدت ارزش صادرات آن کشور از 24/5 میلیارد دلار به 6/1 میلیارد دلار تنزل کرد. صادرات گندم که ده سال قبل به 200 میلیون دلار بالغ می شد در سال 1932 به 5 میلیون دلار، صادرات اتومبیل از 541 میلیون دلار در سال 1929 به 76 میلیون دلار سال 1932 کاهش یافت و شاخص سهام ظرف 20 روز از 469 به 220 تنزل کرد و 30 میلیارد دلار به پس اندازکنندگان و سفته بازان ضرر رساند. در برابر چنین اقتصاد اسفناک آمریکا و به تبع آن جهان، علمای اقتصاد لیبرال(2) عقیده داشتند که دخالت دولت ضرورت ندارد زیرا در رقابت آزاد، قانون عرضه و تقاضا تعادل بین مصرف و تولید را تضمین می کند و اگر بحران با چنان شرایطی به وقوع پیوست به جهت مداخلات تصنعی دولت و بی احتیاطی بانکها در توزیع اعتبارات و جهت یابی غلط تولید و وضع بد تجارت بین الملل بود. تنها چاره درد بحران، از نظر آنها این بود که بحران را به حال خود بگذارند تا سطح مزدها پائین بیاید، نرخ بهره تنزل کند و ورشکستگی به وقوع بپیوندد و مؤسساتی که قادر نیستند قیمت تمام شده کالاهای خود را با قیمت هائی که دائماً تنزل می کنند متناسب سازند از بین بروند و آن ها که مقاومت می کنند، با اخراج کارگران اضافی تلاش مستمر خواهند کرد که هزینه تمام شده را تقلیل دهند و بر اثر این تلاش ها پیشرفت فنی میسر گردد و کارخانه هائی که نتوانند وضع خود را با تکنیک زمان متناسب سازند از بین خواهند رفت و برای جامعه، بحران مُسهل لازمی خواهد بود که اورگانیسم اقتصاد را پاک کند و کارفرمایان بی عرضه و نالایق را از صحنه فعالیت های نوین اقتصادی برکنار سازد و شرایطی مناسب برای تعادل بعدی اقتصاد برقرار گردد.

3- بحران نقطه ضعف سرمایه داری و کینز

جان میناردکینز، اقتصاددان بزرگ انگلیس، بیشترین عمر پر ثمر دانشگاهی خود را در زمانی می گذراند که انگلستان در آتش بحران اقتصادی می سوخت و بیش از 30 میلیون بی کار در اروپا و آمریکا در جستجوی کار و نان بود. او به عنوان یک اقتصاددان متعهد وظیفه تحقیق خود دانست که راهی تئوری برای رفع آلام انسان از طریق ایجاد اشتغال پیدا کند. کتاب نظریه عمومی اشتغال، پول و بهره او در سال 1936 به همین منظور منتشر شد و پنجاه سال در پرتو تعالیم آن اشتغال کامل یا چیزی نزدیک به آن همه جا برقرار و میلیونها شغل و کار همراه با رونق و رفاه ایجاد کرد. در این زمینه برتراند راسل فیلسوف معروف انگلیس می نویسد: «اطلاعات من از علم اقتصاد به اندازه ای نیست که بتوانم در مورد تئوری های کینز اظهار نظر کنم(3) ولی تا آنجا که اطلاع دارم رفاه اقتصادی سالهای اخیر انگلستان و در امان بودن این کشور از خطر بی کاری را باید مرهون وجود کینز دانست. حتی من معتقدم که از این عقیده نیز می توان جلوتر رفت و ادعا کرد که اگر مقامات اقتصادی و مالی دنیا تئوری های کینز را به کار بسته بودند، دنیا با رکود بزرگ اقتصادی سال 1933 روبرو نمی شد. اما هنوز هم عده ای در کشور ایالات متحده آمریکای شمالی وجود دارند که رکود اقتصادی سال 1933 را مشیت الهی تصور می کنند. من فکر می کنم کینز ثابت کرد که رکود اقتصادی سال 1933 به هیچ وجه با تقدیر الهی رابطه ای نداشته است.»
بی کاری و بحران در آن سالها، مشکل زمانه بود. ابزار لیبرالیستی نئوکلاسیک ها کارگر نیفتاد، به جای آن ابزار، کینز کوشش کرد ابزار و اهرم هائی به دست سیاستگذاران اقتصادی کشور بدهد که جلوی وقوع بحران را بگیرند و اشتغال و رونق به وجود آورند. لیبرال ها در آن زمانه سه بت داشتند که کینز هر سه آن ها را شکست: یکی از این سه بت، سیستم پایه طلا بود که آن را عملکرد بربریت خواند. پس از شکستن بت پایه طلا، کینز لبه تیز حمله خود را متوجه بت تعادل بودجه کرد و بت سوم آزادی مبادله است. در آن سالهای وانفسای بحران اقتصادی نظریه پردازان لیبرال می گفتند که چون بی کاری به خاطر بالا بردن سطح دستمزدها، نسبت به تنزل مداوم سطح قیمت هاست و بیمه بی کاری علت بیکاری دائمی است و چون بالا بردن سطح دستمزدها به علت مداخله دولت است پس باید دولت دست از مداخله بردارد و اقتصاد را به حال خود رها کند تا مکانیسم خودکار و ناظم فعالیت های اقتصادی بتواند آزادانه عمل کند و مزدها تنزل نمایند تا به سطح تنزل قیمت ها برسند و تعادل برقرار گردد. عقیده کینز درست عکس نظر عامه صاحب نظران بود و چاره ای که ارائه می کند نقطه مقابل و معکوس راه حل های ارائه شده بود. به نظر کینز بی کاری و بحران مولود رفتار کارگران در امتناع از قبول مزد کمتر نیست بلکه کردار دولتمندان موجب بحران و تشدید بی کاری است. زیرا به جای آن که مصرف کنند پول جمع می کنند و به جای آنکه سرمایه گذاری کنند پس انداز می کنند. چاره بیکاری مداخله دولت در اعمال یک سیاست همه جانبه سرمایه گذاری است. اهمیت سرمایه گذاری از این لحاظ است که هر هزینه سرمایه گذاری درآمد بیش از میزان سرمایه گذاری عاید جامعه می کند، هر هزینه سرمایه گذاری اثر فزاینده درآمد دارد؛ هر قدر میل به مصرف جامعه بیشتر باشد اثر فزاینده بیشتر است: اگر میل به مصرف جامعه قاتل سرمایه داری باشد ضرایب افزایش سرمایه گذاری 3 و اگر قاتل سرمایه داری باشد هر میلیون لیره اضافه سرمایه گذاری معادل 5 میلیون لیره کار و شغل و درآمد اضافی به وجود می آورد. برای مبارزه با بحران می توان سرمایه گذاری را افزایش داد و با توجه به ضرایب افزایش سرمایه گذاری درآمد جامعه را بیش از میزان سرمایه گذاری افزود و تقاضا را به مقدار نسبتاً بیشتری باید بالا برد و با اتخاذ تدابیر دیگر، بحران را متوقف کرد.
به نظر کینز سرمایه گذاری و ایجاد فعالیت های عمومی هر قدر غیرتولیدی باشد باز در شرایط بحران، بهتر از هیچ است. حفر زمین هر قدر بی فایده باشد باز موجد کار برای بی کاران خواهد بود ولو اینکه دولت برای تأمین مالی آن به استقراض متوسل شود. کینز روی سخن به استادان اقتصاد می کند و می گوید قرون وسطی کلیساها بنا نهاد که در آن سرودهای مذهبی خواهند شوند، آن ها می دانستند که دو هرم از اهرام ثلاثه مصر و دو نماز در کلیسا برای یک مرده از یکی بیشتر است ولی ما اقتصاددانان آن چنان تظاهر به احتیاط در امور مالی می کنیم که حتی حاضر نیستیم هزینه مالی توسعه را افزایش دهیم و از آن طریق خانه بسازیم که در آن زندگی کنیم و از بی کاری جلوگیری به عمل آوریم؛ مؤلفین مرکانتیلیسم بهتر از صاحب نظران ما می فهمیدند؛ حمایت از صنایع ملی که قادر باشد بی کاری را از بین ببرد به مصلحت جامعه است و به همان گونه که ترقی و توسعه یک کشور می تواند به کشور دیگر سرایت کند به همان گونه بحران و بی کاری نیز می تواند تسری پیدا کنند. استقرار اشتغال کامل ولو اینکه با سیاست حمایتی بدست آمده باشد آخرالامر باعث اشتغال و برقراری تعادل برای سایر کشورها خواهد بود. راهی را که کینز برای رهائی از بحران نشان داد بعد از جنگ رهروان بسیار پیدا کرد و عملاً تا این تاریخ بحرانی به عظمت بحران 1929 به وقوع نپیوست. اما تصادفاً نیم قرن بعد از آن بحران، درست در همان ماه بار دیگر آمریکا در تاریخ دوشنبه 19 اکتبر 1987 دچار کابوس بحران شد.
دوشنبه سیاه 19 اکتبر را باید یکی از بدترین روزهای تاریخ بازار سهام آمریکا دانست. در این روز، سقوط شاخص صنعتی داوجونز Dow Jones به میزان 23 «پوآن» و زیان گسترده ای به اندازه 500 میلیارد دلار به پس انداز کنندگان آمریکائی ضرر رساند. سقوط ناگهانی بورس سهام «وال استریت» در نیویورک به لحاظی سقوط رؤیای طلائی رئیس جمهوری آمریکا ریگان بود ولی ادامه نیافت و به بحران واقعی بدل نشد و بر اثر اعمال سیاست انبساطی با تزریق کردن 3/5 میلیارد دلار در بازار جلوی گسترش بحران گرفته شد. متعاقب آن بحران مستعجل، در نیویورک تایمز 30 دسامبر 1990 می خوانیم: «اقتصاد آمریکا رو به وخامت می رود، بچه های ما به گدائی افتاده اند، وضع آموزش و پرورش خراب است. میلیون ها نفر به مراقبت های پزشکی نیاز دارند اما قادر به تحمل هزینه آن نیستند و پل ها بر سر افراد بی خانمان که در زیر آنها خوابیده اند خراب می شود».
از 1990 اقتصاد آمریکا در کسادی بسر می برد و ممکن است وخیم ترین رکودهای بعد از جنگ جهانی دوم اتفاق بیفتد و در انگلستان نیز بعید نیست منتها اگر اتفاق بیفتد بر اثر تجربیات دهه لیبرالیستی حزب محافظه کار خانم تاچر و حزب جمهوریخواه ریگان خواهد بود و اگر هم رفع شود به کمک سیاست کینزی حزب مخالف...
اما در پرتو تعالیم کینز، 25 سال تمام اقتصاد جهانی بعد از جنگ جهانی دوم از رشد اقتصادی بی سابقه برخوردار بوده است؛ کشورهای سرمایه داری هرگز یک چنین ثبات اقتصادی تا این مدت طولانی به خود ندیده است. البته باید اضافه کنم که در تمام این دوران سال به سال بطور منظم تولیدات افزایش پیدا نکرده است. نوسانات اقتصادی مختصری وجود داشته است و خیلی از سالها تولیدات رشد بسیار محسوس داشته اند و در همان زمان بارآوری کار نیز افزایش قابل ملاحظه ای پیدا کرده است. کشورهای سرمایه داری در این دوران 25 ساله در بعضی از سالها از رشد نسبتاً سریع برخوردار بودند. از 1950 تا 1970 تولیدات صنعتی جهانی بطور متوسط 6/6% افزایش داشته است. این رقم از رشد رقمی است که به مراتب بیشتر از دوران های پیشین در هر زمان که تصور شود افزایش یافته است. بارآوری کار در کشورهای صنعتی 3 تا 4 درصد افزایش یافته است و در این قسمت نیز نسبت به دوران های گذشته افزایش چشمگیر تا دو برابر پیدا کرده است.
این دوران خوشبختی غرب به تفضل عملکرد سیاست های اقتصادی توصیه شده از جانب کینز بود که در جهان به «عصر کینز» معروف گردیده است.
البته اینجا لازم است پرانتز باز و اضافه کنم که این دوران شکوفائی اقتصادی همزمان بود با قیمت ارزان نفت که چهار برابر کردن قیمت آن توسط اوپک در سال 1973 آن عصر طلائی را به پایان برد و رکود تورمی در غرب بوجود آورد که با احیای تجربیات لیبرالیستی انگلیس و آمریکا از 1980 به بعد دوران جدید رکود کم اشتغالی بوجود آمده است که یادآور بحران های ادواری از منه گذشته است.

4- مسابقه با غرب و شکست تجربه مارکسیستی شوروی

با انقلاب اکتبر 1917 روسیه، اولین حکومت سوسیالیستی مارکسیست لنینیستی در جهان بوجود آمد. کشور اتحاد جماهیر شوروی صورت یک الگوی مجسم مارکسیست لنینیستی بود: همه احزاب کمونیست جهان تا مدتها زیر پرچم شوروی و شخصیت های مهمی چون «موریس ترز» رهبر کمونیست های پر قدرت فرانسه پیرو بی چون و چرای استالین و نظام استالینی مارکسیست لنینیستی شوروی بودند و آن را می ستودند و به آن تأسی می جستند.
طی سالهای 1950 تا 1970 بیشتر کشورهای جهان سوم الگوی شوروی را به عنوان بهترین و کوتاه ترین راه تجدد و نیل به عدالت اجتماعی ستایش می کردند. رهبران شوروی در سفرهای خارجی خود از چاپلوسی های بی دریغی که در آن کشورها نثارشان می کردند باد در غبغب می انداختند و در مورد اینکه بهترین شیوه تقلید از شوروی برای نیل به سوسیالیسم کدام است با گشاده روئی تجربه های خود را توصیه می کردند. در جهان پیشرفته نیز همین طرز فکر در میان روشنفکران رواج داشت. بسیاری از روشنفکران که از این جا و از آن جا و از همه جا به شوروی سفر می کردند مسحور پیشرفت های آن کشور می شدند و نظریه بیش از حد ساده انگارانه کمونیسم را می پذیرفتند و برای آن تبلیغ می کردند و تجربه های آنها را مبتنی بر «عقل محض» می پنداشتند و حتی نوشته اند. که «در شوروی انسان احساس می کند که بر فراز قله معنویت جهان ایستاده است، جائی که خورشید واقعاً هرگز غروب نمی کند» ولی چه شد که ورق برگشت و «سوسیالیسم مردمی» شوروی فرو پاشید و شکست خورد. در واقع به غیر از علل مادی و معنوی داخلی، اقتصاد شوروی در رقابت با غرب شکست خورد. کشور اتحاد جماهیر شوروی در رقابت همه جانبه با غرب و مخصوصاً آمریکا برای سرمایه گذاری در صنایع تولید کننده و تجهیزات حق تقدم قائل بود و از این طریق می خواست هم حیثیت سیاسی و هم قدرت نظامی خود را که تا 20 درصد درآمد ناخالص ملی را صرف مخارج دفاعی می کرد بالا ببرد و در این میان به پیشرفت فنی بسیار در بعضی از زمینه ها دست یابد. تا هنگامی که ذخایر معدنی سهل الوصول داشت، زمین های بایر بارآور داشت، تکنولوژی نسبتاً مناسب و رقیب با غرب داشت و انسان های زحمتکش و فعال و متعصب به ایده آل کمونیستی و شایق پیروزی و مستبد قسی القلبی چون استالین(4) داشت که مردم می ترسیدند اگر تا آخرین رمق کار نکنند مجازات خواهند شد، رشد اقتصادی قابل توجه داشت. تا جائی که در سال 1960 خروشچف حتی انتظار داشت در اقتصاد از غرب پیشی بگیرد. ولی از زمانی که عوامل ذکر شده به کُندی گرائید توفیقات گذشته نتوانست مداومت پیدا کند؛ بارآوری کار و تکنولوژی آن پیشرفت را نداشت تا فروکش کردن احساسات برتری طلبی مردم شوروی، را جبران کند و اقتصاد آن را سرپا نگهدارد. چون بهبود کارآیی به وقوع نپیوست اقتصاد شوروی از کار افتاد و در جهت عکس سیر قهقرائی پیمود. تا زمانی که استالین کارهای زیربنائی را در اولویت قرار می داد، سد می ساخت، نیروگاه می ساخت، جاده و کارخانه ذوب فلزات می ساخت و در بالای سر کارگران با سرنیزه ایستاده بود همه چیز خوب پیشرفت می کرد ولی چون آن شرایط و آن قدرت از میان رفت، سیر خودافزائی در جهت عکس بکار افتاد. اصلاح طلبان برای آنکه ملت را راغب تر کنند با انگیزه های مادی کوشش کردند تا کارگران و مدیران را به تلاش بیشتر وادارند. اختیارات مدیران را بیشتر کردند و در صدد اصلاح نظام قیمت گذاری برآمدند، معیار سودآوری را پذیرفتند که همه این تلاش ها باعث تضعیف نظام اقتصاد متمرکز(5) و سست شدن اهرم های کنترل حزب و دولت شد؛ اعطای آزادهای بیشتر و انتقاد... گورباچف در گزارش به پلنوم کمیته مرکزی حزب کمونیست اظهار می دارد: «عناصر زنگار گرفتگی اجتماعی که در سالهای اخیر بوجود آمدند، بر روحیه معنوی جامعه تأثیر منفی گذاردند و ارزشهای والای اخلاقی را، که همیشه خصیصه خلق ما و موجب افتخارمان بوده است یعنی اعتقاد ایدئولوژیک، شوق کار و میهن پرستی شوروی بگونه ای نامحسوس فرسودند، پیامدهای گریزناپذیر این امر عبارتند از: تنزل علاقه به امور اجتماعی، مظاهر ابتذال و بی باوری و اُفت انگیزه های اخلاقی کار، رشد مشروب خواری، اشاعه مواد مخدر و افزایش جنایت:(6)
نخست وزیر اونیکولای ریژکف در سپتامیر 1989 در پراو ادا اعلام می کند «در این کشور از قوانین اطاعت نمی شود، مقررات اجرا نمی گردند، تصمیمات دولتی بی نتیجه اند» و چون یک روزنامه نگار به او می گوید: همسرم به من شکایت می کند که نمی تواند در هیچ کجا آسپرین بیابد، نخست وزیر پاسخ می دهد ای کاش تنها همسر شما بود.
آنها که می خواستند با اقتصاد برنامه ریزی متمرکز در قله معنویت و سراب مساوات «خلق ها» را به رفاه مادی برسانند مسابقه را باخته اند؛ مارکس می پنداشت که سرمایه داری در آتش بحران خواهد سوخت «کاش می آمد و از دور تماشا می کرد» که روسهای مارکسیست چه بر سر مارکسیسم آورد.

پی نوشت ها :

1. بحران های اقتصادی مهم جهان در سالهای 1815، 1825، 1836، 1849، 1857، 1866، 1873، 1882، 1890، ... اتفاق افتاد که مهمترین و آخرین آن ها در سال 1929 بود که سالها ضایعات بسیار به بار آورد.
2. منظور از لیبرال ها، علمای اقتصاد اواخر قرن نوزدهم و قرن بیستم است که مهمترین آن ها مثل کارل منگر، هایک، و فون میزز که هیچ گونه دخالت دولت را نمی پذیرفتند ولی بعضی از آنها مثل فون ویزر، لئون والراس و آلفرد مارشال با آن شدت لیبرال نبودند و اصلاحاتی را می پذیرفتند.
3. شرح حال برتراند راسل به قلم خودش، ترجمه دکتر مسعود انصاری، ص 200.
4. آندره گرومیکو، شخصیتی که مدت 50 سال به عنوان سفیر، معاون وزیر خارجه و صدرهیأت رئیسه کشور اتحاد جماهیر شوروی خدمت کرد و حدود سی سال از 1957 تا 1985 وزیر امور خارجه آن کشور بود درباره استالین چنین می نویسد: «بعد از بیستمین کنگره حزب در سال 1956 و به ویژه اکنون، در دوره پروستریکایک سیل واقعی از اطلاعات درباره جنایات استالین که توده مردم شوروی در طول حیات او از آن چیزی نمی دانستند به راه افتاده است. باید هم چنین به خاطر سپرد که استالین مدتی نزدیک به سی سال دستگاه سرکوبگری را اداره کرد. اکنون روشن شده است که دستگاه مذکور دارای یک وظیفه دوگانه بود. یعنی می بایست گروه کثیری از مردم بی گناه را به عنوان «دشمنان خلق» نابود می کرد و هم به وسیله یک سیستم پیچیده بی قانونی، هرگونه رد این جنایات را پنهان می داشت. مردم در دست افرادی هلاک می شدند که خود آنها نیز بعداً نابود می گردیدند. این تصور تأثرانگیز اکنون به طور کامل نمایان شده است و این حقیقت که استالین شخصاً در صدر این ساختار قرار داشته بر همگان روشن شده است.
نقل از خاطرات گرومیکو - انتشارات اطلاعات 1369 تهران ص 511.
5. از خصوصیات اقتصاد متمرکز: اقتصادی است تحکمی و بر پایه اوامر صریح و قاطع؛ کلیه اعمال اقتصادی تابع مجموعه ای از دستورهای متشکل از رقم است که دولت به عنوان یگانه مرکز تصمیم گیری به عاملان اقتصادی ابلاغ می کند، یعنی اقتصاد فقط یک قطب دارد، برنامه دولت مسلط و غیر قابل فسخ است. دخالت دولت مستقیم است و در جزئیات صورت می گیرد. مقررات دولت آمرانه است و اهمیت چندانی ندارد که... در یک سند رسمی تنظیم نشده باشد.
عمل دولت در سه جهت زیر جنبه استبدادی پیدا می کند: هدف های اقتصادی را مشخص می کند؛ وسایل رسیدن به هدف ها را تعیین می نماید؛ و دوره زمانی تحقق هدف ها را تعیین می کند، جبر دولت جانشین جبر بازار می شود. بازار فقط اسماً وجود دارد. ترتیب و تخصیص کالاها پیشاپیش وسیله دولت مرکزی... نقل از ریمون بار ترجمه دکتر منوچهر فرهنگ. جلد اول اقتصاد سیاسی، ص، 209.
6. میخائیل گورباچف، گزارش به پلنوم 27 ژوئیه 1987، نقل از کتاب سیاست و سازمان حزب توده، ص، 34.

منبع مقاله: قدیری اصل، باقر؛ (1386)، سیر اندیشه اقتصادی، تهران: موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ دهم1387.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.