نویسنده: دکتر باقر قدیری اصلی
از دو هزار و پانصد سال پیش، از زمان افلاطون تا به لیبرالهای معاصر، همیشه در مقابل مکتب اقتصادی مسلط، مکتب معارض بود؛ ارسطو با اعتقاد به اصالت فرد در برابر افلاطون با اعتقاد به اصالت جمع بود. لیبرالیسم فیزیوکراتها در تقابل با مداخله جویان مرکانتی لیست؛ سوسیالیسم ایده آلیست در برابر لیبرالیسم کلاسیک؛ نئوکلاسیسم در مقابله با سوسیالیسم و کلاسیسم؛ کینز یانیسم در تقابل با نئوکلاسیسم و نولیبرالیسم در تقابل ... همینطور قدم به قدم پیش آمدند تا به دانش وسیع امروز رسیدند.
از این مکتب تا آن مکتب انبوهی اندیشه میانی و طیف وسیعی از راست راست تا چپ چپ، از لیبرالیسم افراطی تا کولکتیویسم افراطی تفکر می کنند و برای سعادت بشر در زمینه اقتصاد تلاش تحقیقی به عمل می آورند تا تحلیلشان به حقیقت زندگانی انسان نزدیک تر شود و چاره هایی برای رفع معضلات اقتصادی پیدا کنند.
* بانولیبرالیسم، از فون میزز تا مکاتب عرضه و پولیان، بعضی خیلی افراطی اند، هیچ مداخله دولت را نمی پذیرند و نظام بازار رقابت را ایده آل می دانند. به نظر آنها مداخلات دولت در امور اقتصادی، به جای آنکه خوب کند بد می کند و مکانیسم طبیعی اقتصاد را مختل می سازد.
لیبرالهای افراطی فراریان مظالم استبدادی نظامهای توتالیتراند که به کشورهای سرمایه داری آزاد پناه بردند و کاسه از آش داغتر شدند. آنها از حکومت انفرادی می ترسند؛ از کسانی که گمان می کنند می توانند با رهبری فردی یا جمعی ملت را به سعادت برسانند می ترسند که دولت قهار به وجود آورند و با زور و پول و تبلیغات آزادیهای فردی را فدای مطامع توسعه طلبی کنند و جنگ و خون ریزی به راه اندازند.
به نظر آنها، لیبرالیسم شیوه عمل و کارکرد سیستمی عقلایی را عرضه می کند که افراد در آن آزادانه همکاریهای اجتماعی و معاضدت خواهند داشت و برای پایدار نگهداشتن آرامش و صلح اجتماعی به دموکراسی گرایش پیدا خواهند کرد. دموکراسی نه فقط یک نهاد انقلابی نیست بلکه برعکس وسیله ای است برای حذر نگهداشتن جامعه از انقلاب و جنگهای داخلی.
برای آنها بدون آزادی اقتصادی، آزادی سیاسی هرگز وجود نداشته است و اتحاد جماهیر شوروی، آلمان نازی و ایتالیای فاشیست تجربه های تلخ مشابهی از فداکردن آزادیهای فردی داشته اند. این لیبرالها می ترسند که دولتِ مداخله گر اقتدار پیدا کند و از قدرت قهاره برای مطامع فردی و کیش شخصیت آزادی را فدای توسعه اقتصادی و مطامع بدفرجام خود کند.
** در مقابله با لیبرالیسم طیف وسیعی از کینز یانیسم گرفته تا سوسیالیسم وانستیتوسیونالیسم مداخله جویند؛ قدرت را در شأن دولت خدامآب (Etat Providence) می دانند و برای دولت وظایف سنگین رفورمهای اجتماعی اقتصادی تأمین های بیماری، بیکاری، پیری ... و رفاه قائل اند.
بعضی با اقتصاد نورماتیویا دستوری می خواهند کشور عقب مانده خود را سریع پیش به برند و در عین حال عدالت اجتماعی و ارزشهای اخلاقی را تعمیم بخشند ولی به جای پیشرفت به تجربه پس رفته اند و در بین سالهای 1970 تا 1995 نه تنها شکاف بین کشورهای فقیر و غنی کمتر نشده بلکه بیشتر هم شده است. دلیل اقتصادیش این است که خواستن فقط توانستن نیست دولت ایده آلیست می خواهد که مردم کفش نو، لباس نو، ماشین نو و خانه نو داشته باشند اینها را با وعده و وعید نمی شود داد؛ با حلوا گفتن دهان شیرین نمی شود، اینهمه را خدای تعالی می تواند بدهد! ولی دولت خدامآب نمی تواند بدهد مگر آنکه همه کار کنند تا تولید کنند و از حاصل تلاش خود اینها را بخرند. بعضی از آن متفکران به دیکتاتوری پرولتاریا، دیکتاتوری نخبگان و دیکتاتوری ... و بعضی به دموکراسی و مردم سالاری عقیده دارند. از کینزیانیسم تا مارکسیسم افراطی در گروه معارض مکتب لیبرال قرار دارند؛ بعضی به مکانیسم بازار عقیده مندند و بعضی از مظالم عملکرد بازار بیمناک اند. بعضی از آنها نه کینزی اند و نه نولیبرال، فراتر از کینزیان و فراکینزیان اند: مداخله جویند، سوسیالیست آزادیخواه اند و جویای عدالت اند همه اینها می کوشند راهی برای سعادتمندی بشر پیدا کنند و قوانین کشف شده طبیعت را چراغ راه کردارهای بشر قرار دهند. هیچ کس برای به چاه انداختن بشر تئوری وضع نمی کند.
منتها سرانجام تئوری، مردم و ملتی را که به تئوریهای گمراه کننده عمل می کنند به چاه می اندازد. تجربه مارکسیسم را در کشور شوراها و اقمارش دیده ایم ولی چشمه اندیشه زلال بود؛ قصد خدمت به خلق و نجات خلق ها از بلای فقر بود.
همه اندیشمندان برای اصلاح ناهنجاری و عدم تعادلها اندیشه و سعی می کنند کل یا جزیی از تئوریها را ثابت کنند که به سعادتمندی بشر کمک کند. منتها در اقتصاد دو یکی دو تا نیست؛ کردارهای اقتصادی افراد یکسان نیستند؛ هر کس همانطور که چهره متفاوت از دیگری دارد کردار و اندیشه متفاوت دارد؛ کشورها هم همینطورند. انسان وجود منفعل نیست، انسان ترب سیاه نیست، شلغم پخته نیست موجودی حسابگر است که حساب می کند و ارج می گذارد و ارزیابی می کند و گزینش می نماید. انسان پیش بینی می کند، تأثیر می گذارد و واکنش نشان می دهد. انسان فعال است و از روی قصد و اراده عمل می کند و تصمیم می گیرد و برنامه ای که ریخته است به مرحله عمل درمی آورد. این جانور دوپا انسانی است رئوف، انسانی است شقی، احساساتی دارد به لطافت رؤیا و خشونتی دارد چون ضحاک ماردوش و چنگیز درنده خوی؛ برای یکشاهی تا پطرزبورگ می دود و در آفتاب می سوزد تا سایه خودش بیاید؛ با همه دارایی گدایی می کند که محتاج خلق نباشد! و چنان سخائی دارد که به یک خال لبش بخشد سمرقند و بخارا را. به طور خلاصه انسان فقط Homo-oeconmicus آدمک اقتصادی نئوکلاسیک نیست. بیشتر دارای عقل غیر سلیم تا سلیم و بسیار پیچیده تر از آن است که در قالب فرمولهای کنونی ریاضیات بگنجد؛ مکتب معارض می خواهد این جنبه های کرداری انسان را مورد توجه قرار دهد و آن ناهمگونی را در تئوریهای خود بگنجاند و چاره بیابد منتها پیدا کردن قوانین طبیعی و روابط منظم بین پدیده های انسانی دشوار است. کردار اقتصادی همه این انسانها ار در قالب قانون و اصول واحد تنظیم کردن و از آن قاعده کلی و ازلی استخراج کردن و از واقعیات زندگانی روزمره قوانین کلی و جهانشمول ارائه کردن و تصمیم گیری های بهینه کردن دشوار است. مسلماً هر کس استنباطی از طبیعت دارد. هر کس آزاد است که فلسفه بافی کند؛ هر یک از این بزرگان اندیشه، گمان می کنند که حق می گویند و راه درست می نمایانند. از سوسیالیسم «علمی» مارکس گرفته تا والراس و مارشال و کینز و همه آنهایی که با علم و منطق و ریاضیات پیش رفته، کوشش می کنند تعادل عمومی وعده بدهند تئوری ارائه می کنند؛ هر کس آزاد است نظریه بدهد و افق اندیشه انسان را وسعت بخشد منتها دولتها غالباً فریب این یا آن نظریه فریبنده را می خورند و به زور سر نیزه و تبلیغات سعی می کنند به آن تئوریها جامعه عمل بپوشانند.
دیگر عصر قبول تئوریهای نوید دهنده مدینه فاضله برادری و برابری مارکسیستی لنینیستی مائوئیستی ... به سر آمده است. هفتاد سال حبس اندیشه و خونریزی و کشتار و تبعید میلیونها انسان بی گناه به امید ساختن دنیای خیالی بهشت و عدل و داد کمونیستی سپری شده است و نولیبرالیسم را نشاید که بهشت تعادل پایدار و اشتغال کامل و رقابت کامل و سود صفر موعود نظریه تعادل عمومی را اغوا کند.
این دسته از مکاتب معارض لیبرالیسم، نتایج عملکرد لیبرالیسم قرن نوزدهم را فراموش نمی کنند که پدر، پسر، دختر، زن و بچه های حتی خردسال کارگران کار می کردند باز نمی توانستند شکم خانواده خود را سیر کنند. آنها نمی توانند به مکانیسم خودکار رقابت اطمینان کنند و نسبت به وضع میلیونها گرسنه و دردمند و محروم بی تفاوت بمانند و بگذارند زیر چرخهای مکانیسم بازار لیبرالیستی خرد شوند؛ آنها نمی توانند نسبت به بحرانهای ناشی از عملکرد لیبرالیسم اقتصادی بی تفاوت بمانند.
اینها که نظریه اقتصادی جهانشمول ارائه می کنند نمی توانند در نظریه های خود وجود میلیاردی گرسنه و فقیر و دهها میلیون بیکار و پیر و مریض و معلول و دچار سوء تغذیه و تحولات اجتماعی ناشیه در جهان را نادیده بگیرند و به مکانیسم اقتصاد لیبرال بسنده کنند.
قرن نوزدهم با اندیشه لیبرالیستی آغاز شد و با لیبرالیسم اقتصادی به پایان رسید ولی در قرن بیستم، از جنگ و بحران عظیم اقتصادی 1929 و مارکسیسم و کینزیانیسم ضربت سخت خورد و تا مدتها تا سالهای 1970 در محاق بی اعتنایی و بی اعتباری افتاد و دوباره چندی است پس از روی کار آمدن حزب محافظ کار خانم تاچر در انگلیس و ریگان و ریگانیسم در آمریکا روحیه گرفته و هم از آن زمان با لباس نویی که به تن لیبرالیسم قرن نوزدهم کرده هم بر اندیشه ها و هم بر حکومتها دست و نفوذ یافته است و این چند سال پایانی قرن بیستم را خواه ناخواه مسلط سپری خواهد کرد ولی رکود و گسترش بیکاری و تشدید اختلافات طبقاتی و حذف تدریجی مزایای به دست آمده کارگران و کارمندان از لحاظ تأمین های اجتماعی و ساعات کار و سوبسید و کمکهای دولتی و خدمات بلاعوض نه تنها به استثمار دوران لیبرالیسم اقتصادی قرن نوزدهم تجدید حیات و اخلاق جامعه متمدن دموکراسی را تنزل می دهد بلکه نارضائیهای کارگری و کارمندی که بر اثر رقابت قهاره بین المللی به وجود خواهد آمد موجب اغتشاشات و ناآرامیهائی خواهند شد که دولتها برای اصلاح مکانیسم قیمتها و تقلیل مظالم نظام بازار ناگزیر به مداخله خواهند شد. نه فقط لیبرالیسم افراطی قاتل لیبرالیسم افراطی است بلکه لیبرالیسم به خودی خود قاتل لیبرالیسم است. زیرا به تفضل وجود آزادی سازشها، کارتلها، تراتسها، انحصارهای گوناگون، دوجانبه، چند جانبه، دوقطبی، چند قطبی.... و توافقها عملاً صورت خواهد گرفت و استثمار از کارگران (بر اثر رقابت) و از مصرف کنندگان (بر اثر انحصارها و سازشها) نارضایی و ناآرامی به وجود خواهند آورد که دولتها نمی توانند بی تفاوت بمانند.
خاصه اینکه در دموکراسی، مردم، کارگران و رنجبرانی که بر اثر تشدید رقابت ناگزیر به کار بیشتر با مزد کمتراند و از تعطیلات و تفریحات و تربیت فرزندان خود می گذرند برای اینکه مانند سلول تولیدی کار طاقت فرسا کنند و از خوف بیکار شدن کم کم به هر ذلتی تن در دهند در انتخابات تلافی خواهند کرد و بیشتر به احزاب و دستجات و دولتمردانی رأی خواهند داد که نسبت به رفورمهای اقتصادی و اجتماعی بی اعتنا نباشند و لذا گرایش این مکاتب و احزاب افراطی در دموکراسی به طرف همگرائی و میانه روی و تعدیل و تعادل و عدالت اجتماعی است، مگر آنکه علم راه دیگری برای سعادتمندی بشر پیدا کند.
منبع مقاله: قدیری اصل، باقر؛ (1386)، سیر اندیشه اقتصادی، تهران: موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ دهم1387.