تألیف و ترجمه: حمید وثیق زاده انصاری
منبع:راسخون
منبع:راسخون
غالب بحثهایی که امروزه در زمینهی محیط زیست مطرح میشود کمتر به چشم اندازهای تاریخی در این ارتباط میپردازند. معمولاً گمان میرود که مسائل محیط زیست تنها بر جوامع کنونی مؤثر بوده است. این نظر در برخی موارد مورد قبول به نظر میرسد که از جملهی آنها میتوان به استعمال آفت کُشهای بسیار سمی و مواد شیمیایی دیگر و مشکلات ناشی از آنها که عمدتاً مربوط به شصت سال اخیر است اشاره کرد. بیشتر مردم میدانند که باران اسیدی و فزونی اثر گلخانهای جو، مولود فرایندهای صنعتی و سوزاندن سوختهای فسیلی در دو قرن اخیر است. ولی آیا این مدت زمان نسبتاً طولانی برای تأمل در مسائل زیست محیطی کفایت نمیکند؟
چگونه میتوان جنگل بُری کنونی در حوضهی آمازون را دید و از رخدادهای گذشته در اروپا، چین و امریکای شمالی غافل ماند؟ در اصل، نود و پنج درصد از شمال و مرکز اروپا پوشیده از جنگل بود که اکنون به حدود بیست درصد اُفت کرده است. ده هزار سال پیش درحدود هفتاد درصد سرزمین چین پوشیده از جنگل بود که اکنون درحدود پنج درصد است. در قرن نوزدهم میلادی تقریباً سه چهارم جنگلهای ایالات متحده امریکا تسطیح شد. چگونه میتوان مسائل جاری فرسایش خاک، صحرازدگی، نمکزدگی، و آب اشباعیِ زمینهای آبیاری شده را درک کرد بدون آنکه نمونههای تاریخی همهی این حوادث را بررسی کنیم؟ آیا میتوانیم وضعیت کنونی جهان سوم، فقر و وابستگی آن، را بفهمیم بدون آنکه دریابیم اروپا پس از هزار و پانصد میلادی چگونه روابط سیاسی و مناسبات اقتصادی و اجتماعی خود را شکل داد؟ چگونه میتوان بحران انرژی کنونی را فهمید بدون آن که تغییرات دراز مدت در موجودی انرژی در ده هزار سال گذشته را در نظر بگیریم؟ بحث کاملی از تمام این مقولات از حوصلهی این مقاله خارج است، اما در این جا به بررسیِ سه جامعهای میپردازیم که رویارویِ مسائل زیست محیطی قرار گرفتند تا ببینیم در این رویارویی چگونه عمل کردند.
اگر بخواهیم در نیم ساعت گزارش تاریخی صحیحی از تاریخ بشر بدهیم باید بیست و نه دقیقه و پنجاه و یک ثانیه را صرف مبحث چگونگی گردآوری غذا و گروههای شکارچی بکنیم. اندکی بیش از هشت ثانیه را در توصیف جامعههای زراعیِِ استقرار یافته بگذرانیم، و کسری از یک ثانیه را به تأمل در مسائل جهان صنعتی جدید بپردازیم. این نسبتها نشان میدهد که چگونه جامعهی بشری در مدت بسیار کوتاهی دستخوش تغییرات عمدهای گشته است. به مدت دو میلیون سال، انسانها در دستههای کوچکِ شاید بیست و پنج نفری زندگی میکردند که مطابق با موجودی غذا و به منظور گرد آمدن در گروههای بزرگتر برای آیینها و فعالیتهای اجتماعی دیگر (هرگاه که موجودی غذا رخصت میداد) از جایی به جای دیگر میرفتند. بیگمان این طولانیترین و سازگارترین شیوهی زندگی در تاریخ بشر بود. همچنین این شیوهی زندگی از ثبات بوم شناختی (اکولوژیکی) زیادی برخوردار بود و موجب کمترین آسیب و تغییر در محیط زیست میشد، و آن قدر انطباق پذیر بود که انسانها میتوانستند تقریباً در هر ناحیهی زمین سکنی گزینند و برای ادامهی حیات غذای کافی به دست آورند.
بنیادیترین تحول در تاریخ بشر در ده هزار سال پیش صورت گرفت: کشاورزی که لااقل در سه مکان مجزا (آسیای جنوب غربی، چین، و بین النهرین) پدیدار شد مستقیماً نخستین جامعههای استقرار یافته را به بار آورد. این جوامع دارای این مشخصه بودند که مازاد خوار و باری که دهقانان کشت میکردند برای تغذیه و بقای طبقهی فزایندهای از نیروهای غیر مولد (کاهنان و روحانیان، فروانروایان، بوروکراتها، و سربازان) اختصاص داده میشد. کشاورزی، همراه با اختلال فراوانی در اکوسیستمهای طبیعی است که برای فراهم آوردن اراضی به منظور کشت محصول و چرا دادن حیوانات اهلی تسطیح میشوند. در این حال، باز چرخشِ مواد مغذی دچار اختلال میگردد. از این رو، حفظ سیستم، مستلزم ورود مقدار اضافی از این یا آن ماده میشود. جوامع مستقر همچنین از طریق جنگلبُری برای تهیهی مزارع، مصالح ساختمانی برای منازل، و چوب سوختی برای پخت و پز و گرما، فشار خود را به محیط زیست افزایش میدهند.
رشد جمعیت که مردم را به اسکان در نواحی جدید وامیدارد و تقاضا برای منابع را افزایش میدهد مهمترین عامل در وسیعتر کردن میزان تخریب اکوسیستمهای طبیعی بوده است. هفت هزار سال پیش که نخستین جوامع مستقر پدیدار شدند کل جمعیت جهان درحدود پنج میلیون نفر بود که برابر با جمعیت یک شهر بزرگ امروزی است. جمعیت جهان اکنون بیش از هفت میلیارد نفر یعنی حداقل هزار و چهار صد بار بیشتر است. درواقع آهنگ افزایش جمعیت جهان اینک درحدود صد میلیون نفر در سال است که از لحاظ عددی برابر است با جمعیت کل جهان در دو هزار و پانصد سال پیش. جدا از این فشار عمومی بر محیط زیست، گسترش کشاورزی و ظهور جامعههای مستقر بار سنگینی بر دوش آن اکوسیستمهایی نهاد که خصوصاً در برابر چنین اختلالهایی حساس بودند. این وضع در سه منطقه حکمفرما بود: بین النهرین که ظهور نخستین تمدنها و بروز وسیعترین دگرگونیهای محیط طبیعی در آنجا رخ داد؛ منطقهی مدیترانه؛ و جنگلهای پست امریکای میانه که شاهد نشو و نمای تمدن مایا به مدتی کوتاه بود.
تمدنهای بین النهرین
جلگهی دو رود همزاد، دجله و فرات، به ویژه در قسمت جنوبی آن، برای جامعهای که در هزارههای دوم و سوم قبل از میلاد پدیدار میشد، محیطی چندان پذیرا و مناسب نبود. این رودها در فصل بهار پس از ذوب برفهای زمستانی در نزدیکی سرچشمهها، بیشترین جریان را داشتند و در ماههای مرداد تا مهر که بذر تازه کاشته بیشترین نیاز را به آب داشت، رودها دارای کمترین مقدار آب جاری بودند. در شمال بین النهرین، این مسأله را بارندگیهای آخر پاییز و زمستان تخفیف میداد، اما در طرف جنوب، این بارانها بسیار پراکنده بود و غالباً وجود نداشت. از این رو در ایالت جنوبی سومر، ذخیرهی آب و آبیاری برای کشاورزی بسیار ضروری بود. ولی این اقدامات به علت اوضاع زمین شناختی و آب و هوایی ناحیهای، هم ضررها و هم سودهایی در بر داشت. در ابتدا مزایا دارای کفهای سنگینتر از مضرات بود. اما به تدریج چند مسألهی بزرگ ظاهر شد. در تابستان دمای بسیار بالا، غالباً تا چهل درجهی سانتیگراد، بود که سبب افزایش تبخیر از سطح خاک و درنتیجه فزونی مقدار نمک در خاک میشد. ماندگاری آب در عمیقترین لایههای خاک ولذا احتمال اشباع خاک از آب به دو علت افزایش مییافت: ناچیز بودن نفوذپذیری خاک و کند بودن آبرَوی به خاطر صاف بودن زمین. گل و لایی که رودها حمل میکردند و احتمالاً ناشی از جنگلبُری در زمینهای بالایی بود آبرَویِ ناچیز را بدتر میکرد. رود، گل و لای را در مصب خود با ضخامت یک و نیم متر در هزار سال میانباشت که دلتاها یا مخروط افکنههای دو رودخانه را به اندازهی بیست و دو کیلومتر در هزار سال پهناورتر میکرد.
هر چه زمین از آب اشباع میشد و سطح آب بالا میرفت نمک بیشتری به سطح میآمد و در آنجا تبخیر زیاد، لایهی ضخیمی از نمک بر جای مینهاد. طبق دانش جدید کشاورزی، تنها راه برای اجتناب از وخامت این مسأله آن بود که زمین را در آیش و به مدتی طولانی بدون آب بگذارند تا سطح آب افت کند. اما فشارهای داخلی در جامعهی سومر چنین اقدامی را غیرممکن میساخت و فاجعه به بار میآورد. محدود بودن زمین قابل آبیاری، توأم با رشد جمعیت و رقابت فزاینده در میان دولت شهرها، باعث تشدید نظام کشاورزی شد. نیاز سخت به غذای بیشتر، آیش درازمدت زمین را ناممکن میساخت. تقاضای کوتاه مدت، بر هر گونه تأملات در ضرورت ثبات دراز مدت و نگهداری یک نظام کشاورزی پایدار فائق آمد.
در حدود سه هزار سال قبل از میلاد، جامعهی سومر نخستین جامعهی باسواد در جهان شد. اسناد مفصل اداری موجود در معابد دولت شهرها حاکی از تغییرات در نظام کشاورزی و پیدایی مشکلات عمده است. در دوران سلسلهی اولیه که اندکی بیش از ششصد سال (تا سال هزار و سیصد و هفتاد قبل از میلاد) طول کشید، دولت شهرهای عمده (کیش، اوروک، اور، لاگاش) جامعههای نظامی و طبقاتی بودند که مازاد خوار و باری را که با آبیاری تولید شده بود برای تغذیهی بوروکراتها (که زمام امور را در دست داشتند) و ارتشیان (که همواره برای سلطه یافتن بر ناحیه رقابت میکردند) صرف میکردند. این دولتها متکی بر تولید فراوان گندم و جو بودند، و تخریب زمین بر اثر آبیاری، کشت گندم و جو را به تدریج از بین میبرد. در حدود سه هزار و پانصد سال قبل از میلاد، گندم و جو به مقادیر یکسان در جنوب بین النهرین کشت میشد. اما گندم میتواند میزان نمک را فقط به اندازهی نیم درصد در خاک تحمل کند در حالی که جو به زحمت، قادر است در خاکی با سطح نمک یک درصد رشد کند. نمک زدگیِ فزایندهی خاک منطقه را میتوان از مقدار تنزل در کشت گندم و جایگزینی جو که در برابر نمک مقاومتر است محاسبه کرد. تا سال دو هزار و پانصد قبل از میلاد، گندم فقط پانزده درصد محصول غلات را تشکیل میداد. تا سال دو هزار و سیصد قبل از میلاد، گندم دیگر در دولت شهر آکاد در سومر کشت نمیشد. تا سال دو هزار و صد قبل از میلاد، اور نیز از تولید گندم دست کشیده بود، و روی هم رفته گندم فقط دو درصد کشت در منطقهی سومر را تشکیل میداد. تا سال دو هزار قبل از میلاد، ایالتهای ایسین و لارسا دیگر گندم نمیرویاندند، و تا سال هزار و هفتصد قبل از میلاد، سطح نمک در خاک سرتاسر جنوب بین النهرین آنقدر بالا بود که گندم دیگر ابداً کشت نمیشد.
تنزل در بازدهی محصولات زراعی در سرتاسر مزرعه چیزی نبود که با جایگزینی گندم و جو جبران شود. در دوران سلسلهی اولیه، نواحی زراعی را که به علت نمک زدگی بیحاصل میشد با مزرعههای تازه کاشته جایگزین میکردند. رشد جمعیت و افزایش تقاضا برای خوار و بار برای نگهداریِ ارتشیان، توأم با افزایش رقابت میان دولت شهرها، نیاز به اراضی جدید را تشدید میکرد. اما اندازهی زمین کشت پذیر، حتی اگر اقدامات آبیاری پیچیدهتر و گستردهتر که در آن روزگار، در حال رواج بود به عمل میآمد، محدود بود. تا حدود سال دو هزار و چهارصد قبل از میلاد بازده کشت از میزان بالایی برخوردار ماند. سپس، هر چه اراضی کشت پذیر به حد خود میرسید و آسیب نمک زدگی فزونی مییافت مازاد خوار و بار سریعاً کاهش مییافت. میان سالهای دو هزار و چهار صد و دو هزار و صد قبل از میلاد، بازده کشت به ازای هر هکتار چهل و دو درصد افت کرد و تا سال هزار و هفتصد قبل از میلاد شصت و پنج درصد کاهش یافت. در سال دو هزار قبل از میلاد، گزارشهایی وجود داشت حاکی از زمینِ سفید شده، که اشارهی واضحی است به تأثیر عظیم نمک زدگی.
پیامدهای نمک زدگی را برای جامعهای که آنقدر به مازاد خوار و بار متکی بود میشد پیش بینی کرد. بوروکراسی (دیوان سالاری) و تعداد سپاهیان به سرعت اُفت کرد که این امر، حکومت را در برابر سلطهی خارجیان آسیب پذیر میساخت. آنچه چشمگیر است مسیری است که به دنبال انحطاط پیوسته در بنیاد کشاورزی، در تاریخ سیاسی و در دولت شهرهای سومر دیده میشود. دولت شهرهای مستقل تا سال 2370 قبل از میلاد باقی ماندند. در آن تاریخ، اولین فاتح خارجی، سارگن، امپراتوری اکد را در منطقه برپا کرد. این فتح مصادف بود با نخستین تنزل وخیم در بازده کشت در پیِ نمک زدگی گسترده. در ششصد سال بعدی، منطقهی بین النهرین شاهد این حوادث بود: پیروزی چادر نشینان غوتی از کوههای زاگرس بر امپراتوری اکد، تجدید رفاه به مدتی کوتاه در سایهی سلسلهی سوم در اور در میان سالهای 2113 و 2000 قبل از میلاد، سقوط سلسلهی سوم تحت فشارهای عیلامیها از جانب غرب و آموریها از شرق، و حدودِ سال هزار و هشتصد قبل از میلاد سلطهی پادشاهی بابل بر شمال بین النهرین. از سال 2370 قبل از میلاد که پایان شوکت و قدرت دولت شهرهای سومر است تا فتح بابلیان، بازده کشت همچنان تنزل میکرد و نگهداری یک دولت پایدار را بسیار دشوار میساخت. تا سال هزار و هشتصد قبل از میلاد، که بازده کشت فقط یک سوم میزان محصول در دوران سلسلهی اولیه بود، بنیاد کشاورزی سومر عملاً متلاشی شده بود. کانون جامعهی بین النهرین برای همیشه به شمال نقل مکان کرد که بر آن منطقه چند امپراتوری پشت سرِ هم فرمانروایی کردند، و سومر به صورت یک پادشاهی کم جمعیت و تهیدست راه سقوط را در پیش گرفت.
تمدنهای مدیترانهای
پیامدهای قطع مداوم درختان را میتوان به وضوح در منطقهی مدیترانه دید. اغلب سیاحان (توریستها) منظرهی درختان زیتون، درختان مو، بوتههای کمقامت، و علفهای بسیار معطر، از قبیل درختان ماکی (حب السکر) در جنوب فرانسه را یکی از جاذبههای بزرگ منطقهی مدیترانه به حساب میآورند. ولی این گیاهان مدیترانهای را یک سیستم مصنوعی مانند آبیاری پدید نیاورده است بلکه تخریب محیط زیست و فشار شدیدِ مسکن گزیدن بشر در مدتی مدید و رشد جمعیت به بار آورده است. گیاهان منطقهی مدیترانه آمیزهای از جنگل همیشه سبز و برگ ریز از درختان بلوط، زان (ممرز)، کاج، و سدر بود. این جنگل اندک اندک برای فراهم آوردن زمین برای کشاورزی، سوخت برای پخت و پز و گرما، و مصالح برای منازل و کشتیها تسطیح شد. پس از جنگل بُری، چون گوسفندان و گاوها و بزها از نهالها و بوتهزارها تغذیه میکردند، جنگل از نو روییده نشد. به تدریج دستههای حیوانات، زمین را از گیاهان خوردنی تهی کردند و نباتاتِ آن را به درخت و خاشاک پست و غیر قابل تغذیه کاهش دادند. از بین رفتن پوشش درختی، خصوصاً در سراشیبیهای تند، منجر به فرسایشِ شدید خاک شد و این کار، زمین زراعی را نابود ساخت، زمینی که پیشاپیش دچار کمبود کود حیوانی بود زیرا دهقانان دستههای حیوانات را به ییلاق و قشلاق میبردند. به علاوه، گل و لای فراوانی که رودها حمل میکردند مسیر آب را مسدود کرد و در مصب رودخانهها دلتاها و مردابهای بزرگی تشکیل داد.
رد پای انحطاط دراز مدت محیط زیست را میتوان در همه جای مدیترانه و خاور نزدیک یافت. روی هم رفته برآورد میشود که در حال حاضر کمتر از ده درصد جنگلهای اصلی که روزگاری – لااقل تا سال دو هزار قبل از میلاد – از مراکش تا افغانستان امتداد داشت باقی مانده است. یکی از اولین نواحیای که دستخوش جنگل بُری شد تپههای لبنان و سوریه بود. در بهترین وضعیت، جنگلهای آنجا سرشار از درختان سدر بود، و سدر لبنان به خاطر قامت و سرراستی آن در سراسر خاور نزدیک مشهور بود. دولتها و امپراتوریهای بین النهرین آن درختان را مصالح گرانبهایی برای ساختمان سازی میدانستند، و سلطه جویی بر آن ناحیه یا تجارت با فرمانروایان آنجا برای همهی دولتهای همجوار اولویت داشت. بعدها، درختان سدر در اختیار فنیقیان درآمد و در قلمرو پهناوری فروخته شد. بنا بر این، سدر مشهور لبنان به تدریج به صورت یادگاری رقت انگیز درآمد، و اکنون فقط چهار درختزار کوچک از آن در منطقه باقی مانده است که به منزلهی نمادی از شکوه گذشته نگهداری میشود.
در یونان، اولین نشانههای تخریب گستردهی محیط زیست در حدود سال ششصد و پنجاه قبل از میلاد ظاهر شد که زمانی بود که جمعیت رشد کرد و مساکن گسترش یافت. ریشهی این مسأله عبارت بود از زیاده چَرا دادن دام در هشتاد درصد اراضی نامناسب برای کشت و زرع. گرچه یونانیان از تکنیکهای حفظ خاک، از قبیل استفاده از کود حیوانی برای نگهداری حاصلخیزی و ساختار خاک و کشت بر تختانها (یا تراسها) به منظور محدود کردن فرسایش در دامنهی تپهها به خوبی مطلع بودند، فشار ناشی از افزایش مداوم جمعیت غلبه میکرد. تپههای آتیکا در طیِ دو نسل از وجود درخت خالی شد، و در سال پانصد و نود قبل از میلاد، مصلح بزرگ اجتماعی، سولون، در آتن بحث و جدل میکرد که باید کشت و زرع را در سراشیبهای تند ممنوع کرد زیرا خاک زیادی از بین میرود. چند دههی بعد، پسیستراتوس، سلطان ستمگر آتن، برای دهقانان پاداش تعیین کرد تا درخت زیتون بکارند، چون زیتون تنها درختی است که در زمینِ بسیار فرساینده هم میروید زیرا ریشههایش چنان نیرومندند که به سنگ آهک زیرین نیز نفوذ میکنند.
همین مشکلات، چند قرن بعد، در ایتالیا بروز کرد چرا که جمعیت، فزونی یافت و رم از شکل شهری کوچک به صورت مرکز یک امپراتوری مسلط بر مدیترانه و بخش اعظم خاور نزدیک تبدیل شد. در حدود سال سیصد قبل از میلاد، ایتالیا و سیسیل هنوز سرشار از جنگل بودند، اما تقاضای روزافزون برای زمین و الوار باعث بروز جنگل بُری سریع شد. پیامدهای گریزناپذیر آن عبارت بودند از فرسایش شدید خاک، و انباشته شدن گل و لای در بندرها و خورها به علت آنکه رودها خاک و گل را به پایین دست حمل میکردند. بندر پستوم در جنوب ایتالیا کاملاً از گل و لای گرفته شد و شهر بیرونق شد، و بندر راونا دسترسیاش را به دریا از دست داد. اسیتا، بندر رم، فقط با احداث لنگرگاههای جدید نجات یافت. در جاهای دیگر، مردابهای بزرگی در نزدیکی مصب رودها تشکیل یافت، چون آب، خاکِ فرساینده از تپههای جنگل بُری شده را رسوب میداد. مردابهای پونتین (در جنوب شرقی رم) در حدود سال دویست قبل از میلاد، در ناحیهای به وجود آمد که چهارصد سال پیشتر، شانزده شهرِ تمدن ولسی در آن پدید آمده و رونق گرفته بودند. ایجاد شدن این مردابها زمینهی زاد و تکثیر پشهها را افزایش داد و درنتیجه مالاریا انتشار یافت که در سدهی دوم پیش از میلاد، بیماری شایعی در رم بود.
رشد امپراتوری روم، فشار بر محیط زیست را در نواحی دیگر مدیترانه افزایش داد زیرا که تقاضا برای خوار و بار بالا رفت. اغلب ولایتهای امپراتوری روم، خصوصاً پس از سال پنجاه و هشت قبل از میلاد که شهروندان رم به دلایل سیاسی شروع به گرفتن غلهی مجانی کردند، به صورت سیلوهایی درآمدند که مردم ایتالیا را تغذیه میکردند. در شمال افریقا بقایایی از امپراتوری روم وجود دارد مانند شهر بزرگ لپتیس ماگنا که زمانی یکی از ولایتهای شکوفا و مولد امپراتوری بود. این ناحیه حتی پس از نابودی نهایی کارتاژ در سال صد و چهل و شش قبل از میلاد همچنان از رونق و شوکت برخوردار بود، ولی تقاضای فزایندهی رومیان برای غله، کشت و زرع را به تپهها و خاکهای آسیب پذیر کشاند که در آنها پس از جنگل بُری، خاکها به آسانی فرساییده شد. تاریخ واحدی وجود ندارد که افول ولایتهای شمال افریقا را رقم زند. این افول حاصل فرایندی طولانی در افزایش تخریب محیط زیست بود چون خاکها فرساییده میشد و صحراها از سمت جنوب با تأنی گسترش مییافت. این فرایند پس از سقوط روم تشدید یافت. امروزه در پیرامون مخروبههای روم صحراهای پهناوری قرار دارد که یادگاری از تخریب گستردهی محیط زیست است.
تخریبهای مشابهی در آسیای صغیر صورت گرفت، و تا سدهی نخست میلادی مناطقی از این سرزمین کاملاً جنگل بُری شد. چند دههی بعد، امپراتور هادریان، به علت میزان زیاد جنگل بُری مجبور شد که دسترسی به جنگلهای باقی مانده در سوریه را محدود کند. بعضی از مناطق آسیای صغیر چندان صدمه نخورده بود و همچنان به منزلهی صادر کنندگان خوار و بار به شهرهای عمدهی امپراتوری رونق داشت؛ شهرهایی چون انطاکیه و بعلبک تا اوایل دوران بیزانسی پابرجا و شکوفا بودند. اینک هر دوی این شهرها مخروبه هستند. انطاکیه در زیر هشت و نیم متر گل و لای مدفون است که آب، آنها را از دامنهی تپههای جنگل بُری شده آورده است، و برخی از تپههای سنگ آهکی در آن ناحیه تا صد و هشتاد سانتیمتر خاک از دست داده است.
تمدن مایا
جامعهی مایا از این نظر قابل توجه است که در جنگلهای پست حارهای پدیدار شد که اکنون بخشهایی از مکزیک، گواتمالا، بلیز (کشوری مستقل در امریکای مرکزی و مشرف به دریای کارائیب)، و هندوراس را شامل میشود و ناحیهای است که به دست آوردن غذای کافی برای جمعیتی انبوه در آن مشکلات عظیمی را به بار میآورد. نخستین سکونتها به حدود سال دو هزار و پانصد قبل از میلاد بر میگردد. جمعیت پیوسته رشد یافت و سکونتگاهها بزرگتر و پیچیدهتر شد. در حدود سال دویست و پنجاه قبل از میلاد، در شهر تیکال در گواتمالا، یک جامعهی طبقاتی پیچیده (که از روی تفاوتها در ترتیب دفن مردگان به آسانی قابل تشخیص است) سر برخاست، و اهرام تند شیب به ارتفاع بیش از سیصد متر با معابدی بر سر آنها ساخته شد که مصالح آن سنگ آهک محلی در شمال این شهر بود. در عرض دو یا سه سدهی بعدی، تعدادی سکونتگاه بزرگ در سرتاسر ناحیه به وجود آمد که، چنانکه از سبکهای معماری و خط مشترک آنان نمایان است، فرهنگ یکسانی داشتند.
دستاوردهای مهم فکری مایاییها خصوصاً در مطالعات آنها در اخترشناسی منعکس است. آنان مطالعات مفصل و صحیح از مکان خورشید و ماه و برخی از سیارات انجام دادند و تقویم بسیار پیچیده و صحیح آنان بر اساس یک چرخهی پنجاه و دو ساله بود که از تاریخ ثابتی در گذشته، معادل سال 3114 قبل از میلاد (گرچه اهمیت این مبدأ هنوز نامعلوم است)، شمارش میشد. تمام اماکن مایا تعداد زیادی لوح سنگی دارد که یک سلسله تواریخ قابل ترجمه و متونی عمدتاً مرموز بر آنها حک شده است. با این همه، مراحل اصلی تاریخ مایا روشن است. تا چند سدهی پیش از میلاد، تعداد زیادی از معابد شکوهمند در سرتاسر منطقه ایجاد شده بود. دو سده پس از سال چهار صد میلادی، فرهنگ مایا تحت نفوذ شدید شهر تئوتیهواکان در مرکز مکزیک قرار داشت، و پس از سال ششصد میلادی، که آن شهر افول کرد، مایاییها وارد درخشانترین دورانشان شدند. اهرام عظیم که غالباً به سمت نقاط مهم نجومی تنظیم شده بودند در تمام مراکز پر جمعیت احداث و تعداد زیادی لوح بر آنها نصب شد. سپس در عرض چند دهه پس از سال هشتصد میلادی، فروپاشی کل جامعه آغاز شد. هیچ لوحی نصب نشد، مراکز آیینی متروک ماند، سطح جمعیت به ناگاه افت کرد، و این شهرهای شکوهمند در اندک مدتی با جنگلهای مجاور پوشیده شد.
تا دههی 1960 میلادی، تاریخ نگاران معتقد بودند که مردم مایا از این نظر در جهان بیهمتا بودند که در صلح میزیستند و بر آنان نه حکام غیرمذهبی و نخبگان نظامی بلکه یک طبقهی مذهبی حکومت میکرد که دل مشغولِ پیچیدگیهای تقویم و رصدهای اختر شناسی خود بود. چون فقط تواریخ موجود بر الواح را میشد فهمید گمان میرفت که این تواریخ ثبت کنندهی حوادث مختلفی است که با چرخههای تقویمی و اختر شناسی رابطه دارد. این نکته که چگونه مردم مایا در یک محیط پست جنگلی غذا به دست میآوردند و از نخبگان کاهنی حمایت میکردند معما بود. مطالعه در بارهی مردم مایا در قرن بیستم میلادی نشان داد که تنها یک استراتژی مناسب رشد کشاورزی میتوانست کارگر افتد که مشتمل بود بر صاف سازی قطعهای از جنگل با تبرهای سنگی در فصل خشک (بین ماههای آذر و اسفند)، و سپس آتش زدن به این قطعه از زمین پیش از شروع فصل بارش، که در آن هنگام با استفاده از چوبهای زمین کن ذرت و لوبیا میکاشتند و در فصل پاییز برداشت میکردند. پس از دو سه سال که مواد مغذی خاک تقلیل میرفت و علفهای هرز همه جا را فرامیگرفت و صاف سازی زمین را بسیار دشوار میساخت قطعات زمین کشت و زرع را رها میکردند. (صاف سازی جنگل کم زحتتر از تسطیح چمنزار و بوتهزار است.) این سیستم کشاورزی در نواحی حارهای وسیعاً مورد استفاده قرار میگیرد و در دراز مدت بسیار پایدار است، اما فقط میتواند جمعیت قلیلی را حفظ کند زیرا هر زارع باید زمین بزرگی داشته باشد. از قطعات تسطیح شده تا بیست سال یا بیشتر، تا وقتی که جنگل از نو رشد کند، نمیتوان مجدداً استفاده کرد. بنا بر این، گمان میرفت که مردم مایا در سکونتگاههای کوچک و کوچیدنی زندگی میکردند که در سراسر جنگل پراکنده بود، و فقط ایامی از سال در مراکز آیینی (که طبقهی قلیل کاهنان همیشه در آنجا میزیستند) گرد هم میآمدند.
در نیم قرن گذشته، این پنداشتها دربارهی جامعهی مایا طرد شده است و تصویری اساساً متفاوت جایگزین آن گشته است که در توضیح علت سقوط ناگهانی جامعهی مایا یاری بخش است. این سیمای جدید، از فهم تازهای از متون حک شده بر الواح حاصل میشود. اکنون واضح است که اینها متون مذهبی نیست بلکه یادگارهای حکام غیرمذهبی شهرهاست. در ذکر تاریخ تولد، جلوس، و مرگ آنها، همراه با حوادث عمده در طول زمامداریاشان، همهی حکام تیکال در سالهای بین 376 و 800 میلادی، که این شهر ترک شد، و همچنین زمامداران پارلنگ از سال 603 تا 799 میلادی، و زمامداران بسیاری از شهرهای دیگر، شناخته شدند. راز علامتهای روی الواح در شهرهای گوناگون گشوده شد و گرچه این متون را هنوز نمیتوان به طور کامل خواند، از آنها غلبهی یک شهر بر شهری دیگر و از این رو وجود جنگ و جدال را میتوان اثبات کرد. سیمای یک جامعهی صلح دوست و مذهبی مایا جای خود را به این نظر داد که همچون جوامع اولیهی دیگر، نخبگان غیرمذهبی بر آنان حکمفرما و از حمایت ارتشیانی برخوردار بودند که در میان شهرهای گوناگون مداوماً به جنگ میپرداختند. تحقیقات باستان شناختی جدیدتر، ماهیت این شهرها را نیز روشنتر ساخت. این شهرها صرفاً مراکز آیینی و در اختیار طبقهی قلیلی از نخبگان نبودند بلکه شهرهایی واقعی با جمعیتهایی انبوه و پابرجا بودند. در مرکز شهرها نواحی بزرگی مخصوصِ آیینها وجود داشت با معابد و کاخهای شکوهمندی که حول یک میدان ساخته شده بود. پشت آن ها، مجموعههایی از کلبههای کاهگلی قرار داشت که بر اراضی صاف گرداگرد محوطههایی تمرکز یافته بود و در آنجاها اکثریت مردم زندگی میکردند. آنان فراهم کنندهی نیروی کار برای احداث ساختمانهای عام المنفعه و عمارات نخبگان بودند. تحقیقات باستان شناختی جدیدتر در حومهی شهر تیکال از این حکایت کرد که جمعیت شهر در اوج خود لااقل سی هزار نفر و احتمالاً پنجاه هزار نفر (یعنی به همان اندازهی شهرهای بزرگ بین النهرین) بود. شهرهای دیگر هرچند به آن بزرگی نبودند همان الگوی سکنی گزینیِ متراکمِ شهری را دنبال کردند، و احتمالاً کل جمعیت مایا در جنگلهای پست، در اوج خود، نزدیک به پنج میلیون نفر بود در حالی که اکنون آن ناحیه فقط چند ده هزار نفر را نگاهداری میکند.
این آگاهی جدید از ماهیت جامعهی مایا را اطلاعات تازه دربارهی نحوهای که مایاییها غذا به دست میآوردند تکمیل کرد. واضح است که کشاورزیِ پُر نوسان نمیتوانست چنان جمعیت انبوهی را نگه دارد. در فضای بین شهرها، که گاهی تنها کمتر از پانزده کیلومتر از هم فاصله داشتند، زمین کافی وجود نداشت تا این سیستم را میسر سازد. شکار و ماهیگیری میتوانست اندک غذای مفیدی را فراهم کند. اگرچه رامون (درخت نان) که میوههای هستهدار آن را میتوان با آسیاب کردن به آرد تبدیل کرد در ناحیهی مایاییها به وفور روییده میشود، مطالعات در بارهی مایاییهای امروزی نشان میدهد که از این میوهها تنها در آخرین وهله به عنوان غذا بهره میجستند. تحقیقات باستان شناختی اخیر کشف کرده است که مایاییهای قدیم، سیستم کشاورزیِ بسیار سختی را به کار میبستند. در دامنهی تپهها جنگل را صاف میکردند و مزرعههایی به صورت تختانها(یا تراسها)ی وسیع میساختند نا از فرسایشِ گریزناپذیر خاک جلوگیری شود. احداث مزرعههای برآمده در نواحی مردابی به همان قدر حائز اهمیت بود. رشتهای از گودالهای آبگذری در مردابها کنده میشد و مواد درآورده از گودالها را برای ساختن مزرعههای برآمده به کار میبردند. ردهایی از این نواحی پهناور که زمانی از این گونه مزارع پوشیده بود در جنگلی از گواتمالا تا بلیز یافت شده است. دهقانان مایایی گیاهانی چون ذرت و لوبیا برای تغذیه، توأم با محصولات دیگری از قبیل پنبه و کاکائو میکاشتند.
این سیستم کشت و زرع، بنیاد تمام دستاوردهای مایا بود. با این همه وقتی تقاضا بیش از حد ازدیاد یافت، این سیستم نتوانست در برابر فشار وارد آمده ایستادگی کند. دورانِ خطیرِ پس از افول شهر تئوتیهواکان در حدود سال ششصد میلادی فرارسید. جنگ و جدال در میان شهرها افزایش یافت و نخبگان جامعه خواستار احداث ساختمانهای آئینی بیشتر و بزرگتر شدند که کار زیادی طلب میکرد. جمعیت همچنان به افزایش خود ادامه داد و بخش بزرگی از جمعیت در شهرهایی میزیست که برای تأمین نظامیان و کار در پروژههای احداث ساختمان فراهم آمده بود. کشت و زرع بسیار شدت یافت. برای نگهداریِ چنین زیربنای انبوهی، اصلاً پایهی بوم شناختی (اکولوژیکی) وجود نداشت. هرگاه که پوشش درختی از بین برود خاکها در جنگلهای حارهای به آسانی فرساییده میشود. تعجب آور نیست که سکونتگاههای مایا حول نواحیای که خاک حاصلخیز داشت متمرکز شد اما سه چهارم خاک حاصلخیز در آن ناحیهای که مایاییهای قدیم را جا داده بود امروزه به عنوان ناحیهای بسیار مستعد فرسایش قلمداد میشود. برای مثال، در اطراف شهر تیکال، سهچهارم خاک، حاصلخیز تلقی میشود اما اگر از وجود درختان تهی شود شصت درصدِ آنجا در برابر فرسایش بسیار آسیب پذیر است. بنا بر این تسطیح جنگل خطر تخریب خاک و کاهش در بازده کشت را به دنبال داشت. همچنین مایاییها فاقد حیوانات اهلی بودند که میتوانست برای نگهداری ساختار و حاصلخیزی خاک، کود فراهم سازد. جنگل نه تنها برای تهیهی زمین کشاورزی تسطیح میشد بلکه همچنین به منظور فراهم آوردن الوار برای سوخت و احداث ساختمان نیز لازم بود. فشار جمعیت، مزارع را به نواحی حاشیهای کشاند. در سرتاسر منطقه، خاکهای آسیب پذیر در معرض باد و خاک قرار گرفت و متعاقباً فرساییده شد.
ترتیب دقیق حوادثی که سبب سقوط مایا شد هنوز سر هم بندی نشده است اما به نظر میرسد که واضح است که تخریب فزایندهی محیط زیست در این میان نقش بزرگی را بر عهده داشت، خصوصاً که مانع شد تا تولید غذا به مقدار کافی انجام شود. نه فقط فرسایشِ خاک ناشی از جنگل بُری بازده کشت را کاهش داد بلکه مقدار عظیم گل و لای در رودها به مزرعههای وسیع و برآمده در نواحی مردابی آسیب زیادی رساند. نخستین نشانههای تنزل در تولید غذا در دوران پیش از سال هشتصد میلادی آشکار است. اسکلتهای مدفون در آن دوران میزان بالایی از مرگ و میر اطفال و مادران و کمبود غذاییِ فزایندهای را نشان میدهند. کاهش در موجودی خوار و بار که نخبگان زمامدار و طبقهی کاهنان و ارتش بر آن حاکم بودند پیامدهای عظیم اجتماعی داشت. احتمالاً تلاش شده است که خوار و بار زیادتری از برزگران اخذ شود و این امر شاید منجر به شورش آنان شده است. کشمکشها بر سرِ منابع رو به کاهش، میان شهرها تشدید مییافت و به جنگ و جدال بیشتری منتهی میشد. اُفت در عرضهی غذا و رقابت فزاینده برای آنچه موجود بود میزان بالایی از مرگ و میر و کاهش هولناکی در جمعیت را سبب شد که حفظ روبنایی را که مایاییها به زحمت بر پایهی محدود محیط زیستشان ایجاد کرده بودند ناممکن میساخت. در عرض چند دهه، شهرها متروک شد، احداث ساختمان توقف یافت، دیگر لوح سنگی حک و نصب نشد، و تنها تعداد کمی از دهقانان به زندگی در آن ناحیه ادامه دادند. شهرها و مزارعِ تهی شده در زیر جنگلهای انبوه دفن شدند و تا قرن نوزدهم میلادی مخفی مانده بودند تا این که دو مکتشف امریکایی، جان استیونس و فردریک کترود، در سالهای 1839 و 1840 میلادی معابد و کاخها و شهرهای 'مشده در جنگل را کشف کردند.
و اکنون
آنچه بر سر مایا آمد نمونهای است از این واقعیت که چگونه کهنترین جوامع استقرار یافته، به دست خود خود را پایمال کردند. با استفاده از منابع طبیعی که بیزحمت در دسترس بود و با یافتن شیوههای بهره برداری کامل از آنها، و در مواردی با آفرینش محیطهای مصنوعی، مایاییها توانستند جامعهای پیچیده و توانا، با دستاوردهای بزرگ فکری و فرهنگی بسازند. به مدت زیادی، آنان بسیار موفق مینمودند، اما تقاضاهای جامعه خارج از تحمل شالودهی کشاورزی آن بود. خلاصه، جامعهی مایا با نابود ساختن محیط زیست که تکیه گاه غذا و تمام ساختارهای پیچیدهی اجتماعی آنان بود زوال یافت. تاریخ بین النهرین، منطقهی مدیترانه، و تمدن مایا پرسشهایی دربارهی جوامع امروزی بشر و توسعهی آنان پیش رو مینهد. آیا جوامع معاصر در استفادهی بیشتر از منابع طبیعی و جلوگیری از فشار سنگین بر محیط زیست بهتر از جوامع قدیم هستند؟ آیا انسانها به تواناییشان در اجتناب از یک فاجعهی بوم شناختی (اکولوژیکی) اطمینان دارند؟ در نگاهی عام، تاریخ بشر چیزی جز قصهی افزایش جمعیت و فشارهای عظیم بر محیط زیست نیست. در روزگاران باستان، این فشارها در مقیاس ناحیهای، مثلاً در بین النهرین و نواحی دیگر، رخ داد. اکنون با ایجاد یک اقتصاد جهانشمول برای بهره برداری از منابع، انسانها برای نخستین بار به مکانیسمهای جهانی که ادامهی حیات را بر کرهی زمین امکان پذیر میسازد (مثلاً به لایهی اُزُن و مقدار دی اکسید کربن در جو) آسیب میزنند.
چگونه میتوان جنگل بُری کنونی در حوضهی آمازون را دید و از رخدادهای گذشته در اروپا، چین و امریکای شمالی غافل ماند؟ در اصل، نود و پنج درصد از شمال و مرکز اروپا پوشیده از جنگل بود که اکنون به حدود بیست درصد اُفت کرده است. ده هزار سال پیش درحدود هفتاد درصد سرزمین چین پوشیده از جنگل بود که اکنون درحدود پنج درصد است. در قرن نوزدهم میلادی تقریباً سه چهارم جنگلهای ایالات متحده امریکا تسطیح شد. چگونه میتوان مسائل جاری فرسایش خاک، صحرازدگی، نمکزدگی، و آب اشباعیِ زمینهای آبیاری شده را درک کرد بدون آنکه نمونههای تاریخی همهی این حوادث را بررسی کنیم؟ آیا میتوانیم وضعیت کنونی جهان سوم، فقر و وابستگی آن، را بفهمیم بدون آنکه دریابیم اروپا پس از هزار و پانصد میلادی چگونه روابط سیاسی و مناسبات اقتصادی و اجتماعی خود را شکل داد؟ چگونه میتوان بحران انرژی کنونی را فهمید بدون آن که تغییرات دراز مدت در موجودی انرژی در ده هزار سال گذشته را در نظر بگیریم؟ بحث کاملی از تمام این مقولات از حوصلهی این مقاله خارج است، اما در این جا به بررسیِ سه جامعهای میپردازیم که رویارویِ مسائل زیست محیطی قرار گرفتند تا ببینیم در این رویارویی چگونه عمل کردند.
اگر بخواهیم در نیم ساعت گزارش تاریخی صحیحی از تاریخ بشر بدهیم باید بیست و نه دقیقه و پنجاه و یک ثانیه را صرف مبحث چگونگی گردآوری غذا و گروههای شکارچی بکنیم. اندکی بیش از هشت ثانیه را در توصیف جامعههای زراعیِِ استقرار یافته بگذرانیم، و کسری از یک ثانیه را به تأمل در مسائل جهان صنعتی جدید بپردازیم. این نسبتها نشان میدهد که چگونه جامعهی بشری در مدت بسیار کوتاهی دستخوش تغییرات عمدهای گشته است. به مدت دو میلیون سال، انسانها در دستههای کوچکِ شاید بیست و پنج نفری زندگی میکردند که مطابق با موجودی غذا و به منظور گرد آمدن در گروههای بزرگتر برای آیینها و فعالیتهای اجتماعی دیگر (هرگاه که موجودی غذا رخصت میداد) از جایی به جای دیگر میرفتند. بیگمان این طولانیترین و سازگارترین شیوهی زندگی در تاریخ بشر بود. همچنین این شیوهی زندگی از ثبات بوم شناختی (اکولوژیکی) زیادی برخوردار بود و موجب کمترین آسیب و تغییر در محیط زیست میشد، و آن قدر انطباق پذیر بود که انسانها میتوانستند تقریباً در هر ناحیهی زمین سکنی گزینند و برای ادامهی حیات غذای کافی به دست آورند.
بنیادیترین تحول در تاریخ بشر در ده هزار سال پیش صورت گرفت: کشاورزی که لااقل در سه مکان مجزا (آسیای جنوب غربی، چین، و بین النهرین) پدیدار شد مستقیماً نخستین جامعههای استقرار یافته را به بار آورد. این جوامع دارای این مشخصه بودند که مازاد خوار و باری که دهقانان کشت میکردند برای تغذیه و بقای طبقهی فزایندهای از نیروهای غیر مولد (کاهنان و روحانیان، فروانروایان، بوروکراتها، و سربازان) اختصاص داده میشد. کشاورزی، همراه با اختلال فراوانی در اکوسیستمهای طبیعی است که برای فراهم آوردن اراضی به منظور کشت محصول و چرا دادن حیوانات اهلی تسطیح میشوند. در این حال، باز چرخشِ مواد مغذی دچار اختلال میگردد. از این رو، حفظ سیستم، مستلزم ورود مقدار اضافی از این یا آن ماده میشود. جوامع مستقر همچنین از طریق جنگلبُری برای تهیهی مزارع، مصالح ساختمانی برای منازل، و چوب سوختی برای پخت و پز و گرما، فشار خود را به محیط زیست افزایش میدهند.
تمدنهای بین النهرین
جلگهی دو رود همزاد، دجله و فرات، به ویژه در قسمت جنوبی آن، برای جامعهای که در هزارههای دوم و سوم قبل از میلاد پدیدار میشد، محیطی چندان پذیرا و مناسب نبود. این رودها در فصل بهار پس از ذوب برفهای زمستانی در نزدیکی سرچشمهها، بیشترین جریان را داشتند و در ماههای مرداد تا مهر که بذر تازه کاشته بیشترین نیاز را به آب داشت، رودها دارای کمترین مقدار آب جاری بودند. در شمال بین النهرین، این مسأله را بارندگیهای آخر پاییز و زمستان تخفیف میداد، اما در طرف جنوب، این بارانها بسیار پراکنده بود و غالباً وجود نداشت. از این رو در ایالت جنوبی سومر، ذخیرهی آب و آبیاری برای کشاورزی بسیار ضروری بود. ولی این اقدامات به علت اوضاع زمین شناختی و آب و هوایی ناحیهای، هم ضررها و هم سودهایی در بر داشت. در ابتدا مزایا دارای کفهای سنگینتر از مضرات بود. اما به تدریج چند مسألهی بزرگ ظاهر شد. در تابستان دمای بسیار بالا، غالباً تا چهل درجهی سانتیگراد، بود که سبب افزایش تبخیر از سطح خاک و درنتیجه فزونی مقدار نمک در خاک میشد. ماندگاری آب در عمیقترین لایههای خاک ولذا احتمال اشباع خاک از آب به دو علت افزایش مییافت: ناچیز بودن نفوذپذیری خاک و کند بودن آبرَوی به خاطر صاف بودن زمین. گل و لایی که رودها حمل میکردند و احتمالاً ناشی از جنگلبُری در زمینهای بالایی بود آبرَویِ ناچیز را بدتر میکرد. رود، گل و لای را در مصب خود با ضخامت یک و نیم متر در هزار سال میانباشت که دلتاها یا مخروط افکنههای دو رودخانه را به اندازهی بیست و دو کیلومتر در هزار سال پهناورتر میکرد.
هر چه زمین از آب اشباع میشد و سطح آب بالا میرفت نمک بیشتری به سطح میآمد و در آنجا تبخیر زیاد، لایهی ضخیمی از نمک بر جای مینهاد. طبق دانش جدید کشاورزی، تنها راه برای اجتناب از وخامت این مسأله آن بود که زمین را در آیش و به مدتی طولانی بدون آب بگذارند تا سطح آب افت کند. اما فشارهای داخلی در جامعهی سومر چنین اقدامی را غیرممکن میساخت و فاجعه به بار میآورد. محدود بودن زمین قابل آبیاری، توأم با رشد جمعیت و رقابت فزاینده در میان دولت شهرها، باعث تشدید نظام کشاورزی شد. نیاز سخت به غذای بیشتر، آیش درازمدت زمین را ناممکن میساخت. تقاضای کوتاه مدت، بر هر گونه تأملات در ضرورت ثبات دراز مدت و نگهداری یک نظام کشاورزی پایدار فائق آمد.
در حدود سه هزار سال قبل از میلاد، جامعهی سومر نخستین جامعهی باسواد در جهان شد. اسناد مفصل اداری موجود در معابد دولت شهرها حاکی از تغییرات در نظام کشاورزی و پیدایی مشکلات عمده است. در دوران سلسلهی اولیه که اندکی بیش از ششصد سال (تا سال هزار و سیصد و هفتاد قبل از میلاد) طول کشید، دولت شهرهای عمده (کیش، اوروک، اور، لاگاش) جامعههای نظامی و طبقاتی بودند که مازاد خوار و باری را که با آبیاری تولید شده بود برای تغذیهی بوروکراتها (که زمام امور را در دست داشتند) و ارتشیان (که همواره برای سلطه یافتن بر ناحیه رقابت میکردند) صرف میکردند. این دولتها متکی بر تولید فراوان گندم و جو بودند، و تخریب زمین بر اثر آبیاری، کشت گندم و جو را به تدریج از بین میبرد. در حدود سه هزار و پانصد سال قبل از میلاد، گندم و جو به مقادیر یکسان در جنوب بین النهرین کشت میشد. اما گندم میتواند میزان نمک را فقط به اندازهی نیم درصد در خاک تحمل کند در حالی که جو به زحمت، قادر است در خاکی با سطح نمک یک درصد رشد کند. نمک زدگیِ فزایندهی خاک منطقه را میتوان از مقدار تنزل در کشت گندم و جایگزینی جو که در برابر نمک مقاومتر است محاسبه کرد. تا سال دو هزار و پانصد قبل از میلاد، گندم فقط پانزده درصد محصول غلات را تشکیل میداد. تا سال دو هزار و سیصد قبل از میلاد، گندم دیگر در دولت شهر آکاد در سومر کشت نمیشد. تا سال دو هزار و صد قبل از میلاد، اور نیز از تولید گندم دست کشیده بود، و روی هم رفته گندم فقط دو درصد کشت در منطقهی سومر را تشکیل میداد. تا سال دو هزار قبل از میلاد، ایالتهای ایسین و لارسا دیگر گندم نمیرویاندند، و تا سال هزار و هفتصد قبل از میلاد، سطح نمک در خاک سرتاسر جنوب بین النهرین آنقدر بالا بود که گندم دیگر ابداً کشت نمیشد.
تنزل در بازدهی محصولات زراعی در سرتاسر مزرعه چیزی نبود که با جایگزینی گندم و جو جبران شود. در دوران سلسلهی اولیه، نواحی زراعی را که به علت نمک زدگی بیحاصل میشد با مزرعههای تازه کاشته جایگزین میکردند. رشد جمعیت و افزایش تقاضا برای خوار و بار برای نگهداریِ ارتشیان، توأم با افزایش رقابت میان دولت شهرها، نیاز به اراضی جدید را تشدید میکرد. اما اندازهی زمین کشت پذیر، حتی اگر اقدامات آبیاری پیچیدهتر و گستردهتر که در آن روزگار، در حال رواج بود به عمل میآمد، محدود بود. تا حدود سال دو هزار و چهارصد قبل از میلاد بازده کشت از میزان بالایی برخوردار ماند. سپس، هر چه اراضی کشت پذیر به حد خود میرسید و آسیب نمک زدگی فزونی مییافت مازاد خوار و بار سریعاً کاهش مییافت. میان سالهای دو هزار و چهار صد و دو هزار و صد قبل از میلاد، بازده کشت به ازای هر هکتار چهل و دو درصد افت کرد و تا سال هزار و هفتصد قبل از میلاد شصت و پنج درصد کاهش یافت. در سال دو هزار قبل از میلاد، گزارشهایی وجود داشت حاکی از زمینِ سفید شده، که اشارهی واضحی است به تأثیر عظیم نمک زدگی.
تمدنهای مدیترانهای
پیامدهای قطع مداوم درختان را میتوان به وضوح در منطقهی مدیترانه دید. اغلب سیاحان (توریستها) منظرهی درختان زیتون، درختان مو، بوتههای کمقامت، و علفهای بسیار معطر، از قبیل درختان ماکی (حب السکر) در جنوب فرانسه را یکی از جاذبههای بزرگ منطقهی مدیترانه به حساب میآورند. ولی این گیاهان مدیترانهای را یک سیستم مصنوعی مانند آبیاری پدید نیاورده است بلکه تخریب محیط زیست و فشار شدیدِ مسکن گزیدن بشر در مدتی مدید و رشد جمعیت به بار آورده است. گیاهان منطقهی مدیترانه آمیزهای از جنگل همیشه سبز و برگ ریز از درختان بلوط، زان (ممرز)، کاج، و سدر بود. این جنگل اندک اندک برای فراهم آوردن زمین برای کشاورزی، سوخت برای پخت و پز و گرما، و مصالح برای منازل و کشتیها تسطیح شد. پس از جنگل بُری، چون گوسفندان و گاوها و بزها از نهالها و بوتهزارها تغذیه میکردند، جنگل از نو روییده نشد. به تدریج دستههای حیوانات، زمین را از گیاهان خوردنی تهی کردند و نباتاتِ آن را به درخت و خاشاک پست و غیر قابل تغذیه کاهش دادند. از بین رفتن پوشش درختی، خصوصاً در سراشیبیهای تند، منجر به فرسایشِ شدید خاک شد و این کار، زمین زراعی را نابود ساخت، زمینی که پیشاپیش دچار کمبود کود حیوانی بود زیرا دهقانان دستههای حیوانات را به ییلاق و قشلاق میبردند. به علاوه، گل و لای فراوانی که رودها حمل میکردند مسیر آب را مسدود کرد و در مصب رودخانهها دلتاها و مردابهای بزرگی تشکیل داد.
رد پای انحطاط دراز مدت محیط زیست را میتوان در همه جای مدیترانه و خاور نزدیک یافت. روی هم رفته برآورد میشود که در حال حاضر کمتر از ده درصد جنگلهای اصلی که روزگاری – لااقل تا سال دو هزار قبل از میلاد – از مراکش تا افغانستان امتداد داشت باقی مانده است. یکی از اولین نواحیای که دستخوش جنگل بُری شد تپههای لبنان و سوریه بود. در بهترین وضعیت، جنگلهای آنجا سرشار از درختان سدر بود، و سدر لبنان به خاطر قامت و سرراستی آن در سراسر خاور نزدیک مشهور بود. دولتها و امپراتوریهای بین النهرین آن درختان را مصالح گرانبهایی برای ساختمان سازی میدانستند، و سلطه جویی بر آن ناحیه یا تجارت با فرمانروایان آنجا برای همهی دولتهای همجوار اولویت داشت. بعدها، درختان سدر در اختیار فنیقیان درآمد و در قلمرو پهناوری فروخته شد. بنا بر این، سدر مشهور لبنان به تدریج به صورت یادگاری رقت انگیز درآمد، و اکنون فقط چهار درختزار کوچک از آن در منطقه باقی مانده است که به منزلهی نمادی از شکوه گذشته نگهداری میشود.
در یونان، اولین نشانههای تخریب گستردهی محیط زیست در حدود سال ششصد و پنجاه قبل از میلاد ظاهر شد که زمانی بود که جمعیت رشد کرد و مساکن گسترش یافت. ریشهی این مسأله عبارت بود از زیاده چَرا دادن دام در هشتاد درصد اراضی نامناسب برای کشت و زرع. گرچه یونانیان از تکنیکهای حفظ خاک، از قبیل استفاده از کود حیوانی برای نگهداری حاصلخیزی و ساختار خاک و کشت بر تختانها (یا تراسها) به منظور محدود کردن فرسایش در دامنهی تپهها به خوبی مطلع بودند، فشار ناشی از افزایش مداوم جمعیت غلبه میکرد. تپههای آتیکا در طیِ دو نسل از وجود درخت خالی شد، و در سال پانصد و نود قبل از میلاد، مصلح بزرگ اجتماعی، سولون، در آتن بحث و جدل میکرد که باید کشت و زرع را در سراشیبهای تند ممنوع کرد زیرا خاک زیادی از بین میرود. چند دههی بعد، پسیستراتوس، سلطان ستمگر آتن، برای دهقانان پاداش تعیین کرد تا درخت زیتون بکارند، چون زیتون تنها درختی است که در زمینِ بسیار فرساینده هم میروید زیرا ریشههایش چنان نیرومندند که به سنگ آهک زیرین نیز نفوذ میکنند.
همین مشکلات، چند قرن بعد، در ایتالیا بروز کرد چرا که جمعیت، فزونی یافت و رم از شکل شهری کوچک به صورت مرکز یک امپراتوری مسلط بر مدیترانه و بخش اعظم خاور نزدیک تبدیل شد. در حدود سال سیصد قبل از میلاد، ایتالیا و سیسیل هنوز سرشار از جنگل بودند، اما تقاضای روزافزون برای زمین و الوار باعث بروز جنگل بُری سریع شد. پیامدهای گریزناپذیر آن عبارت بودند از فرسایش شدید خاک، و انباشته شدن گل و لای در بندرها و خورها به علت آنکه رودها خاک و گل را به پایین دست حمل میکردند. بندر پستوم در جنوب ایتالیا کاملاً از گل و لای گرفته شد و شهر بیرونق شد، و بندر راونا دسترسیاش را به دریا از دست داد. اسیتا، بندر رم، فقط با احداث لنگرگاههای جدید نجات یافت. در جاهای دیگر، مردابهای بزرگی در نزدیکی مصب رودها تشکیل یافت، چون آب، خاکِ فرساینده از تپههای جنگل بُری شده را رسوب میداد. مردابهای پونتین (در جنوب شرقی رم) در حدود سال دویست قبل از میلاد، در ناحیهای به وجود آمد که چهارصد سال پیشتر، شانزده شهرِ تمدن ولسی در آن پدید آمده و رونق گرفته بودند. ایجاد شدن این مردابها زمینهی زاد و تکثیر پشهها را افزایش داد و درنتیجه مالاریا انتشار یافت که در سدهی دوم پیش از میلاد، بیماری شایعی در رم بود.
رشد امپراتوری روم، فشار بر محیط زیست را در نواحی دیگر مدیترانه افزایش داد زیرا که تقاضا برای خوار و بار بالا رفت. اغلب ولایتهای امپراتوری روم، خصوصاً پس از سال پنجاه و هشت قبل از میلاد که شهروندان رم به دلایل سیاسی شروع به گرفتن غلهی مجانی کردند، به صورت سیلوهایی درآمدند که مردم ایتالیا را تغذیه میکردند. در شمال افریقا بقایایی از امپراتوری روم وجود دارد مانند شهر بزرگ لپتیس ماگنا که زمانی یکی از ولایتهای شکوفا و مولد امپراتوری بود. این ناحیه حتی پس از نابودی نهایی کارتاژ در سال صد و چهل و شش قبل از میلاد همچنان از رونق و شوکت برخوردار بود، ولی تقاضای فزایندهی رومیان برای غله، کشت و زرع را به تپهها و خاکهای آسیب پذیر کشاند که در آنها پس از جنگل بُری، خاکها به آسانی فرساییده شد. تاریخ واحدی وجود ندارد که افول ولایتهای شمال افریقا را رقم زند. این افول حاصل فرایندی طولانی در افزایش تخریب محیط زیست بود چون خاکها فرساییده میشد و صحراها از سمت جنوب با تأنی گسترش مییافت. این فرایند پس از سقوط روم تشدید یافت. امروزه در پیرامون مخروبههای روم صحراهای پهناوری قرار دارد که یادگاری از تخریب گستردهی محیط زیست است.
تخریبهای مشابهی در آسیای صغیر صورت گرفت، و تا سدهی نخست میلادی مناطقی از این سرزمین کاملاً جنگل بُری شد. چند دههی بعد، امپراتور هادریان، به علت میزان زیاد جنگل بُری مجبور شد که دسترسی به جنگلهای باقی مانده در سوریه را محدود کند. بعضی از مناطق آسیای صغیر چندان صدمه نخورده بود و همچنان به منزلهی صادر کنندگان خوار و بار به شهرهای عمدهی امپراتوری رونق داشت؛ شهرهایی چون انطاکیه و بعلبک تا اوایل دوران بیزانسی پابرجا و شکوفا بودند. اینک هر دوی این شهرها مخروبه هستند. انطاکیه در زیر هشت و نیم متر گل و لای مدفون است که آب، آنها را از دامنهی تپههای جنگل بُری شده آورده است، و برخی از تپههای سنگ آهکی در آن ناحیه تا صد و هشتاد سانتیمتر خاک از دست داده است.
تمدن مایا
جامعهی مایا از این نظر قابل توجه است که در جنگلهای پست حارهای پدیدار شد که اکنون بخشهایی از مکزیک، گواتمالا، بلیز (کشوری مستقل در امریکای مرکزی و مشرف به دریای کارائیب)، و هندوراس را شامل میشود و ناحیهای است که به دست آوردن غذای کافی برای جمعیتی انبوه در آن مشکلات عظیمی را به بار میآورد. نخستین سکونتها به حدود سال دو هزار و پانصد قبل از میلاد بر میگردد. جمعیت پیوسته رشد یافت و سکونتگاهها بزرگتر و پیچیدهتر شد. در حدود سال دویست و پنجاه قبل از میلاد، در شهر تیکال در گواتمالا، یک جامعهی طبقاتی پیچیده (که از روی تفاوتها در ترتیب دفن مردگان به آسانی قابل تشخیص است) سر برخاست، و اهرام تند شیب به ارتفاع بیش از سیصد متر با معابدی بر سر آنها ساخته شد که مصالح آن سنگ آهک محلی در شمال این شهر بود. در عرض دو یا سه سدهی بعدی، تعدادی سکونتگاه بزرگ در سرتاسر ناحیه به وجود آمد که، چنانکه از سبکهای معماری و خط مشترک آنان نمایان است، فرهنگ یکسانی داشتند.
دستاوردهای مهم فکری مایاییها خصوصاً در مطالعات آنها در اخترشناسی منعکس است. آنان مطالعات مفصل و صحیح از مکان خورشید و ماه و برخی از سیارات انجام دادند و تقویم بسیار پیچیده و صحیح آنان بر اساس یک چرخهی پنجاه و دو ساله بود که از تاریخ ثابتی در گذشته، معادل سال 3114 قبل از میلاد (گرچه اهمیت این مبدأ هنوز نامعلوم است)، شمارش میشد. تمام اماکن مایا تعداد زیادی لوح سنگی دارد که یک سلسله تواریخ قابل ترجمه و متونی عمدتاً مرموز بر آنها حک شده است. با این همه، مراحل اصلی تاریخ مایا روشن است. تا چند سدهی پیش از میلاد، تعداد زیادی از معابد شکوهمند در سرتاسر منطقه ایجاد شده بود. دو سده پس از سال چهار صد میلادی، فرهنگ مایا تحت نفوذ شدید شهر تئوتیهواکان در مرکز مکزیک قرار داشت، و پس از سال ششصد میلادی، که آن شهر افول کرد، مایاییها وارد درخشانترین دورانشان شدند. اهرام عظیم که غالباً به سمت نقاط مهم نجومی تنظیم شده بودند در تمام مراکز پر جمعیت احداث و تعداد زیادی لوح بر آنها نصب شد. سپس در عرض چند دهه پس از سال هشتصد میلادی، فروپاشی کل جامعه آغاز شد. هیچ لوحی نصب نشد، مراکز آیینی متروک ماند، سطح جمعیت به ناگاه افت کرد، و این شهرهای شکوهمند در اندک مدتی با جنگلهای مجاور پوشیده شد.
تا دههی 1960 میلادی، تاریخ نگاران معتقد بودند که مردم مایا از این نظر در جهان بیهمتا بودند که در صلح میزیستند و بر آنان نه حکام غیرمذهبی و نخبگان نظامی بلکه یک طبقهی مذهبی حکومت میکرد که دل مشغولِ پیچیدگیهای تقویم و رصدهای اختر شناسی خود بود. چون فقط تواریخ موجود بر الواح را میشد فهمید گمان میرفت که این تواریخ ثبت کنندهی حوادث مختلفی است که با چرخههای تقویمی و اختر شناسی رابطه دارد. این نکته که چگونه مردم مایا در یک محیط پست جنگلی غذا به دست میآوردند و از نخبگان کاهنی حمایت میکردند معما بود. مطالعه در بارهی مردم مایا در قرن بیستم میلادی نشان داد که تنها یک استراتژی مناسب رشد کشاورزی میتوانست کارگر افتد که مشتمل بود بر صاف سازی قطعهای از جنگل با تبرهای سنگی در فصل خشک (بین ماههای آذر و اسفند)، و سپس آتش زدن به این قطعه از زمین پیش از شروع فصل بارش، که در آن هنگام با استفاده از چوبهای زمین کن ذرت و لوبیا میکاشتند و در فصل پاییز برداشت میکردند. پس از دو سه سال که مواد مغذی خاک تقلیل میرفت و علفهای هرز همه جا را فرامیگرفت و صاف سازی زمین را بسیار دشوار میساخت قطعات زمین کشت و زرع را رها میکردند. (صاف سازی جنگل کم زحتتر از تسطیح چمنزار و بوتهزار است.) این سیستم کشاورزی در نواحی حارهای وسیعاً مورد استفاده قرار میگیرد و در دراز مدت بسیار پایدار است، اما فقط میتواند جمعیت قلیلی را حفظ کند زیرا هر زارع باید زمین بزرگی داشته باشد. از قطعات تسطیح شده تا بیست سال یا بیشتر، تا وقتی که جنگل از نو رشد کند، نمیتوان مجدداً استفاده کرد. بنا بر این، گمان میرفت که مردم مایا در سکونتگاههای کوچک و کوچیدنی زندگی میکردند که در سراسر جنگل پراکنده بود، و فقط ایامی از سال در مراکز آیینی (که طبقهی قلیل کاهنان همیشه در آنجا میزیستند) گرد هم میآمدند.
این آگاهی جدید از ماهیت جامعهی مایا را اطلاعات تازه دربارهی نحوهای که مایاییها غذا به دست میآوردند تکمیل کرد. واضح است که کشاورزیِ پُر نوسان نمیتوانست چنان جمعیت انبوهی را نگه دارد. در فضای بین شهرها، که گاهی تنها کمتر از پانزده کیلومتر از هم فاصله داشتند، زمین کافی وجود نداشت تا این سیستم را میسر سازد. شکار و ماهیگیری میتوانست اندک غذای مفیدی را فراهم کند. اگرچه رامون (درخت نان) که میوههای هستهدار آن را میتوان با آسیاب کردن به آرد تبدیل کرد در ناحیهی مایاییها به وفور روییده میشود، مطالعات در بارهی مایاییهای امروزی نشان میدهد که از این میوهها تنها در آخرین وهله به عنوان غذا بهره میجستند. تحقیقات باستان شناختی اخیر کشف کرده است که مایاییهای قدیم، سیستم کشاورزیِ بسیار سختی را به کار میبستند. در دامنهی تپهها جنگل را صاف میکردند و مزرعههایی به صورت تختانها(یا تراسها)ی وسیع میساختند نا از فرسایشِ گریزناپذیر خاک جلوگیری شود. احداث مزرعههای برآمده در نواحی مردابی به همان قدر حائز اهمیت بود. رشتهای از گودالهای آبگذری در مردابها کنده میشد و مواد درآورده از گودالها را برای ساختن مزرعههای برآمده به کار میبردند. ردهایی از این نواحی پهناور که زمانی از این گونه مزارع پوشیده بود در جنگلی از گواتمالا تا بلیز یافت شده است. دهقانان مایایی گیاهانی چون ذرت و لوبیا برای تغذیه، توأم با محصولات دیگری از قبیل پنبه و کاکائو میکاشتند.
این سیستم کشت و زرع، بنیاد تمام دستاوردهای مایا بود. با این همه وقتی تقاضا بیش از حد ازدیاد یافت، این سیستم نتوانست در برابر فشار وارد آمده ایستادگی کند. دورانِ خطیرِ پس از افول شهر تئوتیهواکان در حدود سال ششصد میلادی فرارسید. جنگ و جدال در میان شهرها افزایش یافت و نخبگان جامعه خواستار احداث ساختمانهای آئینی بیشتر و بزرگتر شدند که کار زیادی طلب میکرد. جمعیت همچنان به افزایش خود ادامه داد و بخش بزرگی از جمعیت در شهرهایی میزیست که برای تأمین نظامیان و کار در پروژههای احداث ساختمان فراهم آمده بود. کشت و زرع بسیار شدت یافت. برای نگهداریِ چنین زیربنای انبوهی، اصلاً پایهی بوم شناختی (اکولوژیکی) وجود نداشت. هرگاه که پوشش درختی از بین برود خاکها در جنگلهای حارهای به آسانی فرساییده میشود. تعجب آور نیست که سکونتگاههای مایا حول نواحیای که خاک حاصلخیز داشت متمرکز شد اما سه چهارم خاک حاصلخیز در آن ناحیهای که مایاییهای قدیم را جا داده بود امروزه به عنوان ناحیهای بسیار مستعد فرسایش قلمداد میشود. برای مثال، در اطراف شهر تیکال، سهچهارم خاک، حاصلخیز تلقی میشود اما اگر از وجود درختان تهی شود شصت درصدِ آنجا در برابر فرسایش بسیار آسیب پذیر است. بنا بر این تسطیح جنگل خطر تخریب خاک و کاهش در بازده کشت را به دنبال داشت. همچنین مایاییها فاقد حیوانات اهلی بودند که میتوانست برای نگهداری ساختار و حاصلخیزی خاک، کود فراهم سازد. جنگل نه تنها برای تهیهی زمین کشاورزی تسطیح میشد بلکه همچنین به منظور فراهم آوردن الوار برای سوخت و احداث ساختمان نیز لازم بود. فشار جمعیت، مزارع را به نواحی حاشیهای کشاند. در سرتاسر منطقه، خاکهای آسیب پذیر در معرض باد و خاک قرار گرفت و متعاقباً فرساییده شد.
ترتیب دقیق حوادثی که سبب سقوط مایا شد هنوز سر هم بندی نشده است اما به نظر میرسد که واضح است که تخریب فزایندهی محیط زیست در این میان نقش بزرگی را بر عهده داشت، خصوصاً که مانع شد تا تولید غذا به مقدار کافی انجام شود. نه فقط فرسایشِ خاک ناشی از جنگل بُری بازده کشت را کاهش داد بلکه مقدار عظیم گل و لای در رودها به مزرعههای وسیع و برآمده در نواحی مردابی آسیب زیادی رساند. نخستین نشانههای تنزل در تولید غذا در دوران پیش از سال هشتصد میلادی آشکار است. اسکلتهای مدفون در آن دوران میزان بالایی از مرگ و میر اطفال و مادران و کمبود غذاییِ فزایندهای را نشان میدهند. کاهش در موجودی خوار و بار که نخبگان زمامدار و طبقهی کاهنان و ارتش بر آن حاکم بودند پیامدهای عظیم اجتماعی داشت. احتمالاً تلاش شده است که خوار و بار زیادتری از برزگران اخذ شود و این امر شاید منجر به شورش آنان شده است. کشمکشها بر سرِ منابع رو به کاهش، میان شهرها تشدید مییافت و به جنگ و جدال بیشتری منتهی میشد. اُفت در عرضهی غذا و رقابت فزاینده برای آنچه موجود بود میزان بالایی از مرگ و میر و کاهش هولناکی در جمعیت را سبب شد که حفظ روبنایی را که مایاییها به زحمت بر پایهی محدود محیط زیستشان ایجاد کرده بودند ناممکن میساخت. در عرض چند دهه، شهرها متروک شد، احداث ساختمان توقف یافت، دیگر لوح سنگی حک و نصب نشد، و تنها تعداد کمی از دهقانان به زندگی در آن ناحیه ادامه دادند. شهرها و مزارعِ تهی شده در زیر جنگلهای انبوه دفن شدند و تا قرن نوزدهم میلادی مخفی مانده بودند تا این که دو مکتشف امریکایی، جان استیونس و فردریک کترود، در سالهای 1839 و 1840 میلادی معابد و کاخها و شهرهای 'مشده در جنگل را کشف کردند.
آنچه بر سر مایا آمد نمونهای است از این واقعیت که چگونه کهنترین جوامع استقرار یافته، به دست خود خود را پایمال کردند. با استفاده از منابع طبیعی که بیزحمت در دسترس بود و با یافتن شیوههای بهره برداری کامل از آنها، و در مواردی با آفرینش محیطهای مصنوعی، مایاییها توانستند جامعهای پیچیده و توانا، با دستاوردهای بزرگ فکری و فرهنگی بسازند. به مدت زیادی، آنان بسیار موفق مینمودند، اما تقاضاهای جامعه خارج از تحمل شالودهی کشاورزی آن بود. خلاصه، جامعهی مایا با نابود ساختن محیط زیست که تکیه گاه غذا و تمام ساختارهای پیچیدهی اجتماعی آنان بود زوال یافت. تاریخ بین النهرین، منطقهی مدیترانه، و تمدن مایا پرسشهایی دربارهی جوامع امروزی بشر و توسعهی آنان پیش رو مینهد. آیا جوامع معاصر در استفادهی بیشتر از منابع طبیعی و جلوگیری از فشار سنگین بر محیط زیست بهتر از جوامع قدیم هستند؟ آیا انسانها به تواناییشان در اجتناب از یک فاجعهی بوم شناختی (اکولوژیکی) اطمینان دارند؟ در نگاهی عام، تاریخ بشر چیزی جز قصهی افزایش جمعیت و فشارهای عظیم بر محیط زیست نیست. در روزگاران باستان، این فشارها در مقیاس ناحیهای، مثلاً در بین النهرین و نواحی دیگر، رخ داد. اکنون با ایجاد یک اقتصاد جهانشمول برای بهره برداری از منابع، انسانها برای نخستین بار به مکانیسمهای جهانی که ادامهی حیات را بر کرهی زمین امکان پذیر میسازد (مثلاً به لایهی اُزُن و مقدار دی اکسید کربن در جو) آسیب میزنند.
/ج