دوجوونیل (1) و پیشنهاد آبادسازی حوضه ی فرات
وایزمن در فصل سی و چهارم یادداشتهای خود می نویسد:«از جمله وظایف مهم رئیس (یعنی خودش)، حفظ روابط حسنه با دولتهای متعدد در جامعه ی ملل بود. در رأس این کشورها فرانسه قرار دارد. فرانسه علاوه بر این که همسایه ی دیوار به دیوار بریتانیاست، قیم سوریه نیز هست. در مرتبه ی بعد ایتالیا وجود دارد و از این رو، بیشتر وقت من در پاریس و رم می گذشت.در پاریس با کلیه ی نخست وزیران، از پوانکاره (2) گرفته تا رنو (3) و لئون بلوم (4) که کمکهای شایانی به او کردیم، دیدار کردم. از آن جا که سوکولف (5) عهده دار مذاکرات ما در قاره (اروپا) بود، بلوم مسائل جاری را به طور غیر رسمی به اطلاع او می رساند. سپس فعالیت سوکولف به واسطه ی یکی از رهبران سازمان صهیونیستی فرانسه افزایش یافت. مسیو آریستید بریان (6) با ما همدردی نشان می داد، اما موضع او در قبال ما همچنان مبهم بود و می گفت: بزودی فلسطین به یک کشور وحشتناک تبدیل خواهد شد. او از پرتقالی که هر ساله به مناسبت عید میلاد مسیح به وی هدیه می دادیم و در عمر خود مثل آن را نخورده بود به وجد می آمد. بریان مردی خوش قلب بود و گرایشهای آزادمنشانه و لیبرالیستی داشت. جنبش صهیونیسم نظر او را به خود جلب کرد، اما همدردی عملی او با ما از حد پوستهای پرتقالی که در برابرش بود فراتر نرفت. او از درک میزان توانمندی حرکت ما در داخل ناتوان بود. بیشتر فرانسویهای کاخ دورسای به این حرکت اهمیت چندانی نمی دادند. یا به این دلیل که در اعماق وجود خود با ما مخالف بودند و یا احیاناً به علت حسادت. چرا که آنها به فعالیت ما در فلسطین از این دیدگاه می نگریستند. قبلاً گفتم که فرانسویها- چنان که عربها نیز- فلسطین را بخش جنوبی منطقه تلقی می کردند، لذا وقتی فلسطین به قیمومت بریتانیا درآمد آنها ناراحت شدند. فرانسویها همواره خود را چهره ی اروپا در شرق مدیترانه و حامی مسیحیان در این سو به شمار می آوردند. در فلسطین زبان انگلیسی حتی بعد از آمدن آلنبی تقریباً ناشناخته بود، و غالباً این مسأله در بریتانیا فراموش می شود که این ما بودیم که با اعلامیه ی بالفور به این زبان موجودیت دادیم. فرانسه به جنبش ما با چشمی کاتولیکی نگاه می کرد و این همه را در فلسطین توهینی به سنتهای خود به شمار می آورد.
در میان فرانسویها کسی که بیش از همه جلب توجه می کند به اعتقاد من شخص مسیو دو جوونیل است. وی همتای فیلد مارشال پلامر (7) در فلسطین و سردبیر سابق روزنامه ی مهم و پر نفوذ (الماتان) در پاریس بود. وی با ایده ی صهیونیسم و هر آنچه با آن مربوط می شد خصومت می ورزید، به طوری که ما نتوانستیم برای ارائه ی دیدگاه های خود حتی به یک سطر از روزنامه ی او دست یابیم. زمانی که با وی ملاقات کردم در پرده برداشتن از این افکار خود کندی نشان نداد. ماجرای دیدار من با او در بیروت از این قرار است که یکی از دوستان فرانسوی مرا به دوجوونیل معرفی کرد. او بر آن شد تا با استفاده از این فرصت حساب خود را با ما تسویه کند. من به او میدان دادم تا هر چه در چنته دارد بیرون بریزد. سپس گفتم: امکان ندارد شما از صهیونیسم و فلسطین سخن بگویید مگر آن که قبلاً اولی را مطالعه و دومی را که در مرزها واقع است دیدار کرده باشید. اگر این کار را بکنید یقیناً افکار شما عوض خواهد شد.
او موافقت کرد و دیداری دو روزه از فلسطین به عمل آورد. در این دو روز وی میهمان کمیسر عالی بود و من برای بار دوم با او ملاقات کردم. میان او و پلامر تفاوت بسیاری وجود داشت. دوجوونیل فرانسویی شجاع و شیک پوش بود و پلامر آریستوکراتی انگلیسی و جدی به سبک دوره ی ویکتوریا. جوونیل فلسطین را گشت و پس از آن من برای سومین بار با وی ملاقات کردم و متوجه شدم که نظرش تغییر کرده است. وضعیت او مرا به یاد فلیکس واربورگ (8) انداخت. در او نیز چنین تحولی به وجود آمده بود.
جوونیل پس از آن که افکارش دگرگون شد، به کنار گذاشتن انتقادات گذشته ی خود بسنده نکرد، بلکه صهیونیستها را سرزنش کرد که آن طور که در مورد فلسطین فعالیت می کنند در مورد سوریه کاری انجام نداده اند.
من از پیشنهاد او حیرتزده شدم و به او پاسخ دادم که در فلسطین زمینه ای گسترده برای ما فراهم است چرا که در آن جا تحت شرایط قیمومت کار می کنیم و نیازی نیست به سوریه که جایی در آن نداریم، بیابیم. وانگهی، عربها به ما به چشم بیگانگانی نگاه می کنند که سرزده بر آنها وارد شده ایم و یا آغاز موج گسترش خواهانه ای تلقی می کنند که تمامی خاورمیانه را فرا می گیرد. اما جوونیل اصرار ورزید و گفت که یهودیها تنها کسانی هستند که می توانند سوریه را آباد کنند.
سپس افزود: البته، مقصود من این نیست که شما در جنوب سوریه کار می کنید (کذا)، زیرا همین که به صور و صیدا برسید خواهان تعدیل و اصلاح مرزها خواهید شد. اما من طرح عظیمی دارم که عبارت است از آباد کردن وادی فرات. بله، این جا صدها میل با فلسطین فاصله دارد. آن گاه، بی درنگ نقشه ای درآورد و به من نشان داد که چگونه فرات از مناطق صحرایی وسیع و کم جمعیت می گذرد.
آن گاه با شور و هیجان اظهار داشت: در این جا می شود هزاران میل مربع را آبیاری کرد و ملتی انبوه را در آن جای داد. او در این زمینه ها داد سخن داد تا آن جا که گفت: هوانوردان فرانسوی که بر فراز حوضه ی فرات پرواز کرده اند آثار کانالهایی قدیمی را مشاهده کرده اند که از طریق آنها آب به سوی تدمر، (9) که روزگاری دارای تمدنی درخشان بوده، جریان داشته است. او سپس افزود: همان کاری را که در روزگاران گذشته انجام شده است در زمان حاضر نیز می توان انجام داد. او با آن بلاغت و سخنوری خاص فرانسویها در شرح این نیروی عمرانی و سازندگی همچنان داد سخن می داد، اما من به تمام این حرفهای او یک پاسخ دادم: جناب سفیر! شما می دانید که برای ما مسأله آبهایمان در فلسطین مطرح است و باید به آبهای اردن اکتفا و قناعت کنیم. این طرحهایی که شما از آن سخن می گویید حیرت انگیز است، اما ما نمی توانیم آنها را بپذیریم چون گول زننده است.
او از راه دیگری وارد شد و سعی کرد مرا از لحاظ تاریخی متقاعد کند. لذا اظهار داشت: دکتر وایزمن! این مطلب را در سفر نحمیا آمده است که: تدمر را یهودیان ساختند. (10)
در ملاقاتی که بار دیگر با جوونیل در پاریس داشتم وی این موضوع را به میان کشید و سعی کرد درستی آرای خود را به لئون بلوم بقبولاند اما همه ی این حرفها از جنبه ی ملی در نظر ما کمترین وزن و ارزشی نداشت».
وایزمن بی درنگ به صحبت در زمینه ای دیگر می پردازد و سخن خود را چنین ادامه می دهد:
«حادثه ای عجیب در ذهنم باقی مانده است که به دیدار من از فرانسه و کوششهایم برای جلب افکار عمومی به سوی خودمان مربوط می شود. این رویداد در سال 1933 یعنی زمانی که هیتلر حمله ی خود را شروع کرد و گروهها (ی یهود) حرکت خود را به سمت فلسطین آغاز کردند، اتفاق افتاد. در این تاریخ تلگرافی از دوشیزه لویز ویس (Weiss)، روزنامه نگار مشهور فرانسه و کسی که با مقامات سیاسی روابط وسیعی داشت، دریافت کردم که از من دعوت کرده بود تا پیرامون صیهونیسم و فلسطین در سوربن سخنرانی کنم. او تأکید کرده بود که سخنرانی زیر نظر شخصیتی بلند پایه خواهد بود و جمعیت فراوانی برای استماع آن حاضر خواهند شد. من به یک دلیل تردید داشتم و آن این بود که برای من امکان نداشت در سخنرانی خود از وضعیت موجود در آلمان صحبت نکنم و چه بسا که عواطف و احساساتم نیز بر من غلبه می کرد. این در حالی بود که افراد زیادی از ما گروگان هیتلر بودند بنابراین بیم آن داشتم که سخنرانی من موجب افزایش آزار و اذیت آنها شود و بدین ترتیب مرتکب جنایتی شده باشم. از سوی دیگر، دیدم که این موقعیت فرصتی مناسب و گرانبهاست تا افکار عمومی را از حقیقت آگاه کنم. در این باره بیشتر اندیشیدم و با دوستانم مشورت کردم و سرانجام دعوت را پذیرفتم.
حاضران در جلسه ی سخنرانی، آن طور که دوشیزه ویس توصیف کرده بود، از بزرگان بودند و ریاست جلسه را مسیو مارتین، وزیر پیشین دارایی، به عهده داشت. به من گفته شد که حضار را- چنان که خود من نیز ملاحظه کردم- شخصیتهایی از سفارت بریتانیا، دوستانی از کای دورسای، نمایندگان خانواده ی روتشیلد، پسر کاپیتان دریفوس، (11) رئیس خاخامهای فرانسه و عده ای دیگر تشکیل می دادند.
من سعی کردم با آرامی از وضعیت آلمان و مسئوولیتی که دنیای متمدن در قبال قربانیان سیاست این کشور به عهده دارد سخن بگویم. از پناهگاهی که در فلسطین یافت شده صحبت کردم. البته فلسطین فراتر از یک پناهگاه بود، زیرا نسبت به افراد خردسال چنان بود که گویی به میهن خویش آمده اند. فرزندان یهودیهای آلمان با کودکان یهودیهای فلسطین چنان آمیخته شدند که تمیز دادن آنها از یکدیگر دشوار بود. آنگاه به فلسطین پرداختم و گفتم که این سرزمین، علی رغم کوچک بودنش، از امکانات زیادی برخوردار است که می تواند رفع نیاز کند.
بوضوح معلوم بود که حضار کاملاً به حرفهای من گوش می دهند. در پایان سخنرانی مات و شگفت زده شدم زیرا شنیدم که رئیس جلسه می گفت باید این سخنرانی را در روز بعد نیز در همین مکان تکرار کنم؛ چون یقیناً گروهی از مردم هستند که مایلند این صحبتها را دوباره بشنوند و باید به کسانی که در شب اول به دلیل ازدحام جمعیت جا پیدا نکردند، این فرصت داده شود. رئیس اظهار داشت که اطمینان دارد مسیو هریو از به عهده گرفتن ریاست این اجتماع خوشحال خواهد شد. من چاره ای جز قبول نداشتم. لذا بار دیگر این سخنرانی را ایراد کردم. این بار ازدحام جمعیت بیشتر از شب قبل بود، اما هریو که می بایست ریاست جلسه را داشته باشد، حضور نداشت. لذا دوشیزه ویس آن را افتتاح کرد. در وسطهای سخنرانی بودم که ناگهان هریو از راه رسید و کمترین توجهی به من نشان نداد؛ زیرا وقتی داخل شد من صحبتم را متوقف کردم و شاید هم مرا ندید. او پشت تریبون رفت و با صدای بلند مدت بیست دقیقه درباره ی مسائلی که ارتباطی با صهیونیسم و فلسطین و یهود نداشت، سخنرانی کرد. در این مدت او از افتخارات فرانسه و تمدن درخشان آن صحبت کرد اما صحبتهای او در این زمینه از حد اجمال گویی فراتر نرفت. همان طور که سخنرانی خود را ناگهان آغاز کرد به همان نحو پایان داد. حضار از این پرده ی نمایشی مضحک شگفت زده شدند. سپس، دوشیزه ویس پشت تریبون قرار گرفت و با لحنی آرام از من خواست که سخنرانی ام را ادامه دهم. از آن پس من هرگز با هریو ملاقات نکردم و اطمینان دارم که وی درباره ی ماهیت گردهمایی هیچ نمی داند.
پی نوشت ها :
1- هنری دوجوونیل (Jouvenel (1876 -1935؛ اهل فرانسه و نخستین کمیسر عالی این کشور در سوریه و لبنان (1925 -1926). در دوره ی فرمانداری او قانون اساسی جمهوری لبنان وضع شد و نخستین رئیس جمهور لبنان، شارل دباس، انتخاب گردید- م.
2- رمون پوانکاره Remon Puankare (1860-1934)؛ سیاستمدار فرانسوی، رئیس جمهور (1913-1920) و نخست وزیر (1912، 1922-24، 1926-29) فرانسه-م.
3- پل رنو (Paule Reno)؛ وزیر دارایی (1934-40و 1948) و نخست وزیر (مارس- ژوئن 1940) فرانسه- م.
4- لئون بلوم(Leon Blom (1972 -1950، یهودی سوسیالیست نما. پروتکلها به شما نشان می دهد که امکان ندارد یک یهودی عقیده ی یهودی خود را تحت الشعاع عقیده ی دیگری قرار دهد. فقط افراد بی خبر و ساده لوح، خواه عرب یا غیر عرب، این نکته را باور نمی کنند. اگر هم یهودی «تلمودی» باشد که دیگر واصیبتا. در پاریس باشد یا در تل آویو؛ فرقی نمی کند.
5- (Nahum Sokolow (1861-1936؛ دست راست وایزمن و بازوی او در جنبش صهیونیسم بود. او مورخ صهیونیسم است و کتاب چند جلدی وی به نام تاریخ صهیونیسم از 1600-1918 جامعترین تواریخ صهیونیسم از لحاظ در برداشتن اسنادی است که یهودیها آنها را مواد تاریخ خود به شمار می آورند. اخبار فراوانی از سوکولف در دست است. او با کلیه ی حوادث همروزگار بود، و پیش از آن که هرتزل در دهه ی اخیر سده ی گذشته ظهور کنند، جوامع یهودی روسیه و خارج روسیه او را از طریق کتابهایش کاملاً می شناختند. وی رئیس هیأت اعزامی صهیونیسم به کنفرانس صلح 1919-1920 بود. همو بود که موافقت ایتالیا و فرانسه با اعلامیه ی بالفور را به دست آورد و نخستین تصمیم سال 1915 مبنی بر بین المللی بودن فلسطین را بر هم زد. سوکولف بعد از گرفتن اعلامیه ی بالفور با عالیجناب پاپ نیز گفتگو کرد. چکیده ی شرح حال او در همین کتاب آمده است.
6- (Aristid Brian (1862-1932
7-(Herbet Onslow Plumer (1857-1932؛ دومین کمیسر عالی فلسطین بود. وی در سال 1925 به جای هربرت ساموئل، نخستین کمیسر عالی تکیه زد، و سه سال در فلسطین ماند. او سرتا پا یک نظامی تمام عیار بود. زمانی به فلسطین آمد که انقلاب سوریه علیه فرانسه به رهبری سلطان اطرش در جبل العرب نخستین نغمه های خود را در سر می داد. بریتانیا قلباً مایل بود که گردن فرانسویها و سنگالیها را در سوریه، همسایه ی فلسطین، بشکند اما در عین حال سعی وافر داشت که آسایش خود و یهودیها را در فلسطین برهم نزند. پلامر سیاست حکومت خود را کلمه به کلمه به مرحله ی عمل در آورد و با اجرایا سیاست یهودی کردن، پشتیبانی و دوستی یهود را به دست آورد. بعد از قیام یوم النبی موسی در سال 1920 و ناآرامیهای محدودی که کمی پس از آن به وقوع پیوست، فلسطین در دوره ی فرمانداری پلامر و ساموئل مجموعاً نه سال آرام را پشت سرگذاشت. در این مدت یهود در پناه سرنیزه های بریتانیا فعالیت می کردند و عربها در مرحله ی ور آمدن بودند تا آن که در 1929 آتش «قیام براق» شعله ور شد. در سالهای حکومت پلامر مهاجرت یهودی با بحران مالی کمرشکنی روبه رو شد. لذا بیشتر از هفده هزار یهودی به فلسطین نیامدند و تعداد کسانی که بازگشتند بیش از نصف این عدد بود. شمار بیکاران یهود فزونی گرفت، به حدی که به اعتراف وایزمن، حدود هشت هزار کارگر از کار بکار شدند. کشمکشهای میان کارگران و کارفرمایان و نیز اعتصاب و خشونت بالا گرفت ولی در سال 1928 اوضاع آرام شد.
8- Felix Warburg از ارکان یهود در ایالات متحده بود. وایزمن از سال 1923 رابطه ی خود را به او در امریکا آغاز کرد. تا آن زمان واربورگ از مسائل مربوط به فلسطین با لحن گزنده ای انتقاد می کرد و کمترین کمک مالی نمی نمود. وایزمن پیوسته او را نوازش می کرد تا بالاخره مهارش نمود. وایزمن درباره ی واربورگ گفته بود که او تا حدی یک «فرمانروای شایسته» است اما گوشش به هر حرفی بدهکار است و هر چه اطرافیانش بگویند باور می کند. وایزمن او و همسرش را دعوت کرد که از فلسطین دیدن کنند و آن دو نیز پذیرفتند و از این کشور دیداری به عمل آوردند. از آن پس، واربورگ در فلک وایزمن می چرخید. به دانشگاه عبری در قدس کمک مالی می کرد و از 1929 به بعد یکی از بزرگترین سهامداران شرکت بهره برداری از بحرالمیت شد که جان کلام در همین جاست.
9- پالمیرا یا تدمر، نام شهری باستانی در کشور جمهوری عربی سوریه است. به زبان آرامی ????? است. آثار این شهر تاریخی در استان حمص واقع شدهاست. آثار شهر باستانی «تدمر» (مملکت تدمر) «پالمیرا» در 160کیلومتری شهر حمص، ودر 215 کیلومتری شمال شهر دمشق واقع شدهاست. این شهر زیبا در سال 274 میلادی توسط اورلیانوس، امپراتور روم درجنگی خونین که بین ملکه ی زنوبیا «ملکه ی تدمر» رخ داد ویران شد.
پالمیرا در گذشته یکی از شهرهای بسیار مهم در مرکز سوریه بودهاست که در یک بیابان در 215 کیلومتری شمال شرق دمشق و 120 کیلومتری جنوب غرب رود فرات واقع شدهاست. این شهر به عنوان یک کاروانسرا برای افرادی که از صحرای سوریه عبور میکردهاند بسیار با اهمیت بوده و به همین دلیل «عروس کویر» خوانده میشدهاست. عنوان این شهر در زبان یونانی «???????» است که ترجمه نام آن در زبان آرامی یعنی "Tadmor" است که به معنای «درخت نخل» است. Tadmor که در زبان عربی تدمر خوانده میشود نام شهر کوچکی است که در نزدیکی خرابههای پالیمرا واقع شدهاست و صنعتگردشگری در آن رونق بسیاری دارد.
10- این مطلب افسانه ای بیش نیست هر چند در عهد قدیم نیز آمده باشد.
11- Deuyfus به وجود آورنده ی آن رسوایی بزرگ در فرانسه. او با فروختن اسرار نظامی به آلمان به کشور خود خیانت کرد و ابتدا به زندان و سپس تبعید محکوم شد. محاکمه ی دریفوس در پاریس یک انقلاب ذهنی و روانی و فکری در هرتزل به وجود آورد و در نتیجه از یک یهودی جذبگرا به یک یهودی صهیونیست متحول شد تا جایی که جنبش سیاسی صهیونیسم را ایجاد کرد.