نویسنده: عجاج نویهض
در ناحوم سوکولف (1) نیز، همچون دیگر سران صهیونیسم نمونه ی روشنی از فعالیت دو رویه می یابیم. یک روی آن اجرای عملی و پیگیرانه ی اصل تجمع و یورش و روی دیگر آن تظاهر به این که صهیونیستها خواهان دولت سیاسی در فلسطین نیستند بلکه میهنی معنوی و فرهنگی را می جویند که در آن از امنیت برخوردار باشند.
رئیس کنگره ی جهانی صهیونیسم در سال 1911 به جهانیان تأکید می کرد که ایجاد دولت سیاسی در برنامه ی صهیونیستها نیست. وی این معنا را در قالبی آورده است که جلب نظر می کند. او می گوید: «کسانی که گستاخانه ما را متهم می کنند که در صدد تأسیس کشوری یهودی هستیم یا جاهل و احمقند و یا این توهم را حقد و کینه ی آنها ناشی می شود».
در سال 1919 یعنی تقریباً دو سال پس از صدور اعلامیه ی بالفور، سوکولف همین تأکید را تکرار می کند: «تأسیس دولت یهود هیچ وقت جزء برنامه ی صهیونیسم نبوده است و هدف ملت یهود(همچنان که بعداً در مصوبه ی کنگره ی صهیونیستی سال 1921 آمد) این است که زندگیی مسالمت جویانه و بر اساس احترام متقابل با ملت عرب داشته باشد و در راه تقویت بینه ی کشور و رساندن آن به شکوفایی با آنان همکاری کند». (2)
سوکولف از پیشگامان جنبش صهیونیسم و جزء کسانی است که در دهه های اخیر سده ی گذشته بار این جنبش را به دوش کشیدند، با هرتزل، احدهاآم، وایزمن، اوسشکین، روتنبرگ، ژابوتینسکی و دیگر رهبران صهیونیسم در یک مسیر گام بر می دارد. او از اهالی ورشو، پایتخت لهستان است. این کشور از سال 1815 به دنبال جنگهای ناپلئونی به تصرف روسیه درآمد و تقدیر چنین بود که به صورت بزرگترین لانه یهودیت و صهیونیسم درآید. وایزمن نیز از شهر موتول، از توابع مینسک واقع در شمال شرقی ورشو می باشد. مینسک جزء روسیه ی غربی موسوم به روسیه ی سفید بود. سوکولف از اواخر سده ی گذشته به حرفه ی روزنامه نگاری روی آورد. او نخستین مطبوعاتی جدید به شمار می آمد و یهودیت و صهیونیسم، روزنامه نگاری برجسته تر از او به خود ندیده است. به گفته ی وایزمن، مجله ی او به نام هازافیرا از نظر محتوا و تکنیک همسطح مجلات اروپایی بود. وی در اواخر جنگ جهانی اول کتاب تاریخ صهیونیسم را به رشته ی تحریر درآورد و وایزمن بر آن مقدمه ای نوشت. سوکولف در سال 1914 به لندن رفت و به جمع هم مسلکان خود در آن جا پیوست. او بیش از دیگر همکارانش در بین صهیونیست ها منزلت و حرمت داشت و در راه اجرای اعلامیه ی بالفور از همه ی آنان فعالتر بود. کریستوفر سایکس، فرزند مارک سایکس، می گوید که اگر سوکولف از همان ابتدای کار در لندن بود بیگمان برای رهبری جنبش شایستگی بیشتری از وایزمن داشت. زیرا دو نفر در این سطح وجود داشتند که می توانستند با وایزمن بر سر به دست گرفتن رهبری رقابت کنند. یکی سوکولف و دیگری دکتر گاستر پیشوای یهودیهای سفاردیم در بریتانیا.(3)
زمانی که مذاکرات پیرامون سرنوشت صهیونیسم در لندن جریان داشت، سوکولف تنها عضو سازمان جهانی صهیونیسم بود که در لندن حضور داشت و وایزمن در آن هنگام از حد عضویت در کمیته ی کار، وابسته به سازمان صهیونیسم، فراتر نمی رفت. منتها وقتی سوار زین شد دانست که چگونه آن را حفظ کند؛ زیرا وی در بده بستان با انگلستان از دیگر سران صهیونیسم مهارت بیشتری داشت و از همه ی آنها مکارتر و معتدلتر بود و از جهات بسیاری برای این کار آمادگی بیشتری داشت.
پس از توافق بریتانیا و صهیونیستها بر سر اعلامیه ی بالفور، حدود یک سال یا بیشتر این مسأله ی مکتوم ماند تا آن که از طریق نامه ی مورخ دوم نوامبر 1917 بالفور به روتشیلد موضوع علنی شد. تا پیش از اعلامیه ی بالفور و طبق توافقهای محرمانه ی میان متفقین قرار بر این شده بود که فلسطین وضعیتی بین المللی داشته باشد ولی جزئیات این امر هنوز مشخص نشده بود. بنابراین، لازم بود که صهیونیستها بر دو مشکل فایق آیند: اول این که فلسطین را از برنامه ی بین المللی بودن به وضعیتی درآورند که شکل آن مشخص نباشد. صهیونیستها ترجیح دادند که این وضعیت از نوع «کرمونولث» باشد. مشکل دوم عبارت بود از جلب موافقت فرانسه و ایتالیا نسبت به خارج ساختن فلسطین از وضعیت بین المللی از یک سو و ایجاد میهن ملی برای یهودیان از سوی دیگر. این، مهمترین مسأله ای برای صهیونیستها پس از دستیابی به اعلامیه ی بالفور بود. لذا سوکولف را مأمور انجام این وظیفه کردند. او ابتدا به پاریس و سپس به رم رفت و به کمک مارک سایکس موفق شد به مقصود خویش دست یابد. سوکولف یکی از اعضای هیأت پنج نفره ای بود که به نمایندگی از طرف صهیونیستها در کنفرانس صلح پاریس (اوایل 1919) شرکت کردند. این پنج نفر در کنفرانسی حاضر شدند که فراهم آمده از نمایندگان امریکا، انگلیس، فرانسه و ایتالیا بود (4) و به «ده بزرگ» (یا شورای ده نفره) شهرت دارند. هیأت نمایندگی صهیونیسم یادداشت خود را که در آن خواهان تشکیل میهن ملی در فلسطین یا مرزهایی وسیع شده بود، تقدیم کنفرانس کرد. این یادداشت را لوید جرج در خاطرات خویش آورده و جز او کسی دیگر آن را ذکر نکرده است. هیأت صهیونیستی مرکب از این پنج نفر بود: وایزمن، سوکولف، اوسشکین و دو یهودی فرانسوی: اندازه اسپایر (Andre) Spire و سیلون لوی (لاوی). فرد اخیر، چنان که بزودی خواهیم گفت، با ایده ی صهیونیسم به مخالفت برخاست.
این پنج تن با مشارکت عده ی دیگری از بزرگان خود و در رأس همه ی آنها هربرت ساموئل، یادداشت مهم صهیونیستی را تهیه کرده بودند. اعضای هیأت قرار گذاشتند که هر یک از آنها درباره ی بخشی از موضوع صبحت کند و سوکولف درباره ی پیوند تاریخی یهود و فلسطین سخنرانی کرد. آنها این زمینه را نقطه ی آغاز سخنرانیهای خویش در کنفرانس صلح قرار دادند تا تصویر واحدی از قضیه ی خود ارائه داده باشند. آنها به سه زبان فرانسه، انگلیسی و عبری صحبت کردند و کسی که به زبان عبری سخنرانی کرد اوسشکین بود.
اگر چه بحث ما د راین جا پیرامون سوکولف دور می زند، اما بجاست که در ارتباط با یادداشت فیصل بن حسین به کنفرانس سخنی بگوییم. آنچه که مایلیم اینکه از آن گفتگو کنیم این است که فیصل و لورنس به کمک یکدیگر یادداشت مخصوص به مسأله ی اعراب را تهیه کردند، و بلکه این لورنس بود که در مشخص کردن نکات و چهارچوب یادداشت و این که چه چیز باید در آن گنجانده شود و چه چیز نباید آورده شود نقش اصلی و نظر نهایی را داشت.
بی درنگ به اصل مطلب می پردازیم: فیصل در این یادداشت نه تنها به انقلاب و خونهایی که در راه آن ریخت و حق زندگی مستقل برای عربها استناد نکرد، بلکه به پیمانهای رسمیی که پدرش از حکومت بریتانیا در اختیار داشت هم استناد نجست. چرا؟ آنچه مانع این امر شد دستورالعمل های حسین به فیصل بود. حسین که حالا پادشاه حجاز بود و حکومت او را محافل بین المللی به رسمیت شناخته بودند، فرزند خود فیصل را در رأس یک هیأت عربی که به نام «هیأت نمایندگی حجاز در کنفرانس صلح» از آن یاد می شد به این کنفرانس اعزام کرد. در آن زمان، فیصل امیر سوریه و مرجع او آلنبی، فرمانده ی کل «حمله ی مصر»، بود. «حمله ی مصر» نام ارتشی بود که تا پایان 1918 در فلسطین و سوریه با ترکها و آلمانها جنگید و عاقبت عثمانیها را از تمامی سرزمینهای اسلامی بیرون راند.
مفهوم تصمیمی که حسین گرفت و توسط فیصل که در احاطه ی لورنس قرار داشت، به اجرا در آمد این بود که قضیه ی عربها از حالت بین المللی بودن خارج شد. علت این امر آن بود که، همچنان که مردم نیز کاملاً می دانند، حسین، این فرد خودکامه و خودرأی، در نظر داشت با اعتماد صددرصد به بریتانیا و اطمینان تمام به آن، راه را طی کند. حسین فکر می کرد که حکومت فخیمه ی بریتانیا شرافت و حیثیت سرش می شود و عهد و پیمان را نگه می دارد! لذا در یادداشت فیصل همه حقارت بود و خفت و نادیده گرفتن عهد و پیمانها و در هیأت نمایندگی یهود دروغ و تحریف تاریخ و ادعاهای بی اساس. بنابراین، حق خاموش شد و باطل زبان باز کرد. در کنفرانس صلح دو عنصر علیه قضیه ی مسلمانان دست به توطئه زدند:
اول: دستهای پنهان یهودیت جهانی.
دوم: لورنس که دور فیصل را گرفته بود.
اینها عناصر خارجی بودند. اما عنصر سوم که داخلی بود، اندیشه ی حسین بن علی و روش ارزیابی او از شرافت موهوم بریتانیا و کم اطلاعی او از سیاست جهانی و علاوه بر اینها، ناچاری فیصل در آن زمان از اطاعت پدر و رعایت دستورالعمل های او. این پدیده از شگفتیهای روزگار است که باید امت مسلمان از آن درس بیاموزد.
در مقابل، هیأت نمایندگی یهود با ادعاهای باطل خود در مورد فلسطین و حمایت آشکار و پنهان یهودیت جهانی از آن به کنفرانس آمد.
دقت کنید! پیرامون دکتر ویلسون و لوید جرج و بالفور را گروهی منتخب از عمال صهیونیسم گرفته بودند. چهره های شناخته شده ی این گروه همان کسانی بودند که معروف است آن یادداشتهای یهودی را تحت نظارت و ریاست هربرت ساموئل تهیه کردند. ساموئل کسی است که در سال 1920، پس از برچیده شدن بساط حکومت نظامی، به عنوان نخستین کمیسر عالی وارد فلسطین شد. در کنفرانس صلح یکی از سخنرانان یهودی به زبان عبری صحبت کرد. حال آن که در آن زمان جز برخی از خاخامهای یهود و دانشمندان زبانهای سامی کسی دیگر زبان عبری را نمی فهمید. و در معابد یهود پاره ای از دعاها به آن خوانده می شد. این زبان نه روزنامه ای داشت و نه کتاب و نه لغتنامه ای. به طور کلی، زبان عبری زبانی پوسیده و نامفهوم و با گوشها بیگانه بود. هدف هیأت یهودی از این اقدام- سخنرانی کردن یکی از اعضای هیأت به زبان عبری که هیچ یک از حاضران در کنفرانس حتی خود یهودیها آن را نمی فهمیدند- این بود که برای آن ابهت و حیثیتی بسازند که جهانیان بدانند و بشنوند که در عالم زبان عبری هم وجود دارد و یک نفر سخنران یهود در کنفرانس صلح به آن صحبت کرده است. با وجود این همه، هنوز حتی در فلسطین چنین زبانی پدید نیامده است و فقط گروهی از یهودیها در محیط خانه از آن استفاده می کنند. زبان یهودیهای اشکناز، «یدیش» است که زبانی آمیخته می باشد.
یک مطلب دیگر. وایزمن می گوید: «ما همگی بر درخواست میهن ملی توافق کردیم»!! آنها به استناد به چه چیز چنین درخواستی را مطرح کردند؟ با استناد به اعلامیه ی بالفور که از لحاظ واقعی و بین المللی بی اساس است؟ یا بر اساس این ادعا که یهودیها دو هزار سال پیش در فلسطین به سر می برده اند؟ همه ی اینها سخنان بی معنایی است که هیأت نمایندگی یهود به آن مسلح بود. چه، اعلامیه ی بالفور در مقایسه با عهد و پیمانهای بریتانیا با حسین که بیش از یک سال همچنان موضوع مذاکرات بود و سرانجام به آن جا منتهی شد که می دانیم، ورق پاره ای بیش نیست. سکوت یادداشت فیصل در این باره نمایشی از هر جهت شرم آور است. تنها فایده ی این نمایش آن است که به مسلمین نسل حاضر و نسلهای آینده که بخواهند پند و عبرت بگیرند، درس عبرت می دهد.
بازگردیم به سوکولف و وایزمن. پنجمین عضو یهودی اهل فرانسه، سلیون لوی (Sylvan Levy) بود. وقتی هیأت نمایندگی یهود در حدود ساعت پنج بعداز ظهر سالن کنفرانس صلح را ترک کرد، سوکولف به سیلون لوی گفت: تو بدترین خیانت را به ما کردی! (5) چرا سوکولف این حرف را زد؟ چون لوی به صهیونیسم به عنوان یک حرکت درست اعتقادی نداشت. لذا در سخنرانی خود با آن برخورد واقع بینانه ی علمی کرد و به تحلیل آن پرداخت و به نتیجه ای رسید که مفید ابطال آن بود. او در سخنرانی خود تصریح کرد که جنبش صهیونیسم را از دیدگاه فرانسوی ارزیابی می کند. لوی چه نکاتی را مطرح کرد؟
آگاهی ما از این نکات از طریق وایزمن است. وایزمن این نکات را اجباراً و نه از روی اختیار، در یادداشتهای خود آورده است. چرا که اگر او ذکر نمی کرد، دیگر نویسندگان اروپایی و امریکایی که درباره ی اسناد و مدارک کنفرانس صلح مطلب نوشته اند، آنها را می آوردند و چنانچه یادداشتهای او از این نکته خالی می ماند ناچار می شد خود را گرفتار انکار چیزی کند که انکار ناشدنی است. عربها هنوز به بررسی جامعی از صهیونیسم روی نیاورده اند و افقهای اندیشه ی عربی به این جزئیات آکنده از پند و عبرت نرسیده است، مگر به مقدار اندکی از آنها که این جا و آن جا پراکنده اند.
به گفته ی وایزمن، لوی سخنرانی خود را به خوبی و به نحو پسندیده ای آغاز کرد و در این راستا همچنان پیش رفت تا به اوج رسید. این بخش اول سخنرانی او بود. اما در قسمت دوم، وی از اوج به حضیض آمد. در سخنان لوی سه نکته وجود داشت که مغز صحبتهای او را تشکیل می داد.
اول: تمجید و ستایش. او از مراحل اولیه ی صهیونیسم و ایجاد مستعمرات در فلسطین که از راه خیرات و مبرات خارجی تأمین می شوند، اجمالاً سخن گفت و از تلاشهای یهود برای احیای زبان عبری اظهار خشنودی کرد و مخصوصاً فعالیت «دلباختگان صهیون» و خانواده ی روتشیلد و تلاش فرهنگی الیانس را ستود.
دوم: وی تلاشهای صهیونیسم را از –به گفته ی وایزمن- جنبه ی معنوی و فرهنگی مورد تمجید قرار داد. این که وایزمن گفته است از جنبه ی «معنوی و فرهنگی» برای جدا کردن جنبه ی سیاسی آن است که در نکته ی سوم خواهد آمد. لوی سخن خود را درباره ی نکته ی دوم با این اعتراف به پایان برد که قلب و روح توده های یهود به سوی فلسطین پر می کشد.
سوم:
1- فلسطین کشوری کوچک و کم وسعت است.
2- ششصد هزار عرب در آن سکونت دارند.
3- انتظار می رود که سطح زندگی یهودیها بالاتر از عربها باشد و به حکم طبیعت، دیری نخواهد پایید که یهودیها، با اتکا به اقتصاد، عربها را تدریجاً متلاشی کنند و سرانجام جانشین آنها شوند.
4- اکثر یهودیهایی که در آینده ی نزدیک به فلسطین خواهند رفت از روسیه خواهند بود و اینها همان ماده ی منفجره (Explosive) هستند.
5- ایجاد میهن ملی در فلسطین موجب پیدایش پیشینه ی خطرناکی می شود و آن دوگانگی تابعیت و حقوق یهودی در خارج است و این برای فرانسه، در شرق دریای مدیترانه اهمیت دارد.
از گفته های لوی بیش از این چیزی نمی دانیم. او به عنوان یک یهودی مجموعه ی اندیشه و دین و عاطفه ی خود را در این آرا گرد آورده است. خوانندگان عرب زبان امروز که به تاریخ عربی و امت عربی خود ایمانی راستین دارند، می توانند بندهای نکته ی سوم را کامل سازند. آنها باید به یاد داشته باشند که سرنیزه های انگلیس مدت سی سال بر فلسطین چنان حکومت کرد که این کشور را به سمت مطلوب برنامه ی صهیونیسم، یهودیت جهانی و «دانشوران صهیون» سوق داد. سپس روز 15 /5 /1948 که برای عربهای آن ایام شرم آور است، فرا رسید و اینک ما در سال 1966 یعنی زمانی به سر می برم که عربهای فلسطین تقریباً از میان رفته اند و نسلی که فرو رفتن نیشترها بر پیکر خود را تحمل کرد، برچیده شده و یک نسل جدید در خارج از فلسطین و پراکنده در اردوگاهها به وجود آمده است. این نسل، بعد از پیدایش «سازمان آزادی بخش فلسطین» که مورد حمایت و تأییده ی اتحادیه ی کشورهای عرب در کنفرانس سران قرار گرفت، در مسیر بیداری و آگاهی از تاریخ و سرنوشت امت خویش قدم گذاشته است.
آری، این نسل می تواند آنچه را لوی فرانسوی آنچه را لوی فرانسوی در سال 1919 گفته است، بدین گونه تکمیل کند که:
1- صهیونیسم، هر اندازه تجربه ی تلخ آن ادامه یابد و زیر پوشش زیباترین تبلیغات گمراه کننده پنهان شود، پایانی جز نابودی حتمی، فسردگی و سرانجام خفگی ندارد.
2- زیرا امت اسلام قدرت آن را دارد که صهیونیسم را به چنین سرانجامی بکشاند.
3- حرکت امت اسلام در حال رشد و نیرو گرفتن است و نوامیس طبیعی در آسیا و افریقا این حرکت را یاری می رساند؛ قوانین و نوامیسی که هیچ مانعی نمی تواند در مقابل آنها پایداری کند مگر این که آن مانع نیرومندتر از آنها باشد و چنین چیزی البته محال است.
4- همین نوامیس طبیعی که امت اسلام را به پویایی می کشاند، به صهیونیسم مجال بقا و زندگی نمی دهد. حیات اگر به شالوده های صحیحی استوار نباشد به خشکی و انجماد می گراید و ریشه کن می شود.
5- حرکت زمان با حرکت رشد و بالندگی تمامی دستگاه های مهم امت اسلام همراهی دارد. درست است که امت اسلام در هر مرحله ای از مراحل رشد و بالندگی خود ما موانعی روبه رو می شود اما ثمره ای که نصیب او می گردد بمراتب عظیم تر از درد و رنجی است که در این راه تحمل می شود.
6- نیروی روانی این نسل جدید اسلامی لاجرم به مقابله ای تعیین گر با عنصر «تجمع و یورش» صهیونیسم بر خواهد خاست.
7- هیچ کس نمی تواند برای رسیدن به نتایج، معیارهایی تعیین کند. معیارهایی که فعلاً در اختیار داریم هر اندازه ما را در ارزیابی کمک کنند، بازهم نمی توانیم موعد و سر رسید نتایج را مشخص کنیم. با این حال یک مطلب بسیار مهم وجود دارد و آن این است که باور کنیم هر چه بیشتر و بهتر راز و رمز نوامیس و قوانین طبیعی را بفهمیم، در رسیدن به مقصد خود را کمک کرده ایم.
مطالب پراکنده ی زیر داستان سوکولف را کامل می کند و لازم است که خوانندگان از این مطالب آگاه شوند:
1- هربرت ساموئل می گوید: سوکولف در لندن دست راست وایزمن بود. هر دو زبان صهیونیسم بودند. اندکی پیش [از قول کریستوفر سایکس] گفتیم که اگر در زمانی که وایزمن در لندن به سر می برد، سوکولف نیز در لندن می بود بی گمان صلاحیت بیشتری از وایزمن برای زعامت صهیونیسم داشت. این دو تا آخر با هم بودند.
2- بزرگترین خدمت سوکولف به صهیونیسم بعد از کار سیاسی، نوشتن تاریخ صهیونیسم بعد از جنگ جهانی اول بود.
3- در ابتدای جنگ تا یک سال یا بیشتر پس از وقوع آن، سوکولف از پیروزی آلمان هراس داشت، اما وایزمن او را متقاعد کرد که آن دو با اسبی خواهند بود که در میدان مسابقه برنده شود.
4- هیأت نمایندگی یهود در کنفرانس صلح، سوکولف را نخستین سخنران خود قرار داد.
5- در پایان جلسه ی کنفرانس صلح و پراکنده شدن حضار، لانسینگ، نماینده ی امریکا، از وایزمن پرسید: شما خواهان تشکیل میهن ملی یهود در فلسطین شدید، منظورتان از میهن ملی چیست؟ وایزمن پاسخ داد: «منظور به وجود آوردن سیستمی برای اداره ی امور که مبانی آن از شرایط و اوضاع طبیعی کشور سرچشمه می گیرد و هدفی جز حفظ منابع اقوام غیر یهود ندارد. ولی ضمناً امیدوارم که همراه با افزایش مهاجرت یهودیان، فلسطین یک سرزمین یهودی شود، عیناً مثل انگلستان که یک سرزمین انگلیسی است». وایزمن آنگاه پرسید: مطلب روشن است؟ لانسینگ گفت: البته.
آیا دغلکاری و فریبی بالاتر از آنچه وایزمن گفت و کلمه ای شگفت انگیزتر از «البته ی» لانسینگ سراغ دارید؟ وایزمن سپس گفت: ما می توانیم در فلسطین همان کاری را بکنیم که فرانسویها در تونس کردند. ما بزودی فلسطین را از پول و اراده و عزم و حماسه یهودی آکنده خواهیم کرد.
6- وایزمن می گوید: انگلیسیها به خاطر دانش و مقام سوکولف به او احترام می گذاشتند اما وی همیشه با آنها سازگار نبود.
7- زمانی که وایزمن هنوز در برلین سرگرم تحصیل بود، سوکولف در دنیای مطبوعاتی صهیونیسم در ورشو می درخشید. به گفته ی کریستوفر سایسکس، سوکولف چهره ی سرشناس فرهنگ یهود در دهه های اخیر سده ی گذشته بود.
8- بالفور را وایزمن وارد صهیونیسم کرد و مارک سایکس را خاخام دکتر گاستر و جرج پیکو، نماینده ی فرانسه، را سوکولف. اما لوید جرج وارد نهضت صهیونیسم نشد بلکه به آنها کمک کرد و همراهی نمود تا فلسطین را از دست فرانسه به در آورد. او برای عربها ارزش چندانی قائل نبود.
9- سوکولف استعداد زیادی در فراگرفتن علوم و بویژه در آموختن زبانهای مختلف داشت. مجله ی او، هازافیرا، سخنگوی نهضت فرهنگی عبری به شمار می آمد.
10- «به گفته ی وایزمن، منزل سوکولف در ورشو بیشتر به یک ایستگاه راه آهن می مانست که انبوه جمعیت در آن همواره رفت و آمد می کردند، اما اسباب و اثاثیه ی خانه اش در هم ریخته و نامنظم بود. در خانه اش همیشه دیدار کنندگان وجود داشتند، هر چند خود او در منزل نبود و یا به کارهای دیگر اشتغال داشت. ناگهان با همان لباس خواب سری به جمعیت می زد. هر روز بعد از ظهر با مشتی اوراق به قهوه خانه ای می رفت و ساعتها در آن جا می نشست و گاه تا نیمه شب باقی می ماند و سپس در حالی که مواد و مطالب روزنامه را آماده کرده بود، به خانه اش بر می گشت. او دست کم دوازده مقاله ی آماده شده داشت که برای چند روز بس بود. قدرت نویسندگی زیادی داشت و موضوعاتش متنوع بود و سبک نگارشش برحسب موضوع- نقد ادبی، نمایشنامه، تحقیقات سیاسی و فلسفی و داستانهای دنباله دار- فرق می کرد. در تمام این امور همسرش او را یاری می رساند. سوکولف به امور اداری- مالی روزنامه اش اهتمام نمی ورزید چون همسرش، در کناره اداره ی امور خانه، تمام این کارها را نیز به بهترین وجه انجام می داد. گاه گرفتار گیجی و فراموشی می شد. برای مثال، یک بار با هم قرار ملاقاتی در منزلش گذاشتیم تا پیرامون طرح ایجاد دانشگاه عبری بحث کنیم. ما با شور و حرارت زاید الوصفی به خانه اش رفتیم و او از ما استقبال کرد و خوشامد گفت و با ناهار بی مانندی از ما پذیرایی کرد، اما حتی یک کلمه درباره ی موضوعی که به خاطر آن آمده بودیم، حرف نزد».
11- «به دلیل وسعت نظر و سعه ی صدری که داشت مانعی نمی دید که همه را با هم داشته باشد و همه ی طرفها را راضی نگه دارد. ما که در آن زمان جوان بودیم این شیوه ی او را نمی پسندیدیم. مجله ی او هازافیرا کاملاً در مدار صهیونیسم می چرخید و ازرائیلیتا متعلق به جذابگرایان بود. سوکولف می گفت که با شنیدن نقطه نظر گروه دیگر الم شنگه به راه نینداز. طبیعت او چنان بود که همواره سعی می کرد حتی الامکان توافق و سازش ایجاد کند». کریستوفر می نویسد که سوکولف در گفتگوها و مذاکرات از آرامشی که در درون جانش بود مایه می گرفت. در بحث و جدل بسیار بردبار بود و وقتی به باورهای قطعی و اصول اعتقادیش برخورد می شد حرارت ایمانش آشکار می گشت.
12- سوکولف که تأمل و تفکر را ترجیح می داد و از شتابزدگی و اقدامات جهشی خوشش نمی آمد نسبت به جوانان نظر مساعدی نداشت چون به نظر او آنها بی گدار به آب می زنند. گاه می گفت جوانان دیوانه هستند.
13- و اما قدرت روحی او در کنترل احساساتش (اینها همه حرفهایی است که وایزمن گفته و برای گفتن آنها منعی ندیده است». در این باره وایزمن می گوید یک روز تصادفاً با سوکولف در دفتر هازافیرا نشسته بود که ناگهان تلگرافهایی راجع به کشتار یهودیان شهر «کی شی نف» (6) در سال 1903 را که حاوی اخبار تکان دهنده ای بود، دریافت کرد اما همچنان آرامش خود را نگه داشت. آرامش او از کم احساسی نشأت نمی گرفت، بلکه ریشه در آن داشت که چنین مصیبتهایی را در زندگی خود زیاد دیده بود.
پی نوشت ها :
1- (Nahum Sokolow (1861-1936
2- نویل باربر، Nisi Dominusص 204، چاپ 1946.
3- منظور این است که اگر مدت اقامت سوکولف در لندن به اندازه ی وایزمن بود. شایان ذکر است که وایزمن از 1905 در لندن به سر می برد.
4- این ده نفر عبارت بودند از: لانسینگ وهاوس (از امریکا)، لوید جرج و بالفور (انگلیس)، کلمانسو و بیشون اوناردیو (فرانسه)، بارون سونینو و یکی دیگر (ایتالیا)، لوس (یونان) و اسماتس (آفریقای جنوبی).
5- صهیونیستها واژه ی «خیانت» را در موارد روان شناسانه ی خاصی به کار می برند. مگر نه این که در کنگره ی سال 1903، به ریاست هرتزل، زنی را وادار کردند که او را «خائن» خطاب کند؟
6- Kishinev