اولوس های چهارگانه چنگیزی و مسأله اسلام
«اولوس »(۱) عبارت است از همة مردم ایل یا شهر یا منطقه ای بود که خان مغول به فرزندان خود می بخشید. منظور از آن، دارایی غیرمنقول همراه با ساکنانش بود که در قلمرو وسیعی قرار داشت و از جانب خان و بعدها قاآن بین فرزندان و حتی خاتونان تقسیم می گردید. «الوس های چهارگانه» ایلات و شهرهایی بود که چنگیزخان پس از فتوحات بزرگ، طبق سنت، بین چهار پسر اصلی خودجوجی، جغتای، اگتای، و تولوی (تولوی) تقسیم کرد. لازم است. یادآوری شود این تقسیمات شامل سرزمینهای اشغالی در داخل چین و ایران نمی شد، زیرا در زمان چنگیزخان هنوز تکلیف چین و ایران بدرستی روشن نشده بود. در آن هنگام فقط حد شرقی ایران اشغال شده، از آن مغولان بود و فرماندهان نظامی با ایجاد پادگانهایی در شهرهای آن محدوده و با گرفتن دستور از مرکز مغولستان به عملیات جنگی مشغول بودند و نبرد در آنها همچنان ادامه داشت.اولوس جوجی عبارت بود از: سرزمینهای واقع بین کاشغر تا حد بلغار، یعنی تا منتهی الیه ناحیه ای که مغولان در نبردهای خود در اروپا در تملک گرفته بودند و غریبان نتوانسته بودند آن مناطق را بازپس گیرند. این قلمرو شامل دره علیانی رود سیحون، ایالت خوارزم، دشت قبچاق، قسمتی از روسیه جنوبی، سیبری غربی، دامنه های جبال اورال و حدود رود دانوب تا مرز بلغار می شد.
اولوس جغتای از مرز مغولستان شروع می شد و ایالت متصرفی حکومت قراختایی و همه شهرهای ماوراءالنهر را که تا آن زمان فتح شده بود، در بر می گرفت. به عبارت دیگر منطقه ای که امروزه اصطلاحاً ترکستان خوانده می شود، اعم از ترکستان غربی یا شرقی، این اولوس را تشکیل می داد و قدری نیز فراتر می رفت و تا شهرهای بلخ، بخارا و بامیان ادامه می یافت. مرکز آن شهر قناس، از شهرهای مجاور آلمالیغ بود.
اولوس اگتای عبارت بود از: حد غربی خاک اصلی مغولستان، اگتای چون بعد از پدر در رأس حکومت قرار می گرفت، کمترین سهم نصیبش شد، یورت (موضع اقامت) وی در زمان حیات چنگیزخان در حدود کناره های ایمیل و قوناق(۲) بود. ایمیل رودی است در غرب مغولستان که امروزه نیز به همان نام خوانده می شود، ولی پس از آنکه اگتای بر تخت سلطنت نشست، به مرکز اصلی اولوس خود که به قول جوینی: «میان ختای و بلاد ایغور است، تحویل کرد»(۳) و قسمت حوضه رود ایمیل را به پسر خود گیوک بخشید.(۴) اولوس تولوی سرزمین اصلی آبا و اجدادی جنگیزخان، یعنی دره های رود کارولان، انون و ارخن(۵) و دامنه های جبال قراقروم را شامل می شد. منطقه قراقروم، یورت اصلی جنگیزخان بود و اینک با اولوس اگتای هم مرز شده بود. به قول جوینی: «به حقیقت آن موضع واسطه مملکت ] مغول[ است. بر مثال مرکز دایره»(۶)؛ زیرا رسم مغول آن بود که «یورت» اصلی پدر به پسر کوچکتر می رسید.(۷)
این تقسیم بندی که امپراتوری نوپای مغولی را به تعبیر امروز به منزله «کنفدراسیونی» تحت سلطه حکومت مرکزی در می آورد، مسائل جدیدی را مطرح ساخت که از میان همه آنها مسأله دین و اقتصاد مهمتر و حساستر بود. هریک از ملل مغلوب به منظور احیای قومیت و فرهنگ خود و دستیابی به استقلال، با حربه دین که رکنی فرهنگی بود، پا به میدان مبارزه با قوم غالب می نهاد. همچنانکه مغولان نیز با «یاسا» که همه جنبة الوهی، هم مادی داشت، پا به میدان نهاده بودند. اینک جنگ شمشیر بین غالب و مغلوب به جنگ قلم تبدیل می گردید. دین در آن روزگار تبلوری از اعتقادات، سنن و آداب و جهان بینی هر ملتی بود و اگر از طریق آن به اندرون خرگاه خانها و خان زاده ها راه گشوده می شد، توفیقهای سیاسی فرهنگی عمده ای حاصل می گردید. از این روی، چون خارج از مغولستان نیمی از اتباع اولوس ها را مسلمین تشکیل می دادند، دین اسلام با مسائل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جدید رویارو گردید. اولوس اگتای که با سرزمینهای مسلمان نشین آسیای میانه هم مرز بود، از مدتها پیش به طور پراکنده مسلمانانی را در خود پذیرفته بود، که پس از پیروزیهای چنگیز و جابه جایی اقوام و اسرا، به تعداد آنان افزوده شده، بتدریج اقلیتی نسبتاً مهم را تشکیل می دادند. اولوس تولوی شامل سرزمینهایی می شد که اسلام به علت بعد مسافت به طور کامل در آنها راه نیافته بود و فقط اقلیتهای کوچک و پراکنده ای از مسلمانان در بعضی نقاط آن یافت می شد. این گروه در سایه سیاست آزادی مذاهب و بخصوص رفتار مسالمت آمیز مغولان به زندگی خویش با آزادیهای نسبی ادامه می دادند.
مسأله اسلام در دو اولوس جغتای و جوجی به نوعی دیگر بود. اولوس جوجی قسمتهای جنوبی و جنوب غربی ایالات مسلمان نشین را در بر می گرفت که شهرهای آن، از پایگاههای عمده فرهنگ اسلامی در آسیای میانه محسوب می شدند و در این عهد نقشی مؤثر در امر رونق این فرهنگ برعهده داشتند. اولوس جغتای نیز به طور کلی از ایالات مسلمان نشین تشکیل می شد. بنابراین، در امر سیاست خارجی حکومت ایلخانی، مسأله ارتباط با اولوس ها که هریک داعیه دار فرمانروایی بر سرزمینهای وسیعتری بودند و هیچ یک از شاهزادگان چنگیزی خود را از دیگری فروتر نمی دانست، از عمده ترین مسائل این عهد به شمار می رفت. اگر از دید یک مغول بنگریم، می توان ایران را بزرگترین اولوس نام نهاد. منگو، نواده خان بزرگ، به تقلید از نیای خویش و به تبعیت از سنت مغولی، حصه ای را به هلاکو برادر خود بخشید که شامل «ایران زمین از آب آمویه تا حدّ شام و مصر و تختگاه خلیفه» بود و او را به سرزمینی که «میراث پدر» بود، گسیل داشت.(۸)
دیری نگذشت که چگونگی تقسیم بندی اولوس ها جنگهای طولانی بین نوادگان خان بزرگ گردید که تا آخر این عهد ادامه یافت. از یک سو، بتدریج بر اثر ازدیاد جمعیت، که اراضی اولوس ها کفاف احتیاجات آن را نمی داد و از سوی دیگر، به سبب مجاورت با شهرهای معمور، آباد و متمدن که چشم مغولان را بر دنیای جدید می گشود، هریک خواهان حصه ای بیشتر بود تا بدین طریق هم نیازهای اقتصادی خویش را مرتفع سازد و هم به اهداف فرهنگی خود دست یابد. بدین جهت است که می بینیم که فرمانروایان اولوس ها به حد خود راضی نبودند و بخصوص همواره حصه شاهزادگان چنگیزی مستقر در ایران را بیش از حد می دیدند و از این تقسیم بندی ناعادلانه خشنود نبودند. خاصه آنکه، ایلخانان که بر ایران حکم می راندند به حق، خویشتن را برتر و والاتر از دیگر فرمانروایان خویشاوند و همتای قاآنهای مستقر در چین می دانستند و می خواستند تا سایر شاهزادگان چنگیزی این برتری را بپذیرند و ارج نهند. بدین جهت روابطی که بین اولوس های چهارگانه و حکومت ایلخانی ایجاد شد، اغلب خصمانه، تهدید آمیز و تعدی جویانه بود و بر حول محور مسائل اقتصادی فرهنگی دور می زد؛ ولی به هر حال محرک اصلی وقایع پیچیده و درهم آمیخته این عهد مذهب و سیاست بود که به نحو توأمان عمل می کردند. این روابط خصمانه از همان بدو ایجاد، نه فقط در ایران، بلکه در سراسر جهان اسلام تأثیر گذاشت؛ زیرا حکومت ایلخانی از بدو تأسیس وارد جنگی بزرگ و طولانی با مصر و شام گردید و اولوس های چهارگانه چنگیزی از این مساله به نفع خود سود بسیار جستند و با دشمن دشمن، یعنی ممالک مسلمان مدیترانه شرقی طرح دوستی و اتحاد ریختند. ارتباط سرزمینهای آسیای مرکزی و ماورای مرزهای شرقی طرح دوستی و اتحاد ریختند. ارتباط سرزمینهای آسیای مرکزی و ماورای مرزهای شرقی و شمال شرقی و شمال ایران با ممالکت دوردست شامات و مصر باب جدیدی در تاریخ این عصر گشود که از اهمیت بسیاری برخوردار است. اتخاذ سیاست دروازه های باز به روی همه مذاهب، از جانب دستگاه حکومت، سبب گردید تا هرچه بیشتر مسلمانان رانده شده از مناطق دیگر و بخصوص بازرگانانی که در قلب مغولستان به بازارهای مطلوبی دست می یافتند، به سمت اولوس های روی آورند.
در مسأله جانشینی چنگیزخان پس از مرگ اگتای قاآن، دگرگونیهایی پیش آمد. هنوز چندسالی نگذشته، سلطنت از شعبه خاندان اگتای به شعبه سلاله تولوی منتقل گردید. از این رو بررسی مسأله اسلام در اولوس تولوی به مبحث سیاست کلی حکومت نسبت به اسلام مربوط می گردد که مورد بررسی قرار گرفت؛ زیرا این «اولوس» پاره ای از سرزمینهای امپراتوری مغول بود که از سیاست مرکز امپراتوری پیروی می کرد. پس از آنکه امپراتوری به چین محدود شد و پایتخت به پکن منتقل گردید، شعبه ای از نوادگان تولوی در اولوس خود، در قلب مغولستان به حکومت ادامه دادند. اولوس تولوی به علت دور بودن از ایران و همچنین قلت تعداد مسلمان در آن، رابطه ای نزدیک با حکومت ایلخانی نداشت و گاه به مبادله نماینده ای اکتفا می شد. فقط جهت گیری این اولوس در سیاست منطقه ای و ایجاد دوستی با اولوس هایی که در همسایگی ایران قرار داشت، می توانست برای حکومت ایلخانی خطراتی ایجاد کند که ذکر آن خواهد آمد.
چنانکه ذکر گردید اولوس اگتای که در حد جنوب غربی مغولستان واقع و هم مرز با سرزمین ختا بود، از سرزمینهای مسلمان نشین بسیار فاصله داشت و از این روی مسلمانان کمتری را در خود جای داده بود. پس از اگتای، نوه اش قایدو، در رأس فرمانروایی این منطقه قرار گرفت و به تحریک اولوس های دیگر و شاهزادگان چنگیزی، برای دفاع از حق خانوادگی خود، انتقال ریاست امپراتوری مغول را از خاندان اگتای به خاندان تولوی نپذیرفت و رهبری مخالفین حکومت خاندان تولوی را برعهده گرفت. به دنبال این دسته بندیها، جنگهای طولانی درگرفت. سرانجام قایدو شکست خورد و اولوس ها به میل یا به اجبار تابعیت منگو قاآن جدید را بپذیرفتند. در این گیرودار بسیاری از شاهزادگان مخالف به قتل رسیدند. زمانی که قایدو، شاهزاده نیرومند و شجاع اولوس اگتای، ریاست گروه مخالف را ضد حکومت مرکزی برعهده داشت، در یکی از جنگهای زخم برداشته، کشته شد، با مرگ او آرزوی سلطه خاندان اگتای بر امپراتوری جهانی مغول نیز ناکام ماند.(۹)
جنگ بین این اولوس و ایلخانان یکی از مسائل این عهد را تشکیل می دهد. در سالهای اول حکومت غازان خان، دو تن از فرزندان قایدو، به نامهای دوا و ساربان از غیبت ایلخانان در خراسان استفاده کردند و بار دیگر از طریق اولوس جغتای به این مرزها یورش بردند، ولی آنان نیز کاری از پیش نبردند و منهزم به عقب رانده شدند.(۱۰) پس از مرگ قایدو، فرمانروای مقتدر پیری که از شاهزادگان با نفوذ و سیاستمدار چنگیزی بوده، عمر دراز داشت، بین شاهزادگان اولوس اگتای نفاق و تفرقه پیش آمد که مانع نضج این فرمانروایی و گسترش نفوذ و سیطره آن در منطقه شد. در زمان اولجایتو، دو تن از پسران قایدو به خدمت وی که بتازگی زمان امور را دست گرفته بود، رسیدند و اظهار تابعیت و دوستی کردند. آنان می خواستند به اولوس جوجی و جغتای تعرض کنند. این دو قلمرو چنگیزی، چنانکه گفته شد، حد فاصل بین اولوس اگتای و ایران بود. فرمانروایان اولوس اگتای به علت کوچکی و محدودیت قلمرو، نداشتن پشتیبانی از جانب مسلمانان منطقه و همچنین به علت اختلافات خانوادگی، هیچ گاه نتوانستند به توفیق سیاسی اقتصادی مهمی دست یابند و دوری از مرزهای ایران نیز بدانها مجال نداد تا نقش کارسازی در دوران ایلخانی ایفا کنند.
اولوس جوجی
چنانکه گفته شد اولوس جوجی، فرزند بزرگ چنگیزخان، شامل نواحی متصرفی روسیه جنوبی و امتداد آن در اروپا تا حد بلغار(۱۱)، دشت قبچاق و قفقاز بود. این فرمانروایی به «آلتان اروغ» یا «اروغ طلایی»(۱۲) شهرت داشت و از جهت وسعت خاک و تنوع نژادها و اقوام، بزرگترین و مهمترین اولوس شاهزادگان چنگیزی محسوب می گردید. قسمت اعظم جنوب این منطقه وسیع، مسلمان نشین بود؛ در حالی که نواحی مرکزی و شمالی از شهرهای اسلامی فاصله بسیاری داشت و مذاهبی شمنی و مسیحی در آنها رایج بود؛ ولی در طول زمان با جابه جا شدن مردم، اقلیتهای کوچکی از بوداییان و مسلمانان در شهرهای دوردست آن پراکنده شدند و سکنی گرفتند. در این قلمرو ابتدا بیشترین کوچ نشینان را ترکان تشکیل می دادند، نه مغولان و به همین دلیل بین مردم زبان ترکی رایج بود و زبان مغولی، زبان اداری و درباری محسوب می شد. این اولوس که اراضی وسیعی از استپهای بارور و حاصلخیز را در اختیار داشت، بهترین موقعیت را برای قبایل کوچ نشین ایجاد کرده بود و این مسأله سبب رونق اقتصادی هر چه بیشتر در «آلتان اروغ» می گردید. (۱۳)جوجی در حیات نسبتاً کوتاه خود گرفتاریهایی برای پدر و حتی برای برادرانش ایجاد کرده بود و می توان گفت تنها شخصیتی بود که در برابر چنگیز ایستاد و نسبت به خواسته های وی عکس العمل نشان داد. حتی به احتمال قریب به یقین، در سرهوای خودسری می پرورانید و در اندیشه آن بود که اولوس خویش را از وابستگی به حکومت مرکزی رهایی بخشد و مملکتی مستقل و نیرومند به وجود آورد؛ زیرا سراسر این نواحی را به ضرب شمشیر خود و یارانش به دست آورده بود. (۱۴) پس از وی نیز هیچ گاه اندیشة استقلال از مخلیه جانشینانش بیرون نرفت. آنان همواره، هم خود را مصروف به آن می داشتند و بعدها اسلام نیز نقش بسیار مؤثری در این زمینه ایفا کرد. جوجی حدود یک سال زودتر از پدر درگذشت و مرگ فرزند تا حدی خیال چنگیزخان را از تجزیه طلبی او، آن هم در دوران خطیر کشورگشایی که به وحدت نیروها نیاز مبرم داشت، آسوده ساخت. (۱۵) پس از جوجی، با تو فرزند ارشدش زمان امور را در دست گرفت و شهر «سرای» را در کنار رود ولگا و شمال دریای خزر، پایتخت خود کرد. این شهر که به سبک ایرانی و با نام فارسی همزمان یا قدری زودتر از قراقروم، پایتخت اولیه مغولان، بنا شده بود، مردم کوچ نشین را درخود سکنی می داد. انتخاب سرای که از اهمیت سیاسی اقتصادی خاصی برخوردار بود، دلیلی دیگر بر سیاست توسعه طلبی و رقابت «آلتان اروغ» با دستگاه حکومت مرکزی است. این شهر فاقد بارو بود و قرار گرفتن آن در کنار رود ولگا بر اهمیت اقتصادی آن می افزود، بخصوص که از آب ولگا دریاچه ای نیز در کنار شهر تعبیه کرده بودند. سرای که بر سر یکی از راههای عمده غرب به شرق و در کنار رودی بزرگ قرار داشت، بتدریج اهمیت سیاسی و بازرگانی و ترانزیتی بسیاری یافت و چنان شد که هر بیگانه ای که از غرب راهی مغولستان می گردید، می بایست در این شهر رحل اقامت افکند و پس از دریافت اجازه از باتو و در مواقع مقتضی به دنبال ملاقات با وی به منطقه نفوذ حکومت مرکزی راه یابد. همه جهانگردان و بازرگانان آن عهد چنین کرده اند. به همین جهت در شکوه و عظمت بخشیدن به شهر کوشش فراوان شد تا دستگاه اولوس جوجی در چشم نظاره کنندگان شرقی و غربی، از پایتخت امپراتوری مغول دست کمی نداشته باشد. سفرا، هیأتهای مذهبی و سفرنامه نویسانی که سرای را دیده اند، زیبایی و رونق آن را بسیار ستوده اند. (۱۶)
باتو موفق شده بود قسمتی از روسیه را که از سمت شرق از اسمولنسک(۱۷) تا روستوف و از سمت غرب از نوگورود(۱۸) تاکیف و پینسک (۱۹) را شامل می شد تحت فرمان درآورد. شاهزادگان روسی فرمانروای این نواحی تابعیت او را پذیرفته بودند. ایتالیاییها، بخصوص ژنی ها و ونیزی ها، نیز با اجازه حکومت در کریمه استقرار یافته بودند. این خان بزرگ و جانشینانش در کار آن شدند که در خانات روسیه تفرقه اندازند تا آنان نتوانند ضد این اولوس متحد شوند و کاری از پیش برند. (۲۰) باتو در کار آن نیز بود که با مصریان و شامیان روابط حسنه برقرار کند تا به کمک آنان ضد حکومت جدید التأسیس ایلخانی اقداماتی صورت دهد.(۲۱) باتو به دلیل افکار بلندپروازانه و قدرت بخشیدن به قلمرو، مانند نیای خود، نیاز به متفکران و بازرگان ایرانی داشت. از این رو، با مسلمانان به مهربانی و ملاطفت رفتار می کرد و این گروه در اولوس وی با آزادی در سنن و آداب و مذهب خویش روزگار می گذرانیدند. به همین سبب، اسلام بتدریج در منطقه نضج گرفت. (۲۲) با تو به دین شمنی وفادار مانده بود و از این جهت راه نیای بزرگ خویش را می پیمود؛ اما در عین حال تعصب خاصی نسبت به هیچ قوم و مذهبی نداشت. با این حال حاکمیت وی از دو طرف در مخاطره بود: یکی، از جانب مسلمانان و دیگری، از جانب مسیحیان که بسرعت و پی در پی با فرستادن هیأتهای روحانی تبلیغی، به ساختن کلیسا و گردآوری هر چه بیشتر پیرو می پرداختند و آنچنان نفوذ یافته بودند که سرتاق(۲۳)، فرزند ارشد باتو، مسیحی گردید و نسطوری متعصبی از کار درآمد.
برکه یا «برکای»(۲۴) فرزند دوم جوجی، پس از مرگ برادرش باتو، حکومت را از آن خود می دانست؛ زیرا از لحاظ سن، بزرگترین شاهزاده خاندان جوجی و در بین همه قبایل مغولی به سخاوتمندی و آزادمنشی مشهور بود و مهمترین شخصیت «آلتان اروغ» به شمار می آمد.(۲۵) برکه اولین فرد مسلمان خاندان چنگیزی بود. وی با مسلمین آن حدود که اسلام آوردن وی را توفیقی برای خود یافته بودند، در رابطه ای دوستانه و تماسی دائم به سر می برد.
سرانجام پس از مرگ سرتاق و یک دوره فترت یک ساله و کشمکشهای سیاسی خانوادگی، برکه مسلمان در سال ۶۵۲ هـ به فرمانروایی اولوس جوجی منصوب گردید. (۲۶) وی به دست شیخ سیف الدین باخرزی رسماً اسلام آورد و به جلال الدین ابراهیم موسوم گشت.(۲۷) برکه از آن پس دین خود را بر همگان فاش ساخت و دستور داد تا اطرافیان و افراد خانواده اش، مسلمان شوند.(۲۸) آنگاه قوانین شرعی را رایج گردانید و نماز و فرایض دینی دیگر را بین سپاهیان اجباری کرد. به فرمان وی هر یک از خاتونها و هر یک از امرایش در یورت مخصوص خود یک امام و یک مؤذن به کار گرفتند و فرزندان آنان برای فرا گرفتن قرآن به مکتب رفتند.(۲۹) وزیری ایرانی به نام شرف الدین قزوینی برگزید که بر اوضاع زمان احاطه و به زبان عربی و ترکی تسلط کامل داشت شرط وزارت یکی آن بود و از آن پس دربار وی مرکز تجمع علمای جهان اسلام شد و در حضورش مجالس فقهی و فلسفی تشکیل می گردید. چنین تصور می رود که برکه پس از تسلط کامل بر حکومت و پس از کسب توفیق در استقرار اسلام در قلمرو خود، سعی داشته است، در امپراتوری مغول، خود را فردی شاخص حافظ منافع اسلام یا بهتر بگوییم پرچمدار اسلام قلمداد کند و از این طریق به مقاصد سیاسی اقتصادی مهمی که برتری جویی و رقابت با حکومت مرکزی از یک سو و توسعه ارضی قلمرو در سرزمینهای ثروتمند اسلامی از سوی دیگر بود، جامه عمل پوشاند. برکه بخصوص نظر به جانب ایران داشت که در آن زمان در دست خانی بودایی مذهب و دوستدار مسیحیت افتاده بود. او با مسلمانی خویش که فرهنگ ایرانی را به دنبال می کشید می توانست قلوب ایرانیان شکست خورده و خشمگین را جلب کند. این خان پیر چون از پشتیبانی مرکز امپراتوری دلگرم و مطمئن بود و از آنجا که مسن ترین بازمانده چنگیز به شمار می رفت و ارشدیت و شیخوخیت او در خاندان سلطنتی مورد قبول بود و از آنجا که ریاست قوای مسلح مسلمان حکومت مغول با وی بود، به خود حق می داد تا در کار سیاست جهانی امپراتوری و اولوس های دیگر دخالت کند و برتری شاخه خاندان خویش یا «آلتان اروغ» را استقرار بخشد.
بر حسب تقسیمات چنگیزی، گذشته از آنچه به ایو اولوس تعلق داشت و منطقه وسیعی را دربرمی گرفت. (۳۰) سرزمینهایی از قفقاز و ارّان که به دست مغولان فتح شده بود، نیز جزء اولوس جوجی بود؛ ولی پس از آنکه هلاکوخان سراسر ایران را گشود و بر باقیمانده این دو منطقه حساس در شمال غربی ایران دست یافت، اختلاف بین او و برکه بر سر این مسأله آغاز گردید و کار به جنگی سخت انجامید و این اختلاف تا آخر عمر حکومت ایلخانی یکی از مسائل عمده سیاست خارجی ایران بود. البته در پس پرده مناقشات محلی و مرزی که همواره از جانب اولوس جوجی تقویت می شد نقشه سیاسی کلی تری طرح شده بود و آن نابودی حکومت «کافر» هلاکوییان و دستیابی بر ایران بود. چه بسا برای ایرانیان نیز سلطه یک مغول مسلمان، قابل قبولتر بود تا اطاعت از یک مغول بودایی مذهب مسیحیگرای، بخصوص که بخشی از اولوس جوجی در زمان خوارزمشاهیان و قبل از آن، به ایران تعلق داشت. پس از فتح سراسری و نهایی ایران به دست هلاکو، زمانی که منگو قاآن منشور حکومت را برای وی فرستاد و افزون بر آذربایجان، نواحی مفتوحه قفقاز و اران را نیز جزء آن متصرفات منظور داشت، دشمنیها تبدیل به رویارویی و جنگ شد؛ زیرا برکه به هیچ قیمت حاضر نمی شد قفقاز را که کوههایش چون سدی طبیعی اولوس جوجی را از تهاجمات احتمالی هلاکوییان مصون می داشت و شهرهای آباد و پرجمعیت و ثروتمند داشت و نیز راه سوق الجیشی مهم ورود به داخل ایران را شامل می گشت، از دست بدهد. قبل از شروع نبرد، برکه با سلاطین مصر و شام وارد مذاکره شد و سفرایی به دربار آنان فرستاد تا ضد خان کافر که قصد حمله به سرزمین آنان را نیز داشت، با یکدیگر متحد شوند. (۳۱) به دنبال مبادله سفرا بین مصر و اولوس جوجی پیمان اتحادی منعقد گردید و خلیفه جدید عباسی که در قاهره مستقر شده بود، آن پیمان را صحه گذاشت و نام برکه و «بیبرس»(۳۲) سلطان مصر، توأمان در قاهره در خطبه خوانده شد. (۳۳) این اولین بار بود که یک حکومت مغولی با دولتی خارجی، ضد خویشاوند خود عقد اتحاد می بست. گرچه دشت قبچاق و مصر از یکدیگر فاصله بسیار داشتند، این اتحاد می توانست حکومت جدیدالتأسیس هلاکو را که خواهان توسعه طلبی و فتح شامات و مصر و جلوگیری از تجاوزات «آلتان اروغ» بود، کاملاً به زحمت اندازد و وی را از وصول به مقاصد بلند پروازانه اش باز دارد. برکه «به حکم جهاد» و به بهانه گرفتن انتقام خون مسلمانان و دفع تجاوزی که به دستگاه خلافت عباسی شده بود و پس از حصول اطمینان از یاری مصر، با هلاکو وارد جنگ گردید. (۳۴) ابتدا بوقا فرمانده مسلمان و بزرگ خود را با سی هزار سپاه روانه کرد. این سپاه از دربند قفقاز گذشت و در نزدیکی شروان اردو زد. آنگاه برکه خود آهنگ جنگ گرد. هلاکو نیز در محرم سال ۶۶۱ هـ از حدود شماخی به راه افتاد و در نبرد شرکت جست. طرفین در کنار رود ترک در قفقاز به هم رسیدند. جنگی سخت درگرفت. ابتدا هلاکو پیروز شد و از رود گذشت و سپاهیانش به دشت قبچاق رسیدند، ولی سپاهیان برکه بر آنان تاختند و مجبورشان ساختند که با بر جای نهادن کشته بسیار به آن سوی رود باز گردند. برکه با وجود این پیروزی از دربند گذشت و بازگشت. هلاکو نیز شکست خورده، به قصد تدارک جنگ و جبران شکست به ایران بازگشت.(۳۵) این لشکرکشی نخستین جنگ از سلسله نبردهای طولانی میان «آلتان اروغ» و حکومت ایلخانی بود که بارها بر سر دستیابی به استحکامات سوق الجیشی قفقاز که برای هر دو طرف مخاصمه، جنبه حیاتی داشت، تکرار شد.(۳۶) کارهای هلاکو اگرچه در ایران همواره قرین توفیق بود؛ در خارج از مرزها، گذشته از اقدامات اولیه مهم، پیشرفت چندانی نداشت و پیروزیهایش پیوسته شکسته به دنبال می آورد. وی هیچ گاه نتوانست شکست از برکه را جبران کند؛ زیرا در جوانی درگذشت. خان دشت قبچاق جنگ را با اباقا، جانشین هلاکو، ادامه داد، در حالی که ایلخان جدید هنوز خود را برای این نبرد آماده نساخته، سرگرم تدارک جنگ با شامات و مصر بود. برکه بار دیگر حمله از جانب دربند را آغاز کرد و موفق شد شهرهای مرزی اران و گرجستان را فتح کرد و تا تفلیس پیش براند. این پیروزی جهان اسلام را مسرور ساخت و نور امیدی در دل مصریان که خود را برای جنگهای جدید با ایران، پس از هلاکو، آماده می ساختند، تابانید.(۳۷) برکه در کنار رود ترک بیمار شد و به دنبال آن در گذشت و سپاهیانش بدون نتیجه بازگشتند. دربند همچنان در اختیار ایلخانان باقی ماند. (۳۸)
این فتوحات و اتحاد با مصر، برای «آلتان اروغ» عصری واقعاً «طلایی» به دنبال داشت. برکه موفق شده بود در امپراتوری مغول که در آن زمان، سیاست توسعه طلبی وسیعی را در منطقه دنبال می کرد، خود را حامی جهان اسلام معرفی کند و مسلمانان همه چشم امید به دشت قبچاق دوخته بودند. برکه علاوه بر اقدامات سیاسی و جنگی به تبلیغی وسیع نیز دست یازید. در زمان برکه «آلتان اروغ» که بر سر راههای عمده شرق به غرب، در امپراتوری مغول، قرار گرفته بود، گذشته از توجه به جهان اسلام از اهمیت ارتباط با اروپا و گشودن راههای بازرگانی به سوی آن که سود فراوانی به دنبال داشت، برخوردار بود. دراین دوران که فرمانرواییهای ژن و نیز وارد سیاست، بخصوص اقتصاد بین المللی شده بودند، فکر برکه را به خود جلب کردند و او بخصوص با ژنی ها رابطه بازرگانی گسترده ای ایجاد کرد تا آنجا که کریمه مرکز نفوذ تجاری ژنی ها شد و کلنیهای بازرگانی در این منطقه مستقر گردید که مرکزش کافا(۳۹) بود. ژنی ها در این شهر به تعبیر امروزی قنسول و قنسولگری داشتند.(۴۰) سرانجام خان پرتوان پیر، با پیروزیهای بزرگی که به دست آورد و با بهره گیری از عوامل سیاسی اقتصادی روز، بخصوص پشتیبانی مصر و دشمنی با ایران و گرفتن فرمان از خلیفه جدید عباسی مستقر در قاهره، عملاً از اتحادیه حکومتهای مغولی یا بهتر گفته شود از کنفدراسیون مغول که در رأس آن قاآن بزرگ و قدرتمند قرار داشت، خارج گردید.
پس از وی منگوتیمور در سال ۶۶۴ هـ زمان امور «آلتان اروغ» را در دست گرفت. سلطان جدید به احتمال بسیار سلمان نبود. وضع جدید به علت استحکام پایه های اسلام از سویی و نیاز مبرم این فرمانروا به پشتیبانی شام و مصر از سوی دیگر، در کار مسلمین فتوری ایجاد نکرد و آنان همچنان بر امور مسلط بودند. (۴۱) یک سال پس از مرگ برکه، سفرایی از قاهره برای عرضه داشت تسلیت به سرای رسیدند و سال بعد از طرف خان جدید، رسولانی عازم مصر گشتند. از آن پس در طول سلطنت منگو تیمور، مبادلات سفیر و بازرگان بین طرفین ادامه یافت. (۴۲)
در ایران نیز وضع دگرگون شده بود، پس از مرگ هلاکوخان، پسرش اباقاخان زمان امور را دست گرفته بود و جنگهای پدر را در مصر و شامات همچنان دنبال می کرد. مصریان بسیار کوشیدند تا خان جدید اولوس جوجی را به اتحاد ضد سلطان جدید ایلخانی وادار سازند، ولی او صلاح کار خود را در صلح و وداد می دید. پس از او چند شاهزاده دیگر به تخت سلطنت نشستند که دوران حکومتشان اهمیت چندانی برای ایران نداشت و روابط نیمه دوستانه و محتاطانه بین طرفین حاکم بود.
در زمان اولجایتو، سلطان ایلخانی به سال ۷۱۳هـ سلطان محمد اوزبک زمان امور را در دست گرفت و طی سلطنت طولانی خود، مجال یافت تا راه برکه، نیای خویش را در قلع و قمع غیرمسلمانان دنبال کند و بدین ترتیب فرهنگ ایرانی بار دیگر در این محدوده نیرو گرفت.
سلطان محمد اوزبک برای رقابت و مقابله با کشور ایران و احتمالاً تسلط بر آن، می بایست پایگاه روحانیت را هر چه بیشتر نیرو بخشد. در این زمینه او هیچ فرصتی را از دست نمی داد. برکه نیای بزرگ او نیز چنین بود. سلطان محمد همواره در نماز جمعه شرکت می جست و تشریفات آن را در کمال شکوه و جلال به جای می آورد تا قدرت معنوی را با نیروی مادی در هم آمیزد. وی علاوه بر تقویت نیروی معنوی، مملکت خود را در راه اقتصادی شکوفا سوق می داد و چنان عظمتی یافت که همگان را به شگفتی واداشت. قدرت روزافزون سیاسی، اقتصادی و فرهنگی «آلتان اورغ» در عصر طلایی خود، همچنان تهدیدی بزرگ برای ایران ایلخانی بود. دوران سی ساله حکومت سلطان محمد اوزبک و اتحاد و دوستی بین او و سلطان مصر که دشمن شماره یک ایلخانان به شماره می رفت، استوارتر شد.(۴۳)
در زمان اولجایتو، چون عهد غازان خان، سلطان محمد اوزبک روش رفق و مدارا با ایران را در پیش گرفت و در ابتدای کار خود، ایلچی به نزد اولجایتو که وی نیز، دوران اولیه سلطنتش را می گذرانید، فرستاد و تقاضای دوستی و وداد کرد، به شرط آنکه آنچه به حکم منگو قاآن از عواید ایران به اولوس جوجی تعلق می گیرد، به وی مسترد گردد. این نشانه نظر مساعد حکومت ایلخانی نسبت به آن حکومت بود و در این صورت روابط تجاری بار دیگر برقرار می گردید. از این پیام چنین برمی آید که در زمان غازان خان راهها بسته شده، حقوق این اولوس را پرداخت نکرده بودند. اولجایتو سفرا را با لطف و احترام پذیرفت و درخواست اوزبک را پاسخ مثبت داد؛ اما در زمان جانشین اولجایتو، سلطان ابوسعید، اوزبک با سپاهی بزرگ، راهی ایران گردید و از معابر دربند گذشت.(۴۴) در همین زمان یعنی در سال ۷۱۸ هـ سپاهیان مصر و شام نیز به دیار بکر حمله کردند. این تهاجمهای ناگهانی دو جانبه خبر از اتحاد نهانی و نقشه از پیش طرح شده اولوس جوجی و مصر می داد، زیرا اوزبک خان و سلطان مصر دریافته بودند که ابوسعید در مرزهای شرقی گرفتار تهاجم جغتاییان گشته، در داخل نیز گرفتار اغتشاشات فرماندهان و بزرگان حکومتی است که بر سر به دست گرفتن قدرت دم از خود سری می زنند. ابوسعید، امیر ایرنجین، خویشاوند و فرمانده بزرگ خود را به طرف دیار بکر فرستاد و امیر چوپان، فرمانده مقتدر دیگر خویش را از طریق گرجستان به جلوگیری اوزبک روانه ساخت. چون در همین زمان خبر رسید که جغتاییان مرزهای خراسان را مورد تاخت و تاز قرار داده اند، امیر چوپان جنگ را نیمه تمام گذاشت و به جانب خراسان حرکت کرد؛ ولی هنوز کار به انجام نرسیده، آگاه گردید که خطر اوزبک جدی است و بار دیگر به جانب شمال غرب بازگشت. نبرد بین دو طرف درگرفت و اوزبک شکست سختی خورد؛ اما در سال ۷۲۵ هـ بار دیگر نبرد بین دو طرف آغاز شد و این بار نیز امیر چوپان ز طریق گرجستان به دربند رفت و از آن جا وارد قلمرو اولوس جوجی شد و تا کنار رود اترک پیش راند. این جنگ کشته و ویرانی بسیار برجای گذاشت و از ترکان اسیر بسیار گرفته شد. چون انتقام شدیدی از اوزبک خان گرفته شده، جنگ سخت و خطرناک به پیروزی انجامیده بود، ابوسعید، امیرچوپان را مورد لطف فراوان قرار داد و کار او و خاندانش به اوج رونق رسید.(۴۵) این آخرین جنگ دوران ابوسعید و اوزبک خان بر سر دعاوی مرزی شمال غربی ایران بود.
سرانجام سلطان محمد اوزبک خان به سال ۷۴۲ هـ در اوج قدرت، شوکت و اهمیت درگذشت. ابن تغری بردی او را سلطانی عدالت گستر خوانده، مورد ستایش قرار داده است.(۴۶) عاقبت آرزوی دیرینه نیاکان این «اروغ» تحقق یافت. جانی بیک، فرزند و جانشین سلطان محمد اوزبک، پس از مرگ ابوسعید با استفاده از ضعف و تجزیه حکومت ایلخانی، نه تنها بر سراسر قفقاز و ارّان، بلکه بر آذربایجان نیز مسلط شد و فرزندش بردی بیک را در تبریز، پایتخت ایلخانان، مستقر گردانید. تسلط بر آذربایجان و استقرار در تبریز پایتخت ایلخانان، مستقر گردانید. تسلط بر آذربایجان و استقرار در تبریز در زمانی صورت گرفت که خاندان امیر چوپان در این ایالت سلسله چوپانی را پی ریزی کرده بودند. (۴۷) این خاندان چنان نیرویی نداشتند تا مانع ورود خان «آلتان اروغ» به آن ناحیه گردد. بدین سان نزدیک بود که آرزوی برکه که همانان تسلط بر ایران از طریق قفقاز بود برآورده شود؛ ولی تهاجم امیر تیمور گورکان این خیالات را نقش بر آب ساخت. تیمور کار همه سلاله های مغولی را یکسره کرد و همزمان با ایران، قسمتی از اولوس جوجی را نیز تحت تسلط خویش آورد.(۴۸)
بنابر آنچه گذشت می توان چنین نتیجه گرفت که «آلتان اروغ» با سیاستی که از ابتدا در پیش گرفت و برکه به آن شکل و تحقق بخشید، از واحد جهان مغولی مجزا گشت و این اولین و شاید بزرگترین ضربه ای بود که بر پیکر امپراتوری وارد آمد. برکه با وجود اصالت مغولی، فرزندی «ناخلف» از کار درآمد و در بامداد حکومت جهانی مغول پشت پا به خواسته نیای بزرگ خود زد؛ زیرا چنگیزخان در وصایای خویش، بیش از هر چیز بر وحدت خانوادگی و سلاله های مغولی و حفظ سنن و مذهب تکیه کرده بود. باید به این نکته توجه کرد که متفکران و دولتمردان مسلمان و در رأس آنان ایرانیان برای پیشبرد مقاصد خود از برکه بسیار سود جستند و در نهایت ضربه کاری، نه از ناحیه او، بلکه از طرف اسلام بر امپراتوری مغول وارد آمد. این گروه با پیش گرفتن سیاست رخنه در دستگاه حکومت و ایجاد نفاق، به نحو احسن در کار خود موفق شدند. اسلامی که می رفت به نابودی و زوال کشیده شود، آرام آرام در اندرون سراپرده خانها، خاتونها، شاهزادگان و نویانها(۴۹) راه یافت و شرق را از گام نهادن در راهی که پیش پایش گشوده بودند، بازداشت و در مسیری جدید افکند. خانات روسیه و دشت قبچاق مسیحی بودند و با اقدامات مجدانه جهان مسیحیت برای نفوذ در این منطقه، بعید نبود که مسیحیت بر سایر ادیان پیشی گیرد و قطعه ای وسیع از آسیای میانه را از آن خود کند؛ ولی بر تخت نشستن برکه مسلمان در زمانی که هنوز دیر نشده بود، همه چیز را عوض کرد. از آن پس مسیحیان نواحی روس نشین همچنان در دین خویش باقی ماندند؛ ولی نه تنها بقیه منطقه از نفوذ مسیحیت در امان ماند، بلکه اسلام بسرعت در دشت قبچاق و روسیه جنوبی تا کنار رود ولگا، حتی در اروپا تا نواحی شرقی لهستان از طرفی و تا بلغارستان از طرف دیگر، پیش تاخت که هنوز بقایایی از آن دیده می شود. همچنین سبب گردید که «آلتان اروغ» که در مرز اروپا مستقر بود، از دنیای غرب روی برتابد و به فرهنگ شرق روی آورد. اسلام از دو سو اولوس جوجی را محاصره کرده بود: یکی، از سوی ایران و دیگر از سوی مصر دوردست، قاهره و فیوم از جانبی و بخارا و خوارزم از جانبی دیگر. به دنبال این نفوذ معنوی و در پی جنگها و سپس تجدید روابط بازرگانی، فرهنگ ایرانی بشدت منطقه دشت قبچاق و ماوراء بحر خزر و کناره های رود ولگا را تحت تأثیر قرار داد. روحانیان، دیوانیان، بازرگانان و صنعتگران ایرانی که شمار بسیاری از آنان در این منطقه راه یافته، پراکنده شده بودند، سبب این گسترش و شکوفایی گشتند. مسیحیان در این محدوده نقش کارسازی ایفا نکردند، هر چند که بتدریج بازرگانان ژنی در کریمه و شهر قدیمی تانا (آزوف کنونی) مراکز بازرگانی بنیاد نهاده، از آن جا به چین و مغولستان سفر می کردند.(۵۰) بوداییگری نیز هیچ گاه در آن سرزمین راه نیافت؛ شمنیسم به آسانی جای خود را به اسلام بخشید. با بنیاد مستحکمی که برکه در قلمرو «آلتان اروغ» افکند و با بنایی که اوزبک خان بر آن استوار ساخت، عنصر مغولی خیلی زود، رنگ باخت. زبان مغولی در آن جا زودتر از نواحی دیگر تحت حاکمیت مغول، از سکه ها و اسناد رسمی حکومتی زدوده شد و جای خود را به زبان ترکی و فارسی بخشید. از طرف دیگر ارتباط مصر و اولوس جوجی که همواره در اثر مسائل سیاسی، تنگاتنگ و حسنه بود و روابط بازرگانی و فرهنگی مستحکمی را پی داشت، سبب آمد و شد مصریان و شامیان در آن محدوده گردید. (۵۱) معماری سرای و شهرهای اطراف رود ولگا نیز سبک ایرانی و مصری به خود گرفت و با اشاعه زبان فارسی این سبک معماری در زندگی روزمره مردم نیز بتدریج رسوخ کرد و با گذشت زمان چنان ریشه ای گرفت که تا به امروز همچنان آثارش در ازبکستان باقی است.
اولوس جغتای
چنانکه دیدیم «بلاد ترکستان از حد ختای تا ماوراءالنهر و حدود جیحون» جزء این اولوس محسوب می گردید.(۵۲) ساکنان این سرزمینها پس از تحمل مصایب جنگهای دوران چنگیزی و قتل و غارتها و آتش سوزیها و دربه دریها، عاقبت گرفتار حکومتی شدند که جغتای فرمانروایی آن را از جانب پدر به عهده داشت و نگاهبان «یاسای چنگیزی» بود. او از جهت در پیش گرفتن سیاست ضد اسلامی در محدوده امپراتوری مغول و برقراری قوانین یاسایی به دشمن سوگند خورده مسلمین معروف بود. جغتای در تجربیات خویش از دوران جنگهای سرزمینهای شرقی ایران به این نتیجه رسیده بودند که اگر از همان ابتدا با مسلمانان مبارزه ای پیگیر و بی امان شروع نشود و به فوریت قوانین «یاسا» جای شرایع اسلام را نگیرد، کار از دست خواهد رفت و بزودی ایرانیان بر امور مسلط خواهند شد و حکومت مغول را از بین خواهند برد. جغتای یک مغول شمنی بود و حق داشت که چنین بیندیشد؛ زیرا از همان ابتدای فرمانروایی خود شدت عملی به خرج داد و قوانین شرعی را ملغی و قوانین مغولی را برقرار کرد. او متخلفان را با شدیدترین مجازاتها کیفر داد تا آنجا که مسلمین مجبور به «اکل مردار» شدند و از وضو و غسل و نماز جماعت و غیره چشم پوشیدند، با این حال مقاومت مردم متوقف نشد؛ بدین معنی که با راهیابی در دل حکومت و در اندرون سرای دشمن، بتدریج و زیرکانه، نه تنها به حساسترین کارهای اداری و تشکیلاتی دست یافتند، بلکه در اندیشه جغتاییان نیز رسوخ کردند و هنوز چند سالی نگذشته بود که شاهزادگان مغولی، از زن و مرد، یکی پس از دیگری با کنار گذاشتن دین آبا و اجدادی به اسلام روی آوردند. این نهضت با چنان سرعتی پیش رفت که پس از مرگ جغتای، اسلام در اولوس وی جان خود را تقریباً به طور کامل گشوده بود. جغتای برای گرداندن چرخهای عظیم و سنگین حکومت در سرزمینی برخوردار از فرهنگ و تمدن غنی، احتیاج به همکارانی کاردان داشت. تفاوت دو فرهنگ و نحوه تشکیلات، مغولان را به تنهایی از اداره حکومت عاجز می ساخت. به همین دلیل به فوریت مسلمانان در اندرون دستگاه رخنه کردند و حساسترین شغلها را بر عهده گرفتند. از همان ابتدا مقاوم وزارت را بدرالدین عمید یا به قولی قطب الدین حبش عمید یافت که اهل اترار و مسلمان بود. در تشکیلات اداری مغول، رسم چنین بود که حکومت مرکزی در اولوس های گوناگون نمایندگانی داشت تا حافظ منافع آن در سراسر نقاط متصرفی امپراتوری باشد. با در نظر گرفتن اینکه پس از فتوحات چنگیزی ابتدا محمود یلواج خوارزمی مسلمان و سپس پسرش مسعود بیک از جانب دستگاه مرکزی بر سراسر ایالات مسلمان نشین جهان مغول حاکم بودند و رعایت حال مسلمانان را مورد نظر داشتند، می توان به این نتیجه رسید که گذشته از قطب الدین حبش عمید وزیر، آن پدر و پسر نیز به طور کلی بر اولوس جغتای نظارت داشته اند و تا حد بسیاری مانع سختگیریها و اجحافات وی نسبت به مردم بوده اند. مسعودبیک در سراسر عمر، از جمله سیاستمداران عمده اولوس جغتای بود و بخصوص در روابط بین ایلخانان ایران و جغتاییان نقش اساسی بر عهده داشت.سرانجام مسلمانان نه تنها در دستیابی به شغلهای حساس توفیق فراوان کسب کردند، بلکه با نفوذ معنوی در بین شاهزادگان و امرای طراز اول، موفق به جذب شمار بسیاری از آنان به اسلام شدند و اولین فرد از فرزندان جغتای که مسلمان شد، احمد سلطان بود که نام اصلی مغولی وی قراهلاکو بوده است. (۵۳) با اسلام آوردن احمد سلطان، همسر اصلی اش، ازغنه خاتون، نیز مسلمان شد. وی که زیبایی شگفت انگیزش زبانزد خاص و عام بود، در ترویج دین و تقویت مسلمان و بخصوص حفظ آنان از گزند قوانین مغولی، کوشش فراوان کرد. ازغنه خاتون، پس از مرگ زودرس شوهرش، برای مدتی کوتاه به حکومت رسید و در نتیجه اسلام رونقی افزونتر یافت، ولی چون در عنفوان جوانی و به هنگام وضع حمل از همسری دیگر در گذشت، دشمنان اسلام که از هر فرصتی برای ضربه زدن به آن سود می جستند، بخصوص روحانیان مغولی و بودایی، اسلام آوردن او را نامبارک و بدیمن قلمداد کردند و آن را سبب مرگ زودرس این خاتون زیبا و محبوب دانستند. بدین جهت کار مسلمانان بخارا و سمرقند به سستی گرایید. (۵۴) از احمد سلطان و ارغنه خاتوان فرزندی مسلمان باقی ماند به نام مبارکشاه که اولین حاکم مسلمان جغتای گردید.
مسأله جانشینی جغنای نشان دهنده این واقعیت است که پس از گذشت حدود چهل سال، قوم مغلوب تا بدان حد در دستگاه قوم غالب نفوذ کرده بودکه می توانست در کار انتخاب فرمانروای جدید اعمال قدرت کند. انتخاب مبارکشاه، شاهزاده ای مسلمان که در سال ۶۶۵ هـ به سلطنت رسید، دلیل این مدعاست، ولی به علت زودرس بودن کار و دسته بندیها و مقاومت مغولان و دست اندرکاران سایر مذاهب، حکومت مبارکشاه بیش از یک سال و اندی دوام نیافت و شاهزاده ای دیگر به نما براق ادعای سلطنت کرد و موفق شد در جنگی مبارکشاه را خلع کرده، خود زمام امور را در دست گیرد. در طول همان یک سال کار ایرانیان رونق بسیار گرفت که شاید همین موضوع یکی از دلایل احساس خطر از جانب مغولان و خلع فرمانروای جوان بوده باشد. دیری نگذشت که بار دیگر آزادیهای نسبی مسلمانان محدود گردید. طبیعی است که با عکس العمل مغولان سنت گرای از طرفی و دست نشاندگان ادیان مسیحی و بودایی در دستگاه که از جانب چین و دربار واتیکان پشتیبانی می شدند از طرف دیگر، اولین دوره حکومت براق برای مسلمانان، بخصوص اهالی سمرقند و بخارا که از پرچمداران احیای دین و فرهنگ ایرانی بودند، دشوار و ناگوار بود، ولی بزودی وضع دگرگون گشت و به دنبال اختلافات ارضی در سر حدات غربی، جغتاییان با حکومت مغولی مستقر در ایران وارد جنگ شدند. هر چند در ابتدا فتح نصیب جغتاییان شد و قسمتی از خراسان را فتح کردند؛ عاقبت براق از اباقاخان در همان ایالت شکستی سخت خورد و بازگشت.(۵۵) جغتاییان احتمالاً از این شکست چنین نتیجه گرفتند که بدون پشتیبیانی مسلمانان قلمرو خود، قادر به رویارویی با خویشاوندان ایلخانی خود نخواهند بود و این اندیشه براق را بر آن داشت که در همان سال به بخارا آمده، به دین اسلام گرویده، خود را غیاث الدین نام نهد.(۵۶)
جنگهای بین اولوس جغتای و حکومت ایلخانی خویشاوند، از زمان حکومت دومین ایلخان آغاز گردید و سراسر دوران عمر این حکومت را فرا گرفت. این جنگها که بر سر رقابت ارضی و قدرت نمایی بین شاهزادگان چنگیزی و پیشروی جغتاییان در قلمرو ایلخانی در گرفته بود و به بهانه اختلافات مرزی شدت می یافت، نیاز حکومت جغتایی را به در دست داشتن نیروی مسلمانان منطقه آشکارتر می کرد. براق که شخصیتی توسعه طلب و ناآرام داشت، همواره از تنگی جا می نالید و خواهان تسلط بر شهرها و سرزمینهای بیشتری بود و معتقد بود که اولوس های دیگر چنگیزی حصه بیشتری یافته اند و اولوس جغتای حصه کمتری. از این رو نه تنها به مرزهای شرقی و شمال شرقی خراسان می تاخت، بلکه به مرزهای اولوس اگتای و جوجی نیز حمله می کرد. سرانجام فرمانروایان سه اولوس جلساتی برای تعیین حدود مرزی تشکیل دادند و به دنبال عقد قرارداد صلح، قرار شد دو ثلث از ماوراءالنهر متعلق به اولوس جغتای و ثلث دیگر از آن دو اولوس اگتای و جوجی باشد. دراین زمان در رأس اولوس دوم منگو تیمور قرار داشت. این شاهزادگان قرار گذاشتند که براق به سرزمین اباقاخان حمله کند و از جیحون بگذرد و سرزمینهایی از آن محدوده را به قلمرو بیفزاید. بدین ترتیب می بینیم که سه اولوس که هر یک حکومت ایلخانی را رقیبی سرسخت و مهم برای خود می دانست و ادعای ارضی نسبت به آن داشت، در کار آن بود که جنگ را ادامه دهد. اولوس جوجی از مرزهای شمال غربی به این مهم دست می یازید و اینک اولوس جغتای از مرزهای شمال شرقی و شرق جبهه جدید دیگری را گشوده بود. البته این کاری بس بزرگ و خطیر بود که به پشتیبانی مسلمانان منطقه نیاز داشت. پس دور از انتظار نبود که براق بزودی اسلام آورد؛ در حالی که هنوز درایران، ایلخانان دین بودایی داشتند و فرماندهان سپاه به دین شمنی آبا و اجدادی وفادار بودند. از آن پس نبرد بین طرفین رنگ دیگری به خود گرفت. سلطانی مسلمان از پشت مرزها به کشور مسلمان دیگری حمله می کرد که سلطانی بودایی مذهب داشت و مسلمانان در زمانش در تنگنا بودند. با وجود شکست سختی که براق در جنگی بزرگ به سال ۶۶۸ هـ متحمل شد، (۵۷) اباقاخان هیچ گاه نتوانست تشنجات مرزهای خراسان را به طور کامل دفع کند و پس از اباقاه نیز جانشینانش توفیقی در این زمینه نیافتند، یکی از دلایل آن، پشتیبانی نکردن مردم از او بود، زیرا ایرانیان هنوز حکومت مغولی را نپذیرفته بودند. حتی در عهد غازان خان مسلمان نیز پیشرفتی در مرزهای شمال شرقی و غرب حاصل نگردید.
پس از براق، کبک که مسلمان نبود فرمانروای اولوس جغتای گردید. کبک در دوران حکومت خود با گرفتاری مهمی روبه رود بود و آن سرکشی شاهزاده دیگر جغتاایی به نام ییسور یا یساور بود که فرمانروایی را حق خود می دانست. او که مسلمان بود و طبعاً از جانب مسلمانان تقویت می شد، برای پیشبرد کار خود با اولجایتو عهد مودت بست تا با پشتیبانی حکومت ایلخانی بتواند فرمانروایی ماوراءالنهر را در دست گیرد.(۵۸)
پس از مرگ اولجایتو و روی کار آمدن ابوسعید، ییسور رسولی نزد سلطان جدید فرستاد و نسبت به او نیز اظهار تابعیت کرد. ابوسعید که چنین می خواست، وی را پذیرفت و از مدد خویش مستظهرش گردانید، ولی ییسور به سال ۷۱۸هـ از اوضاع داخلی حکومت ایلخانی که مشوش گشته بود، سود جست و به این بهانه که اولجایتو حکومت خراسان و مازندران را به او داده است، یاغی شد و در خراسان تا مازندران پیش راند. ابوسعید، امیر حسین گورکان فرمانده بزرگ خود را به مقابله با او فرستاد. در جنگی ییسور تا قندهار عقب نشست و کبک به امیر حسین پیغام داد که اگر از دو طرف او را محاصره کنیم، ییسور به طور کامل منهزم خواهد شد. امیرحسین این نقشه را پذیرفت و جنگ بار دیگر درگرفت. ییسور که از دو طرف محاصره شده بود و تاب مقاومت نداشت گریخت، ولی او را دنبال کردند و به قتل رسانیدند.(۵۹)
در این دوران کبک درگذشت و جنگشی به حکومت رسید و بار دیگر خطری بزرگ اسلام را تهدید کرد.(۶۰) مسیحیان که به پشتیبانی غرب و واتیکان از قرنها پیش در این منطقه مشغول فعالیت نهان و آشکار بودند، سرانجام فرصتی به دست آوردند و بشدت به ترویج دین خود پرداختند و در آلمالیغ پایتخت اولوس جغتای کلیسای بزرگ و باشکوهی بنا کردند و بسرعت به گردآوری پیروان جدید پرداختند. بوداییان نیز که در دوران شکوفایی اسلام بی اعتبار شده بودند، در این عهد، کارشان رونق گرفت،(۶۱) مع هذا کارگزاران جغتایی به وضوح دریافته بودند که دین پشتیبانی بزرگی برای ایلخانان و همچنان برای اولوس جوجی در پیشبرد سیاستهای منطقه ای آنان است. به همین جهت در اواخر دوران حکومت ایلخانی ما بار دیگر در اولوس جغتای شاهد به تخت نشستن شاهزاده ای مسلمان به نام ترمشیرین هستیم که خود را علاءالدین خواند و در حدود ده سال سلطنت کرد. فرمانروایی یک خان مسلمان به مدت ده سال نشانه آغاز دوران احیای اسلام است. ترمشیرین با «یاسا» به مخالفت صریح پرداخت و به تجدید شرایع اسلامی همت گماشت، در ایجاد روابط بازرگانی بین اولوس جغتای و سایر مناطق اسلامی، بخصوص خراسان در ایران و مصر و شامات بسیار کوشید و حتی به خراسان سفر کرد و مدت چهار سال در ان جا اقامت گزید. این اقامت طولانی دور از مرکز حکومت شگفت می نماید. با این حال، جنگهای اولوس جغتای و ایران همچنان ادامه یافت. ترمشیرین از ابوسعید شکست خورد، ولی این شکست نه تنها خللی در کار اسلام وارد نساخت(۶۲)، بلکه ترمشیرین بیش از پیبش در تقویت مبانی آن کوشید. با توجه به این رویدادها می توان به شکست نهایی و همیشگی عنصر مغول و «یاسای چنگیزی» در اولوس جغتایی پی برد. از اواسط قرن هشتم به بعد دیگر مسلمانان در این اولوس براحتی روزگار می گذرانیدند. (۶۳)
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از کتاب مغولان و حکومت ایلخانی در ایران، نوشته شیرین بیانی، ویراسته پروین ترکمنی آذر انتشارات سمت، ۱۳۷۹
پینوشتها:
۱-ulus
۲-Imil، Qonaq: ر. ک. ترجمه تاریخ مختصر الدول؛ ص ۲۲۹. تاریخ مغول؛ ص ۱۱۰.
۳-تاریخ جهانگشای؛ ج ۱، ص ۳۱.
۴-همانجا.
۵-Karulan, Onon, Orkhon
۶-تاریخ جهانگشای؛ ج ۱، ص ۳۲. جامع التواریخ؛ ۱۹۵۷، ج ۳، ص ۲۰ و ۱۳۳۸ مـ، ج ۱، ص ۵۸۱.
۷- جامع التواریخ؛ ۱۳۳۸، ج ۱، ص ۵۵۸.
۸-مجمع الانساب فی التواریخ؛ ص ۲۴۷ و ۲۵۹.
۹-جامع التواریخ؛ ج ۱، ص ۵۸۱-۵۸۳، ۶۳۲ و ۶۷۸.
۱۰-همان؛ ص ۳۵۶.
۱۱-منظور شهر بلغار است که در حکومت عثمانی، مرکز بلغارستان بزرگ بود.
۱۲-Qruq، به معنی خاندان و مجموعه افراد از تیره یک خان یا شاهزاده مغولی است و آلتان به معنی زرد کنایه از انوار ایزدی و نشانه تقدس است.
۱۳-Philips, E.D; The Mongols; pp. ۱۲۷-۱۲۸.
۱۴-چنگیزخان؛ ص ۱۶۴، ۱۶۵ و ۱۶۸.
۱۵-همان؛ ص ۱۶۸.
۱۶-تاریخ جهانگشای؛ ج ۱، ص ۲۲۲.
۱۷-Smolensk
۱۸-Novgorod
۱۹-Pinsk
۲۰-The Mongols; p. ۱۲۸.
۲۱-Ibid; p. ۱۲۹.
۲۲-طبقات ناصری؛ ج ۲، ص ۱۷۶.
۲۴- BarkaI, Barka
۲۵-سفرنامه مارکوپولو؛ ص ۴. ابن کثیر؛ البدایه و النهایه فی التاریخ، الجزء الثالث عشر، ص ۲۴۹.
۲۶-همان؛ الجزء الثالث عشر، ص ۵۲۵.
۲۷-طبقات ناصری؛ ج ۱، ص ۱۹۵. و جامع التواریخ؛ ۱۳۳۸، ج ۱، ص ۱۹۵.
۲۸-شجره ترک؛ ص ۱۸۱.
۲۹-تاریخ سلاطین مملوک؛ ج ۲، ص ۴۶۱.
۳۰-The Mongols; p. ۱۲۹.
۳۱-البدایه و النهایه فی التاریخ؛ الجزء الثالث عشر، ص ۲۴۲.
۳۲-BaIbars.
۳۳-تاریخ سلاطین مملوک؛ ج ۲، ص ۴۵۲-۴۶۲.
۳۴-تاریخ الفی؛ نسخه خطی.
۳۵-جامع التواریخ؛ ۱۳۳۸، ج ۲، ص ۷۳۳.
۳۶-البدایه و النهایه فی التاریخ؛ الجزء الثالث عشر، ص ۲۳۹.
۳۷-النجوم الزاهره فی ملوک المصر و القاهره؛ ج ۷، ص ۱۴۹.
۳۸-جامع التواریخ؛ ۱۳۳۸، ج ۱، ص ۵۲۶.
۳۹-فئودوسی امروزی.
۴۰-Les Mongols dans IHistoire, p. ۸۶.
۴۱-تاریخ ابوالفداء؛ ج ۴، ص ۲۳.
۴۲-السلوک المعرفه دول الملوک؛ ج ۱، ص ۵۶۳ و ۶۲۱. تاریخ سلاطین مملوک؛ ج ۲، ص ۵۴۹ و ۵۵۰.
۴۳-تاریخ سلاطین مملوک؛ ج ۳، ص ۲۳۸ و ۲۵۳. السلوک المعرفه دول الملوک؛ ج ۱، ص ۱۳۲، ۱۳۷، ۱۶۳ و ۱۶۴. صبح الاعشی؛ ج۶، ص ۴۵۱، ۴۷۲-۴۷۶.
۴۴-تاریخ اولجایتو؛ ص ۲۹۰.
۴۵-ذیل جامع التواریخ رشیدی؛ ص ۱۳۲، ۱۳۴، ۱۳۵ و ۱۶۳.
۴۶-النجوم الزاهره فی ملوک المصر و القاهره؛ ج ۹، ص ۷۴.
۴۷-شجره ترک؛ ص ۱۸۵.
۴۸-صبح الاعشی؛ ج ۶، ص ۴۷۳ و ۴۷۴.
۴۹-به معنی فرماندهان و امرا.
۵۰-جوادی حسن؛ «ایران از دید سیاحان اروپایی در دوره ایلخانان» بررسیهای تاریخی، ص ۱۲۶.
۵۱-Les Mongols dans IHistoire; pp. ۸۳-۸۶.
۵۲-تاریخ جهانگشای؛ ج ۱، ص ۳۱. مجمع الانساب فی التواریخ؛ ص ۲۴۶. ترجمه تاریخ مختصر الدول؛ ص ۲۹۹؛ تاریخ نامه هرات؛ ص ۹۷.
۵۳-تاریخ الفی؛ ج ۴، سرفصل مغولان، نسخه خطی.
۵۴-تاریخ وصاف؛ ج ۱، ص ۱۴ و ۱۵. جامع التواریخ؛ ۱۳۳۸، ج ۱، ص ۵۲۹.
۵۵-جامع التواریخ؛ ۱۳۳۸، ص ۵۴۶، ۷۴۷ و ۷۴۸.
۵۶-همان؛ ص ۵۴۶.
۵۷-همان؛ ص ۱۳۰.
۵۸-تاریخ اولجایتو؛ ص ۲۱۳، ۲۲۰.
۵۹-ذیل جامع التواریخ؛ ص ۱۱۲، ۱۲۳، ۱۲۹، ۱۳۰، ۱۳۲، ۱۳۳، ۱۳۷، ۱۴۱، ۱۴۳، ۱۵۶، ۱۵۸، ۱۵۹ و The Mongols; p. ۱۲۶.
۶۰-سفرنامه ابن بطوطه؛ ص ۳۷۵. صبح الاعشی؛ ج ۴، ص ۴۴۹.
۶۱-امپراطوری صحرانوردان؛ ص ۵۵۶ و ۵۵۷. تاریخ فتوحات مغول؛ ص ۱۶۶ و ۱۶۷.
۶۲-شرفالدین علی یزدی؛ ظفرنامه؛ ص ۱۸۰. صبح الاعشی؛ ج ۶، ص ۴۹۹ و ۴۵۰.
۶۳-سفرنامه ابن بطوطه؛ ص ۳۶۶ و ۳۶۷ و صفحات دیگر.
/ج