نزاع خاندان بهاء بر سر میراث پدر؛ سنتی مستمر در بهائیت
هتاکی و توهین بهاء و جانشینان وی در حق مخالفان خویش، تنها به طعن و لعن صبح ازل و اتباع وی محدود نمی شود، بلکه مسلمانان (به ویژه شیعیان)، ایرانیان، اروپاییان، آفریقاییان و... نیز، هر یک به گونه ای، مورد لطف و مرحمت! رهبران بهائیت قرار گرفته اند. جانشینان بهاء(عباس و شوقی افندی) حتی از هتاکی و توهین به منسوبان نزدیک خویش (برادران و برادرزادگان و دخترزادگان عباس افندی) نیز ابا نکرده اند، که شرح آن فرصتی دیگر می طلبد.(1)اختلاف و جنگ و فحاشی وارثان حسینعلی بهاء(عباس و محمدعلی افندی و اتباع آن ها) با یکدیگر، و ادامه و توسعه ی این اختلافات و نزاع های فامیلی و خانودگی در زمان شوقی، داستان دراز و دلگدازی دارد که کتب و الواح بهائیان را انباشته و شرح آن، دفتری قطور و مفصل می طلبد.(2) این اختلاف به حدی عمیق و گسترده بود که در خانم ماکسول (بیوه ی شوقی و یکی از زعمای بهائیت - شاخه ی بیت العدل - پس از وی) ادعا می شود که بهاء و عباس افندی را کشته اند!(3)
ادوارد براون، خاورشناس انگلیسی، با اشاره به اختلافها و نزاعهای مکرر بین اتباع باب (از اختلاف و انشعاب میان بابیه پس از قتل به دو گروه ازلی و بهائی و تکرار این امر پس از مرگ بهاء بین فرزندان وی: عباس و محمدعلی) سخن جالبی می گوید:
این تفرقه ی آخری، و حِقد و حسد و جنگ و جدالی که از آن ناشی شد، راستی این است که اثر خیلی بدی در ذهن بنده پدید آورد. چه، من همیشه پیش خود خیال می کنم و از دوستان بهائی خود نیز همیشه پرسیده ام که پس نفوذ و قوّه ی تصرف و قاهریتی که به عقیده ی اینان اولین علامت کلمه الله و از خصایص لاینفک آن است، کجاست؟ در صورتی که در مقابل این همه نصوص "الهی" از قبیل "عاشروا مع الادیان بالرَّوح و الرّیحان" و "همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار" و نحو ذلک، ایشان با اعضاء خانواده ی خودشان با این درجه تلخی و عداوت رفتار می کنند؟(4)
برای یک پژوهنده ی تاریخ جای این سؤال به جد وجود دارد که این جنگ و جدالهای مستمر و فرساینده بین عباس افندی و برادرانش (محمدعلی و...) و نیز شوقی با منسوبان نزدیکش، بر سر چه بوده است؟
استاد محیط طباطبایی، دانشمند پارسا و پر اطلاع معاصر، طی بحثی محققانه، نزاع مزبور را، در اصل، بر سر میراث مادی و سیاسی پدر می داند و معتقد است که اختلاف بین پسران و بستگان میرزا حسینعلی بهاء ظاهراً بر سر میراث وی و باطناً برای کسب ریاست فرقه بوده است. استاد - که در توضیح این مطلب، به شواهد معتبری از آثار و اظهارات بزرگان خود فرقه استناد می کند - سخن خود در این زمینه را با نقل اظهاراتی از دکتر یونس خان افروخته (از سران بهائیت و مقربان و معاشران عباس افندی در فلسطین) آغاز می کند که در کتاب خاطرات نه ساله (ص100 و بعد)، با اشاره به شکایت میرزا محمد علی (غصن اکبر) و برادران دیگر عباس افندی از برادر بزرگشان عباس به حکومت عکا، چنین می نویسد:
ناقضین (برادران عباس افندی) به دولت عثمانی شکایت کردند که: افندی کبیر (بهاءالله) یکی از اقطاب (صوفیه) و اولیاء بوده... حقوق مقرّره و هدایای عدیده که به نام بهاءالله می رسد به ما نمی دهند. آنچه به میراث از پدر ما باقی مانده همه را در تصرف، و ما را محروم...
عبدالبهاء در جواب شکایت آنها وصیت نامه ی بهاء را ارائه داد و گفت: بهاءالله نوشته گنج نگذاشتیم و بر رنج نیفزودیم، لکن دو شیء نفیس (قرآن و تسبیح) موجود است؛ آن را هم حضرات به سرقت برده، برای فروش، همه جا، نشان داده بودند. [از این مطلب به روشنی بر می آید که] میراث مورد اختلافی وجود داشته و کار را به شکایت رسانیده بود. بدیهی است این میراث منقول بوده که اشاره به دزدیدن آن ها شده است...
استاد می افزاید:
نمی دانم قصه ی تسبیح مروارید گرانبهایی که میرزا موسی جواهری بغدادی با اموال دیگرش در بغداد به میرزا حسینعلی بخشیده، شنیده اید که جواهرفروشان از تعیین بهای آن عاجز بودند یا نه؟ قرآن مورد ذکر هم ناگزیر تحفه ی بسیار نفیسی بوده که از حیث بهاء به مقام آن تسبیح می رسیده و این دو شیء نمونه ای از میراث منقول ظاهری شمرده می شود. خوب است به آن چه شوقی افندی در کتاب خود می گذرد: گاد پسیز بای راجع به اختلاف اعضا و عوامل دگر این کشمکش نوشته نیز مراجعه کنید و بنگرید که اتصاف میرزا محمدعلی (برادر میرزا عباس) که از طرف پدر لقب غصن اکبر یافته بود، به ناقض اکبر، و اطلاق صفت ناقضین بر همه ی برادران و عموزادگان و منسوبان عبدالبها، یادگار پایدار وجود چنین اختلاف خانوادگی بوده است.
میرزا جواد قزوینی و مجدالدین پسر میرزا موسی و بدیع الله و میرزا آقاجان خادم [الله کاتبِ به اصطلاح وحی بهاء] و آقا جمال بروجردی(6) از برادران و منسوبان و بستگان عبدالبها، جدا جدا جریان این اختلاف را در ابتدای کار نوشتند، و برخی از این ها گویا در همان اوان در بمبئی هم به چاپ رسیده باشد. رساله ی میرزا جواد را پرفسور براون به انگلیسی ترجمه و در کتاب مواد اصلی برای تاریخ بابیه نقل کرده است.
چهل سال پیش از این نسخه ای خطی از میرزا جلیل خویی که بعد از مرگ عباس افندی (غصن اعظم) در تأیید محمد علی افندی (غصن اکبر)، شریک خلافت و وصایت بهاء، نوشته بود، دیدم و به عجله در آن مروری کردم. چهار سال پیش آقای علی مشیری، از فضلای ایرانی مقیم لندن، مجموعه ی کلانی از آثار خطی مربوط به میرزا محمد علی غصن اکبر و طرفدارانش که خود را موحد و بهائیان طرفدار شوقی افندی را مشرک می نامند (همان طور که اینان نیز خود را در برابر ناقضان، ثابت می خوانند) از ترکه یکی از احفاد میرزا بزرگ نوری [پدر حسینعلی بهاء] که در قبرس یا حیفا سکونت داشته و در گذشته و اوراق و اسنادش در اروپا به دست خریداری افتاده بود، به تهران آورد و در معرض فروش قرار گرفت. اداره ی کل اوقاف گویا قصد خریداری آن ها را داشت، به درخواست آقای نصیر عصار سرپرست اوقاف، روزی تمام اوراق مجموعه را از نظر ملاحظه و مطالعه گذرانیدم. علاوه بر صدها نامه ی اصلی که دهها [مورد] از آن به خط زیبای میرزا محمد علی غصن اکبر نوشته شده بود، در آن میان مجموعه ی نامرتبی از کتاب مفصلی به قلم آقا جمال بروجردی دیدم که او بعد از مرگ بهاء جانب غصن اکبر را گرفت و در مقابل این طرفداری، از طرف عبدالبهاء به کفتار ملقب شد. (سبب تسمیه ی او به کفتار گویا مربوط به همین نبّاشی او در آثار سلسله برای اثبات حقانیت میرزا محمد علی بود).
در ضمن همان مجموعه رساله ای دیدم در وصف این اختلاف و اجتماع مریدان برای حل اختلاف در قصر بهجی [اقامتگاه بهاء در دوران تبعید عکا] و چوب خوردن خادم الله [منشی بهاء و مخالف بعدی عباس افندی] در اصطبل به دست عبدالبهاء، که در بمبئی به چاپ رسیده بود.(7)
استاد محیط، در ادامه به تظاهرات صوری و مصلحتی بهاء و عبدالبهاء تا پایان عمر به انجام مناسک و مراسم اسلامی (روزه و نماز جماعت) و نیز تظاهر آن ها به اینکه شعبه ای از طریقه ی تصوفند (نه دیانتی مستقل و جدا از اسلام) می پردازد. سپس مجدداً به بحث پیرامون میراث ظاهری بهاء برگشته و می نویسد: میراث ظاهری «شامل اموال منقول و غیر منقول و مخلفات طریقتی عرفا مانند تیجان یا تاجها و سایر حلیه های درویشی و دوازده پرده ی تصویر از شخص بهاء و صدها کاغذ به خط میرزا حسینعلی و اصول کتاب های بهاء که میرزا آقا جان [خادم الله کاتب بهاء] در حیات او مأمور تصحیح و چاپ آنها شده بود و مقداری مکاتیب متبادله با دیگران که در نزد خادم او میرزا آقاجان بود و پس از مرگ خادم آن ها را در خانه ی سید علی افنان تبعه ی روسیه ی تزاری، درون چند صندوق امانت گذاردند و بعدها در اختیار عبدالبهاء قرار گرفت».
محیط در همین زمینه به کتاب شاهراه برگزیده: چو زن های وی نوشته ی خانم بلونفلید (بلامفلید) اشاره می کند که درباره ی دارای عباس افندی «حاوی نکات قابل ملاحظه ای است. از جمله می نویسد: "اصفیه و دعیه را بنا به دستور پدر به دو برادر کوچک تر واگذار کردند"». استاد می افزاید:
«علاوه بر آن، قصر بهجی یا باغچه پاشا و باغ رضوان و دیه های نزدیک به عکا و مستغلات حیفا که غالب آن ها هنوز در ملکیت نوع جدید فلسطین باقی است، گواه وجود میراث غیر منقول و ارضی میرزا حسینعلی محسوب می شود. درباره ی میراث منقول باید وصف براون را از فرشها و پرده ها و مبلهای قصر بهجی که در آثار امری، سجن عکا معرفی می شود، در روز ملاقات براون با بهاء خواند و بدان چه که بعدها درباره ی قالیچه ی ابریشمی و تسبیح مروارید و اشیاء دیگری که تهمت دزدی آن ها به برادران سرکار آقا [عباس افندی]، بدیع الله و ضیاءالله، زاده شد، اندیشید و سایه ی وجود آنها را در اظهارات عبدالبهاء به حاکم ترکی عکا یافت و پذیرفت که اگر "افق اعلی از زخرف دنیا خالی بود"، حمد خدا را که افق ادنی از دیه و کاخ و باغ و خانه و اثاث البیت و نفائس اشیاء و تحف، هرگز خالی نبوده» است!(8)
سخن استاد محیط در مقاله ی فوق، البته بیشتر معطوف به ذکر علت و وجه «مادی مالی» نزاع عباس افندی (و جانشینش شوقی) با منسوبان نزدیک خویش است. و روشن است که علت و وجه دیگر - و مهم تر- این جنگ و جدال، کسب «میراث سیاسی» بهاء یعنی دستیابی به ریاست و بر فرقه بوده است که عباس افندی (به رغم وصیت بهاء) برادر را از آن محروم گذاشته بود، و طبعاً کسی که به ریاست مطلق و انحصاری بر فرقه دست می یافت، علاوه بر ذخیره ی توجه و اقبال مریدان متعصب (که به قول معروف: هر کدام، از یک «ده شش دانگ» بیشتر می ارزند!)، زمینه ی دست یابی به گنج شایگانی چون هدایا و اموال فراوان (شرعی و تبرعی) اعطایی و ارسالی مریدان یاد شده به مقر ریاست را نیز فراهم می ساخت...
بهائیت؛ اختلاف افکنی بین ملت ایران و اقلیتهای دینی رسمی
فصلی برجسته از کارنامه ی فرقه ی بهائیت در ایران، به ایجاد اختلاف بین مردم مسلمان این سرزمین و حتی اقلیتهای دینی رسمی آن نظیر زردشتیان و یهودیان، اختصاص دارد.تبلیغات بهائیان (که اسلام و دیگر ادیان الهی موجود را، یکجا و به طور هم زمان، از درجه ی اعتبار و حجیت «بالفعل»ساقط شمرده و به عنوان «ادیان عتیقه»(9)! منزوی می خواهد) تنها حساسیت و مخالفت عالمان مسلمان را (که اسلام و قرآن را دینی جاوید می شمارند) در طول تاریخ بر نینگیخته است، بلکه رهبران مذهبی مسیحیت و یهود و زردشتی نیز در جای جای ایران در برابر تکاپوهای فرقه ی بهائیت، واکنش منفی نشان داده و حتی برخی از مریدان و دستوران زردشتی، برافروخته و خشمگین از تفرقه افکنی های اعضای این فرقه ی نوظهور در بین همدینان ایرانی خویش، در پی نابودی عناصر بهائی برآمده اند.
در تاریخ درگیری های ملت مسلمان ایران با فرقه ی بهائی، فراوان به مواردی بر می خوریم که زن مسلمان از شور بهائی خود طلاق می گیرد و حتی می کوشد که فرزندان را (برای آن که به زعم وی گمراه نشوند) به زور از دست شوهر بیرون آورده و نزد خود نگاه دارد که تنها در مورد برخی از آن ها موفق می شود (نظیر مخالفت شدید همسر مسلمان میرزا علی محمد ورقا - مبلغ مشهور بهائی - با شوهرش، و نگه داشتن برخی از فرزندان نزد خویش)(10). یا زن از همسرش (که پسر عموی او نیز هست) جدا می شود و حتی حکم به قتل پدر همسر خویش می دهد و فرزندان آن زن نزد پدر می مانند و نسل به نسل، دشمنان مادر مطلقه ی و دست به خون جد آلوده ی خویش می گردند (نظیر اختلاف شدید و جدایی قره العین از همسر قزوینی خود و حکم وی به قتل فجیح پدر همسرش: شهید ثالث، و دشمنی فامیل و حتی فرزندان خود وی با او، که شرح آن در تواریخ بهائی و غیر آن آمده است).(11) یا پسر، طلاق مادر را از پدر بهائی شده ی خود می گیرد (نظیر آن چه که در زندگی جمال بروجردی، مبلغ مشهور بهائی نوشته اند)؛(12) و موارد دیگر.(13)
این اختلافات، حتی در خانواده ی بهاء و جانشینان وی نیز رخ داد: عموی بهاء (شیخ عزیزالله)(14) و نیز خواهر بزرگ و برخی از برادران بهاء، با او و فرزندش (عباس افندی) مخالف بودند. سخت مخالفت می کنند. خواهر بهاء (فاطمه سلطان خانم موسوم به حاجیه عمه خانم) سرسختانه با داعیه های بهاء مخالفت می ورزید(15) و مانع ازدواج برادرزاده اش (شهربانو) با عباس افندی شد.(16) دو تن از برادران بهاء: میرزا تقی پریشان و میرزا رضاقلی، با بهاء مخالف بودند(17) و دومی (رضاقلی) زیر هیچ یک از باب و بهاء نرفته و حتی از این که او را به وسیله ی انتساب به بهاء، معرفی کنند، بر می آشفت.(18) و البته، دعوای صبح ازل با برادرش حسینعلی بهاء (بر سر ریاست بر بابیه) و نیز نزاع عباس افندی و شوقی افندی با برادران و خویشاوندان بسیار نزدیکشان (بر سر ریاست بر فرقه ی بهائی) که به فحاشی طرفین به یکدیگر و بعضاً قتل جمعی از اتباع ایشان به دست یکدیگر انجامید، ثبت تاریخ است.
منابع بهائی به مخالفت حاخامها و شخصیتهای یهودی در کاشان (نظیر ملا اسحاق، کدخدا موسی و حکیم الیاس) بر ضدّ فعالیتهای یهودیان بهائی شده ی آن سامان (نظیر آقا حکیم فرج الله که بین مسلمانان و یهودیان کاشان به تبلیغ بهائیت مشغول بود) اشاره دارند و از تلاش آنان برای حبس و تنبیه یهودیان مرتد سخن می گویند.(19) شوقی افندی در لوح قرن احبای امریکا، ضمن شرح تضییقات وارده بر بهائیان ایران پس از مرگ بهاء، از همدستی رهبران یهود و مسلمان بر ضد بهائیان یهودی تبار کاشان سخن می گوید: «در بلده ی کاشان، وُرّاث کلیم [بخوانید: یهودیان بهائی شده] گرفتار ضرب و زجر و غل و زنجیر علمای اسلام و پیشوایان یهودی گردیدند».(20)
منابع یهودی، علت گرایش برخی از یهودیان ایران به بهائیگری را، نه ناشی از قوت منطق بهائیت، بلکه معلول امور هم چون مسائل زیر می شمارند: فشار برخی از مسلمانان به یهودیان و متقابلاً گرم گرفتن و در باغ سبز نشان دادن بهائیان به آنان؛ بی خبری یهودیان از معارف دینی خویش و نیز بی اطلاعی شان از موقعیت سیاسی - اجتماعی هم کیشانشان در خارج از ایران. دکتر حبیب لوی، نویسنده ی یهودی ایرانی، گرایش بعضی از هم کیشان خود در ایران به فرقه ی بهائی را عمدتاً ناشی از فشار برخی مسلمانان به آنها و نیز بی خبری همکیشانش «از ارزش اخلاقی مذهب خود» و «اهمیت عالم یهودیت در خارج از کشور» قلمداد می کند.(21)
همین نکته را در تحلیل حاخام یدیدیا شوفط، روحانیِ یهودیِ مقیم کاشان در عصر پهلوی، مشاهده می کنیم. حاخام یاد شده نیز بهائی شدن شماری از یهودیها را عمدتاً تخلص از فشار برخی مسلمانان به آن ها می شمارد و می گوید: «یهودیان به تصور این که شاید به این طریق کمتر تحت فشار مسلمانان قرار گیرند به این کیش تازه روی می بردند و بعد خودشان تحت تعلیماتی که می گرفتند به تبلیغ می پرداختند».(22) از دیدگاه یدیدیا شوفط، مسائلی هم چون: ریاست طلبی برخی از یهودیان(23)، و کمک مالی بهائیان به جوانان یهودی و پذیرایی گرم از آنها در محافل خویش(24)، نیز در این تغییر کیش (از یهودی به بهائیت) بی تأثیر نبوده است. وی داستان جالبی از مناظره ی یک ملای یهودی با مبلغ بهائی در کاشان نقل می کند که طبق آن، مبلغ بهائی شکست خورده و سرافکنده، مجلس مناظره، بلکه شهر را ترک گفته است.(25)
به هر روی، حبیب لوی، معتقد است که گرایش جمعی از یهودیان ایرانی به بهائیگری، به زیان یهودیان این کشور تمام شده است: «نهضت بابیت و بهائیت، و عکس العمل ملت و دولت ایران، برای یهودیان هم اثرات ناگواری باقی گذارد، زیرا بیداری احساسات مذهبی شدید، نه فقط شکنجه هایی را بر علیه بهائیها ایجاد کرد بلکه شامل یهودیان که در این ماجرا دخالتی نداشتند(26) نیز گردید.(27)
منابع بهائی، هم چنین، از ایجاد اختلاف بین مسیحیان و بهائیان مسیحی تبار سخن می گویند و به درگیری ارامنه ی رشت با بارون مارکار هاطاکورسیان، کشیشِ تبشیریِ وارداتی از عثمانی و معلم مدرسه ی آمریکایی، در اواخر دهه ی 1320ق اشاره می کنند که به علت گرایش به بهائیت و تبلیغ این مسلک بین ارامنه ی رشت، با مخالفت شدید آنها روبه رو شد و از کلیسا اخراج گردید.(28)
موضوع مخالفت موبدان و دستوران زردشتی ایران با زردشتیان بهائی شده و در دوران قاجار، که به درگیری فزاینده و حتی خونین آنان با بهائیان انجامید از صفحات عبرت انگیز تاریخ کشورمان است؛ خصوصاً که در این نبرد، شخصی چون اردشیر ریپورتر (اردشیر جی) سَر جانسوس بریتانیا در ایران عصر قاجار و پهلوی را نیز حامی بهائیان زردشتی تبار می بینیم.
ملا بهرام اختر خاوری(29)، استاد جوانمرد، کیخسروخان کرمانی، ماستر خدابخش، و سیاوش سفیدوش، پنج تن از عناصر شاخص در بین زردشتیهای بهائی شده ی ایرانند که به علت دخالتهای تفرقه افکنانه ی خود در امور زردشتیان (که با وجود ارتدادشان از آیین زردشتی صورت می گرفت) و بعضاً تبلیغ بهائیت بین زردشتیان، آماج مخالفت موبدان و دستوران قرار گرفتند و برخی از آنها (نظیر ماستر خدابخش) به قتل رسیدند.(30) به نوشته ی منابع بهائی: بهرام ورجاوند (1264- 1351) بهائی زردشتی تبار یزدی و عضو محفل بهائیان، در سن 20 سالگی در شیراز به بهائیت گرایش یافت و در نتیجه ی این امر مورد مخالفت زردشتیان واقع شد، چندانکه شغل خود در آن شهر را از دست داده و ناگزیر از مهاجرت به قزوین شد. وی در قزوین همسر بهائی گزید «و به همین سبب مورد شماتت زردشتیان واقع» شد «و شغل خود را که ریاست شرکت پارسیان بود از دست» داد.(31) شبیه همین امر را در مورد آقا خسرو بمان (بهائی زردشتی تبار یزدی الاصل) نوشته اند که در بمبئی دکان داشت و به علت تبلیغ بهائیت، «مورد تعرض زردشتیان قرار گرفت».(32)
افزون بر آن چه گذشت، در الواح بهاء و عبدالبهاء، جای جای به هتاکی و توهین نسبت به شخصیتهای دینی و سیاسی زردشتی در ایران بر می خوریم. بهاء خطاب به دستوران زردشتیِ نَدوشن یزد، می نویسد: «ای دستوران، به اسم من عزیزید و از من در گریز. شما دستوران دیوانید. اگر دستوران یزدان بودید با او بودید و او را می شناختید...».(33) عباس افندی نیز در لوحی خطاب به محمد علاقه بند (از عناصر شاخص بهائی) می گوید: «...رسوایی کیخسرو کرمانی. آن نیز اگر اندکی هوش و دانش داشت البته متنبه و متذکر می شد که اسباب خدایی بود...».(34)
دکتر حبیب لوی، نویسنده ی مشهور یهودی، در تاریخ یهود ایران می گوید: «بابیها و بهائیها نسبت به مسلمانان تنفر شدید پیدا نموده، یهودیان را مانند خود مظلوم و قابل ترحم می دانستند». آنگاه پاورقی زده و می نویسد: «اما تعجب در آن است که وقتی یک نفر یهودی بهائی می شد، نسبت به هم مذهبان سابق خود نفرت پیدا می کرد»!(35)
سخن فوق، و نیز آنچه که از زبان ارباب سیاوش و دیگران راجع به اختلافات میان موبدان زردشتی با بهائیان، و بدگویی رهبران بهائی از آنان، خوانده و ذیلاً خواهیم خواند، بد نیست با این ادعای مکرر عباس افندی در سفر امریکا (سال 1912م /1330ق) مقایسه شود که می گوید:
«شصت سال پیش در زمانی که در شرق اختلاف بسیار بود و ملل و احزاب ابداً با هم التیام نداشتند مذاهب مختلفه دشمن یکدیگر بودند و همیشه با یکدیگر در جنگ و جدال بودند. حضرت بهاء ظاهر شد، در میان جمیع مذاهب الفت انداخت و کل فرق و احزاب را ارتباط بخشید. نزاع و جدال زائل شد و الفت و محبت حاصل گردید. عالم ظلمانی نورانی شد، بهار جدیدی ظاهر گشت...».(36) و نیز: «حضرت بهاءالله در نقطه[ای] که مرکز تعصب بود ظاهر شد و با وجودی که ملل و مذاهب مختلفه در نهایت بغض و عداوت بودند [و] خون یکدیگر را می ریختند، چنان اتحاد و اتفاقی در میان آن ها انداخت که با هم در نهایت التیام و الفتند...».(37) نیز: «...امروز در ایران، قلوب با همدیگر متحد گردیده، جانها با یکدیگر التیام یافته، بغض و عداوت شدیده به محبت و مودت تغییر نموده، کل(38) به محبت عظیم قیام کرده اند، مسیحی، یهودی، زردشتی، مسلمان، بودایی، همه اینها، از تعالیم بهاءالله به حقیقت رسیدند، در نهایت الفت و محبت با یکدیگر امتزاج یافته اند»!(39)
درگیری سخت و خونین موبدان زردشتی با بهائیان
(به روایت یک بهائیِ زردشتی تبار)
ماجرای درگیری موبدان زردشتی با بهائیان زردشتی تبار در عصر قاجار، در جای جای تواریخ بهائی آمده است. چگونگی و روند این درگیری را، اما، شفاف تر و مفصل تر از هر جا، می توان در کتاب یار دیرین دید و خواند.کتاب یار دیرین، زندگی نامه ی خود نوشت ارباب سیاوش یا شاه سیاوش سفیدوش(40) (1291ق-1336ش) است که به طور رسمی از سوی تشکیلات بهائیت در دهه ی 50 شمسی چاپ و منتشر شده است.(41) ارباب سیاوش (یا شاه سیاوش(42)) سفیدوش، یکی از زردشتیان بهائی شده ی یزد در زمان عباس افندی (مشخصاً در سال 1313ق)(43) و مبلغان و نویسندگان شاخص بهائیت است که مورد توجه خاص عباس قرار داشت و از حمایت و تشویق او برخوردار بود.(44) او با تبلیغات پیگیر خود در بین زردشتیان، برخی از آنها را جذب مسلک بهائیت نمود(45) و (چنان که خواهیم دید) با این کار، جنجالها و کشمکشهای زیادی را در میان اقلیت زردشتی ایران و هند دامن زد.
سیاوش، در کودکی، نزد جوانمرد شیرمرد تحصیل کرده بود(46) که از قدمای زردشتیان بهائی شده ی یزد محسوب می شد و آموزگاری زردشتیان در آن شهر را بر عهده داشت. به نوشته ی خود سیاوش: جوانمرد «اولین نفر از پارسیان بهائی بود که به خط خود وصیت نموده و از فرزندانش خواست که پس از فوت، او را به آداب و قوانین بهائی مدفون سازند و با وجد این که فرزندانش با مخالفت های زیاد زردشتیان مواجه گشتند...».(47) سیاوش، از 1318ق به بعد، به مدت 14 سال مباشر و پیشکار ارباب جمشید در تهران بود(48) که رهبری بهائیت سعی بسیار در جلب وی داشت. سیاوش در آستانه ی سفر عباس افندی به امریکا از بندر اسکندریه ی مصر، در ربیع الاول 1330ق از ایران به اسکندریه رفت و چندین بار با رهبر بهائیت دیدار و گفت و گو کرد و به دریافت الواحی از سوی او نایل آمد.(49)
سیاوش در زمان زردشتگیری، «به علت تعصب و بی زاری از اهل اسلام»، از خواندن قرآن دوری می جست(50) و گرفتار تعصب دشمنی با عرب بود.(51)
بهائی شدن سیاوش و به ویژه تبلیغات او به نفع بهائیت بین زردشتیان ایران، موبدان زردشتی را به مخالفت با وی بر می انگیزاند(52) و در مقابل اقدام سیاوش مبنی بر دعوت موبدان زردشتی به بهائیت، «موبدان ایمان نیاورده و روز به روز بر مخالفت خود» با او می افزایند.(53)
شاه سیاوش در فصل سوم خاطرات خود، با تیترهایی چون «قیام دستوران زردشتی به مخالفت امرالله [یعنی بهائیت] و تأسیس شرکت گلستان جاوید سال 1332 تا 1337 هجری قمری»، «ورود به یزد و آغاز مخالفت دستوران زردشتی»، «تشدید بغض و عناد دستوران زردشتی» و...، شرحی از تبلیغات خود در بین زردشتیان به نفع بهائیت آورده و واکنشهای تند و مخالفت آمیز موبدان زردشتی با خویش را به طور مبسوط نقل کرده است. سیاوش، البته مخالفت موبدان با تبلیغات تفرقه افکنانه ی خویش در بین زردشتیان را (به شیوه ی معمول نویسندگان بهائی، که از اطلاق هیچ نسبت و تهمتی به مخالفان خود باک ندارند) نه ناشی از درد دینداری و احساس خطر برای کیان و موجودیت آیین خویش، بلکه ناشی از خشک سری و حسادت و ریاست طلبی و... می شمارد.
بر پایه ی گزارش های (یک سویه ی) ارباب سیاوش: وی نشریه ای در اثبات بهائیت (بر پایه ی مندرجات و مواعید موجود در متون کهن زردشتی) تدوین کرده و نسخه های آن را برای زردشتیان و بهائیان منطقه ی یزد ارسال می دارد و این امر، مایه ی «بروز عناد و دشمنی در اهل هوی و دستوران و موبدان دنیاپرست و خودخواه شد که از علو و سمو امرالله ریاست خود را بر باد رفته می دیدند». در پی این امر از سوی دستوران زردشتی اعلانی خطاب «به عموم زردشتیان یزد و مضافات یزد»انتشار یافت که از آن ها می خواست به مقالات سیاوش اعتنا نکرده و پاسخ سؤالات و شبهات خویش در این زمینه را از رئیس روحانی انجمن ناصری زردشتیان یزد جویا شوند. نیز زردشتیان را «از ملاقات و معاشرت» با وی ممنوع می ساخت.(54)
در واکنش به این امر، او بیکار ننشسته و دوستانش نامه ای به دستوران و انجمن یاد شده فرستاده و اقدام آن ها را محکوم می سازند. این عمل، آتش خشم، و به قول او: «آتش حقد و حسد» موبدان را تشدید کرده و سبب شد که: «شروع به مخالفت و بدگویی نموده و نار فتنه و فساد برافروختند و بنای تعرض به احباء [بهائیان] را گذاشتند» و ضمن نسبت اعمال زشت به آنها، زردشتیان را علیه آن ها تحریک نمودند. حتی با مسلمانان علیه بهائیان «همدست و هم قول شده و شرحی بر مخالفت امر [بهائیت] به علمای اسلام نوشتند و تقاضای شرکت آنان را در قلع و قمع... [بهائیان] زردشتی نمودند...».(55)
همان ایام، پدر سیاوش از دنیا می رود (مرداد 1313ق) و او برای پدرش پر سه و مجلس یادبود گرفته و برای انجام مراسم و مناسک معمول زردشتی در مجلس نیز، از دستور و موبدان زردشتی دعوت می کند، اما هیچ یک از آنان این دعوت را نمی پذیرند و به مجلس نمی آیند و بزرگ ترین دستور زردشتی به وی می نویسد: «چون که معتقد به بهائی بودن هستید و لساناً اقرار کرده اید، موبدان قبول نمی کنند». موبدان (که او را مرتدی تفرقه افکن می شمارند) بدین امر اکتفا نکرده و در آتشکده اجتماع می کنند و علیه او به ایراد نطق می پردازند، چندان که «بیم فتنه ی عمومی و خطر جانی برای جمعی از» بهائیان می رود سیاوش از دست آنها به حکمران یزد (معاضدالسلطنه) شکایت می کند (شعبان 1332ق). از سوی حکومت، رئیس نظمیه مأمور حفظ نظم گردیده و مانع بروز حوادث می شود، ولی موبدان زردشتی مخالفت خود با سیاوش و انتشارنامه بر ضد وی به شهرهای دور و نزدیک را ادامه می دهند. تا این که نهایتاً قرار می شود او از تبلیغ بهائیت میان زردشتیان دست بردارد و آنها نیز از مخالفت با وی بازایستند.(56)
پس از آن کلاس درسی گشوده و کتب آیین بهائی را به اطفال و جوانان بهائی آموزش می دهد و این امر، موجب مخالفت و فعالیت مجدد موبدان علیه او می گردد و متقابلاً انجمن ناصری و شخص اردشیر ریپورتر به حمایت از سیاوش بر می خیزند و نخست وزیر وقت (سپهدار اعظم رشتی) تلگرافی خطاب به حاکم یزد دائر بر حفاظت از وی ارسال می دارد (که روی قرائن، پیدا است که نتیجه ی اقدامات اردشیر جی در پایتخت بوده است) و رئیس نظمیه ی یزد نیز از تظاهرات موبدان علیه او جلوگیری می کند و نوشته ی مبسوطی از اردشیر جی و انجمن زردشتیان تهران نیز به موبدان می رسد که آنان را به اتحاد و اتفاق و منع از دشمنی فرا می خواند.(57)
به رغم این همه، سردیها و مخالفت موبدان با وی تداوم می یابد و از جمله در امتناع آنها از انجام مناسک مذهبی در مراسم ازدواج برادر وی (مهربان تشکر) جلوه گر می شود و در نتیجه، انجام مناسک مذهبی (برای اولین بار در تاریخ زردشتیان) بدون حضور موبدان زردشتی، و توسط چند تن از زردشتیان بهائی شده انجام می گیرد! حتی سیاوش و یارانش (در اقدامی مزوّرانه)(58) نزد یکی از علمای شیعه ی منفذ یزد (مرحوم آیت الله میر محمد علی لب خندقی) رفته و بی آن که از منشأ مخالفت موبدان با خویش (یعنی گرایش خود به بهائیت) خود یاد کنند، با استفتاء از محضر ایشان، نوشته ای می گیرند که طبق آن، اقدام زردشتیان به اجرای عقد نکاح خویش (در صورت امتناع دستوران زردشتی از انجام این امر) به شرط حضور دو نفر شاهد، مجاز شمرده می شود و به استناد این نوشته، مراسم عقد را بدون حضور موبدان برگزار می کنند!(59)
این بدعت گذاری نیز (که جنبه ی دهن کجی آشکار نسبت به موبدان و دستوران زردشتی داشت) ماده ی نزاع را شدت داده و بر مخالفت آنان با سیاوش و یارانش می افزاید و حتی موبدان، «وکیلی تعیین نموده به عدلیه و نزد علما و مجامع اسلامی فرستادند تا به تحریک پرداخته و عنوان بابی بودن فیروز [تیرانداز/ فیروزمند، موبد بهائی شده ی مجری مراسم مذهبی عقد برادر سیاوش به آیین زردشتی!] و سیاوش و سایرین را بنماید، بلکه شاید آتش فسادی افروخته گردد. چون آن هم ممکن نشد لذا تزویر نموده و شخصی را نزد فیروز فرستادند که دوستانه به عنوان خیرخواهی او را بترسانند و عنوان نماید که دستوران حکم قتل او را صادر کرده اند بلکه مرعوب گردیده و فرار کند، آن وقت انتشار بدهند که او را تبعید کرده اند» ولی سودی نمی بخشد و با شکایت فیروز، حکومت چند تن از مرتکبین را دستگیر و پس از مدتی حبس و اخذ جریمه، آزاد می کند.(60)
رشته ی مخالفت ها، به اشکال گوناگون، ادامه می یابد و بر سر مسائل مختلف (از جمله، جلوگیری موبدان و دستوران زردشتی از دفن منسوبان نزدیک سیاوش و هم کیشان زردشتی تبار وی در دخمه ی زردشتی های یزد، و اقدام متقابل سیاوش و بهائیان زردشتی تبار به تأسیس گورستان مستقل به نام گلستان جاوید در یزد، و تأیید آن از سوی عباس افندی) تشدید می شود...(61)
سیاوش، با اشاره به امتناع موبدان از انجام مناسک مذهبی عقد نکاح (طبق دیانت زردشت) در مراسم ازدواج برادر وی، و دیگر اقدامات بازدارنده ی آنان، می نویسد: «از این جریان یقین حاصل گردید که دستوران، چون در قضایای گذشته و خودداری از ادای مراسم گهربار سالیانه و انجام عقد و گواه، به مقصد نرسیده اند مصمم هستند با راه ندادن اموات بهائیان به دخمه تلافی نموده و احبّا [= بهائیان] را در مضیقه و پریشانی بگذارند، لهذا فوراً برادران روحانی را دعوت نموده و به مشورت پرداختم و در صدد تأسیس محفل خیریه و گلستان جاوید برآمدیم که بالاخره منتهی به تأسیس شرکت گلستان جاوید شد و لوح مبارک حضرت عبدالبهاء به افتخار مؤسسین آن به شرح زیر نازل گردید...».
عباس افندی در این لوح، که در تاریخ 29جمادی الاول 1338ق از حیفا فرستاده، رسم معمول زردشتیان مبنی بر انتقال اجساد مردگان خود به دخمه (و عدم دفن آن در زیر خاک) را عادتی بسیار «مشئوم»شمرده، از رؤسای زردشتی مخالف بهائیان با عنوان «دستوران نادان» یاد می کند و مخالفت آن ها با اقدامات جداسرانه و تفرقه افکنانه ی بهائیان در بین زردشتیان ایران را «فساد بی پایان» می خواند و توصیه می کند که سیاوش و یارانش، اهدافش را با صبر و حکمت پیش ببرند تا بهانه به دست دشمن داده نشود...(62)
سیاوش، همان گونه که برای شکستن مخالفت و تحریم موبدان در امر ازدواج، فتوای عالم شیعی یزد را مستمسک قرار داده بود، در موضوع دخمه نیز طی اقدام تفرقه افکنانه ی دیگر، متوسل به سؤال و جواب از دستور بزرگ کرمان شده و با گرفتن نوشته ای از وی دال بر جواز دفن اموات زردشتیان، واکنش تند دستوران یزد را برمی انگیزد و به «اختلاف آراء بین دستوران یزد و کرمان» و نیز دستوران یزد با اعضای انجمن یزد (که بهائیان در آن نفوذ کرده بودند) دامن می زند و همه را به جان هم می اندازد!(63)
عباس افندی در لوحی که صادر کرده بود به سیاوش و یارانش توصیه کرده بود که اهداف و مقاصد خویش را صبورانه و حساب شده (به اصطلاح با «حکمت») پیش ببرند. ولی گذشت زمان و عملکرد سیاوش و یارانش در مقابله با موبدان مخالف خویش، نشان داد که مراد عباس افندی از «حکمت»، یا برداشت سیاوش و یارانش از این تعبیر، چیزی جز حرکت موذیانه در راستای ایجاد تفرقه و اختلاف بین موبدان زردشتی، و کوبیدن آنان به دست یکدیگر، نبوده است! سیاوش می نویسد:
دستوران یزد به محض شنیدن رأی صواب دستور دستوران کرمان، به مخالفت و مقاومت شدید برخاسته و شروع به فتنه و فساد نمودند. در آتشکده اجتماع کرده و نطقهایی ایراد و کتاب وندیداد را وسیله قرار داده و اعتراضاتی بر علیه دستور دستوران کرمان و انجمن زردشتیان نوشته و آرا و عقاید او را مردود و مبنی بر عدم اطلاع و آگاهی از تعالیم مقدسه ی مازد یسنی اعلام نمودند...(64)
این تمهیدات، البته (به گفته ی سیاوش) ثمری نداشت و موبدان را به اندیشه ی اقدامات دیگر انداخت.(65)
سیاوش و یارانش زمینی را برای گورستان بهائیان زردشتی تبار در یزد در نزدیکی دخمه ی زردشتیان، در نظر گرفته و (به عنوان گلستان جاوید) جهت دفن اموات خویش به اصطلاح وقف می کنند و (برای پیش گیری از تعرض موبدان زردشتی یزد) وقف نامه را نیز یکی از آنان، موسوم به اسفندیار گشتاسب قاسم آبادی، به عنوان «مطیع الاسلام»! با وسائطی، در پاییز و زمستان 1333ق نخست به امضای 4 تن از علمای بزرگ یزد و سپس به امضای 4 تن از علمای تهران می رساند. متن وقفنامه، که سخن از «تنبه»بعضی از زردشتیان به «بعضی [از] محاسن آیین مسلمین» (هم چون دفن مردگان زیر خاک، وقف اموال خویش به طریقه ی مسلمانان و نیز استدعای عقد و نکاح از آنان) می کند، و به ویژه تعبیر از اسفندیار گشتاسب (زردشتی بهائی شده) به «مطیع الاسلام»، نشان از تظاهر دروغین افراد مزبور (نزد علما) به گرایش به اسلام دارد.(66)
پس از چندی، دستوران زردشتی یزد، در مقام ویران ساختن گورستان یاد شده بر می آیند و بهائیان مزبور با استفاده از نفوذشان در حکومت وقت، حاکم یزد را وادار می کنند که جمعی از نیروهای دولتی را برای جلوگیری از این کار، به گورستان بفرستد، اما نهایتاً با تاریک شدن فضا و برگشتن نیروهای یاد شده به مقر خود، گورستان توسط موبدان تخریب می شود. فردای آن روز بهائیان به انجمن زردشتیان یزد شکایت می کنند و نهایتاً انجمن (برای حفظ آبروی موبدان) سر و ته موضوع را با پرداخت خسارت از سوی انجمن به شاکیان، به هم می آورد(67) و جالب است که در این کشاکش سخت، سر و کله ی اردشیر جی یعنی همان سر اردشیر ریپورتر، سَر جاسوس بریتانیا در ایران، و مرد هزار چهره ی عصر مشروطه و پهلوی، نیز (که هدایت جریان دین تراش و تفرقه افکن در بین زردشتیان کشورمان را از پشت پرده بر عهده داشت) هویدا می شود و به نوشته ی ارباب سیاوش، به جانبداری از بهائیان و رهبر آنان (عباس افندی) می پردازد:
در این ضمن، تلگرافی در این خصوص به جناب اردشیر جی، سرپرست و نماینده ی پارسیان هندوستان، و ارباب کیخسرو شاهرخ، نماینده ی زردشتیان در مجلس شورای ملی ایران، مخابره می شود. جناب اردشیر جی جواب می دهد خودش به یزد آمده و اصلاح خواهد نمود. پس از چندی ایشان به یزد رفته، یک روز جمع زیادی از زردشتیان و احبا [بهائیان زردشتی تبار] را دعوت و با حضور اعضای انجمن، نطق مفصلی نموده و زردشتی و بهائی را به اتحاد و اتفاق دعوت کرده و اظهار داشته است که دو سال قبل [یعنی حدود محرم 1332ق، مقارن با برگشت عباس افندی از سفر امریکا(68)]، خود او حضور حضرت عبدالبهاء مشرف بوده و از فضل و کمال ایشان استفاده ی بسیار نموده است، که اظهارات ایشان بسیار مؤثر و مفید واقع گردید.(69)
علاوه، بر ادرشیر جی، دستور اعظم زردشتیان در هند بریتانیا (جیون جی مدی) نیز اعلامیه ای به زبان انگلیسی در آن کشور منتشر کرد که توسط ماستر خدابخش (شاخص ترین فرد آن روزگار در بین زردشتیان بهائی شده) به فارسی ترجمه و انتشار یافت، و در آن اوضاع و شرایط حساس، وزنه را به سود ارباب سیاوش و هم کیشان وی سنگین ساخت.
جیون جی مدی در اعلامیه ی خود، ضمن اشاره به سابقه ی آشنایی خود با بهائیت در ایام اقامت در اروپا (سال 1889)، و رد تبلیغات بهائیان مبنی بر تطبیق علی محمد باب با منجیان موعود زردشتی (سوشیانس و بهرام ورجاوند)، بهائیت را نه «یک مذهب جدید» بلکه «یکی از چندین مذاهب و فلسفه یا طریقه ی افکاری» شمرد «که گاه به گاه به وجود می آید» و نتیجه گرفت که بهائیت هم چیزی از سنخ «صوفیگری» بوده و با دیانت زردشتی، قابل جمع است و «شخص هم می تواند زردشتی باشد و هم بهائی»!(70) در ادامه افزود: «عقیده ی من این است که مذهب بهائی در ایران، اسباب یک قسم حریت مرد و زن» شده، و «سلاسل عصبیّت جاهله [بخوانید: غیرت و عواطف دینی مسلمین] را گسلانیده و موجب افکار مختلفه ی حریت می گردد». (یعنی بهائیت، خاصیت «هنجارشکنی» دارد و این امر هم که البته، مخصوصاً از دیدگاه استعمار بریتانیا، چیز بسیار خوبی است!). به قول سیاوش: «اگر چه بسیاری از مطالب اعلامیه ی مزبور درباره ی اساس اعتقادات بهائی از روی بی اطلاعی و بر خلاف حقیقت و واقع است، ولکن در آن روزها که» بهائیت «مورد عناد و دشمنی دستورات و بسیاری از اتباع آنان بود و احبا [بهائیان] را مرتد و بیگانه معرفی می کردند بعضی از مطالب آن، جوابگوی ایشان بوده و از احبا حمایت می نمود که با خوشوقتی تلقی شده»!(71)
با همه ی این حوادث، موبدان مخالف خویش علیه بهائیان را شدت بخشیده و اقدام به تخریب مجدد گلستان جاوید بهائیان می کنند و فراتر از آن، دست به ترور (نافرجام) فیروز تیرانداز / فیروزمند، و قتل ماستر خدابخش (مرتبط با بهائیان) می زنند و قاتل ماستر خدابخش دستگیر می شود ولی «با حمایت بی دریغ دستوران و صرف مبالغی پول از طرف رستم دستور و اعمال نفوذ ارباب کیخسرو، نماینده ی زردشتیان در مجلس شورای ملی، قاتل را از زندان فراری داده و از مجازات، معاف» می سازند.(72)
عطف به این سوابق، زمانی که یکی از بهائیان به دیدار عباس افندی رفته و «رجای تأیید از برای یکی از دوستان زردشتی خود نموده و تعریف می کند که این ها طایفه ی نجیب و خوبی هستند. حضرت عبدالبهاء اندک تأملی فرموده و می فرمایند: نفس اژدرها است؛ او کی مرده است / از غم بی آلتی افسرده است»(73) و بدین گونه، موبدان زردشتی در ایران را مارهایی افسرده می خواند که اگر جانی بیابند، نیش خواهند زد!
در نامه ای هم که عباس افندی در 12 جمادی الاول 1338 از حیفا خطاب به سیاوش در تهران فرستاد، ضمن تعریف و تمجید از سیاوش و یارانش: اسفندیار گشتاسب و...، و تشویق سیاوش به «سعی بلیغ و جهد بدیع» در تبلیغ بهائیت، می گوید:
دستوران، حرکات خودسرانه نمودند ولی عاقبت مأیوس و پریشان خواهند گردید.(74)
احمد کسروی، در پایان کتاب بهائیگری، سخنی دارد که پس از حدود 60 سال هنوز هم زنده و در خور دقت است. وی با اشاره به بهائیت، و تضاد بنیادین این مسلک و پیروان آن با ملت ایران و باورهای اسلامی وی، می نویسد:
امروز بهائیگری در این کشور یکی از گرفتاریها است. این کیش، هم خود بهائیان و هم دیگران را به رنج انداخته است. اما بهائیان: نخست، همه می دانیم که آنان [بهائیان] دسته ی کوچکی هستند و مردم که آنان را دشمن می دارند هر زمان که فرصت یافتند از گزند و آسیب به ایشان خودداری نمی کنند... دوم، هر بهائی، چه زن و چه مرد، به دستور کیش خود، ناچار است که "تبلیغ" کند و این تبلیغها نود و نه درصد بیهوده است و جز مایه ی شرمندگی و دل آزردگی به خود "تبلیغ" کننده نمی باشد بدبختان باید این رنج بیهوده را به خود هموار گردانند...
اما رنج و زیانی که ایرانیان از بهائیگری می برند: بی گفت و گو است که بهائیان دشمن این توده اند. باز بی گفت و گو است که از دوران دل بدختی و گرفتاری این توده را می خواهند. زیرا آنان که از مردم این همه رنج می برند و در این صد سال(75) نتوانسته اند آزادی برای خود به دست آورند، ناچاری است که در آرزوی به هم خوردن این کشور می باشند که به آزادی برسند، گذشته از رازهای سیاسی که نمی خواهم در اینجا به میان آید...(76)
مقصود کسروی از «رازهای سیاسی»، «همبستگی میانه ی بابیگری و بهائیگری با سیاست دولتهای» روس و انگلیس و امریکا است که در همان کتاب بهائیگری پیرامون آن سخن گفته است: «آنچه دانسته ایم [حسینعلی] بهاء در تهران با کارکنان سیاسی روس به هم بستگی می داشته، و این بوده چون به زندان افتاد روسیان به رهاییش کوشیده و از تهران تا بغداد غلامی از کنسولخانه همراهش گردانیده اند. پس از آن نیز دولت امپراتوری روس در نهان و آشکار هواداری از بهاء و دسته ی او نشان می داده. این است در عشق آباد و دیگر جاها آزادی به ایشان داده شده. از آن سو انگلیسیان به نام هم چشمی که در سیاست شرقی خود با روسیان می داشتند به میرزا یحیی صبح ازل، که از بهاء جدا گردیده دسته ی دیگری به نام ازلیان می داشت پشتیبانی می نموده اند. به ویژه پس از آن که جزیره ی قبرس که نشیمن گاه ازل می بوده به دست ایشان افتاده که دلبستگی شان به او و پیروانش بیشتر گردیده. چاپ کتاب نقطه الکاف که پرفسور براون به آن برخاسته و آن "مقدمه" دلسوزانه ای که نوشته، اگر چه عنوانش دلسوزی به تاریخ و دلبستگی به آشکار شدن آمیغهای تاریخ است، ولی انگیزه ی نهانیش پشتیبانی از ازل و از بابیان می بوده.
سال ها چنین می گذشته و از دو دسته، آن یکی پشتیبانی از روسیان می دیده و این یکی از هواداری انگلیسیان بهره می جسته، و این پشتیبانی و هواداری در پیشامدهای درون ایران نیز بی هنایش(77) نمی بوده تا هنگامی که جنگ جهانگیر گذشته پیش آمده. چون در نتیجه ی آن جنگ، از یک سو دولت امپراتوری روس با سیاست های خود برافتاده و از میان رفت و از یک سو دولت انگلیس به فلسطین که عکاء کانون بهائیگری در آن جا است، دست یافت، از آن سوی تا این هنگام میرزا یحیی مرده و دستگاه او به هم خورده و ازلیان چه در ایران و چه در دیگر جاها سست و گمنام گردیده بودند- این پیش آمدها آن حال پیش را از میان برده است.
یکی از داستان هایی که دست آویز به دست بدخواهان بهائیگری داده و راستی را داستان ننگ آوری می باشد آن است که پس از چیره گردیدن انگلیسیان به فلسطین عبدالبهاء درخواست لقب "سر" (Sir) از آن دولت کرده و چون داده اند، روز رسیدن فرمان و نشان در عکاء جشنی بر پا گردانیده و موزیک نوازیده اند و در همان بزم پیکره ای برداشته اند. پیدا است که عبدالبهاء این را شَوَندِ پیشرفت بهائیگری و نیرومندی بهائیان پنداشته و کرده، ولی راستی را جز مایه ی رسوایی نبوده است و جز به ناتوانی بهائیان نتواند افزود».(78)
تکیه بر اجانب؛ تنها راه بقاء بهائیت
پس از محکومیت باب در گفت و گو با علمای تبریز، و برخورد قاطع امیرکبیر با شورشگران بابی، این جریان، رمقِ نخستین خویش را برای همیشه درباخت و از آن پس، پیروان باب و مدعیان جانشینی وی (از جمله: حسینعلی بهاء و یحیی صبح ازل، رهبران دو فرقه ی بهائی و ازلی) شمار اندکی از جمع انبوه ملت ایران را تشکیل می دادند که با هموطنانِ (مسلمان و شیعه ی) خود، تضاد عمیق و گسترده ی فکری و فرهنگی داشتند.با این حساب، «تفوق و سیطره ی» این گروه اندک بر ملت بزرگ ایران برای حاکمیت بخشیدن به آیین باب، بلکه اساساً «ادامه ی حیات و فعالیت» آنها در بین این مردم، به طور طبیعی امکان نداشت. لاجرم، بایستی «نقطه ی اتکا»یی در بیرون از این ملت و کشور می یافتند که به مدد آن، کمر راست کنند و بر ملت مسلمان و شیعه ی ایران، بتازند و سروری یابند. آن نقطه ی اتکاء هم چیزی نبود جز دولتها و کانون های استکباری که از سالها پیش، چشم به تسخیر و غارت این سرزمین دوخته بودند و با زور و نیرنگ همانها بود که «قفقاز» و «هرات» از ایران جدا شده بود؛ قدرتهای سلطه جویی چون امپریالیسم روس تزاری و بریتانیا، که «اسلام و روحانیت شیعه» را پایه ی وحدت، مایه ی انسجام، و موتور تحرک و مقاومت ملت ایران در برابر بیگانگان می دیدند و از هر پدیده و جریانی که (به هر دلیل و انگیزه) در راستای مخالفت با این دو عنصر وحدت بخش و مقاومت زا، و تضعیف و نابودی آن، گام می زد، و اقتدار ملی - دینی این سرزمین را به چالش می کشید، حمایت می کردند.
کودتای «انگلیسی» سوم اسفند 1299، رود تایمز را در کشتزار سیاست این سرزمین جاری ساخت و رهبر چکمه پوشان کودتا (رضاخان میرپنج) پس از سرکوب 5 سال مقاومتِ جان سختِ ملت (به رهبری رجال دینی و سیاسی)، با کمک لندن و اغفال دولت انقلابی و خادم دست شوروی، سلسله ای را بنیاد نهاد که کارنامه اش آکنده از ظلم و فساد و وابستگی است: سلسله ی پهلوی.
این سلسله، در دوران اوج سلطه ی آمریکا بر ایران اسلامی (دهه ی 40 و 50شمسی) فرصت زرینی را برای بهائیان پیش آورد که (به رغم ژست تظاهر به «عدم دخالت در سیاست») به عرصه ی حکومت هجوم آورند و با قبضه ی انبوه پستهای کلیدی، عقده ی دیرین خویش را بگشایند. اما باز هم «تقدیر»، شگفتیها نمود و ناگهان، طوفانی مهیب - برخاسته از خشم انقلابی ملت نسبت به رژیم ستم شاهی - سر برداشت و نهال رژیم پهلوی را همراه با همه ی شاخه ها و زوائد برآمده از آن، از جمله: تشکیلات بهائیت، در هم کوبید...
تضاد فرقه با ملت و آیین محبوبش (اسلام تشیع)، و تکاپویش برای ادامه ی حیات خود، اما پایان پذیر نبود و لاجرم باید برای بقا و رقای خویش پایگاهی تازه می جست، که آن نیز «امریکا» و «اسرائیل» بود. و چنین شد که مرکزیت تشکیلات جهانی بهائیت در امریکا و اسرائیل، دست در دست نظام سلطه، در برابر نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، و با هدف گرفتن ارکان اساسی آن، موضعی «براندازانه» گرفت و هر روز رنگ و نیرنگ تازه ای زد اخبارش را باید در جراید و سایت ها خواند و یکی از آخرین جلوه های آن؛ حمایت رسمی اولمرت (نخست وزیر رژیم صهیونیستی) در دی ماه 1385 از بهائیان بود...
با توجه به پیشینه ی جریان بابیت / بهائیت در کشورمان، و کنشها و واکنشهایی که این جریان در کشورمان برانگیخته، برخی از نویسندگان این نظریه ی تاریخی / سیاسی را در ربط با دو قرن اخیر تاریخ ایران اسلامی، مطرح ساخته اند که جریان یاد شده، از همان بدو امر - به موازات تقابل و تخاصم با ملت مسلمان ایران - با قدرتهای شیطانی و استعماری جهان، پیوند خورد و چون بریدگی و دوگانگی جریان مزبور با ملت ایران، امری ذاتی، پایدار و علاج ناپذیر بود، پیوند و تعامل آن با اجانب نیز در طول تاریخ (تا امروز) تداوم یافت. به گونه ای که در این زمینه، ما همواره با یک اصل ثابت تاریخی روبه رو بوده و هستیم: هرگاه که در این سرزمین، ملت و رهبران اصیل دینی و سیاسی آن، زمام امور را در دست می گیرند و سرنوشت سیاسی و فرهنگی ایران، به دست خود ایرانی (ایرانی مسلمان، شیعه، عدالتخواه و ضد استعمار) رقم می خورد، بهائیت (همپای استعمارگران و ایادی رنگارنگ آنان) در آفاق این سرزمین به محاق می رود، و متقابلاً هر گاه، با زور و نیرنگ مستکبران، رجال اصیل ملی و دینی (از امیر کبیر گرفته تا مدرس و...) از عرصه ی سیاست اخراج شده و وابستگان به قدرتهای شیطانی (از میرزا آقاخان نوری گرفته تا کودتاچیان 28 مرداد 32) مسند حکومت ایران را اشغال می کنند، بهائیت از محاق بیرون می آید و حتی بر صدر می نشیند و از پزشک مخصوص دربار (سپهبد ایادی) تا رئیس و اعضای کابینه دولت (هویدا) را از آنِ خود می سازد- ماجرایی که هر دو روی آن، دقیقاً و با ابعادی گسترده و عمیق، در دوران رژیم پهلوی و سپس پیروزی انقلاب کبیر اسلامی ایران تکرار شده است...(79).
پینوشتها:
1. مقاله ی «بهائیت در ادعا؛ بهائیت در عمل»، که مقاله ی آن در کتاب منبع این مقاله موجود است، ضمن مقایسه میان «ادعا و عمل» سران بهائیت، در بحثی مستند و مبسوط، ابعاد گسترده و وحشتناک ادبیات توهین آمیز و هتاکانه ی رهبران این فرقه نسبت به اقوام ملل جهان (به ویژه ملت مسلمان ایران) و نیز منسوبان نزدیک خویش را باز می نماید.
2. در این زمینه ر.ک: بهائیان، سید محمد باقر نجفی، صص486-504 و 512و 519-527؛ گوهر یکتا، روحیه ماکسول، صص345-347 و 352؛ کشف الحیل، آیتی 112/3 به بعد؛ فلسفه ی نیکو، 236/4-248؛ اسناد و مدارک درباره ی بهائیگری (جلد دوم خاطرات صبحی)، با مقدمه ی ابورشاد [سید هادی خسروشاهی]، صص11-13.
4. گوهر یکتا، ص346.
5. نقطه ای الکاف، مقدمه ی براون، ص «عو».
6. در اصل: همه جا: خوانساری.
7. به گفته ی استاد محیط: شاید اداره ی اوقاف این مجموعه را خریده و ضبط کرده باشد؛ محققین می توانند برای اطلاع بیشتر از این اختلاف خانوادگی فرقه ای، در جستجوی آن اسناد به آرشیو اوقاف مراجعه کنند.
8. نقل( با اندکی تصرف و تلخیص در الفاظ) از مقاله ی استاد محیط طباطبایی، که با عنوان «از تحقیق و تتبع تا تصدیق و تبلیغ فرق بسیار است» در مجله ی گوهر (سال4، ش3، خرداد 1355، ص200به بعد) درج شده است.
9. برای اطلاق عنوان «ادیان عتیقه» بر اسلام و مسیحیت و یهودیت، و نیز اطلاق لشکر ظلم و ظلمت بر عموم مردم و پیشوایان ادیان ر.ک: گوهر یکتا، روحیه ماکسول، ص360.
10. ر.ک: تاریخ شهدای امر- وقایع تهران، محمد علی ملک خسروی، ص530.
11. در این باره ر.ک: «بابیت و بهائیت؛ نمای دور، نمای نزدیک»، بخش مربوط به ترور شهید ثالث به فرمان قره العین، تاریخ معاصر ایران شماره 47 و 48، چاپ دوم ویژه بهائیت.
12. فضل الله صبحی، منشی مشهور عباس افندی، در خاطرات خود در مورد آقا جمال بروجردی (مبلغ مشهور بهائی در عصر بهاء که از سوی عباس افندی لقب «پیر کفتار» گرفت) می نویسد: پس از گرایش آقا جمال به بهائیت، «فرزندش حاجی آقا منیر که در اصفهان می زیست و از پیشوایان دین مسلمانی بود، چون دریافت که پدرش بهائی شده او را بی دین خواند و فرمان رهایی [طلاق] مادر خود را از پدر داد و به دست شوهر دیگر سپرد». ر.ک: رحیق مختوم، 384/1؛ اسناد و مدارک درباره ی بهائیگری (جلد دوم خاطرات صبحی)، ص201 به بعد.
13. نظیر درگیری شدید دختر میرزا علی رضا مستوفی بر ضد عموی بهائیش: میرزا محمد رضا مؤتمن السلطنه، کارگزار حاکم خراسان (تاریخ شهدای امر - وقایع تهران، محمد علی ملک خسروی، صص428-429) و نیز مخالفت سخت خانواده ی حاجی محمد آهن فروش (تاجر بهائی تبریزی مقیم و مقتول در مشهد) با حاجی محمد یاد شده (تاریخ عشق آباد، علی اکبر بنای یزدی، صص 371-386).
14. در مورد وی نوشته اند که: از مخالفان سرسخت و جدی بابیت و بهائیت بود و صورت اسامی عده ای از بابیهای تاکر را در سال 1268ق برای شاه و وزیر فرستاد و اعلام کرد که آن ها قصد خروج دارند، که ظاهراً همین امر منجر به اعزام قوای دولتی به تاکر و قتل چند تن از بابیان و دستگیری و تبعید چند تن دیگر از آنها به تهران گردید. ر.ک: آهنگ بدیع، سال 29(1353)، ش3و4، صص18-19.
15. ر.ک: بهاءالله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، ص22. رساله ی مشهور تنبیه النائمین، که خطاب به عباس افندی، و ادعانامه ای علیه شخص بهاء بوده و در راستای حمایت از ازل نگارش یافته، متعلق به همین عمه خانم است.
16. آهنگ بدیع، سال 1347، ش 5و6، ص 142؛ آذر 1350، ش 6-11، به مناسبت پنجاهمین سال فوت عباس افندی، ص305؛ لئالی درخشان، محمد علی فیضی، ص 361 و بعد؛ بهاءالله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، صص435-437.
17. بهاءالله شمس حقیقت، همان، صص21-22.
18. میرزا رضاقلی، به شدت مخالف بهاء بود و از این که او را به نام برادر بهاء معرفی کنند شدیداً استیحاش داشت. ر.ک: الکواکب الدریه، آواره، 8/2؛ بهاءالله شمس حقیقت، ص 22: لئالی درخشان، محمد علی فیضی، صص357-358. مرحوم نورالدین چهاردهی می نویسد: «حاج میرزا رضاقلی حکیم متخلص به مشرق، برادر [حسینعلی] بهاء، از مشایخ صوفیه در اواخر عمر می گوید، برای معالجه به فرنگ رفت و در سنه ی 1304 هـ.ق از تهران حرکت ضمن راه متوسل به خمسه ی طیبه گردید و حدیث کساء را به نظم آورد چشمش بینا شد در سنه ی 1311 هـ.ق فوت کرد و کتابش چاپ شد و این کتاب را این ناچیز دیده است». ر.ک: چگونه بهائیت پدید آمد؟، ص112.
همسر میرزا رضا قلی، مریم خانم، که دختر ملک نساء خانم عمه ی بهاء باشد، البته با بهاء روابط دوستانه داشت و بهاء لوح مریم را خطاب به وی نوشته است. مریم ظاهراً دختر همان میرزا یوسف (شوهر عمه ی بهاء) است که منابع بهائی، به نقل از: خواهر عباس افندی (ورقه ی علیا) او را «یکی از اتباع دولت روسیه» می شمارند که «با کنسول آن دولت دوست» و «با دولت روسیه»ارتباط داشت و هنگام حبس بهاء (به جرم همدستی با قاتلان ناصرالدین شاه در سال 1268ق) در زندان تهران، و حمایت جدّی سفیر روسیه از او، از کسانی بود که به نفع بهاء فعالیت می کرد. ر.ک: عهد اعلی...، ابوالقاسم افنان، صص 498-499، به نقل از کتاب خانم بلامفلید با عنوان: The Chosen highway، ص 40 به بعد؛ قمیص نور، دیوید روح، ص193. قنسول روسیه، مقصود: پرنس دالگورکی سفیر مشهور روس تزاری در ایران عهد ناصری است که جان بهاء را از حبس ناصرالدین شاه نجات داد و در منابع کهن بهائی از وی با عنوان قنسول یاد شده است.
19. ر.ک: ظهور الحق، ج8، قسمت 2، صص705-707.
20. نقل از: رحیق مختوم، 460/1. برای درگیریها و مناظرات یهودیان با بهائیان در کاشان ر.ک: خاطرات حاخام یدیدیا شوفط، از روحانیون یهودی ایران (مقیم کاشان)، صص 98-100. عزیزالله عزیزی، از بهائیان یهودی تبار همدانی، و از مقربان عباس افندی، نیز در خاطرات خود با اشاره به پدرش: ملا دانیال (ابراهیم)، می نویسد: «پدرم از مخالفین سرسخت آیین بهائی بود و دائماً می کوشید و وسائلی برمی انگیخت تا مانع معاشرت و مجالست جوانان اسرائیلی با بهائیان شود برای این منظور به هر وسیله ای تشبث می کرد و به هر مقامی و راهی می رفت. تا بلکه موفق شود» (تاج و هاج، ص 38). محمد علی ملک خسروی، نویسنده ی شاخص بهائی، نیز در مجموعه ی تاریخ امر، مخطوط، موجود در کتابخانه ی محفظه ی ملی آثار امری ایران، تأسیس 133 بدیع، ص 205-259 و دیگر صفحات، به تفصیل از اختلاف و کشمکش یهودیان همدان با بهائیان در مدرسه ی آلیانس و... سخن گفته است.
21. تاریخ یهود ایران، 628/3.
22. خاطرات حاخام یدیدیا شوفط، تدوین و نوشتار از مهندس منوچهر کوهن، چاپ دوم، ص90.
23. وی در این زمینه، ماجرای گرایش ملا شالوم، حاخام کاشانی، و پسرش به بهائیت را مطرح می سازد که (به زعم وی) انگیزه ی شالوم در این کار، رسیدن به پست و مقام (و حتی نشستن به جای عباس افندی) بود، و البته بعداً از بهائیت برگشت. ر.ک: خاطرات حاخام یدیدیا شوفط، ص90.
24. همان، ص91.
25. خاطرات حاخام یدیدیا شوفط، صص98-100.
26. سخن لوی، خالی از تأمل به نظر نمی رسد. زیرا - بر فرض هم این نظر را بپذیریم که یهودیان در ایجاد جریان مشکوک بابیت و بهائیت هیچ نقشی نداشته اند (که نظریه ای خالی از تأمل نیست)، به هر روی با روی آوردن شماری از یهودیان (هم چون عزیزالله خان خیاط و حبیب ثابت و...) به مسلک بهائیت، در بقاء و گسترش این جریان دخیل و سهیم شده و طبعاً خشم ملت مسلمان ایران از این جریان استعماری، دامن گیر آنان نیز می شود...
27. تاریخ یهود ایران، 632/3.
28. ر.ک: ظهور الحق، ج8؛ قسمت 2، صص786-787؛ آهنگ بدیع، سال 24، ش3 و 4، صص 87-89.
29. راجع به اقدامات اکثریت اعضای انجمن زردشتیان یزد (موسوم به انجمن ناصری) بر ضد تبلیغات تفرقه افکنانه ی ملا بهرام اختر خاوری (از زردشتیان بهائی شده) به نفع بهائیت در بین زردشتیان، ر.ک: آهنگ بدیع، سال 2، ش6، صص 12-13. این مأخذ، به اتحاد موبدان زردشتی یزد با علمای مسلمان بر ضد فرقه این گونه اعتراف می کند: «در فتنه ی مشهور 1308[قمری] در یزد، برای بهائیان پارسی هم آتشی روشن گردید و دستور بزرگ زرتشتیان به تبعیت ملاهای اسلام بنای تعرض و تعدی را گذاشت ولی با ملاقات و بذل مال و خدمات ملا بهرام، رفع غائله شد».
30. برای مبارزات موبدان و دستوران با بهائیان زردشتی شده در یزد و کرمان و دیگر نقاط: استاد جوانمرد، کیخسروخان کرمانی، و ماستر خدابخش، و حمایت اردشیر ریپورتر از آنها ر.ک: منابع متعلق به فرقه ی نظیر ظهورالحق، ج8، قسمت 2، صص 934-943 و 969-973؛ آهنگ بدیع، سال 2، ش 10، صص 8-10؛ اسنادی از زردشتیان معاصر ایران، تورج امینی، صص 406-407.
31. اخبار امری، سال 1351، ش7، ص235.
32. ظهورالحق، ج8، قسمت 2، ص 1149.
33. بهاءالله موعود کتاب های آسمانی، علاءالدین قدس جورابچی، ص 245.
34. ر.ک: فلسفه ی نیکو، میرزا حسن نیکو، 184/2. درگیری زردشتیان و بهائیان، اختصاص به خاک ایران (و یزد و کرمان) نداشت، بلکه دامنه ی آن به هند، محیط زندگی پارسیان، نیز کشیده شده بود. به نوشته ی اسدالله مازندرانی: زمانی که ملا بهرام اختر خاوری با مخالفت انجمن ناصری یزد رو به رو و با خانواده اش به بمبئی رفت و در آنجا نیز تبلیغ به نفع بهائیت را میان زردشتیان هند ادامه داد، روزی «درب دکّه خسرو خرمشاهی»، پارسیان هند جلوی او را گرفته «پرسیدند که زردشتی هستی یا بهائی؟ و او جواب گفت که بهائی هستم و بی درنگ سدره و کشتی [نشانه های زردشتی گری] را که با او بود گرفته در آوردند و ضربی شدید وارد ساختند و ملا بهرام لغت هندی نمی دانست به مداخله ی پلیس خلاص شد» (ظهورالحق، ج8، قسمت 2، ص965). چندی بعد هم به ایران بازگشت و با وساطت انجمن ناصری و اردشیر ریپورتر، به همکاری با جلال (حاکم ستمگر و سنگدل یزد در زمان ناصرالدین شاه) پرداخت و روی همین سوابق، زمانی که به یزد و اصفهان شورشی عامی بر ضد فرقه ایجاد شد، با سختی از یزد به تهران گریخت. ر.ک: همان، ص965 و بعد.
35. تاریخ یهود ایران، 626/3.
36. خطابات عبدالبهاء، 23/2.
37. همان، ص 28.
38. تأکید از ما است.
39. همان، ص164 و نیز ر.ک: صص 286-287.
40. شهرت اصلی او «سیابخش» بود که توسط عباس افندی به «سفیدوش» تغییر یافت. ر.ک: خاطرات مالمیری، با مقدمه ی حبیب طاهرزاده، پی نوشت ص 162.
41. مشخصات کتابشناسی این اثر چنین است: یار دیرین، سیاوش سفیدوش، مؤسسه ی ملی مطبوعات امری، 132 بدیع، بی تا، بی جا.
42. آهنگ بدیع، سال 2، ش6، ص12.
43. یاردیرین، ص15.
44. برای نمونه ر.ک: لوح عباس افندی درباره ی وی، مندرج درک یار دیرین، صص 139-142. برای شرح حال سیاوش همچنین ر.ک: ظهورالحق، ج8، قسمت 2، صص 939-942.
45. همان، ص5.
46. همان، ص7.
47. همان، ص17.
48. همان، ص41 و90.
49. ر.ک: یار دیرین، صص 58-85.
50. همان، ص11.
51. همان، ص13.
52. همان، صص27-28.
53. همان، ص29.
54. همان، صص 90-94.
55. همان، صص94-97.
56. همان، صص 97-100.
57. همان، صص 100-101.
58. چنانکه خواهیم دید، بهائیان زردشتی شده (برای پیشبرد اهداف خویش و از آن جمله، کوبیدن موبدان زردشتی مخالف خود) حتی از جا زدن خود به عنوان «مسلمان» و «مطیع الاسلام» نزد علمای یزد نیز ابا نداشتند!
59. یار دیرین، صص101-106.
60. همان، صص 106-109.
61. همان، ص109 و بعد.
62. همان، صص 110-111.
63. همان، صص112-115.
64. همان، ص115.
65. همان، صص 115-116.
66. همان، صص 117-119.
67. همان، صص122-123.
68. مراجعت عباس افندی از غرب به فلسطین در 7 محرم 1332ق/5 دسامبر 1913رخ داده است. ر.ک: اخبار امری، سال 39، ش 9و 10، آذر- دی 1339، ص654.
69. یاردیرین، ص123.
70. قرائن نشان می دهد که، این شگردی حساب شده بود که عباس افندی (به منظور برانگیخته نشدن حساسیت رهبران مسیحی اروپا و امریکا بر ضد فرقه) در سفر خود به مغرب زمین (1911-1913م) در پیش گرفته بود و شواهد آن در سفرنامه ی عباس افندی به غرب (با عنوان بدیع الآثار) نیز قابل ردیابی است.
71. یار دیرین، صص 125-126.
72. همان، صص 126-128.
73. همان، ص 129 و نیز ر.ک: ص 134.
74. همان، ص141. نیز ر.ک: مکاتیب عبدالبها، 45/4.
75. حال باید گفت: بیش از 150 سال.
76. بهائیگری، چ2، تهران 1323، ص91.
77. بی تأثیر.
78. همان، صص 89-90.
79. ر.ک: بهائیت؛ پیوند با بیگانه، خصومت با ملت، کریم حق پرست، مندرج در: زمانه، سال 6، ش 61، مهر 1386، ص17.
/ج