عشق آباد روسیه، بهائیان و دولت تزاری (2)

در ماجرای تجمع و فعالیت بهائیان در عشق آباد و مناطق حومه ی آن، و حوادثی که در پی این امر رخ داد، کراراً به نام چند تن از صاحب منصبان بزرگ تزاری بر می خوریم: کوروپاتکین، سوبوتیچ، کاماروف ( قمروف)، کلنل
پنجشنبه، 7 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عشق آباد روسیه، بهائیان و دولت تزاری (2)
عشق آباد روسیه، بهائیان و دولت تزاری(2)

 

نویسنده: محمدرضا اشراقی




 

 

6. بهائیان، دست در دست افسران سلطه جوی تزاری

در ماجرای تجمع و فعالیت بهائیان در عشق آباد و مناطق حومه ی آن، و حوادثی که در پی این امر رخ داد، کراراً به نام چند تن از صاحب منصبان بزرگ تزاری بر می خوریم: کوروپاتکین، سوبوتیچ، کاماروف ( قمروف)، کلنل تومانسکی و...
آشنایی با مناصب و مواضع استعماری این افراد، ماهیت روابط و همکاری استعماری سران و فعالان فرقه ی بهائیت با تزاریسم در ماوراء بحر خزر و آسیای مرکزی را روشن تر و شفاف تر می سازد. از کاپیتان تومانسکی و روابط و همکاریش با مبلغان مشهور فرقه ( ابوالفضل و سید مهدی گلپایگانی) در مقاله های پیشین به تفصیل سخن گفتیم، ذیلاً به معرفی سایر افسران روسی مرتبط با فرقه می پردازیم.

الف) ژنرال کوروپاتکین

شوقی افندی، از حضور ژنرال کروپاتکین، فرماندار کل ترکستان، به عنوان نماینده امپراطور روس در مراسم مخصوص نصب سنگ بنای مشرق الاذکار بهائیان در عشق آباد سخن می گوید. وی، با اشاره به بنای مشرق الاذکار عشق آباد توسط میرزا محمد تقی وکیل الدوله می نویسد:
سنگ اولیه ی مشرق الاذکار عشق آباد در سال 1320 هجری ( مطابق با 1902 میلادی) در حضور فرماندار کل ترکستان، جنرال کروپاتکین که به نمایندگی از طرف امپراطور روس در مراسم مخصوص حضور به هم رسانیده بود نهاده شد. (1)
ببینیم این ژنرال روسی که بود؟
سرهنگ الکسی نیکولاویچ کوروپاتکین، از افسران برجسته و فعال تزاری در قرن 19 و اوایل قرن 20 است. وی فرمانده ی قوای روسیه در قفقاز در 1890 (2)، فرمانروای ماوراء خزر و سپس وزیر جنگ و فرمانده کل قوای آن رژیم در جنگ با ژاپن بود. (3)
کوروپاتکین در لشکرکشی روسها به گئوک تپه ( شمال غربی عشق آباد) جهت سرکوبی ترکمنها و اشغال اراضی آنها در 1881/ 1298 ق ( که بعداً به اشغال اَخال ومرو و... توسط روسیه انجامید) یکی از فرماندهان نظامی عمده ی عملیات بود و حمله ی اصلی نیروی روس به گئوک تپه را رهبری کرد. (4) پیش از این نیز از زبان آواره ( مبلغ پیشین بهائی) خواندیم که با اشاره به اشغال نظامی گوک تپه در ماه بایوار 1880/ 1298 توسط ارتش تزاری به ریاست اسکوبولوف می افزاید: « روز هیجدهم آن ماه سردار اعظم کوراپاتکین» مشهور وارد زمین عشق آباد شد و تمامی آن حدود به حیطه ی تصرف روسها درآمد» و پس از این تاریخ بود که با چراغ سبز دولت روسیه به بهائیان، زمینه برای تجمع و فعالیت آنها در عشق آباد فراهم شد. (5)
لرد کرزن، ازعناصر استعمارگر بریتانیا است که نسبت به حفظ کیان و موجودیت این امپراتوری، سخت حساس بود و به همین دلیل برای حفظ منافع انگلیس در هند و خاورمیانه، تحرکات روسهای تزاری را در ایران و افغانستان و منطقه ماوراء بحر خزر، با دقت تعقیب و رصد می کرد. وی در کتاب مشهور خود: ایران و قضیه ی ایران، که در سال 1891 م ( 1309 ق) نوشته، به طور گسترده و همه جانبه راجع به نقشه ها، اقدامات و تأسیسات روسهای تزاری در منطقه ی ماوراء بحر خزر بحث می کند و ضمن آن، سخن را به وصف «ژنرال کوروپاتکین»، فرماندار کل ماوراء بحر خزر ( که جدیداً بدین سمت منصوب شده بود) می کشاند.
کرزن از کوروپاتکین به عنوان یک افسر کارکشته، مجرب و صاحب نام تزاری یاد می کند که در سال 1874 به مدت یک سال در الجزایر همراه نیروهای اعزامی فرانسه علیه نیروهای مسلمان آن کشور جنگیده و نیز در محاصره و اشغال نظامی سمرقند توسط قوای متجاوز روسیه شرکت داشته است. زمانی که روسیه با عثمانی به جنگ پرداخت، او رئیس ستاد ژنرال اسکوبلف ( افسر صاحب نام روسیه) بود و در مراحل پایانی آن جنگ، به ریاست ستاد ارتش تزاری در بخش مربوط به آسیای مرکزی منصوب شد. در 1879 وی به آسیای مرکزی برگشت و فرماندهی گردان پیاده نظام ترکستان را به عهده گرفت. سال بعد نیز، در مقام فرماندهی بخشی از قوای روسیه در صحرای ترکمن، مأموریت یافت که ( برای بسط سیطره ی بر نواحی ماوراء خزر) به قوای اسکویلف درگئوک تپه(6) ملحق شود و او نیز چنین کرد و ریاست یکی از سه ستون نظامیان یورشگر روسی را در آن عملیات به دست گرفت و «از آن پس، در تمام مسائل اداری و نظامی، به عالی ترین منصبی نائل شد که بیشتر از هر سردار دیگر روس راجع به آن اطلاع و بصیرت دارد».
کوروپاتکین، همچنین در سال 1885 م ( 1302 ق) طرح محرمانه ای برای حمله ی نظامی روسیه به هند بریتانیا تهیه کرد که از سوی مقامات نظامی آن کشور، در مجموع، به عنوان بهترین نقشه ی قابل اجرا در این زمینه ارزیابی گردید(7) و جالب است بدانیم که در این طرح محرمانه، « دستیابی بر گیلان و مازندران و خراسان و آذربایجان، از شرایط ضروری اجرای قسمتی از عملیات نظامی آن در ایران تلقی شده بود»!(8)
لرد کرزن، با ذکر نکاتی که گذشت، می افزاید: ژنرال کوروپاتکین هم اکنون ( 1891) دوره ی فرمانروایی تازه ای را در ماوراء بحر خزر آغاز نموده و تمرین های نظامی و جنب و جوش نفرات برنامه ی روزانه ی او است. وی سالانه 1400 لیره مقرری دارد و 800 لیره هم اضافه حقوق دریافت می کند که 600 لیره کمتر از مواجب کاماروف ( قمراوف) می باشد. وی با اشاره به انتصاب کوروپاتکین به فرماندهی کل ماوراء بحر خزر و نیز گزینش دو عنصر فعال و پر تجربه چون خود او ( آقای لسار(9) به نمایندگی تمام عیار روسیه در دربار بخارا و ژنرال ورفسکی(10) به عنوان حاکم کل تاشکند) به جای کسانی چون ژنرال روزنباخ (که «اهل صلح و آرامش بود»)، می نویسد: به موجب این سه انتصاب، انگلیسیها دلیل معقولی در اختیار دارند تا بپندارند که قضیه ی آسیای مرکزی، لزوماً دوره جدید و پر حدتی خواهد داشت و از مصالح روس در آن نواحی، شاید با مراقبت و هوشیاری کم نظیری دفاع خواهد شد. در هنگامی که مشغول نوشتن این کلمات بودم شنیده ام که ژنرال کوروپاتکین نمونه ای از طرز کار رژیم خود را نشان داده و در آغاز حکومت خود، فرمان اخراج تمام خارجیها را از ماوراء بحر خزر صادر کرده است که از جمله ی ایشان همان مهندس انگلیسی بوده که نامش را ذکر نمودم. (11)
مروری بر کارنامه ی کوروپاتکین نشان می دهد که وی، نسبت به انگلیسی ها معتقد به مدارا و سازش بود(12) اما نسبت به سلطنت مسلمان عثمانی، وجهه ی نظر کاملاً استعماری داشت و فی المثل در آغاز قرن بیستم از کسانی بود که «تصرف تمام و کمال بوسفور [منطقه ی استراتژیک مرزی در قلمرو امپراتوری عثمانی] را مهمترین کار روسیه در... قرن بیستم» می دانست. (13) در همین زمینه، باید افزود که: کوروپاتکین، در جریان کشتار وحشیانه ی مسلمانان آسیای مرکزی توسط دولت تزاری نیز ( که در پی انقلاب 1905 روسیه رخ داد) بر ارتش تزاری ریاست داشت و چنانکه نوشته اند: « کشتاری که به راه انداخت حیرت انگیز بود. تنها در منطقه ی هفت رود ( Semirechye) بیش از 200 هزار نفر کشته شدند. حدود 300000 نفر از اقوام آن حدود نیز به ترکستان شرقی و مناطق چینی آسیای میانه گریختند. »(14)
کوروپاتکین نسبت به ایران نیز نگاه کاملاً طمعکارانه و استعماری داشت. در یادداشت محرمانه ی خود به تزار، « پیرامون وظایف ما در ایران» ( در سال 1897) خاطر نشان می سازد. که: « ما ناگزیر موظف هستیم از یاد نبریم که اگر امروز، ایران برای ما دارای اهمیت بزرگ سیاسی و اقتصادی نیست، اما برای فرزندان و نوادگان ما چنین اهمیتی به اندازه ای بسیار، پدید خواهد آمد. امروز ما از نگاه فرهنگی چنان که باید نیرومند نیستیم که حتی با پشتیبانی پرتوان حکومت بتوانیم بازارهای آذربایجان، تهران و حتی خراسان را یکسره در دست گیریم. » (15)کرزن به نقشه ی سری ژنرال کوروپاتکین در 1885 درباره ی لشکرکشی روسیه به هندوستان اشاره می کند که از قرار معلوم برنامه ی بعدی پیشروی روسها در جهت آسیای مرکزی بوده و در آن، به عنوان نخستین هدف سیاسی دولت تزاری، از الحاق آذربایجان، گیلان، مازندران وخراسان- به ویژه خراسان که اشغال آن، مقدمه ی تصرف هرات بود- یاد می کند. (16)
چنین کسی به گفته ی شوقی افندی: به عنوان فرماندار کل ترکستان، و نماینده ی امپراطور روس، در مراسم مخصوص نصب سنگ بنای مشرق الاذکار بهائیان در عشق آباد حضور داشت!(17) چنانکه خیابانی نیز که مشرق الاذکار در آنجا ساخته شده بود به نام او نامگذاری شده بود ( و البته، پس از پیروزی انقلاب اکتبر، توسط رژیم انقلابی جدید، نام آن به «آزادی» تغییر یافت. (18)

ب) ژنرال کاماروف

ژنرال ا. و. کاماروف ( قمروف)، متولد 1250 ق در قفقاز، از جانب روسها فرمانده ناحیه ی ماورای بحر خزر و حاکم «خوارزم و ترکمانیه» بود. وی در تسخیر نظامی شهرهای مرو و سرخس و... ذی نقش بوده و همچنین در سرکوب افغانهای مقاوم در منطقه ی پنجده افغانستان، در سالهای 1884 و 1885 شرکت داشت. (19) اعتماد السلطنه در سال 1302ق از «جنرال کماروف» ( متولد 1250 ق در قفقاز) به عنوان «سردار معروف دولت روس» یاد می کند که پدرش از «سرداران» روسیه در قفقاز بوده است و خود، در عملیات نظامی روسیه در نقاط مختلف: داغستان قفقاز ( سرکوب نهضت مقاومت شیخ شامل)(20)، سربستان ( جنگ با ارتش عثمانی در 1876 وبعد از آن) و پنجده ( جنگ با افغانها)(21) شرکت مؤثر داشت و به همین دلیل نیز از مقام سرهنگی به منصب ژنرالی ارتقا یافت و به حکومت بر ترکستان ( که به تازگی توسط روسها اشغال نظامی شده بود) منصوب گردید. (22) بیست و اند سال پس از آن تاریخ نیز یک دیپلمات ایرانی که در صدر مشروطه عضو سفارت ایران در پایتخت تزار بوده است، از «جنرال کماروف» به عنوان «سرکرده و حاکم نظامی روس در عشق آباد» یاد می کند. (23)
این ژنرال و ژنرال زاده ی روسی، چنانکه گذشت، از تأسیس مشرق الاذکار بهائیان در عشق آباد کاملاً حمایت کرده و حتی همراه صاحب منصبان روسی در مراسم نصب سنگ بنای آن حضور یافت و عباس افندی در لوحی که صادر کرد، سرمست از حمایت رسمی حکومت روسیه از بهائیان، نوشت: «حضور جناب مستطاب جنرال [در این مراسم] فی الحقیقه دلیل بر نهایت حمایت می نماید و... ابداً کسی چنین همتی و حمایتی و رعایتی و عدالتی به خاطر نمی آورد»!(24)
نام کاماروف، و مراودات وی با سران فرقه، بیشتر در واقعه ی قتل محمدرضا اصفهانی ( از فعالان بهائی در عشق آباد) ظهور و بروز یافت که شرح آن، موضوع گفتار بعدی ما است.

7. قتل یک بهائی در عشق آباد، و مواضع روسها در حمایت از فرقه

یکی از موارد حمایت آشکار دولت تزاری از فرقه ی بهائیت را می توان در جریان قتل محمدرضا اصفهانی مشاهده کرد که از سران و مبلغان فرقه در عشق آباد محسوب می شد و در 12 محرم 1307 ق مورد سوء قصد قرار گرفت.
ببینیم مقتول که بود و چه هویتی داشت؟

7- 1. محمدرضا اصفهانی که بود؟

محمدرضا اصفهانی، پیشکار و حقوق بگیر سید احمد افنان ( خویشاوند باب و از سران و تجار عمده ی بهائی) و مأمور اخذ اجاره ی املاک و عمارات وی در عشق آباد(25) بود که ضمناً از مبلغان فعال فرقه در ایران و روسیه به شمار می رفت و به همین علت نیز مدتی در زادگاه خود ( اصفهان) به زندان افتاده و پس از آزادی نیز ناگزیر شده بود آن شهر را مخفیانه ترک گوید و نهایتاً به عشق آباد برود. (26)
علی اکبر یزدی ( باقروف)، از فعالان و مبلغان بهائی در عشق آباد می نویسد: اصفهانی پس از گرایش به بهائیت، « به انجذاب و اشتعالی قیام می نمایند که بی اختیار با ابرار و اشرار در اثبات امر پروردگار [یعنی مسلک بهائیت] صبحت می نمایند. از این جهت زیست ایشان در یک محل ممکن نبوده چندی در صفحات خراسان و سبزوار به سر می برده و همه روزه این عباد اسباب فساد و عناد فراهم می نموده اند. وقتی در سبزوار عرصه بر ایشان تنگ شده به اصفهان سفر می نمایند جهت (27) ملاقات اهل و عیال و منسوبان خود، در آنجا نیز بنای تبلیغ می گذارند. » در نتیجه آنجا هم کار به درگیری کشیده و با فشار روحانیون، ظل السلطان درصدد دستگیری او بر می آید و اصفهانی با لباس مبدل مخفیانه از اصفهان می گریزد و به یزد ( نزد افنان) و عکا ( نزد بهاء) می رود و نهایتاً مأمور می شود که به عشق آباد برود. (28)
پیدا است کسی که در محیط ایران ( با آن محدودیتها و تضییقاتی که برای فعالیت تبلیغی فرقه وجود داشت) این گونه با تبلیغ بهائیت، مایه ی اغتشاش و آشوب در شهرها می شد، در عشق آباد روسیه ( که بهائیان از حمایت آشکار دولت تزاری، بهره مند بودند) چگونه عمل می کرد؟ به قول علی اکبر یزدی، که در عشق آباد با اصفهانی همکار و هم حجره بود: « حاجی بر همان حالات قدیمه بلکه قدری هم بر آن افزوده، بی ملاحظه حکمت، با همه کسی صحبت می فرمودند و مشق جانبازی می کردند. »(29) فضل الله شهیدی، عضو محفل بهائیت در عشق آباد و مشهد(30)، نیز ضمن اشاره به سبقت ورود حاجی محمدرضا اصفهانی به عشق آباد، می نویسد: « جناب حاجی محمدرضا بیش از همه در تبلیغ و هدایت نفوس، ساعی و جاهد بودند، و به بهائیت مشار با لبنان». (31)
می دانیم که رهبران و سران تشکیلات این فرقه ی اندک شمار، همواره به پیروان خویش تأکید و اصرار داشته اند که دیگران را به آیین خود فرا خوانند و به تبلیغ بهائیت در بین ایشان بپردازند. (32) و این «دیگران»، در کشور اسلامی ایران، عمدتاً «شیعیان» هستند که کتب و آثار باب و بهاء، آکنده از اشاره و استناد به متون دینی آنها ( البته به نحو «گزینشی و «تحریف آمیز» و در راستای استفاده ی «ابزاری» از این متون) (33) است. از سوی دیگر، تجربه و حس نشان می دهد که تبلیغ بهائیت در بین شیعیان، قهراً ملازم با تکذیب وجود حضرت ولی عصر (عج)، خرافه شمردن عقاید و آموزه های اصولی تشیع در زمینه ی خاتمیت و مهدویت، و اصولاً اعلام نسخ و بی اعتباری دین اسلام، و راندن این دین جاوید به سمت ادیان منسوخه و به قول بهائیان: « عتیقه»! است، و القاء این امور طبعاً واکنش تند مسلمانان ( خصوصاً شیعیان) را بر می انگیزد.
ضمناً - گذشته از اینکه مسلمانان و خصوصاً شیعیان، طرح این گونه القائات و شبهات از سوی مبلغان بهائی در جامعه ی اسلامی را، فی نفسه بالاترین توهین به مقدسات خود تلقی می کنند - در خلال بحثها و مشاجراتی نیز که میان مبلغان یاد شده و مسلمانان درمی گیرد. چنانکه می دانیم ( و کتب و نشریات بهائیت نیز از آن سرشار است) کار به توهین و تمسخر عقاید مسلمین، موهوم شمردن وجود امام عصر (عج)، و اهانت به علما و مراجع دینی شیعه، می کشد و به قول شاعر: باده مجنون است؛ چون لب تر کند/ آن چنان را آن چنان تر می کند... !
میرزا آقا خان قائم مقامی، از سران و فعالان بهائیت در عصر قاجار و پهلوی است که پسر وی ( منوهر قائم مقامی) در زمان محمدرضا پهلوی، عضو ثابت محفل بهائیان ایران بود. میرزا آقا خان در زندگی نامه ی خود نوشت خویش می نویسد: پس از بهائی شدن به اراک رفته «تاجری معتبر و پر نفوذ و پهلوانی جسور گردیده، عامه ی اهل شهر را دلالت [ به بهائیت] می کردم. حتی بر کسر حدود [بخوانید: شکستن حرمت احکام و مقررات دینی اسلامی] در ماه رمضان با جمعی از جوانان تازه تصدیق [یعنی نوبهائی] دیگهای خوراک پزی را در میان معبر عام بار نهاده غذا طبخ و به رفقا می دادیم یا در سرای تجارتی همین کارها را می نمودیم، تا [آنکه] مردم با تجار و منافقین [بابیهای غیر بهائی؟] با مجتهدین، حکومت را همراه کرده حکم قتل بنده و چهار نفر دیگر را گرفته و در محبس اراک اسیر و ذلیل و دچار کند و زنجیر نمودند و سایر رفقا مخفی شدند... ». وقتی هم که میرزا آقا خان با وساطت اتابک امین السلطان از زندان آزاد می شود در جواب پیغام مجتهد پر نفوذ و محبوب شهر: آقا نور، که از وی خواستار اظهار توبه و برائت از فرقه و... شده بود، از هتاکی به مجتهد دریغ نکرده و به قول خود: « پاسخ دادم: آقا خیلی غلط خورد و این شرایط باید درباره ی خودش مجری شود زیرا دجال شده و مردم را به ضلالت انداخته؛ فحش بسیار دادم، نادانی و جوانی» نمودم، که این کار او سبب تعطیل بازار به حکم مجتهد و ایجاد بلوا و آشوب در شهر می گردد... (34)
فعالیتهای تبلیغی محمدرضا اصفهانی نیز از کنشها و واکنشهایی که فوقاً گفتیم مستثنا نبوده است. زمانی که امثال میرزا آقاخان قائم مقامی، در محیط محدود و کنترل شده ی ایران، و با وجود مخالفت ملت و دولت با فرقه، دست به چنین هنجار شکنیها و هتاکیهایی می زنند، رفتار کسانی چون محمدرضا اصفهانی در خارج از ایران ( و تحت حمایت روسها) با اسلام و مسلمانان، ناگفته قابل حدس است. عبدالحسین آواره، ضمن اشاره ی تلویحی به فعالیت اصفهانی در امر تبلیغ بهائیت، از واکنش منفی مسلمانان نسبت به وی سخن گفته و ضمن تعریف از اصفهانی می نویسد: « به واسطه ی شدت تمسک به امر بهائی، مسلمین آن حدود، فوق الحد با او بغض وعداوت مذهبی داشتند. »(35)
میرزا ابوالفضل گلپایگانی، نویسنده و مبلغ طراز اول بهائی است که ( چنانکه قبلاً گفتیم) هنگام قتل محمدرضا اصفهانی در عشق آباد بود و با دیدارها و گفت و گوهایی که با دولتمردان روسیه در منطقه داشت، جنگ سرنوشتی را که میان بهائیان منطقه ( به کمک روسها) با مسلمانان آن سامان جریان داشت، کارگردانی می کرد.
میرزا ابوالفضل پس از ختم ماجرا، نامه ای به میرزا اسدالله خان وزیر ( از سران بهائیت در اصفهان، و مسئول امور مالی دستگاه ظل السلطان) نوشته که در آن، واقعه ی قتل اصفهانی و حوادث متعاقب آن را ( به نحوی کاملاً یک طرفه و رتوش شده) شرح داده(36) و همین گزارش، مایه و پایه ی گزارش بعدی مورخان و نویسندگان بهائی از آن رویداد شده است. جالب است که از همین گزارش ( رتوش شده ی) گلپایگانی برمی آید که محمدرضا اصفهانی به مقدسات مسلمانان توهین می کرده و این مسئله، توجه حاکم روسی منطقه (ژنرال کاماروف) را نیز که در خط حمایت از فرقه گام می زد، به خود معطوف ساخته بود. از گزارش گلپایگانی به اسدالله خان برمی آید که محمدرضا اصفهانی نزد شیعیان، «به عداوت ائمه ی » اطهار(ع) متهم بود. (37)
گلپایگانی در گزارش مزبور، در شرح گفت وگوی خود( پس از قتل اصفهانی) با ژنرال کاماروف، می نویسد: در پاسخ به اظهارات من، «سرکار ژنرال جوابی فرمود که از آن چنین مستفاد می شد که بعضی از اجزاء(38) پلیسیه که از حزب شیعه و در دوائر حکومت روسیه موظف بودند، واقعه ی شهادت حاجی [محمدرضا اصفهانی] را چنین وانمود کرده بودند که معاذالله جناب حاجی نسبت به ائمه ی اسلام، کلام ناهنجاری گفته و آن دو نفر طاقت نیاورده او را کشته اند و خودشان به پای خود به اداره ی پلیس رفته اند. »(39)
طبق آن گزارش: گلپایگانی و همراهان او این مسئله را منکر شده و مدعی می شوند که بهائیان ( به دستور رهبرشان: بهاء) اساساً در حق مخالفان خود هرگز بدی نمی گویند، چه رسد به بزرگان شیعه. اما باز هم کاماروف قانع نشده و می گوید: «بلی، دانسته ام که شما درباره ی هیچ کس بد نمی گویید... لیکن ممکن است که انسان در هنگام خشم و استیلای غضب، خودداری نکند و برخلاف عقیده ی خود حتی بر پدر و مادر خویش هم بدی بگوید». لذا گلپایگانی ناچار می شود سیر بحث و استدلال را عوض کرده و بگوید: اگر اصفهانی «العوذ بالله کلمه ی زشتی» هم بر زبان جاری ساخته، مسلمانان باید به حکومت شکایت می بردند، نه اینکه به قتل وی اقدام کنند؛ و اینکه چنین نکرده اند، «دلیل است بر کذب مدعیان و نداشتن دستاویزی درست». (40)

7- 2. نقد گزارش ابوالفضل گلپایگانی

(سنجش یک «ادعا» به «محک واقعیت»
پیدا است که در گزارش ابوالفضل گلپایگانی از ماجرای قتل اصفهانی و پیامدهای آن، با روایتی «بهائی گونه» از ماجرا رو به رو هستیم. به قول معروف: قلم در دست دشمن (دشمن مسلمانان: ابوالفضل گلپایگانی) قرار داشته و طبعاً وی برای آنکه عمل فرقه و اعضای آن در آن درگیری، «خالی از هر خطا» جلوه کند و متقابلاً مسلمانان عشق آباد، «مقصر مطلق» قلمداد گردند، ماجرا را به گونه ای پردازش می کند که مصلحت و منفعت فرقه اقتضا می کند. مع الوصف، با توجه به اصرار کاماروف (ژنرال روسی حامی و پشتیبان بهائیان) بر صدور اهانت از جانب اصفهانی در حق ائمه اسلام، که گلپایگانی به آن اشاره دارد، پیدا است که گزارش مأموران پلیس روسیه مبنی بر توهین اصفهانی به مقدسات مسلمین، دست کم برای کاماروف، تأمل برانگیز و مسئله ساز بوده است.
این ادعای گلپایگانی نیز که به کاماروف می گوید: بهائیان ( به دستور رهبرشان: بهاء) اساساً در حق مخالفان خود هرگز بدی نمی گویند، چه رسد به بزرگان شیعه، ادعایی نادرست است و می توان در کارنامه ی خود بهاء و جانشینان و اتباعش موارد بسیاری از توهین به علمای اسلام و شیعیان، و حتی حضرت ولی عصر (عج) را نشان داد.
در خلال آثار و الواح حسینعلی بهاء( بنیادگزار بهائیت) فراوان به اظهارات صریح و غیر قابل توجیهی بر می خوریم که عقاید و باورهای رایج شیعه درباره ی قائم موعود و موعود منتظر(عج) را «کذب صرف و افک (تهمت) محض» می شمارد و احادیث اسلامی و شیعی مربوط به آن حضرت را «روایات کاذبه ی مجعوله» می خواند و نواب عامه و خاصه ی امام عصر (عج) و عالمان بزرگ و وارسته ی شیعه را با تعابیر تند و هتاکانه ای چون «نفوس کاذبه ی خائنه»، «هیاکل مجعوله» و حتی «علمای زنادقه»! فرو می کوبد و ادعا می کند که «جمیع فساد عالم، از آن نفوس [یعنی عالمان بزرگ شیعه] بوده و هست» علما از مأموران دولت مستبد قاجار بدترند!(41)
بنیادگذار بهائیت، علمای بزرگ شیعه در عصر خویش را «خراطین ارض» می خواند که به معنای «کرمهای سرخ دراز باریک در زمین نمناک» است(42) و همو، «شیعه» را با واژه ی «شنیعه»، قافیه بسته از شیعه ی شنیعه سخن می گوید(43) و ضمن اینکه شیعیان را قومی مشترک و قومی پست تر از یهود(44) می شمارد، به مردم توصیه می کند که: «اگر به نور ایمان [بهائیت] فائز نمی شوید از ظلمت حزب شیعه خود را خارج نمایید... »(45) جانشین بهاء، عباس افندی، در تصویری خود ساخته، غرض آلود و تحریف آمیز که از دوازدهمین امام معصوم شیعیان تصویر می کند، آن امام همام «عج» را (نعوذ بالله) «موعود خونخوار و ظالم غدار» می خواند(46) و منابع بهائی نیز، به تبع بهاء و عبدالبهاء، از ابوجعفر شلمغانی ( که طبق تحلیل شیعیان: وجود حضرت ولی عصر «عج» را برای هموار ساختن راه ادعاهای ریاست طلبانه ی خود، انکار کرد و از سوی قاطبه ی شیعیان، طرد شد) تعریفها می کنند. (47) چنانکه همین تعریفها را از جعفر، برادر امام عسکری علیه السلام، نیز ( که روی ریاست طلبی و چشم دوختن بر میراث برادر، وجود حضرت ولی عصر را منکر شد و چنانکه در لسان امام سجاد علیه السلام هم از او به جعفر کذاب یاد شده(48)، مورد طرد قاطبه ی شیعیان در طول تاریخ قرار دارد) به عمل می آورند و او را حضرت جعفر و فرد مظلوم می خوانند. (49)
همو در الواح خود، ضمن اطلاق «اوهامات» و «مفتریات» بر باورهای استوار شیعه درباره ی حضرت ولی عصر(عج)، از «شقاوت حزب شیعه» سخن می گوید(50) و مدعی می شود که: «علمای ارض که لدی الله از جهلا محسوبند حجاب اکبرند از برای بشر... »(51) واژه های «جهلای ارض» و «پست ترین عالم و ظالم ترین امم»، تعابیر فحش آمیز دیگری است که بهاء ( به ترتیب) در مورد علمای شیعه و توده ی شیعیان به کار می برد و مدعی می شود که «حزب شیعه با کمال شقاوت، خود را اعز و اعلی و اعلم از من علی الارض ظالم ترین امم» اند... اُفَّ لَهُم ولِللَذین اتّبعوهم... »!(52) یعنی، اف بر علمای شیعه و پیروان آنان باد!
به همین نمط می توان از هتاکیهای بسیار تند و گزنده ی سران و رهبران بهائیت نسبت به چهره های برجسته و طراز اول شیعی عصر اخیر ( از صاحب جواهر و سعید العلمای مازندرانی و شیخ محمد باقر نجفی اصفهانی و فرزندش: آقا نجفی اصفهانی گرفته تا حاج ملا علی کنی و آقا سید صادق مجتهد طباطبایی و دیگران) قرار گرفته اند و نقل آنها در این مجال محدود نمی گنجد. (53)
ابوالفضل گلپایگانی، قطعاً از این هتاکیها و اهانتهای صریح و وقیح سران بهائیت به شیعیان و رهبران مذهبی تشیع، باخبر است(54)، اما متأسفانه عمداً چشم بر واقعیات بسته و برای فریب ژنرال روسی و دیگران، حقیقت را آشکارا تحریف می کند و مدعی می شود که: بهائیان ( به دستور رهبرشان: بهاء) اساساً در حق مخالفان خود هرگز بدی نمی گویند، چه رسد به بزرگان شیعه!
معلوم نیست اگر فقیهان قله پو و طراز اول شیعه، از شیوخ بزرگواری چون صدوق و مفید و طوسی گرفته تا دهها بل صدهای فقیه و متکلم و حکیم این طایفه ( که همگی از شخصیت محمد بن الحسن العسکری «عج» و مشخصات و خصائص و علامات ظهور و چشم انداز حکومت جهانیش در آخر الزمان سخن گفته و کتابها پرداخته اند) و مهم تر از آنان، حضرات ائمه اطهار علیهم السلام که صدها روایت در این زمینه از ایشان در دست است، بزرگان شیعه نیستند، پس چه کسانی بزرگان شیعه محسوب می شوند؟!
این تعارض آشکار میان ادعای ابوالفضل گلپایگانی با سیره و رفتار رهبران بهائیت، طبعاً پژوهشگر تیزبین و حقیقت جو را نسبت به سایر اجزای گزارش گلپایگانی و دیگر مورخان فرقه ( نظیر آواره) راجع به ماجرای قتل اصفهانی و پیامدهای آن، مشکوک بلکه بی اعتماد و بدبین می سازد و بر آن می دارد که هیچ سخنی از این گونه منابع را بدون تأیید آن توسط اسناد و مدارک معتبر نپذیرد.

7- 3. نفرت عمومی مسلمانان از فرقه در عشق آباد

به هر روی، فعالیتهای تبلیغی محمدرضا اصفهانی( و کلاً تکاپوی سران بهائیت در عشق آباد، که به ویژه، با حمایتهای آشکار دولت صلیبی روسیه از فرقه همچون خاری در چشم مسلمین فرو می رفت) احساسات مردم مسلمان منطقه را به شدت جریحه دار ساخته و آنان را به سمت نفرت و انزجار از اعضای فرقه، خصوصاً اصفهانی، سوق داده بود.
گزارش «رتوش شده ی » منابع بهائی راجع به قتل اصفهانی، بر وجود این نفرت عمومی انگشت تأیید می نهد. به نوشته ی آواره( مبلغ پیشین بهائی): در هنگام سوء قصد دو تن از مسلمانان به اصفهانی، «زیاده از پانصد نفر از کسبه و اشرار مجتمع گشته، سرّاً با قاتلین همراه بودند و جهراً نیز اظهار بشاشت می کردند... »(55). ادامه ی نوشته ی آواره نیز ( که مستند به گزارش ابوالفضل گلپایگانی است) نشان می دهد که در جریان سوء قصد مزبور، «قیام عامّ» ی در کار بوده است: [پس از قتل محمدرضا] «روزانه دیگر جوش و خروش مفسدین زیاد شد و همه ی اشرار در تحت سلاح در آمده» بهائیان «را تهدید به قتل همی کردند و بیست و چهار نفر را نامزد نموده بودند که حتماً مقتول ساخت و رؤسای تجار و قاضی و مفتی در این داستان همدست بودند و اموال قابلی برای اجرای این مقاصد فاسده جمع کرده بودند. مجملاً کار بالا گرفت و شهر منقلب و امنیت منسلب گشت... »(56).
جزئیات مطالب منقول فوق، البته قابل تأمل بوده و قصد ناقلان مطلب مبنی بر تصویر چهره ای کاملاً سیاه و خشن از مسلمانان و متقابلاً ارائه ی سیمایی مظلومانه و ترحم انگیز از اعضای فرقه ( که از جای جای گزارش آواره و گلپایگانی پیدا است) پژوهنده ی تیزبین را در قبول آن جزئیات، مردد و محتاط می سازد ( قبلاً نیز دروغ بودن ادعای گلپایگانی مبنی بر پرهیز فرقه به دستور رهبر خویش از اهانت به بزرگان تشیع را نشان دادیم). اما به هر حال، صرف نظر از جزئیات، آنچه که از نوشته ی آواره و گلپایگانی و دیگر نویسندگان همکیش آنها در این ماجرا بر می آید، و قرائن نیز آن را تأیید می کند، آن است که مسلمانان عشق آباد از تکاپوی ضد اسلامی اعضای فرقه در محیط خود ( آن هم تحت حمایت «آشکار و بودار» دولت «صلیبی و اشغالگر» روسیه) سخت به درد آمده و عموماً خواهان پایان داده شدن به این وضعیت بوده اند.
همین جا بد نیست اشاره کنیم که در گزارش ابوالفضل گلپایگانی، دو نکته ی درخور توجه دیگر وجود دارد: نخست آنکه، اصفهانی تحت «مواظبت عساکر دولتی» روسیه قرار داشت والا ممکن بود سوء قصد به او در همان روزهای نخست محرم انجام گیرد. (57)
دوم آنکه: ابوالفضل گلپایگانی از مخالفان و متهمان به قتل محمدرضا با عنوان «اهالی ایران» یاد می کند. (58) و حتی تصریح می کند که آن ها می گفتند: «ما اهل اسلام و رعیت ایرانیم؛ دخلی به دولت روسیه ندارد که در این کار مداخله نماید». (59)

7- 4. روسها به حمایت از فرقه، بر می خیزند

پیدا است که این حرکت، یعنی طوفان خشم مردم مسلمان منطقه از فرقه، اگر به فرجام می رسید، بر کیان و موجودیت فرقه در عشق آباد (و شهرهای حومه ی آن) خط بطلان می کشید، و این امر، به هیچ روی با سیاست استراتژیک روسها مبنی بر تجمع و تمرکز بهائیان در ترکستان روسیه و بهره گیری ابزاری ایشان از فرقه در آن منطقه ی استراتژیک، سازگاری نداشت و لذا بایستی شدیداً در برابر این خطر و عاملان آن (مسلمانان منطقه) ایستاد و با چشم زهرگرفتن از مخالفان فرقه، زمینه ی بقاء و توسعه ی این خطر را برای همیشه نابود ساخت. اقدامات بعضاً عجیب و غیر منتظره ی روسها پس از قتل اصفهانی، همچون آمدن قاضی عسکر بزرگ روسیه از سوی تزار به عشق آباد و ایجاد محکمه ی نظامی در این شهر، و عدم اعتنای تزار به وساطتها و شفاعتهای مصرّانه ی دولت و ملت ایران در مورد متهمین، دقیقاً نشان می دهد که ماجرای قتل اصفهانی، برای دولت روسیه ابعادی بزرگتر از قضایای عادی و محلی داشته است.
ببینیم برخورد روسها با ماجرای قتل اصفهانی، و مواضع آنان نسبت به طرفین درگیری (= مسلمانان و بهائیان)، چگونه بود؟
طبق گزارش علی اکبر یزدی «باقروف» ( از فعالان و مبلغان بهائی در عشق آباد، و از شهود محکمه ی اصفهانی بر ضد مسلمانان): در پی قتل محمدرضا اصفهانی، پلیس روسیه در صحنه حاضر و دست به اقداماتی امنیتی زد(60) و ضمن کنترل محل قتل و حفاظت از جسد مقتول، چند تن را به اتهام شرکت در ماجرا دستگیر و به زندان فرستاد. مردم گرداگرد مقتول ازدحام کردند و به بدگویی از او پرداختند و این امر، مانع بردن جسد توس بستگان مقتول بود. لاجرم آقا علی حیدر شیروانی [وی «از اعضای دولت روسیه» در تهران و شریک تجارت خاندان افنان(61) و برجستگان فرقه و مقرّبان عباس افندی(62) بود] «مردم را به تهدید و تحذیر و سوء مآل این افعال ترسانیده، جسد را» به کاروانسرای محل سکنای خود برد، اما در آن جا هم با ازدحام و تظاهرات مردم رو به رو شد. نهایتاً مجبور شدند با کمک جمعی از اعضای فرقه و 4 تن سالدات روسی، نیمه ی شب، جسد را از شهر خارج ساخته و در مکانی دور از مردم، به خاک سپرند و «آثار قبر را [نیز] مفقود» سازندن. (63)
سران فرقه، که خود را با وضعیتی کاملاً بحرانی روبه رو می دیدند، برای برون رفت از این بحران، راهی جز التجا به ساحت ژنرال قمروف (کاماروف)، حاکم روسی منطقه، که حامی بهائیان محسوب می شد، ندیدند.
به نوشته ی عبدالحسین آواره در الکواکب الدریه ( که بر گزارش ابوالفضل گلپایگانی متکی است): میرزا ابوالفضل گلپایگانی و جمعی از بهائیان با ژنرال کاماروف، در عمارت حکومتی دیدار کردند و ژنرال «با غایت ملاطفت و مهربانی، مستفسر حالات و مقصود از ملاقات» آنها شد. میرزا ابوالفضل تأکید کرد که: « قریب نه سال است این طائفه بهائیه در ظل مرحمت دولت بهیه در عشق آباد متوقف و به تجارت و زراعت مشغولند» و با این پیش پرده، افزود: « حزب شیعه» یکی از بهائیان ( موسوم به حاج محمدرضا اصفهانی) را کشته و باز هم قصد تعرض دارند و اینکه قصد ما «از مزاحمت، اینکه آنچه اولیای ایالت امر و مقرر فرمایند اطاعت شود و بدون اذن و اطلاع بزرگان بلد حرکتی نکنیم. »(64)
در آن دیدار، ژنرال روسی «با کمال رأفت» با بهائیان، «معامله» و رفتار کرد(65) و به بالگونیک ( سرهنگ) روسی که «حفظ بلد و نظم دیوانخانه در عهده ی او» بود، « پیغامهای بلیغ و سفارشهای اکید در حفظ شهر و» بهائیان آنجا نمود. (66)
دیدار کنندگان با ژنرال، عریضه ی مفصلی خطاب به وی در دست داشتند که توسط 15 تن از سران بهائیت عشق آباد امضا شده بود و نام عده ای از مسلمانان شهر به عنوان همدست ضاربین در آن به چشم می خورد. ژنرال عریضه را گرفت و ضمن دستور به حاکم بلد ( ففطانوف) مبنی بر مستحفظ گذاردن درب خانه ی بهائیان، حکم دستگیری افراد مزبور و بازجویی آنان را صادر کرد. صورت جلسه ی بازجوییها نزد یرکرور ( دادستان عشق آباد) ارسال شد و او نیز کیفر خواستی علیه متهمان تنظیم و نزد ژنرال فرستاد و نهایتاً ژنرال گزارشی به پترزبورگ فرستاد و خواستار اعزام قاضی به عشق آباد شد. (67)
متعاقب این امر، خشانریسکی، قاضی عسکر عالی رتبه ی روسیه ( سود اعظم)، برای تحقیق پیرامون ماجرا، و صدور حکم قضایی درباره ی عاملان آن، از سوی تزار روس به عشق آباد آمد.
به زودی «محکمه ی نظامی» تشکیل شد و شهود ماجرا ( از هر دو گروه مسلمان و بهائی) به دادگاه فرا خوانده شدند. جمعی از عناصر فعال و شاخص بهائی به عنوان شهود، بر ضد مسلمانان گواهی دادند و چون شهادت اعضای فرقه، به لحاظ موازین قضایی، منطقاً از آلایش به اغراض گروهی و فرقوی، مصون نبود، سخن از گواهی افراد غیر بهائی به میان رفت و اینجا بود که تشکیلات بهائیت، برخی از اعضای فرقه را به عنوان شهود مسلمان! به دادگاه آورد که کار کثیفی بود و شرح آن را به زودی در گزارش فضل الله صبحی خواهیم خواند.
در آن میان، برخی از «دانشمندان روسیه و ارامنه» در منطقه ی عشق آباد که با گلپایگانی دوستی و معاشرت داشته اند ( یعنی امثال همان کاپیتان تومانسکی، که در پوشش خاور شناسی و تحقیقات علمی و تاریخی، با گلپایگانی به نفع بهائیت همکاری می کردند و وصفشان قبلاً گذشت) بیکار نماندند و در به اصطلاح «اثبات شرارت» مسلمانان، « نزد اولیای دولت بهیه، کوشش وافی» کرده و به نفع بهائیان نزد سلیس چی ( فرستاده ی تزار) « و سایر بزرگان» روسیه شهادت دادند. (68).
سیاست روسها به هیچ وجه برگزاری یک محاکمه ی طبیعی برای یافتن و مجازات عاملان واقعه نبود، بلکه هدف اصلی آنها، ایجاد رعب و هراس در دل مسلمانان، و چشم زهر گرفتن از مخالفان فرقه بود. از ایجاد «حکومت نظامی» و همچنین تشکیل «محکمه ی نظامی» توسط روسها پس از قتل اصفهانی در عشق آباد که بگذریم، وصفی نیز که شاهدان عینی از دادگاه نظامی روسها در آن ماجرا به دست داده اند، به روشنی گویای سیاست ارعاب و تهدید دولت تزاری در آن جریان است. علی اکبر یزدی (باقروف) از سران بهائی عشق آباد که در دادگاه حضور داشته می نویسد:
ملاحظه نمودم[روسها] مجلس [دادگاه را] به کمال سطوت و صلابت آراسته، چند جا را از جهت چراغ از سر نیزه ی تفنگ ترتیب داده آویخته اند و دیوار کوبها از سرنیزه تفنگ دست نموده اند». سپس با اشاره به تشریفات اداری دادگاه می نویسد: اکثر اجزاء... [قاضی عسکر] لباس قرمز پوشیده اند. حضرات مقصرین... طرف دست چپ زیر دست وکیل با غل و زنجیر بر روی زمین حلقه ی ماتم زده و دور ایشان سالدات که ملائکه ی غلاظ و شدادند چون [مار] غاشیه دور آنها حاشیه زده اند... (69)
پیدا است آوردن متهمانی که هنوز جرمشان ثابت نشده با غل و زنجیر به دادگاه، و ایجاد آن مناظر رعب انگیز، با موازین انسانی قضاوت در تضاد بوده و تنها برای ارعاب و زهر چشم گرفتن از مسلمانان انجام گرفته است.
با چنین وضعیتی، قاعدتاً فرجام داوری، به نفع فرقه رقم می خورد و قاضی روسی، حکم قتل دو تن از مسلمانان و تبعید ابد و طولانی چند تن دیگر از آنها صادر کرد. روسها، هنگام اجرای حکم اعدام، مجازات آن دو تن اعدامی نیز از مرگ به تبعید و حبس 15 ساله در سیبری تغییر دادند ( و در واقع، مرگ فوری را به مرگ تدریجی با اعمال شاقه بدل ساختند و منت آن را نیز بر سر مسلمانها نهادند که به اصطلاح بهائیان، قاتلان را بخشیده و از مرگ نجات داده اند)!
علی اکبر یزدی(باقروف) در تاریخ عشق آباد می نویسد: زمانی که نماینده ی دولت روسیه در پای چوبه ی اعدام محکومین، با آب و تاب، حکم تزار مبنی بر تخفیف مجازات محکومین از اعدام به تبعید به سیبری (به خواهش بهائیان) را اعلام کرد، «بعد از استماع این بیانات، آن دو نفر که برای آویختن حاضر شده بودند مذکور نمودند که ما به شفاعت بابیها راضی نیستیم؛ البته کشتن برای ما بهتر است، و سایرین هم سرهای ایشان را تراشید [ه] کلاههای روسی وارونه بر سر آنها گذارده، بر ارابه سوار نموده با طنطنه و کبکبه ی جلال به دم راه آهن آورده... سوار نموده روانه ی دارالبوار [= دیار هلاکت] نمودند. دو نفر آنها در بین راه تباه شدند. دو نفر قائلین را به مقری فرستادند که خبر و اثری از آنها معلوم نشده»!(70)

7- 5. تشکر رهبران بهائیت از مراحم تزار و ژنرال روسی

میرزا ابوالفضل گلپایگانی، پس از ختم ماجرا، در جمادی الاول 1307 ق نامه ای بلند به میرزا اسدالله وزیر ( از سران بهائیت در اصفهان) نوشت و ضمن آن، واقعه ی قتل اصفهانی و حوادث متعاقب آن را ( آن گونه که می خواست) برای میرزا اسدالله (و در واقع، توده بهائیان ایران) شرح داد. (71) گلپایگانی در نامه ی مفصل و گزارش یکسویه ی خویش از ماجرا، ضمن توهین و اسائه ادب به مسلمانان عشق آباد و ملت ایران(72)، آشکارا به تعریف و تمجید از اولیای دولت روسیه می پردازد. وی ضمن بازگویی عنایت خاص «اعلی حضرت امپراطور و سرکار ژنرال [کاماروف] ایدهما الله تعالی بخصائص العز و الاقبال به «بهائیان، جای جای از ژنرال روسی با تعابیری چون «حضرت ژنرال اکرم»(73) و «سرکار ژنرال ادام الله ایامه بالمجد والاستقلال»(74)، یاد می کند و بدین گونه، حق همسایه ی زورگو و متجاوز شمالی ایران را در منتی که بر اعضای فرقه داشت ادا می کند.
سخن میرزا ابوالفضل را، که پیش از این نیز به مناسبتی آورده بودیم، بار دیگر با هم می خوانیم(75):
سرکار جلالت مدار ژنرال [قمروف] دامت له مآثرُ العزّ و الجلال مراتب را به پطرس بورک به حضور اعلی حضرت قوی شوکت امپراطور اعظم معروض داشت و... از جانب اعلی حضرت امپراطوری، صدور حکم و انقضای محاکمه به "وایَّنی سود" [یا پالاوای سود، مقام قضاوت عسکریه در رژیم تزاری] رجوع یافت... و این هم از عنایت اعلی حضرت امپراطور و سرکار ژنرال ایدهما الله تعالی بخصائص العز و الاقبال به این طایفه [بهائیان] بود... (76)
[شیعیان عشق آباد] «توسل به علما و بزرگان ایران [جستند] که شاید به حمایت آنها بتوانند قدرت دولت بهیه روسیه را از خود دفع نمایند... و عدل اولیای دولت بهیه ی روسیه دام ایام اجلالهم مانع شد که این اشرار، ممالک امنیت و عدالت [ بخوانید: قلمرو امپریالیسم تزاری] را، مثل ایران، محل توحش و شرارت گردانند[!] و بالجمله پس از انقضای مجلس، چون در اصل حکم، مرقوم و در مجلس قرائت شد. که سرکار جلالت مدار ژنرال اکرم قمروف ادام الله ایام اجلاله و اقباله، مختار در تخفیف جزای مقصرین هستند... (77)
تعریف و تقدیس دولتمردان تزاری از سوی ابوالفضل گلپایگانی، بدانچه گفتیم محدود نمی شود. وی در ادامه ی گزارش به میرزا اسدالله خان خاطر نشان می سازد که:
«... عدالتی که از دولت قویه ی بهیه ی روسیه اطال الله ذیلها من المغرب الی المشرق و من الشمال الی الجنوب در این محاکمه ظاهر شد، شایسته ی ثبت در تواریخ و سزاوار مذاکره در انجمن دوستان در جمیع دیار و بلدان است. لهذا لازم دانستم که شرح این واقعه را برای دوستان دارالسلطنه اصفهان نیز مرقوم دارم تا آن جناب در انجمن احباب، قرائت فرمایند و جمیع دوستان [یعنی بهائیان]، به دعای دوام عمر و دولت و ازدیاد حشمت و شوکت اعلی حضرت امپراطور اعظم الکسندر سوم و اولیاء دولت قوی شوکتش اشتغال ورزند، زیرا که در الواح منیعه که در این اوقات از ارض مقدس عنایت و ارسال رفته می فرمایند آنچه را که ترجمه و خلاصه ی آن این است که به پاس وفا که همواره امر حضرت مالک وری به حفظ و مراعات آن تعلق یافته باید این طایفه ی مظلومه ابداً این حمایت و عدالت دولت بهیه ی روسیه را از نظر محو ننمایند و پیوسته تأیید و تسدید حضرت امپراطور اعظم و جنرال اکرم از خداوند جل جلاله مسئلت نمایند. چه، این اول عدالتی و نخست حمایتی است که در عالم از عدل این خسرو بزرگ و پادشاه نامدار نسبت به این طائفه ظهور یافته... »(78)
ضمناً گلپایگانی در این سخن که: « الواح منیعه ی » صادره «از ارض مقدس» در آن« اوقات، بهائیان را به درخواست «تأیید و تسدید حضرت امپراطور اعظم و جنرال اکرم از خداوند» فرا می خواند، اشاره به لوح حسینعلی بهاء دارد که پس از حمایت جدی و آشکار دولت روسیه از بهائیان در ماجرای قتل اصفهانی، و در تأیید رژیم تزاری صادر کرد.
علی اکبر یزدی ( باقروف)، در تاریخ خود، پس از شرح جریانات مربوط به قتل محمدرضا اصفهانی و محاکمه و مجازات سخت متهمان به این قتل توسط روسها می نویسد:
«در خاتمه ی مطلب، این لوح امنع اقدس که مدلّ (79) است بر عنایت و مرحمت به دولت ابد مدت بهیه ی روسیه ایده الله تعالی ذکر می نمایم که در قرون و اعصار ذکر خیرش در این لوح مبارک باقی است و در سایر الواح دیگر هم مذکور است. (80)
هوالحافظ المقتدر القدیر
یا حسین علیک بهائی، نشهد انک فزت بما کان مستوراً فی اللّوح و مرقوماً من القلم الاعلی من لَدَی اللهِ العالمین. طوبی لک بما اقبلت الی البحر الاعظم و رأیت امواجه و اللّئالی المکنونه(81) فی بیانه و سمعت ما ارتفع من الافق الاعلی بعنایه(82) الله ربّ العرش العظیم یا اولیائی فی الممالک اعرفوا مقامَ من نَصَرَکم و حَکَمَ بینکم بالعدل الخالص، نسئله الله ان یؤیّد هذا الحزب علی ذکره و ثنائه و خدمته و یظهر مِنهُم له لعمله [کذا] الطّاهرالمقّدس العزیز العظیم.
یا اهل البهاء، قد کان نّیر العدل مستوراً محجوراً تحت غَمام الظُّلم و لکن ّالله اید حضرت [کذا] الدوله البهیّه الروسیّه علی اشراقه و ظهوره و نجاته من حجاب غلیظ و سحاب عظیم. نسئل الله تبارک و تعالی ان یؤیّد اولیائه و امنائه الذین بهم نُصِبَت رایهُ النّصر هناک و عَلَمُ الظّفر اَمامَ وجوه الخلق رغماً للذین حبسوا العدل و الانصاف و منعوهما عن اشراقها و نورهما و ظهورهما علی اعلاء کلمته و اظهار امره و اثبات حقه و یوفقه علی انقاذ المظلومین بِذِراعَیِ العدل والانصاف و نجاتهم من الظالمین و المعتدین و المنکرین، کذلک قضی الامر من لدی الله الامر الحکیم.
به ندای پارسی، ندای مظلوم را بشنو. باید احبّا طُرّاً از این یوم الی آخر الذی لا آخر له، قدر عنایت دولت بهیه ایدها الله را بدانند و آنچه سزاوار این عدل است بر آن قیام نمایند. و نفوسی که من غیر ستر و حجاب، عدل را تأیید نمودند و نصرت فرمودند و این مظلوم مسجون را از بئر ظَلما، به حبل متین انصاف، برآوردند و نجات بخشیدند سزاوار پاداش عظیم اند از حق جلّ جلاله، یشهد المظلوم بانّهم هم الذین نصروا عبادالله و اخذوا المظلومین من کل ظالم بعید و کل فاجرٍ مُریب. ان شاء الله اولیای حق، موفق شوند در قرون و اعصار بر تدارک این عنایت کبری که از دولت مبارکه ی عادله ظاهر شد البهاء و النور و العزّ و الثّناء علی حضرته و علی الذین حکموا من جانبه بالعدل الخالص و منعوا الظالمین من ظلمهم و اخذوهم اخذ عزیزٍ مقتدر. »(83)

7- 6. گزارش فضل الله صبحی

راجع به قتل محمدرضا اصفهانی و حمایت روسها از بهائیان
صبحی مهتدی، منشی و کاتب عباس افندی ( که بعداً از بهائیت به اسلام بازگشت و مظالم و انحرافات آنان را با نگرش دو کتاب برملا ساخت) شرحی در باب قتل محمدرضا اصفهانی و پیامدهای آن به دست داده است. وی که پیش از تشرف به اسلام، به عنوان مبلغ بهائی، عشق آباد و مرکز بهائیت در آنجا را از نزدیک دیده، می نویسد:
در این شهر [عشق آباد] و شهرهای دیگر مسلمان نشین همه ی بهائیان آزاد بودند و فرمانروایی روس تزاری دست آنها را در هر کار بازگذاشته بود چنان که به نام مشرق الادکار نمازخانه ساخته بودند و از روز نخست که از گوشه و کنار کشور ایران مردم در آن شهر گرد آمدند زهر چشمی از مسلمانان گرفتند و اگر چه گزارش آن را در دفتر دیگر نوشته ام ولی باز بد نیست که یادآور شوم:
چون بازار داد و ستد و بازرگانی در عشق آباد گرم بود بسیاری از مردم یزد و آذربایجان و خراسان روی بدان شهر نهادند و پادشاهان و فرمانروایان روس به بهائیان کومک [کذا] شایانی می کردند و چون سازمان روبراهی داشتند انجمنها برای خواندن مردم نهان نمی داشتند و مردم بر همه ی کارهای درون و بیرون آنها آگاه بودند، نمی توانستند گندم نمایی و جوفروشی کنند، کسی که از مسلمانان عشق آباد و دیگر شهرها به آنها نگروید.
در میان بهائیان مردی بود به نام حاجی محمدرضا اصفهانی که هر چه می خواست می گفت و به مسلمانان بسیار زخم زبان می زد تا آنکه از دست او به ستوه آمدند و به فرمان چند آخوند، دو نفر نادان و نیاموخته حاجی محمدرضا را کشتند و پس از کشتن یکسر به دیوان خانه رفتند و گفتند: چون این مرد به بزرگان دین ما زبان درازی کرد، ما او را کشتیم و اکنون آمده ایم که شما را آگهی دهیم تا بدانید خون او را تاوان نیست. بهائیان به دست و پا افتادند و گفتند: چنین نیست، اینها از
روی دشمنی آن مرد را کشتند و این شیوه ی دیرینه ی مسلمانان است که ریختن خون ما را روا می دانند. گفت و گو زیاد شد. سرانجام از کانون پادشاهی روس، چند نفر برای بررسی به عشق آباد آمدند؛ میزرا ابوالفضل گلپایگانی هم آن روزها در عشق آباد بود هیاهو به پا کردند و سخنها ساختند و در پایان گفتند: ما گواه بسیار داریم که مسلمانها با ما دشمنند و از روی دشمنی حاجی را کشته اند. پیشوای مسلمانان که مردمی کم دانش بود و شیخ احمد نام داشت گفت: تمام آنهایی که به سود بهائیان گواهی می دهند مسلمان نیستند؛ اگر راست می گویند یک مسلمان بیاید و گواهی بدهد. میرزا ابوالفضل گفت: ما این سخن را می پذیریم و گواه از مسلمان می آوریم. چون مسلمانها بی گمان می دانستند که هیچ مسلمانی گواهی به دروغ نمی دهند پذیرفتند. آنگاه استاد محمدرضای یزدی را که بهائی بود و پدر زنش از سرشناسان بهائیان یزد بود و سرانجام درین راه کشته شد. برانگیختند تا در دادگستری بگوید: من مسلمانم و گواهی می دهم که حاجی محمد رضا را از روی دشمنی و کینه کشتند.
صبحی سپس شرحی از مناقشه ی لفظی میان میرزا ابوالفضل گلپایگانی (مبلغ زیانبار بهائی) با یکی از روحانیان مسلمان ( ناتوان در بحث و جدل با وی) در دادگاه به دست داده و می افزاید: میرزا ابوالفضل.
از این راهها بر آنها چیره شد و دیوانیان فرمان به دار کشیدن دو نفر و زندانی شدن دیگران را دادند. در اینجا بهائیان نیرنگی به کار بردند، گفتند ما از خون کشته ی خود در گذشتیم و آنها را بخشیدیم و روزی که می خواستند آن دو نفر را به دار بکشند. همچنان که در پای دار ایستاده بودند دادگستری روس گفت: بهائیان از خون کشته ی خود چشم پوشیده اند و خواهش رهایی آنها را کرده اند، ولی ما این را نمی پذیریم؛ تنها کاری که می کنیم کیفر آنها را سبک می کنیم: آنان که باید کشته شوند به زندان همیشگی می اندازیم و آنان که همیشه باید در زندان بمانند پانزده سال در زندان نگه می داریم. این فرمان را با آب و تاب خواندند، ولی مسلمانان گفتند: ما زیر بار نیکویی های ساختگی بهائیان نمی رویم. ما را بکشید که بدین نوازشها نیازی نداریم. دادگستری این سخنان را نشنیده گرفت و همه را به سیبری فرستاد.
این سرگذشت را من در عشق آباد از خود همین استاد محمدرضا که به دروغ گفت من مسلمان هستم و گواهی می دهم که حاجی محمدرضا را از روی دشمنی کشتند شنیدم، آن هم با چه خودنمایی، و در آن روز با خوشی به سخنان او گوش می دادم و بر او آفرین می گفتم و می گفتم: « چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار». نه من، هر کس [از بهائیان] که می شنید به او آفرین می گفت ولی امروز به چشم من و در نزد مردم راست و درست، دروغ به هر رویی که گفته شود ناپسند است. (84)

7-7. تداوم و تشدید حمایت روسها از بهائیان پس از قتل اصفهانی

منابع بهائی از تداوم و توسعه ی حمایت دولت تزاری از فرقه پس از قتل محمدرضا اصفهانی سخن می گویند.
به نوشته ی آواره: بعد از قتل اصفهانی« و محاکماتی که به عمل آمد دولت روس، بهائیان را به رسمیت شناخت و قمراُف [= کاماروف]، حاکم ترکستان، به معاونت و مساعدت ایشان پرداخت. حتی خودش اظهار کرد که در اینجا معبد بسازید تا در ظل اقتدار دولت روسیه رسمیت یابید. از آن به بعد بهائیان دم به دم و قدم به قدم رو به سر منزل ترقی ره فرسا شدند تا آنکه پس از قلیل مدتی، مدرسه رسمی در همان زمین اعظم [محل بنای مشرق الاذکار بهائیان در عشق آباد] افتتاح دادند. »(85) به گفته ی همو: پس از آن ماجرا، «بهائیان عشق آباد رسمیت و اهمیت یافتند» و «در سنه ی هزار و سیصد و یازده مدرسه ی رسمی افتتاح دادند و در سال هزار و سیصد و بیست هجری مطابق 1902 میلادی معبد جلیل و مشرق الاذکار عظیم برپا کردند». (86)
تأیید سخن آواره را می توان در کلام فضل الله شهیدی(متولد 1309 ق در عشق آباد و فرزند علی اکبر یزدی «باقروف») بازجست که از عباس افندی لوح تقدیر گرفته و قریب 40 سال در عشق آباد اقامت داشت و عضو محفل بهائی آنجا بود. (87) شهیدی می نویسد: بعد از قتل محمدرضا اصفهانی «بهائیت شهرت یافت و به رسمیت شناخته شد و استقلال» آن «بر کل واضح و مشهود گردید و تدریجاً تأسیسات و تشکیلات امریه از قبیل مدارس پسرانه و دخترانه و سایر مؤسسات عام المنفعه به وجود آمد و حسن اخلاق و اعمال... » بهائیان « و متابعت تام از اوامر دولت» روسیه «و حمایات مقامات عالیه... واقع گردیدند. »(88)
علی اکبر فروتن، از مبلغان و سران مشهور بهائیت، نیز در خاطرات خویش، نمونه ای تفقدها و تشویقهای بارز و عجیب حکومت تزاری از بهائیان و دانش آموزان فرقه در عشق آباد را چنین تشریح می کند:
محفل روحانی عشق آباد در تاریخ غرّه ی جمادی الاولی سنه ی 1317 هجری قمری مطابق با 1897 میلادی در مکتوبی متحد المآل شرحی راجع به مدارس بهائی آن سامان نگاشته که مستخرجاتی از آن برای مزید بصیرت خوانندگان محترم ذیلاً درج می شود:
... در جشنی که به افتخار یکی از شعرای نامدار روسیه در تمام بلاد آن کشور پهناور برپا شد، اولیای امور حکومت، شاگردان دارالتعلیم اهل بها را که حال سه سال است در عشق آباد دائر شده در عداد سایر معلم خانه های رسمی در آن جشن دعوت نمودند. قبل از انعقاد جشن روزی در باغ کلوپ نظامی، شاگردان دبستان بهائی را احضار نموده بعد از آنکه حکمران ماوراء بحر خزر به باغ آمدند، از اسم و رسم و مدت تحصیلشان در مدرسه جویا شدند و روز بعد در همان باغ، حسب الامر حکمران، عکس شاگردان را گرفته به سن پطرزبورک فرستادند. در لیله ی انعقاد جشن که عموم اهالی و سربازان و صاحب منصبان و رؤسای ادارات دولتی در میدان بزرگ شهر مجتمع بودند، اطفال مدرسه ی بهائی را با لباس رسمی وارد میدان کرده و چون به خواندن سرودی که
چند روز بعد از انقضای جشن مزبور، فرمانروای کل ترکستان به عشق آباد وارد شدند. یوم ورود، رؤسای هر طائفه برای استقبال تا ایستگاه راه آهن رفته بودند و جمعی از وجوه احبّا نیز در آن محل حاضر شدند. شخص حکمران ماوراء بحر خزر، احبّا را معرفی و فرمانداری کل به همگی اظهار مرحمت نمود و از مدرسه ی بهائی اطلاعاتی خواست و گفت که من وصف معلم خانه شما را شنیده و عکس شاگردان آن را نیز دیده ام... روز سوم ورودشان از اداره ی شهر خبر دادند که فرمانداری به دارالتعلیم خواهند آمد. یک ساعت به ظهر مانده فرمانروای کل به همراهی حاکم عشق آباد و رؤسای ادارات و صاحب منصبان لشکری و کشوری وارد مدرسه شدند و با اطفال ملاطفت نموده جواب سلام آنان را دادند. سپس یکی از شاگردان، راپرت مدرسه را به زبان روسی خواند و شاگردی دیگر همان مطالب را به فارسی قرائت کرد. بعد حکمران از شاگردی دیگر مسئله ای از حساب پرسیدند که در روی تخته ی سیاه به خوبی حل کرد و حکمران مدالی از طلا به او دادند و نسبت به اولیاء مدرسه ابراز مرحمت و رضایت نمودند...
مخبرین جرائد که در آن روز حاضر بودند تمام این وقایع را در اوراق اخبار و تفصیل منتشر کردند وصیت امرالله در آن دیار بیشتر از پیشتر اشتهار یافت... (89)
با کمی دقت در مندرجات نوشته ی فوق، و سایر مطالبی که فوقاً گذشت، عمق ارتباط دولت تزاری با مؤسسات و تشکیلات گوناگون بهائی در روسیه، و حمایت جدی و آشکار تزاریسم از اعضای فرقه برای پیشبرد اهداف جهان خوارانه ی خویش در آسیا و خاورمیانه، روشن می شود. این همه توجه و عنایت اولیای دولت تزاری به مدرسه ی بهائیان در عشق آباد، در واقع، هدفی جز کادر سازی روسها از بین اعضای فرقه ( به عنوان یک دست افزار مناسب) و بهره جویی از آنها در دوائر و تشکیلات فعال خویش در نقاط مختلف تحت امر یا تحت نفوذ خویش ( از جمله، ایران) نداشته است.
عبدالحسین آواره، زمانی که بهائیت برگشته و با عنوان «آیتی»، کتاب کشف الحیل را بر ضد آن فرقه نگاشت، خاطر نشان ساخت: « در ایامی که در عشق آباد بودم کاملاً حس کردم که روسهای تزاری باطناً هم آن قدر به روسها اطمینان دارند که تصور می کنند امپراطور روس الی الابد بر اقتدار خود باقی است و سیاست روسیه هم تغییر ناپذیر است و ایشان به قوه ی اقتدار خود روس ( و جمعی هم در طهران می گفتند به قوه ی اقتدار انگلیس) مسلک بهائی را به نام مذهب بر ایران [حاکم] خواهند کرد ولی بی خبرانشان همه را حمل بر معنویت کرده و قدم فراتر نهاده می گفتند همه ی سلاطین دنیا این مذهب را در مملکت ترویج نموده به قوه ی جبریه تنفیذ خواهند نمود»!(90)
ماجرایی که فوقاً از زبان علی اکبر فروتن ( نویسنده و مبلغ مشهور بهائی) درباره ی استقبال محفل بهائیان عشق آباد از مقامات اشغالگر روسی در ترکستان روسیه گذشت، انسان را به یاد صحنه ی دیگری می افکند که چند سال بعد، در هنگامه ی اشغال نظامی ایران توسط قوای روسیه به رهبری ژنرال باراتوف رخ داد و در آنجا نیز اطفال بهائی در مدرسه ی تأیید همدان، به دستور محفل بهائیت، برای ژنرال اشغالگر روسی، هورا کشیده و فریاد زنده باد سر دادند! و چندی بعد نیز همین کار را برای ژنرال ارتش عثمانی ( علی احسان پاشا) که قوای روسیه را پس زده و همدان را اشغال کرده بود انجام دادند. (91)

7- 8. ورق برمی گردد!

(مبارزه ی دولت شوروی با بهائیان و مشرق الاذکار)
گفتنی است که، دولت اتحاد جماهیر شوروی ( زمان ریاست استالین) از سال 1307 ش/ 1928 به بعد (خصوصاً در آستانه ی جنگ جهانی دوم ( سالهای 1314 و 1317/ 1935 و 1938) دست به تصرف مشرق الاذکار عشق آباد زد و آن را تبدیل به موزه ساخت. همچنین، در سطحی وسیع، به دستگیری و تبعید بهائیان به نقاط مختلف روسیه ( نظیر سیبری) و بعضاً ایران پرداخت، مکاتبات ایشان را کنترل، اموال و کتب آنها را ضبط، و محافل و مدارسشان را تعطیل نمود و فعالیتهای اجتماعی و تبلیغاتی آنها را در عشق آباد و دیگر نقاط روسیه ( از ترکستان تا قفقاز) ممنوع ساخت(92) و موجب خشم و ناراحتی شدید رهبر وقت بهائیت ( شوقی افندی) گردید. (93)
به نوشته ی اسدالله مازندرانی، مبلغ مشهور بهائی، تضییقات مزبور با سانسور و تفتیش مراسلات محفل بهائیان مقیم عشق آباد و بادکوبه و دیگر نقاط روسیه توسط دولت شوروی در سال 1305 شمسی شروع شد و به تدریج اما با سرعت، سختگیریهای دولت به سران بهائیت و بعداً اعضای عادی آن فرقه، در سراسر روسیه اوج و گسترش یافت و به دستگیری و احضار بهائیان به اداره ی سیاسی گ. پ. او (چکا) وحبس و تبعید آنها به ایران ( یا برخی از نقاط دور دست روسیه) و تعطیل مراکز و مدارس و مصادره ی اموال و املاک آنان و تبدیل مشرق الاذکار عشق آباد به موزه و... انجامید. (94)
بالشویکها پس از سلطه بر عشق آباد، آن شهر را به نام یکی از صاحب منصبان و مبلغان خود( که در آن حدود، به قتل رسیده بود) پالتارایسکی می خواندند و خیابان کورپاتکنسکی را نیز که مشرق الاذکار بهائیان در آنجا قرار داشت خیابان آزادی نام نهادند. (95)
اسدالله علیزاد، از بهائیان مقیم عشق آباد که شاهد حوادث مزبور بوده است، در خاطرات خویش شرحی مبسوط از افول و نابودی تشکیلات بهائیت در روسیه به دست داده است. به نوشته ی این فرد بهائی: در 18 فوریه ی 1928 سید مهدی گلپایگانی، رئیس محفل بهائی عشق آباد، از سوی کا. گ. ب احضار و بازجویی و حبس موقت شد و همین امر موجب تسریع در مرگ وی در 22 فوریه شد. چندی پیش از این تاریخ، مشرق الاذکار توسط روسهای کمونیست مهر و موم شده و با پادرمیان و فعالیت مهدی گلپایگانی مجدداً بازگشایی شده و کار خود را از سرگرفته بود. (96)
در 1929 دولت شوروی اعضای محفل بهائیت را به همراه جمعی از رجال این فرقه دستگیر و سپس به ایران تبعید کرد. دولت یاد شده، همچنین، کتابهای مختلفی را علیه بهائیت چاپ و منتشر ساخت و به قیمت نازلی در اختیار مردم نهاد. نیز مدارس دخترانه و پسرانه ی بهائی را تصرف و از محوطه ی مشرق الاذکار به جای دیگر منتقل ساخت و تضییقاتی برای دانشجویان بهائی فراهم کرد و برخی از آنها را به ایران تبعید نمود، که یکی از آنها علی اکبر فروتن (مبلغ و نویسنده ی مشهور بهائی) بود که در دانشکده ی پسیکولوژی مسکو درس خوانده بود. (97) در فاصله ی سالهای 1929 - 1935 قحطی و خشکسالی سختی روسیه را فرا گرفت و بهائیان روسیه ( که از آسیب آن مصون نبودند) به طور فزاینده ای در صدد هجرت به ایران بر آمدند. اما شوقی افندی با ارسال نامه های متعدد، آنان را از ترک شوروی باز داشت. (98)
تا سال 1937 وضع بدین منوال ادامه داشت و از آن تاریخ به بعد، فشار شوروی برای اخراج بهائیان شدت گرفت و از تمدید جواز اقامت آنان خودداری شد. بدین ترتیب حداکثر پس از یک سال، جمیع بهائیان ایرانی تبار از شوروی اخراج شدند. محفل بهائی بابت این امر، از شوقی کسب تکلیف کرد و پاسخ وی( که به زبان انگلیسی صادر شده بود) آن گونه که بهائیان مقیم شوروی ترجمه کرده بودند، اشعار می داشت که حرکت بهائیان به سوی ایران جایز نیست ( یعنی باید بمانند و مقاومت کنند). در پی این امر، محفل بهائی شروع به گفت و گو با مقامات مختلف روسیه جهت تغییر سیاست دولت آن کشور نسبت به بهائیان کرد و اظهار داشت که بهائیان حاضرند در هر جای روسیه (که دولت بگوید) سکونت ورزند ولی به ایران نروند. اما این تلاشها به جایی نرسید و به زودی شوروی در ژانویه ی 1938 بهائیان را - جز افراد بسیار اندکی که دولت به وجودشان نیازمند بود- از ادارات دولتی بیرون ریخت. (99)
دولت به این کار نیز بسنده نکرد. و در فوریه و آوریل 1938 دست به بازداشت و توقیف وسیع بهائیان ایرانی تبار در عشق آباد و شهرهای دیگری روسیه ( از اعضای محفل بهائیت گرفته تا دیگران) و مصادره ی اموال و اخراج خانواده ی آنها از روسیه به ایران زد. (100)
در یک کلام، به نوشته ی اسدالله علیزاده: « تا انقلاب روسیه، عده ی احباء [= بهائیان] در ترکستان زیاد بود و وضع مالی و مادی شان رو به فزونی و بهبود بود، ولی پس از انقلاب، وضع دگرگون شد. اعیان و متمولین به وضع رقت بار و تأسف آوری افتادند. عده ای از آن ها موفق شدند که مقدار ناچیزی از سرمایه ی خود را به ایران منتقل کنند و کم کم خودشان هم عشق آباد را ترک کردند... »(101)

7- 8- 1. چرا اتحاد جماهیر شوروی با بهائیان در افتاد؟

درک علت برخورد رژیم انقلابی شوروی با بهائیان، چندان مشکل نیست. پیوند آشکار بهائیان (خصوصاً در عشق آباد) با رژیم ضد انقلابی تزاری، که قبلاً از آن سخن گفتیم، این فرقه را در چشم انقلابیون کمونیست، آلتی در چنگ امپریالیسم تزاری جلوه می دادند که طبعاً با سرنگونی رژیم تزاری، بایستی به تکاپوی این فرقه نیز پایان داد می شد.
فضل الله صبحی که مشرق الاذکار و تأسیسات بهائیان در عشق آباد را در زمان تزار از نزدیک دیده می نویسد: « در «آموزشگاه بهائیها» عکسی از تزار و همسر وی بر دیوار نصب بود که شورشیان کمونیست در زمان قیام بر ضد تزار، آن را پایین کشیدند. نیز در «نمازخانه ی بهائیان نوشته ای بود که عبدالبها درباره ی پادشاه روس آفرین گفته بود و از خدا خواسته بود که پرچمش را بر افرازد و سایه اش را بر خاور و باختر بگستراند و هر بامداد که شاگردان آموزشگاه در آن خانه می آیند شیخ محمد علی» مبلغ بهائی «آنرا با آوای خوش می خواند و پس از خواندن می گفت از ته دل بر این مرد آفرین بگویید و از خدا بخواهید که همه در سایه اش بیارمند و... آن نوشته را نیز که محمد حسین عباس اف بسیار زیبا نوشته بود و در شیشه و جام پرزیور جای داده و در بالای تالار مشرق الاذکار آویزان کرده بودند، برداشتند و دیگر یارای آن را نداشتند که شاه روس را بخوانند و درباره اش از خدا گشایش و فیروزی بخواهند. »(102)
افزون بر وابستگی آشکار بهائیان روسیه به دربار تزاری، برخی از مطلعین معتقدند که کشف اسناد دال بر جاسوسی بهائیان برای انگلیس نیز ( که «معبود جدید» این فرقه قلمداد می شد) در برخورد سرکوبگرانه ی حکومت شوروی با بهائیان بی نقش نبوده است. خان ملک ساسانی ( مورخ پر اطلاع معاصر، و سفیر ایران در پایتخت عثمانی پس از جنگ جهانی اول ) در تحلیل برخورد تند بلشویکها با بهائیان، ضمن اشاره به پیوند اعضای این فرقه با سفارت انگلیس و سازمان اینتلیجنت سرویس بریتانیا در دوران قاجار، می نویسد:
بعد از جنگ بین المللی اول که حکومت شوروی در روسیه برقرار شد، در عشق آباد که مرکز اجتماع و عملیات بهائیها بود بالشویکها درون مشرق الاذکار، شبکه ی جاسوسی به نفع انگلیسها کشف کرده و قریب یکصد نفر از وجوه بهائیها آنجا را معدوم ساختند. (103)
منابع بهائی نیز حاکی است که بهائیان از دیدگاه دولت شوروی، به جاسوسی برای انگلیس متهم بوده اند.
اسدالله مازندرانی، از سران بهائیت، در جلد هشتم کتاب ظهور الحق اشاره دارد که اتهام بهائیان در بگیر و ببند سالهای 1936- 1938 روسیه، عنوان «جاسوسی» بود و در بازجویی های آنان به لوح خراسان نوشته ی رهبر بهائیت اشاره می شد که با لحنی غلاظ و شداد، اعضای فرقه را بر ضد قدرت وقت تحریک کرده و نوید سرنگونی آن را می داد. (104)
مازندرانی در جلد نهم آن کتاب، با تفصیل بیشتری به این موضوع می پردازد و در شرح حوادث سال 1307 شمسی نقل می کند که بازجویان دولت شوروی در زندان، هنگام استنطاق یکی از بهائیان «عاقبت... گفتند که شما ضد حکومت شوروی کار می کنید و مخفیانه همدست با حکومت انگلیس» هستید. (105) نیز می نویسد:
«کوچولینسکی، معلم مدرسه ی بهائیان و عضو محفل، را 39 روز حبس نمودند و عنوان جاسوسی گذاشتند و بدیع الله صمیمی که همان وظیفه را نیز دارا بود سال قبل، دو ماه حبس نموده و عنوان تبلیغات و جاسوسی بر علیه حکومت شوروی گذاشتند و محمد فتح الله یوف که رئیس محفل بود به همین بهانه زیاده از سه ماه حبس کردند. » (106) و نیز با اشاره به «احضار و تهدیدات و استنطاقات متنوعه ی » جمعی از بهائیان توسط چکا می افزاید: بازجوییها «به این طریق شد که علی اکبر کمال اف به حیفا و انگلستان به دستور محفل رفت و میس شَفلَخِر جاسوس انگلیسها بود که به روسیه آمد... »(107)
همچنین به نوشته ی مازندرانی: یکی از مستمسکهای روسها بر ضد بهائیها، نامه ی مشهور عباس افندی به بهائیان خراسان ( با خطاب ایا نفحات الله، و مشهور به لوح خراسان) بود که در مکاتب عبدالبهاء (ج اول) آمده است. (108) این لوح« با اتهام [بهائیها] به جاسوسی برای بعضی دول امپراطوری اروپا منضم گردیده، موجب تعرض حکومت» شوروی به آنها شد. (109)
با توجه به اقدام دولت بریتانیا مبنی بر اعطای لقب سر و نشان نایت هود به عباس افندی، و تلگرافهای پیاپی تسلیت وزیر مستعمرات و دیگر کارگزاران مهم لندن در خاورمیانه ( چرچیل، سرهربرت ساموئل، لرد آللنبی، ژنرال کُنگریو و ژنرال استورز) در مرگ عباس افندی به خانواده ی وی، و سپس نیز شرکت در تشییع جنازه ی وی و بذل عنایات و الطاف خاص حکومت انگلیسی فلسطین نسبت به شوقی افندی ( نوه و جانشین عباس افندی) و یاران وی، بی گمان رژیم اتحاد جماهیر شوروی، شواهد و دلایل زیادی در دست داشت که از وابستگی سران و رهبران فرقه به امپریالیسم انگلیس پرده بر می داشت. (110)

7- 8- 2. تلاش نافرجام عباس افندی برای سازش با دولت شوروی

اسدالله مازندرانی، نویسنده و مبلغ سرشناس بهائی، از سفر سید مهدی گلپایگانی (قاسموف) به مسکو رفع مشکلات فیمابین دولت شوروی و بهائیان خبر می دهد. وی با اشاره به استقرار حکومت اشتراکی در روسیه و عشق آباد، می نویسد: سید مهدی گلپایگانی «به سال 1342 [ق] از جانب محفل بهائیان عشق آباد به مسکو رفته پنج ماه اقامت نمود و موفق به حل اشکالات حادثه بین اهل بها و حکومت اشتراکیه گشت و اجازه ی طبع و نشر مجله ی خورشید خاور را که مدتی ممنوع شدگرفته باز آمد و ماهی یک بار طبع و منتشر ساخت و در سنین اخیره مذکوره ریاست محفل روحانی را به عهده داشته... مجامع عمومی و خصوصی به حضورش تزیین می یافت و پیرو جوان از بیاناتش استفاده همی کردند... و همگی حل امور خویش به ید او واگذاشتند و در سال 1345 حسب خواهش بهائیان مقیم مسکو آنجا رفته مدت شش ماه به قدر امکان سعی در نشر نفحات الهیه نمود... »(111)
گفتنی است که سید مهدی، رساله ای به نام بهائیت و سوسیالیزم دارد که چاپ شده است (112) و قاعدتاً باید مربوط به همین دوران، و احتمالاً در ربط با همان مأموریت نافرجام او ( ایجاد پیوند میان فرقه و رژیم شوروی) نوشته باشد. نشریه ی بهائی آهنگ بدیع می نویسد: مهدی گلپایگانی «دو مرتبه برای انجام وظایف امری به نمایندگی از طرف محفل روحانی بهائیان عشق آباد به مسکو مسافرت نمودند. »(113)
عبدالحسین آیتی، مبلغ مستبصر بهائی، در کشف الحیل، ضمن اشاره به سفر سید مهدی (قاسموف) به مسکو، از برخورد دوگانه و متلونانه ی عباس افندی با بلشویکها سخن می گوید: به نوشته ی آیتی: عباس افندی نخست در الواح خویش، از «فتنه ی بلشویک و بدیهای آن سخن گفت، اما زمانی که دید بلشویکها «برخلاف انتظار او پیشرفتی کرده اند و دوستانش در روسیه هر روز به او راپرت» می دهند که چنین و چنان شده... دستور داده که مبلغ بفرستند به مسکو و به مصادر امر تفهیم نمایند که ما هم بالشویک هستیم، منتهی ما می خواهیم از راه مذهب، اشتراک را مجری داریم و شما از راه سیاست»! فردی هم که برای مذاکره به مسکو اعزام شد، سید مهدی گلپایگانی، دایی زاده ی میززا ابوالفضل گلپایگانی مشهور، بود.
به گفته ی آیتی: « سیاست و پلتیک» عباس افندی این بود که «هر وقت می دید یک حرفهای تازه [ای] در دنیا نسبت به شاهی یا قانونی پیدا شده، تا چندی با آن مخالفت می کرد که اگر استقراری نیافت بگوید ما آن روز چنین و چنان گفتیم و اگر قرار می گرفت فوری پرده را عوض می کرد»، چنانکه در برابر جنبش مشروطیت، این برخورد دوگانه را اتخاذ کرد. «بنابراین اصل، از موقع انقلاب روسیه تا استقرار بالشویکی در ظرف دو سال اخیر هر وقت لوح به ایران می فرستاد به روسها بد گفته بود و بالشویک را بدخواه بود و اگر چه به قول حاجی اصفهانی بروجردی که خودش حامل لوحی بوده است گفت: این بدگویی از بالشویک هم در لوحی بود که به ایران می فرستاد و گرنه لوحی که به عشق آباد و بادکوبه می فرستاد آن قدر تعریف از بالشویک بود که همه را با خدایی خود شریک کرده بود، ولی اخیراً علاجی جز این ندیده بود که» از در دوستی درآید و لذا به بهائیان عشق آباد نوشت که تهیه ی سفر سید مهدی گلپایگانی به مسکو را ببینند. (114)

8. سناریوی عشق آباد؛ فرجام سیاه

اسدالله مازندرانی در تاریخ خود(115) ضمن بحثی بسیار مفصل راجع به فعالیت تجاری و تبلیغاتی بهائیان در قلمرو امپراتوری روسیه ی تزاری ( از ترکستان گرفته تا قفقاز)، خصوصاً سفر تبلیغی چند ساله ی میرزا ابوالفضل گلپایگانی ( نویسنده و مبلغ سرشناس فرقه) به سمرقند و بخارا، و نشر مجله ی بهائی خورشید خاور، در ترکستان روسیه، با دریغ و افسوس می نویسد:
در اثر انقلاب کبیر [انقلاب اکتبر 1917 روسیه]، همه ی آن مراکز متلاشی گردید و هر که توانست مهاجرت اختیار نمود و در قحطی سال 1336 بقایایشان نیز رفتند و کتابهای کتابخانه ی وحدت مذکور اولاً به کتابخانه ی محمودیه ی عشق آباد منتقل گردید. (116)
حتی ساختمان مشرق الاذکار عشق آباد نیز کاملاً نابود شد!
در 1948 میلادی، ساختمان مشرق الاذکار عشق آباد همراه با خانه های اطراف آن، بلکه شهر عشق آباد، بر اثر وقوع زلزله ای سخت، کاملاً ویران شد. در آن زلزله ی مهیب، از عمارت بزرگ مشرق الاذکار، تنها تالار مرکزی و گنبد آن باقی ماند که آنها نیز گرفتار بارانهای شدید سالهای بعد گردید و کار به جایی رسید که خطر سقوط بنا، امنیت خانه های مجاور را به شدت با خطر روبه رو ساخت. در نتیجه ی، حکومت شوروی وادار شد که با تخریب اساسی آن بنا و صاف کردن کامل محل، خود و مردم را از شر آن نجات بخشید! صدماتی که در اثر آفات سماوی ( رانش زمین و بارانهای سیل آسا) به مشرق الاذکار وارد شده بود، به حدی عمیق و گسترده بود که طبق اعلامیه ی رسمی بیت العدل بهائیت ( که متن آن خواهد آمد) «هرگاه مشرق الاذکار با وضع مذکور به جامعه ی بهائی تحویل می گردید جز آنکه به انهدام آن اقدام گردد گزیری نبود»!
مجله ی اخبار امری، ارگان رسمی محفل بهائیان ایران، در شماره ی آبان - آذر 1342 ( صص 407- 410) تحت عنوان «مشرق الاذکار عشق آباد»، اعلامیه ی بیت العدل اعظم بهائیت در اسرائیل ( مورخ 25 اوت 1963) را که به مناسبت انهدام مشرق الاذکار عشق آباد صادر شده است، چنین می آورد:
یاران عزیر الهی،
جامعه ی بهائیان عالم از استماع خبر تأثر انگیز انهدام مشرق الاذکار عشق آباد، اولین مشرق الاذکاری که به نام مقدس حضرت بهاء الله ارتفاع یافته، غرق دریای اسف و حسرت است. نظر به وضع مخاطره انگیزی که در نتیجه ی زلزله های متعدد در عمارت مذکور به وجود آمده و ساختمان بکلی متزلزل و ویران گردیده بوده، به تخریب آن اقدام و محل را صاف و هموار نموده اند
حضرت ولی عزیز امرالله [=شوقی افندی] در توصیف این معبد عظیم - یگانه معبدی که در ایام مبارک حضرت عبدالبهاء ارتفاع و اکمال یافته - می فرماید: « این مشرق الاذکار شاهدی بی زوال [؟!] از شوق و ذوق و جانفشانی یاران شرق است» ( ترجمه) و نیز می فرماید: « این معبد جلیل، نه تنها اول و اعظم مشروعی است که در اثر مساعی جمیله ی پیروان اسم اعظم در عصر رسولی امرالله انجام یافته، بلکه مبین یکی از درخشنده ترین موفقیتهایی است که در تاریخ قرن اول بهائی نصیب اهل بها گردیده است.
مرکز امری عشق آباد در ایام مبارک حضرت بهاء الله تأسیس یافته و در دوران حیات مبارک، احبای آن مدینه در اجرای یکی از فرائض کتاب مستطاب اقدس به تمهید مقدمات جهت ارتفاع مشرق الاذکار آن سازمان مبادرت نمودند. ولی انجام این منظور تا سنه ی 1902 یعنی ده سال پس از جلوس حضرت مولی الوری [عباس افندی] بر سریر میثاق الهی به تأخیر افتاد تا در آن تاریخ، هیکل مبارک دستور ساختمان آن معبد عظیم را صادر و احبای شرق را به تقدیم تبرعات جهت تحقق این مشروع جلیل دعوت و ترغیب فرمودند و در جمیع مراحل، مشوق و مراقب پیشرفت آن بودند و جناب حاجی میرزا محمد تقی وکیل الدوله، این خال
اقدام احباء در نصب حجر زاویه ی این بنیان فخیم که مراسم آن با حضور فرماندار کل ترکستان، نماینده ی تزار روس، برگزار گردید و همچنین عملیات مقدماتی که جهت ارتفاع این مشرق الاذکار به عمل آمد، موجب تشویق و ترغیب احبای امریک [= بهائیان امریکا] گردید، به نحوی که در سنه ی 1903 میلادی جهت اثبات مراتب ایمان خود به امر الهی، از حضور مبارک حضرت عبدالبهاء استدعا نمودند که اجازه ی تأسیس اولین مشرق الاذکار عالم غرب به آنان عنایت گردد.
در عشق آباد، علاوه بر معبد مذکور، دو مدرسه یکی برای پسران و دیگری برای دختران و نیز یک مسافر خانه احداث گردید و فعالیت یاران آن مدینه و همچنین مساعی و مجهودات سایر دوستان در سراسر ترکستان توسعه ی عظیم یافت تا اینکه در سنه 1928 قانون مصادره ی اماکن مذهبی وضع و اجرا گردید و مشرق الاذکار عشق آباد مشمول قانون مذکور شد. مع ذلک به موجب دو فقره اجاره نامه ی پنج ساله، به جامعه ی بهائی آن سامان اجاره داده شد که از بنای مزبور به عنوان معبد کماکان استفاده نمایند.
در سنه 1938 مشرق الاذکار عشق آباد به طور قطعی به تصرف دولت در آمد و به موزه ی صنایع مستظرفه تبدیل گردید تا آن که در سنه 1948 زلزله ای سخت مدینه ی عشق آباد را به کلی منهدم و ویران ساخت و به عمارت مشرق الاذکار نیز صدمه ی شدید وارد آورد و تنها قسمتی که تا حدودی محفوظ ماند طالار مرکزی و گنبد بوده که آن نیز بعداً در اثر نزول بارانهای شدید طی سنین عدیده به نحوی سست و متزلزل گردید که خانه های مجاور را به مخاطره انداخت. در این موقع بود که اولیای امور مصمم شدند که آنچه از بنا باقیمانده تخریب و محل را صاف و هموار نمایند.
از گزارش موثّقی که اخیراً به این هیئت واصل گردیده چنین بر می اید که هرگاه مشرق الاذکار با وضع مذکور به جامعه ی بهائی تحویل می گردد جز آنکه به انهدام آن اقدام گردد گزیری نبود.
خواهشمندیم متن این پیام را به استحضار یاران آن سامان برسانید ولی مقتضی است از طرف محافل ملیه و محلیه و افراد احباء در این باره هیچ گونه اقدامی به عمل نیاید.
بیت العدل اعظم
بدین ترتیب، بنایی که رهبران بهائیت، با آن همه آرزوها و وعده ها که راجع به آن داده بودند، از بُن ویران گشت و هیچ اثری از آن باقی نماند. (118) ای بسا آرزو که خاک شده! و البته، جز این فهم، از قهر خداوند عزّ وجل نسبت به گروهی که ( به زعم باطل خویش) در برابر ولی اعظم و قائم منصور او: حضرت حجه بن الحسن العسکری ارواح العالمین له الفداء، دکان گشوده اند انتظار نیست.
روزگاری، عباس افندی ( پیشوای بهائیت) در پی تبانی خود و پدرش با استعمار تزاری، عشق آباد را مرکز فعالیت بهائیان ساخته بود و در سالهای ماه عسل بهائیت با تزاریسم روسیه، در الواح خود به بهائیان ( با اشاره به لوح خراسان، که مژده ی پیروزی قاطع بهائیان بر مخالفان قدرتمند خویش در آن سامان را داده بود)(119) چنین می نوشت:
خراسان در ایام مبارک [یعنی در زمان حیات میرزا حسینعلی بهاء] پر شعله بود و ممتاز از سایر اقالیم و بُلدان، ولی حال که آفاق پر اشراق است، آن اقلیم ساکن و بی صدا و بی ندا [است]. لهذا باید همتی نمود که از دشت و صحرا و کوه و بیدای آن کشور، ندای یابهاء الابهی بلند شود. پیش از صعود جمال قدم [حسینعلی بهاء] روحی لاحبائه الفداء به عبدالبهاء امر فرمودند که از لسان مبارک تحیت و خطاب به خراسان بنگارم. این بود که این خطاب مرقوم شد که عنوانش این است: « آیا نفحات الله مری معطره. باری، بسیار بکوشید که احبای خراسان مانند بحر به جوش و خروش آیند و گوی سبقت را در میدان محبت الله به چوگان همت بربایند... (120)
و نیز رجز می خواند و وعده می داد:
اهل خراسان و سیستان و زابلستان و افغانستان و مرو و آن صفحات جمیعاً داخل در امر [بهائیت] خواهند شد. پایتخت خراسان در زمان قدیم، مرو بوده... جمال مبارک [حسینعلی بهاء] ذکر خراسان را می فرمودند که این امر مبارک آنجا نشر خواهد یافت.
هر کس گمان می کرد که مقصود مبارک، خراسان است. بعد که عنایات جمال مبارک همه متوجه عشق آباد شد ملتف شدند که مقصد آنجا است. بعد، دیگر مشرق الاذکار در آن جا تأسیس شد. این اولین مشرق الاذکار است که به همت حضرت افنان [میرزا محمد تقی شیرازی وکیل الدوله ی روس تزاری] روحی له الفداء و به همت احبای عشق آباد به اتمام رسید. این مسئله، بعد خیلی اهمیت پیدا می کند، بعد هزاران مشرق الاذکار ساخته خواهد شد و لکن این [مشرق الاذکار عشق آباد] حکایت دیگر است... عشق آباد در جغرافیای آسیا نقطه ی مهم است، مهمترین نقطه ی آن صفحات، مرو و عشق آباد است، زیرا یک نقطه ی حاکمه است بر جمیع آسیا هر امری در آنجا انتشار یابد سرایت به جمیع آسیا می کند. امیر تیمور مقر سلطنت را آنجا قرار داد تا سبب فتوحات عظیمه شود. چنگیز خان بعد از آنکه آنجا را فتح نمود جمیع آسیا را فتح کرد. حال هم که الحمدالله علم الهی در آنجا بلند شده است مشرق الاذکار در آنجا ساخته شده است. (121)
اما اینک، جا داشت که جناب عباس افندی و پدرش: بهاء ( که خواب «نسخ» اسلام را می دیدند) سر از خاک بردارند و تباهی همه ی نقشه ها و برنامه های خود ( و تزاریسم محبوب و پشتیبانشان) را در روسیه، از نزدیک ببینند. آری، با اراده ی قاطع الهی مبنی بر بقا و گسترش جهانی اسلام جاویدان، نمی توان در افتاد و: قل جاء الحق و زهق الباطل، انَّ الباطل کان ذهوقا؛ صدق الله العلی العظیم:

 

مصطفی را وعده داد الطاف حق
گر بمیری تو، نمیرد این سبق(122)

من کتاب و معجزت را حافظم
بیش و کم کن را ز قرآن رافضم

تا قیامت باقیش داریم ما
تو مترس از نسخ دین ای مصطفی!

تا قیامت می زند قرآن ندا
کای گروهی جهل را گشته فدا

مر مرا افسانه می پنداشتید
تخم طعن و کافری می کاشتید

خود بدیدی ای خسان طعنه زن
که شما بودید افسانه، نه من!

تا بدیدید آن که طعنه می زدید
که شما فانی و افسانه بدید

من کلام حقّم و قائم بذات
قوتِ جانِ جان و یاقوت زکات

نور خورشیدم فتاده بر شما
لیک از خورشید ناگشته جدا

نَک منم یَنبوع(123) آن آب حیات
تا رهانم عاشقان را از ممات

جا دارد بهائیان ( فارغ از جنجالها و پروپاگاندهای تبلیغاتی) از وجدان خود بپرسند که اگر آیین بهائیت، آن گونه که ادعا می کنند، دینی الهی و آیینی آسمانی بلکه برترین دین الهی در جهان است، پس چرا و چگونه خداوند متعال، ملتهای جهان ( به ویژه ملت هوشمند ایران) را از موهبت درک و قبول این گنجینه ی سعادت! محروم ساخته است؟! و چرا اسلام بزرگ، به فاصله ی کمتر از یک قرن پس از بعثت پیامبر گرامی آن، جزیره ی العرب و کشورهای اطراف آن را، در فصحتی به گستره ی قلمرو امپراتوری پهناور ساسانی و بخشی عظیم از قلمرو امپراتوری روم شرقی، در نوردید و حتی به نقاط دور دست شمال آفریقا دست یافت و طارق بن زیاد، کارگزار موسی بن نُصیر ( فرمانده قوای اسلام در شمال افریقا) قهرمانانه از تنگه ای که به نام او خوانده شد ( تنگه ی استراتژیک جبل الطارق) گام به قاره ی اروپا نهاد و درفش حاکمیت اسلام را بر فراز سرزمین اسپانیا به اهتزاز درآورد، اما بابیت و بهائیت ( که به ادعای رهبرانش، ظهوری «اعظم» از ظهور اسلام بوده و جایگزین و بدیل «برتر» آن در تاریخ است) در طول 160 سال عمر خود هنوز در زادگاه و برخاستگاه اصلی یخود: ایران اسلامی، این چنین علیل و زمینگیر مانده که مجبور است برای بقای خود نیاز به سوی کاخ سفید دراز کند و در سطح جهانی نیز علی رغم تبلیغات وسیع و سازمان یافته ی خود و بهره گیری از انواع شگردها و مشوّقها، همچنان با عدم اقبال ملتها روبه رو است؟!
آقای سید حسن امین طی مقاله ای در مجله ی حافظ ( ش 5، مرداد 1385، صص 9- 11) با عنوان «انقلاب مشروطیت و ریشه های فرهنگی آن»، ضمن بحث درباره ی عوامل اصلی جنبش مشروطیت، به نقد اظهارات دو تن از بهائیان معاصر(124) مبنی بر بزرگنمایی نقش بهائیان در انقلاب مشروطیت می پردازد و به مناسبت استعمال واژه ی «دیانت بهائی» در کلام آنان، نکته ی مهمی را متذکر می شود که شاهدی بر بحث ما نیز هست. آقای امین می نویسد:
در اینجا بحث تعصبهای مذهبی در میان نیست، اما این عبارت، مفهوماً و مصداقاً، نادرست است. به این معنی که اگر مقصود از «دیانت بهائی» آن است که به قول قائلان به ادیان الهی و حیاتی Revealed Relegions، دیانت تازه ای از رده ی آیینهای کهن همچون یهود، مسیحیت و اسلام، از سوی مبدأ آفرینش و خالق عالم در یک مقطع معین زمانی (دوره ی قاجاریه) و مکانی ( ایران) برای هدایت بشر با تأکید «بر مساوات، آموزش و پرورش» فرستاده شده است، چگونه است که اراده ی آن مبدأ قادر، به نتیجه نرسیده و نه تنها اکثریت نوع بشر غیر بهائی مانده اند، بلکه در بین معتقدان به ادیان هم اختلاف و خصومت شدید در طول این مدت جریان داشته و دارد، پس مفهوماً «دیانت بهائی» نمی تواند یکی از برجسته ترین «فاکتورهای » Variables جنبش مشروطیت باشد.

پی‌نوشت‌ها:

1. ر. ک: قرن بدیع، 274/3 - 275.
2. روس و انگلیس درایران، فیروز کاظم زاده، ترجمه ی منوچهر امیری، ص 273.
3. همان، ص 53.
4. همان، ص 69و 273.
5. الکواکب الدریه، 1/ 491.
6. واقع در شمال غربی عشق آباد.
7. ایران و قضیه ی ایران، ترجمه ی غلامعلی وحید مازندرانی، 133/1.
8. همان، صص 507- 508.
9. سرکنسول سابق روسیه در لیورپول انگلیس، وکسی که به قول کرزن: «شاید بیش از هر افسر روسی یا انگلیسی درباره ی مسائل مرزی آسیای مرکزی، اطلاع و بصیرت» داشت.
10. رئیس پلیس سابق اُدسا، وکسی که به گفته ی کرزن: «به عنوان مرد عمل مشهور» بود.
11. ایران و قضیه ی ایران، 132/1- 134.
12. روس و انگلیس در ایران، فیروز کاظم زاده، ترجمه ی منوچهر امیری، ص 273- 274.
13. همان، ص 319.
14. ر. ک: دخالت نظامی بریتانیا در شمال خراسان، سی. اچ. الیس، ترجمه ی کاوه ی بیات، مقدمه ی مترجم، ص 12.
15. استیلای امپریالیسم بر ایران، لودمیلاکولاگینا، ترجمه ی سیروس ایزدی، ص 12.
16. ایران و قضیه ی ایران، ترجمه ی غلامعلی مازندرانی، 711/2.
17. قرن بدیع، 274/3- 275.
18.ر.ک: ظهور الحق، اسدالله مازندرانی، ج8، قسمت 2، ص 989.
19. ر. ک: روس و انگلیس در ایران... فیروز کاظم زاده، صص 76- 80 ( به ویژه ص 76و 79) و 86- 87.
20. شیخ شامل، رهبر و مظهر مقاومت شگرف عشایر کوهستانی داغستان در برابر روسهای تزاری است که در سال 1859 شکست خورد و تسلیم ارتش روسیه شد. ( روس و انگلیس در ایران، ص 2).
21. میرزا حسین خان، کار پرداز ایران در عشق آباد در عصر قاجار، در راپرت به دولت ایران در شوال 1335 ق که قبلاً از آن یاد شد، از ژنرال کامارف به عنوان فرمانده قشون روسیه در نبرد با افغانها یاد می کند که در سال 1303 ق / 1885 م در منطقه ی استراتژیک داش کُربی (از نقاط مرزی ترکستان روسیه و افغانستان، و واقع در ملتقای رود کوشک به مرغاب ) رخ داد و به الحاق آن مناطق به روسیه انجامید.
22. روزنامه ی شرف، نمره ی 30، شعبان 1302 ق، ص 4 ( دوره ی روزنامه های شرف و شرافت، افست انتشارات یساولی، تهران 1363، ص 124).
23. شرح زندگانی من...، عبدالله مستوفی، 205/1.
24. مائده آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 131/9.
25. ر. ک: الکواکب الدیه، 494/1 ؛ شرح احوال جناب میرزا ابوالفضایل...، ص 163.
26. محمدعلی فیضی، نویسنده و مبلغ بهائی، در شرح لوح شیخ نوشته ی حسینعلی بهاء، با اشاره به محمدرضا اصفهانی می نویسد: « این وجود مبارک اصلاً اهل خراسان ولی در اصفهان ساکن و به شغل تجارت مشغول بود و در ضمن کسب و تجارت، به خدمت امر [= بهائیت] نیز اشتغال داشت و با بیان شیرین خود به تبلیغ و هدایت نفوس مستعده می پرداخت. مکرر، اعدا و دشمنان موجبات زحمت او را فراهم نموده به زندانش افکندند، از جمله در سال 1294، با جناب ملا کاظم طالخونچه ای در حبس افتاد و در اثر اقدامات حضرت سلطان الشهداء [ از سران بهائیت در اصفهان] آزاد گردید ولی معاندین دائماً در تعقیب او بودند و حاکم وقت، ظل السلطان، را مجبور نمودند که حاجی را گرفتار نماید. به این جهت احبّا [= بهائیان] چنین صلاح دانستند که ایشان مخفیانه از اصفهان خارج شود. لذا این مسافرت و خروج از اصفهان، منتهی به اقامت ایشان در عشق آباد گردید» ( لئالی درخشان، محمد علی فیضی، ص 213- 214).
27. در اصل: جهه.
28. تاریخ عشق آباد، علی اکبر یزدی، صص 59- 61.
29. همان، ص 61.
30. آهنگ بدیع، سال 1351، ش 3 و 4، ص 7.
31. همان، ص 9، مشارّ بالبنان: انگشت نما.
32. سپری در الواح و پیامهای عباس افندی و شوقی و نیز محافل ملی و جهانی بهائیت خطاب به اعضای فرقه ( مندرج در مکاتیب عبدالبهاء و... ) و همچنین توجه به مفاد نقشه ها و برنامه های چند ساله ی منطقه ای یا جهانی فرقه ( مبنی بر لزوم مهاجرت بهائیان به نقاط مختلف و برگزاری احتفالات و همایشهای محلی و ملی و فراملی) کاملاً اصرار شدید و پیگیر رهبران فرقه را در امر تبلیغ بهائیت نشان می دهد.
33. کتب و مقالاتی که منتقدان بهائیت در نقد این آیین نوشته اند ( نظیر کتاب بهائیان، اثر محققانه ی استاد سید محمد باقر نجفی) نوعاً فصلی از گفتار خویش را به بحث در مورد این گونه تحریفات و استفاده های ابزاری از قرآن و روایات اختصاص داده اند. افزون بر این، باید از کتاب خواندنی و مشهور دزدبگیر و بزبگیر یاد کرد که تماماً به نقل و نقد شواهدی از تحریف مندرجات کتب شیعه توسط سران فرقه پرداخته است.
34. ظهور الحق، ج 8، قسمت 1، صص 274- 277.
35. الکواکب الدریه، 494/1
36. برای متن نوشته ی ابوالفضل و نقل آن در منابع بهائی ر. ک: شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، صص 159- 194؛ «شرح شهادت حاجی محمدرضای شهید»، ابوالفضل گلپایگانی، مندرج در: مجله ی آهنگ بدیع، ارگان جوانان بهائی ایران، سال دوم، ش 7 تا 10؛ الکواکب الدریه، 494/1 - 502 ؛ مصابیح هدایت، عزیزالله سلیمانی، چاپ لجنه ی امری، 282/2. برای اطلاع از دیدگاه های جناح مقابل درباره ی ماجرای قتل محمد رضا اصفهانی، و رویدادهای متعاقب آن نیز ر. ک: جمال ابهی؛ ع. موسوی، صص 161- 162 ؛ خاطرات صبحی درباره ی بابیگری و بهائیگری، ص 87 به بعد.
37. شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، روح الله مهر ابخانی، ص 161.
38. در اصل: جزاء.
39. الکواکب الدریه، 497/1 و نیز ر. ک: شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، صص 166- 167.
40. الکواکب الدریه، 498/1- 499 و نیز ر. ک: شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، ص 168. استدلال اخیر گلپایگانی، البته، پذیرفتنی نیست. زیرا این استدلال، زمانی درست خواهد بود که مسلمانان، حمایتهای سیاسی آشکار دولت تزاری و شخص ژنرال از بهائیان را نمی دیدند و این تصور برایشان پیش نیامده بود که دولت روسیه، نظر خاص جانبدارانه ای نسبت به اعضای فرقه دارد و آنها را با مسلمانان به یک چشم نمی بیند. اما وقتی که از دید مسلمانان، شواهد و قرائن، همه جا نشان از تبانی و همکاری وسیع تشکیلات فرقه با دولت تزاری داشت، چگونه می توانستند به حکومت تزاری اعتماد کرده، و علیه نورچشمیهای آن حکومت، به خود آن حکومت شکایت برند؟!
41. ر. ک: به منابع معتبر فرقه نظیر: اسرارالآثار، اسدالله مازندرانی، 3/ 3 -4؛ مائده آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 169/4 و 254- 255 و 186/7 - 187 و 101/8- 102؛ شرح احوال جناب میرزا ابوالفضل گلپایگانی، روح الله مهر ابخانی، ص 197.
42. توضیح اسدالله مازندرانی ( نویسنده و مبلغ مشهور فرقه) در کتاب اسرارالاثار، 200/3.
43. اشراقات، الواح مبارکه ی حضرت بهاء...، صص 161- 162. برای بدگوییهای شدید بهاء از شیعیان در این کتاب همچنین ر. ک: صص 132، 221- 222 و 279.
44. ر. ک: مائده آسمانی، 140/4 - 144.
45. همان، ص 141.
46. همان، 38/5- 39.
47. ر. ک: همان، 32/2 و نیز 51- 52، نامه ی عباس افندی به ملا زاده ی تبریزی و حاجی صدر همدانی؛ آهنگ بدیع، سال 5 (1339)، ش 5 و 6، مقاله ی روح الله مهر ابخانی ( از نویسندگان و مبلغان شاخص بهائی) درباره ی شلمغانی.
48. منتخب الاثر، لطف الله صافی ( آیت الله)، ص 243 و نیز ر. ک: همان، ص 208؛ کمال ا لدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص 317.
49. از زبان بهاء نقل شده که با اشاره به جعفر کذاب می گوید: « از حضرت جعفر سؤال نمودند آیا از برای حضرت عسکری اولاد ذکوری موجود؟ آن مظلوم ابا نمود و فرمود طفلی بود و فوت شد، صاحبان غرض [یعنی فقهای بزرگ شیعه و نواب اربعه] او را طرد و لعن نمودند و کذابش گفتند» ( مائده آسمانی، 7/1 و نیز. ر. ک: همان، 220/7 و 102/8، اسرارالآثار، 13/2) در مورد جعفر و ذکر وی در کتب شیعه و بهائیت ر. ک: پای سخنان پدر، محمد جعفر امامی، صص 146- 148.
50. ر.ک: لئالی الحکمه؛ مجموعه من الاثار المنزله من قلم حضره بهاء الله...، 134/1. نیز ر.ک: همان، ص 128.
51. همان، ص 122.
52. ر.ک: همان، صص 166-167.
53. تاریخ معاصر ایران: در مقاله ی «بهائیت در ادعا؛ بهائیت در عمل»، مندرج در فصلنامه ی شماره ی 47- 48، مفصلاً در این زمینه بحث شده است.
54. جالب است که خود گلپایگانی که در گفت وگو با ژنرال روسی مدعی شده که بهائیان به دستور رهبرشان در حق مخالفان خود هرگز بدی نمی گویند، چه رسد به بزرگان شیعه، در همین گزارش خود، اینگونه ملت شریف ایران و عالمان بزرگ آن را ( به جرم مخالفت با بدعتهای باب و بهاء) به باد توهین و هتاکی گرفته است: « در حقیقت، این بیچاره خلق ایران را همان اخلاق و اطواری که علمای جاهل و روسای باطل [بخوانید رحال دینی و سیاسی ایران اسلامی] پیشنهادشان کرده و به آن تربیت نموده اند برایشان دشمنی است قوی و شدید و برای قطع رشته ی اقتدار و اعتبارشان سیفی است قطاع و حدید که لازال [پیوسته] در انظار دول متمدنه خوار و خفیف، ملحوظند و در ابصار ملل مقتدره، وحشی و شریر، مشهود»! (آهنگ بدیع، سال 2، ش 8، صص 8- 9). تناقض میان ادعا و عمل تا این حد، حقیقتاً نوبر است!
55. الکواکب الدریه، 495/1.
56. همان، ص 496.
57. شرح احوال جناب میرزا ابوالفضایل...، ص 163.
58. همان.
59. همان، ص 166.
60. گلپایگانی در گزارش خود می نویسد: « دکتر دولتی و رؤسای مستحفظین بلد» بلافاصله «بر سر نعش» اصفهانی «حاضر شدند، لکن کار از چاره گذشته» بود ( شرح احوال جناب میرزا ابوالفضایل، ص 164 و نیز: الکواکب الدریه، 495/1).
61. ظهورالحق، ج 8، قسمت اول، ص 430.
62. همان، ص 379.
63. تاریخ عشق آباد، علی اکبر بنای یزدی، صص 65- 66.
64. ر. ک: الکواکب الدریه، 496/1 - 497.
65. ر. ک: همان، 499/1.
66. شرح احوال جناب میرزا ابوالفضایل...، ص 169.
67. تاریخ عشق آباد، صص 66- 67.
68. ر. ک: شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، صص 170- 171.
69. تاریخ عشق آباد، صص 68- 69.
70. همان، مخطوط، ص 78.
71. نوشته ی ابوالفضل گلپیاگانی در منابع بهائی زیر آمده است: شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، صص 159- 194؛ «شرح شهادت حاجی محمدرضای شهید»، ابوالفضل گلپایگانی، مندرج در: مجله ی آهنگ بدیع، ارگان جونان بهائی ایران، سال دوم، ش 7 تا 10؛ مصابیح هدایت، عزیزالله سلیمانی، چاپ لجنه ی امری، 282/2.
72. آهنگ بدیع، سال 2، ش 8، صص 8- 9؛ شرح احوال جناب میرزا ابوالفضایل...، ص 170 و 172 - 173.
73. آهنگ بدیع، همان، ش 10، ص 14.
74. همان، ص 13.
75. تأکید روی کلمات از ما است.
76. آهنگ بدیع، سال 2، ش8، ص 9. نیز ر. ک: شرح حال جناب میرزا ابوالفضایل، ص 173.
77. آهنگ بدیع، همان، ش 9، صص 13- 14. نیز ر. ک: شرح حال جناب میرزا ابوالفضایل، صص 186- 187.
78. شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، صص 159- 160؛ مصابیح هدایت، 232/2.
79. دلالت کننده.
80. معلوم می شود الواح دیگری هم بوده که پیشوا و بنیادگذار بهائیت (حسینعلی بهاء) در آنها، به تأیید و تمجید چرب از روس تزاری پرداخته است.
81. در اصل المکنونته.
82. در اصل: بعنایته.
83. تاریخ عشق آباد، علی اکبر بنای یزدی، مخطوط، صص 80- 81.
84. اسناد و مدارک درباره بهائیگری ( جلد دوم خاطرات صبحی)، صص 47- 50 نیز ر. ک: خاطرات صبحی...، ص 87 به بعد.
85. الکواکب الدریه، 95/2- 96. داستان مشرق الاذکار و حمایت آشکار روسها از آن، قبلاً به تفصیل گذشت.
86. ر. ک: همان، 503/1.
87. آهنگ بدیع، سال 1351، ش 3و 4، ص 7.
88. همان، ص 11.
89. حکایت دل؛ از دفتر خاطرات علی اکبر فروتن، صص 19- 22.
90. کشف الحیل، 91/3.
91. ر. ک: مجموعه ی تاریخ امر، محمد علی ملک خسروی، به خط مؤلف، مورخ 3 شهریور 1346 ش، موجود در کتابخانه ی محفظه ی ملی آثار امری ایران، تأسیس 132 بدیع، قسمت دوم، صص 289- 29213، به نقل از: تاریخ امری ملایر و همدان، عبدالحمید اشراق خاوری، مخطوط، تصنیف 1 مرداد 1309 ش، استنساخ محمد علی شائق ناطق به دستور محفل بهائیان همدان، مورخ 3 اردیبهشت 1310 ش.
تاریخ معاصر ایران: شرح ماجرا در بخش روابط بهائیت و امپریالیسم امریکا، قسمت «آموزه های "استعمار پسند" بهائیت، و استقبال " مراکز و کانونهای استکباری" از آن»، فصل: «فرش قرمز سران بهائیت زیر پای ژنرال روسی اشغالگر ایران! »، آمده است.
92. درباره ی فشارها و تضییقات رژیم شوروی نسبت به بهائیان در دهه های 1920- 1930 میلادی ر. ک: قرن بدیع، شوقی افندی، 122/4 - 125 ؛ گوهر یکتا، روحیه ی ماکسول، ترجمه ی ابوالقاسم فیضی، صص 451 - 455؛ سالهای سکوت، خاطرات اسدالله علیزاد، صص 27- 34، 37، 70، 74، 82- 83، 89 و 240؛ ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، صص 1037- 1049.
93. گوهر یکتا، ص 157.
94. برای روایت اسدالله مازندرانی از تضیقات فزاینده ی شوروی نسبت به بهائیان از 1305 ش به بعد، به ویژه در اواخر دهه ی 1310، ر. ک: ظهور الحق، بخش نهم، مخطوط، ص 76، 83- 89، 92، 108- 110، 113- 114، 116- 118و 120- 124.
95. ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 989.
96. سالهای سکوت...، ص 27.
97. همان، صص 28- 29، سنج با ص 27.
98. همان، ص 30.
99. همان، صص 30- 34.
100. همان، ص 37 به بعد و 74- و 89 و 240. دولت مزبور، زندانیان را پس از حبس، بعضاً به نقاط مختلف شوروی، از جمله سیبری، تبعید کرد ( همان، ص 183 و صفحات قبل و بعد)
101. همان، ص 71.
102. به نوشته ی صبحی: «بهائیها هم مات و سرگشته بودند که چگونه تزار روس که عبدالبهاء درباره اش آفرین گفته بود و فرمانروایی جاوید و خوشبختی از برایش خواسته بود. گرفتار چنگ زیردستان خود شد و چون این گروه، شیوه شان این است که در هر پیش آمدی شادمانی کنند و آن را به سود خود دانند گفتند: برای بزرگی و آینده ی کیش بهائی این پیش آمد سزاوار بود. چه که روزگار تزار با همه ی مهربانی که به ما کرد و دست ما را در هر کار باز گذاشت نمی توانستیم مردمی که پیرو کلیسای ارتدکس بودند به کیش بهائی بخوانیم. اکنون صدها هزار بار خدا را شکر که از این پس آشکارا همه ی پیروان کلیسای ارتدکس را به این کیش می خوانیم»! ر. ک: اسناد و مدارک درباره ی بهائیگر (جلد دوم خاطرات صبحی)، صص 70- 72.
103. دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، خان ملک ساسانی، ص 102.
104. ظهور الحق، ج 8، قسمت2، صص 1042- 1043. برای متن لوح خراسان ر. : مکاتیب عبدالبهاء، 141/1 - 145.
105. ظهور الحق، بخش نهم، مخطوط، ص 87.
106. همان، ص 88.
107. همان، ص 89. میرزا حسن نیکو ( مبلغ مستبصر بهائی) که به اسرار این فرقه نیک واقف بود، در کتاب خود فصلی به نام «مسس شافلاخر یا جاسوس» گشوده و با نظر سوء ظن از وی یاد می کند ( فلسفه ی نیکو، 13/2 به بعد)
108. لوح خراسان، هر چند در زمان حسینعلی بهاء منتشر شده اما گفته می شود که انشاء عباس افندی بوده که به دستور بهاء نوشته است. (آهنگ بدیع، سال 24 «1348»، ش 5و 6، ص 130).
109. همان، ص 108.
110. تاریخ معاصر ایران: در مورد شواهد و دلایل یاد شده، به طور مفصل و مستند در بخش بهائیت و استعمار انگلیس (از همین مجموعه) توضیح داده است.
111. ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، صص 1012- 1013.
112. ر. ک: نشریه ی آهنگ، بدیع، سال 1، ش 13، ص 12.
113. همان، سال 1350، ش 4 و 5، ص 159.
114. کشف الحیل، 215/3 به بعد.
115. ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 995 به بعد.
116. همان، ص 1069.
117. پسر دایی علی محمد باب.
118. چنانکه سلسله ی تزاری نیز- با آن همه یاد بروت- در برابر حملات برق آسای آلمان ویلهلم از خارج و خیزش خونین مردم ستمدیده ی روسیه از درون، در 1917 بدان وضع فجیع، از پای در آمد و همه ی اعضای خاندان سلطنت به قتل رسیدند. و چنانکه، بندر جز «گز» نیز در شمال ایران، که از مناطق مورد طمع «بهائیت تزاریسم» بود، به علت پیش آمدن آب دریا، « به عنوان یک بندر» از بین رفت و جز نام، چیزی از آن در تاریخ برجای نماند! مخالفان فرقه، باز هم، دنبال «معجزه» در اثبات بهائیت بگردند!
119. ر. ک: مکاتیب عبدالبهاء، 141/1- 143.
120. مائده آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 130/9- 131.
121. مائده آسمانی، 188/5 - 189، نقل از اظهارات عباس افندی در 14 فورال 1914 م درخانه ی خود در حیفا.
122. درس و کلاس.
123. چشمه.
124. مندرج در شماره ی 59 فصلنامه ی ره آورد، چاپ آمریکا، بهار 1381.

 

منبع مقاله: نشریه تاریخ معاصر ایران، شماره 49.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.