در قرن سیزدهم میلادی کتاب زهر در اسپانیا ظاهر شد. این کتاب از لحاظ نوع و محتوا، مانند خود قبالا و مذاهب و روشهای آن، عجیب و غریب است. در این جا خیلی خلاصه وار آن را معرفی می کنیم.
زهر پر است از اخبار مربوط به آفرینش جهان، طبیعت خداوند، معانی باطنی در تورات و رمزهای نهفته در هر یک از حروف و کلمات آن که روشنگر اسرار وجود و علل هستی می باشند. عقیده بر آن است که نویسنده این کتاب ربی سمعان بن یوشای از رجال قرن دوم میلادی است، لکن دشمنان و مخالفان سمعان کتاب مذکور را جعلی و ساختگی می دانند و تاریخ جعل آن را قرن سیزدهم معرفی می کنند.
این کتاب تا چند قرن پس از پیدایش خود هنوز در میان یهود از جایگاه و اهمیت قابل ملاحظه ای برخوردار نبود. اما پس از رانده شدن یهودیان از اسپانیا در اواخر قرن پانزدهم، مسائل تازه ای بروز کرد. گفته شد که این در به دری و مصیبت بشارتی بود به یهود که ظهور مسیح (مشیا یا مسیا Messiah) نجاتبخش رهاننده نزدیک می باشد، چرا که پایان شب سیه سفید است. در پی آن مدعیان دروغگو و دجال یکی پس از دیگری قد علم کردند و خود را مسیح معرفی نمودند. و احساس یهودی را به سمت فلسطین برانگیختند، اما فعالیتها و حرکات این عده سرانجام به شعبده بازی و شکست می انجامید. در این برهه بود که کتاب زهر رو آمد و یهودیها به دلیل وجود مطالب غریب و شگفت انگیز در آن و تأکیدش بر احساسات صوفیان به آن روی آوردند. آنها در این کتاب میدانی برای آرزوهای خود و عامل دلداری و تسلیتی در قبال بدبختی و از هم پاشیدگی و مصیبتی که به سراغشان آمده بود، یافتند. زهر از تلمود سبقت گرفت، چنان که تلمود از تورات پیشی گرفته بود. به عقیده برخی از نویسندگان یهود، حرکت معنوی زهر نیرومندترین حرکتی بود که بعد از ویرانی هیکل به ظهور پیوست. توجه خواننده را به این نکته جلب می کنیم که هدف از به کار گرفتن واژه های «صوفی» و «تصوف» فقط سرپوش نهادن، گمراه کردن و فریبکاری است.
شبتای بن لاوی (1)
در آن زمان این حرکت مسیر درازی را در اروپا پیمود و جهان را به حیرت افکند. طوفان این حرکت بر یهودیی از ازمیر به شبتای لاوی وزیدن گرفت. از آن پس، داستان داستان این مرد می شود نه داستان کتاب زهر. گویی زهر احساسات یهود را همچنان به شور و هیجان وامی داشت تا آن که مسیح دروغین به نام شبتای لاوی ظهور کرد. این رویداد نکاتی را درباره یهودیان فعلی ترکیه برای ما آشکار می سازد که شایسته دقت نظرند. این یهودیها بقایای همان یهودیانی هستند که در آخر قرن شانزدهم از اسپانیا رانده شدند. اینها را «دنمه» می گویند و در ظاهر مسلمان هستند.1- شبتای لاوی به سال 1626 در یک محیط تلمودی تعصب آمیز در ازمیر به دنیا آمد. پدرش مردخای نماینده یک شرکت انگلیسی بود. دلبستگی یهود به مسیح موعود و کتاب زهر شبتای جوان را فریفت. او قدم به حیطه عقاید قبالا گذاشت و مستغرق در آنها شد و در اعماق آن پیش رفت، تا جایی که به مواجه شدن با سختیها و دشواریها علاقه پیدا کرد. او جسم خود را آزار و شکنجه می داد و برای فائق آمدن بر دشواریها تابستان و زمستان در دریا به شنا می پرداخت.
بسیاری از اوقات شبها را با خواندن اشعار قبالی به زبان عبری و آرامی به صبح می برد. افزون بر همه این خصلتها، شبتای قیافه و هیأت پر هیبتی برای خود درست کرده و وسایل کار را از هر لحاظ آماده ساخته بود به طوری که هم از نظر خصوصیات اخلاقی- رفتاری و هم از نظر ظاهری انظار را به خود جلب می کرد.
2- در سال 1663 به قصد سیاحت راهی فلسطین شد و مدتی در قدس ماند. این سیاحت دو سال به درازا کشید. در قدس مردی به سر می برد که شبتای در برابر رهنمودها و ارشادات او سر فرود آورد. این مرد کسی جز «ناثان» ، اهل غزه، نبود. بین ناثان و شبتای برخوردهای بسیاری پیش آمد. کمی بعد با دختری لهستانی به نام « ساره» روبه رو می شویم. او که خانواده خود را در یکی از قتل عامها از دست داد به یکی از دیرها برده و وادار شد که مسیحی شود، اما ساره از دیر گریخت و به فلسطین آمد. او به همسری شبتای لاوی درآمد؛ مردی که می رفت تا مسیح کذاب شود.
3- این اطلاعات مربوط به ساره و ناثان و شبتای، تا آنجا که ما می دانیم، در هیچ یک از منابع عربی وجود ندارد و ما آنها را از کتاب تاریخچه قوم یهود از 1600- 1935، اثر سیسیل روث یهودی، (2) نقل می کنیم.
4- مسافرت شبتای لاوی به فلسطین و ارتباط او با ناثان غزه ای و ازدواجش با ساره لهستانی که به ظاهر مسیحی شده اما در واقع یهودی بود، و انتشار اخبار او در محیطهای یهودی، موجب شد که بیش از پیش نگاهها متوجه او شود. هر چه که رفت یهودیهای آن جا با خوشامدگویی او را پذیرفتند و یاری اش دادند. به او ایمان آوردند و وی را در حد پیامبر به شمار می آوردند. شبتای برای گمراه کردن و فریب دادن خیلی خوب می دانست که چه باید بکند.
5- هیچ یهودی دیگری حتی تئودور هرتزل که پس از نخستین کنگره جهانی سال 1897 یهود در شهر بال به اوج نفوذ رسید، نتوانسته است به اندازه شبتای در قرن هفدهم، احترام یهود را به خود جلب کند تا به امید رهایی گرد او جمع شوند.
6- در میان یهود توبه رواج یافت. در میان آنها مردمانی بودند که تارک دنیا شدند. اعلامیه های شبتای به هر شهری که در آن یهود وجود داشت، می رفت. فعالیتهای بازرگانی در بعضی جاها متوقف شد. تجاری بودند که پول و غذا می دادند تا از طریق دریا به فلسطین ارسال شود. عده ای از تجار بزرگ آمستردام که امضاهای مالی آنها از قانون هم نافذتر بود، طی نامه ای به شبتای کذاب تأکید کردند که آماده اند او را کمک کنند. در هامبورگ، یهودیان در کنیسه ها پایکوبی می کردند.
7- حماقت و یاوه سرایی شبتای بالا گرفت. او فلسطین و جهان را به 38 مملکت تقسیم کرد و برای هر یک از آنها از طرف خود پادشاهی تعیین نمود. یهودیان نمازهای خود را در کنیسه ها با این جملات آغاز می کردند: « ای سرور و آقای ما» و «ای پادشاه مقدس و پرهیزکار ما، شبتای لاوی، مسیح خدای اسرائیل!». این جملات که آمد، دعا برای سلطان عثمانی کنار گذاشته شد.
8- از باروخ اسپینوزا (1632- 1687) فیلسوف یهودی اهل هلند، درباره مسیح شبتای لاوی سؤال شد. پاسخ داد: دلیلی عقلی نمی بیند که امکان بازگشت حکومت مادی به یهود را ناممکن سازد. اسپینوزا اصلاً از یهودیان اسپانیا بود و بعضی از آرای فلسفی اش موجب شد که کنیسه یهودی او را تحریم کند. اما اسپینوزا به این تحریم اعتنایی نورزید و از عقاید خود دست برنداشت. به این پاسخ او دقت کنید. وانگهی از جواب اسپینوزا می توان دریافت که تا چه اندازه شبتای عواطف یهود را در قبضه خود داشته است.
9- سلطان عثمانی در آن زمان محمد چهارم (1648- 1687) بود. کلیه فرقه ها و طوایف مذهبی امپراتوری در معابد خود برای او دعا می کردند، اما یهودیها در کنیسه ها از دعا کردن به او خودداری ورزیدند و در عوض، برای مسیح شبتای بن لاوی دعا می کردند. شبتای شبنامه های خود را با نام « شبتای بن داود و سلیمان» امضا می کرد.
10- طبق گزارشهای این حرکت، تنها یک نفر یهودی در لندن قد علم کرد و به نام یهودیان لندن آشکارا گفت: من شرط می بندم شخصی که در ازمیر است، یعنی شبتای لاوی، دجال و حقه بازی بیش نیست!! این یهودی راست می گفت. هیچ گزارشی در دست نیست که نشان دهد بجز این یهودی، یهودی دیگری در جهان چنین موضعی اتخاذ و آشکارا اعلان کرده باشد که شبتای دجالی منافق است.
11- این جزئیات به این مطلب ختم می شود که شبتای در ایام سلطان محمد چهارم به استانبول رسید. از این جا به بعد، منابع یهودی داستان را با این عبارت مختصر می کنند که شبتای به محض آن که در راه خود به فلسطین وارد بسفر گردید، به دستور حکومت زندانی و کشته شد. این پایان که منابع یهودی آورده اند، دروغ محض است و به اندازه خود شبتای یک دروغ بزرگ. روایت منابع یهودی به همین جا ختم می شود. ما در این جا مطالبی از آن را که به بحث ما مربوط می شد آوردیم.
12- شبتای لاوی با کاروانی از پیروان خود به استانبول رسید. شاید او در نظر داشته است که برای اعلام پادشاهی جهانی دروغین خود این عده را به فلسطین ببرد. به هر حال، داستان او در استانبول بسیار وحشتناکتر از تمام چیزهایی است که تاکنون درباره او دانستیم.
اگر نبود کتاب الخطر المحیط بالاسلام او الصهیونیه و بروتوکولاتها، اثر ژنرال جواد رفعت، که ده سال پیش به ترکی منتشر شد، این امکان برای ما و یا دیگران فراهم نمی آمد که در نیمه دوم قرن بیستم یا سه قرن بعد از حادثه شبتای از داستان این مرد در استانبول که در قرن هفدهم به وقوع پیوست و پایان داستان او بود، به این شکل آگاهی یابیم. کتاب ژنرال رفعت آکنده از اطلاعاتی است که از حقایق یهود و تاریخ آنها و از فراماسونری، بویژه در ترکیه (فراماسونری یکی از ابزارهای یهودیت جهانی است)، پرده برمی دارد. (3)
13- برای حکومت عثمانی در استانبول روشن شد که شبتای دروغگویی بیش نیست که دین را به بازی گرفته است؛ لذا حکم اعدام او را صادر کرد. اما به عللی که ژنرال جواد رفعت آنها را توضیح نمی دهد- چون به عقیده ما این کار برایش میسر و ممکن نبوده است- شبتای اعدام نشد. به نظر ما اعدام نشدن شبتای یکی از اسرار نیروی پنهان یهودیت است. این نیروی پنهان وسایل و ابزارهای اهریمنی بی شماری در اختیار دارد. راز عدم اعدام شبتای کذاب پوشیده است، لیکن کشف آن بر خواننده دشوار نیست. این راز همانند رازی است که محمد علی پاشا را در مصر واداشت تا در سال 1840 عده از یهودیان جنایتکار دمشق را که راهب پدر توماکبوشی را ذبح کردند، عفو کند. این عده در حضور کنسولهای دولتهای خارجی محاکمه شدند. بعضی از آنها به جنایت اعتراف کردند که این امر جهانی یهود را آشفته کرد. اما در این هنگام مونته فیوری خود را به محمد علی رساند و جادو صورت گرفت!
14- شبتای در «سرای ادرنه» محاکمه شد. مترجم قاضی پزشکی بود به نام مصطفی حیاتی. این شخص علی الظاهر مسلمان بود، اما در حقیقت از دنمه یا یهودیانی بود که وقتی از اسپانیا رانده شدند از پادشاه عثمانی پناهندگی خواستند و او نیز به آنها پناهندگی داد و در سایه حمایت او اقامت گزیدند و فریبکارانه اسلام آوردند. آنها یهودیانی بودند که برای رد گم کردن، لباس اسلام به تن کردند. دکتر مصطفی حیاتی یکی از همین یهودیان دنمه بود و حالا او را در مقام مترجم شبتای مشاهده می کنیم.
15- با شروع محاکمه، شبتای دچار تزلزل گشت. رئیس دادگاه خطاب به او گفت که تو ادعا می کنی مسیح منتظر هستی و از مردم می خواهی که تو را تصدیق و پیروی کنند. اگر راست می گویی معجزه ات را به ما نشان بده و بدن برهنه خود را آماج هشت تیرانداز کن. اگر تیرها در بدنت کارگر نیفتاد حق با توست. این شایعه را (که تیر در بدن او اثر نمی کند) یهودیها به دستور خود شبتای درست کرده بودند. دادگاه از او خواست تا درستی ادعای خود و پیروانش را ثابت کند. شبتای، در حالی که زانوهایش سست شده بود و بر خود می لرزید، اظهار داشت که او چنین حرفی را نزده بلکه تهمتی است که عده ای از یهودیان مخالفش به وی زده اند. به شبتای گفته شد: پس اعلام کن که مسلمان هستی. جواد رفعت می گوید: هدف از این کار آن بود که چنانچه وی اظهار می کرد مسلمان است یهودیها علیه او بر می خاستند و وی را از اعتبار ساقط می کردند. ژنرال رفعت این طرز تفکر در دولت عثمانی آن دقت را ساده لوحانه می شمارد که البته حق با اوست.
16- در این جا راز دیگری نیز هست: شبتای زبان ترکی را خوب بلد نبود و کسی که حرفهای دادگاه را برای او به زبان اسپانیایی ترجمه می کرد- چون خانواده شبتای اهل اسپانیا بودند- افسر ارتش دکتر مصطفی حیاتی، یهودیی در لباس مسلمان، بود. دادگاه از مترجم خواست تا به شبتای توضیح دهد که مسأله جدی است. مصطفی حیاتی از این فرصت استفاده کرده به زبان اسپانیایی با شبتای بحث کرد و او را متقاعد ساخت که اعلان مسلمان بودنش نه فقط مانع آن نمی شود که به دعوت خود، مبنی بر مسیح منتظر بودن، ادامه دهد؛ بلکه در لباس مسلمانی فریبکار فرصت و امکان بیشتری برای فعالیت در این راه به دست می آورد تا در لباس مدعی مسیح منتظر بودن، این صحبتها در دادگاه رد و بدل شد، بدون آن که دادگاه چیزی بفهمد. شبتای اسلام آورد و نام « محمد افندی» را برای خود برگزید و جبه و عمامه سفید پوشید و حقوق ماهیانه ای از سرای سلطانیه برای او تعیین شد. با این همه، ترکهای خردمند و فهمیده، این گرانمایگان اسلام، دریافتند که بازیی در کار است.
17- در گیرودار این حوادث، پیروان شبتای در بیت المقدس و صفد شایع کرده بودند که « روح شبتای به آسمان عروج کرده و آن که اینک به نام شبتای وجود دارد مسیحی است که به فرمان خداوند در کالبد او حلول کرده و لباس مسلمانی پوشیده است».
18- در همین زمان در شام، پیامبر دروغینی از یهود به نام ناثان (آیا این همان ناثان غزه است یا ناثانی جدید؟ کسی نمی داند. هر دو احتمال وجود دارد) ظهور کرد و با انتشار بیانه ای در میان یهود از آنها خواست که ایمان خود را حفظ کنند و قضیه شبتای آنها را سرگشته و مردد نسازد؛ چون شبتای شبتای است!!
19- شبتای به بهانه این که قصد دارد به کنایس یهود برود و آنها را به اسلام دعوت کند از حکومت درخواست کمک مالی کرد و این درخواست او پذیرفته شد! وای از این همه بی خبری در گذشته که متأسفانه دامنه آن تا به امروز نیز کشیده شده و همچنان ادامه دارد!
20- شبتای برای هم مسلکان یهودی خود توضیح می داد که وی فریبکارانه اسلام را پذیرفته است. او سعی می کرد آنها را متقاعد سازد که ایشان نیز کار او را بکنند و این لباس را بپوشند، اما قلباً یهودی باشند. آنها خواست شبتای را اجابت کردند و مسلمان شدند. اینها همانهایند که به «دنمه» موسومند و تا به امروز نیز در ترکیه وجود دارد. اسلامشان ریایی است و هیچ گاه از دسیسه چینی باز نمی ایستند. اینها یهودیانی هستند که یهودی بودن خود را زیر جبه و عمامه و کلاه شاپو پنهان کرده اند. اینها با کشاندن ترکهای مغرور از عثمانی اسلامی به سمت تورانیسم در اول قرن حاضر، نخستین کلنگ ویرانی را به زمین زدند. فروپاشی دولت عثمانی از همین جا شروع شد. در جنگ 1913 بالکان، دنمه عامل شکست عثمانی بودند. به عقیده ژنرال رفعت در این زمینه عوامل گیج کننده ای دخالت داشت که مهمترین آنها بی خبری و غفلت متمادی، نه تنها در ترکیه و جهان عرب که در بیشتر جهان، از دیدن حقایق یهودیت جهانی و پروتکلهاست.
21- در به روی شبتای باز شد. ناگهان با ارسال نامه ها و اعلامیه هایی به زبان عبری برای گروههای یهود آنها را تشویق می کند که در کنار او، به عنوان مسیح منتظر، بایستند و پایداری نشان دهند. وقتی صدر اعظم- نخست وزیر- از او پرسید: این چه کاری است که می کنی، شبتای؟ شبتای پاسخ داد: بقیه یهودیان را دعوت می کنم که مثل من اسلام بیاورند!
22- در این جا ژنرال رفعت طرز تفکر دولت عثمانی در تعلیل حرکت شبتای را مورد انتقاد قرار می دهد که صد البته حرفهای او، همه بجا و درست است.
23- بالاخره شبتای را در حال موعظه به زبان عبری در یکی از کنیسه ها گرفتند. او که حالا مچش باز شده بود و نمی توانست منکر این تدلیس و دورویی و خیانت خود به اسلام شود، محکوم به قطع سر شد. اما ناگهان شیخ الاسلام در حق او شفاعت می کند و دلیل شفاعت هم این است که اگر سر شبتای بریده شود همه جا شایع خواهد شد که وی به آسمان رفته است و با این کار به جای آن که برو را درست کنیم چشم را کور کرده ایم. بدین ترتیب، بار دیگر شبتای نجات یافت.
24- شبتای به آلبانی تبعید شد. او در سالونیک مستقر گردید و با زنی یهودی ازدواج کرد- از همسرش ساره خبری نداریم- شبتای در سالونیک بدون آن که تحت نظر و کنترل باشد به فعالیت پرداخت. او یهودیان را تشویق می کرد که در جامعه ترکی- اسلامی نفوذ کنند تا بدین وسیله رشته های این جامعه را سست، پیوندهایش را از هم گسیخته و با یهودیت عمامه و جبه پوشیده سرانجام آن را تصرف کنند. همین طور هم شد.
25- شبتای نه کشته شد، نه سرش را بریدند و نه حتی تراشه ای از ناخن او قطع شد، بلکه نقشه اش را دنبال کرد و جهان اسلام بی خبر از او در خوابی عمیق فرو رفته بود. اندکی بعد که به هوش می آییم به عنوان یکی از ثمرات فعالیتهای شبتای مشاهده می کنیم که در هر یک از کنیسه های شهری یهود- یهودیها فقط در شهر سکونت اختیار می کنند- دعاهایی آمیخته از اسپانیایی و ترکی توسط یهودیها خوانده می شود و به خاطر شبتای اشک از دیدگان جاری می گردد.
ژنرال رفعت در چندین صفحه به شرح و توصیف این مطلب می پردازد. شبتای سپس غیبش می زند. او چگونه ناپدید شد؟ نمی دانیم. آیینهای پنهانی که یهودیهای ترکیه تا به امروز در کنیسه های خود انجام می دهند بسیار عجیب است! موعظه های سری، رموز! و دعاها! جواد رفعت همه اینها را کلمه به کلمه با همان زبان اسپانیایی و عبری و الفبای عربی نقل می کند.
«دمنه» در ترکیه هنوز هم تمامی ویژگیها و خصلتهای یهودی خود را دارند. از جمله این که با غیر یهود ازدواج نمی کنند.
نویسنده (رفعت) این واقع را که در خلال جنگ جهانی اول در دمشق اتفاق افتاده است، نقل می کند:
مصطفی شامی- این شخص از یهودیان دنمه می باشد- دو دختر در شام داشت. یکی از آنها عاشق یک افسر ترک شد و با او فرار کرد. این موضوع سر و صدای زیاد به پا کرد تا جایی که به هیأت دولت کشیده شد و به خاطر دوشیزه «سویم» بحث تندی میان انور پاشا، وزیر مسلمان و ترک جنگ، و جاوید بیک مسلمان یهودی (دنمی) درگرفت که طی آن روح یهودیت او به تمامی خود را نشان داد. دختر دیگر مصطفی عاشق جوانی از اهالی قونیه به نام «فهیم» شد. این جوان هم اینک در اداره برق آستانه (استانبول) مشغول کار است. درست بعد از چهل سال، این خانم به دادگاه مراجعه می کند و خواهان جدایی از شوهرش می شود. جزئیات این قضیه تا زمان نگارش کتاب جواد رفعت در سال 1954 فاش نشده بود. مصطفی شامی، پدر این دو دختر، از شدت غم و اندوه روز به روز می کاهید تا آن که آب شد و از بین رفت.
پی نوشت ها :
1- Shabbethai Ben Levi
2- A Short History of the Jewish People, 1600- 1935, by Cecil Ruth, Macmilla, London 1936 .
3- این کتاب را استاد وهبی عزالدین در سال گذشته (1995) در بغداد به عربی ترجمه کرد. ما این کتاب را خوانده ایم و مطالعه آن را به تمامی خوانندگان عرب، مسلمان و مسیحی، توصیه می کنیم، زیرا در این کتاب اطلاعات فراوانی وجود دارد که در جاهای دیگر پیدا نمی شود. آنچه بر ارزش فصلهای کتاب وارد شده می افزاید این است که از آغاز جنگ جهانی اول حوادث بسیاری به دست مؤلف به وقوع پیوسته است؛ زیرا وی در این زمان «افسر اطلاعات» در جبهه فلسطین بود و روایات مهم بسیاری را از زبان منابع اولیه این روایات شنید. آنچه در اینجا آورده ایم فشرده ای است از صفحه 74 به بعد کتاب رفعت.
چکیده بیوگرافی ژنرال جواد رفعت که طی چند سطر در پشت جلد کتاب او آمده است بدین شرح است:
- ژنرال جواد رفعت افسر مسلمان ترک، در جنگ جهانی اول افسر اطلاعات در جبهه فلسطین بود. درباره جبهه جاسوسان فلسطین کتابی دارد که به چندین زبان ترجمه شده است.
- در جنگ استقلال ترکیه شرکت کرد و نیروهای نهضت ملی را در جبهه بارتین و غیره فرماندهی کرد.
- جمعیت خاور بزرگ را برای دفاع از ارزشهای اسلامی و میراث ترکی- اسلامی تأسیس کرد.
- رئیس حزب دموکراسی اسلامی در ترکیه بود.
- پیرامون حرکتهای ویرانگر در طول تاریخ؛ حرکتهایی که کلیه ادیان بویژه اسلام را هدف قرار داده بودند، چندین کتاب نوشته است. از جمله موضوعات این کتابها فراماسونری، یهودیت جهانی و صهیونیسم و خطرات اسرائیل است. کتاب اسرار فراماسونری او به عربی ترجمه شده است (ما این کتاب را ندیده ایم).
- از جمهوری متحد عربی (مصر و سوریه) دیدار کرد و در باشگاههای بزرگ سخنرانیهایی پیرامون خطرات یهودیت جهانی ایراد کرد.
- قبل از جنگ جهانی دوم نایب رئیس جمعیت مبارزه با صهیونیسم در آلمان بود.
از مترجم فاضل کتاب ژنرال رفعت باید تشکر کرد اما چه خوب بود که این ترجمه از معایبی که در حواشی آمده و خواننده حتماً آنها را می بیند، خالی می بود. امید آن که این موضوع در چاپ دوم جبران شود. ان شاء الله.