همکاری بهائیان با مؤسسات وابسته به انگلیس در ایران (3)

دکتر ذبیح الله قربان، بهائی یهودی تبار، و تحصیل کرده ی دانشگاه امریکایی بیروت، تصدی امور زیر را در عصر پهلوی، در کارنامه ی خود دارد: سرپرست سازمان شیر و خورشید سرخ ایران و رئیس انجمن شهر شیراز و مروّج
پنجشنبه، 14 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
همکاری بهائیان با مؤسسات وابسته به انگلیس در ایران (3)
همکاری بهائیان با مؤسسات وابسته به انگلیس در ایران(3)

 

نویسنده: سید حمیدرضا روحانی و فرشاد اورنگ




 


دکتر ذبیح قربان
دکتر ذبیح الله قربان، بهائی یهودی تبار، و تحصیل کرده ی دانشگاه امریکایی بیروت، تصدی امور زیر را در عصر پهلوی، در کارنامه ی خود دارد: سرپرست سازمان شیر و خورشید سرخ ایران و رئیس انجمن شهر شیراز و مروّج سناریو کثیف «کشف حجاب» در آن شهر در زمان رضاخان، و رئیس دانشگاه شیراز و دارای بیش از 50 شغل و پست کلیدی در استان فارس در زمان محمدرضا پهلوی. (1)
دکتر قربان، افزون بر موارد فوق، عضو بسیار فعال لژهای ماسونی در شیراز و عامل جذب اکثر ماسونهای استان فارس به لژهای یاد شده بود، و به تعبیری روشن تر: عضو لژهای پاسارگاد، پرسپولیس و حافظ، رئیس باشگاه لاینز استان فارس، عضو مؤسس کلوپ روتاری شیراز ( تأسیس 1343) و رئیس این کلوپ در سالهای 1352- 1353، و بالاخره ( به گفته ی ارتشبد حسین فردوست) عامل سازمان اینتلیجنس سرویس بریتانیا در ایران. (2)
برپایه تحقیقات پژوهشگران:
دکتر ذبیح الله قربان (بهائی یهودی تبار مشهور) فرزند علی خان است که چنانکه

نوشته اند: « از اعضای انجمن ویکتوریا- تشکیلات وابسته به سازمان جاسوسی [MI-6] اینتلیجنس سرویس]- در استان فارس و خوزستان بود که فعالیتهای جاسوسی را زیر نظر نایب السلطنه ی [بریتانیا در] هندوستان انجام می داد. »
قربان، تحصیلات عالی خود را در دانشگاه امریکایی بیروت انجام داد و در طول ایام اقامت در بیروت، مرتباً به دیدار سرکردگان بهائیت در عکا رفت. وی «در امتداد رفت و آمد به "عکا" با سازمانهای جاسوسی انگلستان آشنا شد و تعلیمات لازم را از آنان کسب کرد. او پس از اخذ درجه ی دکترا در رشته ی پزشکی در سال 1310 شمسی به ایران بازگشت و چون در بیروت به عضویت لژهای فراماسونری درآمده بود، همراه با توصیه نامه ی «گراندلژ اسکاتلند" به شیراز رفت و از سوی نمازی- کلان سرمایه دار و فراماسونر معروف - مورد حمایت قرار گرفت.
خاندان نمازی، نسل اندر نسل، از وابستگان و حقوق بگیران انگلیس در صفحات جنوبی ایران و منطقه ی خلیج فارس و دریای عمان بوده و ثروت کلان خود را به مدد مستقیم نیروهای انگلیسی به دست آورده بودند. در این زمان محمد نمازی - بزرگ خاندان بهبودستان را که در شهر شیراز ایجاد کرده بود، به دکتر ذبیح الله قربان واگذار می کند. (3) (اعلامیه ی پزشکان مسلمان شیراز، سال 1372).
از اقدامات قربان در این سمت، تلاش برای اجرای سناریو استعماری استبدادی «کشف حجاب» بود که هدف از آن، از خود بیگانگی زن ایرانی، و قطع ارتباط او با دین ( به مثابه ی بنیان تئوریک مقاومت ملی ایرانیان در برابر استعمار) بود:
دکترذبیح الله قربان در مسند ریاست" بهبودستان شیراز" تحرکاتی در جهت زمینه سازی کشف حجاب انجام داد. او حوالی سال 1311 هجری شمسی، یعنی به سالهای قبل از اعلام رسمی کشف حجاب در ایران در صدد برآمد تا عده ای از زنان
و دختران را به استخدام این مرکز در آورد اما از آنجا که دختران و زنان مسلمان در شرایط آن روز حاضر به پذیرش کار در بیرون از خانه نبودند، ذبیح الله قربان با مدد خواهرش کیا قربان عده ای از دختران بهائی را به این مرکز کشاند.
بدون شک این اقدام دکتر قربان با هدایت و تصویب محافل استعماری طراحی شده بود، زیرا مشاهده می کنیم که همزمان با این اقدامات، یک خانم انگلیسی به نام دکتر آوانسیان که در سفارت انگلیس در تهران مشغول به کار بود، به شیراز می آید و اولین گروه از دختران بهائی را آموزش می دهد. »(4)
طبق نظر این پژوهشگران(5):
عضویت در لژهای ماسونی و شبه ماسونی، و کمک به گسترش آن در کشور، وجه دیگر زندگی دکتر قربان است: وی که در خارج از کشور به عضویت فراماسونری درآمده بود، از سال 1323 تلاشهایی را برای ایجاد یک لژ ماسونی فارسی زبان در شیراز انجام داد اما این تلاشها به دلیل وضعیت خاص مملکت در آن روزها و حضور نیروهای خارجی، به سامان دلخواه نرسید. به شهادت اوراق تاریخ و اسناد موجود، او از فعال ترین اعضای مؤسس لژهای ماسونی در شیراز بود و عضویت لژهای پاسارگاد، پرسپولیس و حافظ را بر عهده داشت. (6) همچنین اکثر ماسونهای استان فارس توسط او جذب و به تشکیلات ماسونی ملحق شده بودند. (7) وی در سال 1341 به ریاست باشگاه لاینز استان فارس رسید. (8) او از اعضای مؤسس کلوپ روتاری شیراز بود. این کلوپ که ششمین کلوپ روتاری در ایران بود، در سال 1343 تأسیس شد و در سال 1344 به عضویت رسمی روتاری بین المللی پذیرفته شد. (9) وی افزون بر عضویت در هیئت مؤسس کلوپ روتاری شیراز، ریاست این کلوپ را در فاصله ی سالهای 1352- 1353 بر عهده داشت. (10)
در همین راستا باید به همکاری او با سرویس اطلاعاتی بریتانیا اشاره کرد. ارتشبد سابق حسین فردوست که زمام فعالیتهای اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی رژیم پهلوی را در دست داشت، ذبیح الله قربان را در شمار عناصر و عوامل سازمان جاسوسی MI-6 (انتلیجنس سرویس) می داند و به نقش مؤثر او در ایجاد و سازماندهی " انجمن فارس دریای عمان به شمار می رفت و نیز توسعه ی شبکه های "فراماسونری" و روتاری" در استان فارس اشاره می کند و این نقش را بسیار مهم ارزیابی می نماید. (11)
دکتر قربان پس از کودتای 28 مرداد 1332 به قدرتمندترین شخصیت استان فارس بدل شد و سررشته ی بیش از 50 شغل و مقام مهم و کلیدی این استان را در اختیار خود گرفت.
بر بنیاد تحقیقات یاد شده. (12)
ذبیح الله قربان نمونه ی کاملی از اساتید بی هویت بود که سالها در مسند استادی و ریاست دانشگاه، به کار منحرف ساختن و تربیت ضد ارزشی جوانان این آب و خاک مشغول بودند. او بی شک به عنوان یک بهائی عضو فعال شبکه ی "فراماسونری" و "روتاری" نظرات عناصر بیگانه و محافل استعماری مخصوصاً صهیونیستها را در حوزه ی تعلیم و تربیت جوانان ایرانی اجرا می کرد. شدت وابستگی ذبیح الله قربان به حدی است که نام او در لیست اعضای تمام انجمنها و محافل وابسته به استعمار همچون باشگاه لاینز(13
)، جمعیت تسلیح اخلاقی(14) و بنیاد کارنگی و انجمن دوستداران امریکا و نظایر آن دیده می شود.
استان فارس به دلیل نزدیکی به خلیج فارس، همواره در مدار توجه استعمارگران انگلیسی قرار داشت، به طوری که اولین لژ فراماسونری ایران در استان فارس ایجاد شده بود. (15) در دوره ی جدید فعالیتهای ماسونی ایران نیز شیراز و استان فارس همان جایگاه و اهمیت پیشین را برای ایادی استعمار داشت و مسئولین انتلیجنت سرویس همواره می کوشیدند تا عده ای از ماسونهای وفادار به انگلستان در این خطه حضور داشته باشند.
زمانی که نخستین سازمان فراماسونی فارسی زبان در ایران تأسیس شد، به عنوان اولین اقدام خود دستور تأسیس یک لژ در شهر شیراز را صادر کرد. این لژ که در سال 1960 میلادی از سوی مقامات ماسونی انگلستان به رسمیت شناخته شد، ابتدا در تهران آغاز به کار کرد و سپس به شیراز انتقال یافت و لژ حافظ نام داشت. (16) اعضای مؤسس این لژ را هشت نفر تشکیل می دادند که نام دکتر ذبیح الله قربان در صدر این اسامی جای گرفته بود. در سالهای اولیه آغاز به کار این لژ، یک استاد تشریح انگلیسی به نام پروفسور جیرالدو اداره ی امور آن را بر عهده داشت و اعضا را در اجرای تشریفات ماسونی هدایت و راهنمایی می کرد. (17)
این لژ در سال 1339 به هنگام پذیرش یک عضو جدید دچار اختلاف و تشنج گردید. کار این اختلاف به مبارزات داخلی درون لژ کشید و منجر به افشای اسرار محرمانه ی آن در شهر شیراز شد. پس از این حادثه، لژ مولوی مأمور حفاظت و کنترل "لژ حافظ" شد و هر ماه هنگامی که لژ حافظ تشکیل جلسه می داد، قبلاً غلامحسین صارمی - استاد ارجمند لژ مولوی- با هواپیما به شیراز می آمد و کرسی ریاست این لژ را در اختیار می گرفت.
استادان دانشگاه شیراز رابطه ی خوبی با دکتر ذبیح الله قربان نداشتند و همواره درگیریهایی بین آنان وجود داشت. مبارزه ی قدرت که طی سالهای 1338 تا 1340 بین ذبیح الله قربان و استادان عضو لژ حافظ روی داد، باعث شد تا اسامی عده ای از اعضای تشکیلات فراماسونی شیراز افشا و عملیات محرمانه ی آنها بر ملا شود. »
دکتر ذبیح قربان در تمام دوران ریاست خود در دانشگاه شیراز جز به اهداف استعماری اندیشه نکرد و به جز تلاش برای جلب رضایت محافل صهیونیستی و بهائی کار دیگری انجام نداد. یکی از اقدامات او که به همدستی مستر شارپ انگلیسی- جاسوس معروف که ظاهراً کشیش کلیسای شمعون غیور شیراز بود - انجام شد، انتخاب آرم دانشگاه شیراز بود. این آرم تقلید کاملی از نقش سپر عیسویان در جنگهای صلیبی بود که محیط طباطبایی و عده ای دیگر از اهل خبره در جراید تهران به افشای آن پرداختند. (18) او آنقدر وابسته به انگلستان بود که وقتی دولت ایران در زمان نهضت نفت، سفارت انگلستان و کنسولگریهای وابسته به آن را تعطیل کرد، مردم شیراز به طنز می گفتند" احمق است آن کس که با حضور دکتر قربان از تعطیل کنسولگری انگلیسی در شیراز خوشحال شود؛ زیرا او تمام اطلاعات مورد نیاز انگلستان را تأمین می کند. "
قربان پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، به انگلستان گریخت(19) و به قول معروف: سر همان جا نهاد که باده خورده بود!

د) میرزا محمد نجات

میرزا محمد نجات خراسانی، از سیاسیون و روزنامه نگاران فعال و ذی نفوذ صدر مشروطه است که فردی چون شیخ ابراهیم زنجانی (از فعالان عصر مشروطیت، و نماینده ی ادوار مختلف مجلس شورای آن روزگار) در خاطرات منتشر نشده اش چندین بار از وی با عناوین «دزد شریر، جاسوس انگلیس، بهائی بی شرف» یاد می کند. (20)
ابراهیم زنجانی، کسی است که در سال 1312 ق در زنجان به مناظره ی علنی با میرزا ورقا ( علی محمدخان ورقا، از سران و مبلغان مشهور بهائیت) پرداخت و او را محکوم ساخت و چنانکه خود نوشته است، دستور ترور وی از مرکز بهائیت صادر گشت. سپس نیز کتاب موسوم به رَجمُ الدّجال فی ردّ باب الضّلال ( یا ارشاد الایمان) در نقد و ردّ مسلک باب و بهاء نگاشت. (21) علاوه بر این، شیخ ابراهیم از عناصر شاخص و فعال حزب دمکرات مشروطه، و نمایندگان ادوار مختلف مجلس شورا بود و با دولتها و دولتمردان عصر مشروطیت ارتباطی عمیق و گسترده داشت و این امر، طبیعتاً وی را به اسرار سیاسی پشت پرده واقف می ساخت. بنابراین، اتهام میرزا محمد نجات از سوی چنین کسی به «بهائیت و جاسوسی برای انگلیس»، چیزی نیست که بتوان به سادگی از کنار آن گذشت؛ خاصه اینکه، مطالعه کارنامه ی محمد نجات، و ارتباطات و اقدامات استعماری او، قویاً مؤیّد نسبت فوق است.
میرزا محمد نجات، از کسانی است که در هنگام انحلال خونین مجلس شورای صدر مشروطه توسط قوای محمدعلی شاه در سال 1326 ق، « در سفارت انگلیس متحصن» شد و با «ضمانت دولت انگلیس»، « امنیت جانی و مالی و شرفی» کسب کرد و از تعقیب دولت ایران رهایی یافت. (22) وی در دوران استبداد صغیر، در ترور آیت الله شیخ فضل الله نوری شرکت داشت و پس از دستگیری توسط دولت ایران، سفیر انگلیس ( سرجرج بارکلی) به عنوان فرد تحت الحمایه ی سفارت، رسماً به حمایت جدی از وی پرداخت(23) و او را در پوشش حفظ و مراقبت خود گرفت. (24) و نهایتاً «با مساعدت تامّه» ای که به وی کرد، موجبات آزادیش را فراهم کرد. (25) به گفته ی تقی زاده: کلنل اسمارت، نماینده ی سفارت انگلیس در تهران، در جلسات بازجویی از محمد نجات توسط حکومت ایران شرکت می کرد و مواظب بود که «نتواند به میرزا محمد زور بگویند. »(26) طبق گزارش سر جرج بارکلی به سر ادوارد گری، وزیر خارجه ی انگلیس، در جریان این بازجوییها کریم دواتگر تلویحاً حسینعلی خان نواب، برادر عباسقلی خان کارمند سفارت انگلیس، را به ترور مربوط کرد. (27) حسینقلی خان نواب نیز از نزدیکان و محارم اردشیر ریپورتر، رئیس شبکه ی اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا در ایران، بود(28)
پس از فتح تهران، نجات به عضویت به اصطلاح «هیئت قضات دادگاه عالی انقلاب» ی در آمد که رأی به اعدام شیخ شهید نوری دادند. (29) زمانی هم که مرحوم آیت الله سید عبدالله بهبهانی ( حدود یک سال بعد از قتل شیخ فضل الله) در خانه اش به دست تروریستهای جناح تندرو و سکولار مشروطه ( به رهبری تقی زاده و حسینقلی خان نواب) به قتل رسید، حیدر عمو اوغلی که مظنون به همدستی با قاتلان بود، توسط یفرم ارمنی و همین میرزا محمد نجات از تهران گریزانده شد و وسایل فرار وی از طریق مشهد به عشق آباد روسیه فراهم گشت. (30)
در قرارداد 1919 تحت الحمایگی ایران توسط بریتانیا، نجات از پادوهای وثوق الدوله (عاقد ایرانی قرارداد) محسوب می شد و نام او و کسانی چون میرزا علی اکبر ساعت ساز، به عنوان مبلغان و حامیان قرارداد در شبنامه های آن دوران آمده است. (31)
محمدنجات، در غائله ی تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی نیز، در جرگه حامیان و هواداران سردار سپه قرار داشت. (32) مرحوم آیت الله مدرس در جلسه ی 76 مجلس شورای پنجم ( 10 آبان 1303 ش) به عنوان لیدر اقلیت ( مخالف دولت رضاخان) در مجلس، نطق مفصلی در انتقاد از اقدامات «مستبدانه و خلاف قانون» سردار سپه و شهردار او در تهران ایراد کرد که در مذاکرات مجلس ثبت شده و همان زمان نیز به صورت فوق العاده ای انتشار یافت(33). در خلال سخنان مدرس، هنگامی که از اوضاع ناگوار کشور و ناراحتی و نگرانی عموم مردم سخن می گفت، ناگهان محمد نجات سخن مدرس را قطع کرده و گفت: « این طور نیست؛ بی انصافی می کنید. » مدرس که از سخن نجات ( در دفاع از وضعیت موجود و عملکرد دولت مستبد وقت) بر آشفته بود، پرخاش کنان پاسخ داد:«... مگر من می گویم تقصیر کیست که تو حرف می زنی؟! به سر مقصر که آمدیم آن وقت حرف بزنید!... (34). در راپرتی که 7 روز بعد از آن تاریخ به سردار سپه داده شد، خاطر نشان گردید که: « وکلای اقلیت، خصوصاً مدرس، برای میرزا محمد نجات پیغام داده و ضمناً هم از او گله کرده و هم او را تهدید نموده اند منبی بر اینکه در موقع نطق مدرس راجع به اوضاع حاضره و اقدامات بلدیه [= شهرداری تهران]، مگر دولت غیر از تو در مجلس طرفدار و دلسوز نداشته، که شما مجبور بودید مغلطه کرده و هیاهوی راه بیندازید. البته روزگار این طورها نخواهد ماند. نجات هم جواب داده است من نظر شخصی نداشته، آنچه گفتم از روی عقیده بوده است. بلی من هم عقیده دارم که روزگار این طور نخواهد ماند و بالاخره یک روزی راجع به اعمال مغرضانه ی شما یک قضاوتی خواهد کرد. »(35)؛ که البته، پیشگویی نجات، معکوس از آب درآمد و تاریخ معاصر ایران، نام رضاخان را به صورت «رب النوع استبداد» و نام مدرس را به عنوان تندیس آزادیخواهی و عدالتخواهی در اوراق خود ثبت کرد و شخصیتی چون پیشوای سیاسی جبهه ی ملی، سالها بعد از آن تاریخ، در مجلس چهاردهم ( 17 اسفند 1322 ش) گفت:
مردم به حضرت سید الشهدا(ع) چرا معتقدند؟ برای اینکه او در راه آزادی صدماتی کشید و جان خود را فدای امت کرده: بابی انت و امی با اباعبدالله. پس من هم که سگ آستان حضرتم باید به آقا و مولای خود تأسی کنم و برای خیر این مردم و برای آزادی این جامعه هرگونه فحش و ناسزا بشنوم.
مگر نبود مدرس در همین مجلس سیلی خورد؟! مگر نه این است که مقام مدرس در این جامعه به واسطه ی مشقاتی است که دید؟! مگر نه این است که شربت شهادت چشید؟! من هم دست کم از او ندارم و خود را برای هر کاری آماده نموده و به طوری که عرض کردم آرزومندم به درجه ی شهادت نایل شوم. (36)
خوش رقصی نجات برای سردار سپه به انیجا ختم نشد، افزون بر این، طبق راپرت سرتیب یزدان پناه (حاکم نظامی تهران) به سردار سپه در 24 قوس (آذر) 1303 ش: نجات، راپرت گفت وگوهای وکلای مجلس در جلسات سّری را به مبشر السلطان (رئیس تلگرافخانه ی وقت) و او نیز روز به روز آنها را برای شخص رضاخان مخابره می کرد، چندانکه سرو صدای نمایندگان و اعتراض مدرس را برآورد. (37) همچنین در همان مجلس، علی رغم مخالفت شدید مدرس و دکتر مصدق، به ماده ی واحده ی خلع قاجاریه و تفویض حکومت به رضاخان رأی مثبت داد. (38)
جامه ی جاسوسی برای انگلیس، آیا به قامت چنین فردی نمی برازد؟!

هـ ) احسان الله خان دوستدار

احسان الله خان دوستدار، تروریست بهائی مشهور عصر مشروطه است که کودتای سرخ را در گیلان علیه میرزا کوچک خان سردار جنگ سامان داد و با تندرویهای خود زمینه ی فروپاشی نهضت جنگل را فراهم ساخت و پس از شکست نهضت جنگل نیز به شوروی گریخت. وی بعدها در روسیه، مشمول تصفیه های خونین استالینی گردید و جالب این است که یکی از مهمترین اتهامات دولت شوروی به او، «عاملیت سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا» بود. (39) به گفته ی عبدالله شهبازی: «این اتهامی است که درباره ی دیگر قربانیان ایرانی دوران استالین کمتر تکرار شد. اتهام سران حزب کمونیست ایران، مانند بهرام آقایف و دیگران، «ماجراجویی» و «چپ روی ضد لنینی» بود. بنابراین، اتهام ارتباط با سرویس اطلاعاتی بریتانیا بیهوده بر احسان الله خان وارد نشد. پیشینیه عملکرد احسان الله خان و دوستانش در ایران گواه آن است که سازمان اطلاعاتی شوروی در مورد احسان الله به بیراهه نرفته است». (40)
شهبازی در تأیید نظر خود، به اظهارات مأمور اطلاعاتی اعزامی از سوی حزب
بلشویک به جنگل در مورد میرزا کوچک خان و احسان الله دوستدار استناد می کند. مأمور اطلاعاتی حزب بلشویک در گزارش خود به باکو راجع به میرزا کوچک خان ( سردار جنگل) چنین می نویسد:
ثابت قدمی فوق العاده میرزا کوچک خان و دقت فوق العاده، علاقه و همدردی او نسبت به اطرافیان و وضع وخیم روستائیان و خویشاوندان، احترام شدید اطرافیان و علاقه به او را برانگیخته است... زندگی کوچک خان خیلی ساده است، او در اتاق ساده ای زندگی می کند، همراه رفقای خود و مجاهدها روی تشک کاه می خوابد، هیچ گونه مبل و زرق و برقی که مخصوص خانهاست. وجود ندارد. او زندگی کاملاً متواضعانه ای دارد، سیگار نمی کشد: خوشگذرانی نمی کند، مشروب نمی خورد و از ساعت شش صبح تا نصف شب کار می کند.
این مأمور اطلاعاتی، اما در ارزیابی شخصیت و خصال احسان الله تصویری به غایت منفی از وی به دست داده و علت کودتای او بر ضد میرزا کوچک خان را تعصبات بهائیگری وی می داند:
احسان الله خان... دارای شخصیت ضعیف، خودخواه، دارای نظرات اغراق آمیز و آدمی شهرت پرست است. او جزو فرقه ی بابیها ( یکی از فرقه های ایران) است و پدر زن او میرزا حسن خان یکی از مقامات مهم این فرقه است. از مشخصات ویژه ی او عدم ابتکار و نداشتن آگاهی سیاسی است. احسان الله معتاد و الکلی است به طوری که مصرف ودکای او در روز پنج بطری و مصرف تریاکش تا دو مثقال است و این مقدار زیادی است. او در اثر نفوذ گروه سردار محیی سریعاً ترقی کرده است...
او می خواست کوچک خان را به مرام باب جلب کند ولی کوچک خان اعتراض کرد که حالا وقت پرداختن به مذهب نیست؛ لازم است برای آزادی وطن از انگلیسی ها و از ظلم شاه کار کرد. این امر سبب شد که این بابی، که به تدریج شبکه ی دسایس خود را تنیده بود، با دارو دسته خود از اردوی کوچک خان خارج شود...
[سردار محیی]، این شخص بی اراده و بی فکر [= احسان الله خان] را مطمئن کرده بود که با برقراری کمونیزم در ایران بهائیگری در ایران موفق خواهد شد. و آن را مذهب رسمی اعلام خواهند کرد. این موضوع برای هر فرد بهائی اغوا کننده است. این وعده، احسان الله خان را کاملاً اغوا کرد که به منظور انتقام از تعقیب دیرینه بهائیها توسط مسلمانان شعارها و اعلامیه هایی انتشار دهد...
این بابی کهنه مغز باور کرده بود که کمونیزم اجازه خواهد داد بهائیگری در ایران توسعه یابد و مذهب رسمی کشور شود. این بود عللی که احسان الله خان را از کوچک خان دور می کرد و موجب شد به دشمنان او بپیوندد. (41)
مرحوم سعدالله خان درویش، عضو برجسته ی تشکیلات نهضت جنگل، و یار وفادار و مورد اعتماد میرزا کوچک خان (42)، در خاطرات خود، همه جا احسان الله خان را سخت نکوهیده و از وی با تعابیری چون: « احسان الله خان بی صفت خائن» و «احسان بی شرف» یاد کرده است. (43) او معتقد است که احسان الله ( با وجود لطف زیادی که میرزا کوچک در حق او نموده بود) به میرزا خیانت کرد و حتی در صدد کشتن او برآمد و وزیر جنگ وی در حکومتی که در غیاب میرزا ( و با کمک عناصر تندرو اعزامی از شوروی) در گیلان برپا کرد، فردی چون خالو قربان بود که بعدها سر بریده ی میرزا کوچک را برای سردار سپه به ارمغان برد و درجه ی سرهنگی گرفت. (44) درویش می نویسد: سردار مقتدر سنجابی، از خوانین وطن دوست و مبارز ایل سنجابی در غرب ایران که توسط انگلیسی ها به تهران تبعید شد، «برایم نقل کرد روزی خالو قربان را در خیابان می بیند، با نهایت عصبانیت فحش زیادی به او می دهد و به صورت او تف می اندازد و می گوید: تو ننگ کُردها شدی که سر ولی نعمت خود را که سالها تو را در جنگل نزد خود پذیرفته [بود] برای حب دنیا سر او را بریدی و عمل شمر معلون را تجدید کردی. یقین بدان طولی نخواهد کشید که به مکافات عمل خائنانه ی خود خواهی رسید. همین طور هم شد. بعد از چندی خالو قربان بی صفت را برای جنگ با اسماعیل آقا سمیتقو فرستادند، در آن جنگ کشته شد». (45)
درویش از ضیافتی سخن می گوید که احسان الله خان به افتخار او در خانه ی خویش تشکیل داده بود و افرادی چون کاژانف، رئیس قشون روس که جزو جنگل شده بود، و خالو قربان در آن شرکت داشتند. به گفته ی او: احسان الله خان معمولاً مشروب نمی خورد اما آن شب روی همراهی با کاژانف، مشروب خورد. «پس از صرف چند گیلاس، کاژانف گیلاس خود را بلند کرد و به سلامتی میرزا خواست بنوشد، احسان الله خان با کمال وقاحت و ناسپاسی گیلاس خود را فوراً به زمین گذاشت و گفت که من به سلامتی یک نفر انگلیسی پرست نمی خورم - با اینکه عموم مجاهدین و سران جنگلی همگی می دانستند که مرحوم میرزا بزرگترین مخالف انگلیسیها بود و مکرر ثابت کرد - با این حرف نامربوط و بی رویه ی او مجلس کاملاً متشنج شد و همگی مجلس را ترک کردیم. مخصوصاً کاژانف خیلی عصبانی با دادن چند فحش به زبان روسی به احسان الله خان، مجلس را بدون خوردن شام ترک کردیم. »(46) درویش همان وقت نزد میرزا رفته و پیشنهاد می کند همان شب به خانه ی احسان ریخته و شرّ وی را برای همیشه از سر نهضت جنگل کم کنند. اما متأسفانه میرزا نمی گذارد و قول می دهد که خود این کار را بکند. ولی بعداً برخی از افراد رأی میرزا را می زنند. (47) و احسان الله زنده می ماند تا به کمک بلشویکهای تندروی اعزامی از روسیه، علیه میرزا کودتا کند و دست به عملیات افراطی و شدیداً نامتناسب با طبیعت ملت ایران ( کشتار مردم و مصادره ی اموال آنان (48) و مخالفت با اصول و سنن اسلام همچون حجاب بانوان) بزند و خلاصه ( به نفع همان انگلیسیها) به میرزا و نهضت جنگل خیانت کند و با اقداماتش، به قول درویش: میرزا و «کل انقلاب» جنگ را از بین ببرد. (49) در واقع، «همان احسانی که بایستی اعدام می شد، به عکس عهدشکنی فوق العاده کرد و برای اینکه بتواند قدرتی به دست بیاورد محرمانه با روسها ساخت، عده [ای] قشون تمام کمونیست برای همراهی با احسان الله فرستادند. کاژانف و دستجاتش که طرفدار مرحوم میرزا بودند از ایران اخراج؛ به طوری زمینه را آماده کرده بودند که مرحوم میرزا با اینکه در رأس حکومت بود به ناچار شهر را ترک و به فومن رفت. احسان بی شرف اول کاری که کرد فرونت [= جبهه ی نیروهای جنگل در] طرف آتابای قزوین را به کلی متلاشی [کرد] و تمام صاحب منصبان آن را تحت الحفظ به شهر رشت آورد و تمام نقشه ی [جنگلیها برای حرکت به سوی تهران] را به هم زد. »(50) چنانکه تمهیدات مدبرانه و موفقیت آمیز خود سعدالله خان درویش در مازندران را نیز که قرار بود یکی از طرق حرکت جنگلیها به سوی پایتخت باشد با اقدامات و دستورات خود بر هم زد. (51)
احسان الله خان، حتی زمانی که میرزا پس از ترک رشت به فومن رفته بود، دست از میرزا برنداشته و با جمعی از سربازان روسی به فومن حمله برد و وقتی که برخی از هواداران میرزا سر راه بر او گرفته و با کشتار بسیاری از سربازان روسی همراه وی قشونش را درهم کوبیدند، «نعشها را حسان به شهر برده و شروع کرده به پروپاگاند بر ضد میرزا، که با کمال بی رحمی این خائنهای طرفدار انگلیسها رفقای ما را کشتند... »!(52)
همان ایام، درویش، در نامه به یکی از انقلابیون صادق جنگل، که خوشبینانه با احسان الله و چپ رویهای بی رویه ی او ( به کمک بالشویکها) در گیلان همکاری می کرد، چنین نوشت:
دوست عزیزم، قدمهای آخرینی که با یک نفر عنصر فاسد انقلاب [= احسان الله خان] بر می دارید. تمام زحمات جناب عالی را خنثی و نام نیک شما را لکه دار خواهد کرد. احسان، مردود همه احرار و نام آن در ردیف شهرت پرستان و وطن فروش و اجنبی پرست ثبت شده است.
آیا خرابیهای وارده در رشت را به دست روسها و تقویت دزدان داخلی، به رأی العین مشاهده نکردید؟ آیا ملاحظه نفرموده اید که احتیاجات ایران غیر از روسیه، و انقلاب این مملکت غیر از صورتی خواهد بود که در روسیه به شکل خونینی جلوه گر است؟ خواهند گفت که ما تاکتیک آن را تغییر داده انقلاب ملی را نتیجه خواهیم گرفت. آیا نمی دانید که چپاول و غارت، عادت ثانوی روسها شده و قحط و غلای روسیه محرک آن است؟ به قول احسان: « انقلاب، خرابی را در بر دارد»؛ آیا خرابیهای روسیه، با آن همه وسایل، ترمیم یافته است، که ایران هم بتواند پس از خاتمه ی دوره ی انقلاب، اصلاحات خود را عهده دار شود؟
از یک نفر روس که در سرود بین الملل خود می سراید: « ما دنیای کهنه را خراب، و دنیا جدیدی خواهیم ساخت»، می توان جلوگیری کرد؟ احسان که برای حب ریاست و شهرت پرستی، به روسها می گوید: «شما قشون بیاورید، هر چه می خواهید ببرید»، می توان امیدی داشت؟ البته جواب این سؤال را ضمیر پاک جناب عالی تمیز خواهد داد.
برادر عزیزم، بین الملل سوم تصویب کرده است که انقلاب هر مملکتی، به دست اهل آن مُلک باشد. کارل مارکس می گوید: کیفیت انقلاب با مقتضیات هر مملکتی متناسب خواهد بود. معاهده ی ایران و روس [در 1921 ] حکم بر عودت قشون اجنبی داده است. فقط احسان انقلابچی ایران است. که زانو به زمین زده، دستهای عجز و التماس را به سوی گیکالو دراز، و با وسایل ارتشاء می خواهد این عده دزدان را میدان دار این صفحات نماید. ولی یقین کنید که بالاخره آنها رفته، زر را برده و مظلمه دامنگیر ما خواهد شد. (53)
میزرا البته خیلی زود به اشتباه خود واقف شده ( هر چند دیگر دیر بود) و در نامه به سعدالله خان درویش، ضمن انتقاد شدید از عملیات افراطی احسان الله خان و باند ایرانی روسی وی، نوشت:
«اما اوضاع داخله: احسان الله خان و رفقایش به همان حرکات جاهلانه ی قدیم باقی و همیشه مشغول دسیسه کاری و انتریک بازی می باشند. ابوکف هم در تحت اسم کامونیست [ کمونیست]، مداخلات بی رویه مانند مأمورین زمان تزاری، در تمام امورات نموده، رفقایی که با مرام و مقاصد این جمعیت و ملت همراه بودند از قبیل کارانوف و افچینکف و سایرین را مقصر قلمداد نموده و وسایل اخراج آنها را چندی است فراهم داشته و اشخاصی که ضد بودند مصدر امور گردانید. بنده هم پس از یک رشته مقاومت و دفاع و عدم پیشرفت، چاره را فعلاً منحصر به آن دید که آقا میرزا علی اکبر خان نهاوندی را به سمت نمایندگی به بادکوبه، و میر صالح خان وگائوک را به سمت نمایندگی به پتروسکه اعزام، و خود تعرضاً به فومن آمده و متوقف گردیدم [کذا] و منتظر نتیجه قطعی بشوم. گمان می رود اگر نمایندگان موقعیتی حاصل نکنند و تغییری در اوضاع ندهند، نظر به صلاح ملک و ملت و مسئولیتی را که وجداناً ذمّه دار می باشم. شانه از اسم دوستی و مساعدت آن ها به کلی خالی نمایم... . »(54)
مهم تر از این، میرزا نامه ای مفصل و کوبنده به خود احسان الله خان ( و دستیارش: خالو قربان کرد) دارد که از پناهگاهش در فومن نوشته و در آن، اعمال بی رویه ی احسان الله در گیلان و پیمان شکنی روسهای بالشویک را یکان یکان بر شمرده و از آنها شدیداً انتقاد کرده است. (55)
سید حسن کیانی، که ( به قول خود) هیچ گاه بهائی نبوده اما مدتی طولانی با اعضای این فرقه در روسیه ( تاشکند و بادکوبه) از نزدیک معاشرت داشته و به اسرار آنان کاملاً واقف شده است، در کتابی که اواخر عمر خویش در انتقاد از بهائیت نوشته فصلی را به احسان الله خان اختصاص داده و می نویسد:
«احسان الله خان تروریست معروف که عنوان آزادی خواهی به خود گرفته و چندی هم... شهر رشت را متصرف و حکومت اشتراکی به وجود آورده» بود که با حمله ی رضاشاه «منهزم و به بادکوبه فراری شده و مدتها با همان ریش و پشم و موهای بلند قلندروار در بادکوبه با مختصر جیره ای که روسهای بالشویک می دادند و به زحمت امرار معاش نموده و دل پرخونی از اوضاع داشت، چون از فامیل و خانواده ی بهائی بود. عبدالبهاء او را هم موعود کتاب اقدس و سلطان بیان دانسته و میر غضب الهی لقب داده و در لوحی می گوید: (ای میر غضب الهی، بخواه هر چه می خواهی و بکن هر چه می توانی) و مکرر وعده ی صریح داده بود که قریباً به تسخیر ایران موفق و به سلطنت رسیده، اعجاز و پیشگویی پدرش ظاهر خواهد گردید. به همین جهت حاج آقا محمد علاقه بند یزدی، جوانان بهائی را احضار و محفلی آراسته، اوامر عبدالبهاء را به جوانان ابلاغ و آنها را به تهیه ی اسلحه و اعزام به مازندران و بادکوبه به کمک سلطان بیان تشویق می نموده است که مرحوم نیک در کتاب فلسفه ی نیکو تفصیلاً نوشته اند.
نگارنده در سال 1921 یا 1922 در بادکوبه به وسیله ی سلیمان توفیق یهودی همدانی (کمسیونر) که رابطه ی تجارتی با وی داشته و کالای بازرگانی ام تحویل او بوده و به وسیله ی او باید به فروش می رسید، و کانطور یا دفتر تجارتی او هم در بلوار کنار دریا واقع و محل گردشگاه عمومی بود، با وی آشنا شده و او (احسان الله خان) همه روزه عصرها آنجا آمده و من هم که محل کارم آنجا بود و منتظر فروش کالاهایم بودم، خواهی نخواهی با مشارالیه دوست و آشنا شده، دل داده قلوه می گرفتیم، خیلی رفیق شده بودیم، عقیده و اسرار باطنی اش را از من پنهان نمی کرد و به امید مراجعت به ایران با کمک و مساعدت روسها وقت می گذرانید، و از عدم کمکهای لازم دل پری از روسها داشت. »(58)
به هر روی، پس از شکست نهضت جنگل، که به طور عمده ریشه در دسایس و خرابکاریهای احسان الله خان ( و رفیقش: سردار محیی رشتی) روی داد، این دو به شوروی گریختند و چندی بعد، چنانکه گفتیم، در دوران استالین به اتهام وابستگی به سرویس اطلاعاتی بریتانیا دستگیر و اعدام شدند. (59)

و) سپهبد عبدالکریم ایادی

پیوند بهائیان با سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا به آنچه گفتیم ختم نمی شود و نمونه های بسیار مهم دیگری نیز ( همچون سپهبد عبدالکریم ایادی و... ) در این زمینه قابل ذکر است.
از اظهارات ارتشبد حسین فردوست ( مقام مهم اطلاعاتی شاه مخلوع) بر می آید که ارنست پرون مشهور ( ندیم محمدرضا پهلوی)(60) عامل مهم اینتلیجنس سرویس در دربار پهلوی بود و پس از مرگ وی در سال 1340 نیز، این سمت در دربار ایران ( تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی ملت ایران ) به سپهبد عبدالکریم ایادی ( از سران برجسته ی بهائیت در ایران) سپرده شد. (61) به نوشته ی فردوست: « ایادی همواره در زندگی خصوصی محمدرضا شاه و زنان و اطرافیانش رسوخ داشت و هر اطلاعی که ممکن بود کسب می کرد و رساندن آن هم به انگیسیها آسان بود، زیرا همیشه چه در خانه ی محمدرضا شاه و چه در خانه ی دوستان ایادی و در میهمانیها عنصر مطلوب سفارت و رئیس MI-6 سفارت حضور داشت، به علاوه ی شاپور جی [پسر همان اردشیر جی!] که مکمّل اعضاء سفارت بود... (62)
فردوست، ضمن شرح چگونگی ورود و نفوذ سپهبد ایادی بهائی به دربار پهلوی، می نویسد: « پدر ایادی از رهبران مذهبی بهائیها بود و این سمت به ایادی به ارث رسیده بود. لذا بدون تردید باید گفت که او از آغاز توسط سرویس انگلیس، نشان شده بود و واجد شرایط یک جاسوس طراز اول بود و لذا او را به دربار معرفی کردند. نقشی که ایادی تا ا نقلاب برای غرب داشتند، مجموع مهره های غرب، روی هم نداشتند(63)... ایادی جاسوس بزرگ غرب و مطلع ترین منبع اطلاعاتی سرویسهای آمریکا و انگلیس در دربار و کشور بود... »(64)
پیوند عناصر شاخص بهائی با سرویس اطلاعاتی انگلیس را، از جمله می توان در رسانه های خبری وابسته به بریتانیا ردیابی کرد که بحث پیرامون آن، گفتار بعدی ما را تشکیل می دهد.

پی‌نوشت‌ها:

1. معماران تباهی، ج 3، چاپ 3، صص 71- 74.
2. ر. ک: همان، ج 3، چ 3، صص 76- 79.
3. ر. ک: همان، ج 3، چ 3، صص 72- 73.
4. همان، ص 73.
5. همان، صص 75- 77.
6. اسامی اعضای لژهای فراماسونی ایران، منتشره از سوی وزارت کشور جمهوری اسلامی ایران.
7. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، حسین فردوست.
8.همان، ص424.
9. راهنمای کلوپهای روتاری در ایران، رضا رزم آراء.
10.همان.
11. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، حسین فردوست، ص 424.
12. ر. ک: معماران تباهی، ج 3، چ3، صص 77- 79 و 81- 82.
13. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، حسین فردوست، ص 424.
14. فراموشخانه و فراماسونری در ایران، اسماعیل رائین، ج 3.
15. همان.
16. همان.
17. همان.
18. دزدان با چراغ، ح، معصومی، روزنامه کیهان، مورخ 6/ 6/ 1376.
19. معماران تباهی، ج 3، چاپ 3، ص 82.
20. «جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران... »، عبدالله شهبازی، مندرج در: تاریخ معاصر ایران، سال 7، ش 27، پاییز 1382، ص 42.
21. تاریخ معاصر ایران: در این زمینه، در بخش بهائیت و امپراتوری روس تزاری، فصل مربوط به خاندان ورقا، بحث شده است.
22. واقعات اتفاقیه در روزگار، محمد مهدی شریف کاشانی، 260/1.
23. زندگی طوفانی، خاطرات سید حسن تقی زاده، به کوشش ایرج افشار، ص 142.
24. واقعات اتفاقیه... ، همان، 261/1.
25. همان، 261/1.
26. زندگی طوفانی... ، همان، ص 142.
27. تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، ترجمه ی حسن معاصر، 1092/2.
28. برای آشنایی با خاندان نواب شیرازی(هندی) و حسینقلی خان نواب ر. ک: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، 156/2- 157. اسماعیل رائین نیز در کتاب حقوق بگیران انگلیس در ایران، راجع به این خاندان بحث مبسوط و روشنگری دارد که خواندنی است.
29. گزارش ایران - قاجاریه و مشروطیت، مهدیقلی خان مخبر السلطنه، ص 243؛ شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، 104/3 ؛ دولتهای ایران در عصر مشروطیت...، ح. م. زاوش، ص 39.
30. ر. ک: چکیده ی انقلاب: حیدرخان عمو اوغلی، صص 202- 203؛ آینده ی سال 7، ش 7، صص 526- 527.
عشق آباد، مرکز قدیمی تبلیغات بهائیت در خاک روسیه بود و «مشرق الاذکار» شان در آنجا قرار داشت. رفتن حیدرخان در این موقعیت حساس به آنجا خالی از نکته نمی نماید؛ به ویژه آنکه اسدالله خان ابوالفتح زاده ( بنیانگذار سازمان تروریستی کمیته ی مجازات) در این سفر او را همراهی می کرد(چکیده ی انقلاب، همان، ص 203) و ابوالفتح زاده کسی است که به نوشته ی سید ابوالحسن علوی ( از یاران تقی زاده) در مشروطه ی دوم «معلوم شد که او جزو بهائیها شده است و شب و روز برای پیشرفت آن دسته کار می کرد»(رجال عصر مشروطیت، ص 16).
31. ر. ک: آلبوم اسناد آقا ضیاء الدین نوری ( فرزند شیخ شهید نوری).
32. برای تصویر او در کنار رضاخان در آن ایام. ر. ک: رضاشاه؛ خاطرات سلیمان بهبودی، شمس پهلوی و علی ایزدی، به اهتمام غلامحسین میرزا صالح، ص 628.
33. برای نطق مزبور، ر. ک: زنده ی تاریخ؛ شهید آیت الله سید حسن مدرس به روایت اسناد مرکز بررسی اسناد تاریخی، صص 131- 139.
34. همان، ص 133.
35. همان، ص 140.
36. سیاست موازنه ی منفی در مجلس چهاردهم، حسین کی استوان، 52/1. دکتر مصدق، زمانی که این جملات را بر زبان جاری می ساخت، نزد روشنفکران و آزادیخواهان این سرزمین، از وجاهت و محبوبیت بسیاری برخوردار بود، و مردم ایران به ویژه نسل تحصیل کرده و عدالت خواه، در تکاپو برای دستیابی به آزادی و آبادی کشور خویش، چشم به سخنان او در مجلس داشتند. بنابراین، می توان داوری مصدق درباره ی شهید مدرس را، داوری اکثریت قاطع مردم ایران در آن تاریخ به شمار آورد. چنانکه ارسلان خلعتبری، از وکلای مبرز و مبارز عصر پهلوی، در نطق مشهورش ( به عنوان وکیل مدافع سردار اسعد سوم) هنگام محاکمه ی پزشک احمدی معروف ( زمستان 1322 ش)، شهید مدرس را «بزرگترین رجل سیاسی ایران و پیشوای آزادی» خواند ( ماجرای قتل سردار اسعد بختیاری، ص 244) و امروز نیز پس از گذشت حدود 80 سال از بگو مگوی نجات با شهید مدرس، این شهید عزیز همچنان مظهر مبارزه در راه آزادی و استقلال ملی شمرده می شود.
37. زنده تاریخ... . صص 155- 157.
38. زندگینامه ی مستوفی فی الممالک، حمید نیری، صص 434- 436 فرزند نجات، مهندس امیر نجات، نیز عضو لژهای فراماسونری تهران، حافظ، خیام و نیز عضو روتاری شمیران بود. ر. ک: فراماسونرها، روتارینها و لاینزهای ایران...، ص 458 و 688.
39. مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان، بابک امیر خسروی و محسن حیدریان، نشر پیام امروز، تهران 1381، ص 81. این مأخذ، اتهامات وارده از سوی دستگاه شوروی به احسان الله خان را چنین بر می شمارد: « عاملیت سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا و ایران، طرفداری پرو پا قرص از فاشیسم مبلغ تبلیغات زهرآگین در میان ایرانیان ساکن اتحاد شوروی، عامل تحویل برخی از انقلابیون ایرانی به مقامات ایرانی، عنصری ضد بلشویک که با سازماندهی یک گروه سی نفره از کارگردان حوزه های تدارک عملیات تخریب را در حوزه نفتی باکو دیده بود. »
40. جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران»، عبدالله شهبازی، همان، ص 49.
41. مجموعه اسناد به دست آمده از آرشیوهای اتحاد شوروی سابق در باکو، تصویر سند در اختیار نگارنده است
- شهبازی.
42. میرزا در نوشته ای، سعدالله درویش را «از اعضاء صالح و فداکار حکومت» خویش درگیلان خوانده و او را به ریاست شورای انقلابی قشون اعزامی به مازندران نصب می کند. برای دستخط میرزا ر. ک: خاطرات سعدالله درویش، رئیس مجاهدین نظامی جمعیت جنگل، به کوشش جهانگیر درویش، صص 136- 137.
43. همان، ص 75 و 160.
44. همان، ص 75.
45. همان، صص 205- 206.
46. همان، ص 138.
47. همان، ص 139. درویش بعداً در ملاقاتی که با میرزا ( پس از کودتای احسان الله در رشت و عزیمت اجباری میرزا از آن شهر به فومن) داشت، از رهبر جنگل بابت اهمال در این امر به شدت انتقاد می کند. ر. ک: همان، صص 159- 160.
48. به نوشته ی درویش: احسان الله و دوستانش «برای آنکه بعضی را مجبور کنند که پول بدهند. قبری می کندند و می خواستند زنده به گور کنند و با این وسایل می خواستند مخارج خود را تهیه کنند» ( همان، ص 162).
49. همان، ص 160.
50. همان، ص 139.
51. همان، ص 158و 160.
52. همان، ص 161.
53. همان، صص 144- 145. اشاره به ضرب المثل مشهور فارسی که می گوید: « او مظلمه برد و دیگری زر».
54. برای دستخط میرزا ر. ک: همان، صص 152- 155.
55. برای این نامه ر. ک: سردار جنگل میرزا کوچک خان، ابراهیم فخرایی، انتشارات جاویدان، چتپ هشتم، تهران، بی تا، صص 319- 326.
56. بهائی از کجا و چگونه پیدا شده؟. چاپ 2، صص 281- 282. کیایی در ادامه بر بی اعتقادی احسان الله خان به هیچ یک از ادیان ( حتی بهائیت)، و خوی آدم کشی در وی تأکید می کند و با شرح اقدام احسان الله خان در دوران مشروطه ی دوم به ترور آقا میرزا محسن ( برادر آیت الله سید عبدالله بهبهانی) در تهران از زبان خود احسان الله، می افزاید: «آن وقت عبدالبهاء یک چنین شخصی را که دشمن دین است موعود کتاب بیان و اقدس دانسته و اغنام را به قدرت رسیدن و سلطنت وی امیدوار کرده، وعده می دهد که با دست او سراسر ایران بهائی شده و... [بهائیت] کیش رسمی ایران خواهد شد. عاقبت هم معلوم نشد این موعود کتاب آسمانی؟ کجا مرد یا نابودش کردند و اعجاز عبدالبهاء ظاهر گردید. »( همان، صص 282 - 284).
57. ر. ک: «جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران»، عبدالله شهبازی، همان، صص 46- 48.
58. ارنست پرون، استاد اعظم فراماسونری از سوی گراند لژ ناسیونال فرانسه و عضو هیئت مؤسس لژ مولوی در ایران بود ( دو دهه ی واپسین حکومت پهلوی، حسین آبادیان، صص 126- 127).
59. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1: خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، ص 198.
60. همان، ص 199.
61. همان، ص 201.
62. همان، صص 203 - 204. درباره ی سپهبد ایادی، و کارنامه ی سرشار از فساد مالی و اخلاقی، و وابستگیهای استعماری و صهیونیستی او، در بخش «بهائیت و رژیم پهلوی» مفصلاً توضیح داده ایم.

 

منبع مقاله: نشریه تاریخ معاصر ایران، شماره 49.



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط